خوشه چين

سه رفیق

 

سگ و خروس و خر

هر سه

با هم رفیق شد ند

در انتخاب رفاقت

خیلی دقیق شدند

چنان الفت گرفتند

که با هم

مهربان و شفیق شدند

و گفتند که ما به حیث سه ضلع یک مثلث به اتفاق هم بین خود تعهد سپردیم که یک دنیای زنده گی به هم پیوسته را سا زمان  ورونق میدهیم، با وجو دیکه از لحاظ فزیولوژی هیچ گونه باهم هیچ شبا هتی نداریم، هرکدام جدا و مستقل مخلوق خداوندی می باشیم و در نقش زیبائی طبعیت به سهم خویش جا یگاه خودرا داریم. طبعیت ما طوری بوده هرجا ئیکه انسان ها زنده گی مینما یند نا گزیریم که با آ نها یکجا زنده گی کنیم. برای اینکه برای زنده گی معنی بدهیم. ضروراست که از همین حا لا، وظایف ما تعین شود. خروس گفت برای اینکه ثابت بسازیم تاریکی شب آ ن قدر وحشت نا ک نیست که همه از آ ن میترسند، انسانها ضرورت دارند که برای رفع خستگی خود  استراحت نمایند. بنآ خداوند متعال شب را برای استراحت کردن آفریده است. وباید اشیای زیروح ازجمله حیوانات به خواب بروند. به غیر از دزد(( دزد چراغ به دست)) ودیگر روباه مکار.

  خلاسه هر سه رفیق بین هم مذاکره کردند و گفتند که باید وظایف ما مشخص باشد ، کی کدام و ظیفه را به عهده بگیرد.

خروس جواب داد که خدا وند متعال برای من آ هنگ خوب و آ واز بلند داده است. من باید که هنگام صبحدم ، صدا بالا بکشم ، ملا را ازخوا ب بیدار بسازم ، به شنیدن صدای من ، ملا  را به آ زان دادن تشویق کند، عیسوی به کلیسا برود و هندو به درم سال، دهقان به زمینداری و باغداری برود و کار گر به فابریکه معلم به مکتب برود، استاذ به یو نور سیتی.

و سگ گفت:

از جمله سه رفیق

یکی آ ن منم

حریم

 بودو باش

خودرا

پا سبا ن شبم

آ شنارا

حرف شنو

به گپم

ولی بیگانه را

شب تا سحر

می جفم

با آ نکه شب را خدا وند متعال برای استراحت آ فریده است ، اما من به خاطریکه  خدای بی نیاز برایم چشم های بیناداده است. در شب جاهای دور را می بینم، گو ش های شنوا داده است. چهره ها و صداهای بیگانه را خوب تشخیص کرده میتوانم، بنآ همین وظیفه سنگین و دشوار را من پیش می برم. به خاطری پیش می برم که نشود روباه مکار با ا ستفاده از تاریکی شب.

حمله بالای خرو س را آ غاز ننماید. وجریان طبعیت زنده گی مختل شود، عبادت خانه ها  دنیای سکوت را اختیار نما یند  مناسبات داد و ستد در زنده گی اجتماعی به شکست حتمی بگراید.   

تقدیرم برین شده است. که شما انسانهارا در تاریکی های شب ، از شردزد، رهزن کیسه بر، قا چاق بر نجات دهم، اما بر خلاف همو طنان شما خود شان ، میروند اعلان نو کری مینما یند کشور خودر ا به بیگانگان سودا می کنند. همگی نه یگان یگان دلسوزی وجود دارد که برای شما اینطور می سرایند.

"همه چیز اگر کمی تیره می نماید"...

"باز روشن می شود زود"

"تنها فراموش مکن این حقیقتی است":

"بارانی باید، تا که رنگین کمانی برآید"

"و لیموهای ترش تا که شربتی گوارا فراهم شود"

"و گاه روزهایی در زحمت"

"تا که از ما، انسان هایی تواناتر بسازد".

