خالق بقايی پاميرزاد

به ادامه گذشته

 

 

جنبش مشروطه خواهی در افغانستان

ويادی ازمشروطه خواهان که با استبداد پنجه نرم کردند و جانهای شيرين شانرا در راه آزادی و ديموکراسی فدا نمودند

 

بنا کردند خوش رسم بخاک و خون غلطيدن

خدا  رحمت کند آن عاشــقان پاک طينت را

***

عشق از فرياد ما هـــــــنگامه ها تعمير کرد

ورنه اين بزم خموشان هيچ غوغايی نداشت

خوانندگان ارجمند سايت آريايی

طوريکه در مقالهً گذشته تذکار رفته بود و هم تصوير ميرسيدقاسم خان را بحيث يکی از بيان گذاران نهضت مشروطيت مشاهده فرموديد ، اينک اجازه دهيد تا گفتمان  حاضر را پيرامون زندگی نامهً آن شخصيت مبارز اختصاص بدهيم.

ولی پيش از آن می پردازيم به معرفی واژه های «جنبش» ، «نهضت» و « مشروطيت » و هم نظری بسيار گذرا داريم به اوضاع اقتصادی و اجتماعی کشور در دوران امير حبيب الله سراج. زيرا مقصد ما بيشتر خدمت به نسل جوان است که به تاريخ وطن شان آشنا شوند و آن شهيدان واقعی و قربانيان استبداد را از ياد نبرند. چه شايد نسل جوان دسترسی به تهيه و خواندن کتب تواريخ نداشته باشند.

مقدم برهمه از دولت افغانستان ( وازارت اطلاعات و فرهنگ و توريزم آقای رهين ) و ديگر مقامات ذيربط تاکيدا خواهشمنديم تا روزی را بنام« مشروطه خواهان» تخصيص داده و برنامه ای به اين ارتباط ترتيب و منظور فرمايند و هم نام هر يک از آنها را در پروژه های صنعتی ، فرهنگی و اجتماعی در تمام نقاط کشور جاودانی گردانند. تا خدمتی نيز باشد برای تحکيم پايه های وحدت ملی.

معرفی سه واژه

جنبش : اسم مصدر به معنی جنبيدن ، تکان خوردن و حرکت کردن است. مانند حرکت و سير کواکب زحل ، مشتری ، مريخ ، زهره و عطارد.

نهضت : جنبش ، حرکت و قيام

مشروطيت : شرط کرده شده آنچه که مقيد به شرط است. مشروطه مونث است. در اصطلاح منطق : قضيه ای است که در آن شرط بکار رفته باشد. حکومتی که مقيد به قانون باشد و نمايندگان ملت در کارهای دولت نظارت داشته باشند و درکليت امر ( مشروط) در چارچوب نظام شاهی حاکی از تطبيق پرنسيب تفکيک قوا و تضمين حقوق و آزادی های بشری و تحديد صلاحيت مهار نشدنی شاه از طريق قانون اساسی ( مکتوبه يا غير مکتوبه ) است.

اوضاع اقتصادی و اجتماعی اخير دورهً امير عبدالرحمن و آغاز کار امير حبيب الله سراج

درين مقطع زمانی مورخان اوضاع را تقريبا مانند هزار سال قبل ارزيابی ميکنند زيرا خريد و فروش توسط غله انجام می شد. سکهً برنجی تازه ضرب زده شده بود ، اما رايج نبود. لباس مردم از کرباس بود. مردم اکثرا پاپوش نداشتند. صرف پول دارها درآن وقت پيزار ميپوشيدند. مردم قريه در موقع ضرورت لباس را از پولدارها به عاريت ميخواستند. سامان آبخوری و پخت و پز همه سفالين ، کاسه ، قاشق و چمچه از چوب بود. فرش در تابستان بوريا و در زمستان نمد ويا گليمچه های بافته از موی بز بود. لحاف و توشک از پنبه با کرباس چمبری پوش ميشد. نان شام  قبل از تاريکی صرف ميگرديد. بعضی ها از چراغ های تيلی کوچک استفاده ميکردند و يا چراغ چوب را که از جلغوزه می بود روشن مينمودند. بطور مثال در لغمان که در صد کيلومتری کابل قرار دارد چراغ تيل خاکی نبود. گوگرد هم يافت نمی شد. برای آتش افروختن از سنک چقماق و آهنی که آتش پر ناميده ميشد کار ميگرفتند. آنوقت رفت و آمد بين مرکز وولايات چندان زياد نبود. مثلا فاصله بين کابل و لغمان ذريعهً اسپ در دو روز طی ميشد. پياده های جره سه شب و شتر کجاوه تقريبا شش شب را در راه سپری ميکردند. مسافر ها شب ها در قريه ها و يا در سمچ های ملاعمر ( با ملاعمر زعيم طالب ها اشتباه نشود ؟) که در کوتل لته بند شهرت زياد داشت ميگذشتاندندو غله جات را برای خوراک در سناچ هايی که از پوست حيوانات و يا ازکرباس ميبود حمل مينمودند. مردم در مسافرتها و حمل و نقل از حيوانات مثل شتر ، اسپ ، قاطر و مرکب استفاده مينمودند. اوضاع در نقاط دور دست و کوهستانی کشور بمراتب بدتر ازاين بود و دهها نفر روزانه قربانی قهر طبيعت ميشدند. ( حال زنان و کودکان را شما خود ميتوانيد قياس کنيد)

ولی در چنين اوضاع و احوال امير که خود را همپايهً پيغمبر ميدانست به عياشی مشغول بود. مردم ميديدند که به جز درباريان ووابستگان آنها ديگر همه طبقات مردم در زير يوغ جبر و استبداد او کمر شکن شده و سرتاسر مملکت در آتش ظلم ميسوخت.

درباره حرم و حرمسرای امير به پاس احترام به کرامت انسانی ازتوضيحات مزيد صرف نظر کرده به نوشتهً از مورخ مشهور کشور مرحوم حبيبی اکتفا ميکنيم .

او در صفحهً 77 کتاب جنبش مشرطيت در افغانستان چنين مينگارد :

سراج الملت والدين (؟)  ذات خود را منبع روشنی های دينی و دنيوی قرار داده بود ، در حاليکه اکثر اوقات گرانبهايش به ترئين دربار و آرايش و پيرايش خواتين زيباروی حرم ميگذشت و اگر از آنجا بيرون می آمد به شکار و ديگچه پزانی و ترتيب فرش و ظرف و اسباب تعيش ميپرداخت . و سراج الاخبار در باره شکار امير به  سبيل طنز و سخريه می نوشت :

همه آهوان صحرا سر خود نهاده برکف         به اميد آنکه روزی به شکار خواهی آمد

بلی عزيزان مصارف حرمسرا و شکار که بودجهً گزافی را تشکيل ميداد از آبلهً کف دست بينوايان اين سرزمين تحصيل ميگشت .

امير حينيکه آهنگ شکار ميکرد بيش ازهزار نفر عمله و فعله را بخدمت می گماشت که سرانجام در شکارگاه «کله گوش» خودش بدست مشروطه خواهان ( طرفداران امير امان الله و مادرش ، خانم اول امير ) شکار گرديد.

