پولاد

 

گنگل های چتل پاکستان

 

قبل از اینکه این گنگل هار را آغاز کنیم بهتر است برای حس آغاز گنگلی را پیش کش خوانندگان کنم که از یک طرف بخندند و از جانب دیگر مفهوم گنگل های چتل را دریابند

گویند شاهی پسرش را برای هنر رمالی به شاگردی استادی فرستاد. استاد هنر تمام کردو پسر به در بار برد. شاه برسم افتخار هنر پسر که خاصه شاهان است در باریان بخواست و ضیافتی را بیاراست. انگشتر شاهی به کفت دست نهاد و پسر را خطاب کرده گفت:       پسرم! این ضیافت به افتتخار هنر توگسترده ام، اگر بگوئی که در داخل مشت من چیست این ضیافت را به شادمانی تو دو چندان بخشم.

پسر بعد از مراقبه و تفکر گفت: گرد است،  مجلسیان آنانیکه از راز نهفته در دست شاه آگاه بودند به حیرت رفته و مرحبا گفتند. پسرباز به تفکر فرو رفت و گفت میانش خالی است. همهمه و کفت زدن ها سرا پای مجلس را فرا گرفت. شاه نعره برآورد که حالا که فهمیده ئی بگو در دست من چیست؟ پسر باز به تفکر فرورفت و بعد از لحظه ای سربالا کرد و روبه پدر گفت: حتما" پله آسیاب است در دست جناب.

شاه خجل شد و استاد به پا خواست و با حالت پریشان میخواست رفع تقصیر کند. شاه که از هر دهن سخنی درطول زمان شاهی خود شنیده و از پسر کمی عاقل تر شده بود سوی استاد خیره نگریست، بخندید  و گفت: استاد! تو فن را برایش آموخته ای اما اینکه پسرم از عقل کمبود دارد گناه تو نیست. باید او میدانست که پله آسیا به داخل مشت نمیگنجد.

دولت پاکستان که بحق برایش نام چتلستان را بر گزیده ام شنیده بود که گردا گرد برلن را آلمان شرق دیروز دیوار نموده بود. و درین روز ها به پیروی ازقاتلان خود اریل شارون

دست به کمر زده و دیوار گرداگرد اسرائیل را بنا نهاد.

برای حسن کلام باز هم گنگلی را پیشکش میکنم. شتری با الاغی همراه شد. درمسیر راه شان آبی پیش آمد، الاغ با ترس و پریشانی از رفتن به داخل آب ابا ورزید. شتر گفت  فرق نمیکند من قبل از تو به آب میروم وقتی اندازه آب معلوم شد بعد تو هم میتوانی شجاعت به خرچ داده خود را ازین مشکل برهانی. خوب، شتر به داخل آب رفت و آب از نیمه شکم شتر بالا پرید. وقتی شتر گذشت رو به الاغ گرد و گفت: آب از نیمه شکم بالا نه میرود بیا داخل شود. الاغ خندید و گفت: ای ساده شکم تا شکم فرق دارد.

الاغ فرق شکم تا شکم را فهمید اما جنرال مشرف وکابینه پاکستان فرق سرحدات را کرده نتوانسته است. جنرالان پاکستانی راانگلستان همه گونه چال و فریب راآموختانده وپالان پرزرق و برق اتمی را در کمرش بسته، اما اینکه بداند چه هنری را در کجا بکاربرد به عقل چتلستانی ها بسته است. اینکه خود نمیدانند که این همه سرحد پراز کوه های صعب العبور را چطور میتوان دیوار، مین گزاری و یا سیم خار دار گرفت؟ هزینه این دیوار یا مین پاشی و یا سیم خار دار را چه کسی متحمل میتواند شود. باز هم اگر این کار با وجود مشکل آن اگر بشود چطور ممکن است ازان مراقبت گردد که تروریست های مدرسه های چتلستان ازان عبور نکند. یا اینکه پاکستان قبل از اعمار دیوار ویا سیم خارداریا نقشه های نقاط مین گزاری شده را قبلا" تهیه دیده و به تروریستان تو زیع نموده است که به این بی غمی پیشنهاد پیا پی میکند. ممکن همه این بودجه راازاسامه بن لادن بطورپیش کش گرفته باشد. ممکن ! زیرا ار صرفه دال نمیشود این مصارف را جبران کرد.

