عید محمد عارفی

راه نو

 

 

بخش دوم

 

 

تقسیم قدرت بین اقوام د رافغانستان یک راهبرد و راه حل سنتی و برخاسته از اندیشه و دید قبیلوی به قدرت است که قدرت به عنوان وسیله غلبه و سیطره اقوام و قبایل به کارگرفته می شود . پست ها به طور غیر رسمی و غیر شفاهی تقسیم بندی شده و جایگاه هر قوم به تناسب قدرتش از قبل مشخص است .

کشورهای دنیا در کنفرانس بن از این اسلوب و روش تاریخی قبیله ای پیروی کردند و بر این اساس « تقسیم قدرت بین اقوام » قدرت را تقسیم و حکومت را پایه گذاری نمودند ولی این یک راه حل اصولی ، مدنی ، دموکراتیک و دایمی برای حل معضل قدرت در افغانستان نیست ! بلکه به باور این قلم راه حل واقعی و اصولی معضل قدرت ، احساس مسئولیت انسانی و ملی قدرتمداران و مسئول کردن قدرت و ایجاد سیستم دموکراتیک است که حکومت ، دولت و نهاد های ملی از اراده و حقوق اتباع تمکین کنند و مدیریت کلان کشور از دید تبعیض آمیز و ضد مدنی قبیلوی پاک شود . اولیای امور و رهبران کشور به درجه ای از رشد و کمال سیاسی رسیده باشند که از منظر بلند ملی احساس مسئولیت واحد ویکسان در برابر اتباع و شهروندان داشته باشند .

کشور پهناور و پرجمعیت و دارای فرق مختلف « هند» که دارای بزرگ ترین دموکراسی در شرق است می تواند نمونه خوبی از یک زندگی مسالمت آمیز انسانی و  دموکراتیک باشد که جامعه رشد یافته هند ، با خردمندی معضل قدرت را حل نمودند و قدرت را با ایجاد سیستم دموکراتیک ، مسئول و ملی کردند ولی فرق نمی کند که این سیستم را که اداره می کند و از چه قوم و قبیله ای و از چه مذهب و دینی است و از چه پایگاه قومی و دینی برخوردار است فقط مهم تعهد او د ر برابر سرنوشت اتباع و منافع ملی و اجرای قوانین وسیستم دموکراتیک است : در شرایط فعلی در اقلیت مسلمان و سیک به حیث رئیس جمهور و صدر اعظم آن کشور پر جمعیت را اداره و رهبری می کنند و هیچ حادثه ناگواری پیش نیامده است .

 هر روز که می گذرد ملت هند به زندگی مطمئن و دلگرم و منسجم تر شده می رود در کشور ما هم اگر دید و اندیشه والای ملی و پایبندی به ارزشهای قانون اساسی باشد چه فرق می کند که انسان شایسته ، توانمند ، خردمند و متعهد به منافع ملی ، از طریق عملیه دموکراتیک « انتخابات » قدرت را به دست گیرد ولو از نظر پایگاه قومی ضعیف ودر اقلیت باشد ؟ که متاسفانه تارسیدن به این نقطه فاصله زیادی داریم ! وهنوز اندیشه و عمل قوم گرایانه در عرصه سیاست و اداره کشور ، حرف اول را می زند وهنوز محافل پررازو رمزی در راستای منافع و موقعیت قومی ، پررنگ دایرمی شود و هنوز شعار ها ملی است و عمل ها قومی ، عشیره ای و فامیلی است ولی این حرف « اداره قدرت بر اساس بینش انسانی و شایسته سالاری و پایبندی به منافع ملی بدون در نظر داشت هویت های قومی » دست آویز و بهانه برای نژادپرستان سلطه جو قرار نگیرد : که قوم گرایی برای دیگران خوب نیست و مابه نمایندگی از همه اقوام حکومت می کنیم!این سخن درفضا و ذهنیت درست است که بر اساس یک درک جدید سیاسی و حرکت همه جانبه کتله های  قومی ، احزاب ، جریان های سیاسی و نهاد های مدنی بدان جهت ، صادقانه در حرکت باشند نه در شرایط نژادگرایی و سمت گرایی سنتی . می گویند که در زمان سلطنت ظاهرشاه یکی از وزرای هزارگی به مراجعین هزاره خود می گفته است که این طرف ها زیاد پیدایتان نشود که من به اعلیحضرت تعهد دادم که قوم گرایی نکنم در حالی که خود اعلیحضرت به قدرت دید قبیلوی داشت ودر عمل قدرت را در انحصار قوم و تبار خود قرار داده بود و دیگرا ن سرباز و مجری خواسته قومی او بودند و تناسب قومی را در راستای منویات قبیله گرایانه خود رعایت می کرد .

