نویسنده  : مهرالدین مشید

 

تفکردینی وفهم آن  درقلمرواندیشه های عرفانی

 

تفکردینی بامایه های غنی وبالنده اش اندیشۀ بزرگ وفراایده ئولوژیک است که هیچگاهی درحصارهای تنگ گروهی وتشکیلاتی نمیگنجد. زیراکه هدف اساسی دین رهایی انسان ازچنگال جبرمادی ومعنوی است ، این جبرخواه به شکل جبرطبیعی ویاجبرانسانی واجتماعی باشد. یعنی هدف اصلی دین تنهارستگاری انسان روی زمین است وازاینرودعوت آن عام میباشد . قرآنکریم دراکثرمواردبه وسیلۀ کلمۀ  "ناس" همه مردم جهان رابدون

درنظرداشت رنگ ، پوست ونژادبرای رهایی ورستگاری دعوت مینمایدوتنهادرمواردی مسلمانهارابه صورت خاص مخاطب قرارمیدهدکه آنهارابرای پایبندی بیشتر به اساسات دین فرامیخواند.

اسلام به حیث دین اتمم واکمل باپیامی  صریح مردم جهانرابه برادری وبرابری فرامیخواند ومیزان برادریها وبرابریهارابرپای عدالت برمیشمرد. دینی که بالحن عدالت خواهانه ومساوات پسندانه به  صورت یکسانی جهانیان رابرای آزادی ورفاه میخواند، طبیعی است  که باسینۀ فراخ این دعوت رابه عمل آورده است وسینۀ فراخ دین همانابینش کثرت گرایانۀ آن میباشد. پس دینی که بادامن بازپیروان هردین واندیشه ییرابرای پذیرش خودفرامیخواند، بایددارای چنان توانمندی های بزرگ باشد که ظرفیت جذب وبه تحلیل بردن عناصرگوناگون ادیان وافکارراداراباشد . 

تفاوت مهم فهم دینی درفهم غیردینی این است که درفهم غیر دینی تنهاعقل به قضاوت وداوری می پردازد؛ ولی درفهم دینی باآنکه عقل ازصلاحیتهایی برخورداراست وبه مقام آن ارج گذاشته شده است . تنهادرحوزه های ماورای طبیعت گویاوحی ، عقل رایاری میرساندتادروسوسه های سنگین پادرگل نماندوازپانیفتد. دراین حوزه وحی برثقه بودن ، درست بودن وعقل صحه میگذارد ؛ زیراکه عقل انسان خطاپذیراست . انسان به هرمیزانی ازآگاهی که رسیده باشد. درآخرین تحلیل شناخت اونسبت به پدیده هامطلق نه ؛ بلکه   نسبی است وشناخت اودربسترزمان تکامل پذیربوده ودرهربرهه یی اززمان نوبه نومیشود. ازهمین رواست که اسلام به خردگرایی وعقلانیت بادیدی واقعی ترمینگردوازداوریهای موهوم درموردانسان ، جامعه وتاریخ عقل رابرحذرمیدارد. شناخت عقل پیرامون پدیده هابرمیزان آگاهی های فردی وجمعی جامعه است وباتکامل جامعه روبه تکامل میگذارد. درحالیکه شناخت وحی نسبت به طبیعت وانسان برمصداق مفهوم تجلی خدا(ج) درآفاق وانفس میباشد. زبان وحی "سنت الله "یعنی سنت خدادرتاریخ و"فطره الله" یعنی سنت خدا (ج)درانسان رابه شکل کلی بادیدی فلسفی به بحث میگیردودررابطه به قانونمندیهای نامبرده اشارات کلی یی درقرآنکریم داردکه رهگشای خوب برای  پژوهشهای علمی دانشمندان  شده مبتواند.

