به پيشواز استرداد استقلال کشور:

 

نوشتهء: زمری کاسی

شناسنامهء يکتن ازمشروطه خواهان،                      

 يک مبارز گمنـــام و افشای يک ترور

سياسی ديگر؛

ميرزا شيراحمد خان منشی امان الله خان کی بود

و چگونه در سال 1326 (خ)

ترور و ناپديد شد!

 

درآمد سخن ومعرفی کوتاه:

   ميرزا شيراحمد خان در سال (1274) خورشيدی برابربا (1895)عيسائی در منطقهءموسئی ولايت لوگر چشم بدنيا گشود،پدرش فيض احـــــــــمد خان از مردم کاسی لوگر وزمين دار کوچک بود که به نوشت وخـــــــــــــوان علاقه زياد داشت،چنانچه همهء فرزندان خود را از سن چار- پنج ساله گی به نوشتن وخواندن تشويق وترغيب نموده ودر ابتـداء خودش آنان را تدريس مينمود،قرائت وفراگيری خوانش قرآن مجيد وآموزش خوشنويسی( خطاطی)کارنخستين کودکان بود.

    هنگاميکه شير احمد به سن ُنه ساله گی رسيد در کابل مکاتب تأسيس يافت،فيض احــمد خان برای اينکه بتـــــــواند پسرش رابه مکتب شامل سازد، راهی کابل شد ودر شاه شهيــــــد وباغ علی مردان وظيفه امامت مسجــــــدی را بدوش گرفت، مدتی باپسرش در مسجد وسپس در اتاق کرائی در جوار مسجد تا زمانی که شير احمــــــــد از مکتب ُرشديه ( معادل متوسط مکمل) فارغ گرديد، امرار حيات نمودند.

    شيراحمد شاگرد ممتاز بود وبه خوشنويسی شــــــــهرت يافته بود، بعــــــــــد از فراغت از مکتب ُرشــــــــــديه، شــــــــامل کورس عالی حُکام گرديد، که از آنجــــا نيز باکسب شهـــــــادتنامهء ممتاز فراغت حاصل نمود، سپس وی شامل خدمت عسکری شد، در اين دوره مــــــدتی را در ميمنه منحيث قوماندن گروپ سپری کرد وبعد از اجــــــرای وظايف مؤفقانه بازگشت، سپس به ولايت کابل معرفی ودر آنجا والی علی احمــــد خان اورانزد خود بحيث ميــرزای خويش مقرر نمود، بعد ازاين به ميرزا شير احمد خان مشهور گرديد،.دررابطه به شيراحمدخان ازمحترم غلام علی خـــــــــان اُميـــد (فارغ التحصيل دوره ء اول صنـــــــايع نفيسه درزمــــــــان امان الله خـــــــــان،شاعر،درامه نويس،واقعه نگار،کمپوزيتوروآوازخــــوان که مسلک اصـــلی اش رســـــــــــــــامی بود، وی دوباربرندهءجايزه مطبــــوعاتی،کارتونيست توانا که داستان کارتونی"عجب خان ورجب خـــان" راکه استاد برشنــــا شروع نموده بود اوبه پايهء تکميل رسانيد، در ميمنه داستــان کارتونی توره وجوره را نشرنمود) شنيده شده است : " شيراحمدخان مردی بود بلند بالا،بافهــــم ولايق، باترحم ومردم دوست،مردانه صفت ووطنپرست وبی ترس؛ اورابخاطر همين صفات عالی اش از بين بردند!!!  "                            غلام علی خان اميد درمورد شيراحمد خان هميش ميگفت" دشمن طاؤس آمـــــد َپر او".          اما والی علی احمد خان کی بود؟ "والی علی احمد خــــــان فرزند لوی ناب خوشدل خــــان، نوادهء شاغاسی شيردل خـــــــان بارکزائی بود، هنگام اقامت خانواده اش در مشهـــــــــــــد- ايران تولد يافته ومادرش دختر امير دوست محمد خان بود، تحصيلات خود رادر هنـدوستان به پايان رسانيد وانگليسی طور مکمل ميدانست، والی علی احمد خان که از جانب امان الله خان بمنــــــــظور ُفرونشاندن شورش مشرقی مأمور گرديد، بمجرد شنيدن خبر استعفای شـــاه از مقام سلطنت، درآن ولايت اعلان پادشاهی کرد، اما بزودی در جگدلک ازنيروهای حبيب الله کلکانی شکست خورد واز طريق پشاور به هند فرار کرد؛ ولی به کندهار بازگشت وبه امان الله خان پيوست، پس از برکنـــــــاری امان الله خـــــــــان وی بازهم برضد نيروهای کلکانی به مقابله پرداخت، اما شکست خورد وگرفتار گرديد ودر کابل به شکل مفتضحانه و تحقيـــــــــر آميز درسال 1929 (ع) اعدام گرديد " 1   

   شيراحمد خان که کار در ولايت کابل را صـــــادقانه و از خلوص نيت وادای خدمت به مردمش انجام ميــــــداد، ديری نگذشت که به خلاف رفتاری ها، رشوه ستانی ها وکارهای غير قانونی به مقـــــــابله برخاست، واز امضاء در پای يک مکتوب غير قانونی اباء ورزيد که سبب برآ شفتـــــــه گی جناب (!) والی گرديد وبه تفنگچه تهـــــــــديد شد ، ناگزير از سانحه فرار ودوبارهء به مقر ولايت برنگشت!   بعد ازآن هنگامی که محمد نادرشاه هنوز سپه سالاربودومعلمی برای محمـدطاهر ومحمـدظاهر( بعداً پادشاه افغانستان) ،پسران خويش نياز داشت، شيراحمد خان توسط يکی از اقـــــــاربش به نادر خان معرفی گرديد.

   نادر خــــــان سپه سالار که او را شخص آگاه، فصيح وبليغ يافت، به او پيشنـــــــــهاد نمود که نزد خودش بحيث منشی کار نمايد،تا برعلاوه خودش را لسان پشتو درس بدهد ومحمد طاهر ومحــــــــمد ظاهر را نيز در دروس کمک نمـــــايد ونوشت وخــــــــوان تدريس کند، وامر نمود که باخودش بجزء پشتو به لسان دری حرف نزند ( اين توطئه ای  بود که بعــــــــــداً اورا پشتونيست معرفی نمايند ! ).

   دريکی از روزها که محمد طاهر و محمد ظاهر را درس ميداد وبينی محمد ظاهر کشال بود اورانزد مادرش فرستاده بود که لازم است در جيب وی دستمالی چنين گذارد ( دستـــــمال خود را بدستش داده بود) تا بينی مُردارت را پاک کنی وبرايش گفتـــــه بود که ( توچطــــــور روزی با اين بينی سپه سالار ميشی!)،محمد ظاهرجواب کشاله دارداده بود:" نی مه سپه سالارنمیشم" آری او سپه سالار نشد ولی پادشاه مملکت بدبخت افغانستان گرديد،اما برادرش محمد طاهر که بعد ها برای تحصيـــــل به فرانسه فرستاده شده بود درآنجا به شکل مرمـــــــــــوزی در گذشت ودر همان جا بخــــــاک سپرده شد، قابل يادآوری است که شاه خانم بعدی( مادر ظـــــــاهرشاه) به ميرزا شيراحمد خان احتــــــــرام و مواظبت داشت،زيرا وی برای اطفالش معلم خوبی بود.

    ميرزا شير احمد خان که دراين زمان منشی محمد نادر خان سپه سالار بود، با خواهر غلام حيدر عدالت (از 1958تا 1963 وزير زراعت در کابينه اول محمد داؤد خان)، ازدواج نمود که از ثمرهء آن (4) پسرو (2) دختر به ياد گار ماند.

    سپس وی بحيث حاکم بالامرغاب ميمنه تقرر حــــــاصل نمود، در اواخـــــــــــر سال 1921(ع) که محمــــــــــد نادر خان بحيث رئيس تنظيمهء قطغن وبدخشان درسمت شمال کار ميکرد،ازميــــــــــرزا شيراحــــــــــــمدخان خواسته بود که با او همـــــکار باشد،اما شيراحمدخان اباء ورزيده بود،امــــــابا شناختی که با ميرزا شير احـمد خان داشت، بعضی نوشته جات را به قلم وی به کابل گسيل ميداشت، روی تصادف يکی از نوشته ها که به خط خوش وطرز شيوائی ترقيم يافته بود بملاحظهء شاه امـــان الله خــــــــــان رسيد، که مورد توجه خاص ايشان قرار گرفته بود،بعـــــد از ُپرس وپالی نويسندهء خط را که ميـــرزا شير احمــــــد خان بود به کابل احضارداشت، بعد از ملاقات وتبادل افکار، شاه امر نمود تاميــرزا شير احــمد خان بحيث منشی او تقرر حاصل کنـــــــد،ديری نگذشت که او مشاورنزديک واز جملهءهمــفکران امان الله خان گرديدودر ُجنب جمعيت ِسری مــــــلی به فعاليت خود در پيشتيبانی از مفکوره ء مشروطيت خواهی پرداخت، البته در آنزمـــــان نهضت مشروطيت خواهان تغييـــــــر رژيم شاهی مطلقه،تأمين استقلال خارجی وريفورم در اداره ونظام افغانستان بود.

     شير احمد خان به تحکيم قانونيت در افغانستان عقيـــــــده راسخ داشت،تعمــــــيم معـــــــارف در سرتاسر کشور،تقويه وحـــــــــــدت ملی،تامين عدالت، رفع مفاسد اجتــــماعی،پابندی به صلح وسلم درزمرهء معتقــــدات واهـــــــــدافی بود که به تحقق آن خود وديگران را مکف ميدانست، چنين طرز ديد از جملهء انگيزه هائی بود که امـــــان الله خان او را سخت دوست ميداشت.