به هر حال زندگی شرافتمندانه ، مسالمت آمیز و انسانی ایجاب می کند که ما از اندیشه های کهنه و خشونت بار و بازدارنده قبیلوی عبور نماییم و در فضای باز و انسانی تولد نو یابیم و پا به عرصه زندگی جدید بگذاریم و راه رشد و ترقی خود را باز نماییم و اولین قدم : تغییر جهان بینی ، انسان بینی ، جامعه بینی ، حکومت بینی ووو است در این تغییرات نوع حکومت ، احزاب سیاسی ، نهاد های مدنی ، سواد و تحصیلات ، روشنفکران جامعه ، رسانه های ارتباط جمعی ، وضعیت اقتصادی و شیوه تولید نقش اساسی دارند و باید هر کدام جداگانه مورد بررسی و ارزیابی قرار گیرند تا روشن شود که آن پدیده های مهم اجتماعی در وضعیتی هستند که جامعه ما رابه سوی رفتن به یک زندگی نو کمک کنند یا خیر ؟ و ما از آن موضوعات موضوع احزاب سیاسی را انتخاب کردیم و به اندازه توان و مجال این مقال وضعیت موجود احزاب سیاسی را مورد بحث و ارزیابی قرار می دهیم .

قبل از اینکه وارد این بحث شویم تذکر دونکته لازم است :

1)     احزاب سیاسی با خصوصیت های ایدئولوژیکی اش اعم از اسلامی و غیر اسلامی ویا ملی اش ، در آغاز تشکیل ، با انگیزه های پاک و دلسوزانه به قصد خدمت به کشور و وطن بوده است و ممکن است در مقام عمل در موقع و زمان خود متناسب با شرایط سیاسی کشور خدماتی کرده باشند که قضاوت را به تاریخ و وجدان بیدار جامعه واگذار می کنیم ؛ غرض از این بحث نقش و کارایی فعلی آنهاست .

2)     محور گفتار این نوشته را شناخت ، معلومات ، چشم دید ها  و تجربیات ملموس و مستقیم خودم از بعضی احزاب و جریان های سیاسی تشکیل می دهد و شاید بعضی از مطالب ، جزئیات و مصادیقی که ارائه می شود کلیت نداشته باشد که قبلا عذرخواهی خود را ارائه می کنم .

بحث احزاب سیاسی را بدان جهت پیش کشیدم درجامعه ای که انتقال قدرت از طریق کودتاهای خونین صورت نمی گیرد ، و با دیکتاتوری ، استبداد و تک صدایی اداره نمی شود بلکه از طریق معقول ، مسالمت آمیز ،قانونی و انتخابات آزاد صورت میگیرد ؛ و با عقلانیت و شیوه ها ی دموکراتیک اداره می شود ، نهاد های مدنی و خاصتا احزاب سیاسی جایگاه ویژه ای دارند چون همین نهاد های مدنی واحزاب سیاسی هستند که دموکراسی و پلورالیزم و شیوه مسالمت آمیز انتقال قدرت را از طریق مبارزات انتخاباتی ، تمثیل می کنند و در شکل دهی قدرت سیاسی دموکراتیک ، نقش اساسی دارند و همین احزاب سیاسی هستند که از طریق انتخابات آزاد و دموکراتیک قدرت را به دست می گیرند و برنامه ها و پالیسی های خود را ازموقعیت و جایگاه قدرت سیاسی « دولت » همگانی و عملی می سازند و نیز احزاب و نهاد های مدنی خارج از قدرت به حیث نیروهای رقیب ، منتقد و ناظر دولت ومدافع حقوق و آزادی جامعه  عمل می کنند که باز جایگاه شایسته ای است .

افغانستان فعلی که دارای قانون اساسی و قانون احزابی است که آزادی های مشروع سیاسی و حق مشارکت قانونی و رفتن به سوی قبضه قدرت ، برای همه اتباع و شهروندان واحزاب سیاسی تامین شده است وانتقال قدرت نه از طریق « کودتا و وراثت » بلکه از طریق مبارزات انتخاباتی صورت می گیرد . وجود احزابی عیارشده با ارزش های قانون اساسی و ایجابات و شرایط زمان ، یک نیاز و ضرورت اجتماع و سیاسی افغانستان است و بحث فعلی ما این است که آیا احزاب موجود افغانستان جوابگوی نیاز ها ، ایجابات و ضرورت های زمان حال افغانستان هستند یا خیر ؟

نقش احزاب سیاسی درجامعه افغانستان که از استبداد ، دیکتاتوری ، تضییع حقوق همه جانبه ، تبعیض نژادی و قبیلوی ، دگم اندیشی ، قانون شکنی ، جنگ و خشونت ووو رنج برده است « تحقیر انسانیت » که موجب عقب ماندگی از کاروان تکامل بشریت شده است ؛ در راستای نیاز ، ایجابات و ضرورت های امروزی افغانستان، آزادی های مشروع ، تساوی حقوق شهروندان ، مشارکت همگانی ، تحمل نظر مخالف و مجال آن « پلورالیزم » ، دموکراسی ، پایبندی به ارزش های قانون اساسی ، تحکیم صلح و ثبات درکشور « تکریم انسانیت » قابل بررسی و ارزیابی است .

احزاب و جریان های سیاسی که آن اصول را راه بیرون رفت معضلات و مشکلات افغانستان بدانند و در خط مشی اجتماعی و مبارزات سیاسی خود از آنها صادقانه پیروی کنند و در گسترش و نهادینه شدن آنها در سیاست و قدرت و اجتماع تلاش کنند و ساختار تشکیلات خود را با درون مایه های آن مفاهیم عیار کرده باشند ، واقعا احزابی هستن که پاسخگوی نیازها و شرایط زمان جامعه افغانستان هستند و می شود بدان ها امیدوار بود .

