فاجعه افشار یک زخم خونین دیگر تاریخ افغانستان

انجنیر سخی ارزگانی

پس از سقوط حاکمیت داکتر نجیب الله در سال 1371 خورشیدی بود که دولت مجاهدین بدون شناخت بنیادی واقعیت ها، خواست ها، ضرورت های اساسی جامعه، نیازمندی قانون تکامل زمان و آنهم شدیدا متأثر از مداخلات اجانب و به خصوص کشور های منطقه و همسایه پا به عرصهء هستی متزلزل و بحران آفرین گذاشت.

 دولت اسلامی مجاهدین که بانیان و دست اندرکاران آن از تجارب عملی، آموزه های خردمندانه سیاسی، اجتماعی، علمی، قضایی، فرهنگی، تمدن پروری، تخصصی کافی بهره مند نبودند؛ و همچنین از دولتداری مدرن مستقل ملی- دموکراتیک آگاهی پرعمق و لازم را نداشتند. و یکی از پیامد های تنش افزا آن بود که کرسی های دولتی را در انحصار چند حزب مؤتلفه قرار دادند و بخشی دیگری از مجاهدین، دانشمندان مسلکی و روشنفکری را از قدرت محروم ساختند.

 در این زمینه جنگ های گروهی میان مجاهدین به سر موضوع انحصار قدرت از یک سو و مشارکت ملی در حاکمیت سیاسی افغانستان از سوی دیگر شعله ور شدند. در این جنگ یک تعداد از افراد نظامی و حتا برخی از رهبران مجاهدین آگاهانه و یا غیر آگاهانه مرتکب چپاول، اذیت، اسارت، بی خانمانی، ویرانی شهر، قتل مردم و نقض صریح حقوق بشر در کابل نیز گردیدند.

 یک عده از نخبگان و رهبران مجاهدین که از آباء و اجداد خویش با انحصار قدرت سیاسی- اجتماعی در افغانستان عادت داشتند، در شرایط  نوین نیز خواهان کسب یکه تاز میراثی انحصار قدرت تک قومی، تک قبیلوی، تک مذهبی و تک فردی خود در دولت اسلامی مجاهدین بودند. تقسیم قدرت سیاسی میان اقوام و سایر احزاب جهادی و غیر جهادی را کاملا رد می نمودند و با جنگ خونین علیه دولت اسلامی مجاهدین متوصل شدند که مرتک کشتارها و خرابی های بیشمار مردمان نظامی و غیر نظامی در پایتخت کشور گردیدند.

برخی دیگری از مجاهدین که در گذشته از «هرم»  قدرت سیاسی در کشور محروم بودند و حال به حاکمیت سیاسی دولت جمهوری اسلامی رسیدند، حاضر نگردیدند که دیگران را در حاکمیت به صورت عادلانه و مساوی سهیم سازند. هرچند که انتظار خدمات مستقل ملی و دکوکراتیک از هیچ کدام آنان نمی رفت، ولی حد اقل با حضور کم رنگ حزبی و مشارکت ملی اقوام می توانستند که پایتخت کشور به این پیمانه ویران نگردد و مردم شاهد کشته شدن غزیزان خویش با چنین جنگ های رقابتی قدرت نیروهای درگیر جنگ داخلی نشوند.

