بزرگداشت از کار کرد های ادبی وعلمی دوکتور اسد الله حبیب: در کنفرانس:

دوکتور اسد الله حبیب وداستان هایش

دستگیر نایل

         روز بیست ویکم ماه اپریل امسال،عده ای از شاعران، نویسنده گان، وفرهنگیان مقیم اروپا ، محفل با شکوهی را برای تجلیل وقدر دانی از کار کرد های ادبی وعلمی دوکتور اسد الله حبیب، شاعر، بیدل شناس وقصه نویس نامدار زبان فارسی در شهر هامبورگ آلمان ، ساز مان داده بودند.هارون یوسفی از لندن ، دست وآستین را بر زده آمده بود که حق دوستی واستادی را ادا کند.اسد بدیع،از سویس، فرشته سما وعده دیگر از آواز خوانان از دل وجان عاشق با تار وتنبور وساز وسرود های شان گرد آمده بودند که برای استاد شان چند اهنگ بخوانند و دل ها را شاد گردانند. بسیار شاعران ودلبستگان دوکتور حبیب از دنمارک، سویدن، وهالند، طی طریق کرده بودند که از هنر وقلم یک قلمزن اهل دل وعاشق بیدل،قدر دانی کنند.برخی ها به سبب همدرس بودن وقرب داروحق جوار،دست افشان وپا کوبان بکوی یار آمده بودند تا یار دیرین وهمنشین شبهای شیرین خود را در جایگاه یک مرد بزرگ ودر هیات حکیم سنایی جامی و بیدل ببینند.وفخر کنند که زما نهء انها نیز، خالی از آدمهای استثنا یی، نیست.

    سخن کوتاه اینکه حدود سیصد نفر شاعر ونویسنده وهنرمند واهل علم وفرهنگ وعاشقان سوخته جان وسینه چاک ودکلما تور شعر،جمع شده بودند که ازشاعر وقصه پرداز زمان حاضر کشور شان در زمان حیاتش قدر دانی کنند وحق قلم وهنر را ادا نمایند.وخواستند با این اقدام نیک وبزرگ خود ، فرهنگ قدر شناسی از بزرگان ادب ودانش را عمومی سازند.من، حدود نیم قرن است که با دوکتور اسد الله حبیب ونام او، وکتابها وقصه هایش آشنایی دارم.وبسیار خاطره های شیرین وروز های با درد وداغ هم از تداوم نا امنی ها وجنگ و ویرانی وشکست وریخت کاخ سخن وفرهنگ، به خاطر دارم.درد وداغ کوچ پرنده گان مهاجر وپشت کردن بخانه وکاشانه وبی خانمان شدن اهل علم وفرهنگ وخاموش ماندن صدا های بیدار کردن ها وآهنگ شادی بخش زنده گی وپناه بدن به سرزمین نا کجا آباد ودهها درد دیگر.این درد مشترک را بیش از بیست سا ل است که حس میکنیم وگاه دیدار های موقتی ، آن همه خاطره ها را بیاد می آوریم.

       من با نام دوکتور اسد الله حبیب،از دههء چهل بدینسو آشنا استم.زمانیکه هنوز جوان بودم ، شعر می نوشتم وداستان کوتاه میخواندم، دوکتور اسد الله حبیب ، از قصه نویسان دوست داشتنی برای من بود.در همان دههء چهل، جناب رضوانقل تمنا، مدیر روز نامهء اتحاد بغلان کتاب ( سه مزدور) دوکتور حبیب را که تازه از چاپ برآمده بود برایم تحفه داد. کتاب سه مزدور، مجموعه ای از داستان های کوتاه دوکتور حبیب بود که به زبان ساده ومردمی، نوشته شده بود.کتاب ( سه مزدور،) در من عشق نوشتن داستان را زنده کرد وگویا مانند جرقه ای بود که درخرمن اندیشهء من، افروخته شده بود. پس از آن،به نوشتن داستان های کوتاه وبه تقلید از داستان های سه مزدور، نوشتم. ( دختر پالیز بان، مهمانی، زن مفت) وبرخی داستان های دیگرم تقلیدی از داستان های کتاب سه مزدور است..

