غلام سخی محمدی

 

ترور, جنگ و فرهنگ

 

در متنفذ ترین نظریه های ذیبا شناختی اروپا,  از ادماند بارک وا س ، تی کالیرایج به بعد, مفهوم  "ترور" به عنوان پدیده ئیکه والاترینها را از دیگر پدیده های ذیبا متما یز میساخت, مورد ارزیابی قرار میگرفت. طوریکه  در یک تعداد از واژه های اصطلاحی رایج دوران مدرنیزم در آلمان ترور عبارت بود از چیزیکه در پارچه های کتانی بافته می شد, نه به عنوان "والا"( به تعبیربارک), بلکه به عنوان ابزار ملکیت زمان با یک بار معنائی منفی, نه با آن پیوند ومعنی پیشین. این مفهوم (درک) تروررامیتوان درفلسفه فریدریک نیتچ وافسانه سورن کرکیگارد,فیودردستارابوسکی ونوشته های کسانیکه به آزادی فردی باورداشتند, نیز پیداکرد. وقتی فریدریک جمسون محض از روی هزل و"عدم تعمق" به عنوان لوازم اصلی هنرپست مدرنیزم صحبت میکند, شاید میخواهد بگوید که ترور به تعبیری که دستاوستکی و بارک بیان کرده اند در نوع هنر (پست مدرنیزم) نابود گشته است . دیگر نه والائیست ونه حتی والا به مفهوم منفی آن. حس ذیبائی شناختی آمیخته با مارکت   دقیقآ آمیزه ایست از مارکتی که آ میخته با هنر است. اینکه آنطرف قضیه هنر, متاثر است از چپ مدرنیزم و یا پیشا مدرنیزمی که در لایه های وسطی پست مدرنیزم امروز عرض وجود کرده است. اما این واقعیت باز هم نمیتواند دقیقآ به ما بگوید که آنچیزیکه درین جو حکمفرماست و بارز تر از دیگر تر ازدیگر پدیده ها عرض اندام کرده است, چیست؟

درین ضمن  فضای سیاسی نظامی قرن 19 نیز زاینده سه اصطلاح بود: جنگ چریکی, نبرد  آزادی ملی و ترور. منشا "جنگ چریکی" را به باشندگان اسپانیاعلیه ارتش  ناپلئون نسبت میدهند( عملیات مسلحانه ایکه بوسیله گروهای کوچک و حتی افراد, چیزیکه شکل یک جنگ سازمان یافته را نداشت), در مقابل اردوی  مجهز اشغالگر. منشاء اصطلاح "نبرد آزادی ملی" را به فیلسوف آ لمانی جه.جی. فیکت, کسیکه این جنگ را در مقابل اشغال آلمان بوسیله اردوی فرانسه مورد تائید فرار داد , نسبت میدهند. البته معنی این اصطلاح آن بود تا بین جنگ نا مشروع ( اشغال) و نبرد مشروع (آزادی خواهانه) تفکیک شود. بسیاری از نهضت های ضد استعماری قرن بیستم مقوله ( نبرد آزادی خواهانه ) را پذیرفتند, ولی در عمل بیشتر این نوع مبارزات  در قالب جنگ چریکی متبارز شد. دقیقآ مشخص نیست که اصطلاح ترور,   چه وقت در عرصه  سیاسی عصر حاضر, برای اولین بار به کار رفت. مطمئنآ از زمان بلانکوی به بعد این اصطلاح بیشتر برای اعمال خشونت آمیز مورد استفاده قرار گرفت, چیزیکه قتل محراق توجه آن بود و بعدآ تمام حرکت های مسلحانه و گرو های خود جوش بر گزیده مردمی علیه اقتدار دولت های  که نزد این گرو ها مشروعیت نداشت را در بر میگرفت. بطور مثال گروهای ضد تزار در روسیه و بعضی گروهی های نظامی که در هند که در مقابل استعمار انگلیس قد افراشتند و به طور متواتر ازین روش استفاده میکردند,  نیز به عنوان " تروریست های انقلابی" یاد میشدند, چیزیکه ایشان را از دیگر کسانیکه مبارزه مصالحت آمیز میکردند  متمایز میساخت. ترورنیزم دولتی "به عنوان یک اصطلاح

