مجیب مهرداد

 

پيش از شــــيوع چشم تو اينجا اجل نبود

مردن كه اين قدر به خدا محــــــــتمل نبود
از دست چشم هاي تو خون است اين جگر
دنيا كه سال پيــــــش چـــــــنين مبتذل نبود
گشـــــــــــــــتم تمام شهر و ديار غريب را
بسيار چشــــــــم بود وليـــــــكن عسل نبود
تا نام تو به شــــــــعر من آميخت در وطن
مشهور تر ز چشــــم تو ضرب المثل نبود
يك عمر در حوالي چشـــــــــــمم قدم زدي
قدر ســـــــلام جرات عكـــــس العمل نبود
با هم درون كلبه ي از عشــــــق ..زيستن
شايد نصـــــــيب ما و شمــــا از ازل نبود

 

******************************************.

 

نیل را بگو

بی کعبـــــــــــــــــه گشت مکه ابابیل را بگو

فرعـــــــون سالم است برو نیل را بگــــــــو

هرجا ستاره گــــــــــشت درخشنده می برند

بی ماه گشت شهـــــــــــــر تو  آشیل را بگو

تنــــــــها شدی به روی زمین یک نفر شدی

من کشته ام ویا که تـــــــــــــو هابیل را بگو

هر دشنه ایکه میخوری ار چار سو به خشم

ازدست خویـــــــش خورده ای قابیل را بگو

روی هرآنکه هســــــــت سیه کرده تا هنوز

رویش سپـــــــــــــــــید باد عزازیل را بگو

روی صلیـــــــب بر کف خود میخ میزدی

دیدی اگر تو حـــــرمت انجـــــــیل را بگو

بیهوده قیل و قال مکن گـــــــــوش ها کرند

در شهر صــــــــــــخره آمده جبریل را بگو

 

***********************.

 

بگذر از سازم وبگذار همان به که خموشم

دست بردارو میازار جهانی به خروشم

حرف درگوش نمیگیرد رو سوی دیگر کن

که زحجم سخن است این همه سنگینی گوشم

آمدی بذر سحر از تب دستان تو جنبید

کو سحر؟باز که واماندهءرنج شب دوشم

پیرهن برکف من بود ولی سال دیگرشد

به بهاری که نیامد زچه رو جامه بپوشم

باده خشکید به جامی و لبی هیچ نخندید

به چه فصلی بشکوفم به کدام فال بنوشم

زقفس رسته ام و جرأت پرواز ندارم

به قفس مانده تمنای پریدن زچه کوشم

کاروان غزل و نان و سحر مانده به راهی

رهگذار تک و تنها غم صدبار به دوشم

آفرین همسفر قافله های شب یلدا

امشب ار قافله بردی شب آینده به هوشم

بگذر از سازم وبگذار همان به که بمیرم

نرسدآنکه ز اشک دیگران باده بنوشم

 

 


بالا
 
بازگشت