    لياقت وکاردانی شيراحمــــد خان، توأم با حُسن ُسلوک وی باعث شد تا الطاف امان الله خــــان را بيشتر جلب کنـــــــــد وبه مشوره هـــــا ونظريات وی ارجی گذاشته شود، اين امر از يکطرف موجب شهرت نيک وی شد واز جانبی هــــم طبق معمول در افغانستان سبب کينه توزی وحسادت شماری از متملقين گرديد، که همين استــعداد وحسادت هـــــــای نضج يافته در دربار بعدها موجبات دردسرهای فراوان را به شير احمد خان فراهم ساخت.

    بعد از اغتشاش سقــــــوی که زمينه هـــــــای آن در داخل وخارج کشور در سال 1928(ع) چيـــده شده بود،امـــــان الله خان مجبورگرديد درجنوری 1929 (ع)کابل را ترک وبه طرف کندهــــار عزيمت کند، در اين هنگام شير احمــــــد خان نيزکابل راترک وبه لوگر زادگاهش برگشت.

   به زودی به دفتر حکومتی لوگر خواسته شد و هدايت نامهء کابل که توسط هواخواهان امــــــان الله خان صادر شده بود به وی تفويض گرديد، در آن از شيراحمد خان خواسته شده بود تا اسلحه ارسالی را به مردم لوگر توزيع وآمـــــاده گی مقاومت عليه حکومت اغتشاشی را اتخاذ ودنبال کند، شير احمد خان که در بين اهالی لوگر از اعتبار واعتمـــــــاد لازم برخوردار بود اسلحه ارسالی را يکايک شمرده وبهمکاری مردم آنرا به سلاح کوت حکومتی جابجــــــــــا و مهــــر ولاک نموده، پهره داران را بالای آن مؤظف ساخت،فردای آنروز که به حـــکومتی برگشت تا تدابير بعـــــدی را عملی سازد، ولی ديد که مهر ولاک باطل، قفل سلاح کوت شکسته واثری از اسلــــــحه وپهــــره داران نبود،او سراسيمه بخانه برگشت وميخواست به کابل برود وچگونگی قضيه را راپوروتشريح دهـــــد، در اين هنگام آقــــــــای محـــــــــمد عمـــــر خان مشهـــــور به(تا تا) که از جمـــلهء خويشاوندان ورفقای شخصی اش بود از کابل با فاميلش نزداو آمـــــــده وميخواست به پشاور برود،وی به شير احمـــــد خان گفتــــه بود که با رفتنت به کابل خودحـــکم اعدامت را صـــــــادر ميکنی! به او پيشنهاد نموده بود که فورا ًبا فاميـــــل به پشاور فرار نمايد، شير احمد خان بعــــــــــد از ساعتی مشوره با دوستــــان و همفکرانش بالاخره مصمم شد تا به پشاور فرار کند

   بنا ًاز راه خوست وتوتگی خود را به پشــــاور رسانيد. ( برنامه ودسيسهء رقيبـــــان امان الله خان اين بود که افراد سر سپردهء امان الله خان را به هر وسيله وتوطئهء از بين ببرند، روی همين ملحوظ بود که ميخواستنـــــــــد با دزدی اسلـــــــــــحه نخست شير احمد خان را بد نام ساخته وبعدا ًمستند به اعــــدام وازبين ُبردن آن اقدام کنند، چه وی از جمـــــلهء کسانی بود که طرف اعتمــــاد امان الله خان بود واز جانبی هم در محل صاحب رسوخ و مورداحترام قرار داشت ).

   به اين ترتيب او را ناگزير ساختند تا از وطن خارج شود،وی بعــــــــد از سپری کردن يک هفتـه در پشاور وجابجائی خانواده اش، خود را ازراه کراچی به روم (ايتاليـــا) نزد امان الله خان رسانيد، مدت ده روزرا با امان الله خــــــان سپری کرد، وباکسب هــــداياتی دوباره به پشاور مراجعت نمود، ضمنا ًبرايش گفته بود تا مطمئن نشوی يا تعــهدی وجود نداشته باشد از رفتن به کابل اجتناب کنيد !! چون هـــــــوای پشاور بسيـــار گرم بود، همسر وفرزندانش از فرط گرمی مريض شدند، مجبور شد جانب کشمير برود، در آنجا در کنار رود خانه ای که نام شهرش را بخــــاطر ندارم وفقط ميــــــــدانم، که در آنجــــا کشتی رانی هم ميشد مسکن گزين شد، بعـــــــــــــــد از سپری کردن 6 ماه در آنجــــــا يکی از دفــــــــاتر دولتی او را خواسته وبرايش ابلاغ کردند که توسط ( آئينه برقی) اطلاع داده شده که وضع افغانستان طـــــــــوری است که اتبــــــــاع آن بايد به کشور شان برگردند، وشما هم بهــــــــــــتر است کشمير را ترک کنيد، لذا باورقی از آن دفتر با فاميلش به کابل بازگشت.

  اين بازگشت ميرزا شير احمــــد خـــــــــان مصادف بود با نخستين سالهـــــای حکومت نادر خان که دهشت وترور در کشور مستولی بود وادارات استخبــــــاريه، ضبط احوالات وقوماندانی های کوتوالی اختيار بی حد وحصر داشتند تا هر مظنـــــــــــــــون ومشکوکی را بدون تشخيص وبازخواست توقيف کنندوهمزمـــــــــان خاندان شاهی،سرداران محــــمد زائی( آل يحيی) بيک امر تيلفونی ميتوانستند هر شخص بيگنــاه را در محبس اندازند، در چنين فضائی شير احـــــــمد خان بمجرد ورود به کابل بدون دلائل الزام به زندان افگنـــــــده شد ومدت سه مـــــــاه در کوته قلفی محبـــوس مــاند،تا اينکه در اثر تپ وتلاش فاميل ودوستانش،رها گرديد .

  آل يحيی کيانند؟ " خـــانوادهءيحيی خــــــــان از سال 1879 تا1901مدت 22 ســــــــال درديره دون پشاورميزيستند، سلــــــــطان محمـــد خـــــــــــان طلائی جد بزرگ اين ها در اوائل قرن 19 در خدمت سکهــای پنجاب داخل شد وولايت پشاوردر افغانستان را به آنهـــــــا فروخته بود، يحيی خان پسر اين شخص در نصف دوم همين قرن، معاهده ننگين گندمک را بالای داماد خود امير محمــد يعقوب خـــان  امضاء کرد، وولايات فوشنج، ُکرم ولندی کوتل را به دولت انگليس بخشيد، آصف خــــــــــان ويوسف خان پسران اين آدم در سايهء انگليس ها پنـــاه بردند، نادر خان وبرادرنش در اواخــــــــــــر قرن 19 در هنــــد انگليسی پرورش يافتند وتربيه گرديدند، تا باآلاخره اين خاندان با زور انگليس در آغاز قرن بيستم برامير عبـــــدالرحمن خان اجبــارا ًتحميل ودر افغانستان اسکان گرديدند؛ عاقبت باصرف خون هزاران افغــــان وتخريب مملکت افغانستان، زمام اموراين سرزمين بدبخت بدست ايشان افتــــاد. ملت فريفته شده افغان در طـــــول نيم قرن آنچه ديد، هيچ کشور در آسيای قرن بيست نديده بود." 2

  مردم اين شعر را برای اين خانواده وقف نموده اند:

 

" از جور دهر دون ستم ديردون کشيم      آيا چه جرم ماست که جور دو دون کشيم

يارب دری ُگشا که زدست معــــاندان      ماهــم نفس به عزت وراحت برون کشيم"

 

بخش حاکمهء (آل يحيی) حتا به بسی محمــــــدزائی های خود که مردم شريف،بافهم ووطن پرست بودند،هــــم خيانت را روا داشتند وآنهارا مانند "قاطبهءملت افغان" به لقمه نانی احتياج نگهداشتند وازرشد وبرآمد طبعيی ونورمــــال شان جــــلوگيری نمودند،داستان معروف ( فيل مرغان) در دوران صدارت سردار محمدهاشم خان بيانگراين ادعـــاست،چنانکه سردار مذکور معتقد بود که فيل مرغان بايد گرسنه نگهداری شوند،که هنگام توزيع غذا به اشتياق آن به نگهبــــان خود ارج گذارند وزاری کنند،ورنه اگرسير باشند بی اعتنا خواهند بود،آری اين سردار مغرور ملتی را هم بااين پاليسی خود به آرمان شکم سير همانطور نگهداشت، اما اکنون برخی ها آن دوره را دور آرامش ميدانند، ولی بيخبر از آنکه ملت را ازيکطرف ترور واختناق به ستوه آورده بود واز جانبی هم از گرسنه گی توان حرکت وعکس العمل را نداشتند.