 اما، برای هزاره ها که شهید استاد عبدالعلی مزاری در رأس حزب وحدت اسلامی افغانستان و جامعه تحت ستم و محروم تاریخ کشور خویش قرار داشتند، نه تنها از حد اقل مشارکت عادلانه ملی در قدرت سیاسی دولت اسلامی مجاهدین محروم گردیدند؛ بلکه مورد خصم، توطئه سازمان یافته و نابودی از سوی یک عده کسانی ناعقب اندیش، تازه به دوران رسیده و انحصارگر و حامیان جهانی و منطقوی دور و نزدیک شان نیز قرارگرفتند. شهید استاد مزاری همواره داد می زد که با مشارکت ملی همهء مردم در تمام ارگان های دولتی بر مبنای شعاع وجود نفوس اقوام ساکن و تابع در کشور است که کلیه اقوام با کسب حقوق سیاسی- اجتماعی خودها راضی گردند و تا از دولت حمایت نمایند. این پیشنهاد انسانی، اسلامی، ملی، وجدانی، عادلانه و خردمندانه شهید بابه مزاری تنها با مقبولیت و حمایت بی دریغ جنبش ملی اسلامی تحت رهبری عاقلانه آقای جنرال دوستم قرار گرفت؛ ولی برای سایر مجاهدین قابل پذیرش نبود که باعث زایش بحران جدید در کشور گردید.

 در ضمن جنبش ملی اسلامی که در ایجاد و حمایت پیگیرانه و صادقانه آن نقش شهید استاد عبدالعلی مزاری واقعا متبارز بود؛ تحت رهبری جنرال عبدالرشید دوستم نه تنها از سهم گیری در حاکمیت دولت اسلامی مجاهدین محروم شد، بلکه مورد تحقیر، تکفیر، کوبیدن و نفی تمام مجاهدین و اخوانی های افراطی نیز قرار گرفتند.

پس اینگونه چند گانگی ها، تضاد های جدید حزبی میان مجاهدین با توجه با تنش های ناگوار قبلی که بین شان در دوران جهاد موجود بودند؛ و در ضمن با دست اندازی های غرض آلود کشورهای جهان، منطقه و به خصوص همسایگان بار دیگر زمینه های جنگ های فرسایشگر را در افغانستان مساعد گردند.

در این برشی از زمان عملا، خون یک فرد هزاره را توسط فرد نا آگاه تاجیک، و خون تاجیک را توسط یک شخص نا آگاه پشتون، خون یک فرد پشتون را ذریعه یک فرد ناآگاه ازبک و یا برعکس به زمین جاری نمودند. اینجاست که تعصبات فرسایشگر میان اقوام غیر سیاسی کشور ما را به نفع دشمنان ملی و بین المللی مردم افغانستان تشدید کردند.

ببنیم که ما با نفی همدیگر و کشتن یک دیگر خودها، کمر اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی، ضد ملی و غیرخردمندانه را با جهل قرون وسطایی خویش بستیم؛ اما بیگانگان آزمند و در کمین نشسته به صورت مستقیم و غیر مستقیم ما را تحت پوشش های «جهاد»، «دفاع از اسلام»، «حفظ استقلال کشور»، «ناموس »، «ترقی» و... مورد حمایت و تشویق قرار دادند؛ تا هرچه بیشتر خون یک دیگر را به روی زمین بریزانییم که عملا هم ریختاندیم. اینجاست که دشمنان ملی و بیرون مرزی ما از بستر چگونگی آوارگی، اذیت، ویرانی کشور، قتل ها که توسط خود ما بالای خود ما انجام می شدند، لذت می بردند و برای بهره برداری های خویش از کشور ما دقیقه شماری می کردند.

جالب توجه اینست که خرد همپذیری دینی، انسانی، قومی، گروهی، فکری، ملی، فرهنگی و سیاسی آنقدر در میان احزاب مجاهدین ضیف بودند که حد اقل نتوانستند که یک دولت ائتلافی را به نفع مردم را چه می کنی که حد اقل به مفاد حاکمیت خودها تشکیل می دادند و قدرت سیاسی را بدون خونریزی در بین خودها تقسیم می نمودند تا کابل به این صورت ویرانه و به حمام خون مبدل نمی گردید.

