ح. شکوهی

داکتر اسپنتا

و

هیستری تمامیت خواهان

 

وزارت امور خارجه افغانستان که از آغاز قرن بیستم در تشکیل دولت شامل شد ، با تولد دولت مدرن در افغانستان مصادف میباشد .

در این وزارت شخصیت های مبرزی هم اداره امور را به عهده داشته اند که از آنجمله علامه محمود طرزی ، ولی خان دروازی ، نجیب اله توروایانا و محمد هاشم میوندوال برجسته ترین اند .

اگر ماهیت رژیم ها  در نظر گرفته نشود  ، اهلیت ، دانش و کارایی شخصیت ها اصل قرار گیرد ، باید گفت که بعد از شخصیت های یاد شده  ، یگانه کسی که شایستگی لازم ودرخشان در این رابطه را دارد ، آقای دکتور رنگین دادفر اسپنتا است .

این مسئله برای آقای دکتر عبداله و گروه وی نیز جای افتخار دارد که میتوانند روزی با سر بلندی بگویند که( هرچند  از روی ناگزیری و مصلحت امریکایی ها این مقام را  به عنوان مزد نوکری  بدست آورده بودند . ) مدتی چوکی ای را در اختیار داشته اند که باید به شخصیت مبرزی چون آقای اسپنتا خالی میکردند . و این شاید یگانه افتخار این شخص و گروه وی باشد .

اما متاسفانه  گروه معلوم الحالی که  تمام کارنامه زندگی سیاسی اش وابستگی های بیشمار به کشور های گوناگون و دل کندن و دل بستن های. . . منشانه میباشد به خیر خود آگاهی نشان نداده این یگانه افتخار   (که  قبل از آقای اسپنتا این چوکی نصیب یکی از  بادیگارد های مربوط این گروه گردید ه  بود .)  را مفت و مجانی !!! ازدست میدهد .

در سایت ها و نشریات رسمی و غیر رسمی این گروه( که از طالبان  در عرصه فکر هیچ  فرقی نداشته و فقط ترس وفرار ، تمام کارنامه های جهاد آنانرا تشکیل میدهد.) امروزه هورا و چیغ و فریاد های بیشماری بالاست .

 این آقایان( و بعضی از خانمهای این گروه  که اگر به فکر شان توجه شود میتوان یقین کرد که فقط یک ریش سیافی کم دارند .)  به همه کس جز خود ( با آنهمه کارنامه خون و خیانت) تاخته و به تکفیر آزادیخواهان  میپردازند . آنها به داکتر اسپنتا میتازند که شجاعانه از مواضع خود به دفاع پرداخته است .

این گروه معلوم الحال که خرابه های کابل  ، خون شهیدان آن و درد بازماندگان آنها ، گواهی بر محکومیت ابدی شان وقیح و غارتگر است ، همراه برادران  گلبدینی و غیره شان  در کابل و تمام افغانستان حالی براه انداختند که جز جنگ و دعوای شغالان  بروی یک قبرستان ، دیگر هیچ تشبیهی نمیتواند آن  را بیان کند .

 کارنامه سیاه این گروه چنان ننگین است که وقتی  آنها  شغالانه از ترس و هراس ، کابل را که خود به حد کافی غارت نموده و ویران کرده بودند ، دودستی به ایادی پاکستان وا گذاشتند ، مردم کابل حتی طالبان گورستانی را بر این ها مرجح دانستند . مردمی که از بیچارگی ، از هجوم شغالان به  پناه جستن پیش گرگ روی آورده بودند .

این گروه در پاکستان ساخته شد و حتی در موقعی که طالبان ای اس آی در پیشروی بودند ، پاکستان به اینها امکان داد که قاچاق لاجورد را در  آنجا "آب " کنند .(1)  چرا ؟ چون پاکستان میخواست با دو دست افغانستان را درهم شکند . یکبار با دست گلبدین و مسعود و بار دیگر با دست طالبان ومسعود .