وبه عنوان یک عمل ازپیش قابل درک و متداول مربط میشود به قرن بیستم . غیرنظامیان وشهروندان عادی همیشه ازجنگ صدمه دیده اند ,وقتل عام این مردم به وسیله ارتش کشور های                                                                                                                           اشغال گر به

عنوان یک امر عادی در روی کره زمین محسوب میشده است .اگرچه این فقط درقرن بیستم بودکه دولت های پیشرفته آغازبه "تروریزم دولتی "به مقیاس وسیع آن به عنوان یک حربه اعلان شده استراتیژی سیاسی خود کردند.

قتل یهودیان, کمونیست ها و قبطی ها بوسیله نازیها نمونه ازتروریزم دولتی است که بر علیه یک بخش بزرگ از جمعیت درداخل سرزمین ملی براه انداخته شد .آتش باران شهردر سدن دراواخر جنگ جهانی دوم بوسیله امریکا و انگلیس وحمله اتمی امریکا برعلیه شهر وندان عادی ناکا وازاکی و هیروشیما بطورهمسان  نمادیست از                                                                                                تروریزم دولتی  که بوسیله یک دولت علیه مردم کشور ثانی مورد استفاده قرار میگیرد .

البته حوادسی ازین قبیل  تکرارمکررات است و شهروندان بیدفاع  همیشه ازجنگ متضرربوده اند, ازنظام دیکتاتوری وخودکامه حکام داخلی تا اشغال کشور بوسیله نیروی های اشغالگر خارجی, هر یک به نوبه خود نمادیست از تروریزم دولتی . در واقع این امر با گذشت زمان خصوصآ در قرن بیستم به شکل روز افزون آن وسیله ئی سیاسی شد در دست کشور های پیشرفته, خصوصآ آ نهائی که همیشه دم از دیموکراسی, حقوق بشر, آزادی فردی و حکومت قانون میزنند. وینستون چرچیل ( صدراعظم انگلیس )  بیشرمانه از استفاده سلاح های کشتار جمعی (کیمیاوی و بیولوجیکی ) در مستعمرات خویش خصوصآ در کشور های افریقائی حمایت میکرد, این سلاح های کشتار جمعی به شکل متکامل تر آن بعدآ در زرات خانه های هسته ای امریکا مورد استفاده قرار گرفت. سلاح های که نازی ها در کمپ های خویش علیه غیر نظامیان مورد استفاده قرار میدادند  به مراتب خفیف تر از سلاح های بود که بعد ها بوسیله امریکا  علیه شهروندان بیدفاع مورد استفاده قرار گرفت. امریکا بر تری خود را درین عرصه با انداختن بمب اتم بالای شهر وندان جاپانی و به شکل متداول در استفاده از بمب های نا پلم در هند و چین نشان داد), البته کشتاری که که امریکا بوسیله بمب های خوشه ای در عراق و افغانستان به راه انداخت و هنوز هم مشغول تسفیه حساب با این مردم است به کسی پوشیده نیست). در مجموع, تروریزم دولتی که بوسیله نظام های دارای دیموکراسی اعمال میشود به مراتب ملیونها و ملیونها بیشتر به مردم صدمه میزند نسبت به تروریزمی که افراد و گروهای مانند القاعده که بوسیله دولت ها حمایت میشوند.