   ميرزا شير احمد خان بعد از رهائی از حبس به صدارت ووزارت داخلــه مراجـــــعه نمود، تا کاری برايش بدهند، بعد از سرگردانی زياد باآلاخره مکتــــــــوبی برايش دادند و به مزار شريف ( بلخ) نزد محمـــــد گل خان مهمند که درآنزمان رئيس تنظيميه ( قطغن وبدخشان) بود معرفی، تا اگر ضرورتی باشد، استحصال وظيفه شود، شير احمــــــد خان به بلخ رسيد ونظر به سوابق تحصيــــلی وکاری که داشت بحيث علاقه دار درآقچه مزار شريف تقرر حاصل کرد، بعد از مــــــــــدتی حــــــــاکم ( ولسوال) دولت آباد ولايت بلخ وهمچنان در برخی نقاط ديگر سمت شمـــــــــــال مانند دو باردر سمنـــــــگان و يکباردر تاشقرغان نيز ُپست حاکميت محلی را پيش برده است

 

برخی کارنامه های عام المنفعه شير احمد خان در اين دوره ها :

ُحفر کانال:

   در اين هنگام در دولت آباد و تا دهه ها بعد در اکثر ولايات افغانستان بنابر عقب نگهداشتن کشور، مردم ومواشی از عين حوض های آب که در آن آبهـــــای باران وبرف ذخيــــــــره ميشد استفــــــــاده مينــمودند، ميرزا شير احمــد خان حــاکم که اين وضع را مشاهده نمود بفکر آبرسانی و اصلاح برآمد ( وی در روم نزد امان الله خان بعضی ُکتب ومجله هـــــائی را ديده بود که دريکی آن فــــوتوهـــــــای سيستم آبرسانی چندين قرن پيش شهر روم وجــــــود داشت، که شــامل موزائيک وگرافيک هــــــائی داخل کليسا وغيره ميشد) لذا او در دولت آباد با برداشت از اين تصاوير نخست به سروی مقدمــــاتی که شامل بررسی اطراف ونواحی مربوط بود پرداخت ودر نتيجه تصميم گرفت که از دريای شــــولگره به دولت آباد نهـــری بکشد،چنــانچه با خشت پخته کناردريا ودر امتــــــــداد سمت جريان آب مـــوازی به دريا قسمتی از آب را داخـل نهــری سوق دادوکانالی بطرف دولت آباد بانيـــــروی انســــــانی مردم زحمتکش وشريف اين خطه حـــــفر نمود، وبدين ترتيب آب دريا را به دولت آباد رسانيـــــــد، پيش از آن در اين مورد هيـچگونه فکری نشده بود، اين بند ونهر ممکن تاحال موجود باشد.

جلوگيری ازدزدی وغارت مردم:

  مردم دولت آباد ازدارهء دزدی شکايت داشتند که سالانه حــــــــداقل يکبار آنهــــم در وقت برداشت حـــاصلات از( پاردريا) يا آنطرف آمــــو دريا با گروپ اسپ سوران مسلح می تاختـند، باکُشت وقتل مردم و دهقـــانان، ولــجه وگرفتن حاصلات دوباره به پاردريا برميگشتندو در آنجــــــــا آنرا بفروش ميـــرساندند،حتی بعضا ًدخـــــتران جـــــوان وپسران را باخــــــود میبردندوفاميلش را به قتـــــــــــل ميرسانيدند،مقتـــولين شب در ميان مفقود ميشدند وشــــايعه ميشد که از دولت آباد کوچ نموده اند،در دولت آباد شخصی بود بنام ُاستای (نيفه زن)وی در ساختمـــــــــــــان تعمير ُگنــــبدی مهــــــارت کافی داشت،ميرزا شير احمد خان هنگام ساختمان کانال چندين بار به ديوارهای ِگلی کهنه که بايد غلتــــانده ميشد،برخورده بود، وضمن آن اسکليت جسدی را دريکی از ديوارها ديده بود،بعد از هفتـــــــه هـــــــا تحقيقات دريافته بود که اين کار ُاستـــــــای نيفه زن است، اورا تحت بازپرس گرفت، در نتيجه مبرهن گرديد که اين کار توسط وی صورت گرفته وآن جسدی مقتــــولی است که بدست دزدان پاردريائی که  به( يورگشت) مشهور است بقتل رسيده، ووی همدست همين يورگشت است که ازوی حق ميگيردو به حاکمان گذشته حق داده است، اين ديگر کافی بود که شير احـمد خان به ُحکم وجدان داخل اقدامــــات جدی شود ومردم دولت آباد را از شر باند يورگشت و استای نيفه زن نجات دهد،همان بود که باگرفتن اطلاعات کافی از نيفه زن وساير امکان هـــــــــا در رابطه به وقت وزمان آمدن باند مذکور خودش با گروپی از سپاهيــــان حکومتی در کمين نشستند تااينکه، يورگشت را با گروه تبه کارش در نيــــــمه هـــــــای شب دستگيروبه مرکز ولايت بلخ اعزام داشت، بعد از آن مردم رنجـــديدهء دولت آباد ازَشر دارهء دزدان وآدمکشان نجات يافتند وآرامش نسبی در دولت آباد حکمفرما شد.

مجادله بامرض ُوبا در سمنگان:

  سپس او را به حکومت سمنگان مقرر نمودند، در سمنگان مرض( وبا) شيـــــــوع يافتـــــه بود،در حاليـکه در رابطه به تسهيلات طبی بسا نارسائی ها وکمبود هـــــــــای جـــدی وجود داشت، اما وی مجــــــــادلهء بی سابقه را عليه اين مرض اتخــــــــــــاذ نمود، شخصا ًبه قريه هـا ميرفت،ورهنمائی نظافت،جوشاندن آب وپوزبند را ميـداد وبه اين ترتيب هـــدايت داده بود تا اشخاص مبتلا به (وبا) را بدون درنگ قرنطين نماينـــــــــد، ومؤظفين صحيه را تمجيـــــد، ترغيب وانعـــــــــــام ميـــــــداد، تا سهلنــگاری ننمايند، اما ايشان را به فروگذاشت واستراحت بی موجب نمی ماند، وی با اين تدابيــر واقـدامات عاجل توانست تا جــــلوشيوع اين مرض خانمـــان برانداز را مهار کند و مردم مستمند را مساعدت نمود.

ساختمان سرک موتر رو رباطک :

  درعصر امان الله خان باز نمودن راه رباطک مطرح بحث بود، اما مانند ساير کار های عمــــــــرانی وساختمانی بنابر استعجاليت آندوره ناتمام ماند، که باآلاخره توسط حاکم شير احمد خان ،ُدنبال يافت، شير احـمد خان مردم واهـــــــــالی سمنگان واطراف آن را خواسته وپيرامــــــــــون اهميت اين سرک تبادل نظر نموده وطرحهای خود را پيشکش نمود، بعد از آن حدود 9 هزار نفر با بيل وکلند خويش به سمنگان آمده وبا ميرزا شير احمد خان حاکم يکــــــــجا بطرف رباطک روان وبکار آغاز نمودند ودر مدت يازده روز با کار شباروزی سرک را آمــــــــــاده بهره برداری ساخته ورفت وآمـــد موترشروع شد( باز نمودن سرک رباطک آرزوی حکومت مرکزی نبود،چه از نگاه استراتيژيکی انگليس که در هند بود خطری برای خويش ميديد  وتصور مينمود که شوروی آنوقت می توانست قوای خود را زود تر به جنوب از اين طريق تقرب دهــــد، من يقين دارم که حکومت مرکزی به غربی ها چنين وانمود کرده بود که شير احمد خان اين سرک را خود سرانه به مفـــاد شوروی ها ساخته است).

َتن ندادن به رشوه گيری و استفاده جوئی :

  بعد از ساختمان وموتر رو شدن رباطک، آقــــــــــای گل احـــــمد ملکيـــــــــــارکه در اين وقت نائب الحکومهء بلخ بود ودر سمنگان زمين های زراعتی داشت، ناظرش را با سفارشنامه ای عنوانی شير احـمد خان فرستــاد وهدايت وامـری داده بود که ( ناظرم را کمک نمائيد که زمين هـايم آب کافی داشته باشد تا حاصلات آن خشک نگرددو خود شما وقتا ًفوقتا ً ًاز آن خبر گيری نمائيد، بر علاوه چــــــــون مهمانانم از کابل میآيند يک مقدار کافی قيـــــماق ازقشلاق ها جمع آوری ودر وقت بازگشت ناظـــــرم بدستش بفرستيد).

  ناظرش که بالای زمين ها رفته بود، آب مردم را بزورلت وکوب غصب وزمين های آقای ملکيار را آبيـــــــاری نموده بود،کسانيکه لت وکوب شده بودند باسر وروی خون ُپرنزد حــاکم دادخــــــــواهی وشکايت نموده بودند، ميرزا شير احمد خان فورا ًناظر ملکيار را احضار ودر حضور شاکی ها از وی تحقيقات نموده بود، وبعدا ًدر همــــان محــــل فراشی اش نموده و مکتـــــــــوبی به ملکيـــار نوشته بودکه( نه من ونه مردم برای نوکری شخصی شما گماشته شده ايم، به خانم خويش امر کنيد که شير را جوشانده، شب تا صبح از آن قيماق بگيرد تا رضايت مهمانان تان حاصل گردد، از جانبی هم کدام تخصيصی در بودجه سمنگان در مورد خريد قيماق وجود ندارد،بقيه داستان را ناظر تان که به سزای اعمال خود رسيده است شرح ميدهد). بعد از اين واقعه شير احمد خان تيلفونی با محمد گل خان مهمند که هنــــــــــوز رئيس تنظيميه بود در تماس شده وقضيه را بيان کرده بود، محـــــمد گل خــان برايش گفته بود که فوری سمنگان را بطـــرف کابل ترک کن، وبه بهـــــــانهء مريضی استعفـــاء نمائيد، چه اين ها سخت خطرناک اند واحتــــمال دارد دوسيه ای برايت ترتيب کنندوترا محبوسا ًبه کابل بفرستند، ولی کاری خوبی نکردی ودشمن خلق نمودی(!) .

ترک سمنگان،فرار جانب کابل وزندانی شدن وی:

   ميرزا شير احمد خان همان شب که مصادف 1318 (خ) بود از مسير دهنـهء غوری واندراب وکوتل انجــــمن توسط اسپ ها بافاميلش راهی کابل شده وبعد از مدت دوهفتــــــــــــــه به کابل رسيد، او که استعفايش را به وزارت داخله پيش نموده بود، واقعـــــــا ًبرايش دوسيه ساخته شده بود، بازهم بدون محـــکمه برای مدت يک سال محبــــــوس ماند اين زندانی شدن مصادف به سال 1319 (خ) برابر با 1940 (ع) بود که زمام امور برعهده محمد هاشم خان صدراعظـــــــم قرار داشت ،تااينـــــکه در اثر اقدامـــــات فاميل ورفقای ديگرش از حبس آزاد شد.

