سرفراز گنجی

 

یادی از خاطره های پیشین

 

پائیز سال ١٩٨٦ بود که از اولیای امور دستور گرفتم تا به شهر باستانی و نامدار هرات بروم و سهم خودرا در امر دفاع از میهن در قطار دیگر مدافعان رسالتمند و متعهد به محافظت مرزهای غربی کشور در برابر تجاوز خفاشان شب پرست که روز را در پناه آخوند های سفید دستار و سیاه ضمیر لمیده بر تارک تقدیر ملت ایران و ساواکی های تازه مسلمان شده در گردان های چماقدار "انصار حزب الله" شام می کردند و ظلمت شب را برای تاراج و قتل مردم میهن شان دزدانه به کار می بردند، ادا نمایم٠

صبح زود بود و می خواستم چمدان سفری ام را جمع و جور کنم تا آمادۀ سفر شوم که خیال های مرتبط با آنچه عزم داشتم ذهنم را اشغال کردند و در فکر فرو رفتم٠

در بارۀ شهر هرات و فرهنگ بارور و متعالی ساکنان آن قصه های نغز و روانبخشی از زبان مردم و ورای کتاب ها شنیده و خوانده بودم که اشتیاقم را در ره افتادن به آن دیار قوت می بخشیدند٠ از آن شمار، "ملا محمد جان" داستانی است که در هرات زاده شد و نسل های از ملیت های گوناگون کشور ما از پامیر تا هیرمند و از آمو تا شاخ شمشاد، در درازنای سده ها سینه به سینه انتقالش دادند و امروز در هر مکانی که سفرۀ سرور گسترده می شود از انجا ندای " بیا که بریم به مزار ملا محمد جان" سر می کشد٠ جفاست اگر از کنار این نوای لیریک مردمی به ساده گی گذرشود و چشمان جعلکاران تزویرگر مذهب ، از خار عشق توده ایِ فارغ از تعصب اسلام خود ساختۀ جهادی بی آزار بماند:

بیا که بریم به مزار ملا ممد جان

سیل گل لاله زار وا وا دلبر جان

برو با یار بگـــــــــــو یار تو آمد

گــــــــل نـــرگس خریدار تو آمد

برو با یار بگـــو چشم تو روشن

همان یار وفــــــــادار تــــــو آمد

بیا ای یار که مجــــنون تو هستم

خراب لعـــــــل میگون تو هستم

نمـــــــــــیبوسم لب پیمانه ی می

پرشان و جگر خـــــون تو هستم

وجوهات مشترک فراوان در عرصۀ شعر و ادب، زادگاه ام در دامنۀقله های در آسمان رفتۀ پامیر که "جوی مُولیان" از بطن اش فواره میکند و سرزمین شاعر پرور هری را با هم پیوند می دهند٠ ازین جهت نیز رغبت دیدار از هرات را داشتم٠ وقتی افکارم در درون و ماورای این مسایل می چرخید و به شعر و شاعران می اندیشیدم، گوئی که قصد دارم برای کسی شعر خوانی می کنم "بوی جوی مولیان" اثر ماندگار روده کی را زمزمه می کردم:

بــــــوی جــــوی مولیان آید هــــمی

یاد یار مهـــــــــــــــــربان آید همی

ریگ آمو و درشـــــــــــتی های او

زیر پایــــــــم پرنیــــــــان آید همی

ای بخــــــارا، شاد باش و دیر زی

میر ز تو مهمـــــــــــــــان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا مــــــــیان آید همی

ای بخارا شــــاد باش و دیر زی

میر ز تو شادمــــــــــان آید همی

میر ماه است و بخــــــارا آسمـان

ماه سوی آسمـــــــــــــان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستـــــان آید همی

هنوز غرق در افکارم بودم که تک تک در را شنیدم٠ برایم اطلاع دادند که جیپ آمادۀ حرکت است٠ چون باید سروقت در فرودگاه حاضر می شدم ناچار چمدانم را بستم و بعد از خداحافظی با خانواده راه افتادم٠