برده های سیاه در جنوب ایالات متحده در مزارع شان کشته, مسموم و مورد حمله قرار گرفتند, اما هیچ یک از از کتاب های تاریخ از این عمل به عنوان یک عمل تروریستی یاد نکرد, در عوض این عمل تحت نام   " اغتشاش بردها " خلاصه و به عنوان یک عمل در مقابل نظام برده داری توجیه شد.عین همین تاکتیک بوسیله باشندگان فرانسه علیه اشغالگران آلمانی صورت گرفت. جالب اینکه نویسندگانی چون رینه کار, آلبرت, کیمس جین, پاول سارتر و سامویل باکت در کنار مردم فرانسه قرار گرفتند و از مبارزات شان حمایت کردند. عین همین قضیه در مبارزه استقلال طلبانه الجزایر رخ داد, مبارزه ئیکه بطور متواتر شامل تاکتیک بمب گذاری در دوکان ها و کافه ها که قالبآ بوسیله ئی فرانسوی ها اجرا میشد. این چیزی بود که بعد ها بطور عجیبی در فلم " مناقشه الجزایر" انعکاس یافت, اما در همین مورد هم روشن اندیشانی چون  ساتر از محکوم کردن آن ابا ورزیدند, چرا که آنها فکر میکردند که دقیقآ این همان تاکتیکیست که فرانسویها بر علیه اشغالگران آلمانی بکار میبردند. مقیاس تروریزم دولتی, کشتار جمعی, ایجاد وحشت و حتک حرمتی که اردوی اشغالگر فرانسه در این کشور به راه انداخت به مراتب بیشتر از آنچیری بود که ( پیشتازان آزادی ملی ) میتوانستند آنرا سازماندهی کنند. مختصر اینکه, معیار عینی وجود دارد که بوسیله آن میتوانیم بین خشونتی که دیده میشود وقابل محکوم کردن است مانند" تروریزم" و قسم دیگری از خشونت که بطور دوامدار برای آزادی ملی از چنگ اشغالگران خارجی انجام میپذیرد, بتوانیم تفکیک کنیم. تنها تعهد اداره فعلی امریکا تخطی از اساسی ترین اصول قوانین انسانی  بین المللی مانند معائده جینیوا است, این تخطی ها که شامل بمباردمان ودحشت افکنی به مقیاس وسیع آن علیه شهروندان غیر نظامی میشود, زمانیکه این دولت و دولتی دیموکراتی مثل بریتانیا تعهد به انجام خشونت نموده و آنرا به شکل          " تروریزم" که شامل تمام انواع خشونت   ( از انفلاب گرفته تا انکار همه چیز ) را سازماندهی نموده و مرتکب میشنوند, حالا چه این در عراق باشد یا در فلسطین.

جنگ امریکا علیه عراق دارای دو مرحله میباشد. مرحله اول,که حدود یک دهه ادامه پیدا کرد,عراق نه تنها محکوم به تحریم های اقتصادی محکوم  قوانین بین المللی گردید, بلکه آماج بمباردمان بی امان امریکا وانگلیس برعلیه مردمان بیدفاع, تا سیسات زیربنایی (چیزیکه خود میتوانست تخطی از قوانین بین الملل محسوب شود), گردید. مرحله دوم که در حقیقت مرحله (جنگ) اشغال واقعی عراق بود درهفته سوم مارچ 2003به همراه بمباردمان وسیع که برابر بود با بمباردمان چندین هیروشیما, آغاز گردید. امریکا اصطلاح مشخصی روی این عملیات ماند " عملیات وحشت و اضطراب" اصطلاح مشخصی که خیلی هم نزدیک به " ترور" میباشد. اما چه کسی ترور شد؟ مطمئنآ این مردم بیدفاع این کشور بودند که آماج این حملات قرارگرفتند. اما مردم در اطراف جهان این بمباردمان را در تلویزیون دیدند, سر مقالات تند و آتشین را بوسیله  خبر نگاران ( شاهد صحنه ) و استدیو های خبر پراگنی اخذ کردند. رسانه های جمعی ( مارکت ) این        " وحشت و هیبت " را در خلوت خانه های ما آوردند, با اضافه تصویر, رنگ و صوت ( که میتوانست سفیر هالیود باشد). ما در خانه هایمان جسمآ در امان بودیم,  اما روحآ ما هم در حالت ترس " وحشت و هیبت" بسر میبردیم. یکی باید دیگری را حالی میکرد و به او میفهماند که " وحشت و هیبت" که شاهد تماشای آن در تلویزیون است فلم نه بلکه واقعتیست عینی که بوسیله کسانیکه قربانی جنگ نیستند برای ما به ارمغان آورده شده است, با تمام ارزش های که یک فلم تولیدی میتواند داشته باشد. اما " وحشت و ترس " مثل آیه یاس دررگ, پوست و استخوان مان در آمد. شکست نا پذیری قدرت ایلات متحده با همه آن دد منشی اش.

