میرمحمدهاشم هاشمی

 نیویارک – ایالات متحدۀ امریکا

 

بدانشمند مبارز آقای داکترعبدالاحد وفا معصومی

 

مقالۀ شماکه دربارۀ حضرت مولانا جلال الدین بلخی درسایت آریایی بچاپ رسیده بود، مطالعه گردید.

اولتر از همه به آقای داکترمعصومی وبعداَ به کسانی دیگریکه دربارۀ حضرت مولانای بلخ نظری دارند، باید گفته شودکه مولانا جلال الدین بلخی کدام توپ ویا بازیچه نیست که آن انسان بزرگ وشخصیت بین المللی را به هرطرف میکشانند وبه هرجانب پرتاب مینمایند.

ازنوشتۀ آقای داکترعبدالاحدخان وفامعصومی این نکات را بزیر ارزیابی وغور میگیریم وسعی میداریم که حرفی را درشأن آن وجود پاک و آن فخر بشر یا مولانا مبالغه ننماییم، زیرا گیریم که از روی محبت هم باشد، وی را به ناحق به قومی ویابه منطقه ای نسبت بدهیم. که این جفا بروح آن بزرگواراست واگر او حیات میداشت به کسانیکه درباره اش فقط ازروی احساسات میان تهی، بدون تحقیق و قرینه، نسبت ها میدهند، به صراحت میگفت که این کار ناصواب، خلاف موازین علم ودانش وبالاخره برضد حقیقت گویی وراست نویسی است.

آقای داکترمعصومی، زادگاه من بلخ بامی به عبارۀ دیگرمن همشهری مولیناجلال الدین بلخی هستم. قریب هشت دهه میشودکه باشعرا ودانشمندان شهیرکشورم که محققان نامداری بوده اند هم صحبت بوده ام وازکتابخانه های کمیاب شان فیض هابرده ام وهمه متفق القول براین بوده اندکه مولانای بزرگ ترکی تباراست که ازوصلت مبارک مادر(تورک خوارزمی) و پدر(تورک ترکستانی) در ام البلادبلخ( مرکزترکستان درآنزمان) بدنیا آمده است. و اخیراَ محقق ودانشمند بزرگوار، محترم خواجه بشیراحمد انصاری(قریب دوسال پیش) دریکی ازنوشته های تحقیقی شان دربارۀ مولانای بلخ، در سایت وزین (آریایی) تورک تبار بودن مولانا جلال الدین بلخی را تأیید وبه نشرسپرده اند.

آمدیم برنوشتۀ شما! من ندانستم که نوشته های شما داکترصاحب وفامعصومی، ازکدام سرچشمه ها گرفته شده است؟

1- همینکه نوشته اید: " غارت مغل و تاتار " اولاَ کلمۀ مغول با "واو" درست تراست وثانی اینکه "تاتار" را ناشناخته در ردیف مغول آورده اید. تاتار، مغول نیست. تاتارها صاحبان دو کشور بنام تاتارستان(درگوشۀ از روسیه) و جزیرۀ کریمیا که ماوشما آنرا جزیرۀ قرم میگوییم، میباشند که این مردم درداشتن تمدن وفرهنگ وثروت ازشهرت خاصی برخوردار بودند. ومردم بومی(تاتار) جزیرۀ کریمیه در زمان بلشویک های روسیه،  توسط روسها به زور از سرزمین شان کوچانیده شدند ودر عوض شان ناقلین روسی جابجاگردیدند. دربارۀ مغولها شایدکه خودتان چیزهایی بدانید. منظورم فقط تشریح فرق بین تاتار و مغول بود.

امیدواربودم وقتیکه مقاله ای را بدین دعوای تاجیک سازی مولانا می نویسید، بایدهرچه راکه تحریرمیکردید از روی اسناد می بودند ونه اینکه تنها الفاظ وکلمات احساساتی باشند.

2- مولانای بزرگ از قوم قانقولی بمانند قانغرات از خواهرزاده گان سلطان علاءالدین میباشد. درآنوقت ها بلخ بامی جزء امپراتوری وی بشمار می آمد وسلطان العلماء پدر جلال الدین بلخی با خواهر سلطان علاءالدین ازدواج کرد ومحصول ازدواج شان جلال الدین بود و اومبنی بر روایات زیاد، به سن شش سالگی بهمراهی فامیلش از بلخ به قونیه هجرت کرد.

