زخاک ما،قدم فهمیده بردار

 

 دستگیر نایل

 

             خاک  هم در فرهنگ ،هم در ادبیات دینی، اسطوره ها،روایات تاریخی وهم در ادب وهنر، ریشهء طولانی ودراز دامن دارد وگذشتهء آن،به آنسوی تاریخ بشر می رسد.  خاک،درصورت ظاهر،همان طبقهء بیرونی وقشر خارجی زمین گفته میشود که انواع گیاه ها و نباتات ، در روی آن،می رویند. خاک،سر زمین و چهار چوب جغرا فیایی ملت ها را هم می گویند خاک،در اصطلاح قد ما،یکی از عناصر چهار گا نه( آب و خاک آتش و باد) تشکیل دهندهء عالم هستی وطبیعت است. خاک،عنصر پاک جوهر وخمیر مایهء اولیهء پیدایش ( آدم_ابوالبشر ) است که پس از ساختن او بوسیلهء فرشتگان خداوند درتن ( آدم)،روح  را دمید.حا فظ گوید:

_ « دوش دیدم که ملایک، درمیخانه زدند

گل آدم ، بسرشتند و به پیما نه زدند »

     خاک، به معنی عنصر پست، بیمایه وخوار وموجود زمینی نیز انگاشته شده است.  درنعت پیامبر اسلام از مولا نا جامی:

_ ای ذات تو از صفات ما، پاک             کنه تو بیرون، زحد ادراک

(آدم ) ، بتو شد مکرم ار نه               پیداست مقام  ذرهء خا ک »

بیدل گوید:

« اوج دولت، سفله طبعان را دوروزی بیش نیست

خاک اگر امروز بر چرخ است،فردا، زیر پا ست»

 

_« خاک باشد  تن  سعدی، اگر او را نپسندی

که نشاید که تو فخر من ومن،عار تو باشم»

( سعدی)

     خاک، نماد فروتنی،شکسته نفسی، قناعت ومناعت نفس،تواضع وعلو معنویت انسان،منبع زنده گی،رشد ونموی نباتات  وگیاهان ومنبع اصلی خوردنیها برای بقای انسان آب وخاک،دوعنصر اصلی منبع حیات ومتلازم یکدیگراند که سرچشمه ء حیات را تشکیل داده اند.از واژه خاک ، فالاسفه، شاعران وادیبان از انجا که درگسترهء زبان وفرهنگ تاثیر گذار بوده است ترکیب ها، اصطلاحات وتعبیر های رنگین ودلنشینی ساخته اند.از جمله:خاک راه، خاک عالم،عالم خاک،خاک شدن،به خاک سپردن،خاک آلود،خاک کوی یار،خاک پای،خاک میکده،خاکه، خاکی،خاکزاد،به خاک سیه نشاندن،خاکشور،خاکباد،خاکشیر، ذرهء خاک،خاک ودود،خاک وخون،خاکریز،خاکروبه، خاکدان،خاگینه،خاک انداز خاک گلدانی،خاک زمین،خاکسار،خاکستر، ودهها ترکیب دیگر که به توضیح برخی از آنها با مثا لهایی از شعر می پردازم:

خاک، اصل وخمیر مایهء اولیه پیدایش آدمی در نعت پیغمبر اسلام از نظامی :

_ محمد کافرینش هست خاکش          هزاران افرین، بر جان پاکش

به معنی، کیمیای خا ک آدم             بصورت، توتیای چشم عا لم

من آن تشنه لب غمناک اویم           که او،آب من ومن،خاک اویم»

خاک، بمعنی وطن، سرزمین وچهار چوب جغرافیایی یک ملت چنانکه گویند:« بیگا نگان، خاک ما را اشغال کرده اند» یا بیگانه را از خاک خود، بیرون کردیم» ، دفاع از خاک ، فرض است» یکی از مسایل پیچیدهء عصر ما،همین موضوع خاک وسرزمین های مورد نزاع بشر بخصوص درشرق میانه وآسیا است.مشکل مردم فلسطین با اسراییل وخاکهای اشغال شده و بیت المقدس که سالانه خون صد ها نفر بیگناه در این داعیه ریختانده میشود؛ جنگ درعراق وافغانستان وتباهی هردو کشور همین داعیهء دفاع از خاک اشغال شده را بیان میکند.؛جنگها ی کرد های عراق و ترکیه نیز برسر همین خاک آنها وتثبیت هویت ملی شان است.و دهها مسالهءداغ وتنش آفرین جهان معاصر ما،بر محور همین خاک و آب،می چرخند.در محلات ودیهه ها نیز مردم دهها مشکل بر سر زمین وخاک خود دارند وچه بسا که خون کسان بر سر این مساله ریختانده میشود.در گفتگو های روزانه هم مردم، اصطلاحات وجمله های جالبی ساخته شده از خاک را بکار میبرند.مانند: «خاک بر سرت»،« خاکم بسر اگر چنین کنم.» ،« خاک را بخور»، « بخور نی، خاک را خوردی؟» ودههای دیگر