در اول ماه مه 2003 جورج بوش با پوشش لباس نظامی بالائ یک کشتی جنگی ظاهر شد و " پیروزی" را اعلان کرد. تقریبآ 16 ماه بعد از آن  لینست مجله علمی معتبر در بریتانیا  با نشر گزارشی که بوسیله گروهی از محققین بریتانیائی و امریکائی تهیه شده نتیجه گیری کردند که تقریبآ 100.000 عراقی از زمان اشغال این کشور بوسیله نیروهای ائتلاف (ائتلاف خواستها) کشته شدند.

یکصد هزار انسان فقط در ظرف کمتر از یکسال و نیم کشته شدند:" متاثر کننده است؟ خوب, شاید. اما فراموش نکنیم که این تنها مرحلهء دوم جنگ در عراق ( مرحله اشغال) بود. اما مرحله اول چی؟ مرحله تحریم های اقتصادی و بمباردمان هوائی, چیزیکه عراق را برای اشغال آماده ساخت, در 20 جنوری 2003 دو ماه پیش از اینکه جنگ اشغال شروع شود  ادوارد اس هیرمن, دانشمند شناخته شده تروریزم دولتی نوشت :

تعداد کسانیکه تا حال در عراق کشته شده اند متحیر کننده است. تخمین زده میشود که در حدود یک تا یک و نیم ملیون انسان قربانی تحریم های امریکا در عراق شده اند که نیم آن را کودکان تشکیل میدهند. در سال 1996 مادلین البرایت در یک تلویزیون ملی اعلان کرد که تا حال 500.000 کودک در اثر تحریم ها در عراق مرده اند, که به گفته او: " ارزشش را داشت".  کادل و جان مویلر در سر مقاله  امور خارجی نوشتند (" تحریم های کشتار جمعی " مه و جون 1999) نتیجه گیری کردند که, تعداد عراقی هائی که بوسیله تحریم های اقتصادی کشته شده اند بیشتر از کسانی بود که بوسیله سلاح های کشتار جمعی در طول تاریخ بشر کشته شده اند."

تخمین زده میشود که عراق ظرفیت تولید بیش از 115 ملیون بشکه تیل را دارد چیزیکه آنرا همردیف عربستان سعودی, ایران, کشور های غنی ( از نگاه منابع طبیعی), بخشی از کشور های غرب آسیا که تا حال عرض وجود کرده اند, قرار میدهد, که فقط یک بخش کوچک از کشور میتواند تا حدود 40ملیون بشکه تیل در روز افزایش تولید داشته باشد. "  خون در بدل تیل نه " شعار نهضت ضد جنگ در امریکاست. یک شعار واقغی, اما تحت شرایط غیر واقعی. خون با حجم بسیار درین کشور دارد فوران میکند, که مطمئنآ این حجم در آینده زیاد تر خواهد شد. اما خون دیگران, خون اعراب , خون مردم آسیا, نه خون صاحبان شرکت های غربی ( کسانیکه خود را مالک این جهان ووارث نفت این منطقه میشمارند) و آنهائیکه شادمانه خون این مردم را میریزند.

 

 