3- ازاینکه به مولانای روم نام نوی را پیدا کرده اید، خانه آباد، بچه برخوردار. میگویید: جلال الدین بلخی خراسانی. واه چه عجب کاری، ماشاءالله شما داکترصاحب که صاحب مسلک طب میباشید خوب میدانید که کلمۀ "بلخ" قدیمترین کلمات است وشهر بلخ، اگربه کتب تاریخ قدیم مراجعه نمایید، یکی ازقدیمی ترین شهرهای مشهور وشناخته شدۀ جهان است وپیش ازآنکه مردم به کلمۀ خراسان آشناگردند وحتی بعدازآن هم، دنیا با نام نامی بلخ بامی آشنا بودند وهستند وخواهندبود. ضرور نبود که شما زحمت اختراع نام جدیدی را درپهلوی نام گرامی آن شهنشاه عرفا و صوفیان ویا جوهر بشری، بمانند ایرانیان که کلمۀ ایرانی را برایش تراشیده اند، بخود قبولدارگردید.

خراسان کلمۀ زیبا و نام قدیم افغانستان شمرده میشود و نزد ما بسیار گرامی است، وآن جای خودرا دارد. ومولانا از هشتصد سال باینطرف "بلخی" شهرت یافته است و نباید نام گرامی اورا تغییرداد.

4- آقای داکتروفا معصومی میفرماییدکه: "مولانا دراشاره به اصل خودوبا اظهارمحبت به زبان مادری اش یعنی زبان فارسی" و باز می آورید:

اگر ترکست و تاجیک است       بدو این  بنده  نزدیکست

دربیت فوق که خودتان آنرا آورده اید، مولانا به صراحت نام ترک را اول آورده و خودرا به هردو ترک و تاجیک نزدیک ساخته، گویا زبان مادری او ترکی و زبان شعری او ترکی و تاجیکی است که شاید شما از اشعار ترکی او آگاهی نداشته باشید. آورده اید:

ترکی همه ترکی  کند، تاجیک  تاجیکی  کند

من ساعتی ترکی کنم، یک لحظه تاجیکی کنم

اولترازهمه قربان بی پروایی های شما داکترصاحب، ما این بیت بالارا در بلخ عزیز، هزاران بار خوانده ایم واز هشتصد سال باینطرف سینه به سینۀ ما بلخیان انتقال نموده، درمصرع دوم شما اینطور آورده اید: "من ساعتی ترکی شوم، یک لحظه تاجیکی شوم"، کلمۀ "شوم" وجود ندارد و کلمۀ "کنم" بجای آن آمده است(که من دربالا صورت درست آنرا آوردم).  حضرت مولانای بزرگ بصراحت در بیت بالا میفرمایدکه من یک ساعت به تورکی صحبت مینمایم و یک لحظه یا یک ثانیه ویا دقیقه به تاجیکی صحبت مینمایم. واین خود میرساند که او تنها دروقت شعرسرایی به تاجیکی یا به کلمات تاجیکی توجه میکرده است. ازجانب دیگر، جناب داکترمعصومی، نباید به روح پاک حضرت مولانا، بی احترامی گردد واو کلمۀ "تاجیکی" را استعمال کرده نه "فارسی" را. اورا که "خداوندگار" بلخ نامیده شده است، چرا کلمات و گفتارش را تغییرداده میگویید : "بزبان مادری اش یعنی زبان فارسی". استغفرالله سیاست وتعصب، کار بدی است وباید راه حق را بپیمایید. شماچه ضرورت دارید که الفاظ اورا تغییردهید. آیا گفته میتوانید که درکجا مولانا کلمۀ "فارسی" را آورده است؟ اینکه میگویید زبان مادری اش "فارسی"، دلیلی خواهیدداشت؟ من ضد فارسی نیستم ولی تاجیکی را هم میدانم که یک لهجۀ فارسی است. ولی اکنون تاجیکستان مملکتی است و زبان خویش را تاجیکی میدانند. آورده اید:                 مرا و قوم مرا عاقبت شود محمود       چو خویش را پی محمود خود ایاز کنم