     آشنا شدن نزدیک با دوکتور اسد الله حبیب، برای من یک روء یا بود. زیرا داستان های دیگر حبیب، چون « دختری با پیراهن سفید»،«اسپ سیاه» و.«سپید اندام» که قهرما نان داستان هایش به روی صفحات کتاب قدم می زدند، نفس می کشیدند و گرمای بدن شان را آدم حس میکرد، برای من تعجب بر انگیز ولحظات شیرینی بود.سال 1359 که از بد حادثه وتداوم جنگها بار اقا مت به کابل بستم، در دانشکدهء ادبیات دانشگاه کابل که دوکتور حبیب درآنجا استاد بود،را ملا قا ت کردم ونوشته های خود را برایش خواندم. من دهها و بلکه صد ها بار که اسد الله حبیب در پست های بلند فرهنگی واکا دمیک مانند ریاست انجمن نویسنده گان و ریا ست دانشگاه کابل، کار میکرد، ومرا بحضور می پذیرفت، از صحبت ها و مشوره های سود مند او، فیض ها برده ام.چند بار در ریاست دانشگاه کابل، بدیدنش رفتم.با وصف همه مصروفیت های کاری، مرا بدون ضیاع وقت پذیرفت. یکبار از دوران کار و جریان نویسنده گی خود در روزگار  جوانی قصه کرد و گفت که جناب شفیع رهگذر هنگام نو جوانی تا چه حد مرا تشویق به نوشتن کرد او بود که روزنهء نویسنده گی را برویم کشوده بود. من، سا لها مرهون احسان این مرد نستوه وخدمتگار فرهنگ و مطبوعات خواهم بود. و بسیار سرگذشت های جا لب وآموزندهء  دیگر را بخاطر آورد.یادم هست که خودم یک داستان کوتاه را چندین بار به داکتر حبیب بردم وخواندم بنظرم بسیار داستان جا لب وبدیع می امد. وآنچه که آفریده بودم، احساس لذت میکردم. مگر هربار دکتر میگفت:« داستانت، سوژه ندارد.آنچه تو بنام داستان نوشته ای،سوژهء داستانی ندارد. بار دیگر بالایش کار کن. سوژه را از میان حوادث داغ زنده گی ، انتخاب کن.نویسنده ،حوادث را باید از زنده گی دستچین کند.»

دوکتور حبیب، با دوستان وهمقلما نش سخت توجه وعشق دارد.آدم صمیمی ومهربان است. وتا امروز این صفات نیکو ومهربانی از سیمایش هویداست.دوکتور اسد الله حبیب،درهمان آغاز کار نویسنده گی اش،از خود استعداد وتوانایی شگرفی نشان داده است. وآن، درست زمانی بود که یک داستان کوتاه او بنام ( غروب) در جون سال 1963 در روز نامه انیس نشر شد و از میان دیگر داستا نها که به مسابقه گذاشته شده بودند، مقام اول را احراز کرد..

      این نخستین گام موفقیت در قلمرو قصه نویسی بود که نصیب نویسنده جوان شده بود واو را بر انگیخت تا به این راه دشوار قدم های بلند تری بردارد.در سال 1966 نخستین مجموعه داستانهای دوکتور حبیب بنام (سه مزدور) چاپ شدکه شامل ده داستان کوتاه بود. یک سال قبل از آن، رومان کوتاه « سپید اندام » از همین نویسنده چاپ شده بود.جورج گراسمک، محقق امریکایی در کتاب افغانستان در یک پژوهش جدید» در باهء داستان سپید اندام حبیب نوشته بود: « سپید اندام، اولین رمان محلی است که در سال 1965 عرض وجود کرد.واین اثر، در زبان دری، نوشته شده است. آقای اسد الله حبیب، یکی از استادان فاکولته ادبیات در نوشتن این کتاب، مهارت وژرف نگری به خرچ داده است.در آن روزگار، داستان های کوتاه اسد الله حبیب در مجله های ادبی، ژوندون، پشتون ژغ، وادب پیوسته به نشر می رسیدند وپسانها، رما نهایی هم از این قلم نشر شدند.

        از داستان ( دختر با پیراهن سفید ) دوکتور حبیب، فیلمی به وسیله ریاست افغان فیلم واز نمایشنامه ء ( شب وشلاق او، ) نمایشنامه ای هم در تیاتر افغانستان ساخته شده است.در سال 1974 میلادی، چرخشی در کار داستان نویسی اسد الله حبیب رونما شد وآن مصادف بود به اینکه مجموعه ای از داستان های او بنام ( آی دن) با ترجمه خا نم کیسیلو وا از جا نب انستیتوت شرق شناسی اکادمی علوم اتحاد شوروی به زبان روسی به چاپ رسید. در مقدمهء این کتاب به خامهء بر گرداننده دربارهء داستان های حبیب نوشته میشود: « موضوع محوری بسا داستان ها ی حبیب ، زنده گی سادهء افغانستان امروزیست.ما نند روستایی، بر زیگران، خانواده های کوچی ونمایندهء فرد ترین قشر جامعهء شهری..»