ترک ماموريت رسمی واشتغال به امور شخصی:

   ميزرا شير احمد خان بعد از حبس برای امرار حيات زمين های پدر رادر سال 1320 (خ) فروخته وآرزوی خريداری باغ علی مردان را نمود، تا آنرا به کارتهء عصری مبـــــدل سازد، اما کسانی که وعـــــــــده آنرا برايش داده بودند، از فروش آن اباء ورزيدند، او خود دراين زمان در باغ عــــــــلی مردان زنده گی ميکرد، بعد از آن چون نتوانست به اين آرزوی خود نايل آيد، در صدد دريافت ساير مصروفيت ها گرديد، وی در هنگام بيکاری در منزل با استفاده از هنـــــر خوشنــــــويسی که داشت ازسال1322-1321(خ) به نوشتن وخطاطی قرآن مجيــــد با آب طلا وموزائيک رنگـهای مختلف در صفحه های آن اقدام کرد، وی اين کار را بامُساعی شباروزی در مدت 19 ماه به اتمام رسانيد .( اين قرآن مجيد که به شيوهء نستعليق توسط پدرم ميرزا شير احـمد خان خطاطی وتزهين کاری شده بود بعدازآنکه ايشان در ســــــال فوق الذکر زندانی شدند، قرار معلومات مؤثق که بعـــدها بدست آورديم، همراه بايک عـــــده کتب ديگر پدرم به هاشم خــان صدراعظم سپرده شده بود،اين قران کريم دارای ارزش بالای هنری بود، چون ربوده گانش ارزش آنرا ميدانستنــــــد، عمدا ًاين کار کردند تا بموقع لازم آنرا به نام خود عرضه کنند ودر صورت فروش از مفـــــاد آن بهره ببرند، اينک که ازآن واقعه حـدود نيــــــم قرن ميگذرد، هنوزهم داغ نبودآن در قلب فرد فرد خانوادهء کاسی باقی مانده است، ما حالا هم اميـد خود را از دست نداده وبه اشخاص انفرادی خيرخواه وهمچنان ُارگانهــــــــای مسئول دولت کنونی افغانستان مراجعه وتمنا مينمائيم، تا هرگاه چنين اثری که در آن خـــط وکتابت پدرم ميرزا شير احمد خـــــان وجود دارد، بدسترس ويا آگاهی داشته باشنــــد آنرا به خانوادهء کاسی که ملکيت پدری ماست مسترد نموده ومنت گذارند)

از سرگيری فعاليت سياسی وتداوم مشروطه خواهی:.

 روزی پسر شجاع الدوله خان غوربندی با خطی به امضاء مير علی گوهر خان غوربندی نزد ميرزا شير احـــمد خان مراجعه وخواهان کمک در مورد رفع بندش کارشان در دوائر حکومتی بود شجاع الدوله خان کی بود؟ " شجاع الدوله خان غوربندی فرزند شاه دوله خان ونواسهء نائب سالار پروانه خان( عهــــــد امير عبدالرحمن خان)  بودکه در زمان امير حبيب الله خان به ِسمت فراش باشی دربار تعيين گرديدو چندين بار مورد توهين وتحقير اميرقرار گرفت وحتــــــا قمچين خورد،اين همان شخصی است که بعد ها کشندهء امير حبيب الله خان شناخته شد، شجاع الدوله خان از جملهء اشخاص مهـــــم جمعيت ِسری ملی بودکه بعد از امان الله خــــــان ومحمد ولی خــــان دروازی بدخشانی شخص با نفوذ محسوب ميشد، بعد ازروی کارآمــــــدن رژيم جديد در هنگام پادشاهی امان الله خان بحيث وزير امنيه عموميه تقرر حاصل نمود، البته اين وزارت به زودی لغو وکار آن به وزارت داخـله محـــــول شد،وی در سال 1300 به ولايت هــــــــــرات منصوب شدوبعد به وزير مختاری تعيين شد. شجاع الدوله خان قبـــل از جنگ جهـانی دوم در آلمان بود ودر 1945 (ع) برابربا1324 در همان جا در گذشت" 3

ميرزا شير احمد خان که در مسايل حقوقی آگاهی کافی داشت،عريضه ای نوشت و رهنمــــــائی هـائی کرد،که قضيه به نفع خانوادهء شجاع الدوله خان تمام شد، پسر شجاع الدوله خان چنـدی بعــــــد شير احمد خان را بخانه خود در غوربند دعوت ومهمان ساخت، دراين آشنــــــــائی که برمبنای دوستی ها وهمفکری ها با شجاع الدوله خان ا ستواربود صميميت هــــــائی ميان شان ايجــــاد شد، بعد از مدتی ناظر شان نامه ای از غوربند آورده بود که دختـــــــر شجاع الدوله خان او را دوباره دعوت وخواسته بود تا در مورد شجاع الدوله خان که در آلمان بود وشير احمــــــد خان اورا ديده بود معلومات وآگاهی حاصل کنند،اين خانم که شاه جان نام داشت،در ازدواج ُخسر برهء غلام فاورق خـــــان عثمان در آمده بود، فاروق خان عثمان (بار اول 1939 تا 1942 و بار دوم 1945 تا 1946 وزير داخــــــله در کابينه محمد هاشم خان صدراعظم و بار سوم از 1946 تا 1948 وزير داخله در کابينه شاه محـــــــمود خان صدراعظم بود) اين شاه جان خانمی است که بعـــــــــدها فاروق خــــــــــان عثمان جبـــــرا ًوی را از شوهرش جدا وطلاق ساخت و.به خودش نکاح نمود،بين خانم شاه جــــــان وشير احمد خان مراوده خطی وجود داشت ، چه شير احـــــمد خان ميخواست از اين طريق با شجاع الدوله خان در آلمـــــان ارتباط محکم نموده تا اگر بتواند با حلقهء دوستان وهواخـــواهان امان الله خــــان بپيوندد،و فقط گاه وناگهی ميــديدند وتبادل افکارو اطلاعات ميکردند،يکی از آخرين ديدار شان درسال 1323 (خ) درباغ شاه محمود خان در ريشــــــــخور بود،که قبلا ًتوسط مکتوب قرار اين بازديد را گذاشته بودند،ولی اين خط شـان بدست فاروق خان عثمان که وزير داخـــــــله بود افتاده بود،درهمين جا ميخواستند شيراحمد خان را دستگير وبه قتــــــــل برسانند ولی کسی اين موضـــــــــــــوع را احـــوال داده بود که بايد فرار کند،ميرزاشير احمد خان از ديوار باغ َپريده فرار نمود مکاتيبی راکه به شاه جان داده بود تا به پدرش برساند به استناد آن وی را برای بار سوم تا سال1326زندانی نمودند،نخست درسلول کوته قلفی وبعد به سلول عادی محبوس بود.

زندان دهمزنگ:

- ميرزا شير احمد خان هنگام آخرين حبس خود با داکتر عبدالرحمن خان محمودی ترقی خواه مشهور هم سلول بود دراين هنگام با ايشان پيرامون طرز پيشبرد فعاليت های سياسی جر وبحث وتبادل نظر مينمود، آقای محمودی که يک آزاديـــــخواه رايکال و چپی بود ميـــخواست با تشکيل احزاب سياسی وتوسل به برانداختن نظام شــاهی راه ترقی کشور را بپيمايد، اما شير احمد خان با آموختن درسهای مشروطيت وناکامی تند روئی های دورهء امانی خواهان آن بود، تا برای گشودن راه ترقی مملکت، ضروری است تا چند دوره مشروطيت ودموکراسی تمرين شود وبعــداً احزاب وپارتی ها بوجود آيند، ورنه مردم کورکورانه داخل پارتی هـــــا ميشوند وحکومت موجود با امکاناتی که  دارد شماری را خريده وکار َتَشُکل سياسی را زار وناکام ميسازد.                                                     

- ميرزاشير احمد خان مدت 9 ماه کوته قلفی بود و سپس در زمره محبــــــــوسين سياسی با ديگران يکجــــــــا شد، در اين  زمان خـــــــــــانوادهء چرخی نيزبدون گناه بعد از قتل بی رحمانه ء غلام نبی خــــــــان چرخی در بخش جنــائی انداخته شده بودند، اين چرخی ها کياند؟ " غلام صديق خان چرخی وغلام نبی خان چرخی فرزندان غلام حيـــــــدرخان چرخی سپه سالار در دوران امير عبدالرحمن خان ميباشند، ايشان از جملهء رُجــال مشــهور سياسی افغانستان واز زمرهء فعــــــالان برجستهء نهضت مشروطيت به شمار می آيند،يکی از فعاليت های مشروطه خواهـــان بعد از عزيمت امان الله خان از افغانستان، عبارت بود از بازگشت غلام نبی خـــــــــــان چرخی از وظيفه وزارت مختـــاری افغانستان درماسکوبود که عمدتا ًشامل فعاليت سياسی در کابل ولوگر ميشد، غلام صديق خــــــــان در 1930 به برلين رفت ودر سال 1931 دوباره به کابل برگشت، هنگامی که برادرش غلام نبی خــــــان چرخی در سال 1933 (ع) توسط شخص نادر خــــــــــان به شيوه ء ناجوانمردانه به ارگ خواسته شد وبعدا ًبه شکل فجيعانه ای با ميله هـــــــــای تفنگ قصابی و به شهــــادت رسانيده شد، غلام صديق خان هم از وزارت مختاری برلين برکنـــــار شد، ودر برلين اقامت گزيد، تا انکه در همان جــا بعد از جنگ جهانی دوم در گذشت"4 تفصيل کارنامه های اين خانوادهء شهـــــير مستلزم نوشتن رساله و کتب پژوهشی است که اين کار پژوهشگران است، فاميـــــل چرخی را بدون آنکه کسی به عرض ودادشـــــــان گوش دهد، در حاليکه هيچ گونه َدخــل وغرضی به قتل نادر خان نداشتند، مانـــند بسياری از خانواده ها از طفل شير خوار تا زنان ومردان فــــاميل در زندان افگنده بودند، فقط آنهــــــا دارای فکر عالی بودند، وميــــــــخواستند مملکت ترقی کند، اما حکومت ترس وهراس داشتند که مبـــــادا طرفداران امان الله خان وساير ترقی خواهان بدور آنها بسيج شوند.