توجه فرمایید، مولانا از قوم محمود بزرگ یا شهنشاه بزرگ افغانستان وحتی شرق میباشد و او از قوم قرلوق است وبه قرار قاطبۀ مؤرخین جهان، تورکی زبان است. مولانا بصراحت به بیت بالا میفرماید که من ومحمود بیک قوم منسوب میباشیم. ولی آن بزرگان تعصب نداشتند. محمود زبان زیبای فارسی را به اوج رسانید با آنکه بخانه به تورکی صحبت میکرد، زبان دربارش را فارسی ساخته بود. وهمچنانکه حضرت مولای بلخ ویا بگفتۀ ذات پاکش، تاجیکی، مثنوی و دیوان کبیر را سروده است. واین است سزای آن بزرگانیکه به زبان فارسی خدمت کرده اند. چون شما وامثال شما دارید تا هویت آن بزرگمردان را عمداَ تغییردهید.

5- آقای وفامعصومی  میگوید:

" کسیکه دربلخ تولدشده و تنها بزبان فارسی سخن گفته باشد. پس برای دعوای چه حاجتی باقی خواهدماند که مولانای بزرگ راکسی دیگری به غیراز هویت زبانی ودور ازمحل زیست ووطنش بنامیم".

آقای داکتر وفامعصومی، فراموش کردید که خود، گفتار حضرت مولانا را آوردید و او میگوید: "من ساعتی ترکی کنم" و اینجا شمامیگویید "وتنها بزبان فارسی سخن گفته باشد پس برای دعوا چه حاجتی باقی خواهدبود". آیا فارسی گویی باعث آن میشودکه هرکس فارسی گفت حتماَ زبان مادری اش فارسی خواهد بود. پس شما حضرت بیدل، حضرت امیرخسرو دهلوی ثم بلخی، صائب تبریزی، گنجوی، عنصری، خاقانی وغیره را هم فارسی زبان میدانید و آنها باید به فرمایش شما، بخاطری فارسی گویی گناه کرده اند، باید فارسی زبان محسوب شوند. وازاینکه خدمات ارزنده بزبان فارسی کرده اند، بخاطراین جرم، شما تصمیم گرفته اید تا نسب و هویت آن بزرگمردان را جعل نمایید. چه پاداشی!

6- اینکه دوستان ایرانی، حضرت مولانای بلخ را، ایرانی میگویند، وشما آنهارا انتقاد وبرسرشان برآشفته شدید، البته هرکس اختیارخودرا تاحدیکه منطق اجازه بدهد دارد، اما درقسمت دعوای ناحق بر مولانا و فارسی زبان ساختن او بین شما و ایرانیها چه فرقی خواهد بود؟ مثلیکه شما افغانستان ومردم آنرا واحد و برادر نمی شناسید. تورک را با تاجیک فرق میدهید وترکهای که مرکز اصلی شان بلخ و بلخ مرکز ترکستان افغانستان است و چنانچه شخص مولانا منطقه اش را ترکستان آورده، چطور میگویید " تنها بزبان فارسی سخن گفته". امیداست اولاَ خودتان از تعصب کم کنید وبعداَ ایرانیهارا انتقاد نمایید. درین بصورت قطع شکی وجود ندارد که مولانا با ایران یک ذره هم ارتباط ندارد ومولانای بلخ ،حتی از فارسی که زبان یک عدۀ ازایرانیهاست هم نام نگرفته و کلمۀ تاجیکی را آورده است.

اگرمولانا فارسی زبان می بود بایدبه ایران زنده گی میکرد. مولانا به نزد همزبانان خودبه قونیه رفت. حضرت شمس تبریزی ازترکان تبریزبود و حسام الدین چلبی را "ترک اخی" میگفتند و مولانا آنجا باایشان براحت باترکی سخن میگفت و سلطان کیقباد هم از هم قبیله گان حضرت مولانا بود و او بزبان ترکمنی، مولانا بزبان تورکی اوزبیکی و شمس و حسام الدین بزبان تورکی اناتولی سخن میگفتند و فرق بین آن لهجات بمانند فرق میان فارسی، دری و تاجیکی می باشد وبس.