درواقع قرآن راه رابرای عقل گشوده است تادرجادۀ پرپیچ شناخت هستی گام بردارد وبه صورت تدریجی به جزییات شناخت درپدیده هادست یابد. ازهمین رواسلام نسبت به تاریخ دیدگاه های فلسفی رامحک میزند، نه دیدگاه های علمی رایعنی فلسفۀ تاریخ راتایید وعلم تاریخ راردمیکند. به حرکت تاریخ درراستای قانونمندی های عام تکامل صحه میگذاردوبنابرنبودرخدادهای شبه درتاریخ بشری نتایج حاصله ازرخدادهای غیرمشابه راعلمی نمیخواندوحتاازتوجیۀ علمی آنهاخودداری مینماید. ازهمین رواین مسأله جامعه شناسانی چون " گورویچ " فرانسه یی  رادربسیاری مواردبرای شناخت قوانین جامعه شناسی به چالش کشیده است . ازهمین رومارکس نتوانست علم تاریخ رابه اثبات برساند. گرچه ازلحاظ نظری مدعی کشف مفهوم ماتریالیزم تاریخی شدوبه اساس دیالیکتیک تحول تاریخ راازمرحلۀ برده داری تا مرحلۀ فیودالی ، سرمایه داری ، سوسیالیستی واشتراکی ( کمونیستی ) ارایه داده است ؛ ولی این کشف اودرعمل تحقق پیدانکردونه تنهاپای استدلال درموردتاریخ چوبین گردید ؛ بلکه باسقوط شوروی سابق کمونیزم به موزۀ تاریخ رهسپارشدوماتریالیزم تاریخی درقبرستان تاریخ دفن گردید.

کلی نگریهاازجمله مزیتهاوبرتریهای فهم دینی پیرامون شناخت پدیده ها  است که راۀ تفکررابه سوی شناخت جزیی بازمینماید. اسلام باآنکه دراین پروسه دیالیکتیک تحول درپدیده های مادی ومعنوی ازذره تاکاینات رامی پذیردوآیات زیادی درقرآن شریف وجودداردکه ازحقایق فلسفی تحولات درطبیعت ، جامعه وانسان پرده برمیداردوحتادرشماری ازمواردبه بک نوع نزاع ویاجدال ( دیالیکتیک ) پدیده هااشاره مینماید. چنانچه درسورۀ "والنازعات " به گونه ی به نزع ونزاع پدیده هااشاره داردکه چگونه درجدال شگفت آوری پدیده هادرخودفرومیروندودرخودغرق میشوند ، پس ازمرحلۀ دوباره ازخودبیرون میشوندوبرمصداق "خاموشی قبل ازطوفان" دریک سیالیت بی مانندی  به نشاط وآرامش  ویژه یی تمکین مینمایندوپس ازمرحلۀ دیگربه سرعت به شناوری می آغازندواین شناوری به صورت گسترده تردریک حرکت نیرومندخودنمایی مینمایند، به قانونمندی عام درهستی میپیوندندوآنانیکه فعالتراند شتابنده تربه پیش میتازند واین تاختن هابه سوی غایتی به حرکت می افتندکه هدفمندی عام درهستی رادنبال مینمایند. واین حرکت درروندقانونمندی هدف نهایی رادنبال مینمایدکه هماناغایت قانونمندیهادرطبیعت  خوانده شده است . درواقع این قانونمندی هابه سوی جریانی ناآگاهانه وکورحرکت نمیکنند؛ بلکه درروندقانونمندی درپیوندناگسستنی باعلل وعوامل گوناگون حساب شده وگویامدبرانه به پیش میروندوهمه این علل وعوامل دست به دست هم میدهندوبه سوی هدفمندی ویژه یی درحرکت میشوندکه گویی نیرویی دریک دیالیکتیک قانونمندوعام عناصرمختلف تحول رادردایرۀ تدبیر، به سوی منشۀ واحدی هدایت مینماید که از"امر" یعنی سرچشمۀ واحدی جاری شده اند. یعنی آیات بالااز"والنازعات "تا " فالمدبرات امرا" مراحل قانونمندی رادرتحول پدیده ها ارایه کرده است. ازاین آیات آشکارمیشودکه هرتحول راپایان وهرپایانی تحول جدیدرادربردارد . قرآنکریم به گونۀ سمبولیک ازاین رازپرده برداشته است ؛ البته نه تنهادرحوزۀ طبعیت ؛ بلکه درعرصه های پدیده های دیگرچون خلقت انسان ، قوانین جامعه وتاریخ به آنهااشاره دارد.

هرگاه درمفاهیم قرآنی بادیدی فارغ ازهرگونه پیشداوریهاغورودقت صورت بگیرد، به ظرافتهای خاص معنایی آن پی برده میشودکه دلالت آشکاری برویژه گیهای معنایی دراین کتاب آسمانی دارد.