 

_ « یک موج اگر عنان گسلد سیل گریه ام

از خاک هند، دجله به بغداد ،می برد »

_ « دست از دامنم، نمی دارند            خاک شیراز و،آب رکنا باد » ( حا فظ )

_ « زخاک ما، قدم فهمیده بردار          مبادا نشکنی در زیر پا، دل ( بیدل )

_ « ای خاک خراسان من،ای چشمهء خورشید

        مجروح شده، روح تو، خونین  کفن   تو ( بیرنگ کهدامنی)

 

خاک، بمعنی گور، قبر و دفن کردن.در چند بیت از ساقی نامه ء حافظ :

_ به تابوتی از چوب تا کم کنید          به راه خرا بات، خا کم کنید

مریزید بر گور من جز شراب          میارید در ما تمم جز  رباب

خاک لحد: یعنی خاکی که در لحد (گور )بالای مرده می اندازند:

_ « من چو از خاک لحد، لا له صفت بر خیزم

داغ سودای تو ام ، سیر سویدا با شد » ( حا فظ )

 

_« مرده از خاک لحد، رقص کنان بر خیزد

گر تو بالای عضامش، گذری وهی رمیم »( سعدی )

 

خاک عالم: خاک دنیا ، مجموعهء غمها ، رنجها و مصیبت ها را متحمل شدن.:

_ « غم عشقت، بیا بان پرورم کرد         هوایت، مرغ بی بال و پرم کرد

مرا گفتند:صبوری کن، صبوری        صبوری،خاک عالم، بر سرم کرد( با با طاهر)

 

عالم خاک : یعنی دنیای خاکی،دنیای فنا پذیر وزود گذر :

_«   گوهر پاک از کجا، عا لم خا ک از کجا

هرچه فرود آیدت، بار کن اینجا چه جاست؟»( مولا نا)

_« آدمی، در عالم خاکی، نمی آید بدست

عالمی دیگر ببیاید ساخت واز نو، آدمی » ( حافظ )

 

خاک وجود: تنی که در ترکیب وتشکل ان، خاک بکار برده شده باشد. اصل ودورنمایه هرچیز :

_ « خاک وجود ما را، از آب دیده تر کن

ویران سرای دل را،گاه عمارت آمد » ( حافظ )

_ « خاک وجودش شود همسفر گرد باد

در قدم هرکه رفت،خاک بیابان عشق» ( صایب )

 

خاک آدم : آدم که عنصر اصلی هستی اش از خاک است.:

_ « فرشته عشق نداند که چیست ایساقی

بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز »( حافظ )

_« به خاک آدم، بریخت نورش،خلیفت الله، بشد ظهورش

به جیب مریم دمید جبریل،زبوی جا نش، دم مسیحا » ( محمد علم ساحل)

 

خاکدان : جاییکه در آن،خاک ریخته میشود.مانند گلدان که گل را درمیانش میگذارند.در اینجا کنایه از دنیا است:وطن راهم گویند:

«   در خاکدان  ما، گهر  زنده گی، گم است !

             این گوهری که گم شده،ماییم یا که اوست؟» ( علامه اقبال لا هوری)

_ « دوستان ،این خاکدان چون من ندارد دیگری

      خانه در زیر زمین بنیا د و نقش پا، سری » ( بیدل )

 _ « وضع زما نه قا بل رویت، دوباره نیست

      رو پس نکرد، هر که ازین خاکدان گذشت» ( کلیم کاشانی )

 

خاک ضعیف : کنایه از آدم ،دنیا وموجودات :

_ « ای همه هستی، زتو پیدا شده         خاک ضیف، از تو، توانا شده ( نظامی )

 

خاک شدن :  مردن ، فدا وقربان شدن در راه عشق یا دوست یا عزیزی.چنانکه گویند:« خاکت شوم یا خاک شوم که ترا ندیدم.کاش خاک راهت میشدم و..» اظهار محبت، عشق وعلاقه بیش از حد کردن.