7- آقای معصومی که دانسته میشود سخت میکوشند تا مولانا را تاجیک بسازند، اگرحقیقت باشد حق دارند ولی سعی کاذب ضرورت نمی باشد. تا جاییکه اینطور میفرمایند: " اگر حرفی نزدیک به حقیقت بگوییم حضرت مولانا به گمان غالب منوط به ملت آزاده گان یا تاجیکان بوده و فقط یک مردی از تبار سنایی و عطاربلخی خراسانی میباشد، بلخیکه زبان فارسی برتارک مردمانش چون ستارۀ صبح می درخشید و مردم دیگری غیراز آزادگان در آنجا مسکن نداشته اند" همچنان بیت ذیل را می آورند:

عطار روح بود و سنایی دو چشم او         ما از پی  سنایی و عطار آمده  ایم

خود آقای داکتر معصومی میفرماید که مولای بلخ را به قومی نسبت دادن به کسر شأن اوست. پس چرا اورا عمداَ تاجیک میسازند؟

دربالا آقای داکترمعصومی میفرمایند: "به گمان غالب منوط به ملت آزادگان یا تاجیکان بوده" اولترازهمه آقای داکترمعصومی برخلاف اوامر قبلی شان که قاطعانه مولانا را تاجیک می ساختند، این بارازقاطعیت به شک نزول می نمایند و میگویند "به گمان غالب" وباز عطار را باید بگویندکه از نیشاپور است. حضرت مولانا دروقت هجرت آن بزرگمرد جهان اسلام و تصوف را زیارت کرده است و او از ایران است. اینکه مولانا میفرماید " ما از پی سنایی و عطار آمده ایم" منظور او از قومیت عطار و سنایی نمی باشد بلکه خودرا پیرو تصوف و عرفان آنها می شمارد و از بزرگواری اش است که خودرا بعداز آنها درسلوک می آورد و مرامی در خصوص قوم ندارد.

این را میدانم که جناب داکترمعصومی طبع شعری دارند ولی ندانستم که چرا میگویند "چون ستارۀ صبح می درخشید". برخلاف ستارۀ صبح خفیف است و چندان نمی درخشد، چون آقای داکترمعصومی به مولانا ارادت دارند، امیداست قول مولانا را در بارۀ ستارۀ صبح بپذیرند:

عشق آمد عقل او بیچاره شد       صبح آمد شمع او آواره شد

زمانیکه صبح می آید ستاره ها از درخشندگی باز میمانند.

اما ازاینکه کلمات " آزادگان یا تاجیکان" فرموده اید خوب است. حقیقت اینست که نویسندۀ این سطور از روزیکه خودرا شناخته ام تورک و تاجیک را یک دانسته وبخصوص دربلخ بامی فرق تورک و تاجیک را هرگز نکرده ایم واز هزاران سال باینطرف تورک و تاجیک در بلخ باهم زیسته اند و اولین باریست که شما میگویید "تنها فارسی". البته شما با این گفتار غیرمسئولانۀ تان، درحق مردم بلخ بامی بسیارظلم  ناروا کردید و قلوب شانرا سخت جریحه دارساختید وقومی بزرگی را از تاجیکان بلخ بدور پرتاب نموده و از هویت آنها به شمول مولانای روم انکارکرده اید. ما گمان میکردیم که شما یکی از رهبران مبارزین اقوام مظلوم تورک، تاجیک و هزاره هستید ولی حالا ثابت ساختید که شما تنها تاجیک خواه هستید وبس. و منبعد به تبلیغات شما گوش نخواهیم داد، زیرا اعتبار تانرا از ما پس گرفتید.

اما درخصوص کلمۀ " آزادگان" واقف باید باشید که اینطور حرف ها عموماَ از عقده های محرومی بلند میشود. اگر تاجیک در طول تاریخ آزاد می بود و مستقل حکومت میکرد، هرگز این سخن یا عقدۀ روانی تانرا بلند نمیکردید. آیا خوانده اید که پشتون ها ویا تورک ها خودرا آزادگان خطاب کرده باشند.