باتوجه به آیات قرآنی فهم دینی کوروبی جهت نه ؛ بلکه جهت داروهدفمندانه است . زمانیکه پدیده هارابه بحث میگیرد؛ آنهارادرکلافۀ سردرگمی موردمطالعه قرارنمیدهد؛ بلکه درپیشاپیش حرکت آنهاگویی چراغ روشنی رامینمایاندکه گویی ازعقب بلورهای شیشه یی درتجلی است وازروغن درختی انرژی میگیردکه اصل آن درزمین وشاخه های آن درآسمانهااست وباجذبۀ پایان ناپذیری فراترازعشق انسانی همه چیزرابه دنبال خودمیکشد. فهم دینی راچنان سیال ومتحرک نگاه میکندکه هرگزنمیتوان آنراچون قطره یی درکوزه های ریخت ودراسارت نگهداشت .

فهم دینی درواقع جذبۀ پایان ناپذیری است که به یاری وحی ، عقل رابه شناخت وداوری پدیده هابه استخدام میگیردوانسانرابه گونه یی ازمطلق انگاری ومطلق اندیشی رهایی می بخشد. فهم دینی چنان جاذبۀ گسترده  ونیرومندی داردکه گویی درهیچ ظرفی نمی گنجدومحدودنمیشود ؛ بلکه سایرپدیده هارانیزبه دنبال خودمیکشاند، درآنهامیدمد، به گسترده گی آنهامی افزایدواین گسترده گی های مفاهیم درانسان چنان اوج میگیردکه  اورابه سوی دریافت معانی بکروتازه  میکشاندکه دست وهم هم درآنجاکوتاهی مینماید.

فهم دینی دراندیشه های عرفانی

فهم دینی انسانرابه مرزهایی ازشناخت رهنمون مینمایدکه نه تنها" آنچه اندروهم نایدآن شود " بلکه پرده ازروی اوهام نیربرمیداردوبابهای روشن آگاهی رانیزبروی انسان دق الباب مینمایدکه درعقب آنهادیر، کنشت ، صومعه ومسجدچون بهانه هابرای دستیابی به حقیقت برترخودنمایی میکنند.

عارف باجرئت بی مانندی یک گام به پیش میگذاردوبایک نوع  تهورزبان برسخن گفتن میگشایدومیگوید:

ماخانه همی جوییم اوصاحب خان

این کعبه وبتخانه همه است  بهانه

وعارف با جهان بینی بزرگتری دست مییابدکه آنجاصومعه ، دیرو کنشت ومسجددیگرنمیتوانندمیان اووحقیقت حایل شوندوهمۀ اینهابراش وسیله یی برای دستیابی به حقیقت نمایان میشود. باآنکه گاه گاهی فقیه ازاین پردۀ رازسربیرون بر نمی  آورد وحتاازرسیدن به دایرۀ آن تاسرحدشرک  بیزاری میجوید؛ ولی عارف ساده دل وآتش نفس عاصیانه دل رابه دریامیزند وهوای نفس رایکسومیگذارد؛ چنان ازدیدن حقیقت بیتاب میشودکه تاب وتوان پنهانکاریهارازدست میدهدوبه فاش گویی هامی آغازد. دراینصورت بیرون دروازه های شناخت درهستی رایکسره وهم وگمان میخواندوعاشقانه ومستانه انسانرابه درون دروازه دعوت میکندوباشکستن بغض گلو، سینۀ بی کینۀ خودرایک باره میگشایدوفریادبرمیداردکه :" درادراعراقی  توبرون درچه کردی که درون دردرآیی                   

بااین خطاب عارف کوتاه نگرراموردسرزنش قرارمیدهدوپنهایکاریهاوطامات اندیشی های اورابه نکوهش میگیردوخودیک گام نه ؛ بلکه هفت  گام به پیش میگذاردودرآنسوی دیر، صومعه ومسجدبه      جستجوی حقیقت می پردازد.

اینجااست که فهم دینی عارف رابه آنسوی حقایق برترشناخت میکشاندوپرده هارایک یک ازپیش چشمانش دورمینمایدواورابه وادیهای شگفت انگیزشناخت میکشاندکه آنجاهرتوسنی رایارای تاختن نیست وتنهاتوسنی رادرآن یارای تاختن است که چون کشتی نشستگان دل به دریازده برآن بی هراس بتازندونه کارآن آدمکهای ترسووبزدل که آبرانادیده موزه هاازپامیکشندوپس ازآنکه به مرزسراب برسند، بانوشیدن جرعه یی زودسیراب میشوندوکوس خوشباوریهارابه صدادرمی آورندکه گویی گم شدۀ خودرایافته اند ، به منزل مقصودرسیده اند، زبان ملامت رابکشایندوخاص وعام رابه سرزنش بگیرند؛ چون فقیه بیچاره  به قول مرحوم "علی شریعتی " چنان دربحث های نحوی وکلامی فروروندکه سالهای بی شماری رادرجنگ برسر " هُمزه " وهِمزه " سپری کرده است . یکباره متوجه میشود که خویش را ازقافلۀ شناخت وآگاهی های بزرگتر هزاران متردورترگردانیده است وپس ازدست وپازدنهای ناگزیرانه تنهابه ملامت گریهااکتفامیکندوبس .