 

 یعنی هرچند با این ساختار که دولت اسلامی مجاهدین در کابل داشت، انتظار خدمت به مردم و کشور از آن نمی رفت و حد اقل با نفی نکردن سایر مجاهدین، مسلکیان مدرن و سهم دادن با آنان در دولت؛ از بروز جنگ تباه کننده، ویرانی کابل عزیز، کشتارها، سینه بریدن ها، پوست کردن سر زنان، نقض وسیع حقوق بشر، تشدید جدید تنش های قومی، مذهبی، سمتی و گروهی جلوگیری می کردند.

در بستر همین تنش ها، خصومت های گروهی، انحصارگرایی، تعصب نگری و عملکردهای ضد ملی بود که فاجعه خونین افشار به تاریخ 25 دلو سال 1371 خورشیدی توسط حکام تازه به دوران رسیده بالای مردم افشار که اکثریت جمعیت آنرا هزاره ها تشکیل می دادند، خلق گردید؛ و این زخم ناسور و خونین فاجعه افشار از دل تاریخ کشور ما زدوده نخواهند شد.

در منقطه افشار پس از آنکه کوه های آن توسط یک عده معامله گران به دولت اسلامی مجاهدین فروخته شدند؛ جنگ های خونین در این منطقه آغاز گردید. نظامیان و گردانندگان دولت اسلامی مجاهدین بالای جنبش مقاومت و مردمان غیر نظامی افشار چنان بی رحمانه تاخت و تاز نمودند که در کمترین فرصت بیش از «پنج هزار» نفر را به صورت تعمدی و دسته جمعی به شهادت رساندند و افشار را کاملا مخروبه و همچنان از وجود ساکنین آن به کلی تخلیه گردید.

آیا این چنین کشتار خلاف دین مبین اسلام، مغایر پیمان های حقوقی بین المللی و ضد مصالح مردم ما نبوده و نیست؟

آیا این یک نقض عریان دیگری حقوق بشر در افشار به حساب نمی آید؟

اینک در این هفته یک جمع چشمگیری از مردم کابل چهاردهمین سال بزرگداشت قربانیان حادثه غم انگیز، دردناک و فراموش ناشدنی غرب کابل و به خصوص فاجعه افشار را تجلیل کردند که گزارشگر بی بی سی در این زمینه چنین می نویسند:

« از قربانیان درگیری های داخلی گروههای مجاهدين در غرب کابل، در یکی از مساجد اهل تشیع این شهر تجلیل شد.

اين جنگها که در فاصله سالهای ۹۲ و ۹۶ میلادی ميان گروههای مجاهدين در پايتخت افغانستان روی داد، به کشته شدن هزاران تن از غيرنظاميان و ويرانی بخش بزرگی از کابل انجاميد.

منطقه افشار در غرب شهر کابل یکی از این مناطق متشنج در سالهای پس از قدرت گرفتن مجاهدین بود.

چهارده سال پس از وقایع خونین در غرب شهر کابل، بازماندگان این قربانبان از دولت خواهان اجرای عدالت در مورد عاملان اصلی این حوادث شدند.

اجرای عدالت: ولی سخنرانان بر "اجرای عدالت" و "پرداخت خسارات به بازماندگان و آسیب دیدگان" تاکيد داشتند.

آنان همچنین گفتند هیچ فردی که در حوادث خونین افغانستان سهم داشته نباید از پنجه عدالت و قانون مجال فرار پیدا کند.

مردانعلی قاسمی یک تن از نمایندگان مردم منطقه افشار کابل گفت حادثه افشار در ۲۵ ماه دلو (بهمن ) سال ۱۳۷۱ خورشیدی سبب کشته و زخمی شدن صدها باشنده این منطقه شد.

او افزود در آن شب آتش توپخانه و راکت تا نزدیکی های بامداد این منطقه را به شدت مورد هدف قرار داد.»

در باور این سطر فاجعه ملی که در منطقه افشار رخ داد، خیلی سنگین بود. هرچند که دولت مجاهدین به یک شکلی از این فاجعه احساس ندامت نمودند و بازهم خواهان پیگرد قانونی عاملین قضیه هم نگردید، قربانیان جنگ افشار را دلجویی ننمود، تلافی خسارات جانی و مالی شهدای افشار را نکردند؛ و با تداوم بحران و جنگ های پی در پی دیگر بر فاجعه افشار «سرپوش» گذاشت.

