گذشته و حال کوچي گري در افغانستان

 

محمد اسحاق فياض

 

Mif_1967@yahoo.com

کوچي گري ساختار قبيله اي است که پيشينه آن به چندين قرن پيش باز مي گردد، در عصري که کشاورزي به رشد کامل نرسيده بود و خبري از اختراع ماشين نبود، قبايل انساني براي شکار و دام داري و رمه داري به کوچي گري مي پرداختند. اين روند چندين قرن ادامه يافت تا اين که کشاورزي رشد يافت و ماشين اختراع گرديد و مردم کوچ نشيني را به روستا نشيني و شهر نشيني ترجيح دادند.کوچ نشيني رونق خود را به مرور زمان از دست داد و قبايلي که اين سنت را ادامه مي دادند از نظر رشد فرهنگي وتحول پذيري عقب مانده خوانده مي شدند. هر قدر که دنيا پيشرفت وتکنولژي جهان را به تسخير خود در آورد، جامعه بشري از کوچي گري نفرت پيدا کردند و از آن دوري جستند، سر انجام سرنوشت کوچي گري در کشورهاي جهان به مرحله اي رسيد که دنياي صنعتي هرگز تحمل پذيرش آن را ندارد و اين جريان و روش سنتي را نابود کننده طبيعت، مخل به محيط زيست ونابود کننده سرمايه هاي طبيعي ملي مي دانند.حتي برخي از نويسندگان کوچي گري را به موش هاي صحرايي تشبيه کرده اند که دشمن سرسبزي طبيعت است و علف ها و گياهان روي زمين را نابود مي کنند.

با آن که در دنياي امروز کوچي گري هرگز جاي پايي ندارد، اما در کشورما کوچي گري پيشينه طولاني و غم بار دارد. کوچي گري به عنوان نيروي فشار دولت حاکم بر اقوام ديگر اين سرزمين تحميل شده است و براي همين منظور نه تنها تلاش شده است که از اين روند کاسته شود بلکه از سوي حاکمان افغانستان تشويق نيز شده است. دقيق معلوم نيست که از کدام سال کوچي ها به هزاره جات هجوم شان را آغاز کرده اند، ولي گفته مي شود که پس از شکست قيام سراسري هزاره ها در برابر عبد الرحمان خان کوچي ها به سوي اين سرزمين آمدند. تشويق کوچي ها براي رفتن به هزاره جات در ابتدا بدان دليل بود که تا اين مردم هرگز پس از شکست سربلند نتوانند و با انواع مالياتي که براي اين مردم وضع کردند، در تلاش بودند تا چنان اين مردم در فقر و بدبختي به سر ببرند که فقط زنده بمانند وتوان هيچگونه قيام و اعتراض را نداشته باشند. ملافيض محمدکاتب هزاره در کتاب سراج التواريخ مي نويسد: در19شوال1311هجري اميرعبدالرحمان دستورداد که تمام مرغزارهاي هزارجات بايد دراختيار دولت قراربگيرند وهزاره ها حق استفاده از آنهار اندارند. پس ازصدوراين حکم ،حکام دولتي مرغزارهاي هزاره رابه افغانهاي کوچي واگذارکردند، مالداري مردم هزاره روبه تنزل نهاد وباعث قلت لحوم ودسوم گرديد.

اقاي رابرت کنفلد يکي از افغانستان شناساني است که مقاله اي در باره کوچي ها نوشته و در نشريه ني نامه چاپ اکسفورد امريکا به چاپ رسانده است وي مي نويسد: يکي از پيامدهاي مهمي که جنگهاي عبدالرحمن با هزاره ها درسالهاي (1891-1993) به بار آورد باز شدن راه کوچيها به هزارجات بود.

کوچيها درتابستان ها براي چراندن رمه هاي‌شان به اين مناطق مي آمدند، فروش فرآورده هاي باد کرده بازار هند وقرض سرسود براي هزاره ها، ازسوي بازار اقتصادي اين مردم راضعيف ساخته وازسوي ديگرتدريجا مالکيت بسياري اززمينهاي خويش راازدست مي دادند . هزاره ها درنتيجه اين قرضهاي سرسود ، دار و ندار خود را ازدست داده بودند، جبرا به شهرها بويژه غزني ، کابل ومزارشريف مهاجرت کردند تا درآنجاهابه عنوان کارگر روز مزد درزمستان هاکارکرده، دربهار براي کشاورزي دوباره به سرزمينهاي شان برگردند.

سنگ بناي کوچي گري که توسط اميرعبدالرحمان در هزارجات گذاشته شده بود، در دوره امير حبيب الله خان ادامه يافت . دراين دوره (1901-1919) مراتع دشت ناهور به قبايل خروتي ، تره کي ودفتاني ها داده شد.