بسا ازهموطنان ما به این نظراند که مردمان آنطرف سرحد خود به این همکاری مردم ما علاقه نشان نمیدهند. خوب دقت کنید: تشکیل جلسه اقوام دو طرف مرزمطرح شد. هنوز کاری آغاز نشده بود که ساکنین آن طرف مرز به شعار کشور اصلی ما افغانستان دل و جگرنظامیان چتلستان را پاره و زهره شانرا آب نمود. زیرا منابعی که ازان زندگی زالو مانند انگلیس مابانه پنجابی ها ی تاجر پیشه وسرمایه گزار را رونق میدادند درخطرافتاد. با حیل و بهانه های ناشیانه و دور از تعقل دست زدند. حتی خود بشرف ، وزیرخا ر جه و یک نماینده دیگر شان هم به کابل سفر نموده بود، آنقدربی پلان بودند که همه بصورت تکرار سیم خاردار و مین گذاری را در سرحد با اصرار مطرح میکردند. یعنی درمخیله خام شان بجز همین نغمه ساز دیگری کمپوز نشده بود. طرح دومی نزد یکی آنها وجود نه داشت. معلوم بود که به پاخواستن اقوام آنطرف سرحد بهترین کمپوز نغمه مرگ پاک چتلستان را مینواخت.

بعد از سالها درد ورنج با اینکه همین الان امریکا ازهمکاری خود با افغانستان طرفه می رود و با صراحت ازبی طرفی خود درمورد سرحدات دوکشور سخن میراند. انگلیس با تمام نغمه سرائی و دولک دل تعویق مسئله خط دیورند را منتظر است و ما با سمت گیری صریح برادران آنطرف سرحد ناظرهستیم که مارا درادعای حق ما یاری میرساند، بعضی از هموطنان نا دور اندیش ما با صداهای بدرد ناخور خود عملا" آب به آسیاب دشمن می ریزند. افسوس به این است که ما همیشه وقتی بعد بسیار تشنگی بالای چشمه رسیده ایم بته اختلاف ما گل کرده است. اینست مرض ما مردم این سرزمین کوهی.

با مرور گذرائی بروی نوشته های اکثری از دوستان دیده میشود که موجودیت سرزمین واحد افغانستان را در درازای تاریخ زیر سوال برده اند. این همان شعاری است که اطرا  فیان زرنگ ما بشکل کلتوری مطرح و علما و نوابغ مارا ازآن خود قلمداد و در استدلال های کلتوری این کشور را در اکثریت متعلق به خود میدانند. حقیقت است که کشورهای تاجکستان ، بسا شهر های شمال و وسطی افغانستان امروزی به زبان های تاجکی، دری  ودرین سالهای ا خیربه زبان پارسی که خودهمان مخلوط زبان دری است ودر حقیقت هر سه همان یک زبان اند تکلم میدارند، برای مثال یکی از ابیات غزل حافظ رابه شاهدی می آورم، باید گفت که حافظ چندین جا به این نکته اشارت کرده است:

مطلع :       نه هرکه چهره برافروخت دلبری داند     نه هرکه آهینه سازد سکندری داند

مقطع:       زشعردلکش حافظ کسی بود آکـــــــاه      که لطف طبع وسخن گفتن دری داند

به این اساس زبان دری تقریبا" تمام مناطق شمال ، مرکز وغرب افغانستان امروزی و ایران امروزی را تا شیراز و تهران احتوا مینمود و مینماید. اینکه پارس ها در بین آریائی ها مدغم و نام شان در تجلی سخن و نوشتاری ظاهر شده است. محققین زبان در حصه صراحت دادن این اصل وظیقه داشته و دارند تا تاثیرات تاریخی را چنانچه هست و نه چنانچه بعضی همسایگان به آن رنگ و تاب داده اند توضیح کنند. نه به این مفهوم که ما روی یکزبانی خود بروی هم مشت بکشیم، توضیح زبان ما توسط هریک ما که صورت  گیرد کار نیکی است. هرآنکه بیشتر درین راه همت میگمارد بیشتر مورد تحسین خواهد بود و است. چه خوب است که این همت گماری صریح و صادقانه باشد تا در آینده زبان ما لکه خود ستیزی وبین ستیزی همزبانان را تشریح و توضیح نکند و برآبروی ما آب سیه نریزد. اما کلمه پارسی به این معنی نیست که حکم برآن قابل تحمل و پذیرش نبا شد. اگر ما درکشور بنام افغانستان زندگی میکنیم و خودرا افغان میدانیم ویا باید بدانیــــم پس کشور یا سرزمین وسیع پارس ها هم حق دارد زبانیرا را که دران کشور رایج باشـد پارسی بنامد. و این نام قبل از حافظ و سعدی درایران مروج بوده است. چنانچه ما امروز زبان دری را زبان افغانی حساب میکنیم. علاوه برین قبل از شعرائی که درمورد شان من  استدلال کردم سخنور بی بدیل دیگری هزار سال قبل چنین میگوید:                              بســــــی رنج بــــــردم بدین ســـــال سی                عجم زنده کـــــــــردم بدین پارسی