هوا اندکی سرد ولی خوش آیند بود٠ نور آفتاب بر همه جا می تابید و خیابان های کابل که تا هنوز از گزند "مسلمان نما های جهادی " درامان بودند و "لذت" راکت جهاد را لمس نکرده بودند، سیمای یک شهر آرام و فرورفته در معاملات عادی و روتین زنده گی را به تصویر می کشیدند٠ جیپ حاملم از گردنۀ باغ بالا، جای که در حوالی آن اقامت داشتم، مسیر کارتۀ پروان را اختیار کرد و به سمت مرکز شهر در حرکت شد٠ وقتی بر آرامش ، تواضع، اخلاق پسندیدۀ اجتماعی و مصروفیت های کاری انسان های که در حاشیۀ سرک ها و خیابان ها در پی روزگار در حرکت بودند، یا در دکان ها و مغازه ها تأمین معیشت می کردند توجه ام را متمرکز ساختم، افکارم آنقدر در زیبائی آنچه می دیدم غرق شد که رانندۀ جیپ خبر رسیدن به فرودگاه را داد٠

در فرودگاه نظامی که در جوار فرودگاه بین المللی کابل قرار داشت همینکه از جیپ پائین شدم با جمعیتی از افسران بلند قامت، خوش هیکل ، تمیز و دارای تربیت عالی نظامی که منتظر هواپیما بودند برخوردم٠ بعد از مبادلۀ رسم تعظیم جویای احوال همدیگر شدیم و در فضای پر از صمیمیت به تبادل افکار پرداختیم٠ از مبادلۀ گفتگو ها معلوم شد که افسران فراخوانده شده در فرودگاه به ولایات قندوز، قندهار و هرات در انتظار پرواز بودند٠ نیم ساعت و خورده ای گذشت که دو فروند هواپیمای ( ان 32) به قصد پرواز به هرات و قندهار در جایگاه پذیرش مسافران اخذ موقع کردند٠ گفتنی بود که پلان پرواز قندوز بعداً عملی می شود٠

در هواپیما، در حالیکه چشمم را از پنجرۀ کنار صندلی به سوی ابرهای پنبه مانند چرخ خورنده بر فراز آسمان دوخته بودم ناگهان به فکر حوادث جاری کشور افتیدم٠ از خود می پرسیدم که چرا مذهب که معنویت حاکم بر روان جامعه را میسازد، وسیلۀ بازی های دلالان سیاست و متاع داد و ستد مزدوران فروخته شده به اسلام تجارتی  عربی ـ پاکستانی می گردد، مگر افغانها بر گذشتۀ پرغنای تاریخی خود خط ننگین و منفور جهادی کشیده اند؟

آدم های که خود را در پوشش اسلام جا زده اند و در ماسک مجاهد میجنگند، به آنچه در فرهنگ افغانی ناموس نامیده می شود تجاوز می کنند، دختران خورد سال را به زور به زنی می گیرند و یا به عرب و عجم و پاکستانی می فروشند، مکاتب را به آتش می کشند، آموزگاران مدارس را ترور می کنند، نهاد های فرهنگی را به بم می بندند، سرک ها را خراب می سازند، بیمارستان ها را طعمۀ حریق می کنند، پایه های برق رسانی را منفجر می سازند و هر چه مسافرین راه ها در توشه دارند به یغما می برند٠ غرق درین خیالات بودم که هم پهلو ام تکانی به من داد و پرسید که چه وقت به هرات میرسیم؟

گفتم دقیق نمی دانم، اما چون قریب به یک ساعت از پرواز گذشته بود، جواب دادم که باید در دقایق آتیه فرودگاه را از بالا ببینیم٠

فرودگاه هرات خلاف انتظارم، یکی دو ساختمان محقر در پذیرش گاه و چند خانۀ خاکی دورتر از آن چیزی بیشتری نداشت٠ پرسشی در ذهنم ره یافت که چرا زمامداران وقت، سرمایۀ گزافی را از کیسۀ مردم دزدیدند و برای اعمار قصرهای خانواده گی در کابل و پغمان و کاریزمیر و سروبی خرچ کردند ولی نخواستند یک ترمینل آبرومند در شهر بزرگی چون هرات آباد کنند٠ با آرزوی اینکه رهزنان، جنایت پیشه گان جهادی نتوانند سد راه عملی سازی پروژه های عمرانیِ ازین گونه شوند و شهر تاریخی هرات در چشم انداز مقدم مهمانانش را در یک ترمینل مدرن و شایستۀ نام و اعظمت اش خیر گوید ساختمان فرودگاه را به قصد خروج از آن محل ترک گفتم٠