چون من تاجیک را از تورک جدایی ناپذیرمیدانم، نمی خواهم خلاف تاجیک سخن بگویم ولی چون "حق" درمیان باشد نام خودرا فدای "حق" میکنم، زیراکه مسلمان می باشم وبه اوامر پروردگار رفتار مینمایم که مؤمنان را به راست گویی امر نموده: " راستان رسته اند در روز شمار" و یا "کس ندیدم که گم شود از راه راست". تاجیکان درطول تاریخ حکومت کم کرده اند، اگرچه " سامانیان" بمانند ما بلخیان نیمه تورک و نیمه تاجیک می باشند ولی اگر به متون تاریخ نظر بیافگنیم تورک بودن آنهارا زیاده تر تثبیت میکنند، پس شاهان بمانند اسمعیل سامانی و نصر سامانی و دیگران دو رگه می باشند، مراجعه بفرمایید به کتاب " جامع التواریخ رشیدی" و متون دیگر.

برادرعزیزم آقای داکتر وفا معصومی، فرمودۀ شمارا که آورده اید:

تند خویی و تعصب خامیست       تا جنینی کار خود آشامیست

کاملاَ تصدیق مینمایم. این فرمودۀ شما از زبان مولوی فقط لفظ است ولی درعمل شما ما مردم را که از هزاران سال باینطرف در بلخ زندگی مینماییم و مولانای بلخی را که تنها از هشتصد سال باینطرف نامش بلخی شده، خارج از بلخ ساخته اید. آیا اینست انصاف شما مبارز و دارندۀ مفکورۀ توحید! انصاف  به انسان عزت می بخشد.

تا اینجا جوابهای نوشتۀ آن برادر عزیزم آقای داکتروفا معصومی را آوردم. حال درینجا فقط چندکلمه ازروی گفتار خود حضرت مولانا که خودرا تورک میگوید، می آورم. ناگفته نماندکه اشعار تورکی حضرت مولانا را نیز بطور نمونه درختم این مقاله می آورم تا ثابت شود که او نه ایرانی است و نه تاجیکی زبان مادری اش و او از تورکان اوزبیک بلخ است: تا حال ثابت نشده که کدام تاجیک زبان، شعر تورکی بسراید، پس مولانا خود تورک است که شعر تورکی می سراید، مثلیکه صائب تبریزی تورکی می سروده است.

مولانا بزبان مبارک خود میفرماید:

ترک جوشی کرده ام من نیم خام

از  حکیم   غزنوی  بشنو  تما م

گویا اینکه در اصطلاح قدما میگفتند که تورک ها گوشت را نیم خام میخوردند، و آن حضرت بزبان خود میفرماید که من ترک هستم و در راه عرفان پخته نشده ام، مثلیکه طائفه و قومم گوشت را نیم خام میخورند من در تصوف هم نیم خام می باشم و حضرت سنایی درین راه مکمل و تمام است.

دو دیگر مولانا بزبان مبارک خود گوید: " نیمم ز فرغانه ، نیمم ز ترکستان "

آخر خود مولانا میگویدکه من ترکستانی هستم و ترکستانیکه مرکز آن بلخ است و مادرم از فرغانه است و فرغانه مرکز دیگر ترک هاست و مادرش خواهر سلطان علاءالدین خوارزمی و ترک تبار است. اینکه میگویم بلخ مرکز ترکستان افغانستان بود، است و خواهد بود، یک حقیقت است و قبول آن به شما بسیار درد آور معلوم میشود. یقین کامل دارم که سن شما از پنجاه سال بالاست و باید خوب بیاد داشته باشید که درنقشۀ جغرافیای افغانستان که درمکاتب تدریس میشد به وضاحت تمام ترکستان افغانستان و تیربند ترکستان نشان داده شده بود ومتأسفانه نزدیک به چهل سال میشود که حکومات خودکامۀ آنزمان ، این اسمای زیبا را از روی نقشه های افغانستان برداشتند. اما بابرداشتن نامهای ترکستان افغانستان از روی نقشه های جغرافیه که نامردانه صورت گرفت، تورکان افغانستان هنوزهم زنده هستند وهیچ موجودی هم نمی تواند ازوجود شان انکار نماید، جز اینکه خویشتن را فریب دهد.