" ضد" پاکستان نمایی  این گروه ، با دو دست تقدیم کردن مناطق بیشمار پشت هم برای طالبان ( در ازای یک جیفه ناچیزی )  ، بسیار بی اعتبار است  . اینان چگونه میتوانند وابستگی خود را به اداره که آنها را پرورده و بزرگ کرده است  ، پنهان دارند .

آقای مسعود خود موقعی که در تخار بود و از جانب هم گروه های خود به هلاکت نرسیده بود ، اعتراف کرد ( در موقعی که پاکستان کمی در رابطه اش بی لطف گردیده و رقبایش را بر او ترجیح داده بود .) که فقط هشت هزار نفر طالب و پاکستانی علیه او میجنگند . این آقایان ویرانگر که  شکست اتحاد شوروی را نتیجه  جنگ خود و قوماندان مظلوم همیشه فراری شان میدانند ، از خود نمیپرسند که این چگونه است که شکست دهندگان یک ابر قدرت در مقابل هشت هزار!! نفر طالب و پاکستانی از اراضی شمال بی خبر و ناآشنا ، چنان ترس بر ایشان غلبه میکند که ساحل دریای آمو ( منطقه خواجه بهاوالدین ) را برای فرار امن ترین جای برای خویش می یابند .

آقایان در حملات تبلیغاتی خود مدعی میشوند که گویا داکتر اسپنتا و دیگران در جهاد شرکت نجسته بودند . از آنجا که  مفهوم جهاد از نظر اینها تعریف خاصی دارد ، باید گفته شود که این ادعا یگانه ادعای درست شان علیه داکتر اسپنتا و دیگران میباشد . زیرا :

داکتر اسپنتا مثل اینان آدم نکشت، مکتب ها و پل ها را ویران نکرد، معلم و اهل دانش را یا کشته و یا مجبور به فرار ننمود و شهر ها را ویران نکرد .

 داکتر اسپنتا به هیچ  نوعی وطنفروشی  دست نیازید ، در حالیکه  اینان و مدافعین اینان  روزی با  امریکا وپاکستان روز دیگر با ایران و بعدا با روسیه و در آخر سر سوار بر میله های تانک های امریکایی و با اجازه ولینعمت شان رامسفلد ، وارد کابل گردیدند.

اسپنتا بر عکس به روشنگری در راه دموکراسی و رهایی انسان دست زد و خواب وخوراک  را در راه افشای تجاوز کاران گوناگون که در عین حال همین گروه وقیح هم ابزار آنان بود ، بر خود حرام کرد .

جالب است که این آقایان که گویا بسیار ضد " کمونیست " تشریف دارند  نمی بینند که در همین لحظه ، خادیست های دمدار و شاخدار ( که همراه گروه آنزمانی اش حتی از کشتن اطفال کوچک فامیل داود خان  و هزاران انسان دیگر در پولیگون هم دریغ نمی کرد .) ودهها فرد دامن آلوده دیگر ، زبان تبلیغاتی این گروه میباشند .

حالا اگر ازین بگذریم که نبی عظيمی ، آصف دلاور ، جنرال بابه جان و . . . کی بودند و چه کاره شان بودند و خود آقای فهیم و قانونی و عبداله چه جانفشانی های که در صفوف خاد نکردند .

برای این آقایان شعله یی بودن جرم است . بلی چون شعله یی ها از آن جمله  گروه های معدودی بودند که بیشترین کشته را در راه آزادی وطن در مقابل تجاوز اتحاد شوروی دادند ، بدون آنکه به  قاچاق سنگ های قیمتی دست زنند و با همپالکی های  دیگری مانند گلبدین بر سر تصاحب رهبری مافیای مواد مخدر دست وگریبان گردند .

 از طرف دیگر جالب است که اینان فراموش میکنند که  یک شعله یی درجه چندم راه گم کرده ( داکتر عبدالرحمان فقید ) مغز متفکر  گروه پر ادعای شورای نظار بود  که حتی یک مغز در بین تمام این گروه یافت نشد که با او درهمان دانش محدودش ، همسری کند. و بعدا هم با ناجوانمردی که یکی دیگر از صفات برجسته اینان است ، او را کشتند .