در پست دیدبانیِ پیوست با معبر خروجی فرودگاه شماری از افسران و سربازان، در حالیکه در کنار تانک ها و زرهپوش ها یشان با چهره های متبسم و بشاش صف کشیده بودند از همرزم جدید «کابلی» خود با مراسم نظامی استقبال کردند٠ بعد از استماع گزارش کوتاه فرمانده واحد زرهی، پا در رکاب گذاشتم و بسوی شهر در حرکت شدیم٠ راه با وجود اسفلت، بی حد خراب و آزار دهنده بود، وقتی پرسیدم چرا راه اینطور خراب شده؟ افسر نشسته در کنارم، رفت و برگشت متداوم وسایط ثقیل زرهی را دلیل خرابی راه میدانست٠ همینکه قدری از خاکروبه های حاشیۀ فرودگاه دور شدیم شاخه های خزان رنگ درختان بلند قامت ردیف یافته در دوکنار جاده و پهنای بستر طلائی مزرعۀ تیرماهی ویژۀ آب و هوای هرات که نگاه را به دورها میکشاند منظرۀ زیبای از طبعیت گوارای پائیزی آن دیار ترسیم می کردند٠ با ورود ما به مناطق زیست مردم، افسران و سربازان موضع گرفته در پست های امنیتی را دیدم که با مورال عالی رزمی از مسیر جاده پاسبانی می کردند٠ از افسر واحد زرهی به خاطر کنجکاوی بیشتر جویای معلومات شدم که چه نیازی به نیروهای تقویتی اضافی در کنار سرک است در حالیکه خود از تسلیحات کافی بهره مند بودیم؟ وی توضیح داد که باند های مسلح جنایتکار جمعیت اسلامی به سرکرده گی فردی به نام اسماعیل گاه و ناگاه به موتر های مسافرین حمله ور میشوند، زیورات زنان و دار و ندار مردان را چپاول می کنند، مردان جوان را می ربایند و بعد به قتل می رسانند، به همین خاطر پست های امنیتی دایمی درین محلات ایجاد شده اند٠ اسماعیل سرکردۀ باند جمعیت اسلامی در هرات، سال بعد که سال دوم خدمت ام در آن ولا بود در پهلوی سایر جنایات، دو تن از متنفذین با رسوخ محل به نام های ارباب سید محمد و ارباب سید احمد را که همزمان فرماندهان شبه نظامیان مربوط به دولت در قریه جات خویش نیز بودند، مذبوحانه به دام افگنده اولی را هنگام شب در خانۀ وی و دومی را حین عبادت در مسجد به قتل رساند٠ دریغا به حال ملتی که ازین قماش قاتلان و تروریستان اکنون در کرسی های ولایت و وزارت اش جا گرفته بر او فرمان می رانند٠

با تقرب کاروان ما به شهر چون آفتاب روانۀ مغرب بود، یگان یگان دکان در حال بسته شدن و محدود افرادی که اینسو و آنسو در حرکت بودند و عجالت رفتن به خانه هایشان را قبل از فرارسیدن تاریکی شب داشتند تا از خطر ترور جهادیان محفوظ بمانند، به چشم می خوردند٠ هوا داشت کم کم سرد می شد، باد ملایم موسمی که در پی گرمای طاقت فرسای تموز روح و جان را نوازش می داد بر همه جا می وزید و نشانۀ قرمز گونۀ شام بر فراز افق هویدا می گردید٠