بر میگردیم بر اصل قضیه گنگل : من از هموطنانی که بر روی حق خود حق ما تجاهل عارفانه مینمایند میپرسم که : پشتون های آنطرف خط دیورند پشتون ها هستند ویا کسان دیگر؟ اگر جواب شما این است که پشتون اند پس خاک اصل پشتون ها همین محدوده ما بنام افغانستان است.  اگر به این نظر هستند که پشتون ها با اقوام دیگر همنوائی ندارند. پس به این اساس همین پشتون های اینطرف سرحد هم مورد تائید شان نیست. بنا بران آنها در اصل سرزمین مستقل خود را میخواهند یعنی کشوری بنام کچری قروت تاجــــک، ازبک، ترکمن، عرب، هزاره، غوری و غیره. یعنی بازهم در عدم حضور پشتون هــــا ی موجود این کشمکش ها و اختلافات قبیلوی پا بر جا میما ند. اگر به این نظر اند که اگــــر مردمان آنطرف سرحد با پشتون های موجود یکجا شوند روزگار ما ازین بد تر میشود و هر فیصله ئی بنا به خواهش اکثریت پشتون ها جامه عمل میپوشد. یعنی دیگر اقوام در مشکل بیشتر قرار میگیرند.  که این طرز تفکر کاملا" عامیانه ، عرفی و به دور ازدور اندیشی ، و دور نگری است. اگر این طرح از طرف بیسوادان صورت گیرد جا دارد. اما طرح از جانب قلم بدستان به معنی قلم زنی عقب گرا است. به این دلیل که ما همین امروز درین کشمکش از عدم درک و بی خبری از بیدازی ملت هاست. ملت های بیدار به این ساده نگری ها پشت پا میزنند. بیداری همه ملت ما را به تفاهم و توان کشوری میرساند  تا بتوانیم هر ملیت و هر منطقه مربوط هر ملیت با تمام امکانات بشکل فدرالی ساحـــــه مربوط به خود را کنترول، تقویه و ارتقا بخشد چنانچه همین امروز بطور نمونه کشــــور آلمان بشکل فدرالی در یک رقابت سالم خودرا در بین کشورهای جهان در صدر اقـــتصاد رسانده اند. اما اگر ازین ترس دارند که با تمام جان فشانی ها یکجا شدن هردو طرف خط نهاد ممکن است افغانستان را به تجزیه برده و پشتون ها کشور مستقل خود را خواهنــد ساخت. درآنصورت است که قبل از عملی شدن این وریانت دیگر کشوری بنام پاکستــــان وجود نخواهد داشت. با نبود کشوری که زهر منطقه است هزاران مشکل دیگر حل مـــــی گردد. که از جمله کوتا شدن دست انگلیس ، پیدا شدن راه بحری زیرا بلوچ ها بیشتربــــا اقوام دیگر افغانستان امروزی همنوائی دارند تا پشتون ها. کشمیری های همزبان با مـــا بیشتر با ما نزدیک شده و هندوستان نیز وقتی مسئله تمامیت پنجاب برایش حل شود در مورد کشمیر به سادگی روی هم کلتوری و سابقه تاریخی به نتیجه رسیده و با هم سرحد بودن باهند مشکل آنچنان کشوری که دیگر اقوام موجود افغا نستان امروزی بدون پشتو و پشتون هابخواهند تشکیل دهند حل میگردد. حتی اگر راه بحری هم نداشته باشند.

