دستگیر نایل                         

چون قلم بر دست غداری بود

 

                 یک روز بس از در گذشت زنده یاد بیرنگ کهدامنی،که نتنها خانواده ودوستان خود را سوگوار ساخت، بلکه جامعه فرهنگی وادبی افغانستان وفارسی زبا نان وغزل فارسی را نیز در ماتم نشاند،مقاله ای از کامران میر هزار در سایت (کابل برس) زیر عنوان « در حق شعر، ظلم میشود» ، خواندم.وابراز نظر های موافق ومخالف زیادی را هم مرور کردم.که از یک نویسنده و روزنامه نگار واقعبین وواقعیت نویس ،توقع نمی رفت.میر هزار ضمن آنکه مینویسد با سابقهء فرهنگی وسیاسی بیرنگ آشنایی ندارد،وصرف چند بارچه شعرش را اینجا وان جا در رسانه ها خوانده است، با کمال بی انصافی به مرگ یک نویسنده وسخنور می نویسد که: « من، مرگ بیرنگ کهدامنی را به دوستانش، تسلیت میگویم.اما وقتی دربارهء شعر صحبت میکنیم،بحث رابطه و ورفیق! ورفیق بازی نیست.آنچه که من از چند بارچه از کارهایش دریافته ام،کار هایی است بیمقدار که نمی تواند به سطح شعر، برسند....»  

     نخست،به مرگ یک انسان وآنهم یک شاعر دردمند ( ولو هرکس که باشد وبه هر حزب وتنظیم وگروهی که متعلق و وابسته باشد) خشنود شدن،وفقط برای رفقا ویا برادران ودوستانش تسلیت گفتن وخود را از غمشریکی با انسانها بدور داشتن،کمال بی انصافی ودور از نوعد دوستی است.ودیگر اینکه: بیرنگ کهدامنی، تا آنجا من با ایشان شناخت داشتم،نه رفیق اعضای حزب دمو کراتیک خلق بود ونه همسنگر گرم وسلاح بدوش مجاهدان وتنظیم ها، بلکه بعنوان شخصیتی آزاده، منتقد ،عصیانگر وبرخاشگر فقیر مشرب وخلوت گزیده ، زنده گی افتخار امیز کرد.از بیرنگ کهدامنی تنها بس از مرگش نبود که اینجا وآنجا ودر روز نامه ها ورادیو ها وحلقات فرهنگی وادبی ذکر خیری رفت،بلکه از دیر باز به اینسو درست از زمانیکه در بستر بیماری استخوانسوز و مستمر افتاده ومنزوی شده وآخرین سروده هایش اقبال چاب یافته بود، ،دهها وبلکه صد ها بار از او، بعنوان شاعری غزلسرا و عصیانگر سخن بمیان آمده است.آقای میر هزار در این سالها کجا بود که او را با اینهمه شهرتش نشناخته وچرا منتظر نشست تا بیرنگ، به جاودان ببیوند وسبس او تیغ کین از نیام بکشد وانچه سخنان نا سزا و گستاخ بیاد دارد، نثار بیرنگ ،نماید؟ در جایی مینویسد:  «    چیز هاییکه این روز ها،بنام بیرنگ کهدامنی نشر میشود،چیز های تکراری اند وتکرار در تکرار ، هیچ نشانه ای از آن جوهر ادبی که یک مخاطب حرفوی شعر بتواند از ان لذت ببرد، نیست.    وآن وقت خبر نگار رسانه ای بیاید ومفت ومجانی وبدون هیچ شناخت شعری به یکی لقب شاعر نامدار، بدهد.....» 

        عقل این بندهء هیچ مدان قد نداد  که چگونه جناب میر هزار صرف با خواندن چند بارچه شعر بیرنگ توانست بداند که شعر های او فاقد آن جوهر ادبی است که یک مخاطب حرفوی شعر،از آن، لذت نمی برد.ودر حق شعر،ظلم شده است اگر آن چند بارچه شعر بیرنگ که سست، بی مایه وفاقد جوهر ادبی است،کامران میر هزار از سحننوران بزرگ ادب فارسی هم چیزی خوانده است که آنها نیز چه بسا که شعر های فاقد جوهر ادبی سروده اند مگر گوینده ( توانا بود هرکه دانا بود        زدانش دل بیر، برنا بود ) که صرف یک موعظه است وجوهر شعریی ندارد،واما فراوان گوهرهای ابدار سفته است یکی ازسخن سرایان طراز اول زبان فارسی  نیست؟ رهی معیری ، شاعر غزلسرای زبان فارسی در سده بسین را همه می شناسند. هموست که در باره آفرینش زن میگوید:

نبا شد در مقام حیله  و  فن             کم از  نا بار سا زن، بار سا زن

نتنها نامراد، آن دلشکن باد            که نفرین خدا، بر هرچه زن باد!