باآنکه درفهم دینی عارف ، استدلال جایگاۀ پایداری نداردودرجغرافیای شناخت اوپای استدلال چوبین خوانده شده است ؛ ولی اودربسامواردچنان توسن اندیشه رامهمیزمینمایدکه فراترازمرزاستدلال پامیگذاردوگویی مرزهای استدلال رابک گام پیموده است وبه حقایقی دست یافته است که درآنجاپای استدلال چوبین شده است . یعنی عارف درروشنایی تجربۀ درون وپرتوافشانی باطنی به چنان رودبارهای سیال وشناورشناخت راه مییابدکه بافرازوفرودرفتن درامواج مست آن به کشف خودمی پردازدوبه یک چشم زدن این کشف رادردایرۀ  هستی تعمیم می بخشد واین پروسه رابه چنان سرعت حیرت آوری طی مینمایدکه در"طلسم حیرت "( اثری ازبیدل شاعربزرگ زبان دری )آن پای استدلالیان چوبین میگرددو"طورمعرفت"( اثربیدل شاعرمعروف سبک هندی ) درسایه وروشن آن برمصداق این آیت شریف " خرقآ صاعقا" تفسیرتازه یی پیدامینماید.

عارف درعقب این بیخودی ها، خودیهای بزرگتری رابه کاوش میگیردوجاذبه های برتری رابه تماشامیگیردودرعقب آن هم نوری راتماشا میگیردکه به صورت وحی به موسی(ع) نازل شده بود واین نورصوتی دریک چتربزرگتری موسی وقوم اورازیرپوشش گرفته بود . موسی باآنکه به مثابۀ دستگاۀ آخذۀ نیرومندقدرت جذب نورصوتی یعنی وحی راداشت ؛ ولی این نورباجاذبۀ نیرومندتروگسترده گی بیشتربه موسی (ع) تابیدواین بارتنهااورااحتوانکرد ؛ بلکه فضای ماحول اوراهم زیرپوشش گرفت . بنابراین قوم اوک ظرفیت گیرنده گی آن نوررانداشتند، تاب هیبت آنرانیاوردن د، حتاحضرت موسی رانیزسخت به دشواری روبروکردوبی  حال به زمین افتاد ؛ ولی عارف است که بازهم فریادبرمیدارد:" جفت خوشحالان وبدحالان شدم "

ودرعقب بدحالی های دیرپاوطاقت فرسابازهم ازپانمی افتدوموسی رابه یاری خودمیخواندوبدون آنکه حرف ملامتگریرابه پیش کشد. پابه پای شورالهی وعشق موسی یی تسلیم حادثه نمیشود، میدان رارهانمیکند؛ بلکه استواروثابت قدم ترگام برمیداردتاآنسوی حقیقت رابه تماشابگیرد.

فهم دینی عارف چون سیلاب خروشانی راماندکه همه چیزرادرخودفرومیبردوچون آتش مزاجی راماندکه بانیروی آتش درونی خودهرآتشی رامهارنمایدوآتش باریهاهرگزمجال کنکاش راازاونگیردوحوصلۀ اورابرای رسیدن به حقیقب برتروشناخت نهایی هستی کوتاه ننماید. 

درفهم دینی یک عارف  کوه وکتل های عبورناپذیرزنده گی رامیتوان تفسیرجدیدکردوباتحلیلی پرجاذبه ازآن برشوروجذبه های زنده گی افزودوچنین زنده گی است که عاشقان راهش چنان ازخودوارهیده اندودرجهانی ازوارستگی هاگام برداشته اندکه بی صبرانه فریادبرمی آورند:

عاشقان راملت ومذهب جداست

خانۀ دل خانقای        کبریاست

عارف درشعلۀ جاودانۀ چنین عشقی پایمردانه وبی هراس گام برمیداردکه حتاازساختارهای تنگ حامعه شناسانه یی چون ملت ومذهب بیزاری میجویدوازآنهاابرازجدایی مینمایدوجنگ هفتادودوملت راعذری برای ندانستن اصل حقیقت میداندوهرگاه حقیقت آشکارگردد، دیگرآدمی راۀ افسانه هاوموهومات رادرپیش نمیگیرد؛ زیراکه راه جستن به سور موهومات دلیلی برای نادستیابی به  حقیقت مسلم است.