متاسفانه احزاب و جریان های سیاسی فعا ل و ذی نفوذ فعلی افغانستان که تا قبضه قدرت و حاکمیت پیش رفته اند و فعلا هم از جایگاه بسیار بالایی در درون حاکمیت برخوردار هستند ، در ارتباط با اصول فوق الذکر چندان سابقه و بیلان کاری مثبتی ندارند چون هر کدام به اصول ایدئولوژیکی پایبندی جدی داشته اند و تحت تاثیر فرهنگ سیاسی مستبدانه افغانستان قرار داشتند: احزاب چپ مارکسیست ـ لنینیست و مارکسیست ـ مائوئسیت آن پدیده ها را با مفاهیم موجود در جهان ، معلول شرایط تولیدی نظام سرمایه داری ـ برژوازی و آلت دست امپریالیزم می دانستند که برای فریب و اسارت خلق ها به کار می رفتنند و تنها راه حل معضلات جوامع بشری را در حاکمیت مطلق و تک محوری پرولتاریا می دانستند که به عنوان پیشاهنگ و وجدان بیدار جامعه قدرت را به دست گرفتند و نظر مخالف را ضد انقلابی و دشمنی با خلق ها قلمداد می کردند و از آزادی و حقوق انسانی و دموکراسی و حکومت دمکراتیک ، درک و فهم دیگری داشتند ؛ و نمی دانم که فعلا آن دسته از وطنداران درک و فهمشان از آن اصول چه هست ؟

احزاب اسلامی و جریان های مذهبی هم با آن اصول به علت عدم درک واقعی آنها و نداشتن تفسیر جدید از دین و مذهب ،در برابر آن اصول موقف وموضع محافظه کارانه داشتند و دارند و از آن پدیدارها به دین و جایگاه اجتماعی خویش به شدت در اضطراب و نگرانی بودند و هستند. آزادی ، دموکراسی ، حقوق بشر ، مشارکت ، تساوی حقوق شهروندان چندان شناخته شده ومانوس ذهن آنها نیست و میانه خوبی با آن واژه ها ندارند و خاصتا اگر سه دهه جنگ خونین و مرگبار را با آن مفکوره و اندیشه حاکم براحزاب اضافه کنیم ؛ جنگ همان طور که خانه ، شهر، سرک و پایه های زندگی مادی را نابود می کند ؛ اخلاق ، انسانیت ، آزادی ، امنیت ، همگرایی و دیگر حقوق را نیز از بین می برد .

همان کارمایه ها و محتویات فکری و روحیه و اخلاق ساخته شده در جنگ ، در ساختار تشکیلات و بروز خصلت های منفی در درون احزاب سیاسی موجود ، نقش اساسی دارند. خصلتهایی چون استبداد رای ، عدم مشورت ، عدم مشارکت اعضای حزب در تصمیمات ، عدم آزادی در اظهار نظر، عدم انتقاد پذیری ، عدم پاسخگویی رهبر ، عدم شفافیت در منابع مالی و اقدامات سیاسی ، عدم وجود برنامه و پا لیسی برای اداره حزب ، عدم وجود برنامه و خط مشی سیاسی و اقتصادی و فرهنگی برای رشد و ترقی کشور ، این عدم ها و عدم های دیگر، احزاب موجود را تبدیل به جریان های مرده و بی خاصیتی کرده است که به جز اسمی خالی از محتوا که مورد استفاده شخص رهبر است چیزی باقی نمانده است.

اگر وضعیت احزاب به دور از تعصبات حزبی، منصفانه بررسی و کالبد شکافی شود ؛ صحت و درستی این برداشت ثابت خواهد شد که حزب در برابر اراده ، تصمیم و خواست رهبر ، منفعل ، نرم ، بی جان و صد فی صد متاثر و تابع است . کمیت ، کیفیت ، سرعت و میزان حرکت حزب از خواسته های او تبعیت می کند تمام بخش ها و اعضا ی حزب ، اگر وجود داشته باشد ؛ در خدمت منافع شخصی او قرار دارد مقام و مرتبت افراد در حزب،در شایستگی، لیاقت، صداقت، فداکاری، امانت داری و کارایی علمی و عملی افراد جستجو نمی شود بلکه رتبه بندی افراد بر اساس تقرب قومی ،خویشی و اطاعت بی چون و چرا از رهبر است در خارج از این محدوده، رهبر به کسی اعتماد ندارد چون « دیگر دیگر است ؛ جگر جگر است »اعتماد به مردم و نیروهای فعال جامعه فقط یک تعارف مودبانه است ! سالها بگذرد اجلاسی ، آجندایی، بررسی و تحلیلی از وضع حزب و اوضاع سیاسی کشور صورت نمی گیرد و حزب چون مومی به دست رهبر قرار دارد که در جا ی گرم نگهداری می شود و هر وقت منفعت شخص رهبر ایجاب کند از او شکلی دلخواه ساخته می شود .به خاطر همین نقیصه ، حزب در محافل سیاسی و فرهنگی و روشنفکری کمتر حضور دارد و بیشتر در مراسم ساده ملی «چون بزکشی ووو» توسط افراد برجسته و مورد اعتماد رهبر، حزب حضور فعال دارد. این نوع مفکوره و درون مایه و ساختار تشکیلات رهبر را در موقعیتی قرار می دهد که در عرصه قدرت و صلاحیت مطلق خود در حزب، نتواند ارزشهایی چون آزادی، تحمل نظر مخالف، انتقاد پذیری ، مشورت پذیری، مشارکت فعال اعضا ، رعا یت عدالت، پاسخگویی ، احترام متقابل و شایسته سالاری را در حزب تحمل کند ؛ و از او چهره ای از خود راضی، خود خواه، طلبکار از همه، غیر مسئول، خود کامه و سود جوساخته است. در حالی که در سطح کشور خارج ازمحدود صلاحیت خود از دموکراسی ، عدالت اجتماعی ، آزادی ، تساوی حقوق اتباع و حقوق بشر ، سودجویانه شعار می دهد ولی در محدوده صلاحیت خود دست هر ظالم و دیکتاتوری را از پشت می بندد . خوب است که عمل به عنوان آزمونگاه وجود دارد والا صدق و کذب فهمیده نمی شد که چه کسی به ارزشها به عنوان راه حل ایمان دارد و چه کسی سودجویانه شعار می دهد و ماهی مراد می گیرد. احزاب موجود مطرح ذی نفوذ در کشور باتفاوتهایی کم و بیش و شدت  و ضعفی دچار این نواقص و کمبود ها هستند .

