«    من نا له مي نويسم   »

 

 

دفتر سرود ويا غزليات گرانبهاي، سرايشگرخراسان زمين ويا كوهدامن اعياران وآزاده گان شمالي، در شب بدستم رسيد كه نويد بخش زايش فرزند پاكداد، ديگر خراسان زمين ويا كلكان آزاد انديش در حريم وخطه ي ديرين بلخيان قديم ويا بلخار« بلغار» امروزصورت گرفته بود. اين فرزند ، معمولي نبود.، بلكه فرزندي بود كه با سروده هاي ديگر از فرزندان كوهستان گره خورده بود وياران آزاد انديش دراين شب همه با يك نظر ويك ديد قدم اين فرزند را نيك پي دانسته وسرود هاي اين سراينده ي بي نظير را دراين شب فراموش نا شدني ، بي پيوند با اين زايش پر انتظار نميدانيستيم !

    زمانيكه انسان دراين فرهنگ نظر مي اندازد وريشه وبيشه ي اين زبان شيرين را در سرود، سراينده گان آن به ملاحظه ميگيرد، به اين درك وسنجش خرد باوري ميرسد كه، اين زبان با اين فرزندانش چه اعجازي را دارد به نسل امروزي وفردايش بجا ميگذارد.

       استمداد روح سنايي، انسان را به اوج بيكران غزل وروح پركيفيت شناخت راستي وكنه ي ضميرحقيقت گرايي رهنمايي ميدارد. وشناخت هرچه كه چركين است وتعفن زا، را با دقت بارك بيني اين سرودگر راستين منش، به خواننده بر ملا ميگرداند. واين سرود گر آزاد انديش خداوند را خطاب قرار ميدهد كه با اين عظمت خدايي، اين جانيان چركين ساز، دنيا را دارند به تباهي ميكشانند وبزرگي تو دراين ويژه ، چه زمان حركت بر عكس را انجام خواهد داد؟ واين آلوده گي هاي تيره انديشي را چه وقت از سرما دور خواهي كرد؟ دراين دنيا ي فلاكت باريكه از بهارش آتش مي بارد وپر مرغان بيچاره را در هوا مي سوزاند، روي اين خاطر است كه پرستوها دراين بهار ديگر نخواهند آمد وكساني دراين بهار تاريك وبي باران وبي سبزه خواهند آمد كه سياه پوش غم واندوه اند.

     آري ! در كشوريكه هزاران سال فرهنگ خوشي يارش بود، وبلاي جان كاه در كمينش ! چگونه خواهد توانست كه سرور وشادي وآزاد انديشي ونيك آييني را دو باره رواج كار خويش قرار دهد؟ دراين وقت است كه نيرنگ سند بر دست، بربادي مي افريند وجامعه ومردم را فداي نا بخردي ونا اهلي بينش كوتاه، فرهنگ زدايي مي نمايد. وهمه را در شگفت وحيرت قرار ميدهد، كه نيكان را بر بدان كمتر ارزش قايل شوند وطليسم ظلمت را با جسارت نام نهاد بلاهاي سمايي ، به شاعر جزايي نسبت دهند.

       روي اين دليل جهالت پروريست كه: هرات وغزنه وبلخ وبدخشان.......لگد كوب دجال چارپايي

نه جامي وني سنايي ونه ناصرخسرو وني مولوي ونه پورسينا وني فردوسي وغيره سراينده گان وادب دوستان ما دراين راه به مردم شناسانده نگرديدند، بلكه، اين شخصيتها بيگانه با ما وفرهنگ ما شناسانده شدند. ونه سنايي اي ونه مولوي يي ونه ناصرخسروي، مدار آشنايي در نزد مردم پيدا كرد . روي اين اصل است كه آبدات تاريخي وبن مايه هاي فرهنگي بي ارزش نمايان گرديده، همه در غم جان و بدست آوردن پول بي ننگي مشغول شدند. واز خود بيگانگي را غنيمت گذشت زنده گي چهار روزه شمردند. مارا در تاريخ تلاش كردند كه از ريشه وبيشه جدا سازند وفرهنگ وحشت آفريني را جاگزين كنند كه ، كاملآ بيگانه به حال وگذشته وآينده ما بوده باشد. در بعد ديگر اين موضوع لازم است كه حقيقت را، از باغ ديد ما دور ساختند وياوه وژاژ خايي را جاگزين آن كردند. هستند كسانيكه با اين ياوه گرايي هاي حقيقت پوش باور قلبي دارند وتيشه بر ريشه اي خود ميزنند وازاين كار مايه اي خشنودي چند روزه را نيز كمايي ميدارند.