امروزجنگ ملتهاومذهبهاازآبخورۀ ناحقیقت یابیهاآبیاری میشوندکه بارسیاستهای آزمندانه وتوسعه طلبانه بروی آنها بیشترسنگینی نموده است وحتاداوریهاراپیرمون حقیقت رابه چالش گرفته است؛ ولی عارف بی توجه به این چندوچون هاازچنبرۀ ملتهاومذهبهاجدایی میجویدوآنگاه که اشخاصی که نمیدانندشعبه هاوقبیله هاوسیله یی برای شناخت ملتهاوقبیله هااست . برعکس باتمکین ورزیدن به ملت وقبیله به گرایشهای قومی ووقبیله یی مباهات میکنند، بااین تفکر نادرست اصل رادرپای فرع میریزند . چو:" درپای خوکان بریزنددردری را" درحالیکه سالک  ازبندقبیله ، ملت ومذهب خودرامیرهاندوبه سرزمین وسیع وپهناوروجهان ناپیدای درون واردمنزل میگزیندوآنجاراکه خانۀ دل است ، خانۀ کبریاخوانندومرزهای آنراگسترده تروپهناورترازمرزهای ملت هاومذهب هابدانند؛ زیراکه درسرحدات دل این خانقای بزرگ آفرینش هرگزجایی برای رشدورویش افکارقومی ، ملی وگروهی وجودندارد. این خانه نه تنهاباگرایش های ملی وگروهی سراسازگاری ندارد؛ بلکه باجمیع تمایلات ایده ئولوژیکی هم بدرودگفته است وآنهاییراموردنکوهش قرارمیدهدکه اینگونه گرایشهاراسکوی پرشی برای رسیدن به اهداف سیاسی تلقی میدارندونه تنهارنج انسان دوست داشتن رابه کلی فراموش کرده اند؛ بلکه برای رهایی انسان حتادرذهن خوددغدغه یی هم ندارند. ازهمین روعارفان ازصوفیان کذایی اعلام بیزاری میکنند، فقیهان خشکه مقدس راموردشماتت قرارمیدهندوآنهاییراسخت به سرزنش مییگیرندکه درزیرلوای یک  ایده ئولوژی  دینی رادرپای امیال شخصی خودقربانی میکنندوباگرایش های ناصوابی خویش رادرتنگناهای گروهی پیچانیده اندوچنان به این روش مداومت میورزندکه حتابه هم کیشان خودبیرون ازحلقۀ خودنیزبه دیدۀ شک مینگرند؛ ولی عارف درجاذبۀ ناپیدای شورانسانی نه تنهابروسوسه های هواوهوس قدرت وثروت پامیگذارد، پوزۀ نخوت وغروررابه زمین میسایدوباقبول همه دشواریهادرکویرآفرینش ، تاریخ رادرصورت جغرافیابه تماشامیگیردودرفرازوفرودتفتیده وبی آب آن به مثابۀ کوهنوردبی باکی قدم برمیداردواین همه رنجهای بی پایان رادرزیر آوای زگنالهای روح پروروجان بخش " حی حتی مطلع الفجر" باسینۀ فراخ ودل مالامال ازشوق استقبال مینماید

فهم دینی عارف که ازعقل پاگرفته است ، زمانی چنان درهوای" سلام حی حتامطلع الفجر" بارورمیشود، به باروبرگ مینشیندوچنان   درهوای آن مستغرق میشودکه سلامتی دم به دم تادم صبح بردل ودماغ اوطراوت ونشاط میبارد.

بااین پیام سلامتی چنان لحظات گواراودل انگیزبرای سالک دست میدهدکه روح راشادابی  وطراوت می بخشد، چنان  شراب نورانی راازخم ابدیت درلحظه یی استثنایی نثارآن میکند که  نشۀ آن لحظات خاص مستی خمارآلودی برای اوعطامینمایدکه نشۀ خمارآلودآن تاابدیت ناشکسته میماند. چنان فضای دلنوازوروان پروربربرج وباروی روح گسترده میشودکه درگسترده گی آن روزنه های شناخت پهنایی مییابد، درپهنای ناکرانمندآن روح بال میگشاید، عارف مستی کنان دستهاراگشوده میسازد ، به سوی آسمان به پروازمی آید، باوسوسه هابدرودگفته و پایکوبان ومستان خویش راازجبرتعلقات رهایی میبخشد.  سالک درفیض آن چنان غرق میگرددوحالت خاصی به وی دست میدهدکه درپرتونورالهی خانقای دلش منورمیشود، به پرتوافشانی باطنی یعنی اشراق می آغازد. به قول شیخ بزرگ سهروردی سالک برای پیمودن جادۀ پرپیچ وخم اشراق بایست چهارمرحله چون :