بهرام که گور ميگرفتی همه عمر                    ديدی که چگونه گور بهرام گرفت

امير درمسافرت به هند بريتانوی يکهزارو يکصد نفر را در رکاب خود داشت.

امير تند خوی و اندک رنج بود و لحاظ خاطر هيچکس را نميکرد و به درباريان سخت ميگرفت و با لغزش کوچک و جزيی ، توهين بزرگی را روا ميداشت و بعضا مصاحبين و همکاران را لت و کوب ميکرد. اين روش آتش کينه و انتقام را در قلب آنان می افروخت. مثلا : امير روزی بر شاه غاسی ملکی علی احمدخان متغير گرديد و او را در دربار عام دشنام پدر داد. شاه غاسی ملکی مجبور بود که در جواب بگويد « اميرصاحب درست فرموديد». وقتی امير به تفريح به استالف رفت ، پسرش محمد کبير و سپه سالار محمد نادرخان ازوقت معينه ناوقت رسيدند. امير امر کرد تا هردو را با کرتی های چپه پوشانيده شده روی يابو توسط عسکر سواره بکابل برگردانند.

دريک نوبت ديگر امير برمحمدنادرخان چنان قهر شد که امر کرد : « يک سيمان يک پيسگی خريده در پايش انداخته مثل ... او را کش کنيد ». نادرخان دفعتا خود را درپاهای مستوفی الممالک محمد حسين خان انداخت و از او طالب کمک شد ، مستوفی به نوبه خودش ، خود را به پاهای امير انداخت و استدعای عفو نادر خان را از امير نمود. ( بلی جزای عمل حق است ، کاری که نادرخان در برابر برهان الدين کشککی انجام داد.)

مرحوم غبار از زبان محمدهاشم خان( بعدا صدراعظم) مينويسد که وقتی امير در چمن استور کابل ( وزارت خارجه فعلی ) قدم ميزد و من در معيت او بودم ، امير در امر جزيی برآشفت و با سيلی های سنگين خود روی مرا متورم ساخت ، پدر و عمم ( مصاحبين خاص امير ) ناچار بودند که به کمک امير پيش آيند و مرا هنوزهم زير ضربات شديد قرار دهند و آنگاه از امير معذرت بخواهند که سهو من سبب اذيت دست های شاهانه گرديده است. ( قضاوت کنيد ای صاحبان بصيرت )

امير در سپتمبر 1916 در حدود 30 يا 40 نفر غلام بچه ها را بخاطر آنکه به وقت معين حاضر نشده بودند لت و کوب نمود.

همچنين او حاجی عبدالرزاق خان اندری  عالم معروف و مجاهد بزرگ را به نسبت مصرف گزاف پول برای مردم قبايل سرحد مورد لت و کوب قرار داد.

مطالعهً زندگی امير جبيب الله سراج  ميرساند که بين طرز زندگی او و ناصرالدين شاه قاجار مناسبت های فراوان موجود است.

ظهور جنبش:

درچنين اوضاع ناهنجار، جوانان  روشنفکرو سربکف از همه اقوام افغانستان ، بخاطر نجات کشور از بدبختی قرون وسطايی و رسيدن به مرحلهً اول ديموکراسی با هم يکجا شدند و درماه سپتمبر 1906 جنبش مشروطيت را در افغانستان در سراچهً ميرسيدقاسم خان در کوچه ملامحمود واقع شوربازار کابل اساس گذاری نمودند.

کسانيکه درآن شب تاريخی حضور داشتند عبارت بودند از : ميرصاحب سيد قاسم خان، مولوی محمد سرور واصف ، کاکاه سيد احمد لودين قندهاری ، ، تاج محمد بلوچ پغمانی و يکنفر ديگر.

مرحوم سيد مسعود پوهنيار از قول پدرش ( ميرصاحب ) مينويسد : « جوانانی که اين نهضت را بنيان گذاری کردند همه اشخاص خردمند بودند و از خود استقلال رای واراده داشتند و دست خارجی در تهداب گذاری جنبش دخيل نبوده است. يک تعداد ناآگاهانه اين جنبش را به داکتر عبدالغنی هندی نسبت ميدهند که مقرون به حقيقت نيست. درست است که مرحوم داکتر عبدالغنی مدير مکتب حبيبيه بود و خدمات زياد و قابل قدری در معارف افغانستان انجام داده و جنبش نيزبرخاسته از آن مکتب است ولی جوانان افغانستان به اراده و عزم راسخ خود اين نهضت را پايه گذاری کرده بودند.

ميرصاحب در جای ديگری ،ارتباط داکتر عبدالغنی خان را در استخابارات انگليس يک شايعه خوانده ، رد نموده و آنرا دور از انصاف ميداند.  وخدمات صادقانه عبدالغنی خان  را درجنبش مشروطه خواهان و خدمات فرهنگی وی را درمعارف کشورمورد تاييد قرارداده است.

زندگی نامه مرحوم مير سيد قاسم خان

ميرصاحب در سال 1267 هـ ش مطابق 1888 ميلادی در فراز تپه ای در قلعه سيدهای قريه ترنک چارباغ لغمان در خانوادهً که از گنجينهً دانش غنی بودند ، تولد يافته ، دروس ابتدائيه را از نزد پدرش موسوم به سيد غلام محمد پاچا که دستگاه علمی بزرگی در آنجا داشتند و خود از جمله علمای مشهور بود تحصيل کرد.

بعدا امير عبدالرحمن سيد غلام محمد پاچا را به کابل فراميخواند و او را بحيث مدرس مدرسه شاهی که در آنوقت در مسجد کتابفروشی موقعيت داشت توظيف و هم بحيث معلم خانگی پسرش سردارمحمد عمر خان ميگمارد. دراين وقت ميرسيد قاسم در معيت فاميل راهی کابل گرديده فراگيری دروس را درآن مدرسه زير نظارت پدرش ادامه ميدهد تا که بحيث يک عالم  متبحر و لايق و سياست مدار عرض وجود ميکند.

شناخت ميرصاحب با مولوی محمدسرور واصف و سايرين در همين مدرسه صورت ميگيرد و منتج به دوام و قوام و پيروزی مشروطيت ميگردد. 

بعدا ميرصاحب در سال 1907 ميلادی ذريعهً مرحوم مولوی سرور واصف با داکتر عبدالغنی خان مدير مکتب حبيبيه معرفی و شامل جرگهً معلمين آن ليسه ميگردد و تدريس مضامين صرف و نحو ، منطق و اصول فقه را برعهده ميگيرد. دراين وقت حلقهً رفقای همفکرشان بيشتر شده وفضا برای شان مساعد تر ميشود تا خواسته ها و ارمانهای ملی شانرا برای رسيدن به هدفی که همانا تاسيس نظامی مبتنی برعدالت بود خوبتر تنظيم و پی ريزی نمايند.