     در مجموعهء آیدن، 13 داستان کوتاه گنجانیده شده اند که در بارهء نثر آنها مترجم که خود عضو اکادمی علوم است، چنین داوری کرده است::« در نثر حبیب، در کنار سیما ها، استعاره ها، وزیبایی های معیاری درخشان بیان شاعرانه غنایی، که ذهن را نوازش می بخشد. بگونهء مثال:در داستان سپید اندام از صفحه 22 آیدن چاپ کابل می خوانیم( دهکده، در سکوت نیمه شب خزانی فرو رفته بود.و بعد از دقیقه ها، یگان قور باغه در زیر چادر ماشی جامنک، دلتنگ می شد.واز میان آب دم کرده وگرم، سرش را بیرون میکرد وآوازش با بوی لجن وبوی گیا هان پوسیده کناره های نزدیک ده، بر می خاست ودر نور ماه، که از آسمان پر ستاره ی درخشان می ریخت، شستشو میشد.وتا خانه های تک افتادهء دها تیان، می رسید.)

               مجموعه داستانهای آیدن  پسانها به زبان ازبکی نیز ترجمه شده ودر تاشکند، در مطبعه غفور غلام ، به چاپ رسید. استقبال گرمی که از داستانهای حبیب شده بود، وتشویق هاییکه صورت میگرفت، مجموعه دیگری از خامهء این نویسنده بنام ( پایان غم بزرگ) توسط بنگاه نشراتی دانش درمسکو، اقبال چاپ یافت.که شامل 14 داستان کوتاه ویک درامه بنام (خشم خلق) بود.در سال 1977 یک مجموعهء از همین قلم به زبان آلمانی ترجمه شده در کتاب داستان سرایان معاصر افغانستان در بازل به چاپ رسید.در سال 1365 خورشیدی در داخل کشور نیز مجموعه از داستا نهای حبیب زیر عنوان ( آخرین آرزو) چاپ شد.

        برخی از منتقدین از کشور های دیگر ،در باره آثار دوکتور اسدالله حبیب گفتنی هایی دارند:پرو فیسر ایژری بچکا دانشمند چکی در در شماره سوم افغانستان ژورنال سا ل 1978 نوشته است:« اسد الله حبیب، وظیفه و نقش نویسنده را که مبارز در راه بهبود زنده گی مردم است، درک کرده وزبان نوشته هایش ، سا ده ورسا است.وحتی خواننده گان عادی نیز آن را می فهمند.در عین حا ل این طرز بیان ، عناصری از تصویر وتخیل وتشبیها ت را در بر ، دارد..»

    صاحب تباروف،کاندیدای اکادمی علوم تا جکستان، در روز نامهء معارف ومدنیت ماه دسامبر سا ل 1980 چنین نوشته است: « اسا س ایدیا وی وسیما تیکی اکثر پاوست ها وحکایه های اسد الله حبیب را، زنده گی مردم کشورش ازجمله دها تیان، که خود مولف شاهد آن بوده، تشکیل میدهد.زنده گی اقوام مختلف مردم افغا نستان با تمام تضاد هایش، درحکایه های گونا گون وی، در سیمای بوبه گاو چران، اکرم، دلا رام، و دیگر کرکتر ها ، خیلی واقعی و حقانی، انعکاس یا فته اند.همینطور اسد الله حبیب، در انکشاف نثر بدیعی دری افغا نستان، سهم مهمی میگذارد..»

     دوکتور اسد الله حبیب، نویسنده، پژوهشگر،شاعر سخنور وبیدل شناس شناخته شده، ازجمله انگشت شمار فرهیختگان ادب وفرهنگ کشور ما است که باید هنرش را گرامی داشت.برای این قصه پرداز توانا، نویسنده ای ژرف نگر،وشاعر پر مایه،  عمر پربار، وآفرینش های بزرگ بدیعی وادبی آرزو میکنم.

 _______( هامبورگ_ 21 اپریل 2007 )

 


بالا
 
بازگشت