حال سوال اینجاست که این احزاب با چنین مایه های فکری و سابقه کاری و ساختارتشکیلاتی و شیوه عمل و اداره ، آیا می توانند پاسخگوی نیاز ها و ضرورت های فعلی افغانستان باشند و راه مارا به سوی صلح ، امنییت ، تحکیم ثبات دموکراسی ، تطبیق قانون اساسی ، اعمال آزادی های قانونی ووو بگشایند یا اینکه این مسئولیت مهم سیاسی واجتماعی و مدنی، دیگر از آنها ساخته نیست و این نظرو قضاوت را بپذیریم که آنها ساخته شده شرایط اضطراری جنگ و زمان گذشته هستند و تاریخ مصرف آنها سپری گردیده و دیگر نمی توانند نقش آفرینی کنند و با مقتضای زمان دمساز شوند.که بنابر این باید فکری نو و چاره ای دیگر سنجید چون هر راه و مسیری و مقصد و مرامی ، وسیله و اسباب خاص خود را می طلبد و نمی شود ما راه های هوا و زمین و دریا را با یک وسیله طی نماییم .

به هر حال این قضاوت و داوری را به نیروهای فعال سیاسی وفرهنگی و پراکنده و سرگردان و دردمند جامعه خود محول می کنم .

 عرض خاص من این است که افغانستان با قانون اساسی نو و حاکمیت نو و موقعیت جهانی نو ، نیازمند احزاب و جریان های سیاسیی است که بر اساس یک درک ، درد ، آرمان و تصمیم مشترک با مبنا ها و بنیاد ها ومایه های نو پی ریزی و با شیوه های نو اداره شود. به عبارت دیگر افغانستان فعلی به وجود احزابی ضرورت دارد که دموکراسی ، احترام به آزادی ، تساوی حقوق افراد ، مشارکت ، عدالت ، صداقت ، مسئولیت پذیری ، قانونمداری ، انتخابات آزاد و شایسته سالاری را در قدم اول در درون خود ، مشق و تمرین کرده باشند و بعد برای عملی شدن آن اصول در حاکمیت و نهادینه شدن آن در جامعه همت نمایند.

زمان معبر، مسیر و گذرگاه کاروان تکامل تاریخ بشریت است ؛پدیدهای انسانی و تحولات جوامع بشری اعم از رخداد های سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، افکار ، اندیشه ها ، مکاتب ،مراسم ، عنعنات ووو در ظرف زمان و مکان اتفاق می افتند و متقابلا زمان و مکان آن پدیده های انسانی و اجتماعی را نسبی ، متغیر و محدود می گرداند ؛ یعنی آن پدیده ها که روی عوامل و ضرورت های معینی در یک مقطع از زمان و نقطقه از مکان به وجود آمده اند ، ثابت ، لایتغیر و کاربرد مطلق ندارند بلکه در اثر فعالیت دائم انسان و حرکت تکاملی کاروان بشریت پدیده ها کهنه ، پیرو غیرموثر می شوندو در گذر زمان عوامل ، انگیزه ها و ضرورت های نو ایجاد می شوند که نقطه پایانی به پدیده های زمانی سابق می گذارند و همین فعل و انفعال : یعنی کهنه و نو شدن و پیر و جوان شدن در زندگی تاریخی انسان ادامه می یابد درست مثل توالد و تناسل نسل ها که انسانی به دنیا می آید پس از سپری شدن دوران کودکی جوان می شود بعد از دست دادن عوامل حیات پیرمی شود و می میرد و نسل های بعد جای او را می گیرد . پدیده های اجتماعی مثل نوع حکومت ، سیاست ،اقتصاد ، فرهنگ ، حزب وووتحت عوامل و شرایط زمان جبرا در این مسیر قرار می گیرند.   

 

21/1/1386

 

 

*********************

بخش اول

 

                        

نگاهی به تاریخ و گذشته از آن جهت لازم و ضروری است ، که گذشته ها به عنوان پدیده های هدفمند و به هم پیوسته: عبرت ، اندرز و درس آموز برای آینده جوامع بشری است . تجزیه، تحلیل ، آگاهی و تشخیص نقاط  قوت و ضعف گذشته ها چشم انداز راه آینده را روشن خواهد کرد .