 حمايت از ناموس هموطن وهمفکران:

- ميرزا شير احمد خان در محبس از جملهء مـــــامورين وسرپرستان محبس، دوسه نفری را گرويدهء خويش ســـــاخته بود، که ايشان از بازار کتب واخبار را روز مره برايش می آوردند، اينـــــــها روزی اطلاع داده بودند،که بعضی دستهـــــا ميخواهند به شرافت خانواده های چرخی توسط بندی هــــــــــای گماشته شدهء جنائی لطمهء وارد کنند،ميرزا شير احـمد خان از خانم خود ( مــادر مهربان وقهـــرمان ما که فدا کارانه بعد از در گذشت پدرم، ما را آب حيات داد وخودش با همهء ناملايمات روزگار سوخت وساخت ولی از تعليـــم وتربيه اولادش وحفظ غرور" شير ُغرانش"که به اين لقب پدرم را ياد ميکرد، لمحه ای فرو گذاشت نکرد) خواست هرچـــــــــــــه در خانه داريد، بفروشيد وپول آنر بيـــاوريد، زيرا  ميخواست با رشوه خانوادهء چرخی را از محوطهء يا بخش جنــــــــــائی به سياسی تبـــديل نمايد،که باآلاخره توانست اين کار رانجام دهد.

عضويت افغانستان در سازمان ملل متحد ورهائی زندانيان سياسی:

  بعد از ختم جنگ دوم جهانی که شرايط سياست بين الملـــــــــلی در دنيا تغيير کرد،سياست داخــــلی وخارجی افغانستان نيز دستخوش تحولاتی شد،سياست جديد که تحت نقـــــــــاب"بيـــــــطرفی" اعلام گرديد، تحقق آن مستلزم پذيرش برخی ضابطه ها ونورمهــــــــای بين المللی بود،طوريکه افغانستان قبلا ًدر 25 سپتمبر 1934 عضويت جــــامعه ملل را پذيرفته بود، اينک بايد خود را آماده ميساخت تا عضويت سازمان ملل متحد را که جديدا ًبميــــــان آمده بود حاصل کند،پذيرفته شدن افغانستان بازهم ميخـــــواست تا درسياست اختناق وترور رژيم نيز تعديلات رونما شودو روحيه منشورملل متــــــــحد واعلاميهء جهـانی حقوق بشر در نظر گرفته شود، روی همين دليــل حکومت در دورهءصدارت شاه محمود خان که به عصر ديمـوکراسی "قلابی" مشهور است، در نظرداشت تا زندانيـــــــان سياسی، منجمله زندانيـــان دهمزنگ را که ميرزا شير احمد خان نيز درآن محبوس بود ، رهــــا کندواين کار در زمرهءساير کارهـــــــــا وسيله ای شود تا حکومت بتواندعضويت خود را در سازمان ملل متـــــحد کمائی کند،چنانچه همه ميدانيم که عضويت افغانستان در نوامــبر 1946 در سازمان ملل متحد تسجيل وپذيرفته شد.

    چون ميرزا شير احمد خان در مسايل حقوقی وسياسی توارد کافی داشت، با استفاده از فضـــــــای بوجود آمده عريضه ای ترتيب وتوسط علی احمــــــد کاسی پسرش ( برادر ارشـــــــد من) وبرادرش عبدالقدوس کاسی (کاکای من) راسا ًبه شاه مـــحمود خان صدراعظم فرستاده بود، در عين زمـــــــان بخاطر حفظ حيثيت خــــــانوادهء چرخی در مشوره وتفاهم باايشان ُملائی را بداخل محبس خواسته با دوشيزه صديقه ( صبيه غلام صديق خــــــان چـــرخی) نکاح نمود، تا بدينترتيب هنگام رهـــــــائی از محبس بتواند وی را بنـــام فاميل خود رها سازد، وی ميدانست که پرنسيب هــــای ملل متحد متضمن رهائی زندانيــان سياسی ميباشد                                                                                         

رهائی از زندان وچند کار ضروری:

بعد از آنکه شير احمـــــــــــد خان در حمل 1326 (خ) از زندان دهمزنگ رهــــــا شد، آرام نه نسشته ودست به فعاليت ونوشتن نامه ها به حکومت وملل متحد زد، تا آنکه توانست به همياری دوستان طی يکی ودومــــاه فاميل چرخی رااز محبس بيرون آورد،همچنــان عريضه ای عنوانی صدراعظم نوشت ودر آن استرداد قرآن مجيد نوشته ائ قلمی خودش را مطــالبه نمود،

( چون اين قرآن مجيد توسط برادر ارشد صدراعظم وصدراعظم پيشين قاپيـــــده شده بود، تپ وتلاش شير احمـــــــد خان جائی را نگرفت)، از جانبی چون شيراحمد خان به مسأله مهـــــــــــــمتر ديگر که رهــــائی يک خانواده و ترتيبات عروسی با کسی که در محبس نکاح کرده بود، منهـــمک ومصروف بود، نتوانست قضيه بدست آوردن ُکتب وآثارخود منجمله قرآن مجيد ُمطلا قلمی را دُنبال کند.

  من درکابل چندين سال قبل مرحـــوم غلام علی خان عدالت ( مامايم)را که خودعمری درخدمت مردم گذارنيد، دررابطه به قضيهء چندين بار زندانی شدن، فشارهــــــا وباآلاخره ناپديدی وترور پدرم مورد سئوال قرارميدادم وميگفتم؛ شما که تجارب گرانبها داريد،اين قضيه را چگونه ميبينيد؟ اينکه وی يک مبارز وآزاديخواه بود مسلم است، اينکه تحمـــل وی رانداشتند اين هم روشن است ،سوال دراينجاست که چرا وی را راسا ًنه کشتند،چرا گاهی زندانی وگاهی آزاد شده است؟وی در پاسخ من چنين گفته بود " شما واقعا ًيک پدر مردانه صفت داشتيد،ناپديدی وترور وی نه َسرداشت ونه دُم، وی هنگام زندانی شدن در محبس باقوی ترين استدلال وشديدترين لحن که هيچ راه گريز به طرف مقابل نمی گذاشت از خود دفاع ميکرد، همين خصيصه باعث شد که در برابر دفاعيهء های شيراحمدخان اداره های مربوط تاب مقاومت نياورده وناگزير به رهائی اش دريک مقطع معين تن ميدادند"

چگونگی واقعهء ناپديدی وترور شير احمد خان:

   روز 26 سرطان 1326 (خ) بود که دراين روز شير احمد خان ميخواست به قلعهء فتـــــوح جهت اشتراک در مراسم عروسی خود با خانم صديقه برود، دراين وقت وی را عبــــدالوکيل خان مامايش همراهی ميکرد،چون بگی(گادی) نيافته بودند، بنا ًپای پياده از راه جادهء ميـــــوند و گذرگاه عزم قلعهءفتوح داشتند،در عرض راه چون مامايش نسبت کـــــهولت وضعيفی نميتوانست با شير احمد خان همگام باشد، بنابرآن در قسمت شروع شفاخانهء گندنا بعدا ًصدری ازهم جــداشدند، مامايش با وی خدا حافظی نموده و در کنارکتارهءدريا وی را از دور نظاره ميکرد، وی مشاهده کرده بود که در نزديکی پل آرتل(آرتن) دو موتر جيپ به رنگهای فولادی که بعد ها فهميده شد که موترها مربوط وزارت داخـــله بودند ،دور زده ويک تن از آن خارج شده وبا شير احمدخان مصافــــــحه نموده بود، ولی عاجــــــل با شيراحمد خان يکجا داخـــــل جيپ شدند،وموتر به صـــوب نامعــــــلومی در حرکت شد، مامايش که مرد ساده وباصفـــائی بود ، ُگمان بُرده بود که اين جيپ از دوستان شير احمــــد خان است وخوب شد که وی را وقت تر به قلعه فتـــوح برساند، اما چنان نشد، همين حملهء غافلگيرانه ای بود، که دولتمردان نامرد افغانستان "شير غران" را از ما ربودند وخانواده ای را تا امروز به داغ نبودش مـــــاتم دار وحزين ساختند.

    بدينترتيب شيراحمد خان مانند صدها وهزاران آزاديخواه ووطنپرست افغان طعمـــــــهء آزوحرص نامردان وظالمان که به جزء تداوم سلطه ننگين شان به چيزی ديگر نمی انديشند گرديد وناپديد شد!!

"خون ناحق دست از دامان قاتل برنداشت

ديده باشی لکه هـــای دامن قــصاب را !"

   بعداز قتل پدرما به اولاده اش تهمت هــــــــــا بستند،تامارا به هر وسيله ای از بين ببرند واين همه پروپاگند ها وتهمت های شان مضحک،نامردانه،رزيلانه وپست فطرتانه بوده است،البته اين کاررا نه تنها در قسمت ما ازطريقی پخش مينمودند، بلکه در مورد هزاران انسان وطن پرست، آزاديـــخواه و شريف ميهن دريغ نه نموده اند.