_ « ادب، نه کسب عبادت،نه سعی حق طلبی است

      بغیر خاک شدن، هرچه هست، بی ادبی است» ( بیدل )

_ « خاک شد آنکس که در این خاک، زیست           خاک چه داند که در این خاک، چیست؟

      هر  ورقی،  چهره ء آزاده   ایست                  هر  قد می، فرق   ملکزاده  ایست » ( نظامی )

_ « فدای چشم نمناکت شوم یار               جگر خونی چرا، خاکت شوم یار ؟ ( عشقری )

 

خاک در:  بمعنی آستان،جایگاه مقام ومنزلت معشوق،دوست وهر آنچه مقدس وعزیز است.

_« سجدهء خاک درت، هرکه تمنایش بود

    هرکجا سود قدم،بر سر من، پایش بود » ( بیدل)   

در نعت پیامبر اسلام از غلام محمد خان طرزی:

_ « ای ازجما لت، آیینه ء صنع را جلا           خاک درت به چشم ملایک، چو توتیا »

_ « ای باد که بر خاک در دوست، گذشتی         پندارمت از روضهء بستان بهشتی » ( سعدی )

 

خاک راه : بمعنی شکسته نفس بودن، فقیر وناتوان بودن نیازمد وبینوا بودن جنس بی بهاء.

_ « خاک راه فقر بودن، آبروی ما، بس است

    گر مس مردم ، ز فیض کیمیا، زر میشود » ( بیدل )

 

مشت خاک :  به تعبیر عرفا، عشق وایمان، از خاک آدم ظهور کرده است.:

_ « عشق، از مشت خاک آدم ریخت          آنقدر خون که رنگ عالم، ریخت ( بیدل )

_ « حمد گو یم، مر خدای پا ک را             آنکه ایمان داد، مشتی خاک را » ( شیخ عطار )

_ « نی سر تعمیر دل  دارم، نه  تن ، می پرورم

مشت خاکی را،به ذوق خون شدن می پرورم» ( بیدل )

 

خاک وپرورش دانه ونبا تات در آن:   رشد ونموی نباتات وگیاهان وگرفتن حاصل از ان،از برکت اب وخاک است.

_ « خاک با شی، بروید از تو نبات           گنج دل یافت، هر که او خاکیست » ( مولانا )

_ « دانه ای را،باغ وبستان ساختی           خاک را، کا شانه کردی عا قبت » ( مولا نا )

_ « ز خاک  من، اگر گندم  بروید             تنورش، بیت مستا نه سر آید

اگر برگور من، آیی  زیارت               ترا خر پشته ام،رقصان نماید

میا بی دف بگور من برادر               که در بزم خدا، غمگین نشاید» ( مولا نا )

 

خاک وباد : خاک  را  زنده  کند  تربیت  با د  بهار

             سنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم» ( سعدی)

_ « شیرین گذشت وخاک ورا، باد می برد

     خسرو هنوز،رشک ز فرهاد، می برد»  ( صوفی عشقری)

 

رخت از خاک بستن: یعنی مردن وجهان فانی را وداع گفتن ورفتن بعالم بقا.مسافر شدن.

_« چو رخت خویش بر بستم از این خاک            هم گفتند:« با ما، آشنا بود »

     ولیکن کس ندانست این مسا فر                   چه گفت وبا که گفت و ازکجا بود!» (اقبال لاهوری)

 

خاک نداشتن : یعنی ادم بینوا، ثروت ومال ومکنت نداشتن.از همه چیز بی نصیب بودن. چنا نکه گویند« بیچاره خاک هم ندارد!» « هرچند که در هستی خود،خاک ندارم

             د یوانهء عشقم، غم  افلا ک ، ندارم »  ( صوفی عشقری)

 

خاک وخون:  کسیکه خونش ریختانده شده ودر خاک افتاده باشد.در خاک وخون نشاندن هم گویند.

خاک و دود: یعنی نیست ونابود وبرباد شدن:

_« عمرم گذشت و یار نگرد ید، یار من

  شد خاک ودود، روز من و روزگار من »( صوفی عشقری)

 

خاک پا: کسیکه خود راآدم فقیر ونا توان وبیچاره حس کند.شکسته نفس بودن چنانکه گویند:« من، خاک پای شما هستم» واین جمله واظهار عجز را به بزرگان،ارباب قدرت ومحبوب خود بکار میبرند.:

_ « من خاک پای آنکسم،کو دست برمردان زند

جا نم غلا م آن مسی، در کیمیا آمیخته » ( سعدی )

_ «نثار خاک تو خواهم به هر دمی، دل و جان

که خاک بر سر جانی که خاک پای تو نیست» ( مولا نا )

_ « خاک پایش خواستم شد، باز گفتم زینهار

من بر آن دامن نمیخواهم غبار خویش را» ( سعدی)

 

جبین به خاک مالیدن وسر، به خاک سودن: یعنی سجده کردن،عبادت نمودن،توبه کردن وعذر پیش اوردن.