بررسی ، تجزیه و تحلیل گذشته های پرفراز و نشیب وطن در این مختصر برایم مقدور نیست بلکه غرض از تحریر این مقال به تحلیل گرفتن حادثه و تحول جهانی  11 سپتامبر 2001 و پیامدهای آن در افغانستان است که 11 سپتامبر در چه شرایطی از اوضاع سیاسی کشور ما ظهور وبروز کرد و چه زمینه ها و فرصتهای سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی ، اجتماعی و بین المللی را در افغانستان مساعد کرد ؟ و ما ازاین زمینه ها چه استفاده ها کردیم وچه قدم هایی در این را برداشتیم ؟ و چه گام هایی باید برداریم ؟ و موانع راه ما چه است ؟

افغانستان از 7 ثور 1357 تا 1380 پرتلاطم ترین ، خونین ترین، رنج آور ترین و تلخ ترین دوران تاریخ را پشت سر گذاشته است . تاریخی که با خون و زجر و عذاب انسان افغانستانی رقم خورده است .

کودتای 7 ثور 1357 حادثه ی تکان دهنده و شوک آوری بود که افغانستان را شدیدا گرفتار بحران داخلی و خارجی کرد . کودتاچیان با شعارهای تند ایدئولوژیک که می خواستند یک شبه بهشت خیالی مارکسیزم ـ لینینزم  را به زور به مردم افغانستان هدیه کنند ، با اقدامات ناپخته و ناسنجیده خود به شدت موجبات ترس و هراس مردم و جامعه کاملا سنتی و مذهبی و قبیله ای افغانستان را فراهم کردند به طوری که مردم افغانستان تمام ارزش های مذهبی ، سنتی و اجتماعی خود را در معرض خطر نابودی و سقوط دانسته و برای حفظ آن دست به کار شدند که خود داستان غم انگیز و مفصلی دارد.

گروهها و احزاب اسلامی رقیب و نیروها و افراد مذهبی و سنتی که این رخداد را برای خود خطرناک می دیدیند از این فرصت طلایی استفاده کردند و با شعارهایی همچون جهاد و حفظ دین و دیانت و..... جنگ مسلحانه را آغاز کردند . کشورهای همسایه ، منطقه، دولتها ی عربی و اسلامی ، کشورهای اروپای غربی و خاصتا ایالات متحده امریکا ، هرکدام با مرام و هدف خاص خود به سراغ مردم و جهاد مسلحانه آنها آمدند و از جهاد افغانستان حمایت سیاسی ، تسلیحاتی و مالی کردند متقابلا ابر قدرت اتحاد جماهیر شوروی سابق با بلوک متحدش با تمام نیرو از دولت جوان ، نوپا ، کم تجربه ، انقلابی و تا جایی بیگانه از فرهنگ و عنعنات مردم افغانستان ، حمایت کردند و کمک های بی دریغ نظامی، سیاسی و پولی را در اختیار دولت جمهوری دموکراتیک افغانستان قرار دادند و در نتیجه افغانستان به کانون ومرکز داغ درگیری و رقابت و زور آزمایی کشورهای منطقه و جهان تبدیل شد . رقابتی که سلاح و پول و مناقع سیاسی از کشورهای تمویل کننده ور قیب بود ولی حیات ، خون ، شهر ، خانه ، کرامت انسانی و از دست دادن وطن و امنیت و حاکمیت ملی از انسان قربانی شده افغانستان بود .

به نظر من مهم ترین خسارتی که در این مقطع از تاریخ به افغانستان وارد شد : خسارت از بین رفتن حاکمیت ملی است . حاکمیت ملی نقش اصلی و کلیدی و مادر را در حیات اجتماعی دارد . حاکمیت ملی است که به زندگی اجتماعی سازمان ، نظم ، انگیزه و هدف می بخشد . حاکمیت ملی است که منافع اقتصادی ، استقلال سیاسی ، هویت فرهنگی و تاریخی ،کرامت و عزت انسانی یک ملت را تامین و تضمین می کند . اگر کشوری حاکمیت ملی داشته باشد می تواند دیگر خسا رات خود را جبران کند و راه رشد و بالندگی خود را هموار سازد . ولی متاسفانه حاکمیت ملی در افغانستان از 7 ثور تا اخراج روس ها و سقو ط دولت نجیب سیر نزولی داشت و روز به روز ضعیف تر ، لاغر تر و ناتوان تر شده آمد . باپیروزی مجاهدین در 8 ثور 1371 انتظار ملت چنگ زده افغانستان این بود که با پیروزی جهاد و ایجاد یک دولت فراگیر ملی ، امنیت و ثبات اجتما عی در افغانستان به وجود خواهد آمد و بدبختی ها و رنج ناشی از مشکلات جنگ پایان خواهد یافت .