حال طرف دیگر قضیه را بر رسی میدارم:  یک تعداد پشتون های بیخبر از واقعیت های تاریخی درمحافل مجامع ورسانه ها بنام پشتون و بشتون ولی سبب بسیار تحقیر به دیگر ملیت ها شده و اد عا میدارند که افغانستان کشور افغان ها است. هزاره هاف ازبک هــــا ترکمن ها و دیگر اقوام ازین سر زمین باید بروند. این دیگر صاف و ساده حماقت است. از حماقت هم با لا میرود، نادانی ، جهل و در ماندگی است.  این کشور بنام افغانستان حد اقل اگر عمر آنرا سه صد سال بگیریم ، یکنیم صد سال آن با همین اقوام، ملیت ها وهمین شیوه زندگی برادرانه داشته اند. و اگرقرارباشد ملیت ها از نگاه تاریخی با سرحدات خود جدا شوند سرحدات شان برویت نقشه های روشن تاریخی کنرها، کاپیسا، پروان ، کابل، غزنی، بامیان، بدخشان، تخار، کندز، سمنگان، بلخ، جوزجان، سرپل، میمنه، غــــور و هرات و از جانب دیگر زرنج، نیمه فراه و نیمه هلمند را از بدنه افغانستان امروزی جدا میکند. زیرا کشوری را که احمد شاه درانی بنام افغانستان تاسیس کرد خارج این محدوده بوده و است. پس درین قمار نا سنجش و کور کورانه و دور از تعقل نباید چنین خور را غرق کرد زیرا (نه منم) را تاریخ به گور میسپارد.  حتی بعضی از پشتون ها دیگر اقوام را آریائی ندانسته و تنها پشتون ها را نسل آریانا میشمارد. برادران با ادعای بی علم و بدون درک تاریخ نمیتوان کار را بچائی رساند. حتی بد بینی هائی را ممکن است بوجود آورد که توانا ترین دشمن آن بد بینی را نمیتواند بین برادران بوجود آرد. بنا به این ادغا یا شما دشمن هستید و یا اینکه کماشته گان دشمن که از دشمن بد تر است. اگراز همین دو گروب نیستید حتما" جهل شما برعقل تا ن بسیار چربی دارد. این چربی را از خود دور کنید که نه تنها خود شما را از بین می برد بلکه اولاد شمارا به مخاطره میاندازد چنانچه بسا کمبود ها و کوتاه نگری ها ازقدما آنهم از همین قماش خود ما بنام پدران ما آرامش امروزی ما را صلب کرده است.

 بیائید گنگل دیگری را در مورد ادعاهای انگلیسی بخوانیم:

گویند موش ها به خانه ئی راه یاقتند که در آنچا کلچه پنیر بزرگی ذخیره شده بود. آنرا با تمام مشکل با همکاری همدگر بردند اما وقتی به منزل رساندند سر تقسیم آن به مشــــکل افتادند. ناچار مشکل به نواب خود بردند. نواب ترازوکارد بزرگی بخواست و پنیررا به دو قسمت برید. یک قسمت را به یک پله و دیگری را به دیگر پله گذاشت.  برش کیفی نمی تواند بی عیب باشد بنا بران یک پله سنگینی کرد. نواب آن پله بگرفت و به دهان بــــــرد و دویاره به پله گذاشت. اینبار پله دیگر سنگین شد و او آنرا به دهان برد همانطور پله اول سنگین شد. قصه کوتاه  تا  زمانی اینکار ادامه یافت که دریک پله یک لقمه ماند و دیگر همه را نواب خورد. لقمه باقیمانده را نواب بدست گرفت و گفت این دیگرمزد کــــار من است. موش ها بر او ریختند و نواب توان گریز نیافت و امگان مستری لقمه ها هم نبود. نواب پر رو با شکم پر لگد مال موشان شد و حین جان دادن میگفت لعنت به فریب انگلیس که درین راه جان سپردم کاش سنگینی این وظیفه چتل را میدانستم.

اما در مسئله خط دیورند نوکر نواب ترازو دار است. او قبل از ترازو داری حق میخواهد و بیشرمانه دفاع آن طرف خط را با موشان خود ساخته خود ازخود تلقی نموده وبه دفاع ازان خود را ذیحق میشمارد. پناه به شیطان ازین انگلیس دیده دراه و در حقیـــــقت نیمـه انگریز. ( " ما مکلفیت داریم از پشتونهای آنطرف سرحد جانب داری کنیم زیرا نیمه ای از خاک و نفوس مارا پشتون ها تشکیل میدهد.) عجب! شما در طول شصت سال خوب گلهائی به شمله پشتون های آنطرف دیورند گذاشته اید که امروز از این سمت خط نـــــام نهاد دفاعی میکنید. فکر میکنم حافظ شیرازی همین صحنه عوامفریبی مشرف را دیده بود که سرود.

                        چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند

 


بالا
 
بازگشت