سرگردانی های خانوادهء ما وجستجوی شيراحمد خان:

   يکی دو هفته ای علی احمدکاسی وعبدالقـــــدوس کاسی برای ُپرس وپال درکابل ولوگرنزد دوستـان وخويشـاوندان ما، در رفت وبرگشت بودند، تا اينکه اثری از وی نبود، چـــون اصلا ًاز بين رفته بود واين جستجو نميتوانست کاری کند، آوازه های گوناگونی در باره اش شنيده ميشد، اين آوازه ها چنين بودند:

- اورا فاميل چرخی کشته است.

- او در اين ولايت وآن ولايت ديده شده که تجارت اموال ميکند.

- او به روسيه فرار نموده است.

- او را فاميل عدالت به قتل رسانيده است.

  اين همه آوازه ها وشايعه هااز طرف حکومت به گوش مردم رسانيده ميشد، تا جنــــــــــايات خود را بپوشانند، اينک پيرامون هريک روشنی می اندازم وقضاوت آنرا به خواننــــــــــــدهء عزيزاين سطور ميگذارم:

1) همه اعضای فاميل کاسی به يقين ميدانستند که اين کار را فاميــــــل چرخی نکرده است، زيرا کسانی که ناحق محبوس بودند وستم حبس را کشيده بودندو همزمان شيراحمد خان بخاطر رهــــــــــائی شان جانفشانی وهمدردی فراوان کرده بود اين کاررا نمی کردند، همچنــــــان معـــــقول به نظرنمیرسيد که خودرا دوباره به دام حکومت به اندازند، لذا اين شايعه کاملا ًبی اساس وبعيــــــــد از امکان بود، ولی حکومت با تعقيب پاليسی "تفرقه انداز" ميخواست اين دو خانواده ء دوست وهمفکررا به جـــــــــان همديگر اندازد وخود بهره گيری کند!

2) در بارهء شايعه دوم که ميخواستند تمام خـــانوادهء کاسی را سر گردان سازند، بايد آشکار ساخت که واقعــــا ًهم چنين کاری شد وهمهء ما بخصوص برادر ارشدم علی احمد وعبدالــــقدوس کاکايم از بام تا شام از اين شهر بدان شهر واز اين ولايت بدان ولايت مدت 9 ماه، رفتند وگشتند، ولی گمشدهء شان رانيـافتند، نه رمل اندازی در کابل ماندو نه جادوگری در زابل که بدان مراجعه صورت نگرفته باشد، اما همه بی سود بود،در اينـــــجا قابل تدکر است که حکومت از هـــــر وسيله ء مشروع وغير مشروع استمداد می جُست تا آوازه ای پخش کند وبه اصطلاح "پَل قضيه را بخواباند"طور مثال؛ آنهـــا در اين مورد از ضعيف النفسی چون هاشم خان ماما کار بگيرند( اين شخص مـــــامــــــــــای ناسکهءعدالت بود) که زمانی در دورهء هاشم خان صدراعظم خزانه دار بود، اما نسبت تقلب دستش ازوظيفه گرفته شده بود، شخص عدالت بار هــا به پدرم گفته بود تااين آدم مشکوک ومجـــهـــــــول الهــــويه را بخانه راه ندهند، چون نزد حکومت گنــــــهکار است بنا ًاستخــــــــــــدام شده تا به نفع

حکومت از خانهء خود وديگران اطلاعات را جمع آوری کند و فتنه هــــائی را دامـــــــن زند، همين شخص درآوردن وانتقال آوازه ها بسيار فعال ومسلکی بود، بارهـــــا ديده شده بودکه در عقب دروازه اتاقی که شير احمد خان با دوستان ورفقــــايش صحبت ميکرد، کشک ميداد وگپ هــا را با آلهءگوش استماع ميکرد،باالاخـــــره روزی توسط مادرم که خواهر عدالت بود، از آمدن بخانهءما منع شد؛ اگر ازاين بخش که بی ارتباط به قضيه نيست گذر کنيم، بايد نگاشت که بعد از سرگردانی های زياد روزی آقای آصف خان قوماندان امنيه ولايت کابل هنگام مراجعه برادرم علی کاسی برايش گفته بود:

    " بی جا سر گردانی نکنيد،سودی ندارد،بهتر است بخاطر حفظ حيات ونجــــات اولاد پدرت،از کابل دور شوی ودر کدام ولايتی دُنبال ِکسب وکاری باشيد."

 همان بود که يکتن از دوستان فاميلی ما داکتر عبدالغنی خان افضل همه را با خود به پل خمری برده وعلی احمد که در صنف 12 ليسهء نجات ( امانی) و اول نمرهء کلاس خود بود، مکتب را جبرا ًترک ومنحيث کارگر در نساجی پلخمری شامل کار شد.

   اينکه آصف خان قوماندان امنيــه از روی دلسوزی وشفقت اين هدايت را داده بود، يا دستـــــــوری فهميده نشد،اما درسال 1973 بعد از سقوط شاهی واستقرار جمهــــــوريت داؤد خان او کتابی نوشته است که درآن واقعهء ميرزا شير احمد خان را هم تشريح نموده است، ومن شخصـــــا ًاز وی پُرسيدم، اقلا ًبگوئيد که چگونه حادثه به وقوع پيوست؟

   او به من جواب داد، که "کتاب من که نزد دخترم آصفه جان است، بعـــــد از مرگم به نشر ميرسد، . گويا اين حــــادثه هم درآن خواهد بود" اوبخاطر تکميل کار خــــــود عکس شير احمد خان را از نزد جيـــــلانی خان فرقه مشر شوهر خواهر شيراحمد خـــــــــــان خواسته بود، که اين نشانی ای است از پرداختن آصف خان به اين موضوع؛ تا حال کتاب بدسترس نرسيده است، تا چگونگی آن مطالعه شده بتواند.

   قبل از رفتن به پلخمری خانوادهء کاسی بسيار کوشيدند تا اگر حقـــوق تقاعــــــد شير احمد خان را بخاطر امرار معيشت خود بدست آورند، که به دلائل گوناگون منجـــمله اينکه سند، مرگ را بيــــاوريد وغيره رد وحصول نتوانستيم،بعد از تلاش زياد يک نمره زمين در دشت بگواه پيشنهاد نموده بودند، که به جزء سنگلاخ چيزی ديگر نبود، چون در خانه بجزء علی احمــد که سرگردان معرکه بود، ساير اولادها خورد سال وصغير بودند، لذا توانائی رفتن وآباد کردن ريگزار ودُنبــــــــال کردن موضــــــوع نبود، ميرزا شير احمد خان رشوه نخورد،وبه اولاد خـــــــود چيزی به ارث نگذاشت،اينکه به اولاد، خــانواده وحتا دوستان وآشنايان او چه گذشت، از طردمکتب تا سلب حقــــــــــــوق ومحکمه وغيره، داستــــانی است غم انگيز که مستلزم پرداخت جداگانه ميباشد.

  درآينجا ميخواهم اندکی در بارهء چگونگی توزيع زمين برای خاندانی هــــــــا(آل يحيي)، تنگدستی دهاقين؛ايجــــــاد وتشديد منازعات ملی وقومی که طـــــــراح آن خود خاندان بود وبی ارتباط به ندادن زمين به ورثهءميرزا شيراحمدخان نمی باشد به پردازم وآن اينکه؛ دربســــــا ولايات افغانستان زمين هــای قابل زرع وآب دار مخصوص سلسله ای ازسرداران ونوکران حلقه بگوش شان بود،که اصلا ًدر زمان رياست تنظيمهء نادرخان در قطغن آغازيافت ودر نتيجه يک عده سرداران بی همه چيز وتنبل را به يکباره گی صاحب دارائی ساخت مانند؛ مراتع وسيعی درميان ساحهءمرکزولايت بغلان و ولسوالی پلخمری محلی که بنام پوزهء ايشان ياد ميشود به سردار عتيق خان( باجه ظاهرشاه) بنام تقاعد اهداء شد،درپهلويش زمين آب دار حدود دوهزار جريب ديگر را به قيمت ناچيز فی جريب يکصد افغـــــــانی خريداری کرد،همچنــــــــــــان اين سردار درسال 1965 (ع) موازی 1400 جريب زمين للـــمی را که حـــدود(4-3) متربالاتراز آب دريای پلخمری بود،اين قطعـــــه را به حســــاب 800 جريب زمين فی جريب 10 افغانی ازدولت بدست آورد، که آنرا با نصب چند واتر پمپ تحت آب آورد،آيا کسی ديگری ميتوانست باچنين سهولت از حکومت زمين بخرد؟ هرگزنه !!!

  اين زمين طوریکه خودم شاهدم، مربوط به چند خانوادهء دهقان مظلوم وزحمتکش بودکه به شکل للمی کمی گندم بخور ونمير حاصل ميگرفتند وبعد آنرا تربوز میکاشتند وبدين ترتيب امرار حيات می نمودند،چون قباله دردست نداشتند،به اسناد اجازه نامهء کشت شان که از ساليان متمادی بدينطرف در دست شان بود بدان وقعی گذاشته نشد،وجبرا ًبعد از آن کپه های ( کپه پناهگاه چپری مانند وگاه گنبد مانند است که با استفاده از لوخ وموادمحلی ساخته ميشود واز زمرهء ابتدائی ترين محــــــــل زيست محسوب شده وبيشتر در صفحات شمال در نظر ميخورد) خود راترک وبه اطراف واکنـــــاف پراگنده وسرگردان شدند،وخود به نوکری سردار عتيق الله خان که اکنون به يکی از فئـــــودالهای بيروکرات ووابسته به سلطنت مبدل شده بود در آمدند.