ولی برخلاف انتظار بر اثر دید قبیله ای و قومی و تنگ نظری و انحصارطلبی رهبران جهاد که بر سر تقسیم قدرت به توافق نرسیدند و هر کدام می خواستند به تنهایی احکام اسلام را در افغانستان نافذ گردانند و شاه کلید بهشت را ( قدرت) به تنهایی در اختیار داشته باشند و دیگران را یا حذف نمایند یا در حاشیه قرار دهند . بحران حاکمیت ملی نه تنها حل نشد بلکه حاکمیت ملی ذبح شرعی شده و آخرین رمق ان از بین رفت و افغانستان عملا بین قبایل و اقوام مختلف و احزابی که ازهر قوم ونژادی نمایندگی می کردند ،تقسیم شد وهر قطب قدرت دارای قلمروارضی ،نیروی نظامی ، پرچم، پول و بانک نت با ارزش های مختلف ، صاحب امرونهی و اختیارات مستقل بودند . در افغانستان چیزی به نام حاکمیت ملی واراده واحد سیاسی باقی نماندکه از منافع وموجودیت ان دفاع نماید واز افغانستان به جز خاک وجغرافیای تقسیم شده وتوده های سرگردان بدون سر نوشت باقی نماند .

وافغانستان مورد تاخت و تاز هر کشوری از جمله کشورهای همسایه وجولانگاه وخانه امن تروریستها وماجراجوها ومافیای بین المللی قرار گرفت.سرانجام در افغانستان آتشی روشن شد که زندگی انسان افغانی وموجودیت افغانستان رابه کام خود فرو برد.

از آنجایی که افغانستان عضو جامعه جهانی است وقاعده«اثر گذاری واثرپذیری»درجوامع بشری امر انکار ناپذیر است یعنی اگر در یک نقطه ای از جهان واقعه و حادثه ای سیاسی پیش آید مستقیم یا غیر مستقیم تمام جهان وکشورهارا متاثرخواهد ساخت.آتشی که دراثر حرکات سیاسی غیرمسؤلانه ودخالت های کشورهای زورمند وهمسایه درافغانستان روشن شده بود  به سرزمین سوخته افغانستان محدود نماندوسرانجام شعله های آن در11سپتامبر2001در دورترین وامنترین نقطه جهان«واشنگتون»رسید.برجهای درقولو«سنبل اقتدار اقتصادی جهان»وپنتاگون«سنبل اقتدار نظامی جهان»رابه کام خود فرو برد.

حادثه 11سپتامبر نشان داد که فاجعه عدم حاکمیت ملی در افغانستان که به دست دیگر کشورها نقض ونابود شده وافغانستان بدون درو پیکروحاکمیت به تاریک خانه ای تبدیل شده است که تمام تروریست ها ومافیا وجنایت کاران که جان ومال وناموس مردم را به اسارت خود دارند،در آن لانه کنند و به آسانی هر نقطه ای از جهان را مورد حمله قرار دهند وامنیت وآرامش رادر تمام نقاط جهان سلب نمایند .

11سپتامبر حامل پیام هشدار و بیدارباشی بود  که جهانیان را متوجه یک خطر جدی ساخت.  خطری که اگر برای مهار آن اقدام عاجل و همه جانبه و جهانی صورت نگیرد، امنیت، رفاه ، آرامش و صلح جهانی مورد تهدید جدی قرار خواهندگرفت. که مرکز و سرچشمه آن افغانستان است . لذا جهانیان برای ریشه کن کردن این فتنه و خطر بزرگ بعد از براندازی حکومت خشن و قبیله ای طالبان اولین اقدامی که کردند : تشکیل کنفرانس بن بود که مهم ترین دستاورد آن پی ریزی حاکمیت ملی و ایجاد مقام مسئول بود که بدون آن نظم و امنیت و بازسازی و رشد و بالندگی در یک جامعه امکان ندارد.

11سپتامبر 2001 بدین جهت مهم و قابل توجه است که در حرکت تاریخ کشور ما یک چرخش و یک آغاز نو به وجود آمد و حرکت تاریخ افغانستان جهت وسیر صعودی به خود گرفت و حال بعد از گذشت شش سال از آن پدیده جهانی یک بررسی و بازنگری را می طلبد تا روشن شود که آن رخداد بزرگ و حادثه بین المللی چه بازتاب ها و پیامدهای  سیاسی ، اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی را برای افغانستان د رپی داشته است ؟