به نظر میرسد که در جهان کنونی خون بعضی ها نسبت به خون دیگران رنگین تر است. کسی از دونالد رامسفلد وزیر دفاع امریکا از تعداد عراقیانی که در اثر اشغال عراق بوسیله نیروهای امریکا جان خود را از دست داده اند پرسان کرد. او به شکل اهانت آمیزی گفت:   " ما این کشته ها را تک شماری نمیکنیم",  اما حساب هر امریکائی که کشته میشود در دست است. عراقی ها کسانی اند که هرگز به حساب نمیآیند, نه در مرگ و نه هم در زندگی. آنها را میشود کشت اما نمیشود به حساب آورد. امریکائی ها برای مردگان خود سوگواری میکنند. گر چه مردگان امریکائی به شکل مخفی به کشور شان انتقال داده میشوند, اجساد شان در تلویزیون نشان داده نمیشود و با حضور جمعیت و با مراسم  به خاک سپرده نمیشوند, از ترس اینکه  مبادا ازیشان فلم بر داری شود وبه تلویزیون به نمایش گذاشته شود. واهمه اصلی اینست که مبادا با به نمایش گذاشتن مکرر این واقعیت ها, طغیان  خشم مردم بر علیه جنگ را به دنبال داشته باشد. این یک نوع    وا داشتن رسانه ها به سانسور مخفی و غیر رسمی است. واین بنگا های خبر پراگنی ( عمدتآ تحت نفوذ غرب) با ولع هرچه تمامتر به پخش این نوع اخبار میپردازند; چه نشر این گونه خبر ها به طور عام باز گو کننده مرگ فقیر ترین مردم است.  اردوی داوطلب,  فقط مردم تهی دست و فقیری اند  که معمولآ مربوط به اقلیت های قومی اند و  داو طلبانه  وظیفه انجام میدهند ( چون راهی جز این ندارند) و رنگ ریزی میکنند, اردوی امریکا را تشکیل داده اند. حتی یک نفر هم از وابستگان رئیس جمهور, معاون رئیس جمهور, اعضای متعدد کابینه, اعضای کنگرس رئیس سیا و اف.پی. آی  درین جنگ کشته نشده اند. جنگی که بوسیله افراد ثروتمند و صاحب کمپنی ها به راه افتید تا منافع همین افراد را هم تامین کند. جنگی که بوسیله مردم غریب ادامه پیدا میکند و آتش سوخت شان هم همین مردم غریب میباشند.

درین جهان "جنگ" و " ترور" که منکر تمام ارزش های جهان شمول است, مرگ هم یک پدیده نسبی است. مرگ بعضی ها نسبت به مرگ دیگران مصیبت بارتر است. 11 سپتامبر 2001.  یک دسته از طیاره ربایان,  طیارات تحت کنترل شان را به ساختمان مجلل جهان کوبیدند, به برج تجارت جهانی در نیو یارک, که منجر به قتل فریب به 3000 تن گردید. این واقعه در تلویزیون به عنوان وحشت ناک ترین تراجیدی بشریت تبدیل شد به تماشائی ترین واقعه. برج های دو قلو در طول روز در صفحه  تلویزین در حال فروریختن, در بین دود, آتش و تصادم, تقریبآ به شکل آداب پرستانه ئی, در حالیکه زیر نویس صفحه شبکه های تلویزیون" امریکا زیر حمله" در کنج صفحه آویزان بود. تحلیل گر پشت تحلیل گر برای ما تلقین میکردند که; این بزرگترین حمله بود که امریکا  در طول تاریخش شاهد آن بود. جای تعمق داشت: چه یک تناظری, چقدر امتیاز میتواند یک کشور داشته باشد که در طول تاریخش حتی یک بار هم در خاک خود, شاهد واقعه ئی نبود که منجر به قتل 3000 نفر شود: اما برای یک کشور آسیائی, حتی قابل تصور هم درین قاره هست  که از تجاوز بیگانگان در امان بوده باشد؟ و چه تعداد کشور ها که بوسیله امریکا مورد تجاوز قرار نگرفتند, زمانیکه امریکا از تعدی دیگران مصئون بود؟