1-      دراین مرحله نفس تذکیه شده  وبرای مکاشفه آماده میشودتابارقۀ الهی رادرک نماید. وبه وسیلۀ آن برمنی وانانیت  متعالیۀ خودآگاهی پیدامیکندوبه وسیلۀ مشاهده وحدس فلسفی عالم مابعدالطبیعه وهستی متعالیه راتصدیق مینماید.

2-      درمرحلۀ دوم سالک موفق به مشاهدۀ انوارالهی وکسب انوارحادثه میشودکه مبنای شناخت وعلم راتشکیل میدهند.

3-      دراین مرحله فیلسوف ویاعارف ازحکمت بحثی وعلم صوری استفاده کرده وتجاربیراکه در مرحلۀ اول ودوم دریافته است ، موردتحلیل قرارمیدهد. مرحلۀ سوم درواقع به کاربردن روش ساختمانی علم است مبتنی برتجارب نفسانی ، باطنی واشراقی که مرحلۀ ساختمان علم صحیح نیزخوانده میشود . دراین مرحله علم یقینی دارای نظامی مشخص حاصل میشودکه  قابلیت تحلیل فلسفی رادارامیباشد.

4-      دراین مرحله  نتایج حاصله ازمرحلۀ  اول وسوم تدوین میگردد. یعنی فیلسوف پس ازتحصیل یقین نتایج تجارب خودراحمع آوری مینمایدو برای تدوین نتایج آنها دونوع زبان رابه کارمیبرد ، زبان فلسفی عادی مبتنی برعلم صوری یاظاهری  وزبان تمثیل . ازنقطه نظر عرفازبان تمثیل گویاترین زبان برای بیان نتایج تجارب اشراقی میباشد. 

راطی نمایدتا این نورافشانی برحواسش جاری وساری گرددودل ودماغ اورازیرشعاع  آورد. اینجااست که فهم دینی عارف درپرتوآن نورصیقل میگرددوبه شفافیت میرسد. این حالتی است که سالک مرزهای عقلی رافایقانه پیموده وبه نحوی آگاهی های عقلی اش رابه کمال میرساندودرپهنای کمال آن روحش آرامش دلخواۀ خویش رایافته نمیتواند. ازآنرویک گام بلندتربرمیداردوبه نیروی عشق متوسل میشودودرفضای گرم وصمیمانۀ آن گویی گم شدۀ خودرامییابدوآرام میگیرد. درآرامش ویژۀ آن دم به دم پیام آسمانی "حی حتی مطلع الفجر"رابارباربه تجربه میگیرد، درآتش آن تجربه میسوزدومیسازد، شگفت آورآنکه این سوخت وساز، ساختن هاسوختن های پیاپی رادرقبال داردوعارف فرهیخته که دل ودماغش به نیروی اشراق لحظه به لحظه نوبه نومیشودوبه دریافتهای بکرونابی درحوزه های شناخت نایل می آید. درنتیجه به مقام شناختهای پیاپی گام میگذارد؛ ولی این شناخت های پیاپی هم اوراسیراب نمیگرداندوجدایی های شک آلوداورابه کوچه های یقین به مزاحمت میگیردوناگزیرانه فریادبر می آوردتاآتش نفسی به سراغش آیدکه سینه اش شرح شرح ازفراق باشدتاباشنیدن دردهای اشتیاق آلودسالک آن آتش نفس او رابه سرودوش کشیده بتواندواورادرسفربه کوچه های پرخم وپیچ شناخت رهنمایی بهترنماید. تابه جایی برسدکه ازوهم رهایی یابدوبه مقامی منزل کزیندکه پرسش هایش درموردشناخت پاسخ برانگیزباشدونه سوال برانگیز؛ ولی تاکنون سالک به جایی رسیده است که" آنچه اندروهم ناید آن شود"ویابه " مقامی رسیده ام که مپرس " یعنی سالک هنوزراۀ درازی درپیش دارد. این حرف نشاندهندۀ آن است که هنوزراباقی وسفردرپیشروی سالک قراردارد، هنوزقادربه تفسیروهم خودنگردیده است ومقامی راکه ازاثرسعی وتلاش خستگی ناپذیردریافته است . درتنیجۀ عدم توانایی بازگشت سالک ازحق یه سوی خلق بی جواب میماند؛ درحالیکه پرسش باقی است ، بایدبه آن پاسخ گفته شودوپاسخهاراتنهاپس ازسیروسلوک برتردرمرزهای ناگشودۀ شناخت میتوان دریافت وبس.