قصه ننگین حیات  سیاسی این جناح آنقدر خفت بار است که باندازه جنایات شان طولانی میباشد . ترجیح میدهم موارد دیگر را دستچین کرده ، نکته وار بیان کنم :

 ــ گلبدین  ، مسعود و ربانی از اولین اعضای شاخه های تشکیل شده توسط آی اس آی بودند . نکته که همه و حتی خود احمد شاه مسعود نیز بدان معترف بود . برای اذهان تنبل مخصوصا طرفداران این گروه حالی میشود که این بدان معنی است که نطفه سیاسی اینها در بستر آی اس آی بسته شده است .

ــ  احمد شاه مسعود در پاریس  صریحا ( هر چند آدم کم سوادی بود که فرق آثار نظامی ماوتسه تونگ و چه گوارا را  با بینوایان ویکتور هوگو نمیدانست) اعلام داشت که با پرچمی ها و خلقی ها در رابطه و اتحاد قرار دارد . چه شد که پیروان آن مظلوم  فراری، حالا جنون ضد کمونیستی شان گل کرده است .آخر این " مسعود شناسی " همینقدر بود ؟

ــ مگر این مسعود نبود که گفت برای نجات جان داکتر نجیب  اله رییس جمهور پیشین ، فهیم را فرستاده بود ؟ حالا آقای اسحاق توخی کذب این مسئله را بیان میکند . ما به آن کاری نداریم . قضیه اصلی افتخار آقای مسعود در این رابطه  و برعکس انکار شاگردان او درین باره میباشد .

ــ اسداله سروری در این مدت طولانی در قرارگاه مسعود بوده و بحیث مشاور او عمل میکرده است . آقای مسعود که  حکم قتل عام افشار و چنداول و در مجموع غرب کابل را صادر کرد ، نمیتوانست حداقل برای تسلی مردم هم که شده  این جانی را به  محاکمه بکشاند ؟

بعضی ها شاید بگویند که هنوز دولت مستقر نشده بود . چگونه است که بدون استقرار دولت ، معادن  و ثروت های دولتی و ملی تاراج میشدند ، ادعای گرفتن کرسی در سازمان ملل متحد و سایر سازمان های بین المللی میشد و حکم قتل عام صادر میگردید ، اما در این زمینه کاری صورت نمیگرفت ؟

حتما وجه مشترک آقای اسداله سروری در سرکوب قیام چنداول  (1357 ) واحمد شاه مسعود در از بین بردن کامل چنداول ، سبب  برادری آنها گردیده بود .

 ــ این گروه تمامیت خواه در زمان تسلط خود بر کابل ، خاد را تقریبا با همان ترکیب قبلی آن احیا کرد. به رهبران حزب دموکراتیک خلق کمک نمود تا صحیح وسالم یا در کناراین گروه باشند یا به خارج سفر نمایند .

جنرال نبی عظيمی ، بابه جان ، دلاور  و مومن از پیشبرندگان ماشین جنگی جمعیت و شورای نظار بودند.

در آنزمان شاخه های قومی حزب دموکراتیک خلق از هم گسیخته، بسیاری از  پشتون تباران به گلبدین و غیره وبسیاری تاجک تباران به جمعیت و شورای نظار و قس علیهذا پیوسته بودند .

چه شد که این خاطره ها چنین زود فراموش آقایان میشود و انگشت اتهام را بسوی دیگران دراز میکنند .

ــ در زمانیکه  طرح ملل متحد در دست اجرا بود اتحاد شوروی ، وابسته قبلی خود داکتر نجیب را راند و بجای آن جمعیت و شورای نظار را ترجیح داد . بازهم برای مدافعین یک چشم این گروه توضیح داده میشود که این قضیه بدان معنی است که شورای نظار و جمعیت بیشتر از رژیم قبلی وابسته به شوروی ، روس گرا و روس پیوند بوده اند . نتیجه ایکه از این جابجایی نوکران حاصل شد این بود که طرح ملل متحد شکست خورده و جوی خون در کشور براه افتد .