   در مسألهء آوردن پشتونها به صفحات شمال که به ناقلين مشهور اند، خــــود (آل يحيی) که اصلاً ًپشتون بودن شان مورد شک وترديد است در زمـــــان نادرخان در قطغن شروع ومبتکر آن شخص نادرخان بود،که بعدها آنرا به وسيلهء محمــــــــدگل خان مهمند پياده وبه اتمام رسانيدند،تاخود شان مستقيما ًبدنام نشوند،واز طرف ديگر بين پشتونهــــــا ومليتهای ديگر اين سرزمين که هريک دارای حقوق و وجائب متساوی اند، دشمنی خلق کنند،تاازاين تفرقه سود ببرند( تفرقه انداز وحکومت کن) ، همچنين پشتونها را از خدمت عسکری معاف نمودند،درحقيقت خيانت بزرگی بود که به پشتونهـــــــا کردند، پشتونها بايد بدانند که اين آل يحيی دشمن سرسخت پشتون وغيرپشتون اند تا آنکه منافع شان در خطر نباشد،( ای پشتونها يکبار عميق فکر کنيد، که اينهـــــــــــــا به شما چه کردند؟ بحزء کمائی مخاصمت ساير مليتها) ، من شخصا ًبدين باورم که مليتها، اقوام و قبايل ساکن افغانستان، هيچگاهی دشمن همديگرنبوده ونيستد،اين زمامداران خائن واربابان قدرت اند که بخاطر منافع طبقاتی وسياسی شان مليتهای باهم برادر وبرابر افغان را بجان هم انداختند، توطئه ها ودسايس آشگار وپنهان را عليه همديگرشان براه انداختند وخود منفعت بردند وميبرند! ( اين داستــــان خيلی طولانی است که آنرا به نوشته ء ديگری واگذار ميشوم).

3) آوازهء ديگر مشعر بودکه گويا شيراحمد خان به روسيه فرار نموده است،البته بعضی ها بعد از امان الله خــان ناگزير چنين کاری را نموده بودند، اما در مورد شير احمد خان اين سخن احمـــــقانه وغير قابل قبول بود، زيرا از يکطرف نمی توانست خانواده را بی سرپرست بگذارد واز جانبی هم دروغ محض بود، ولی اطمينان کامل دارم که حکومت از هـــمان بدو مسأله ميخواست به غربی ها بفهـــــماند که شيراحمد خان دارای چنين تمــايلی است، تا بعدها به انتقام گيری ودسيسه سازی ها بتوانند ادامه دهند،زيرا يک سلسله واقعاتی که بعدا ًبه اولادهء شير احمد خان پيش شد بيانگراين ادعاست؛مثلا ًً:

در پلخمری يک خانم روسی که ( نينا) نام داشت وبا کدام افغــــان ازدواح کرده ودر شفــــــــــاخانه پلـــخمری نرس بود، جهت پيچکاری خواهرم بخانه ما می آمد، چون کس وکوی نداشت، گاهی رفت وآمد ميکرد، در همسايگی ما آلمانی ها که يکی از آنها داکتر بود وديگرش در محاسبه وبخشهای مشورتی نساجی پلخمری کار مينمودند،اينها ميديدند که فاميل ما با خانم روسی ارتباط دارند، وهمين مسأله دستاويزی بود که به وسيلهءآن اين شايعه را که پدرم در شوروی فرار کرده وما توسط اين خانم با پدر خود ارتباط ميگيريم را دامن ميزدند.

  مثال ديگر: چند سال بعد برادرم عــــــــلی کاسی از طريق وزارت تجارت افغانستان دربندر تاشگذر ولايت بلخ  تقرر حاصل نمود، که ناگزيرچندين بار به آنسوی سرحد(ازبکستان شوروی) گذر نموده باشد وممکن بسا تصاوير وی با روسها در آنجا گرفته شده باشد .

  مثال: يکتن سويسی بنام (مارک ريشی) که کارگردان فلم هنری "غم افغان" از نوشته ها ی خودم ميباشد، در سال 1992 (ع) ازمن پرسيد که پدرت کی بود،من کوتاه گفتم منشی امان الله خان بودو بعدا ًحکومت اورا به قتل رساند، ومفقودشد،دفعتا ًبرايم گفت امکان دارد به روسيه فــرار نموده باشد، قراريکه غور نمودم ديدم که در اسناد زمرک پسرم کلمهء (شير) که از نام پدرم گرفته شده بود، نوشته شده بود، فورا ًدرک نمودم که کدام مسألهء در ميان است؟

يک مطلب ديگر در همين مورد: چند سال قبل درماسکو افغانستانئی را شناختم بنــــــام (شير احـــمد امينی) که وی بيشتر از چهل سال بدينطرف در اين کشور مصروف تجارت بود، قرار گفتهء خودش باحضور داکتر عبــــــدالواحد سرابی وزير پلان ووزير تجارت افغانستان، تمام مسايل تجـــارتی کابل وشوروی از طريق دفتر وی انجام ميافت،او از جمـلهء مردمان (گدی) لوگر بودو پدرم را ميشناخت، ولی از پدرم مذمت کرد اينکه چرا نفهميدم ؟؟

 مثال ديگر: درسال 1965 (ع) که من در سويس بودم، فاکولتــــهء زوريخ ميــــــخواست بورسی از سهميه افغانستان برايم بدهد،اما نامه ای ازپوهنتون کابل به امضای دکتور خليل احمـــــــــــــد ابوی مديرارتباط خــارجهءآن مواصلت ورزيد که" زمری کاسی شخص نا مطلوب است" وبدين راهـــکار فــــاکولتهءزوريخ از پذيرفتن من اباءورزيد،.پوليس سويس مــرا ازسويس بيرون راند، باردوم که با خانوادهءخود به سويس آمــدم همان قضيه کشيدن ونشان انگشت در برابرمن وپذيرفتن فرزندانم در مکتب دشواری هائی راخلق کرد،که باآلاخره مجبــــورشدم،همه موضوعــــات پيشآمده را يکايک به وکيل خود درسال 2004 (ع)بگويم،تا اينکه شب در ميـــــــان برخوردهمه درمقـــــابلم تغييرکرد،واين توطئه هـــا ودسايسی بودکه توسط يک تعــــــدادسويسی هـــــا به همدستی وکارسازی بقايای خاندان شاهی افغانستان عليه من و خانواده ام،تنظيم وطرح ريزی ميشــدوبه هـــمان دسيسهء گذشته ارتباط داشت.

4)اينکه قتل شير احمد خان را بدوش فاميل عدالت می انداختند،اين هم يک دسيسه ديگروبخاطر بجان هم انداختن خانواده ها بود وميخواستند،ازاينـــــطريق داؤد خان را که ازدوستان عدالت بود نيــزبد نام سازند،وازجانبی هم خواهــــان آن بودند تا دشمنی هــــــــــــا وخصومت های خانواده گی ميـــــــــــان اولادهءشيراحمـد خان وفاميل خانمش، ايجـــــــاد وگستـرش يابد ودرحقيقت "تفرقه اندازی وحکومت کردن ادامه يابد"،اين آوازهء ماننــد شايعه مضحک تر انداختن موضوع بالای خــانوادهء چرخی نقش برآب شدوميان تهی برآمد.

يک اشــــارهء ديگر؛ دوسال قبل يک خانم سويسی بوسيلهءدخترم سومــــــــــــا کاسی خواست با من بيبيندوراجع به پدرم چيزی بفهـمد،ازپرشس هايش فهميــــدم که او درقضيه وارد است،بعد از تشريح کوتاهی که دادم، برايم گفت: ميدانيد ترور پدر تان سالهــــــــــــا قبل پلان شده بود،زيرا وی از تمــام اسرارآگاه بود.

خلاصه اينکه؛درسال اول واقعه بهمه گان مبـــــــرهن گرديد،که اين کارحکومت است،ودست حکومت وزمامداران وقت  بود که ميرزا شيراحمد خان را ترور وبه قتل رسانيد، ما نه حمايه گری داشتيم ونه کسی از ترس ميتــــوانست بما کمک کند،وهرگاهی بعد چند سال از هرطرف گفته ميشد که ُدنبال قضيه نگرديد،کار از دست رفته، به شما ضرر ميرسد!!

علل وانگيزه های حقيقی يی که باعث ترور وناپديد شدن وی گرديد چنين فشرده ميشود:

1) آزاديخواه وحامی مشروطيت بود،دراکناف واطراف کشورمشروطه خـــــــــــواهی راتبليغ وترويح مينمود.

2) از چگونگی توطئه هــــــــــا ودسايس عليه رژيم امانی واز بين بُردن ناجوانمردانهء امان الله خان وعوامل داخلی وخارجی آن آگاهی کافی داشت.

3) در صدد بسيج و جمع آوری اطرافيان وهواخواهان امان الله خان بود.

4) با امان الله خان در تماس بود وهدايات وی را عملی ميکرد، اين روابط را بعــــدها ازطريق تماس با خانوادهء شجاع الدوله خان غوربندی حفظ وگسترش داده بود.

5) فعاليت وی بخاطر بيرون آوردن خانوادهءچرخی اززندان برای رژيم ترور واختناق شاهی غير قابل تحمل و در ضديت آشکار با اهداف ضد ملی شان قرار داشت.

6) قرآن مجيـــد قلمی که توسط خود شير احمد خان ترقيم وتزهين يافته بود،در زمره شهکارهـــــــای هنری دورهء خود محسوب ميشد، شيراحمد خان ميدانست که کی وسيلهء غـــارت آنرا فراهم ساخت وباآلاخره توسط کی غصب ومصادره شد،اگر اينهاحداقل احساس ملی، وطنی واسلامی ميداشتند، از چنين شخص که با قبــــول زحمت فـــــراوان چنين اثری را بوجود آورده بود، قــــــــــــدر وستايش ميکردند،اما درعوض به شيوهءمافيائی وُقلدرانه اثر منحصر به فردش را قاپيــــدند، خودش را کشتند ونام نشانش را نابود کردند، اين هم شد "عـــــــدالت ودموکراسی قلابی" که تا حــــال با آب وتاب از جانب گماشته گان وکاسه ليسان اين خـــــاندان زمزمه ونشخوار ميگردد!!! لعنت ونفرين به آنانی که بخاطر منـــافع شخصی شان همه خصايل نياکان ما چون عيـــــــاری وجوانمردی و حتا صله ء رحم ومروت را فــــــــــدای حرص،آز ،قدرت وَمکنت کردند!اما بيــخبراند که محــــــــاسبه ملت با ايشان شکنــجه ای ايست ابدی که دير يا زود دامنگير شان خواهد شد!

