درسهاي غربت

پوريا بهار

 

غربت به انسان درسهاي زيادي مي دهد و چهره از واقعيت هايي بر مي دارد كه در وطن امكان آگاهي به آنها نيست. شايد به همين دليل بوده باشد كه بزرگان بسيار توصيه به سفر كرده اند كه (( بسيار سفر بايد تا پخته شود خامي )).

مهاجرين افغاني ساكن ايران، كه سالها در ايران زيسته اند و امروز با بي مهري دولت ايران و با روشهايي مانند پرت كردن كارگران از ساختمان به پايين ـ كه بي شباهت به رفتار عهد باستان نيست ( در خوشبينانه ترين حالتش شبيه به قرون وسطا) ـ روبرو   شده اند (خبر از بي بي سي مورخ 15/2/86)، شايد بهتر و بيشتر از هر افغان ديگر درسهايي را آموخته باشند كه در واقعي بودنشان نمي توان ذره اي ترديد كرد.

 چندي پيش دولت ايران چند ملوان انگليسي، كه يكي از آنان زن بود را به جرم تجاوز به حريم دريايي ايران بازداشت كرد. به دنبال اين عمل، دولت ايران با موجي از مخالفت و سپس تهديد از سوي دولت انگليس مواجه شد. در پشت پرده هر چه گذشت بر اهل راز معلوم است ولي نتيجه اش اين شد كه محمود احمدي نژاد رئيس جمهور ايران و منوچهر متكي وزير خارجه به همراه بسياري ديگر از مقامات بلند پايه سياسي، با دسته گل اين متجاوزان را بدرقه كردند و با هواپيماي اختصاصي به لندان برگرداندند!

اين طرف قضيه، رفتار ايران در قبال مهاجرين افغاني چيزي نيست كه نياز به گفتن داشته باشد. و جالب اينجاست كه اصلا آب از آب تكان نمي خورد. نه كدام اعتراضي از جانب دولتي يا شخصي ديده مي شود و نه دولت ايران خود را مسئول هيچ اتفاقي   مي داند و....

حال اين سوال در ذهن هر افغان و خصوصا مهاجرين ساكن ايران ايجاد مي شود كه علت اين رفتار دوگانه دولت ايران چيست؟

چند انگليسي را با وجود سابقه تاريخي جنگ و استعمار، آن گونه با قدر و عزت بدرقه مي كنند ولي هزاران افغاني را با وجود هزاران تشابه زباني و فرهنگي و مذهبي و اقتصادي و........ اينگونه با بي مهري مي راند؟ و در نهايت اينكه دليل اين سكوت    معنا دار دولتمردان ما چيست؟

قرن بيستم را عصر ايدئولوژيها نام نهاده اند. دوره اي كه در آن ايدئولوژيهاي بزرگي چون ماركسيسم ، ليبراليسم و اسلام سياسي داراي قدرت شدند و نظامهايي براساس اصول فكري و فلسفي خود پايه ريزي كردند. به جنگ با يكديگر پرداختند و برخي بر بعضي پيروز شدند. بساط كمونيست با فروپاشي شوروي برچيده شد، گرچه احزاب سوسياليست همچنان به حيات سياسي خود ادامه دادند، ليبراليسم قدرتمند تر از هميشه ميدان دار عرصه جهاني شد و اسلام سياسي با رويكردهاي گوناگون خود مانند حكومت اسلامي در ايران، بنيادگرايي القاعده و طالبان، و ديگر نمونه هاي كوچك و بزرگ خود، به عنوان يك واقعيت (خوب يا بد) پذيرفته شد.

گذشته از لفاظي ها و بازيهاي زباني و فلسفي، و فارغ از آنچه در ديگر نقاط جهان مي گذرد، در ايران بعد از سال 1357و با استناد به انديشه اسلامي، نظامي مبتني بر فقه شيعه تاسيس شد.

به دليل ذات متغير انديشه و گسترش روز افزون تفكرات جهان شمول، ديگر مفاهيم هم كم كم وارد منظومه فكري ايران شده و در رقابت با تفكر غالب در پي قدرت جويي سياسي برآمده است. جريان اصلاح طلبي كه دوران رياست جمهوري محمد خاتمي نقطه اوج آن به شمار مي رود، بيشتر از متفكران نو انديش ديني و ليبرالهايي تشكيل شده بود كه با تاثير از آموزه هاي مغرب زمين، افق فكري و سياسي جديد و قدرتمندي را در صحنه اجتماعي ايران به وجود آوردند.

اما آنچه امروز در ايران، بيشتر رفتارها را جهت ميدهد، نه موج اسلام گرايي است و نه تفكرات ليبرال يا سوسياليست و يا هر نحله ديگر فكري. بلكه آنچه از اصالت و قدرت بيشتري برخوردار است و در وراي تمام جريانات سياسي صحنه ايران قرار دارد، ‌از اسلام گرا گرفته تا ليبرال و سوسياليست، ملي گرايي ايران يا همان پان ايرانيسم است.

ملي گرايي خود يك جريان مدرن است كه ريشه در تحولات غرب خصوصا در قرنهاي هفدهم و هجدهم خصوصا انقلابات فرانسه دارد. در ايران، در اواخر دوران قاجار و با ورود جريانهاي غربي به كشور،‌ نخستين جرقه هاي ملي گرايي ايران زده شد. اين جريان توسط رضا خان و پسرش محمد رضا از سلسله پهلوي، ‌به اوج خود رسيد.