شب را در مهمان سرای فرقۀ نمبر ١٧ سپری کردم٠ شبی بود مملو از هیجان و بیخوابی٠ شش سال خدمت در ستان و حلقۀ همرزمان آشنا در کابل و حال دوری از آنهمه رابطه ها، کار کردها، خاطره ها و آمیزش با افراد نا آشنا، محیط و شرایط نوین، اضطرابی را در ذهنم تداعی می کرد که رفتن به خواب را ناممکن میساخت٠ لوای نمبر ٤ زرهی ﴿قوای ٤ زرهدار﴾ که قرار بود در آن خدمت دفاع از میهن را ادامه دهم، از قطعات پر ماجرا، پرآوازه و دارای عنعنات رزمی ویژۀ خود بود٠ این لوا مجری قیامهای مسلحانۀ ٢٦ سرطان ١٣٥٢ و ٧ ثور ١٣٥٧ به شمار می رفت و در تداوم رخداد های سالهای حاکمیت ح د خ ا افسران و فرمان دهان عالیرتبۀ نظامی تا مقام وزیر دفاع کشور را به ارتش افغانستان عرضه نمود٠

فردای آنروز گر چه اثرات افسرده گی ناشی از بی خوابی، زیاد هم جلب توجه نمی کرد ولی نوعی از ناراحتی در وجودم احساس می شد٠ بعد از صرف صبحانه و آماده گی واسطۀ حامل، راهی قرارگاه قوای ٤ زرهدار شدم٠ قوای ٤ زرهدار در دامنۀ تپه های افتیده در شمال راه هرات - اسلام قلعه در حصار "میفروشان" مستقر بود که بیشتر به جزیرۀ یکه و تنها در میان دشت و تپه ها میماند و از تمدن شهری نشانه ای به چشم نمی خورد٠ عقربه، سر ساعت ده پیش از ظهر را نشان می داد٠ در مدخل قرارگاه از جانب مسئولین استقبال شدم و به دنبال آن در یک مراسم کوتاه تعارفی برای پرسونل معرفی گردیدم، پیوست مراسم تشریفاتی و یکی دو ساعت نشست ها و صحبت های عام و معلوماتی خبر آماده گی نهار رسید٠ در نیمۀ دوم روز با همکاران نزدیک خود آشنا شدم و کمر برای آغاز کار بستم٠ فضای صمیمانه و معاشرت رفیقانۀ لحظه های نخست، امید را برای دستیابی به تفاهم و شکل یابی روابط سالم کاری با همرزمانم تقویت می بخشید که در گذشت زمان جامۀ حقیقت پوشید٠

رویداد های دوران خدمت ام در آن لوا که با تلاطم و ناهنجاری های مسلط در جو سیاسی کشور همراهی می شدند خاطره های فراموش نکردنی فراوانی را بجا گذاشتند که بیان همه، کتاب قطور می آفریند و مقدور این مقال نیست٠ مهمتر از همه فرصت دست داد تا با ولایت باستانی هرات، آبدات تاریخی و فرهنگی و مردم شجاع، آگاه و فرهنگ دوست آن دیار اقبال معرفت یابم٠

تأسف انگیز و اندوه آفرین بود آنگاه که نیمۀ از شهر تاریخی هرات را خالی از سکنه، سوخته و مخروبه دیدم٠ این بخش در اثر درگیری های مسلحانۀ باند های خرابکار مجاهدین با نیرو های مسلح دولت که یکی انسان و کاشانۀ آنرا کور گونه به نارنجک و موشک می بست و دیگری در نبود پلان دقیق مدافعه و تعرض، از هوا و زمین بم و مرمی فرود می آورد، زنده گی را از دست داده بود و زمینه های تعمیر مجدد در آنهنگام نسبت اینکه گروه های جهادی در زیر مخروبه ها لانه کرده دست به تحریکات ویرانگر در شهر و حومۀ آن می زدند فراهم نبود٠