کی مرد؟ مطمئنآ مرکز تجارت جهانی نماد نظام سرمایه  داری مالی و تجاری جهان بود. با وجود این, تعجب آور بود, تصویر یک عمل تخریبی به طور متواتر در در صفحه تلویزیون تحت عنوان "امریکا" فقط این بود چیزی که به چشم میخورد" مورد تحاجم"؟ واضح بود کسانیکه در منازل تحتانی کلفت کاری میکردند, عبارت بودند از کارگران بدون اسناد و مهاجرین غیر قانونی, اکثرآ از کشور های امریکای لاتین.و یک تعداد زیاد نیروی متخصص جوان که در آنجا کار میکرند, مربوط میشدند به این بخش از جهان, که بطور غیر قابل اجتناب قسمت اعظم آنرا مسلمان ها تشکیل میداد ( پاکستانی, هندی و بنگلیدیشی ). اضافه بر آن یک تعداد غیر قابل اجتنتاب از مسلمانان عربی, مالیزیائی, اندونیزیائی, افریقائی که در بخش های مختلف مالی و اداری این برج ها مشغول کار بودند. مرگ همیشه بیرحم بوده است, به ملیت و دین توجه ندارد, چنانکه هزاران انسان را هلاک کرد. این واقعه انسان را در مقابل  فشار دو درک متفاوت از واقعیت  قرار میداد. بیانیه های رسمی مقامات که در مجامع عمومی ایراد میگردید بحث از " تصادم تمدنها" داشت, تصادم بین مسلمانهای وحشی بنیاد گرا و جامعهء امریکای دیموکرات, بدون توجه به تفاوت گراف در بین کشته شدگان. مخصوصآ که شاهد مرگ تعداد زیادی از کار گران آسیائی درین رویداد بودیم. تعداد زیاد از پاکستانی های باشنده پرینس تون در نیو جرسی ( جائیکه فاصله زیادی تا نیو یورک ندارد) والدین شان که درین برج ها مشغول کار بودند, قربانی این حادثه شدند, تعداد زیاد این اطفال پاکستانی ها در آن صبحگاه  یتیم و بی سرپرست شدند. تعداد بیشماری از کارگران بدون مدرک که از جنوب و غرب آسیا در طبقات تحتانی آن زیر آوار دفن شده بودند, فامیل های شان هرگز جرئت آن را نکردند که به سراق اجساد عزیزان شان بروند چه دران صورت آنها خود به عنوان مجرم قلم داد گردیده و باز داشت میشدند. پیچیدگی طبقاتی و نژادی چیزیکه تمام این چروه های متضاد را در برج تجارت جهانی در کنار هم قرار داده بود, از سرمایه دار ترین مردم جهان (سفید پوستها) در طبقات فوقانی تا کار گران کلفت کاری که در طبقات تحتانی و آشپز خانه ها بودند, آئینه تمام نمای تصویر بنگاه جهانی شدن تحت استیلای ایالات متحده و در خاک این کشور بود.

11 سپتمبر 2001. قریب به یک چهارم آنهائیکه کشته شدگان مسلمان بودند, نه امریکائی ها و نه هم سفید پوستان. برای کار گران بدون مدرک که در زیر زمین این برج ها کار میردند شمارشی در کار نبود. رسانه های صنفی علاقه ئی به نشر زندگی اطفالی که درین حادثه  یتیم شدند و در حومه های نیوجرسی سرگردان بودند, نشان نمیدادند, بخاطریکه این رسانه ها اختصاص داده شده بودند به" تحاجم بر امریکا" در یک رویا روئی بزرگ بین مسلمان های وحشی و غرب متمدن. صبح روز بعد/ 12 سبتمبر, کاندونیزا رایس, که بعدآ به عنوان مشاور امنیتی بوش بر گزیده شد و فعلآ به عنوان وزیر خارجه امریکا ایفای وظیفه میکند, مشاورین خود را جمع نموده و این موضوع را با ایشان در میان نهاد:" که چگونه میتوانیم ازین فرصت حد اکثر استفاده را بکنیم؟." دونالد رامسفلد, صبح همین روز نه در خفا که در خود کابینه موضوع سازماندهی حمله به عراق را عنوان کرد, و بعدهم کولن پاول در یک موقعیت دشوار نظر داد که حمله به عراق زمان بیشتر میطلبد و به آمادگی زیاد تر نیاز دارد, در حالیکه افغانستان را میشود به عنوان یک هدف ساده تر و قابل دست یابی مورد حمله قرار داد. دو روز بعد 14 سپتمبر, سنای ایالات متحده لایحه ئی را به تصویب رسانید که طبق آن در تمام موارد: " به رئیس جمهور اجازه  داده میشود تا از تمام نیروی لازم وآماده در مقابل ملت ها, گروها و افرادی که او ایشان را همدست در پلان گزاری, همکاری, مخیر ماندن وهمراهی در اعمال تروریستی که در 11 سپتمبر واقع شد میداند ..." استفاده کند. قانون اساسی امریکا فقط به کنگرس این کشور اجازه داده است تا اعلان جنگ بکند, اما این قدرت فقط به رئیس جمهور انتقال داده شد و این تنها رئیس جمهور بود که میتوانست       " مشخص بکند" که کی باید مورد حمله قرار گیرد. در 20 سپتمبر بوش در یک نشست که اعضای هر دو مجلس ( علیا و سفلی ) در آن حضور داشتند اعلان کرد: "  همه ملت ها در همه جای دنیا میتوانند فقط یک تصمیم بگیرند... یا شما با مائید یا با تروریست ها." با این همه, این " جبگ با تروریزم بین المللی " ( یک عبارت تازه که در فرهنگ رسانه های بین المللی, و جهانی معرفی شد) میرفت تا همیشگی شود ("به گفته او, وظیفه ئی که هر گز خاتمه پیدا نمیکند"), به گفته او جهان باید ( به 50 یا 60 کشور دیگر نیز تصفیه حساب کند) که به شکل وسیعی غیر مرئی و همه شمول میباشند. کمتر از یک ماه بعد از حمله 11سپتمبر 2001, تونی بیلر صدر اعظم انگلیس و دنبال رو وفا دار بوش در امور جهانی, در یک بیانیه بدیع اظهار داشت که:" این لحظه ایست که باید آنرا غنیمت شمرد," به گفته او" کلادسکوب    ( لوله ئیکه چون بگردانندش بوسیله آن میشود اشیای جهان را ذیبا دید) به لرزش افتیده است, توته و پارچه ها در حرکت اند, که بزودی آنها سر جای شان شانده خواهند شد. پیش از آنکه آنها کاری از پیش ببرند/ اجازه دهید تا ما جهان اظراف مان را بلسازیم..."