ميرصاحب همزمان با واصف يکجا در گروه تاليف سراج الاحکام بحيث محرر و هم به صفت منشی يک جرگهً مشروطه خواهان اجرای وظيفه ميکرد که بخاطرهمين فعاليت و داشتن افکار مترقی در مشروطيت اول با يک تعداد روشنفکران مشروطه خواه در شيرپور محبوس شد ، ولی چند سال بعد نظر به مقام علمی پدرش که امير حبيب الله به او به نظر قدر مينگريست از حبس رها گرديد.

وی در عصر امانی از جملهً مقربان دربار و کفيل سرمنشی شاه بود. و مدتی هم بحيث رئيس تدريسات و مستشار وزارت معارف در تنظيم و بهتر ساختن امور معارف و اعزام طلاب بغرض تحصيل به خارج از کشور ، خدمات خوبی انجام داد که باثر همين خدمات از طرف شاه موصوف به اخذ نشان طلايی درجه اول معارف مفتخر گرديد. درين وقت شاه امان الله غازی ميرصاحب را به پاس لياقت و خدماتش به حيث سردبير جريدهً امان افغان مقرر نمود و باثر مساعی وی و ديگر رفقا و همکاران دفتر ادارهً جريدهً ( امان افغان ) شکل يک کلوپ ثقافتی را بخود گرفته بود.

متعاقبا شاه امان الله بار ديگر او را به صفت سرمنشی حضور توظيف و هم برای دفع شورش شينوار چند بار به آنصوب اعزام نمود.

ميرصاحب در دورهً حبيب الله کلکانی در ارگ نظر بند بود و با بقدرت رسيدن محمد نادرخان معاونيت رياست ( مجلس اصلاح و ترقی ) را زير نظر شخص وی به عهده داشت و بعدا بحيث معين وزارت معارف گماشته شد. وی اين بار نيز در تاسيس مکاتب و اصلاح پروگرام های درسی (1 ) و تنظيم امور علمی و اداری آن وزارت کارهای ثمر بخشی انجام دا د ، ولی افسوس که در حادثه قتل نادرشاه بدست عبدالخالق قهرمان ، متعلم مکتب نجات در جملهً تعداد زيادی از متهمين محکوم به اعدام گرديد ولی در اثر شفاعت خواهی فيض محمدخان ذکريا به طور معجره آسايی در نزديک چوبه دار، مورد عفو محمدظاهر شاه واقع شد. قابل ذکر است وقتی فيض محمد ذکريا لست محکومين را قرائت کرد و ميرصاحب در آن بری الزمه شناخته شده بود ، فضل احمد مجددی (2 ) وزيرعدليه مخالفت نموده  اظهار داشت   ، اگر درين مساله دخيل نباشد او کفر گفته  قابل اعدام است. سردار فيض محمد خان ذکريا پرسيد چه وقت کفر گفته؟ مجددی گفت شش ماه پيش، سردار گفت باقيات هرچه را شنيده بودم از کفر گفتن را حالا ميشنوم ...

باين صورت ميرصاحب از اعدام معاف ولی شانزده سال را در زندان خاندان حکمران گذرانيد و در سال 1328 خورشيدی از زندان رها  و يکسال بعد در کابينه شاه محمود صدراعظم برکرسی فضل احمد مجددی بحيث وزير عدليه تکيه زد.

ميرصاحب بعد از خدمات صادقانه در وزارت عدليه باثر کبر سن متقاعد گرديده خانه نشين شد.

اين شخصيت دانشمند ، نقاد که صراحت لهجه و صفات آزاد منشی و روشنفکری در وجودش از آوان جوانی تا پيری تبلور داشت سرانجام بعمر 90 سالگی در شهر کابل جان به جان آفرين سپرد و در تاريخ روشنفکری و آموزگاری و نويسندگی افغانستان نام نيکی از خود برجای گذاشت. او با وجود دستيابی بمقام های بلند  منزلت  ازادی خواهی ، نقادی و استادی خود را ازدست نداد و  به هيچ مستبدی سرخم نکرد.

وی در روز دوم کودتای داود خان با نواسه اش پشتون يار غرض ادای تبريکی نظام جمهوريت که از آرمانهايش بود نزد سردار شتافت. داود خان گفت با اين زهيری خود شما لازم نبود زحمت می کشيديد ، صرف  يک پرزه می فرستاديد کافی بود.

وی روزی داستان زندگی پرهيجان خود را با اين بيت خلاصه نمود :

عشق شور انگيز ما را بر سرکويی تو برد               برتلاش خود چه مينازم که ره سوی تو برد

 (1) ميرصاحب تاليفاتی در وزارت معارف برای صنوف مختلف مکاتب ازخود بيادگار ماند و هم از آثار ايشان برخی مقالاتيست که حين سردبيری جريده امان افغان درآن جريده نوشته و عمق مطالعات او را در مسايل اجتماعی ، دينی و قانونی ميرساند.   در دوره معلمی خود در مدرسه جبيبيه و مکتب استقلال بسا شاگردان و جوانان را با روحيهً وطنپرستی و آزاد فکری و انتقاد اجتماعی تربيه کرد و تااخير عمر مقام رهنما را از دست نداد.

روحش شاد باد.

(2) خاندان مجددی و خاندان پير سيداحمد گيلانی هميشه با « کف و چف » مردم پاک طينت ما را فريب داده و آنها را از دسترسی به تمدن امروز مانع گرديده اند. مجددی ها در خفه کردن نهضت دورهً امانی سهم بسزايی داشتند و هم ريفورم های آن شاه مترقی  ووطن دوست را نقش برآب نمودند. عقب ماندگی امروز افغانستان نه تنها ناشی از بيکفايتی زمامداران مستبد آن است بلکه ناشی از مداخلهً ملاها و طالب های نيمچه مسلمان و افراطی که هميشه از انگليس تنخوا گرفته اند نيز ميباشد   ( کتاب افغانها اثر جنرال عزيزمحمد عزيزی ) ، بخش لاشخوذان ص 65.

چند نمونه از خرد گرايی ، آزاد منشی ، استقلال رای و شجاعت ميرصاحب

1 ـ ايشان در برابر سوال هيئات تحقيق قتل نادرخان بدست عبدالخالق قهرمان گفت : اين سلطنت به مثابه سقايی است که مشکش را ازپف متورم ساخته ، دهنش را ميدوزد، آنگاه رويش نشسته به قدری می فشارد تا مشک بترکد. اين حادثه نتيجهً اعمال و روش خود شما نسبت به مردم افغانستان است. اگرعبدالخالق اين کار را نميکرد، ديگری مينمود....

2 ـ روزی در برابر سوال مارشال شاه ولی خان مبنی بر وراثت تخت و تاج در اسلام فرمود ، در اسلام وراثت نيست. بعد از وفات پيامبر اسلام جمهور صحابه حضرت ابوبکر صديق  و بترتيب سه يار ديگر را بحيث خليفه انتخاب نمودند. و اما اين معاويه بود که وراثت را به يزيد پسرش داد.

3 ـ روزی نادرخان به او گفت که يک کورس استخبارات را در وزارت معارف تاسيس نمايد ولی او با دلايل موجه او را قناعت داد که جای تاسيس چنين کورسی وزارت داخله است نه وزارت معارف.