انستیتوت پیداگوژی هرات از دست آورد های عرفانی دولت وقت محسوب می گردید که در یک عمارت مدرن یک طبقه ای در نزدیکی مرکز شهر موقعیت داشت٠ قرار بود بر اساس برنامۀ حکومت مبنی بر قیمومیت قطعات و جزوتام های قوای مسلح بر موسسات آموزشی، از آن انستیتوت دیداری به عمل آورم٠ هدف قیمومیت را رسانیدن مساعدت های مادی - تخنیکی و ارائۀ لکچر ها پیرامون وضع سیاسی – نظامی کشور تشکیل میداد٠ در حیاط انستیتوت با مسئولین و شماری از استادان احوالپرسی کرده بعد از تبادل نظر در مسایل مورد علاقه با مشایعت آنها به اطاق های درسی رفتم٠ در اطاق های درسی با دختران و پسران جوان، بشاش و خوش سلیقۀ برخوردم که با شوق وذوق تمام مشغول آموزش بودند٠ حضور من در صنف ناگزیر جریان درس را از روال معمولش خارج میساخت و ما به بحث در بارۀ موضوعات حاد روز می پرداختیم٠ دانشجویان پرسش های گوناگونی را مطرح میکردند که فضای جالب  و صمیمانۀ تبادل افکار را به میان می آورد٠ چنین بر می آمد که آنها به سرنوشت کشور و مردم شان دلسوزانه می اندیشند٠ در یکی از صنف ها چشمم ناگهان به کودبند پر از چادری ﴿بورقه﴾ افتاد، چون دختران دانشجو را در لباس مدرن و شیک متداول در شهر ها می دیدم فکر کردم که چادری ها احتمالاً به پرسونل خدماتی تعلق دارند زیرا کار برد چادری در مکاتب دهات و ولسوالی های دور از تمدن سدۀ بیستم پدیدۀ عادی بود ولی نمیدانستم که هیولای ظلمت جهادی بر شهر فرهنگ پرور هرات نیز سایه افگنده است٠ در پایان درس دریافتم که دانشجویان دختر در محور اغراض شوم گروه های جهادی قرار دارند، اگر شناسائی شوند، خود و خانودۀشان تهدید به مرگ میگردند لذا چادری می پوشند تا از گزند جهادی ها مصئون بمانند، بویژه باند دانش ستیز اسماعیل خوفناکتر و وحشیانه تر از دیگران عمل میکرد٠ در حالیکه ازین وضعیت شدیداً ناراحت بودم با مسئولین و استادان وداع کرده به محل خدمت باز گشتم٠

ما زمانی خوانده بودیم:

هرکه مکتب رفت آدم می شود

نور چشم خلق عالم می شود

مجاهدین آواز می کشیدند:

مکتب زادگاه کفر و الحاد است

معلم بکش مصحف بسوز، صواب جهاد است

زمان تبدیلی ام به هرات مصادف با اعلان مشی مصالحۀ ملی از جانب دولت جمهوری افغانستان بود٠ طبق امریۀ قوماندانی اعلی قوای مسلح عملیات محاربوی متوقف گردیده، قطعات و جزوتام ها به پایگاه های دایمی خود مواصلت می نمودند، تنها در صورت تعرض و یا گشودن آتش از سوی باند های جهادی به تدابیر دفاعی با توسل به اسلحه مبادرت به عمل می آمد٠ بر اساس برنامۀ دولت تصمیم اتخاذ شد تا مناطق دور دست ولایات که نظم اکمالاتی آنها توسط گروه های جهادی مختل و در بند محاصره قرار داشتند از نظر مواد غذائی اکمال گردند٠

ولسوالی شکیبان در مسیر راه به سمت مرز با ایران موقعیت داشت و در زمرۀ محلاتی بود که شامل این برنامه می شد٠ این ولسوالی را باند آدمکش اسماعیل مدت ها قبل در بوریای اختاپوتی جهاد پیوند خورده با منافع اغیار پیچانیده و از تابش نور مدنیت و حرمت انسانی محرومش کرده بود٠ مردم آن محل از کمبود مواد ارتزاقی شدیداً رنج می بردند و باب مدرسه و دانش به روی شان کاملاً بسته بود٠ در شرایط آن برهه دشواری های امنیتی مانع آن می گردیدند تا کار های عمرانی و عرفانی تدارک یابند و مکاتب فعال گردند ولی می شد که در جهت انتقال مواد اولیۀ رزق و معیشت گام عاجل برداشت٠

از کسی پنهان نبود که رهزنان جهادی مانند جغد های شب زنده دار در مغاره ها جا گرفته اند و هر لحظه به جان انسان و کرامت وی حمله ور می شوند  بنائاً انتقال خوراک به مردم نیازمند، ایجاب حمایت نظامی را می نمود٠

مواد مورد ضرورت قبلاً در محوطۀ شهرداری تهیه و آمادﺀ انتقال بود٠ دستور گرفتیم به ولسوالی شکیبان برویم تا آن محل را برای توزیع مواد امن سازیم٠