     ما با خدايي آشنايي داريم كه ، از صفت جباري وقهاري، فاصله ي بسيار دارد. آن خداوند خرد وراستي است. قهر وغضب در حريم آن جا ندارد. فريب ونيرنگ اصلآ با صفات خداوندي سر سازگاري ندارد. آنانيكه خداوند را صفت قهر وجباري ميدهند، راه جباري خويش را بنام خداوند، باز ميگردانند وبه چيزهاي متوسل ميشوند كه نه خداوند بزرگ بر آن  اشاره كرده است ونه انسان خرد مند زمان !

      زمان فرزندان خورشيد را بايست كه تصور كرد. وآنهاي كه منكر خورشيدند، در حقيقت منكر خرد خداوندي هستند. ازادي وآزاده گي را با راستي وحق بياني ورد تملق چاپلوسانه پيوند كردن، كار آزاده گان خراسان وفرهنگ دوستان سرزمين پامير وهندوكش وبلخ با نشان است.

     ما خود در تعجبيم كه اين وحشت واين بر بادي واين بي باوري واين فرهنگ زدايي چگونه بر ما تحميل وبر ما قبولانده گرديد؟ واين ضحاكان بي ترحم را ديديد كه بر حريم خراسان چه قساوت كردند؟ وكاوه ملك خراسان قدم بر جا گذاشت واين ضحاكان فرهنگ ستيز انسان كش را تا حدي بر جاي نشاند، ولي دست احرمن روزگار با نيرنگ بي گمان كه همان خود بكشتن دادن باشد، كار گرفت واين كاوه مارا، يكجا بافريدونش از ما گرفت وبعدا قفاق خود تيار نموده را بر روي اين طراحان، شگرد آفرين راه شيطاني، سخت تا حد كشنده كوبيد ، تا راه راستي وراه باطل روشن گردد.

   اين مار دوشان ظلم پيشه، همه را تباه وخود هم با سرنوشت بالاتر از تباهي سردچار گرديدند. كه در فكر وخيال نه بادار ونه مزدور چاكر بادار نمي درآمد !  وسراينده گرامي ، مي پرسد كه:

          « اي ستمگر پس امروز چو فردايي هست      ....... حك كند چهره ي منحوس ترا، حكاكان..»

اين ستمگران از فردا وبينش نقد گونه يي آدمان آينده يا بيخبرند ويا بي شرمانه زمانه را در حد آني غنيمت دايمي مي پندارند كه نامشان در صفحه تاريخ با رنگ سياه لعنت بار تسويد گردد.

         من دراين باره كه خشم مردم سازنده بر بادي ستم پيشه گانست تا حدي موافقم كه ، اين مردم از حد اقل بينش خود يابي وخود شناسي بر خوردار باشند ونه اينكه هر لايق ونالايق روزگار بد وخوب را بر خود بابا پذيرا شوند!!! آخير اراده مردم را بايست كه مورد بررسي نسبي قرار داد. هرتملق جو وچاپلوس شيوه را مردم نبايد گفت. درست است كه سيل همه خاك وخاشاك را با خود ميبرد، ولي خاصيت ويران كننده وكشنده هم دارد. نه خوب را از بد تميز ميكند و نه راستي را از دروغ ! اين را ميتوان با مردم مقايسه كرد كه، در شاهراه تاريخ بشريت، خود را وريشه ي خود را گم كرده باشند وغضب وحشتناك باعث شود كه خوب وبد را با عقده هاي تاريخي با هم قاطع نموده وهمه را يكسره ويرانه كند !!

    بلي! هموطن با ايمان ! باغ از بيخ وبن بركنده زدست شيطان، ريشه دارد بر خاك، جان ندادست پاي پاك ! روز از روزها زنده شود وباز سرسبز كند ملك شمال مارا، همه جا هاي بهار مارا....تاكها را دست اهرمن توان خشك نيست....اين قدم را ما زپروان وتگاب آموختيم....آري! سراينده اي پراز درد، شما خود جان احساس  وبيان حوادثهاي ما هستيد...