4 ـ هنگاميکه معين وزارت معارف بود و بغرض وارسی مکاتب به کوهستان رفته بود ، ديد که بيرون مکتب دو طفل ايستاده و گريه ميکنند. علت را پرسيد گفتند آنها فرزندان محمد حسين خان مستوفی الممالک هستند که پدرشان اعدام شده و ايشان را حاکم مربوطه از مکتب اخراج کرده است. ميرصاحب برآشفته گرديده دوباره بشموليت شان به مکتب امر داد. آنها خليل الله و نجيب الله بودند.

 

************

 

خوانندگان ارجمند سايت آريايی

قبل از اينکه وارد بحث اصلی شوم اجازه دهيد روی چند نکته مکث نمايم :

1 ـ منظور اصلی ازاين نوشتار فقط قدردانی از آن چهره هايی تابناکيست که در شرايط اختناق قرون وسطايی جان های شيرين خود را در راه آزادی از دست داده اند. من به همهً آنها احترام قايلم و نسبت به هر چيز ديگر بمقام والای انسانی شان ارج فراوان ميگذارم.

بنابرين اطمينام ميدهم که منظور اصلی ام بيرون کشيدن حقايقی است که باثر زحمات فراوان دانشمندان عزيز وطن ما طی اين مدت در بارهً آنها صورت گرفته و از آنها قدردانی بعمل آمده است. من کوشش ميکنم حق هرکس را در جايش ادا کنم و به هيچ يک توهين روا ندارم تا نگويند ( مرا زخير تو اميد نيست شرمرسان). با اين آرزومندی به نويسنده گرامی کشور محمود نجفی که از نوشته گذشته ام راجع به مرحوم عبدالغنی خان ناراض به نظر ميرسند و با من صحبت تيلفونی داشتند اطمينان ميدهم که بنده حق آن دوانشمند را که در آن شرايط دشوار مصدر خدمات بزرگی چه درعرصه ظهور مفکوره آزادی خواهی و چه در تاسيس زيربنای عرفانی کشور عزيز شده اند در آينده حتی الامکان برويت اسناد و شواهد معتبر چنانچه سزاوارشان است ادا خواهم نمود.

اميداست آقای نجفی تشويش را بخود راه ندهند و مرحوم عبدالغنی خان هم خواب آرام داشته باشند ، زيرا حق شناسی و پاس داری از خدام کشور جزء فرهنگ مردم افغانستان است و بنده از رهروان همين راه ام. از ياد آوری شان تشکر.

2 ـ  در آغاز گغته بودم که اولتر دوشخصيت را بمعرفی ميگيريم ، ميرصاحب سيد قاسم را پيشکش کرديم. نوبت دوم مرحوم شجاع الدوله خان غوربندی بود که تصويرهای هردو را خوانندگان عزيز ديدند. و اما طوريکه ملاحظه نمودم جناب مرحوم محمدسرور واصف بمراتب مستحق تر به نظر ميرسد تا در صحبت حاضر دربارهً شان حرف هايی داشته باشيم ولی از ايشان تصويری در هيچ جايی بملاحظه ام نرسيد تا خدمت خوانندگان تقديم گردد :

واما دوستان عزيز ! ضرب المثل مشهوری داريم که گفته اند : ( عيبش را چو بگفتی هنرش نيز بگو).

من که صحبت خود را با آغاز کار امارت حبيب الله سراج آغاز کردم و بيشترين استفاده را از کتاب ( جنبش مشروطيت در افغانستان ) اثر شاد روان علامه حبيبی مورخ شهير کشور نمودم و اين کار را بخاطری کردم که هر دو همتبار اند و سخنان حبيبی را پيرامون امير موثق تردانستم ، چون آن سخنان هر چه بود در نکوهش امير بود. اينک با رعايت اصل ( داد) ميخواهم جوانب مثبت کارهای او را در دوران امارتش که 18 سال طول کشيد ولی خيلی ناچيز است به خوانندگان عزيز مختصرا بعرض برسانم تا هم درنزد امير و هم در پيشگاه بازماندگانش که تعدادی دراين پنجاه ـ شصت سال اخير مصدر خدمات ارزنده برای کشور شده اند و از شخصيت های شريف ، دلسوز و خدمتگار اين وطن بوده اند رستگار باشيم.

مرحوم ميرمحمد صديق فرهنگ مورخ نامدار کشور در صفحهً 352 کتاب افغانستان در پنج قرن اخير ، امير را از نظر دانش با سواد ترين و با مطالعه ترين پادشاهان سلسله محمد زايی از عصر امير دوست محمد خان تا امير امان الله خان بشمول خود امان الله خان ميداند و ميگويد که اين مطلب را شاهد بيطرفی مثل راجا چندرا پرتاب سياست مدار هندی که خود در ادب فارسی مطالعه داشت تاييد نموده راجع به اولين ملاقاتش با او در پغمان در سال 1915 مينويسد که : «  امير در ادبيات فارسی يد طولايی داشت و غالبا از آثار نويسندگان بزرگ نقل قول ميکرد.»

اما افسوس که درنتيجه انهماک به خوش گذرانی نتوانست اين صفات را چنانچه لازم بود در راه بلند بردن سطح دانش عمومی در کشور بکار برد.

يکی از اولين کارهای امير رسيدگی به احوال زندانيان بيحد و شماری بود که در دوران پدرش در محابس کشور و حتی سياه چاه های مهيب و مخوف ازآن پر و آگنده بود. محبوسين زن و مرد بدون دوسيه بلادرنگ رها شدند و محبوسين دوسيه دار در مجلس که خودش بعدا آن را رياست ميکرد مطرح ميگرديد. که درنتيجه هزاران نفر که اغلب بيگناه بودند رها شدند و صدها نفر ديگر بعد از آنکه مدت های مختلف حبس را دراعماق تاريک و نمناک سياه چاه ها نظير چاه بابل دربين مدفوعات خودشان بسر برده بودند دوباره از نعمت ازادی و آفتاب مستفيد گرديدند.

همچنين امير جديد کور کردن ، گوش بريدن و دست بريدن انسان را به حبس های مختلف تبديل نمود. بحال يتيمان توجه شد و برای غربا روزانه نان به قيمت نازل بفروش ميرسيد.  ونيز فاميل هائيکه در دوران پدرش از کشور تبعيد شده بودند دوباره به کشور برگردانيده شدند.

بقول جناب استاد سعدالدين هاشمی نويسنده و مورخ بزرگ کشور با ارزش ترين کاريکه امير دراين دوره انجام داد گذاشتن تهداب معارف جديد در افغانستان بود که نخستين ليسه کشور بنام « بيت العلوم مبارکهً حبيبيه » در ماه حمل سال 1291 برابر با 1903 ميلادی تهداب گذاری گرديد.