سازمان جهانی اعلامیه جهانی حقوق بشر و سایر نهادهای حقوقی بین المللی هم به دفاع از قربانیان و بازماندگان آنان کدام پیگرد قانونی، جزایی، حقوقی و عملی را روی دست نگرفتند و قضیه به فراموشی سپرده شد.

اگر در آن وقت یک دادگاه ملی عادلانه و دموکراتیک می بود؛ در همآهنگی با محاکم بین المللی قاتلین قربانیان فاجعه افشار را محاکمه و مجازات می کردند. در این همین قسمت «عدالت انتقالی» حد اقل رنگ پیدا می نمود و بعد شاید جنگ های دیگر در جریان سه و نیم سال در غرب کابل تحمیل نمی گردید و نقض حقوق بشر با آن پیمانه در کابل از هر طرف  صورت نمی گرفت.

به مشاهده رسید که فاجعه افشار مسیرش را در بخش دیگری غرب کابل گشود. و کسانی که طالبان را «کبوتران صلح» نامیدند و از قندهار تا به دروازه های کابل آنان را مورد هرگونه حمایت عریان خودها قرار دادند؛ و به این صورت زمینه های برهم چیدن مخالفین دولت مجاهدین را عملا مساعد نمودند. تا اینکه دولت مجاهدین با همکاری تنگا تنگ گروه طالبان و توطئه بین المللی و به خصوص منطقوی مشترکا بالای جبهه مقاومت عادلانه هزاره ها در غرب کابل به صورت بی رحمانه یورش آوردند؛ و این جبهه مقاومت ملی و حقوق طلب را به خاک و خون یکسان نمودند. اینجاست که فاجعه افشار با «اشکال بدتر» از آن بالای قسمت دیگری غرب کابل (مانند: کوته سنگی، دشته برچی، ده بوری، کارته سخی، کارته سه، کارته چهار، دهمزنگ، دارالامان و... می باشند.) عملی گردید و استاد عبدالعلی مزاری با توطئه های وسیع بین المللی، ملی و منطقوی توسط  طالبان سیاه دل و هزاره ستیز به «شهادت» رسانیدند.

بازهم ناقضین حقوق بشر و قاتلین تمام غرب کابل مورد پیگرد قانونی قرار نگرفتند. و از سوی دیگر، دامنهء جنگ این بار میان طالبان و دولت مجاهدین گسترش پیدا نمودند تا اینکه طالبان با حمایت مستقیم پاکستان، وهابیت و القاعده در سال 1996 دولت اسلامی مجاهدین را با خون ریزی شکست دادند، مردمان غیر نظامی شمالی را مورد تاخت و تاز وحشیانه نظامی، غارت و کشتار قرارد دادند؛ و امارت اسلامی طالبان به نفع دشمنان ملی و بین المللی مردم افغانستان تشکیل گردید.

طالبان پس از آنکه با حمایت صریح اجانب ولایات شمال کشور را با خون ریزی تمام اشغال نمودند و «بی سابقه ترین کشتار» را در مرکز شهر مزارشریف بالای تاجیک ها، ازبک ها، ترکمن ها و به خصوص بالای هزاره ها به وجود آورد. طالبان در مدت سه روز بیش از «12 هزار» نفر را که منجمله «8 هزار» نفر آن تنها هزاره بودند به شهادت رساندند. بعد هم طالبان خانه بخانه در پی «شکار» هزاره ها بودند که منابع خبری بارها آنرا به اطلاع همه رسانیده اند.