"خورشید دوباره خواهد درخشید، زود"

 زما نیکه شفق دمید

خواهی د ید  که

راجع به رفیقم خروس

 قصه ها می گویند

این طور

صبح دم بود که

 خروس

 بانگ سحری داد

امر به سفری بری داد

گفت

شبی سیاه برفت

آیینه صبح بیامد

خواب برده گان را

پیام بی خبری داد

وگفت

از عمر تو بگذشت

یک تا، تا سکی

پس سری داد

وبعد

به اشاره از

 قلعه گشایان

بپرسید

"ای بـــــــاز گشایان دژ ظلــــم کجـــائید؟"

"ای لشــــکر توحید! پرا گنده چـــــرائید؟"

"از خون شما کاخ فلک رنگ نوی یافت"

"آنکو بجهان طرح نو افگنــــــــد شمائید"

"آن قلعه کــــــــــه ایام نیارست گشـودن"

"آنرا بگشودید که خـــــود قلعه گشـــائید"

"آن دست  کــــــه تـاریخ نیاورد شکستن"

"آنرا بشکستید شمـــــــا دست خــــــدائید"

"هم روح ستیزنده اعصار شمــــا راست"

"هـــــــــم دست نوازشـــــگر ایام شمائید"

"آن روح ستیزنـــــــده بعالـــــــم بنمودید"

"این دست نــــــــوازنده بعـــــــالم بنمائید"

"یاران مبـــــــارز را با مهر بخــــــوانید"

"وان گرد کــــــــدورت زرخ دل بزدائی"

"خــــــونریزی و عصیان را ایزد نپسندد"

"عصیان بگــــــذارید و به احسان بگرائید"

"بام ودر این خــــــانه شما راست خدارا"

"ویرانگر این خــــــــــانه چرائید چرائید؟؟"

"این خــــانه عشق است در آتش مپسندید"

"این کـــــوی عزیزان است ویران ننمائید"

"ای باز گشــــایان دژ ظلـــــم خـــــدا را"

"باری بســـــوی یاری و الفت بـــــگرائید"

"بر بـــــــام  فلک رایت ایمان بفـــــرازید"

"بر اهل زمین بــــــاب سعادت بـــگشائید"

 "سر ها بفرا زید کــــــــه تا خــلق بدا نند"

 "آنکو بجهان طرح نو افگنـــــــــد شمائید"

خروس بگفت

شما ئید، شما ئید، که شما ئید

خود اگر تنبل نا کاره

 بر آ ئید، بر آ ئید، بر آ ئید

حتمآ از رفیق پر کار ما

 خر "عزیز"

کمک

 بخوا هید، بخوا هید، بخوا هید

خر میگوید

من خرم ، خرم ، خرم

همیش آ له د ست

بشرم ، بشرم و بشرم

هم کار ، همرا ه همسفرم

با ملا نصر الدین

دو موجود

معروف و مشهور

از چین تا به جامع اظهرم

زمان دیگر

حامل توب و ده شگه

ده میله را کت ستنگرم

من ازین وظیفه ها به استثنای دورا ن زنده گی با ملا نصرالدین ، کا ملآ بیزار م، طبعیت من صرف برای انتقا ل غله باب از زمین دهقان به خانه دهقان بود و واز خانه ب آ سیاب غرض آ رکردن، وبرای انتقال میوه باب سر درختی از دهات به بازارها.

ولی خروس میگوید ازینکه وظیفه خر بار کشی است از خدای خود التجا مینمایم که دیگر ازین به بعد حامل سلاح های کشنده نشود و آ رزودارم که در افغا نستان ، ا نسا نیت دو باره جایگاه خویش را پیدا نماید و ما خروسان وسگان و خران در پهلوی آ نها زنده گی سعا دت مند ی را نصیب شویم

 


بالا
 
بازگشت