خوشه چين

 

  گلدا ن شیشۀ

  

غربت بی حد و ا ندازه شده

چرا؟ بخا طریکه

کشور فا قد نظم و شیرازه شده

به کسی پت و پنهان نیست

این حرف

درهمه جا

از فلک تا به زمین

آ وازه و در وازه شده

 گفته میشود افغانستان کشوری است که سر ندارد.

 بی جا نمیگو یند که

فا قد نظم شیرازه شده

(( ژیره زما وا ک یی د ملا))

برسرآ دم میما نند پپاق

 نا مش رامیما نند کلا

خود شان میخو ابند

پشت به زمین

د ل به  آسما ن

حکم میرانند.

نوکرا نشان

جریان مید هند

آب د ریا را

رو به بالا

به سر زمین مرد م،حمله میکنند

ما ل متاع شان را میگیرند

لقمه د هن شان را میگیرند

از پا ها ی شا ن می کشند بوت

ا ز تن شا ن می کشند کا لا

 ازین خا طر است.که میگو یند روی آسمان  ما ابر های سیاه ظلم و ستم جولان میزند، اگر می بارد، به عوض باران آ تش میبارد درکوه ودره، بیا بان،چاه ها خشکیده اند چشمه ساران آ ب ندارند.سردی وگرمی زندگی مردم،شبی ندارد درتا بستان و پایا نی  ندارد در زمستان ، صدا میکشیم ونا له ز گریه دامن تر میکنم،تا به کی؟باز میگویم که تا به کی ؟تا آن زمان که،ستاره بخت مااز پشت پرده های اسرارسربکشد وبگوید که ا ین گلدان شیشۀ را کی زد به سنگ؟کی زد به سنگ؟ و چرا زد به سنگ؟کی شمارا فریب داد.باید بدانید که،کی شمارافریب داد؟ تاکه خود بدانیم ، بلی ما میدا نیم که{( فقر) مایه ننگ و شرم و مادرتمام امراض اجتما عی}این اسا سی ترین و بنیا دی ترین میراث  شوم نظام های دکتاتوری(( گلدا ن شیشۀ و نا مو س وطن را)) زد به سنگ.

د یروز معلم

د ر سا عت ا قتصا د

 درس  نان می داد

ومعلومات از نرخ و نوا

قحطی و گرسنگی

خرید و فروش را

به مقا یسه میگرفت

و در میدان برد و با خت

 د ست با لا را برای

 صا حب دو کان میداد

و تشریح  میکرد که

رفتم به سوی قریه

ا طفا ل میکردند

هک هک ، هق هق

و گریه

 دید م که پد رش

دهقانی برای پیدا کردن

 يك توته نان

آ ب و عرق از جان می داد؟

روا نش خسته بود

امید ش بسته بود

به سمت  کجا؟

به طرف آسمان

تا اگراز آ سمان باران ببارد؟

 مگر پا ها ی خودش

 بوی بارا ن می داد

ومعلم گفت که

پرسیدم از او تا به کی؟

گفت تا که هستم زنده

ا زش شنید م

 جو ابم را

چه آ سان می داد

 ما درش

با چشما ن بغض آ لو د

جوا بم را

پیامی از زمستان میداد

از شد ت سرما

لرزه بر اندامش بود

درفکر صبح و شا مش بود

به ملا حظه و ضع

بو سۀ گرمی زدم

 به د ستانش

به پاس بو سۀ گرمی

 که

 زدم بو دم

 به د ستا نش

اشک می ریختاند

از هر قطرهء اشک

 برایم جوهر ایما ن می داد

نمازش رابا ریزش

 اشک  می خواند

 و بعد از آن

دست حا جا ت با لا می کرد

راز و نیاز میکرد

به در بار خدا

آ بله های د ستش

 هریک بوهاي گلدان  می داد

به او گفتم:

چرا بايد عبادت كرد با گريه؟

به نرمي گفت  پسرم:

چون که بايد

همۀ ما  از قبل مشتر کآ

ا ز مخزن  چشمهای  ما ن

و از ذ خیره گاه د لهای مان

 به دشت ها ی سوزان

 باران می داد

ضرورت به این حرف ها  هرگز نمی بود که «خو شه چین» این ا نسان بی وطن مینو شت.                                                        

  فقروجهالت! این ما یه ننگ شرم آ ورونگبت بار: بعضی از وطن داران ما را به مرض سیا ست بازی مصاب ساخت. این ها خود د ر سیا ست نا فهم بودند. سیا ست کرده نتو ا نستند، سیا ست دیگران درعقول و قلوب و شعورآ نهارخنه کرد، چنان رخنه کرد گویا که با وسا یل کو بنده چو ن پشت بیل درگوش د ماغ شان پخنه کرد. 