شما حتی به اسنادیکه خود ارائه دادید باورندارید. شما شعر زیبای حضرت مولانارا آوردیدکه: "من ساعتی ترکی کنم، یک لحظه تاجیکی کنم" که آنقدر ساده و زیبا بیان شده که به ترجمه نیاز ندارد.

درخاتمه باید بعرض برسانم که درین سالیکه دو هزار و هفت میلادی است سال مولانا قبول شده و روح اورا بخاطر از خود ساختن ها ناقرار کرده اند. سال دوهزار و سیزده میلادی را سال محمود غزنوی انتخاب کرده اند و اوکه تا حال تورکی زبان بود و بخاطر فردوسی، بد گفته می شد، دیده شودکه چقدر جعلکاری ها را بخاطر نسل و نسب او بسازند و از همین حالا در غم کارهای ساختگی و بافتگی می افتند.

برای اینکه دل آقای داکتر وفا معصومی قرار گیرد و بپذیرد که مولانای بزرگ بگفتۀ خود مولانا، تورکی و تورکی زبان می باشد، چندشعر تورکی مولانا را طور نمونه درین جا می آورم:

 

نمونه هایی از اشعارتورکی مولانا:

اوسون وارسا ائى عاقيل
زينهار مالا آلدانماغيل
شول نسنه­نى كيم سن قويوب
گئده­سين اول بوندا قالا
سن زحمتيني گؤره­سين
دونيا مالينى دوره­سين
آنلار قاليرلار خرج ائديب
آنمايالار سنى بيله
سنى اونودور دوستلارين
اوغلون٫ قيزين٫ آروادلارين
اول مالينى اوله­شه­لر
حئساب ائديب قيلدان قيلا
بير دملييه آغلاشالار
آندان باريب بايراشالار
سنى چوخورا گؤموشوب
تئز دؤنه­لر گوله گوله
قيلمايالار سنه وفا
بونلار باي اولا، سن گدا
سنين اوچون وئرمه­يه­لر
بير پارا اتمك يوخسولا
بوگون سئوينيرسين منيم
وار دييه آغچام، آلتينيم
آنمازمىسين اول گونو كيم
مؤحتاج اولاسين بير پولا؟
اول مال دئدييين مار اولا
حاقق´ين گؤزونده تار اولا
هرگيز مدد بولماياسين
چئوره باخيب ساغا، سولا
------------------------------------------
ايلتدين ايسه آندا چيراغ
اولا سنه اول خوش دوراق
بوندا نه كيم قيلدين ياراق
آندا سنه قارشى گله
مال، سرمايا قيلغيل آزيق
حاقق´ا اينانيرسان باييق
ياپ آخيرت٫ دونيانى ييخ
تا ائره­سين خوش منزيله
چون اولا الينده ديره­م
يئتديكجه گوج، قيلغيل كرم
اؤيود بودور كى من دئره­م
دؤولت آنين اؤيود آلا
آييتما مال اولدو تلف
حاقق مين بيرين وئره­ر خلف
قيلغيل سلف! قيلما علف
ورنه هامى ضاييع اولا
ديله­ر ايسه­ن عئيش-ى ابد
قيل نه دئدييسه اول احد
اوندان ديله هر دم مدد
تا ائريشه­سين حاصيلا
بئيله بويوردو لم يزل
بيلين منى! قيلين عمل
ترك ائيله­نيز طول-ى امل
اويمايينيز هر باطيلا
يوخسول ايسه­ن، صبر ائيله­گيل
گر باى ايسه­ن، خئير ائيله­گيل
هر بير حالا شوكر ائيله­گيل
حاقق دؤندوره­ر حالدان حالا
دونيا او´نون٫ آخرت او´نون
نئعمت او´نون٫ مئحنت او´نون
دامو او´نون٫ جننت او´نون
دؤولت اونون كاني بولا
حاق´دان منه نه مال گره­ك
نه قيل گره­ك٫ نه قال گره­ك
ديله­ييم اييى حال گره­ك
كندؤزونو بيله­ن قولا
اول كيم گئده اوزاق يولا
گره­ك آزيق آلا بيله
آلماز ايسه يولدا قالا
ائرمه­يه هرگيز منزيله
وئردى سنه مالى چلب
تا خئيره قيلاسين سبب
خئير ائيله­گيل، حاق قيل طلب
وئرمه­دن اول مالى يئله
آس ائتمه­يه مالين سنين
خوش اولمايا حالين سنين
نسنه­رمه­يه الين سنين
گر سونمه­دينسه ال اله
من بير بيچاره ائى ايلاه
ياولاق چوخ ائيله­ديم گوناه
يازيقلاريمدان آه، آه
ما شرح ائده­م، گلمز ديله
ائى شمس، ديله حاق´دان حاق´ي
بيز فانىبيز ، اولدور باقى
قامولار او´نون موشتاقى
تاخوده­كو (؟) كيمين اولا
------------------------------------------
كيچكينن اوغلان٫ هئى بيزه گلگيل
داغلاردان داشدان٫ هئى بيزه گلگيل
آى بيگى سندين٫ گون بيگى سنسين
بيمزه گلمه! بامزه گلگيل
كيچكينن اوغلان٫ اوتاغا گيرگيل
يولو بولمازسان٫ داغلاردان گزگيل
اول چيچه­يى كيم، يازىدا بولدون
كيمسه­يه وئرمه! خيصمينا وئرگيل
------------------------------------------
گله­سن بوندا سنه يئى٫ غرضيم يوخ٫ ائشيديرسين
قالاسان آندا ياووزدور٫ يالينيز قاندا قاليرسين؟
چلب´يندير قامو ديرليك٫ چلب´ه گل! نه گزه­رسين؟
چلبى قوللارين ايسته­ر٫ چلبى´نى نه سانيرسين؟
نه اوغوردور٫ نه اوغوردور٫ چلب آغزيندا قيغيرماق
قولاغين آچ! قولاغين آچ! بولا كى آندا دويارسين
------------------------------------------
اگر يئىدير قارينداش٫ يوخسا ياووز
اوزون يولدا سنه بودور قيلاووز
چوبانى برك توت! قوردلار اؤكوشدور
ائشيت مندن قارا گؤزوم٫ قارا قوز
اگر تات´سان و گر روم´سان و گر تورك
زبان بىزبانان را بياموز
------------------------------------------
اوخچولاردير گؤزلرى٫ خوش نسنه­دير اول قاشلارى
اؤلدوره­ر يوز سوارى٫ كيمدير بو آليبپ آرسالان؟