در مجموع اين بنياد فرهنگی نوين زمينه ايجاد پرورش کدرهای مختلف اداری ، فنی و مسلکی آينده را به وجود آورد و به تدريج حيثيت يکی از مراکز مهم و عمدهً فعاليت های سياسی روشنفکران ديموکرات ، جوانان مترقی ، ازادی خواهان و استقلال طلبان کشور گرديد. از اصلاحات ديگر امير يکی هم ريفورم عسکری بود و بدينمنظور او در سال 1909 به تاسيس مکتب حربيه اقدام نمود و در حقيقت تهداب يک کانون نظامی مدرن را در کشور اساس گذاری کرد.

ازساير اقدامات و اصلاحات امير ميتوان از تاسيس فابريکه برق جبل السراج ، تمديد شبکه نل آب پغمان ، تاسيس مطبعه دولتی و يک رشته عمارات و باغها در کابل ، مشرقی و برخی جاه های ديگر کشور  و نيز از احداث يک تعداد راه های موتر رو نام برد.

فشرده زندگی نامهً مولوی سرور واصف

طوريکه در بالا گفته شد ازين شخصيت عالم و فاضل تصويری در دست نداريم و هم تاريخ تولد او را من در آثار دست داشته ام نيافتم اما اينک فشرده زندگی مامه اش :

اين عالم دردمند و شاعر فرزند مولوی احمدجان متخلص به تاجر از مردم  الکوزی  بالا ژرهً ارغستان قندهار بود که پدرش در عصر امير عبدالرحمن خان از رجال اداری و اديب و منور بحساب ميرفت.

مولوی محمد سرور واصف علوم مختلف را تحت نظر پدرش در مدرسه شاهی فراگرفت و در جميعت تاليف فتاوی سراج الاحکام هم درس ميخواند و هم به رتبه مفتی اجرای وظيفه ميکرد. او معلم و استاد برازنده ی بود که بقول مير سيدقاسم خان ، مکتب حبيبيه بعدا نظير او را نديده است.

مرحوم واصف از روشنفکران جسور و بارز بود و از اشعار و قصايد زبان دری و عربی صد ها بيت و منظومه در حافظه داشت. اوخيلی ظريف و خوش طبع بود و در مجالس رفقا و دوستان لندی های ظرافت آميز پشتو را زمزمه ميکرد. روزی با رفقا برای ميله به باغ چهلستون رفته بودند از باغ بابر گذشته در بين راه در کنار دريا تنفس تازه نمودند. او يک باجه دهنی را از جيب کشيده بی محابا با صدای بلند اين لندی را خواند :

دغمـــه وچ لکه ســــــندا شوم

دسحر بادی لرزوی لکه سکره

واصف اولين قافله سالاری بود که کاروان مشروطه خواهی را با قيمت جان براه انداخت. هيچ نهالی همان روزه ثمر نميدهد. اگر نهالی را که آنها غرس کردند ، امروز ثمر آنرا مردم افغانستان و بازماندگان شان ميگيرند ، واصف و رفقايش و همه آنانيکه در ظهور مشروطيت ، نخستين چراغی را برای حصول حقوق و ديموکراسی افروختند در تاريخ روشنفکری افغانستان نام هايی پرافتخار و جاويدان از خود برجای مانده اند. روح همه شان شاد باد !

بقول ميرسيد قاسم خان ، مولوی سرور واصف زعيم ظهور نهضت مشروطه خواهی در سال 1327 قمری مطابق 1909 م در يکی از اتاقهای بزرگ باغ مهمانخانه در ولايت کابل که در آنوقت مکتب حبيبيه آنجا بود با عدهً زيادی از مشروطه خواهان گرد آمدند و پيشنهاد تسويد عريضه ای به حضور امير حبيب الله را تصويب نمودند. متن عريضه چنين بود :

در بعضی کشورها مردم  به جبر و قوت قاهره حکومت ها را مجبور مينمايند تا نظام اداری را تابع ارزوها و خواسته های ملت ساخته شکل مشروطه و قانونی بدهند. و در برخی ممالک پادشاه روشنفکر بابتکار خود و با نيت خير ، قوانين و اصول مشروطيت را در مملکت نافذ ميسازد. چون سراج الملته والدين پادشاه عالم و ترقی خواه است ، چنانچه تاسيس مکتب حبيبيه  و مکتب حربيه و نشر اصلاح ، سراج الاخبار و آوردن مطبعهً طبع کتب و احداث شوارع و عمارات وغيره از مظاهر لطف و توجه شاهانه و در جهت مجد و اعتلای وطن است لذا توقع ميرود که مجاری امور حکومت متبوعه ما نيز به توجه شاهانه شان براساس قوانين مشروطه استوار گردد تا از احکام خود سرانه و خلاف مقرارات اسلامی جلوگيری بعمل آمده ، مردم در تحت قانون و نظام مشروطيت به حيات مرفه قرين گردند.»

اين عريضه توسط پروفيسور غلام محمد رسام ميمنگی به جلال آباد برده شده بحضور امير تقديم گرديد. هرچند آن پادشاه در وهله اول ، مرام مشروطيت خواهان را چندان به نظر بد نديد ، اما شايد بعضی از مفسدان درباری و مرتجعان متملق (1) موضوع را مبالغه آميز جلوه داده لذا امير مرام پاک وطن خواهانه آن اشخاص ملی ووطن دوست را بدرستی ادارک ننموده امر داد تا چهار تن از جوانان آن نهضت را اعدام نمايند (2 ).

بنابرين فعد از اعدام آن چهار نفر ، اين عالم منور، مبارز و شجيع را نيز در تپهً شيرپور کابل به توپ پراندند. وقتيکه آن شخصيت مبارز راه ازادی را به توپ می بستند ، با کمال آرامش و طماميت خاطر برای تحرير وصيت نامه کاغذ و قلم خواست و با خط خوش و زيبا نوشت : در حاليکه به آمنت بالله ايمان کامل داشتم به حکم امير کشته شدم :

روزی که شود اذ الـسما انفطرت

واندر پی آن اذالــــــجوم انکدرت

من دامن تو بگيرم اندر عرصات

گــــــــــويم صنما بای ذنب قتلت

توصيهً من به اخلاف من اينست :

ترک مال و ترک جان و ترک سر

در ره مشـــروطه اول منزل است

مرحوم داوی در باره واصف فقيد چنين گفته است :

مـــحــــب قــــوم و فــدايی دين جزا الله

که ماند سنت مشروطه را قوام و اساس

به اين ترتيب داستان زندگی آن عالم جيد و روشنفکر و آن اديب لبيب و مبارز وطن مولوی محمد سرور واصف قندهاری معلم مکتب حبيبيه با افتخار درخشان به پايان رسيد.

روحش شاد باد

*************************

آثاريکه از مرحوم مولوی سرور واصف برجای مانده عبارت اند از :

1 ـ آثار ترجمه  کردهً او از زبان عربی به دری ، کتابيست بنام ادريسيان و حموديان و موحدين ( افريقای شمالی ). نسخه خطی آن درآرشيف ملی کابل موجود است.

2 ـ  از نمونهً کلامش يک پارچه شعر مطول و شيوايی است که به زبان دری فارسی به عنوان قصيده مدحيه ووعظيه در شمارهً نخستين ، سراج الاخبار در سال 1323 ق به نشر رسيده و يک نسخهً آن نيز در آرشيف ملی کابل محفوظ است.