 ــ  مطبوعات پشتیبان مافیای شورای نظار و جمعیت مدعی است که گویا آنها عامل اصلی شکست اتحاد شوروی در افغانستان بوده اند .( یک فکاهی بی خنده .) از دلایل دیگر  که نتنها حاکی از بطلان  این ادعا میباشند ، بگذریم ، دلایل قاطع ذیل  که تا هنوز هیچ یک از سران جمعیت و شورای نظار آن را رد نکرده اند ، حتی سهمگیری  چند فیصدی این مافیا  را  در این رابطه نیز زیر سوال میبرد .

گروموف آخرین قوماندان اردوی اتحاد شوروی در افغانستان در کتاب " ارتش سرخ در افغانستان  " (2) مینویسد :

" تلاشهای مرکز اطلاعاتی سپاه چهلم دستاورد های معینی به همراه داشتند . در سال 1982 ما توانستیم به مهمترین هدف خود نایل گردیم . ما توانستیم با احمد شاه مسعود تماس های بس پایدار برپا کنیم که تا پایان خروج نیرو های اتحاد شوروی از افغانستان تداوم یافتند . طی زمان حضور نظامی ما در افغانستان ، کار ما با موفقیتهای متناوبی ادامه یافت . " ...

" بویژه در سال 1982 نمایندگان سپاه چهلم و شخص احمد شاه مسعود موافقتنامه ای را به امضا رسانیدند که درآن مسعود تعهد سپرده بود بروی کاروانهای نظامی ارتش شوروی در سالنگ جنوبی ، جای که او  فرمانروای بی چون و چرای آن بود ، آتش نگشاید . "  . . .

 " مسعود به اعضای گروهش دستور داد تا از فعالیت شدید بر ضد نیروهای دولتی دست کشیده و مبارزه مسلحانه را در گام نخست برضد سازمانهای مخالف جمعیت اسلامی افغانستان پیش ببرند . "  . . .

 " همه گفتگو ها با مسعود مستقیما توسط فرماندهی نظامی شوروی انجام می گرفت ." ...

" مصالحه چندین ماه  دوام یافت ، باید بگویم که مسعود به تعهدات خود به استثنای چند مورد پابند بود . " و غیره

 ( تکیه روی جملات از نویسنده این سطور است)

ــ این گروه که اعتقاد به عقاید اسلامی را شعار میدهند ، یکبار با دوستم میسازند بعدا علیه او اعلام جهاد میدهند . و بعدا باز هم با او میسازند. این ملعبه ساختن اعتقادات اسلامی برای سیاست های روز مره هرچند مرض ساری و جاری کلیه گروه های جهادی بشمول طالبان بوده و است ، اما جمعیت و شورای نظار در این زمینه ید طولایی دارند .

ــ این گروه ، تازه تاکتیکی جالبی بر گزیده و چپ وراست علیه امریکا داد سخن میدهد . آقایان  همه را مثل خود فراموشکار فکر میکنند . اینان باید اول حساب های ملیون ها دالر سی آی ای را که به آنها در مدت جهاد شان داده  شده ، چه پروژه نظامی سی آی ای زیر نام شفری " حداحافظ مسعود"  وسایر دالر ها را و چه این رقم آخری 70 ملیون دالری را که در آستانه سقوط طالبان ، نماینده سی آی ای در "خواجه بهاوالدین"  به اینان رسانید و از آن در مطبوعات غرب بنام برهنه ی "خریدن "  یاد شد ، باید به ملت بدهند.( این خفت را نه تنها خود  این مافیا رد نکرد که قلمبدستان کور نظر شان مثل همیشه در این رابطه به سکوت شرم آور خود ادامه دادند. )

 ــ از دیگر مطالب که بگذریم وقتی روسها آمدند یک درجن "قهرمان" برای ما ساختند که با رفتن شان ، شاید حافظه دار ترین افراد هم بیاد نیاورند که نام های این آقایان چه بوده است ؟

فراموش نکنید که هفتاد ملیون دالر، یک مقام " قهرمانی" و درجه " مارشالی " و اجازه چور بلامانع هرچه پیشروست ، نتیجه و مزد فرمانبری و وطنفروشی  تنیده در تمام تار و پود سیاسی این مافیا میباشد .