از ملمعات توركي-فارسي مولانا:

دانى كه من به عالم٫ يالنيز سنى سئوه­رمن
چون در برم نيايى٫ اندر غمت اؤله­رمن
من يار باوفايم٫ بر من جفا قيليرسين
گر تو مرا نخواهي، من خود سني ديله­رمن
روئى چو ماه دارى٫ من شاددل از آنم
زان شكرين لبانت٫ بير اؤپگونو ديله­رمن
تو همچو شير هستى ٫ منيم قانيم ايچه­رسين٫
من چون سگان كويت٫ دنبال تو گزه­رمن
فرماى غمزه ات را٫ تا خون من نريزد
ورنه سنين اليندن من يارغي‌يا بارارمن
هر دم به خشم گويى: بارغيل منيم قاتيمدان
من روى سخت كرده٫ نزديك تو دورارمن
روزى نشست خواهم٫ يالقيز سنين قاتيندا
هم سن چاخير ايچه­رسين٫ هم من قوپوز چالارمن
روزى كه من نبينم آن روى همچو ماهت
جانا! نشان كويت٫ از هر كسى سورارمن
آن شب كه خفته باشى٫ مست و خراب و تنها
نوشين لبت به دندان٫ قاتى قايى يارارمن
ماهى چو شمس تبريز٫ غيبت نمود و گفتند:
از ديگرى نپرسيد٫ من سؤيله­ديم٫ آرارمن