وسعدی، استاد مسلم شعر فارسی هم اندرین باب گوید:

« در  خرمی، بر   سرایی   ببند          که  بانگ  زن  از  وی، بر آید  بلند

زبیگانگان چشم زن، کور باد         چو بیرون شود از خانه، در گور باد  )

در بارهء جوهر شعری این سخنان زن ستیزانه استادان مسلم شعر فارسی جناب میر هزار، چی میفرمایند؟ الحق که امروز چون سلاح قلم بر دست دارند وسایت انترنتی هم در اختیار ،حق دارند هرکسی را بخواهند دشنام بدهند، میدهند ومولا نای بزرگ  نیک فرموده اند که :

( چون قلم ، بر دست غداری بود           لاجرم منصور، برداری بود )

بیرنگ، شاعری که تا آخرین نفس های عمرش دست از قلم نکشید درد هجرت را تحمل کرد ورنج بیماری برد وبه فرهنگ وهویت ملی کشور ومردمش خدمت کرد وفریاد کشید:

_ « یارب آن خیل تبر دار، تبارش بردار                چقدر جور وستم، بر سر شمشاد، رود؟»

شاعری که از درد هجرت هموطنانش نالید وتباهی مردم ووطنش را با تمام حواسش لمس میکرد ومیگفت:

_ این خطه را چه رخداد، این شهر را چه افتاد            سرتاسرش خشونت، سر تا سرش سعایت

_ شهر من، خالی زآدم، غیر انسانی شده                  خانه ام تاریک، از ارواح شیطانی شده

وصد ها فریاد دیگر، آیا سزاوار چنین با داشی باید میبود که برایش داده شد؟ بدون شک ،بیرنگ کهدامنی شعر هایی هم سروده است که خالی ازعیبها وکاستی نیستند وهر شاعری این حسن وقبح را دارد وهیچ شاعری تا امروز مولا نا و حا فظ نشده است.

          در همین سایت ،در صفحه ء بیام های دیگران ،بیامی از ( بیام زن) از سازمان « راوا » است که سرابا قرص هم طعن و لعن کوتاه،اما سخت کین توزانه، گستا خانه ونا جوان مردانه ،به آدرس آن زنده یاد بیرنگ نوشته اند.دران بیام،میخوانیم:« آقای کهدامنی!اگر شما با خود سنجیده اید که عیان را چه حاجت به بیان،ازتعلقات شما با میهن فروشان وتبه کاران بنیاد گرا،همه میدانند ونوعی صداقت خواهد بود اگر مثل « نگار گر» ، رهنورد و....در صدد بوشا نیدن این داغ در بیشانی تان نبرآیید ، اشتباه نکرده اید.لیکن کاش اینقدر درک می کردید که آنچه در بارهء بیوند تان با « اندیشه ورزان » میهن فروش و« رهبران» خاین « تنظیم » ها، بیان داشته اید.اعتراف به گذشته ای بس خیانتبار نیست.بلکه شما، بگونه حیرت آوری به آن « دوستی » های ننگین ، مباهات میکنید.تراژدی ونیز وقاحت شما، همینجا است..» 

      به این میهن برستان وفرشته های آسمانی!! باید گفته شود که بیرنگ وصد ها شاعر ونویسنده وروشنفکر ، مانند شما مرد تیر وتفنگ نبودند که در زیر لوای هر حزب وتنظیم وسازمان رقص میکردند، میجنگیدند وخون مردم خود را می ریختاندند بلکه برای بدست آوردن لقمه نانی برای خود وفرزندان خود کار میکردند ، قلم میزدند واز جبههء قلم و سخن، فریاد انا لحق را بلند می کردند.مگر همین بیرنگ نبود که رهایی مردمش را از زیر ستم ضحاکان مار بردوش طلب میکرد ومیگفت:

_ « دیدی ای دوست، چه کردند وچها، سفا کان                کاوه ای کو که خروشد، بکشد ضحا کان

مار دوشان، همه را، خانه بد وشان کردند                این چنین ظلم ندیدست، زمین ز افلا کان »

            آنها که به آدرس تمام شخصیت های ادبی وفرهنگی ، حتی استاد باختری، داکتر اکرم عثمان ورهنورد زریاب وداکتر لطیف ناظمی که هیچگاه وابستگی به حزب دموکراتیک خلق را نداشتند،متهم به وابستگی میکنند، دشنام میدهند و فحش میگویند،مگر گاهی از بیشکسوتان خود که امروز با همان رهبران تنظیمها،و کمونیست ها در زیر یک سقف، گرد امده و حکومت دست نشانده ای راتشکیل داده اند،برسیده اند که این  دلبستگی شما با حکومت آقای کرزی برای چه است؟ و چه تعلق خاطری با اشغال گران امریکایی وانگلیسی دارند؟حال آنکه بیوسته دیگران را متهم به همکاری با اشغا لگران شوروی می کنند گستاخی و بی ادبی سخن وران آتشین مزاج تان تا آنجا است که بار لمان ( خانه ملت ) راهم  طویله خانه !! خطاب میکند.بدون آنکه گل روی چند زن شریف و مبارز و میهن دوست وهمجنس خود ما نند فوزیه کوفی، شکریه بارکزی و ملا لی شینواری در بارلمان را هم مد نظر داشته باشد.!! 

      بنده که در محفل وداع بیرنگ کهدامنی شرکت داشتم وصد ها شاعر،نویسنده،هنرمند وشخصیتهای علمی وفرهنگی عاشقانه از سراسر اروبا در آنجا حضور بهم رسانیده بودند،عظمت روح وعروج فکر واندیشه ء یک شاعر عزلت گزیده را آنجا آدم میتوا نست احساس بکند.عزت وافتخار بیرنگ همین بس که ،بقول مولا نا جامی:

« اگر زاغ، اگر صعوهء نا توانم             همین بس که، در جرگهء بلبلا نم »

آقای میر هزار! چون راه برگشت من وتو وهمه از همین کوچه بسوی ابد یت است،با این خبث باطن، حسد وکینه ودشمنی ایکه با انسان وانسانیت بخصوص اهل فرهنگ وعلم داریم،خدا میداند که هنگام مردن من وتو، کسی سنگ ایستاده خالی ای بر گور مان خواهد گذاشت یانه!!

 

 


بالا
 
بازگشت