چند بيت از نمونه کلام ذکر شدهً او :

به حمد الله که از آثـــــار رحمت های يزدانی               خـــــديـــو دادگـــــر شد در بنای عدل را بانی

همه حالات عالم اندرآن پيدا چــــو جام و جم                ويا آيـــــيـــنــــهً اسکنــدر ، از فرو درخشانی

بشارت باد اهل فضل و دانش را ازين مژده               که باغ بخــــــــــردی را آمد اکنون وقت ريانی

تکلف برطــــرف نی ، در پی تزئين الفاظم                چو معنی راستان گويم چه عبرانی چه سريانی

سخن کوتاه بايد " واصفا " در رسم دانايان                 که تطـــــــــــــويل کلام آرد ملال طبع انسانی

به قول مرحوم حبيبی ، قربانيان مشروطيت از خاندان واصف اينها اند :

1 ـ سعدالله الکوزی برادر واصف که از ارکان رشيد مشروطيت اول بود.

2 ـ  عبدالقيوم الکوزی يکی ديگر از اعضای اين خاندان که روزيکه واصف را به توپ پراندند ، اين دو نفر را نيز بدهن توپ بستند.

3 ـ عبدالرحمن کاکا واصف که در زندان شيرپور محبوس بود و سرانجام در همان زندان پدرود حيات گفت.

تمام افراد اين خاندان که در دورهً امانی ميزيستند ، اشخاص بيدار و موئيد دولت امانی بودند.

چنانچه در بالا اشاره بعمل آمد ، بعد از اينکه امير نامهً مشروطه خواهان را گرفت ، امر اعدام چهار نفر را در همانجا صادر کرد و نامه را پاره نموده گفت اگر تمام آن تومار را که مخبرين داده بودند ميخواند عالمی برباد ميرفت و آن چهار نفر عبارت بودند از : جوهر شاه غوربندی ، محمد عثمان خان فرزند محمد سرورخان پروانی ، لعل محمد خان کابلی و محمد يعقوب خان قندهاری.

اينک به معرفی محتصر اين چهار نفر مشروطه خواه مبارز و سربکف ذيلا می پردازيم :

1 ـ جوهر شاه غوربندی

اين جوان رشيد وطن دوست اصلا از غوربند بود که در همان روز اول در جلال آباد در داخل دربار به ضرب تفنگچه شهيد شد. گويند در دقايق آخرين زندگانی ، چون امير او را نمک به حرام گفت ، وی جواب داد " ما نمک اين مردم غريب افغانستان را خورده ايم و برای اين مردم تا دم اخير وفادار بوده ايم و درين وفاداری جان فدا می سازيم."

2 ـ لعل محمد خان

پسرجان محمد خان کابلی خزانه دار سابق در جمله غلام بچه های خاص دربار بود و او نيز بدست دربارايان شهيد گرديد.

3 ـ محمد عثمان خان پروانی

پسر محمد سرور خان پروانی که جز غلام بچگان خاص دربار و يکی از اعضای فعال مشروطيت اول بود و در جلال اباد به توپ بسته شد. پدرش سرورجان از ارکان دربار امير شيرعلی خان و امير عبدالرحمن خان بود. و با محمد ايوب خان قندهاری حين فرار به مقصد هند و نشر سرگذشت مشروطه خواهان در جرايد خارجی درسرحد دستگير و به نزد امير پيش شد. امير عتاب کرد و عثمان جواب داد : " زحمت مرک ما چند دقيقه بيش نيست ولی زحمت محاسبهً شما ابديست. ما نمی خواستيم شما را بکشيم بلکه می خواستيم افغانستان را اصلاح نماييم."

4 ـ محمد ايوب خان قندهاری

پسر تاج محمد خان پوپل زايی ساکن کوچهً يحيی خان بازارکابل قندهار است که اين شخص با سردار محمد ايوب خان به هند فراری گرديده بعد از آن واپس به وطن مراجعت کرد. پسرش ايوب مدتی سرحدار چخانسور و بعد از آن غلام بچهً حضور بود تا که بعد از کشف قضيهً مشروطيت به معيت محمد عثمان پروانی در جلال اباد به توپ بسته شدند.

يک برادر محمد ايوب که محمد عيسی نام داشت و حاکم گزاايوان ( ميمنه ) بود و در همين قضيه مشروطيت اول دست داشت و محبوس گشت ، در زندان وفات يافت.

از دستهً جوانان نهضت اول پروفيسور غلام محمد ميمنگی با تعدادی با غل و زنجير بکابل اعزام شدند و محمد ولی خان دروازی که ازاولاده خاندان شاهی سابق بدخشان بود با ميرزمان الدين بدخشی و شجاع الدوله خان غوربندی محبوس نشدند. ولی سهم ايشان در مشروطيت دوم خيلی مهم است که در آينده معرفی خواهند شد.

مرحوم حبيبی تعداد مشروطه خواهان اول را قريب 300 نفر وانمود می سازد که در جرگه های کوچک دورهم جمع می شدند و از بين خود يک منشی و يک رئيس انتخاب ميکردند. که رياست همه را مولوی محمد سرور واصف بعهده داشت.

مرام جميعت عبارت بود از :

1 ـ اطاعت به اصول و احکام اسلام

2 ـ تامين حاکميت ملی بر مبنای قانون

3 ـ تلقين عامه به درست کاری و نکوهش عادات ذميمه

4 ـ آشتی و حسن تفاهم بين تمام اقوام ، وفاق و تحکيم وحدت ملی

5 ـ سعی در راه اصلاح امور از راه صلح و آشتی نه با زور و دهشت افگنی

6 ـ  تعميم معارف ووسايل بيداری مردم از راه مطبوعات

7 ـ تاسيس شورای ملی از راه انتخابات

8 ـ  تحصيل استقلال سياسی و گسترش روابط سياسی با دنيای خارج

نوت : آنوقت افغانستان ميتوانست صرف با دولت انگليس رابطهً سياسی داشته باشد.

9 ـ تامين اصول مساوات و عدالت اجتماعی

10 ـ بسط مبانی مدنيت جديد درعرصه های حيات ملی

******************************

قسمت پنجم

 

به ملک جم ندهم مصرع نظيری را

هرآنکه کشته نشد از قبيلهً ما نيست

 

شـــــهـــــيد جـــــوهــــرشــــاه غــــوربـــنــــدی و رفـــقـــا

 

سمبول جميعت مشروطه خواهان

جميعت مشروطه خواهان افغانستان که بنام " جان نثاران ملت " نيز ناميده ميشدند ، هنگاميکه اعضای جرگه فراهم می آمدند و به بحث و مذاکره می پرداختند ، قرآن عظيم را در بين می گذاشتند که بالای آن يک شمشير و يک قلم بود. اين سمبول جميعت علامت تبرک و قبول ايشان از احکام و هدايات قرآن و دين مبين اسلام  و تکيهً ايشان بر شمشير برای تحصيل استقلال وطن بود و قلم از دانش طلبی و نشر و تعميم معارف نمايندگی ميکرد که هر دو را به وجود قرآن متبرک می ساختند.