بعضی ازین سیا ست بازان میدان با ختگی «بگیل» هنوز به خود نیا مده اند که بگو یند ما فریب خورده ایم و هم نمیدا نند که« بگیلان» را د ر عرصه سیا ست و مبارزه جای پای نیست. وخبرگان میگو یند که ما با ید به حا ل مان گریه کنیم آنقدر گریه کنیم که دلهای ما پا ک شوند ازسوء تعبیرها و بد گمانی ها،وچنان پا ک شوند که دلهای ما به سوز ش آ یند وچنان به سوزش آیند که ازچشمان ما،آبها جاری شوند به مانند قطرات اشک،قطرات اشک روان،روان،روان به زیر ریگها، در ا عماق ز مین، در آ نطرف تپه ها و ، از زیرکوه ها ، وادی هاو دره ها، تا ریکی ها را پشت سربگذارنند، به رو یت نورتا ریکی جان را به حق بسپارد و لبخند بزنند، صدا بکشند و قل قل کنند از درون چشمه ساران.تشنگان را آ ب د هند،د شت ها ی سوزان راشا دابی بخشند در یا های بی آ ب را، آ ب بد هند، تا از اتحاد قطرات آ ب دیده ما، مو ج خرو شا ن را نصیب گردند، در یا ها از ازدواج بیله ها صا حب گرد آ ب شوند. این کار و ظیفه ما است. تا  به کی؟باز هم میگو یم تا به کی؟تا که در قید حیات میبا شیم این کا ررا میکنیم، تا آن زمان ا نجام مید هیم، چشم ها که همه شبیه به ما نند شب تاراند. چیزی را ازحوا دث ذریعه لنز عکس برداری نکرده اند که در حا فظه دماغ ثبت گردد .شب ها ئی که سر د اند، شبهای که گرمی و محبت و ا نسان دو ستی را سرا غش در آ ن نیست. آ نقدر دوام دار کار مینما ئیم و میر ویم به فا صله های دور که رو شنی را د ریا بیم وآ نرا بیا و ریم. به آمد ن رو شنا ئی، اولین درک در راه آ زادی آ گاهی از« جهل» است.(( ایجاد گران  و گر دا نند گان، جها لت و خرا فات را با ید شنا خت و به تو ده های ملیو نی معرفی کرد)) جها لت بمیرد و به رو یت رو شنا ئی خو ر شید خوا ب برد گان را از خوا ب غفلت بیدار ببینیم. 

 با ید جها لت بمیرد

 به آ مدن خور شید

به ما نند آ ن مرگی که اما ندارد« کهنه»

خور شید را بگو ئیم که آ مد نت مبا رک باد

«خو شه چین» هم ا شاره میدهد درپرتو رو شنا ئی

 میتو انیم بگو ئیم که

یک صدا  سکوت را میشکنا ند

 یک چراغ  تا ریکی را محو میکند

یک قدم به پیش

 حر کتی را سبب میشود

همه میتو انیم به اتفاق هم

 تغیرایجاد نما ئیم

 ..............................

به امید آ ن روزی که

ابرهای بارا نی

باران صلح ببارانند

 آ سمان ما آ بی شود

  ستار گان بل، بل، کنند

شب عا شقان مهتا بی شود

روز مردان آ فتابی شود

آ بروی ریخته ورفتۀ

« گلدان شیشۀ» باز آ ید

ملت افغان سرخ رو و گلابی شود

جشن آ زادی بر پا شود

«خوشه چین» با لای کوره نشیند

 پکه کند و کبابی شود

 


بالا
 
بازگشت