------------------------------------------
ماهست نمىدانم٫ خورشيد رخت يانه
بو آيريليق اودونا٫ نئجه جيگريم يانه؟
مردم ز فراق تو٫ مردم كه همه دانند
عئشق اودو نهان اولماز٫ يانار دوشه­جك جانه
سوداى رخ ليلى٫ شد حاصل ما خيلى
مجنون كيمى واوئيلا٫ اولدوم گينه ديوانه
صد تير زند بر دل٫ آن ترك كمان ابرو
فيتنه­لى آلا گؤزلر٫ چون اويخودان اويانه
ائى شاه شجاع الدين٫ شمس الحق تبريزى!
رحمتدن اگر نولا٫ بير قطره بيزه دامه؟

------------------------------------------
مرا ياريست ترك جنگجويى
كه او هر لحظه بر من ياغى بولغاى
هر آن نقدى كه جنسى ديد با من
ستاند او ز من تا چاخير آلغاى
بنوشد چاخير و آنگه بگويد:
تلا لالا تلا ترلم٫ تلا لاى
گل ائى ساقى٫ غنيمت بيل بو دم­نى!
كه فردا كس نداند كه نه بولغاى
الا ائى شمس-ى تبريزى نظر قيل!
كه عشقت آتش است و جسم ما ناى

------------------------------------------

اى ترك ماه چهره! چه گردد كه صبح تو
آيى به حجره من و گويى كه : گل برى!؟
تو ماه تركى و من اگر ترك نيستم
دانم به اين قدر كه به تركيست آب سو
آب حيات تو گر ازين بنده تيره شد
تركى مكن به كشتنم اى ترك ترك خو
رزق مرا فراخى از آن چشم تنگ توست
اى تو هزار دولت و اقبال تو به تو
مكش از بهر خون من اى آرسالان قيليچ
عشقت گرفته جمله اجزام مو به مو
نام تو ترك گفتم از بهر مغلطه
زيرا كه عشق دارد صد حاسد و عدو
گؤيچه­ك باخيشلارين بر ما فسون بخواند
اى سيز ديشى تو سئىره ك و دسيز ديش هانى بيجو)
تكتور شنيده ام از تو و خاموش مانده ام
غماز من بس است در اين عشق رنگ و بو
رسيد تركم با چهره اى گل وردى٫ بگفتمش
چه شد آن عهد؟ گفت: اول واردى
بگفتمش كه: يكى نامه اى بدست صبا بدادم
اى عجب آورد؟ گفت: گؤسته­ردى
بگفتمش چرا به يكه آمدى اى دوست؟
سئييرتدى يولداشيم يولدا٫ ائردى
------------------------------------------
من كجا، شعر از كجا؟ ليكن به من در مىدمد
آن يكي تركي كه آيد، گويدم: هئي كيمسين؟

------------------------------------------
يا اوحدالجمال٫ يا جانيم مىسين؟
تو از عهد من اى دوست مگر ناديمسين؟
قد كنت تحبنى٫ فقل: تاجيك´سين
واليوم هجرتنى٫ فقل: سن كيمسين؟

------------------------------------------

آن ترك سلامم كند و گويد "كيمسين"
گويم كه "خمش كن كه نه كي دانم ني بي

------------------------------------------

گفتم فضولى من: اى شاه خوش و روشن
اين كار چه كار تست؟ كو سنجر؟ كو قوتلو؟
مست است دماغ من، خواهم سخنى گفتن
تا باشم من مجرم، تا باشم يازيقلى

------------------------------------------

آن پسر پينه دوز٫ شب همه شب تا به روز
بانگ زند چون خروس: اسكى پاپوچ كيمده وار؟

------------------------------------------

اوزون ائى يار-ى رؤوحانى
وئرير ايسسى كيمى جانى
سنين اول اييىلييين هانى؟
اگر من متهم باشم؟

------------------------------------------

به صلح آمد آن ترك تند و عربده جو
گرفت دست مرا و گفت: تانرى يارليغاسين
آييتديم: بگيم٫ تانرى اوچون بو بنده­نى آزاد
اؤپتور يئرى كؤب سؤيله­مه! آخر اين چه نادانى است؟

 

            


بالا
 
بازگشت