چندسروده ازاستاد واصف مغربی

 

دیــــدم یکــــروز ســــــر داربلند است یکی

دردلم گشت سخــــن ها و شدم من به شکی

گفتم این کیست چرا گشـــــــته سر دار بلند

گفت خاموش نپرس، این زده حرف نمکی

 

نپرسید دوستان هرگز زمن نام

شناخت گردشمنان کارم شود خام

ازان ترسم که دشمنان شناسند

کنندهمواربه من صد حلقه و دام

نوشتم مغربی نامم به خم ها

وطن آرام شود خوردم دوسه جام

نه شیخ وصوفی ماند نه  طالب

که روز روشنم را کرده اند شام

بیا ای دختر می  در بر من

که میخواهم بگیرم از تو دمی کام

 

واصف مغربی به جواب آقای خرم وزیرفرهنگ افغانستان امروز وخراسان دیروز

زبانم دردهانم بلبلیست

که با زبان شرین پارسی

می سرآید

مردقبیله نشین بی فرهنگ

که خود را صیاد وانمود می کند

می خواهد

مثل بلبل پارسی گوی ( احصار نای )

زبانم

 دردهانم

 زندانی شود

وخاطره های شاعر

پارسی گوی

( مسعود سعد سلمان ) را

دوباره

 درخاطره هازنده سازد

ولی نمی داند

خاطره های

کذشته

میراث ننگین است

برادب وفرهنگ

امروز

 

که ازصیادان

 آن عصر با قی مانده

ولی

برسپاهیان

ادب و فرهنگ امروزی

درس شهامت داده

تا بر صیادان

دیگر

مجال حصارسازی ندهند

دیگر کس نمی تواند

این بلبل را

درحصارزور وتعصب نگهدارد

 حالا

بلبلان

درقله های بلند

درکاج های

باغروروسر به فلک

نغمه سرایی دارند

آزادی را براسارت ترجیح می دهند

وشعار نغمه سرایی شان

یامرگ یا آزادی میباشد

وایمانی که برخود دارند

سرانجام آزادی است نه مرگ

وبتومی گویم

ای صیاد کودن

توازخود بیخبری

دیگرتفنگ توباروت ندارد

وخم خم رفتن

هم جایی را نمی گیرد

وضوی شگسته خود را

تازه کنید

وتوبه نمایید

چون تاریخ

حق المبین است

شرمنده ی تاریخ

در قلب نفرت

تا ابد

باقی می ماند

( وسگ به دریای

هفتگانه

پاک نمی شود

 

واصف مغربی تقدیم به طالبان بی فرهنگ ومزدوران فروخته شده وبه فرهنگیان بی باک

آسمان اشک می بارید

روشنی درچادر سیاه افق

پیچیده می شد

گرگ کرسنه

ازسوراخ

مایوسانه به بیرون می دید

از اینکه با خیانت عادت کرده بود

وبا خود میگفت

چه باید کرد

تا نفس سرکش را

باخیانت نوازش کرد

چون برهم خوردن معده

باعث تشویش فکرش شده

هردورا

 با یک شگاری ماهرانه

می خواست

آرام کند

فکرش قد نداد

یادش آمد 

که پدرش می گفت

فیلسوف حرمزادگی

یعنی

 ماکیاولی

درسیاست مشهوراست

دربین حیوانت روباه

در سیاست ید طولا دارد

روباه درهمسایگی

 گرگ قرارداشت

خواست از مغز متفکر

روباه استفاده کند

تا به قتاعت نفس

سرکشش به پردازد

نزد روباه رفت

تا ازآن کمک بگیرد

روباه که گرسنه بود

از دیدن گرگ

خرسند شد

فکرکرد

پس ماندهء از گرگ مانده

حق همسایگی را

گرگ به جا میکند

خلاف توقع

گرگ به روباه گفت

ومن گرسنه هستم

روباه به ناله وزاری شد

من هم در خانه چیزی ندارم

روباه ازآن می ترسید

( آب تا گلو بچه زیرپا)

مباد گرگ از این

فورمول

کار بگیرد

روباه گفت

تنها

ضررهمسایه به همسایه

 مجاز نیست

درغیرآن

 ازهر راه که می توانی

به مقصد برسی

خودرا به هدف برسان

گرگ کفت

 تشریح کن

روباه گفت

(هدف وسیله راتوجیه میکند

 بخا طررسیدن به هد ف

 هرنوع وسیله را

 مجاز می شمرم )

گرک رو بطرف روباه کرد

دربرابرمحکمه وجدان چه باید کرد

گفت عجب وجدانی که من وتوداریم

توداریم

 

سرود حزب خران درافغانستان

 ما چار پایان  در پارلمان    

 وحدت نمودیم زدل وجان  

 هم نرخروماچه پیرو جوان

یکجاشدم وساختم حزب ددان

ازخرکی بهتر دارد عزو شرف

جواگر نبود قبول داردعلف

عر عر عر عرــ عرو عرو عر

هرکار که ما کنم او باشد جعل

امریکا وروس ماراکرده نعل

ملک را به فنا دهیم کنیم آتش بل

گرحق بپرسند  وکنیم ماکل کل

این ملک زنیم آتش و گیرد در

تا کیسهء ما پرشود ازنقره وزر

عر عر عر عرــ عرو عرو عر

هرکس بگیرد به بغل قوم خویش

باشد به قطار ما دایم به پیش

نه دین بخوایم نه مذهب و کیش

هستیم به قبیله وطویله خرومیش

ای خروددان بجنبان سر و دم تان

 رقصان به میدان و جفتک زنان

 عر عر عر عر ــ عرو عرو عر

 

wasif_magribi1@yahoo.com

 


بالا
 
بازگشت