برخی فاکتها وبُرهان تازه وزنده:

   درسال 1335 (خ) تقريبا ًنُه سال بعد از ترور وناپديد شدن ميرزا شير احمد خان، علی احـــــمد کاسی پسرش با دختر غلام علی خان ناصری نامزد شد،غلام علی خان ناصری دربوينقره در سمت شمـــال ولسوال بود، وی به علی احمد کاسی واقعــات کار وبارو حکومت را ضمن صحبت هــا قصه ميکرد،از وی شنيده شده بود که حــــاکم کوهستان ( اسمش را فراموش نموده ام) به او گفته بودکه غلام فاروق خان عثمان وزير داخله به همين حاکم کوهستان تيلفونی هدايت داده بود که دونفر مورد نظر واعتمادی اش را به تاريخ 26 سرطان سال 1326 به کابل اعزام دارد، چه اوميخواست چيزی را بدست شان بفرستد وآن عبارت از جسد ميرزا شيراحمد خـــــان بود ،که در شب تاريک به شمالی آورده شده بودوبجــای نامعـــــلومی آنرا بخـــــاک سپرده بودند،علاوتا ًمن خودم نيز شخصا ًاز غلام علی خان ناصری چندين بار شنيده بودم که وی ميداند ميرزا شيراحمـــد خان را کی به قتل رسانيده  است ولی نمی تواند زبان باز کند.

 باآلاخره معلوم گرديد که ميرزا شير احمد خان بدست غلام فاروق عثمان دروزارت داخــــــــله کشته شد،عجيب اينکه بازمانده گان او را سرگردان وسراسيمه ساختند ونام نشانش را ازبين ُبردند، طوری که بعضی ها حتا تصور ميکردند،که ما اولادهء کدام شيراحمــــد ديگری که به اين نام در خويشاوندان ما بودند،ميباشيم.

 "پدر کشتی وتخم کين کاشتی    پدرکشته را کی بود آشتی "

  يک شهادت ديگر؛

   يکسال قبل من تيلفونی از دکتـــــورعلی محـــــمد زکريا شخصيت شنــــــــــاخته شدهء علـــــــــمی وفرهنگی ونويسندهء بسا ُکتب منجمله " کرونولوژی رويداد هـــــای مهــــــم افغانستان از 1901 تا امــــــروز 2004 " ُُپرسيدم شما منحيث نويسنده ومحقق بسا وقايع ورويداد هـــــــای افغانسان، لطفا ًشرافتمندانه بگوئيد که پدر ما چه شد؟ وی گفت: همه ميگفتند؛ که اورا غلام فـــــــاروق خان عثمان به قتل رسانيده است، از بعضی کسان ديگر وابسته به خـــــاندان شاهی در کابل هم سؤال نموده بودم، آنها فقط ميگقتند که لادرک است.

"خوشــا آنان که باعزت زگيتی      بساط خويش برچيـدند ورفتند

خوشا آنان که در اين عرصهء خاک      چوخورشيدی درخشيدندو رفتند !"

 پاسخ به صبغت الله مجددی:

  در صنف هشتم ليسهء جبييه بودم، که صبغت الله خــان مجددی معلم مضمون عقايد بود، وی در برابر من حساسيت جالبی داشت،وبرعليه من بسا پُروپاگنــــد هــاراسازماندهی ميکرد،وی در روز امتـــــحان بعوض دروس عقايد ُپرسيد! باآلاخره معـلوم شد که پدرتان چه شد؟من گفتم اورا ُکشتند، گفت کی ُگشت؟

جواب دادم، غلام فاروق خان عثمان وزير داخــــــــله، خاموش ماند،من نمی دانستم که او خواهر زادهء فاورق عثمان است.

استقبال مردم ازشير احمد خان:

در سال 1974 (ع)من و مدير معارف سمنگان دردره ء زندان (ژوندون)  نزد يکتن از متنفذين محل مهـمان بوديم،اين شخص که کتاب زياد داشت از من ُپرسيدکه فرزند کی هستيد؟ گفتم پسر ميــــــرزا شيراحمد خان حاکم هستم، گفت او که در سابق اينجا حاکم بود، گفتم بلی او که حدود بيست سال قبل در سمنگان حاکم بود افسوسها کشيد وگفت قدر چنين اشخاص وطندوست را تنها خود مردم وطن ميداند، اين گفت وبه پسرش امر کرد، که ُفلان کتاب از الماری بياور! در بين اين کتاب شعری بود که توسط شاعری در آن زمان در مورد ميرزا شير احمد خان وکارنامه هايش وخاصتا ًکار سرک رباطک تمجيديه ء سروده بود، کاپی آنرا نوشتم، ولی با فرار در کابل ماند!

 

" مردی رفت و گريه ای بجا ماند

شهردر سکوت او تنهـــــا ماند"

 

اين بود گوشه ای ازيک تراژيدی حزن انگيزکه نه تنها خانوده ای را در ماتم نشاندو تبـــاه کرد، بلکه مظهر گويای رژيم اختنـــاق وترور، دهشت واستبداد و باآلاخـــــــــــره مطلقيت و زور گوئی است، که چگونه آزاديخـــــــــواهان، ترقی پسنــــــــــــــــدان و روشنفکران را نا بود کردند و نامـــــــــــــش را گذاشتند"دههءديموکراسی تاجــدار" وجای تأسف آنست، که بلــد گويان سلطنت وحاميان فاسد خاندان مزدور ودروغ پردازان مديحــــــــه سرا هنوزهم که هنوز است، از سقوط اين رژيم ننگين وجاگزينی جمهوريت در کشور با ُپرروئی مذمت مينمــــــــــــايند ودرنبود آن رژيم توتاليتار واقعی اشک تمساح ميريزند، وای به حــــــال ملتی که مانند خـــــانوادهء شير احـمدخان منشی امان الله خان چه ها بود که نديدند! وچه مظالمی نبود که متـــــــحمل نشدند وسوختند وساختند!

"بعد از وفات ُتربت ما برزمين مجوی     در سينه های مردم داناست مزار ما"

                                                                                                 #

 

مأخذ ومنابع:

 

من بيشترينه معلومات اين نبشته را با استفاده ازقصه هـــا وناله هــــای مادر بزرگوارم که عمری با همه تنگدستی وبيکسی در اعاشه واباته وتعليـــــم وتربيت ما پرداخت وچون يک زن باهمت افغان آه نکشيد وکمرش به حوادث خم نشد، آموختـــه ام وبه قلم ناتوان خود آنرا نگاشته ام،مادرم هميشه از پدرم وداستانهايش قصه مينمود،من هم بالاخره به غضب آميــــزميگفتم،که بااين قاتلين پدرم محاسبه خواهـــــــم نمود،مادرم عاجــــــــــــــل ميگفت دهنت را ببند که به گوش شان ميرسد،سرت رازيربالت ميکنند،ميگفتم که پدرشان نمی توانند، دراينجا  ميگفت ؛"اين ها سرشيرغـــــــران رازيربالش کردند توخوشپشی هم برای شان نيستی " (شيرغران مقصدش پدرم بود) وی هکذا ميگفت ؛ "اين پدرلعنت ها را من ميشناسم تو اينها را نمی شناسی، هزارن نفر را کشته اند" مادرم واقعاً اين ها (آل يحيی) را ميشناخت، زيرا به يک حسابی ( اَودور زاده) هم ميشدند واز طرفی هم سن مــــــادرم هنگام مرگ به (92) سال ميرسيد،يعنی از همهء خانواده مسن تربود وشـــــــــاهد بسا وقايع ورويدادها در روزگار خودش بود، پدرم خواهی نخــــــواهی در وقت حياتش به اوهمه چيز ها را می گفت واورا هوشيارواز مسايل آگاه ساخته بود،همچنان قسمت های از آن را مرهـــــــون برادر ارشدم عــــلی کاسی ميدانم که رهنمائی وکمک نموده است،علی کاسی نه تنها در اين عرصه با من کمک نموده بلکه در طول زنده گی بعد از پدر ما به من وهمه خانوادهءما حيثيت پدر راداشته ومهربانی های زيادی را مبذول داشته است، همچنان از قصه هــا وروايات بزرگان وموسفيدان وابسته به فاميل ما وحتا از داستان ها وبيان های شفاهی َسلمان پدرم هم بهره گرفته ام تا اين سـطور را به نگارش در آورده ام

برعلاوه از مأخذ آتی نيزبهره گرفته ام،که در متن اشاره گرديده است :

1) سيد محمد مهدی فرخ،کرسی نشينــــــان کابل ( احوال دولتمردان افغانستان در روزگار اميرامان الله خان ) صفحه هـــــای 151تا 155 و دکتورعلی محــــــمد زکريا ( کرنولوژی رويدادهای مهــــــم افغانستان – ص 11) اين بخش از همين دو منبع فشرده وگرفته  شده است.

2) سايت انترنيتی آريائی ( بخش ترورهای سياسی).

3)سيد محمد مهدی فرخ ، کرسی نشينان کابل وميــــــــرغلام محمد خان غبـــــار( افغانستان در مسير تاريخ جلد دوم ) فشرده شده است .

4)همانجا

 

 


بالا
 
بازگشت