" استقرار نظم نوین جهانی" اینها نظم نظامی است که بر جهان سایه افکنده. ایالات متحده لیست بیست نفری را ارائه داد, که همه گی شان مرده اند, کسانیکه متهم به طیاره ربائی و حمله به برج های تجارت جهانی بودند. 15 تن ایشان شهروندان عربستان سعودی بودند. حتی یکی شان هم شهروند افغانستان و یا عراق نبودند. هیچ مدرکی دال بر اینکه دولت افغانستان ( به استثنای گروه طالبان که نه رسمیت و مشروعیت ملی و نه هم بین المللی داشت)  اعمال دهشت افکنی را " پلان گذاری, تجویزنموده,  اقدام به عمل آن و یا به آن کمک بکند" در دست نیست. دولت افغانستان خواستار تسلیمی اسامه بن لادن به دولت پاکستان شد تا بعد از آن مطابق به قوانین اسلامی و بین المللی محاکمه شود. ایالات متحده بدون توجه به این موضوع به افغانستان تجاوز نموده و آنرا مورد اشغال قرار داد, در حالیکه اسامه بن لادن هنوز هم آزادانه در داخل خاک پاکستان به فعالیت هایش ادامه میدهد.صدام حسین, به عنوان یک شخص صعب اما سیکولار و خود کامه,صدام حسین با اسامه تفاوت های بنیادین داشت,  اسامه یک بنیاد گرا به تمام معنی در حالیکه صدام شخص متجدد که حتی اقدام به قتل او کرد. کوچکترین شواهدی دال بر اینکه بین رژیم صدام و القاعده اسامه رابطهء وجود داشته باشد در دست نیست. با ین همه عراق نیز مورد تجاوز قرار گرفت و اشغال شد.