ادارۀ استخبارات نظامی از موجودیت بیست تا بیست و پنج نفر مجاهد در ساحۀ مربوط ولسوالی خبر میداد اما افرادی مسلح دیگری نیز می آمدند و می رفتند که رقم دقیق و یا احتمالی از آنها در دست نبود٠ بعد از ایجاد کمربند امنیتی در حومۀ ولسوالی برای اینکه از درگیری بی هدف با دزدان تفنگ بدست جهادی جلوگیری به عمل آید با موسفیدان محل وارد صحبت شدیم٠ به آنها تفهیم نمودیم که به قصد جنگ نیامده ایم بلکه می خواهیم مواد خوراکی توزیع کنیم پس باید از ورود افراد مسلح بیگانه ممانعت صورت گیرد و مجاهدین محلی منطقه را ترک گویند٠ به موافقه رسیدیم که افراد مسلح با استفاده از تاریکی شب از آنجا خارج شوند و تا ختم تدابیر ما بر نگردند٠

فردای آنروز کار توزیع مواد خوراکی آغاز گردید و سه روز ادامه یافت٠ در جریان کار با استقبال گرم مردم مواجه شدیم٠ آنها با وجود فقر شدید، مقدار ناچیز نان و شیری که داشتند به رسم مهمان نوازی افغانی به سربازان تعارف می کردند٠ در سیمای اهالی بویژه کودکان و نوجوانان که از درس و تعلیم و مکتب محروم بوده امیدی برای فردای تابناک نداشتند، نشانه های یأس و نا امیدی متبارز بود ولی از معاشرت با مهمانان نظامی که بیشتر شان آنها را برای اولین بار می دیدند خوشحال به نظر می رسیدند٠ در چهره های مردم، چون برای مدتی به قدر کافی گندم و چای و بوره دریافت کرده بودند خوشحالی نمایان بود٠

در روز سوم بعد از انجام پیروز مندا نۀ وظیفه که هم اهالی و هم مهمانانشان رضایت کامل داشتند قرار شد نیروها برای بازگشت آماده گردند٠ روز های پیش به علت خامه بودن راه و احتمال مین گذاری، یک عراده تانک مین روب در پیشاپیش وسایط نقلیه در حرکت بود که خطر تصادم با مین را به حد اقل می رساند٠ چون حادثه ای درین چند روز رخ نداد و راه ها هم مطمئن به نظر می آمدند تصمیم بر آن شد که از کار برد تانک مین روب انصراف گردد٠

سوار بر یک ماشین محاربوی، برای آخرین بار به ولسوالی می رفتم٠ ماشین محاربوی مانند وسایط معمولی ترانسپورتی در برابر مین ضد تانک بی دفاع است٠ به اضافۀ پرسونل واسطۀ خودم شماری از سربازان سارندوی و کارمندان ملکی را که می خواستند از ولسوالی دیدن کنند نیز در رکاب داشتم٠ در امتداد راه از افراد نشسته در جناح راست ماشین به سبب بلند شدن دود ثقیل و اذیت کنندۀ مواد سوخت تقاضا نمودم تا در عقب اخذ موقع کنند٠ حوالی بعد از ظهر بود، سرک هرات - اسلام قلعه را ترک و به استقامت غرب داخل راه ولسوالی شدیم٠ هنوز فاصلۀ زیادی را طی نکرده بودیم که ماشین محاربوی حین عبور از یک فرورفتگی در سرک با مین ضد تانک برخورد٠ لحظۀ از خود رفتم وقتی به هوش آمدم در میان دود سیاه و غلیظ به روی زمین افتاده بودم٠ می خواستم بلند شوم احساس کردم که پا ها و کمرم می سوزند٠ به کمک دو افسر که باشتاب نزدم رسیده بودند از زمین بلند شدم٠ یکی از افسران که آوازش از تشویش می لرزید جویای احوالم شد و می خواست بداند که زخمی هستم یا نه٠ دیدم که زخمی نه برداشته ام بلکه پا ها و کمرم در اثر تکان شدید ناشی از انفجار که به زمین پرتابم کرده بود ضربه دیده اند٠ لادرنگ به همراه هانم فکر کردم که چه وضعی دارند٠