اين سمبول بعد از جلوس امان الله شاه برای وزارت معارف تعيين گرديد تا ادامهً مرام وطن خواهانه مشروطيت طلبان سابق و فدائيان وطن باشد.

مکتوب های رسمی و نشرات وزارت معارف مدتی اين سمبول را حفظ کردند و نشريهً يکماههً ( معرف معارف ) هم تا چند سال همين سمبول را داشت و حتی برای  کلاه خاص طلبهً معارف هم نشانی از روی ( رصاص ) (1) به همين شکل ساخته بودند. اين سمبول در نظام نامهً نشان های دولت افغانستان ( طبع برلين 1340 ش ) چنين است :

دريک دايره خوشه های گندم ، که قسمت های بالايی آن خاليست کتابيست مستطيل که پشتی اسفل آن بطرف بيننده است ، در قسمت اخير دست راست آن شمشيری افتاده که دستهً آن به سوی قسمت اسفل کتابست و بر زاويهً چپ بيرونی کتاب دواتی با يک قلم پردار ديده ميشود.

سمبول مذکور برنشان های دولتی معارف درجه اول و دوم و درجهً سوم هم نقش ميشد که گاهی فقط کتاب و قلم را نقش کرده و شمشير را از بالای آن برداشته اند واين کار کسانی بود که همواره شعاير ملکی و سنن گذشتگان را ولو مفيد هم باشد با خيره سری از بين برده و تسلسل ارتباط خود را با گذشته گسلانده اند.

 

ساختار تشکيلاتی ، تکتيک و طرز کار حزب

آخرين و تازه ترين تحقيقاتی که پيرامون اين موضوع صورت گرفته از جانب دانشمند محترم استاد سيد سعدالديين هاشمی است. وی چنين ادامه ميدهد : ( ... اساسا در بروز مشروطه ، نخستين عنصر ناسيوناليزم و ضد انگليسی آن نسبت به عنصر ديموکراتيک اش ( بمعنی امروزی ) بيشتر بود.

چه از يکطرف تشخيص بين حرکات طالب آزادی سياسی و طالب عدالت اجتماعی در آنزمان آنقدر روشن وواضح نبود و از طرف ديگر رکن اساسی و اصلی مشروطيت غرب تفکيک قوا است ، در حاليکه در افغانستان اين مطالبه شکل ديگری داشت...

بنابران گفته ميتوانيم که جنبش مشروطه در کشور ما يک جنبش مشروطه کامل نيست چه موضوع تفکيک قوا در بين نبوده است. با آنهم آنانيکه دراين راه مبارزه کرده اند ، شخصيت های مهم ، محترم و قابل قدر بوده و بمقايسه عصر و زمان خود شان مردم خيلی پيشرفته ، منور و مترقی محسوب ميشوند و مبارزات شان بخط درشت ثبت تاريخ مبارزات سياسی وطن ما گرديده است.

درمورد نام ( مشروطيت ) در افغانستان اختلافاتی دربين نويسندگان موجود است. پوهاند حبيبی در مقاله شان مشروطه خواهان را بنام ( اخوان افغان ) ياد کرده است. مولوی محمد حسين پنجابی آن مجلس را ( مجلس جان نثاران اسلام ) ناميده است. مرحوم مير سيدقاسم خان در برابر پسرش تحريری نويسنده ( هاشمی ) بقلم خود نوشته : نام اين جميعت ( مشروطه خواهان ) بود. نام های ديگری را ، ديگران برآن افزوده اند.

... داکتر عبدالغنی پنجابی يکی از بنياد گذاران اين حزب در کتابش کلمهً ( مشروطه ) را بکار برده است.

فيض محمد کاتب  مينويسد : " محرر اين اوراق که با ( جماعت مشروطه خواهان ) پنج ماه محبوس سخت بودم و پس از آن در ارگ بدون زولانه نظر بند بودم... "

مولوی محمد سرور واصف نوشته است :

ترک مال و ترک جـــان و ترک سر

در ره " مشروطه " اول منزل است

برخی هم کلمهً ( جميعت سری ملی ) را بکار برده اند مگر مرحوم عبدالهادی داوی که در عمق قضايا قرار دارد حينيکه کتاب مشروطه خواهی نويسنده ( هاشمی ) را از نظر گذرانيد اشتباه مرا در عقب زرورق سگرت چنين تصحيح کرد : " ( سری ملی)  نه بلکه ( سر ملی ) ميباشد، چنانچه برای تائيد قول خودش فرمود که : زمانيکه اميرحبيب الله خان ازفعاليت های اين حزب مخفی خبر شد ، گفت که : " سر ملی " را " سُر ملی " خواهم ساخت... )

غبار کلمهً حزب ( مشروطه خواهان ) را اکثرا بکار برده و نيز از جميعت ( ســِر ملی ) نام برده است و از قول سردار نصرالله خان که از معارف ( مشروطه ) ميزايد ياد کرده است ) (2)

جناب هاشمی با ارايه دلايل موثق ميگويد که نام ديگر اين جميعت ( مشروطه خواهان ) ، " مجلس جان نثاران اسلام " بوده که افغانها و هندی ها شامل آن بوده اند. و کلمه ( جان نثاران اسلام ) که بر لوح مزار غلام محی الدين خان ( افغان ) در شهدای صالحين کابل حک گرديده سند ديگری درين باره می باشد.

آقای هاشمی از قول مير سيد قاسم خان ، تعداد مجموعی مشروطه خواهان را در سراسر ولايات افغانستان نهصد نفر ذکر کرده است.

و اما غبار بحث خود را دراين باره با جمله ( نهضت ديموکراسی ) آغاز ميکند و بعد از ياد آوری مقدمات ديموکراسی در غرب ( انگلستان ، فرانسه ) می افزايد : در کشورهای عمده شرق نيز با پيدايش اقتصاد سرمايه داری در قرن 19 دست به ريفورم هايی زده شد که مقدمهً ديموکراسی بود. در ترکيه پروگرام اصلاحات برهبری رشيد پادشاه و مدحت پادشاه و در ايران برهبری ميرزا تقی خان بوجود آمد و در مصر دير تر از آن يعنی در سال 1923 م ( مشروطيت ) از طرف ملک فواد اعلان شد و عراق و سوريه از سال 1924 تا 1928 م يکجا يگی پی ديگر آن را پذيرفتند.