بدون شک 11 سپتامبر و پیامد آن فرصت های خیلی بزرگی را در اختیار ما گذاشته است . فرصتهایی که افغانستان از انزوا و اسارت آنارشیزم تروریست ها و جنایت کاران نجات پیدا کرد و در محراق توجه جهانی قرار گرفت . فرصت هایی که جامعه جهانی با امکانات وافر سیاسی ، نظامی و مالی به امداد جامعه بحرانی و جنگ زده افغانستان شتافتند کشورهای دنیا برخلاف گذشته که سلاح و امکانات جنگی در اختیار ما قرار می دادند تا با هم بجنگیم که در نتیجه کشور وحاکمیت ملی و داروندار ما از بین رفت؛ ولی این بارجامعه بین المللی با مساعدت های وسیع مالی و نظامی  باانگیزه و هدف ایجاد حاکمیت ملی و باز سازی و برقراری صلح و امنیت در افغاتستان آمده است . به گفته انورالحق احدی وزیر مالیه افغانستان از کنفرانس بن تاکنون  وعده ها« جمعا 30 میلیارد دالر امریکایی، تعهد کتبی 19 میلیارد دالر... 15 میلیارد دالر اجرا و به مصرف رسیده است ... » که سرمایه پولی بی نظیردر تاریخ افغانستان است و نیز نیروهای نظامی کشورها برای تامین امنیت و تثبیت حاکمیت با تروریست ها  و دهشت افکنان مستقیما درگیر جنگ هستند و به کمک همین فرصتها و مساعدت های همه جانبه بود که افغانستان  قادر شد که گام های مثبت و موثری را در جهت ملت شدن و کشور شده بردارد و با استفاده از این فرصتهای طلایی بود که افغانستان از تشکیل « اداره موقت تا دولت موقت و تصویب قانون اساسی و انتخاب حکومت قانونی و تشکیل پارلمان بر اساس انتخابات » گام های استواری بود که درراستای تثبیت و تحکیم حاکمیت ملی برداشت و افغانستان دارای  یک مقام مسئول و پاسخگو شد و بعد از ان دربخشهای مختلفی از حیات اجتماعی قدم هایی برداشته شده است . از جمله در بخش امنیت : تشکیل پلیس ملی ، اردوی ملی و امنیت ملی که باید امنیت مرزها و استقلال و امنیت جان و مال و ناموس اتباع و شهروندان را باید تامین نمایند . در بخش معارف و تعلیم و تربیه قدم های ابتدائی برداشته شده  و در اکثر نقاط کشور مکاتبی ساخته و ترمیم شده است و در حدود شش میلیون از اولاد محروم وطن با 150 هزار معلم مشغول کار تعلیمی هستند و دانشگاه ها و مراکز تحصیلات عالیه  هم به همین منوال به فعالیت آغاز کرده اند و در بخش عمران و بازسازی هم شاه راههای سابق افغانستان « کابل ـ قندهارـ هرات ـ اسلام قلعه ، کابل ـ جلال آباد ـ تورخم ، کابل ـ مزار شریف » ساخته و یا زیر کار است و همچنین سرک ها و جاده های شهر ها ی بزرگ ترمیم و بازسازی  گردیده و کارهایی از این قبیل صورت گرفته ا ست و همچنین در دهات و مناطق دور افتاده بعضی از کارهای جزئی خدماتی ، عمرانی و فرهنگی انجام شده است که حضور کمرنگ زندگی و باز سازی را نوید می دهد که در مقایسه با زندگی مرگ بار گذشته جای شکر است .به گفته ضرب المثل وطنی که : در شهر کورها یک چَشمه  پادشاه است .

درست است که موارد یاد شده قدم های مثبتی در جهت بازسازی و یک زندگی آبرومندانه است و نقطه برجسته و امید بخشی در تاریخ غم بار کشور ما می باشد ولی به هیچ وجه قدم های کافی نیست بلکه تا رسیدن به زندگی با نرم های رایج دیگر کشورها فرسنگ ها راه فاصله داریم و ما در آغاز راه هستیم و موانع و چالشهای زیادی را درپیش رو داریم . چالش هایی چون تروریزم ،مواد مخدر ، مافیا ، فساد گسترده اداری و یاس و ناامیدی ناشی ازبی کاری و فقر عمومی و ناامنی ، پدیده ها شومی هستند که راه نو آغاز ما را تهدید می کنند چیزمشهود و قابل لمسی است . ولی چیزی که این نوشته بدان توجه بیشتر دارد و آن را مادر معضلات و مشکلات می داند و چالشهای موجود را معلول و بازتاب آن می داند : طرز دید و تفکر ما به زندگی ، به انسان و جامعه ، به دولت ، منافع ملی، به قدرت و دین و دنیا برمی گردد  طرز دید و قضاوت ما درپدیده های حیاتی یا دشده ، قومی ، قبیلوی و نژادی بوده است: کینه ، دشمنی ، بدبینی ، تعصب ، تنگ نظری و دگم اندیشی جزء شاخصه های جامعه قبیلوی است .

 در مناسبات فرهنگ اجتماعی قبیلوی افراد به حیث انسان دارای حقوق شهروندی وجود ندارد بلکه معیار حق و باطل ، حسن و قبح و زشت و زیبا کتله خونی است یعنی کتله های قومی هرچه از زبان ، قیافه ، لباس ،رسم و رواج و عنعنات اجتماعیی را که به خود متعلق می دانند ، زیبا می بینند و تمام امتیازات و حقوق سیاسی و اقتصادی و ... را منحصر به خود می دانند و جود اقوام و کتله های دیگر را ، طفیلی ، مزاحم، دردسر و عاری از تمام حقوق انسانی می پندارند . در این مناسبات اجتماعی جایگاه و منزلت سیاسی و اقتصادی و .. هر قوم را زور و قدرت قبیلوی مشخص می کند تجلی و بازتاب عملی این اندیشه و مفکوره در قدرت وسیاست و ... موجب رکود ، عقب ماندگی ، بحران سیاسی ، فاجعه انسانی و خصومت ملی در افغانستان شده است .