انقلاب اسلامي سال 1357 گرچه به طور مقطعي احساس گرايي ديني را مدتي بر عملكرد سياسي سياستمداران ايران حاكم كرد، ولي در برخورد با صخره هاي واقعيت‌، ‌كم كم مجبور به عقب نشيني شده و باز تفكرات پان ايرانيستي قدرت گرفت،‌ به طوريكه حتي تئوريسين هاي  وابسته به جناح قدرت را به سمت ارائه نظرياتي مبني بر همسويي اسلام و ايران و يكي دانستن آنها مجبور كرد.  

به عبارتي مي توان اين نتيجه را گرفت كه در ايران هر جرياني كه قدرت را بدست گرفته يا بگيرد به دليل برتري تفكر پان ايرانيستي بر آن،‌ عملا در مسير  اين ايده حركت خواهد كرد، گرچه  ممكن است با  پوششهايي مانند اسلام يا ليبرال يا سوسياليست و يا غير همراه باشد ولي در باطن چيزي نيست جز همان ايراني گرايي.

برخورد ايران با مهاجرين افغاني هم در اين پاراديم قابل تفسير است. نبايد انتظار داشت كه در شيوه برخورد با اخراج مهاجرين، ايران به اصول اسلامي يا ارزشهاي ليبرال مانند حقوق بشر يا غيره پايبند باشند. چه آنكه در ايران اين اجماع صورت گرفته است كه مهاجرين افغاني در ايران مخالف منافع ملي ايران است. در نتيجه اين با روحيه ايراني امروز كه زير بناي تفكرشان پان ايرانيستي است بيشتر قابل قبول است و فرقي نمي كند اين ايراني رئيس اداره اتباع باشد يا رئيس جمهور يا كارمند صدا و سيما يا يك كارگر ساختماني و يا هر قشر ديگر. و اين نوع رفتارها توسط هر ايراني ادامه پيدا خواهد كرد مگر اينكه مولفه دوم تاثير گذار باشد.

مولفه دوم، طرز تلقي ايران از قوي و ضعيف است.

ضعيف هميشه بازيچه قوي است و مهم تر از ضعيف بودن، ضعيف نشان دادن است. امروز چه تصويري از ما در ذهن همسايه غربي مان وجود دارد. مي توانيم كمي بين مردم ايران بگرديم و نظر آنان را جويا شويم و يا به برنامه هاي تلويزيوني كه در مورد ما در آن كشور تهيه مي شود نگاهي بياندازيم و يا رفتارهاي اخيرشان را مورد توجه قرار دهيم.

آنچه مسلم است ما در ضمير جمعي اين مردم چيزي بيش از كارگر ساختماني به نظر نمي رسيم.( من به دلايل اين برداشت و يا درست و نادرست بودن آن كاري ندارم ). در رسانه هاي جمعي ايران كه البته تاثير بسيار زياد در جهت دهي افكار عمومي جامعه دارد، افغاني يا عامل برهم زننده نظم اجتماعي و اشغال كننده فرصت هاي شغلي ترسيم شده است و يا كارگري در خدمت ارباب خود. خصوصا چند سال اخير كه برنامه هاي تلويزيوني اقدام به تهيه سريالهايي كرده است كه در آن افغاني چيزي فراتر از مستخدم نيست! در خوش بينانه ترين حالتش در بعضي از فيلمهاي سينمايي انسانهايي ترسيم شده ايم كه شديدا نيازمند احساس ترحم اند!

وقتي كه ايران و بسياري ديگر از كشورها با جمع آوري قسمتهاي متكثر جامعه،‌ سرگرم ملت سازي بودند، ‌ما مشغول جنگهاي داخلي و از هم پاشاندن خود بوديم. در ايران با وجود اختلاف ديدگاهها آنگاه كه پاي منافع ايران و ايراني به ميان مي آيد، تمام جريانات دست از خواسته هاي خود شسته و در آن راستا هم جهت مي شوند، ولي در اييجا ما هنوز تعريف مشخصي از منافع ملي نداريم. بسياري از ما در سطوح مختلف جامعه و دولت‌، خودمان را انسانهايي مجبوري مي پنداريم كه بايد همديگر را تحمل كنيم و در يك رقابت دائمي با هم،‌ هر چه بيشتر و بهتر از رقيب خود پيش بيافتيم،‌ حال اين كار به هر قيمت و بهايي تمام شود اصلا برايمان مهم نيست. دولتمردان و جريانهاي سياسي، كافي است كه كوچكترين احساس خطري از طرف رقيب خود كند. با تمام قوا و با همه توان به حريف خود حمله مي برد و اصلا هم برايشان مهم نيست كه اين اقدام او به مليت و منافع ملي ضرري مي زند يا نه. مهم اين است كه از رقيب عقب نمانده و خود چند صباحي بيشتر رياست كنند. اكثر اين افراد بيشتر از اينكه به مليت يكپارچه افغاني تعلق داشته باشند،‌ به گرايشهاي حزبي و قومي خود وابستگي دارند.

زمانه بسيار بي رحم است. ترحم ديگران بر ما بيشتر از آنكه به نفع مان باشد،‌ به ضررمان است و تا وقتي كه همه به اين اجماع نرسيم كه ما در ديد ديگران خارجي هايي بيش نيستيم كه عيششان را خراب مي كنيم و افغانستان با همه كاستيها و بديهايش‌، وطن ماست، نمي توانيم انتظار رفتار هاي برابر و احترام آميز از آنان را داشته باشيم.

در آخر آنكه تا وقتي همه به راههاي برون رفت خود از ضعفي كه در آن گرفتاريم نيانديشيم و خود جمعي را پرورش ندهيم، همچنان در نگاه ديگران ضعيف خواهيم ماند و آنچه دلشان خواست در حقمان خواهند كرد.

 


بالا
 
بازگشت