درین جهان انواع مختلف " ترور" وجود دارد. ترور های جزئی, به مقیاس متوسط ترور افراد و گرو های مخفی کوچک, ترور جمعی, ترور اسلوبی, ترور ها با مقیاس بسیار بزرگ که بوسیله حکومت ها در جهان براه انداخته میشوند, حکومت های که معمولآ به این گونه ترور ها اقدام میکنند امتیز آنرا دارند که از جمله  کهن ترین لیبرال دیموکرات های جهان اند. مطمئنآ هیچ یک گدام ازین ترور ها  نوع دیگر آنرا توجیه کرده نمیتواند, و کسی که خود را متععهد به کرامت و زندگی انسانی میداند نمیتواند ازین قسم ترور و یا قسم دیگر آن چشم پوشی کند. اما باید به دید نسبی به هر یک کدام ازینها ببیند. تماشائی ترین و کامیابترین عمل ترور در نیو یورک راه اندازی شد که تفریبآ 3000 کشته بر جای گذاشت, اما جریان عادی ترور در همه جا بوسیله کشوری که رهبری دیموکراسی جهان را به عهده دارد براه افتید که متلاشی و تکه پاره شدن بین یک تا دو میلیون انسان تنها در عراق ثمره آن بود. بوش وعده سپرد تا آتش این جنگ را در 50 تا 60 کشور دیگر جهان نیز شعله ور سازد. تکرار میکنم: به هیچ نوعی از ترور نباید اغماض کرد, اما ما ضرورت به درک  مقایسوی داریم. و کمی فراست: عراق هرگز همدست در حمله 11 سپتمبر نبود ( در واقع, صدام حسین دشمن اسامه بن لادن بود) اما این کشور بنام         " جنگ بر علیه ترور" مورد حمله قرار گرفت و اشغال شد. این بد گمانی تا حال باعث سرازیر کردن لشکرحدودآ یک صد هزاری درین کشور شده است.

من لغات کلیشه ئی مانند "مقایسه", " فراست دید ", و غیره  را مورد استفاده قرار دادم که حد اقل  اهل هنر درکی واضح تر از آن داشته باشند. چیزیکه در دنیای  کسانیکه درین عصر ظلمت  اقدام به ترور میکنند و جنگ براه میاندازند, فاقد آن است. موضوعات اساسی در جهان نقاشی, مجسمه سازی و داستان سرائی. کدام  هنر درجهان فاقد ارزش های (عملی, ارزش های تلفیقی ) و کدام یک شان در طول تاریخ, هنری را ایجاد کرد که این همه نشیب و فراز داشت؟ شاید در اولین کلام از نوع هنری نام برده شود که فعلآ, زیر چتر پست مدرن متداول است, به عنوان پسر عمهء صنایع چون سرگرمی و اعلانات تجارتی, همراه با آن رو کش سطحی و نامدارش. شاید هم یک  چرخش به نوعی واقع گرائی, و باز گشت به لحظه از تاریخ روایتی واقع گرا, بطور خاص, موقعی که چیزی مانند اشعار حماسی, همراه با امکانات تراژید بودن که ارثآ در  آن موجود است, هنوز در اروپا به چشم میخورد, کما اینکه هنوز در بهترین هنرهای که بنام هنر      " جهان سوم " نامیده میشود به تصویر کشیده میشود. شاید آن لحظه از مدرنیزم ,زمانیکه مدرنیزم ریشه  در ریالیزم ( واقع گرائی ) داشت هرگز فراموش نشود, آنگاهیکه مدرنیزم میکوشید تا بعضی مشکلات را به این طریق حل نماید, با توجه به نمایندگی اجتماعی که ریالیزم عالی اروپا داشت, که دران زمان نا کافی و یک بعدی محسوب میگردید: فرانز کفکا, بیرتولت برتچ/, چارلی چاپلین... که پیش از جنگ جهانی دوم میزیسته اند, نمایندگی ازین سبک میکردند....                                                                                                  هنر مانند زندگی, نمیتواند پیش برود مگر بوسیله گذشته ئیکه آنرا نگه میدارد. درد های گذشته وجرئت آنهائیکه میخواهند خود را نماینده بی نمایندگان معرفی نمایند. اینها در جستجوی  هنری اند که بالای آنهائی که متضرر میشوند قابل تطبیق است.

جنگ و ترور در زمان ما انواع گوناگون مصیبت را بالای ما تحمیل کرده است. ما از میان هنر ها به هنری ضرورت داریم که علاجی باشد به این مصیبت ها و به آن  راه حلی پیدا کند. باید مصائب را ریشه یابی کرد. نه قشر مصائب بلکه به ریشه آن. اینست رمز بقای همه هنر ها ئیکه ارزش نام گرفتن را دارند.

 

گرفته شده از مجله " فرانت لاین "

 

 

 

 


بالا
 
بازگشت