لذا ما تا ذهنیت و مفکوره خود را از این گرایش ها و رسوبات بازدارنده پاک نسازیم و به حقوق مساوی و انسانی تمام شهروندان و منافع ملی ایمان نیاوریم و به انسان ، جامعه ، قدرت ، دنیا و دین دید و اندیشه نو انسانی نیابیم، فایق آمدن بر مشکلات سیاسی ، اقتصادی ، امنیتی ، فقر و بی کاری جامعه افغانستان امری غیر منطقی است . افغانستان امروز حکومت دارد ، پارلمان دارد ، نیروی امنیتی دارد ، پول بالاتر از ظرفیت مصرف دارد ، قانون اساسی دارد و حمایت همه جانبه جامعه بین المللی را دارد که جمعا فرصت تاریخی را پیش روی دولت مداران افغانستان قرار داده است .و حال سئوال اینجاست که با این مجموعه امکانات کاری چگونه دید و نظرداریم ؟و چگونه از آن استفاده می کنیم ؟ پاسخ عملی  به این سئوال چشم انداز آینده افغانستان را روشن خواهد کرد . بله ما قانون اساسیی داریم که حقوق مساوی را برای شهروندان و اتباع کشور یکسان تضمین کرده و انکشاف متوازن دارد آیا قانونیت و التزام به ارزشهای قانون اساسی در عمل حاکمان ما هست یا خیر ؟ما حکومت داریم ولی از فراز قله قدرت نگاه ما به اتباع کشور چگونه است ؟ آیا دولتمداران ما اول اقوام و کتله های نژادی دارای مراتب و مدارج اجتماعی و تاریخی رامی بینند ؟ « دید سنتی به قدرت » یا توده های انسانی متساوی الحقوق شهروندان و اتباع کشور را که حکومت در برابر آنها مکلفیت مساوی دارد ؟ « دید مدرن و انسانی به قدرت»

آوردن اسم اقوام در قانون اساسی و به رسمیت شناختن هویت های قومی یک گام مثبت است و زندگی جمعی را در افغانستان به سوی احترام متقابل و انسانی شدن پیش می برد ولی وظیفه و مکلفیت اصلی حکومت در برابر افراد اتباع کشور است .

آزادی در قانون اساسی تضمین شده است . در ماده 24 قانون اساسی آمده است « آزادی حق طبیعی انسان است......  دولت به احترام و حمایت آزادی و کرامت انسانی مکلف می باشد » و نیز در ماده 34 آمده است « آزا دی بیان ازتعرض مصون است » آیا احزاب و شخصیت های بانفوذ کشورو بلاخره دولت به آزادی این ودیعه الهی چه مقدارمجال و میدان می دهند ؟ پاسخ  عملی به این سئوالات دورنمای اینده افغانستان را روشن خواهد کرد . به هر صورت جامعه، احزاب ، نهاد های مدنی ، افراد نخبه ، حلقات روشنفکری و دولت افغانستان در یک آزمون بزرگ تاریخی قرار دارند که از این فرصتهای طلایی و امکانات وافر چگونه استفاده می کنند. آیا با دید تنگ نظرانه و سود جویانه و غیر مسئلانه به آن عمل می کنند که هر کسی در هر مقامی برای استفاده شخصی ، فامیلی ، قومی و قبیله ای آن را تاراج می کنند که باز همان راه و همان مقصد ناکام سابق است و یا با خردمندی و دید بلند ملی و مسئولانه و آینده نگری برای رفع مشکلات و جبران خسارات و عقب ماندگی ها و ساختن یک زندگی ابرومندانه برای ملت ستم کشیده خود از آن مسئولانه ، استفاده می کنند .خلاصه همان طور که عرض شد ما در آغاز را  هستیم و چالش هاو موانع زیادی در پبش رو داریم  و اساسی ترین مانع راه پیشرفت ما همان شیوه دید و نگاه ما به پدیده های زندگی و حیاتی است یعنی تا از لاک تنگ اندیشه های قبیلوی و افکار بدوی خان سالاری و تعصبات مذهبی و فرقه ای و اعما ل سودجویانه آزاد نشویم و به زندگی ، جامعه ، قدرت ، حکومت و انسان نظر نو و مسئولانه نیندازیم ، بحران سیاسی و اجتماعی همچنان ادامه خواهد یافت و مشکلات فعلی ما : مداخلات ، تروریزم ، کشت مواد مخدر ، فساد اداری و فقر عمومی به طور اساسی حل نخواهند شد .

درپایان این بخش به همه هموطنان عزیزم عرض می کنم :! که جهان معاصر به برکت فراورده های علمی ، صنعت ، تخنیک ، ارتباطات و اندیشه های انسانی فرامرزی ، کوچک تر شده و رو به دهکده شدن پیش می رود و ما نمی توانیم از پاره سنگ ها و کلوخهای  کهنه و فرسوده تعصبات قومی، نژادی ، فرقه ای و شخصیت پرستی دور خود دیوار کلوخی بسازیم و دوازه افغانستان را به روی جهانیان ببندیم . انزوا به هیچ وجه به مصلحت و منفعت کشور مانیست و ما به حیث عضو جامعه جهانی باید به مقررات بین المللی : منشور ملل متحد ، اعلامیه جهانی حقوق بشر ، کنوانسیون ها و میثاق های بین المللی صادقانه گردن نهیم و خود را در غم و شادی جهان و جهان را در غم و شادی خود شریک سازیم و از توجه و رویکرد جامعه جهانی به افغانستان که فرصت های تاریخی را در اخیتار ما قرار داده است ؛ باید به گرمی استقبال کنیم و کمال استفاده را بنماییم .

 11/1/1386  

 پایان بخش اول

 

 


بالا
 
بازگشت