ملا عبدالمنان نیازی یکی از رهبران ارشد طالبان و والی جدید بلخ در مقبره مطهر حضرت علی (ع) پس از تصفیه نژادی و قتل عام مردم  در مزارشریف چنین فتوا را بالای هزاره ها صادر نمود:

 « هزاره ها یا باید به امارت اسلامی افغانستان باج بدهند؛ یا مسلمان شوند؛ یا از افغانستان خارج شوند و یا اینکه همه هزاره ها کشته شوند.»

در این زمینه گفتی است که همفکران، هواخواهان و همکاران گروه طالبان به نسبت «پیروزی» طالبان را در مزارشریف با جشن و پایکوبی در خارج و داخل کشور برپا داشتند، نذرات و خیرات دادند، نمازهای شکرانه را به جاه آوردند. در عین حال محمد ظاهر خان شاه مخلوع افغانستان به خاطر پیروزی طالبان در برابر جبهه متحد ملی در مزارشریف ، سایر ولایات شمال و بامیان پیام تبریکی خویش را برای طالبان فرستاد و موفقیت بیشتر آنان را مطالبه نمود.

آیا همین خون ریزی های طالبان در ولایات شمال، بامیان، شهر یکاولنگ، پروان، کابل، غرب و... کشور چگونه به فراموشی سپرده می شود که برای محمد ظاهرخان لقب «بابای ملت» را  میدهند؟

می بینیم که فاجعه ملی «غرب کابل» این بار توسط  طالبان و حامیانش به مزارشریف و شمال کشور به صورت بسیار وحشیانه تر، ضد انسانی و ضد اسلامی گسترش پیدا کرد. و فاجعه ملی «شمال کشور» از این ولایات توسط طالبان صفحه خونین دیگری را به سمت «بامیان» باز نمودند که حتا با منفجر کردن بت های بامیان و تصفیه قومی در این شهر باستانی گردیدند که اذهان جهان را نیز تکان دادند.

سازمان های حقوق بین المللی و به خصوص اعلامیه جهانی نقض حقوق بشر سرو صدها را بر علیه اعمال ضد انسانی طالبان به راه انداختند. اما در عمل تا کنون رهبران طالب و قاتلین تصفیه نژادی و قومی را از طریق نهادهای حقوقی و جزایی معتبر ملی و جهانی مورد محاکمه و مجازارت بین المللی قرار نداده اند.

 برعلاوه اینکه تروریستان طالبی عملیات انتحاری و جنگ های تهاجمی جبهه یی را همه روزه علیه دولت جمهوری اسلامی کنونی، قوای ناتو، کارمندان خارجی و مردم کشور ما انجام می دهند؛ بازهم سازمان ملل متحد خواهان مشارکت طالبان با دولت  موجوده می باشد.

وقتیکه مجرمین و ناقضین حقوق بشر بر اساس، قانون اساسی کشور، معیارهای حقوقی جهانی پذیرفته شده، ارادهء مردم ما و به خصوص مبتنی بر تقاضای برحق بازماندگان و حقوق قربانیان جنگ محاکمه و مجازات نگردند، «عدالت انتقالی» هرگز عملی نمی گردد. پس با عدم علمی شدن عدالت انتقالی است که «قانون اساسی» هیچگاهی رعایت نخواهد شد. و حق همیشه پامال خواهد گردید و «فرهنگ حق کشی» به نفع ناقضین حقوق بشر، استبدایان، زورگویان، جلادان، انحصارطلبان، متحجرین، تمدن ستیزان، عقل گریزان، جهل پرستان و نظایر آن ایجاد و نهادینه خواهد شد. به قول مشهور که گویند: «هر کی زور دارد، حق هم دارد»، در جامعه بازهم مسلط می گردد.