دود مواد سوخت ماشین آنها را از مرگ نجات داده بود مین ضد تانک در زیر زنجیر راست در جلو ماشین جائی که دود رو قرار داشت و راکبین را از آنجا به عقب فرستاده بودم انفجار کرده و نیمی از بدنۀ ماشین درآن جناح را به هوا پرتاب کرده بود٠ از اینکه صدمۀ جدی به هیچکس نرسیده و همه را زنده و با عافیت یافتم احساس خوشی می کردم٠ دقایق بعد نیرو های کمکی با پرسونل استحکام فرا رسیدند تا راه را تصفیه کنند٠ بخت من مایه از آن میگرفت که ماشین با مین کارگذاری شده در سمت چپ بر نخورد والی فاجعه رخ میداد. خرابکاران در هر دو جناح سرک مین گذاشته بودند٠

با وجود دردی که داشتم نخواستم کار را نیمه تمام بگذارم ٠ پرسونل استحکام از تصفیۀ سرک اطمینان داد و ما در یک ماشین دیگری راه خود را دنبال کردیم اما این بار در همراهی با تانک مین روب تا بار دیگر غافل گیر نشویم.

در ولسوالی چون میدانستیم که جنگل ما فراوان شغال دارد، از سوی دیگر وظیفه در حال انجام است مسئله را جدی نگرفتیم و بعد از مراسم تودیعی مختصر با موسفیدان و مردم محل، نیرو ها را از آنجا خارج ساخته و به صوب قرارگاه حرکت کردیم٠

این ، یکی از آخرین وظایفی بود که من در آن سهم گرفتم٠ چند ماه بعد در پایان تابستان سال 1988 دستور تقرر ام را در وظیفۀ جدید دریافت کردم و به کابل بازگشتم٠ بدینصورت دو سال خدمت دشوار و پر خاطره در دیار خواجه عبدالله انصار به پایان رسید٠

هیئت رهبری قرارگاه و جزوتام های قوا در صبحگاه روز پرواز به کابل محفل شاندار و شکوهمند وداعیه ترتیب دادند که در فضای نهایت صمیمانه و رفقانۀ رزمی باهم وداع نمودیم و راهی فرودگاه شدم٠

برای گذرانیدن وقت در هواپیما چون بیشتر از یکساعت پرواز ناراحت کننده ای پیش رو داشتم ، مجموعۀ از اشعاری منتخب با خود آورده بودم و خواستم که سری به اوراقش زنم و اشعاری جالب را به خوانش گیرم. تابستان طولانی هرات و باد داغ و سوزندۀ ان به ویژه برای آنهایکه از طبعیت دیگر می آمدند اغلباً خوشایند نبود و به دشواری تحمل میشد ، من از اینکه به آب و هوای آشنای کابل برمیگشتم یکنوع احساس آرامش میکردم. به این فکر زمانی افتادم که شعر زیبای در وصف آب و هوای کابل توجه ام را جلب کرد :

مشــــــــک تازه میبارد ابر بهمـــــن کابل

موج سبزه میکارد کــــــوی و برزن کابل

ابر چشم تر دارد ســـــــبزه بال و پر دارد

نزهت دگر دارد سرو و ســـــــــوسن کابل

آسمان نیلی کـــــــــــار از ستاره چشمکدار

تا سحــــر بود بیدار چشـــــــم روشن کابل

آب سرد پغـــــــمانش تاک و توت پروانش

زنده میکند جــــــانش طرف مهـــمن کابل

در صفایی و ســــــردی کوی آسمایی بین

گویی یا به جــــوی شیر شسته دامن کابل

آب مســــت سر چشمه بوسه میزند بوسه

همچو طفل بازی گوش کوی برزن کابل

در حالیکه زیر تأثیر لذت این شعر دلپذیر مصروف خوانش بقیۀ اشعار بودم، هواپیما ناگهان مسیر دیگری گرفت وارتفاع آن به قصد فرود آمدن کاهش یافت .

فرود گاه نظامی کابل مانند همیشه از نظم روتین بهره مند بود و من خانه رفتم.

 

www.ayenda.org

 


بالا
 
بازگشت