ازگفته های بالابرمی آیدکه فهم دینی عارف به چه میزانی عمیق ترشده میرودودرهرگامی ژرفتروگسترده ترازگذشته میشودوعقل درگسترده گی آن به کمال بیشترنایل می آیدوبه شناخت های عمیق تردست مییابد؛ زیراکه عقل واشراق دررکاب وحی هم اویزاندواین هم آویزی به گونه یی هماهنگ رامیتوان درحرکت پله به پله تاآستان حقیقت برتر به جستجوگرفت . چنانچه مولانای رومی میگویدکه خداونددراین دنیاتربانهای متفاوت نهاده وآنهارابرای مردم مختلف مقدرکرده است . "حس دنیایی" رانردبانی برای شناخت این دنیاو"حس دینی" رانردبانی به سوی آسمان میخواندکه به روی سالک درهای لطف حق رامیگشایدوتاجایی سیرمیکندکه دیگرنیازبه نردبان منتفی میشودو این پله هاونردبان هاراهمه جامیبیند. وی شاخه هاونهال هانردبانهایی میداندکه "معراجیان" آنهارادرباغ نهاده اندوگویی همه روح هایی اندکه خاک تیره یعنی" تن"رارهاکفته اندوفریاکنان رهیابی نردبان رابه سوی منزل معشوق " جان سپردن دربلا" تلقی مینمایند. وی این نردبانهاراچنان گوناگون میبیندکه اولین پلۀ این نردبان رابه معنای نخستین گام "پیوستگی محض"به فرایض دینی میداند. (1)

 

آری درفضای روح نواز" سلام حی حتاملع الفجر" ، پیام سلامتی ییکه شب راتادم صبح نورباران میکندوطراوت و حلاوت بی مانندی سراپای شب رافرامیگیرد وتاریکی ازآغازتاپایان یعنی ازغروب تاطلوع درنورسلامتی بی پایان قدرومنزلت استثنایی پیدامینمایدوچنان شبی رابه نمایش میگذاردکه باهمه پیدایی هاوناپیدایی هایش عظمت بزرگترین شبهای تاریخ رابه نمایش میگذاردوشب ازکران تابه کرانش درامواج طنین سلامتی ها وآمدآمدموجودات آسمانی چنان عطرآلودوعطرگسترمیشودکه سالکان راه باشنیدن پیام های سلامتی چنان دمدم به دم به شرب مدام دست یابندوگم شدۀ خودرادریابندکه حلاوت وجاذبۀ پایان ناپذیر آن سالک رابه جهانی رهنمون میکند که برمصداق این شعر " ازآنچه رنگ تعلق پذیردآزاداست " توان رهایی ازجمیع تعلقات دراوجان میگیردوگویادراین شب وحی وعقل باهم هم آغوش میشوند وبایکدیگرمی آمیزندوعقل یارای راه بازکردن درمقام وحی رامییابد. سالک دربسترنوربارچنین شبی به مقام تذکیه دست مییابد ونوربارقۀ الهی رادرک نموده ، به آگاهی های باطنی خوددست مییابد وبه وسیلۀ مشاهده و حدس فلسفی هستی مابعدالطبیعه راتصدیق مینماید. پس ازآن موفق به مشاهدۀ انوارالهی میگرددکه مبنای شناخت وعلم پنداشته شده است وسالک باتوسل جستن به بحث صوری مبتنی برتجارب درونی درواقع بنای ساختمانی علم رامیگذارد وپس ازجمع بندی تجارب خویش نبایج آنرابه زبان فلسفه ویاتمثیل ابرازمیدارند.