 

خلاصه:

هرچند ناقضین حقوق بشر تنها به قاتلان، اذیت کنندگان، غارتگران، شکنجه گران، متجاوزین جنسی، آدم ربایی و... ضربات جسمانی، روانی وغیره مربوط نمی گردند؛ بلکه نقض حقوق ابعاد خیلی وسعیتر دارند. مثلا فرد و یا کسانی که ملکیت دولتی، اموال خصوصی عامه مردم، دارایی شخصی فرد را تصاحب نمودند و یا غارتگران آثار تاریخی، منفجر کنندگان بت های بامیان و...اینها همه از جمله ناقضین حقوق بشر به شمار می آیند که در مقابل خدا، انسان، مردم، قانون اساسی کشور و وجدان ملی جامعه ما پاسخگو می باشند.

اگر ناقضین حقوق بشر خلاف مقررات اسلامی، قانون اساسی کشور، تعهدات رسمی حقوقی بین المللی، اعلامیه جهانی حقوق بشر و مغایر منافع ملی مردم ما آزاد و معاف گردند؛ آیا دولت افغانستان، قوای ناتو در کشور، سازمان ملل متحد و... و خلاصه جامعه جهانی تضمین عملی خواهند کرد که با همین آزاد کردن مجرمین و ناقضین حقوق بشر یک «عبرت عینی و آموزنده» برای آیندگان خواهند شد و در آینده جلو خیانت ملی، غارت اموال مردم، کشتار، ویرانی کشور، تروریزم و... گرفته خواهند شد؟

ناقضین حقوق بشر سه دههء جنگ  در کشور ما تا کنون مورد پیگرد قانون ملی و بین المللی قرار نگرفته اند. زمینه عملی تطبیق قانون وقت در جامعه مساعد می گردد که ناقضین حقوق بشر آگاهانه و داوطلبانه به دادگاه حاضر شوند، قانونا محاکمه و مجازارت شوند و «عدالت انتقالی» از این ناحیه در جامعه علمی گردد.

 روی این مسأله قربانیان سه دهه جنگ حق دارند که حقوق خودها را از ناقضین حقوق بشر( چه مجاهد است و یا چپی، چه خارجی است و یا داخلی، چه نظامی است و یا غیر نظامی ) مطالبه نمایند و به حق خویش برسند تا منبعد کسی به حق دیگران تجاوز نکند. با تحقق حق یکی از زیربنای عدالت انتقالی، عدالت اجتماعی، عدالت سیاسی، عدالت اقتصادی، برابری، قانونیت، حقانیت و... در متن جامعه سمت و سو  پیدا خواهد کرد.

ناگفته نماند وقتی که ناقضین حقوق بشر از اعمال خود ندامت بکشند و از بازماندگان قربانیان جنگ عذر خواهی کنند و تلفات جانی و مالی آنان را جبران نمایند؛ به یقین گفته می توانم که  نه تنها مورد عفو بازماندگان قربانیان جنگ قرار خواهند گرفت، بلکه مورد بخشایش تمامی مردم افغانستان نیز واقع خواهند شد. اینجاست که «مصالحه ملی» در این راستا تحقق خواهد یافت؛ و خداوند مهربان و متعال هم ناقضین حقوق بشر را خواهد بخشید.

پس حال زمان آن رسیده که از گذشته ها به صورت خردمندانه، عاقلانه و علمی «عبرت» بگیریم. و «انتقام گیری ها» را به لحاظ خدا، کرامت انسانی و به خاطر مصالح ملی، همبستگی ملی، آبادی کشور، ترقی و... به صورت آگاهانه، مسؤلانه و عاقلانه کنار گذاشته و جهت یک «آغاز نو»  برای یک «افغانستان نوین، ملی و دموکراتیک» همه و همه کمر همت، شجاعت، فداکاری را ببندیم و افغانستان مثله شده را از این بحران نجات دهییم. تا مورد بخشایش خداوند متعال و مردم افغانستان رنج دیدهء خویش قرار بگیریم.

 و من  الله التوفیق

***

شنبه 26 حوت 1385 خورشیدی مطابق 17 مارچ 2007 میلادی/ جرمنی

 

 


بالا
 
بازگشت