     اين تاكستان دوباره سبز ميشوندو اين خورشيد دوباره خواهد آمد وبرنماد شگوفايي ما خواهد تابيدو دست اهرمنان سبزينه سوز را با گرمي خويش خواهد سوزاند. البته تباران رستم را بيم هرگز سايه بر نخواهد افگندوشيشه عمر ضحاكان بخاطريكه راه دروغ را پيشه گرفته اند زود خواهد شكست. اگرچه با بيان سرودگر مهربان، همصداي خود آشنايي وريشه در يابي با ما دراين زمانه اندك ياران ميباشند ولي مارا با بيان راستي ترسي نيست واين راستي را ميتواند يكنفر وچند نفر بيان وياري نمايند ، تا سرانجام به حقيقت آشكار وقابل تآيد همگان مبدل گردد. ميگويند در بيان تاريخ راستين كمتر مردم توجه دارند، تا اينكه در بيان يك افسانه پراز دروغ ورويايي !! اين خصلت دروغ باوري مردم در دنيا با بيان افسانه ها وياوه سراييهاي موهوم گره خورده است. هزار بار بيان يك حقيقت را ، از زبان تاريخ راستين بشنويم باورمان به اندازه يك روايت واهي فلان شخص بيسواد وابسته به فلان دين قريب نمي شود واين ريشه در نا تواني بشر نسبت به اين دنيايي دارد كه تا هنوز مقدور به كشف اسرار كاينات نگرديده است. وخداوند را در قالب يار هزار در صد راستي نمي پندارد، بلكه جبار وقهارش تصور ميدارد. خداوند يار حقيقت وراستي است. واين راستي را نه به شكل تقليدي، بلكه به شكل عقلي وخرد گرايي بايست كه كسب كرد. وخداوند را بايست كه ازروي مهرو دوستي پرستيد، نه از روي ترس ومعامله بهشت ودوزغ !!

      اگر با ما همصدا كسي است ويا ني، فرق نميكند، لازم اينست كه ما صداي حق را بگوش آنهاي كه كرند وخرد بي خبرند، برسانيم واگرراه خود شناسي را يافتند خوب واگر ني ميگوييم كه به قول حافظ شيرازي :

        حافظ وظيفه ي تو دعا گفتن است وبس....... در بند آن مباش كه شنيد يا نشنيد.....

سرود آفرين من ناله مي نويسم ، در گذرگاه تاريخ مطالب را بيان كرده است كه بي گمان ميتوان بر آن باليد وباور هزار چندان داشت. مارا پامال كردند، زيراكه در فكر خود هرگز نبوديم. فرهنگ ما  زيرسم ، ستمگران خورد وخميرگشت واز عظمت پيشينش كاهد، بخاطريكه در برابر داشته ها وداده هاي برحق مان بي تفاوت بوديم . ما هميشه خودمانرا كم زديم وبر فرهنگ بي ريشه وبي هيچ تحميلي افتخار بي مورد نموديم، يا از ترس ويا از چاپلوسي بيان كرديم كه طي سي سال ويا بيشتر وكمتر قلم زدن كسي را نرنجانيديم وبه اين شيوه خود روبي باليديم....

     هويت گريز شديم ونه تاريخ ما معلوم است ونه هويت ما واز خود مي پرسيم كه اصلآ ما كي هستيم وكدام زمان وداراي چه ريشه ي تاريخي ميباشيم؟ اين پرسشها را تا هنوز كسي توان دادن پاسخ نيافته است. در سرود ملي ما كشوري به قدامت دونيم صد الي سه صد سال براي شهروندانش، معرفي گرديده است. نه از اريانا ونه از خراسان دراين سرود يادي شده است. نه ابومسلم ونه يعقوب ليث وني مير مسجدي ونه مسعود قهرمان دراين سرود شنيده وديده ميشود ونه از قدامت فرهنگ كهن ودانش ودانشمند وحكيم وستاره شناس ما دراين سرود تذكر يافته است. ما همان كشور « افغان» وباشنده گانش همه « اوغان» اين نام بي نشان بي معناي توهين زا يرما وبر كشور ما براي بارهاي باره است كه تحميل ميشود ويك روشنفكر خرد آزموي قوم پشتون يافت نگرديد كه براين همه جفاهاي جهالت آفرين، يك واژه تندرست آور وجداني به روي كاغذ پيشكش مردم اين سرزمين كند. من بيان ميدارم كه اين كشور تازمانيكه داراي ملت نشود واين ملت تحت نفوس شماري راستين قرار نگيرد وشيوه ساختن هويت شهروندي در كشور مستولي نگردد، نه آباداني ونه عدالت وني حقيقت ونه برابري ونه شكوفايي ميسرمان خواهد شد. واژه برادري را با واژه عدالت وبرابري شهروندي بايد كه تلفيق كرد ودر عمل پياده نمود. دراين كشورهركسي كه شهروند است ولياقت كار وصداقت پيكار به خاطر آباداني واداره داشته باشد، بدون در نظر داشت، جنسيت وعقايد ونژاد بايست كه بتواند در صدر، رهبري اين كشور قرار بگيرد وحق راي وحق كانديد را داشته باشد. درغير آن صدها سال ديگر در پي دزدان وغاصبان قدرت روان خواهيم بود وپي  ماندنمان از پي پارينه فرق نخواهد داشت.