از نیروهای جهادی گرفته تا نیروهای وطنپرست به شیوه های گوناگون علیه طالبان جنگیدند . اینکه روسها و غرب و دستگاه اطلاعاتی ایران از میان اینهمه  مقاومت ها فقط  کارهای آقای مسعود را بر سر زبانها می انداختند ، خود مسئله مشکوکی است .

باز کدام مقاومت ؟ او که پیهم مناطق را به طالبان تقدیم میکرد . او از چه دفاع کرد ؟ از کابل ؟ از مزار؟

( قبل ازاشغال مزار توسط طالبان مسعود رسما قوماندان دفاع از مزار شده بود .) و مهم ترین چیزی که بسیاری آن را ناآگاهانه و طرفداران مسعود آن را آگاهانه فراموش میکنند ، اینست :

در تمام طول حاکمیت طالبان درخواست مسعود از طالبان چه بود ؟ مسعود همیشه میگفت که ما طرفدار مذاکره با طالبان هستیم اما طالبان قبول نمیکنند . ترجمه این مطلب بزبان ساده اینست که آقایان " ضد " پاکستانی میخواهند با گماشتگان پاکستان بسازند اما گماشتگان پاکستان این تگدی را قبول نمیکنند . درتمام این مدت این تقاضا و این رد درجریان بود .

جنگ هم برای دفاع از میهن نبود . زیرا اگر چنین میبود پس تقاضا از اشغالگران پاکستانی موردی نداشت . جنگ  در واقع دفاع مافیای سنگهای قیمتی در درجه اول و در درجه دوم مافیای موادمخدر شمال ،  برای حفظ منافع خود در مقابل مافیای مواد مخدر در جنوب و شرق کشور بود که در آغاز گلبدین در راس آن بود و بعدا طالبان تیکه آن را بدوش گرفتند .

ازمصاحبه احمد شاه مسعود با نشریه الحیات 1377 :

سوال :خواسته ی شما از طالبان چیست ؟

احمدشاه مسعود :" اولین خواسته  ی ما از آنها حل مشکل افغانستان از طریق انجام گفتگوست . در ظاهر امر ، خواسته ی آنها با اهداف ما یکی است ، بطور نمونه : آنها خواهان اجرای شریعت هستند ، که ما نیز چنین میخواهیم . آنها میخواهند مردم را خلع سلاح کنند و این مساله از نظر ما ایرادی ندارد . آنها خواهان  مبارزه  علیه منکرات هستند و  ما هم آماده ایم ، با منکرات مبارزه کنیم . این ها درخواست های بدیهی هستند که ما به خاطر تحقق آن سالها مبارزه کردیم. با اینحال ، تمام خواسته های آنان مورد پذیرش ماست . آنچه ما انتظار داریم ، برگزاری نشستی رو در رو برای حل مشکل افغانستان است . "  (3) ( تکیه روی کلمات از نگارنده این سطور است . )

 با اینهمه صراحت برای مدافعین فحاش و دروغساز این مافیا چه باقی میماند ؟

ــ یکی از مواردی که این مافیا و قلمبدستان اجیر آنها ، از آن چون برگ برنده ی بر حقانیت گروه خویش استفاده کرده و از جانب دیگر درز های  روابط شبیه طراران خود را پنهان میکنند ، مرگ احمد شاه مسعود میباشد .

در این رابطه مطبوعات غرب نیز که میبینند تاریخ اعتبار طالبان گذشته است ، قضیه را طوری وانمود میکنند که گویا مرگ احمدشاه مسعود از جانب پاکستان یا القاعده و طالبان (و یا از جانب هرسه) سازماندهی و اجرا گردید . هرچند بعضی از مطبوعات غرب و از آنجمله مجله فوکوس آلمان مدعی شدند که قتل  احمد شاه مسعود ناشی از اختلافات داخلی گروه اش بوده است .

تحميل فشارهای گوناگون بر جنرال فهیم نشان میدهد که مقامات نیروهای در گیر خارجی در افغانستان دوسیه کامل این قضیه را دارند و از آن بعنوان فشار بر مافیای شورای نظار و جمعیت استفاده میکنند .