تکیۀ  عارف به تجربۀ باطنی معنای پشت پازدن به عقل راندارد؛ زیراکه اومیداند عقل راپیامبراسلام فرزانۀ گمشده خوانده است وهرکس آنرابیابدازآن اواست. عقل مقدمۀ شناخت خدادرهستی وراه یافتن به مفاهیم قرآنی وسنت نبوی میباشد وقرآن باربارعاقلان رانسبت به جاهلان ستوده وعقل رامحکی برای شناخت حقیقت دانسته است . عقل است که جاده های ناهموارمیان وحی وانسان میگشایدوعقل رایگانه وسیله برای شناخت وحی دانسته است وازهمین روقرآنکریم به تفکروتفقه خیلی ارج نهاده وسیلۀ خاص آگاهی برای دانشمندوفقیه برشمرده است . وواژۀ عقل درقرآنکریم باالفاظ گوناگون اضافه ترازصدبارذکرشده است . برای اولین باراسلام میان عقل ووحی آشتی پذیری بینظیری به وجودآورد. پس ازقرآنکریم وسنت باپادرمیانی عقل اجتهادواردفقه گردید وعقل باتوسل به وحی بن بستهای فقهی راگشودوراۀ عقل رادرقلمرووحی بازنمودوبه این ترتیب اجتهاددرقلمرواسلام برای بالنده گی دین وپاسخگویی آن برای نیازهای بشری واردمیدان شد.

درحالیکه سالکان  راه وعارفان طریق پله به پله تابه آستان خدارابه نیروی عقل آغازکرده اند؛ زیراکه سالک پس ازآگاهی عقلی به مقام عرفانی رسیده است . هرگاه زنده گی عرفا رامورد بررسی بگیریم . هرکدام آنهاپس ازآموزشهای گستردۀ دینی وبحث وتحقیق مباحث گوناگون فقهی ، کلامی وحتافلسفی کورسی تدریس رارهاکرده اند وبه پژوهشهای عرفانی روآورده اند. به گونۀ مثال ازموالاناجلال الدین بلخی میتوان یادآورشدکه تاسن سی وپنج سالگی خلافت پدررادرقونیه عهده داربود وپس ازتماس باملک دادتبریزی معروف به شمس تبریزی یک آن عوض شدوبه قولی پس  ازافگندن کتابهایش درحوض مدرسه به وسیلۀ شمس چنان برآشفته شدکه شمس حال اورادریافت وناگزیرشدتاآفتاب شوریده حالی رادراوبه درخشش آورد. هنوزخشم مولانافروکش نکرده بودکه شمس کتابهاراازآب خشک بیرون نمودواین پاسخ شمس "این علم حال است وآن علم قال " دردرون  مولانا چنان آتش زدکه یکسره اورادگرگون نمود . درواقع این جرقه یی بودکه مولانای گم شده درمرزهای قونیه راگمگشتۀ عالم گردانیدوبه مقامی رسیدکه به قول خودش " به مقامی رسیده ام که مپرس "

گفتنی است که عرفابرای عروج به مقام کمال انسانی شیوه های گوناگون راتجربه کرده اند که معروفترین آنها طریقه های قادریه به رهبری شیخ عبدالقادرجیلانی ، چشتیه به رهبری معین الدین چشتی و نظام الدین اولیا(725) دردهلی ، نقشبندیه به رهبری بهاوالدین نقشبند دربخارا وسهروردیه به رهبری شیخ اشراق سهروردی میباشند. گرچه درکناراین طریقه ها مشربهای دیگری چون مولویه منسوبه طریقۀ مولاناجلال الدین بلخی ، ملامتیه ، درویشیه ، شطاریه ، قلندریه وغیره وجودداردکه مشربهای نامبرده هرکدام دااری شاخه های فراوانی اند وهریک درکشورهای اسلامی رایج اند. قلمروطریقه های چشتیه وقادریه بیشترهندوپاکستان است که به گونه یی متاثرازطریقه های  شرقی قبل ازاسلام نیزمیباشد . این طریقه هاشنیدن موسیقی رایکی ازراه های آرامش باطنی وزمینه سازسیروصعود اشراقی تلقی مینمایند. طریقۀ نقشبندیه که زادگاۀ اصلی آن بخارااست . باتاییدطریقه های دیگرحلقات ذکری به ویژه  ذکرجهرراوسیلۀ یی برای پالایش روح میدانند. درکنارمشربهای نامبرده طریقۀ مولویه که بیشتربه جنبه های عملی عرفان باوردارد وبامشرب ابن عربی که بیشترجنبۀ نظری دارد ، چندان سازگارنیست واختلافات صدرالدین قونیه یی که پیرواین عربی بود،  باجلال الدین بلخی ازهمین جانشئت کرده بود. (2)

 


بالا
 
بازگشت