         آري ! همشهري گرامي! در سرود نغز گذرگاه تاريخ، ريشه واساس ما طور روشن گفته شده است ولي كجا بينش وكجا درايت كه ما خود شناس واصل تبار وطن شويم؟؟ ز جمشيد وز مزدا وز سه اصل اوستا، تا هنوز بيگانه ايم والله !  نه كاوه مي شناسيم ونه فريدون ونه زرتشت ونه ساسان ونه سامان....يك روز شده باشد كه ما شاهد سيمنار پور سينا شناسي ويا آشنايي با انديشه هاي دانشمندان از قبيل ابوريحان، سنايي، ناصرخسرو، مولوي، فردوسي ،رودكي وصدها حكيم ودانشمند خراسان زمين، در سرزمين زايشگاهشان بوده باشيم؟ چرا؟ علت را سرور گرامي داكتر رازق رويين واستاد باختري وديگر قلم بدستانيكه تا هنوز استوارندو اندرين فرهنگ بيدار وشمه ي بوي سنايي دارند براي ما نو آموزان راه راستي روشنتر گردانند.

        روي كدام دليل است كه در كشور ما فردوسي را بيشتر به ايران امروزي متعلق ميدانند؟ در صورتيكه اين انديشمند خراساني، شاهنامه ي بي نظيرش را در غزنه تسليم شاه غزنه كرد. اميدوارم كه استاد بزرگوار داكتر رازق رويين ويا استاد گرامي باختري، دراين باره نسل امروزي را روشني بخشند وعلت را براي ما بدون مزمز ومحافظه كاري بر ملاء گردانند. حكيم ناصرخسرو بلخي يمگي، با چندين جلد كتاب كهن تاريخ كه بشريت امروز از چنين شخصيت پخته كلام هزار ساله بر خوردارنيست، روي چه انگيزه اين شخص دانشمند كه از هرواژه سرودش گهر مي بارد، براي نسل ما نا شناخته مانده است؟ وحتي دانشمندان ما قدرت بيان انديشه هاي پاك وخرد پرور پيام آور بلخ را نداشته اند وتا هنوز كمتر دارند چه بوده است؟

      روي اين دلايل است كه دانشمند غزلسراي معاصر كشور، سرور گرامي، بيرنگ كوهدامني در دفتر سرود من ناله مي نويسم خويش بسا مطالب خوب وخود يابنده را گنجانيده است كه قابل قدرو خواندن ميباشد وكسي كه ريشه واساسش را گمكرده باشد، لازم است به اين دفتر زيبا سر بزند وداشته هاي گذشته وحال واينده اي خويش را در بيان واژه هاي اصيل آن در يابد. درود بر اين مرد راست نگر وشهامت آشنا !! من طور نمو.نه از چند گفتار اين غزلسراي خوب كشور ياد كردم ورسالت شماست كه بخوانيد تا خويشتن را در تاريخ در يابيد. باشد كه فريب مغلطه سازان تاريخ وبابا گرايان بيگانه با باباي راستين خويش را نخوريد وبا هركس از دريچه حقيقت بحث نمايد.

       مردم ما آزاده بودند وآزادي پسند. نه بر كسي تجاوز كردند ونه تجاوز كسي را متحمل گرديدند. جنين مردم را بدون شك مردم آزاده ميتوان گفت....تجاوزگر در هر قالب كه باشد، تجاوزگر است وآنهاي كه مورد تجاوز قرار ميگيرند ، در هر شرايط حق دارند كه از خودشان دفاع نمايند. وهر تجاوزگريكه به قصد كشتن مردم كمر بسته از طرف دفاع گران ننگ وناموس كشته ميشوند، منحيث تجاوزگر كشته شده اند واينها شامل حال آزاده گان هرگز نميشوند.

              آزاده زيستن به خراسان نماد ماست.......خورشيد روشنايي و گرمي به ياد ماست..

              ما جزخرد بكار نه بنديم طلسم زور  .....شمشير را بدست نگيريم به مثل كور

              شمشير ما توان خرد بار ما بود............ نفرت زكشتن آدمي در كار ما بود...

              غيرت به نزد ما سخن با مروت است..... ني جاهلي! بلكه خردمندي ثروت است..

              فرق ميان مردوزن، اندر ميان نيست...... تقوي ودانش، هيچ ديگر امتحان نيست...

خراسانيها با چنين انديشه زيسته اند وبا اين پندار دارند به زنده گانيشان ادامه ميدهند. زور گويي وهرنوع تحميل بي جا را در زنده گي كمتر پذيرا شده اند وامروز هم دارند بر اصلشان بر ميگردند وخود شناسي را پيوند خدا شناسي ميدانند. اميدوارم كه بر غلطيهاي املايي وانشايي من اراد نگيريد وبا يزرگواري دانشمندانه مرا رهنمايي فرماييد.

                            تندرست ونيكو انديش باشيد.

                                                 11-8 -2007  ميرزايي

 

            


بالا
 
بازگشت