این طبیعی هم است که نیروهای غارتگر در وقت شکست ، پای بر گلوی یکدیگر گذاشته و برای بدست آوردن اموالی که تاراج کرده اند  ،سینه همدیگر را میدرند .

بعد از مرگ احمد شاه مسعود آنها هیچ جسدی از "اعرابی " را که گویا مسعود را کشته بودند به مطبوعات نشان ندادند.

ضد ونقیض گویی های فهیم و قانونی و دیگران خود در همان زمان ، دلیل دیگری ازین دست است .

اما دلیل اصلی : برای طالبان و القاعده مفید بود که احمد شاه مسعود را در زمانیکه تقریبا یک بخش افغانستان  و از آنجمله کابل پایتخت را در تحت تسلط خود داشت ، از بین ببرند ِیا مسعودی را که خود در استانه شکست کامل بود و در خواجه بهاوالدین  در ساحل دریای آمو پناه جسته بود ؟

یک ذهن حقیقت جوی طبعا پاسخ میدهد که برای طالبان و القاعده آن مسعودی اهمیت داشته که پایتخت  و بسیاری از مناطق را در اختیار خود  داشت. و با از بین بردن چنین حریفی راه دراز خود را برای اشغال سرتاسر افغانستان کوتاه میتوانستند .

اما میبینیم که واقعیت ها چیز دیگری میگویند : مسعود در زمانیکه طالبان در میدانشهر  نزدیک کابل رسیده بودند ، بدیدن و ملاقات آنها رفت . او با همخونی سیاسی که با طالبان و آی اس آی داشت کاملا مطمین بود که هیچ خطری او را تهدید نمیکند . چنانچه همینطور هم شد و طالبان او را محترمانه پس به مقر فرماندهی اش فرستادند ( در حالیکه مزاری را میکشند . ) تا سناریوی پاکستان برای استخوان شکنی افغانستان بلا مانع اجرا گردد .

نکات فراوان دیگری وجود دارند که ماهیت این گروه در حال زوال را که بزودی همراه سایر نیروهای ضد ملی در محاکمه عادلانه مردم پیش خواهند شد بر ملا میکند . چه باید کرد که مطلب زیاد و حوصله خوانندگان کم است .

اما حالا که قلم باید به کناری گذاشته شود لازم است به آقای داکتر رنگین دادفر اسپنتا هم نکته ی را گوشزد  کنم .

آقای اسپنتا ! بین شما که اهل دانش ، فرهنگ و فکر هستید و با این باند انحصار طلب یک دریای خون فاصله است . وجود شما در دولت ، برای این لشکر بی افتخار  که هنوز هم کرسی های بیشماری را چسپیده اند ، اگر اندکی هوشیاری میداشتند ، افتخار بزرگی  میتوانست باشد. زیرا آنها در زیر سایه افراد مثل شما میتوانستند از چشم تیز بین مردم پنهان شوند . اما می بینیم که چنین نیست . برای اینها نان از نام مرجح تر است .

حالا از شما آقای دکتر اسپنتا میپرسم که اگر چند جمله ی  بعنوان جواب عنایت بفرمایید ممنون خواهم شد .  چطور شد که کرسی دانشگاه را ترک کردید و به این آشفته بازار پیوستید ؟

رویکرد ها :

1 ــ  فلم کامل عملیات قاچاق لاجورد و سایر سنگهای قیمتی از آغاز کار در پنجشیر و شمال کشور تا فروش آن در پاکستان

بار ها از طرف کانال های تلویزیونی  WDR  و NDR  و چند تلویزیون همکار با هم نشان داده شده است .با وجود این ، تصور این که  دولت پاکستان ازین امر خبر نداشته بیشتر از یک حرف بی معنی چیزی دیگری نیست .

2 ــ  کتاب " ارتش سرخ در افغانستان " نوشته بوریس گروموف ، ترجمه عزیز آریانفر صفحات 116 و 117

3 ــ   کتاب " مردی استوار و امیدوار به افقهای دور " به اهتمام احمدشاه فرزان و انجنیر  توریالی غیاثی صفحه 447

 


بالا
 
بازگشت