_ « جبین   متا عم و دکان   سجده  ای    دارم

تونیز خاک شو ای جستجو که جا اینجاست»( بیدل)

_ « آستان عشق، جولا نگاه هر بیبا ک، نیست

هیچکس غیر ازجبین،آنجا قدم برخاک،نیست» ( بیدل)

_« بیاد آستانت، هرکه سر بر خاک، می مالد

غبارش چون سحر پیشانی افلاک، میمالد» ( بیدل)

 

به خاک سیاه نشاندن: یعنی کسی را به ذلت و مصیبتها دچار نمودن مردمی را برباد دادن :

_ « خار وخس را می نشاند ، شعله در خاک سیاه

عاقبت اهل  هوس را، می کند رسوا، شراب » ( بیدل )

از خاک بلند شدن: یعنی به ثروت ، مال ودارایی عزت واعتبار رسیدن.

_ «زخاک خویش، به تعمیر آدمی برخیز

که فرصت تو، بقدر تبسم شرر است » (علامه اقبال)

 

خاک پر زر شدن:   یعنی حا صلخیز شدن خاک که چند فصل زمین ان حاصل بدهد.خاکی که در آن معدن زر باشد.

_ « خاک را دامان پرزر میکند فصل خزان

باد ها را، کیمیا گر میکند فصل خزان » ( صا یب )

 

خاکسار : مانند خاک، پوشیده از خاک فروتن،عاجز و فقیر.

 

_ « عشق میبازد سرا پایم بنقش عجز خویش

     خاکساری ها ست لا زم، بید  مجنون مرا » ( بیدل )

_ « خاکساری،بلند قدرم کرد         خاک آن آستان را مانم ( رهی معیری )

 

خاکبازی طفلان : بازی طفلان ابتداء با خاک، آغاز میشود.مشغولیت طفلان، با خاک است.

_ « تا خاک یاس ریزم، بر فرق اعتبارت

    یکبار کاش سازند،بازم دچار طفلی » ( بیدل)

_ « زلف کافر کیش او،گردی که ازدامان فشاند

     خا کبا زان عمارت، کا فر ستان  ساختند » ( صایب )

 

خاک بسر کردن: ازغم ومصیبتی،مویه سر دادن،ناله وفریاد کردن.

_ « د ستی به دامن تو،و دستی بر آسمان            دست دیگر کجاست،که خاکی بسر کنم ( ؟ )

 

خاک به چشم زدن: فریب دادن کسی، به حیله ونیرنگ متوسل شدن برای رسیدن به مقصدی.

_« آب را بر با د ده، بر چشم  آتش، خاک  زن

فرد شو چون مهربا نان، خیمه بر افلاک زن ( صایب )

 

خاک ومار: مار همیشه در جاییکه خاک است، زنده گی میکند.ومیگویند خوراکش، خاک است.

_« شرم گرفت، انجم وافلاک را           چند  پرستند، کف  خاک  را

مار صفت شد،فلک حلقه وار           خاک خورد مار،سرانجام کار» ( نظامی )

 

خاکروب: جاروکش،کسیکه خاک خانه ویا کوچه وشهر را می روبد ومحل را پاک وصفا میسازد.

_ « گرچنین جلوه کند،مغبچهء باده فروش           خاکروب در میخا نه  کنم، مژگان را » ( حا فظ)

 

خاک آلود،کاسهء سر خاک شدن،گلاب بخاک ریختن،آدم خاکی، در خاک تپیدن،خاک دامنگیر،با خاک یکسان شدن خاک شوراندن،خاک میکده، خاک وفلک،کف خاک، خاک خفته،تن خاکی، خاک لیسیدن خاک بیابان و بسا ترکیبها واصطلاحات دیگر هم داریم که روزانه در گفتگو ها وآثار بدیعی وادبی ما ، بکار برده میشوند. چند مثال از انها:

_« زخاک میکده،سرمایهء تیمم گیر              که هیچ معصیتی نشکند وضوی را ( بیدل)

_« خاک ما، گرد قیامت دارد                       حذر از آفت شوراندن ما ( بیدل )

_ « بحر در جیب و خاک لیسیدن              چقدر تشنهء زلا ل خودیم » ( بیدل )

_ « سریر کیقباد، اکلیل  جم، خاک            کلیسا و بتستا ن و  حرم،  خاک

    ولیکن من ندانم،جوهرم چیست؟          نگاهم بر تر از گردون، تنم، خاک»( اقبال لاهوری)

_________( جنوری 2008 لندن )

 

 


بالا
 
بازگشت