و اما در افغانستان از پروگرام اصلاحات سيد جمال الدين افغانی در وقت امير شيرعلی خان بين سالهای 1862  و 1878 م که از بالا روی دست گرفته شد ولی با تعرض نظامی دولت انگليس طومار آن پيچيده شد تذکار بعمل ميآورد. (3 )

به قول غبار : از زمان عبدالرحمن خان به بعد که تجارت روز افزون بود جرايد خارجی دست بدست محافل روشنفکری ميگشت و اين قشر قليل بعد ها برای تحديد قدرت بی حد شاه ، تحصيل استقلال افغانستان و بوجود آمدن قانون اساسی به فعاليت آغاز نمودند. اين قشر روشنفکر در کابل بيشتر گرد سه مرکز ميچرخيدند. يکی ليبرالهای دربار که جوانان ريفورم در داخل رژيم  ( امير حبيب الله سراج ) موجود بودند ، مثل محمد ولی خان بدخشی ،  مير زمان الدين خان بدخشی و مير يار بيگ خان دروازی برادر مهتر او ، شجاع الدوله خان و سيد جوهر شاه خان غوربندی ، پادشاه مير لوگری ، نظام الدين خان ارغنديوال ، لعل محمد خان کابلی ( پسر جانجان خزانه دارد سابق ) که بعد ها يکدسته جوانان خون گرم اينها چون جوهر شاه خان ، لعل محمد خان ، پادشاه ميرخان و نظام الدين خان و ميرزمان الدين خان با حلقهً سياسی ديموکراتهای خارج دربار پيوستند و بمسايل سياسی واجتماعی داخلی و خارجی دلچسپی ميگرفتند.

حزب " جميعت سری ملی " : ( که به قول داوی " سرملی" بايد گفته شود برعلاوه ريفورم ، تبديل رژيم مطلق العنانی را به رژيم ديموکراتيک ميخواستند که مرکز آن مکتب حبيبيه بود. در بين اين ديموکراتها  ، اشخاص راديکال هم بودند که بغرض تحقق بخشيدن ، ترور و کودتا طلب ميکردند. اينها عموما بمطالعات جرايد خارجی  و مصاحبت با معلمين خارجی ( مستخدم افغانستان ) می پرداختند.

دستهً سوم روشنفکران منفردی بودند که خارج حلقهً دربار و هم خارج حلقهً مکتب حبيبيه قرار داشتند و بعضا بين هم روابط رفيقانه سياسی نيزداشتند.

 

فهرستی که قسمت بزرگ و عمده اعضای مشروطه خواهان را بدسترس تاريخ افغانستان ميگذارد

طوريکه در گذشته ياآوری گرديده ، در زمستان سال 1909 م هنگاميکه اميرحبيب الله خان سراج در باغهای جلال آباد مشغول تفريح بود ، دونفر مخبر که از افشای نام های شان لزوما خود داری ميگردد ، فهرستی از تمام اعضای حزب تاجائيکه می شناختند تهيه کردند و با راپوری به امير تقديم کرده و گفتند که : هدف اصلی " حزب سری ملی "  ( سرملی ) کشتن امير و تاسيس دولت مشروطه است. امير حبيب الله بر روی اين فهرست احکام خود را در جلال آباد  و کابل ( آنوقت معين السلطنه وکيل شاه در کابل بود ) در ماه حوت 1285 ش صادر کرد و گفت که من طومار نام نويس ملا ... را نخواندم و در آتش انداختم ورنه عالمی بر باد ميرفت.

اينک نقل اسمای يکعده مشروطه خواهان اول که ازکتاب مرحوم سيد مسعود پوهنيار بنام ( ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد ) اقتباس گرديده ، تقديم ميگردد و در آتی راجع به شخصيت شان تا جائيکه معلومات فراهم آيد توضيحاتی نيز ارايه خواهد گرديد.

1 ـ مولوی محمد سرورخان واصف الکوزی قندهاری

2 ـ ميرسيدقاسم خان لغمانی معروف به ميرصاحب

3 ـ مولوی عبدالواسع آخند زادهً قندهاری

4 ـ مولوی عبدالرب آخند زاده

5 ـ سعداليدن خان الکوزی قندهاری

6 ـ عبدلقيوم خان

7 ـ عبدالرحمن خان لودين

8 ـ کاکا سيداحمد خان لودين قندهاری

9 ـ  عبدالهادی خان داوی پريشان

10 ـ مولوی غلام محی الدين خان افغان

11 ـ آخندزاده محمد اکبرخان اسحاق زی قندهاری

12 ـ محمد ايوب خان پوپلزايی قندهاری

13 ـ بابا عبدالعزيزخان الکوزی قندهاری

14 ـ عبدالرحمن خان محمد زايی

15 ـ عبدلحبيب خان محمد زايی

16 ـ نايب حبيب الله خان طرزی

17 ـ ملا فيض محمد خان کاتب

18 ـ ماما محمد ابراهيم خان معروف به ساعت ساز چنداولی

19 ـ احمد قلی خان قزلباش

20 ـ استاد محمد انورخان بسمل

21 ـ تاج محمد خان بلوچ

22 ـ شيرعلی خان بارکزايی

23 ـ مولوی محمد مظفر خان مروت

24 ـ حافظ عبدالقيوم خان کابلی

25 ـ ميرزا عبدالرزاق خان کابلی

26 ـ ميرزا محمد حسين خان اچکزی کابلی

27 ـ حاجی عبدالعزيز مشهور به لنگر زمين کابلی

28 ـ  حاجی محمد اکبرخان يوسفی کابلی

29 ـ ميرزا محمد حسن خان راقم اچکزی کابلی

30 ـ ميرزا غياث الدين خان کابلی

31 ـ صاحب زاده عبدالله جان مجددی

32 ـ عبدالوهاب خان کرنيل کندک مشر مزاری "بلخ"

33 ـ ملا عبدالحق ارغنديوال

34 ـ مولان خان

35 ـ جوهرشاه خان غوربندی غلام بچه

36 ـ لعل محمد خان کابلی غلام بچه

37 ـ پاچا ميرخان لوگری غلام بچه

38 ـ نظام الدين خان ارغنديوال غلام بچه

39 ـ محمد اسلم خان سيغانی محمد زايی

40 ـ محمد عثمان خان پروانی

41 ـ پروفيسور غلام محمد خان رسام ( متخلص به مصور) ميمنگی

42 ـ محمد ولی خان دروازی سرجماعه غلام بچه های دربار از سلاسه شاهان قديم درواز

43 ـ ميرزمان الدين خان بدخشی ، کاکای محمد ولی خان دروازی

44 ـ شجاع الدوله خان غوربندی

45 ـ داکتر عبدالغنی خان پنجابی

46 ـ مولوی نجف علی خان  "

47 ـ مولوی محمد چراغ      "

48 ـ مولوی محمد حسن      "

49 ـ امرالدين مهاجر هندی

50 ـ ملا منهاج ادين شنواری

51 ـ استاد محمد عظيم معروف به برگيد عظيمو

 

 

****************************

 

پاورقی ها

1 ـ  رصاص قلعی با مخلوطی از سرب و چيزهای ديگر

2 ـ سردار نصر الله خان مخالف توسعه معارف بود و الغای مدارس موجود را درکابل به امير پيشنهاد نمود و گفت از معارف " مشروطه می زايد.  ( فعتبرو يا اولی الابصار )

3 ـ در تاريخ ميخوانيم که سيد جمال الدين افغانی در اثر تنگ نظری برادران امير شيرعلی خان کشور را ترک کرد زيرا با اصلاحات سيد منافع خانوادگی شان در خطر ميفتاد.

 


بالا
 
بازگشت