آنچه از تاريخ برمي آيد تنها در دوره آغازين سلطنت ظاهر شاه است که مخالفت ها عليه حضور کوچي ها به صورت پراکنده در مناطق مختلف هزاره جات ديده مي شود اما اين مقاومت ها بسيار ضعيف و همراه با ترس و هراس است، زيرا اين مردم خوب مي دانستند که دولت وقت به شدت از حضور کوچي ها در هزاره جات حمايت مي کند و نيز هنوز از تاثيرات شکست عبد الرحمان قد راست کرده نتوانسته اند. در هزاره جات برخي از کساني که از جرات و شجاعت برخوردار بودند دست به مخالفت هايي مي زدند که از سوي دولت وقت به شدت تنبيه مي گرديدند. مرحوم طالب حسين قندهاري در نوشته خود تحت عنوان« نگاهي به ديروز وامروز افغانستان» افغانستان مي نويسد: درزمان صدارت شاه محمود خان (1946 ميلادي) درجنگي که ميان افغانها و هزاره رخ داد يک نفر شيعه يي هزاره کشته شد و يک پاي شتر کوچي زخمي بود. هزاره ها از بابت آن تهمت زده شد و نتيجه يي باز خواست و عدالت اسلامي افغاني ظاهر خان چنين شد که به ورثه هزاره مقتول از طرف قاتل شش صد افغاني ديه داده شد و به عوض زخم پاي شتر که تهمت زده شده بود مبلغ 3700 افغاني از هزاره ها گرفته شد. درزمان حکومت داوود خان از سال (1352 – 1357شمسي) کوچي ها مورد حمايت همه جانبه دولت قرار گرفتند حتي مسئوليت امنيت بعضي مناطق هزارجات از جمله منطقه پنجاب به کوچي ها سپرده شد. حاج کاظم يزداني يکي از مورخان به نام کشور در کتاب« صحنه هاي خونيني از تاريخ تشيع درافغانستان» خود مي نويسد: حسين داد درسال 1353 براي ديدن اقوام خويش در سرخجوي ورس ميرود ، وي مي گويد: ديدن ديمه ( للمي ) زارهاي سرسبز وشاداب انسان رابه وجد مي آورد يک هفته گذشت روزي ديدم کوچيها ، اتن انداخته دهل ميزند وبه رقص وپايکوبي مشغولند. علت راجويا شدم ، گفتند، رييس جمهور داوود خان اعلام کرده است که بالاتر از جويبارها مال کوچيان است، دو سه روز بعد تمام آن ديمه زارها به زمينهاي خشکي تبديل شده بودند، روستائيان گله هاي کوچيان را بالاي ديمه زار هاشان مي ديدند جزآه وحسرت هيچ کاري کرده نمي توانستند؛ زيرا ديمه زار ها با لاتر از جويبار ها قرار داشتند.

اين وضعيت ستم بار تا دوران جهاد مردم افغانستان ادامه داشت و از سال 1357 به بعد که جهاد افغانستان سراسري گرديد، کوچي ها توان آمدن به هزاره جات را پيدا نتوانستند، و پس از شکست از عبد الرحمان مردم هزاره براي اولين بار بيش از دو دهه توانستند با خيال راحت از مراتع سرزمين شان استفاده نمايند. با افزايش جمعيت در اين سرزمين و کمبود زمين زراعتي به مرورزمان نياز به گندم و زراعت بيش تراز بيش گرديد، مراتعي که امکان ابياري در آن وجود نداشت همه زير زراعت ديم قرار گرفت، هم اکنون اگربه کوههاي هزاره جات ازآسمان نگاه شود تمامي کوههايي که سنگ زار نيست زير کشت ديمي رفته است، و هيچ منطقه اي براي چراگاه باقي نمانده است.در چنين وضعيتي باز هم گروه طالبان دردوران حکومت خود کوچي ها را به سوي هزاره جات گسيل داشت و کوچي ها باحمايت طالبان وارد منطقه هزاره جات شدند و بيست و چند سال ظلم و ستم گذشته را در اين سرزمين تکرار کردند.

پس از سقوط طالبان از کابل و استقرار نظام دموکراسي در افغانستان کوچي ها دوباره سعي کردند که به سوي هزارجات هجوم بياورند، اما با مخالفت شديد مردم بومي منطقه مواجه شدند. در طول 5 سال کوچي ها هرساله چندين بار تلاش کرده اند که وارد هزاره جات شده مراتع و زمين هاي ديمي اين مردم را به غارت ببرند، اما تاکنون موفق نشده اند که جلوتر از مناطقي از ناهور و بهسود برود و مردم محل با ورود آنان به شدت مخالت کرده اند. مردم محلي، کوچي گري را درزمان مدرن امروز پايان يافته مي دانند که جز زيان ملي دستاورد ديگري ندارند و نيز کوچيگري در هزاره جات را نمادي از ظلم و ستم عبدالرحماني ميدانند. آنان بارها به رئيس دولت افغانستان اقاي حامد کرزي گفته اند که کوچي گري نمادي از ستم گذشته است که ادامه آن وحدت ملي را خدشه دار مي سازد و هيچ منفعت ملي را نيز به دنبال ندارد و بايد فکر اساسي در باره کوچي ها شود. اما متاسفانه دولت افغانستان در طول 5 سال با برخورد دو پهلو و مبهم هميشه حل اين معضل را نا تمام گذاشته است و اين مسئله باعث شده است که هر ساله ميان مردم محلي و کوچي ها درگيري رخ بدهد وچندين نفرازدوطرف کشته شوند. بيشترين درگيري ومقاومت ها در سال جديد در بهسود صورت گرفت و کوچي ها با کينه و نفرت از مردم محلي نزديک به دو صد قريه را در مناطق مختلف بهسود تصرف کردند وروي زمين هاي زراعي مردم رمه هايشان را رها کردند، در حالي که هزارن نفر از مردم محل آواره شده بودند دولت افغانستان آنگونه که اقتضا مي کرد اقدام جدي و مفيدي را در اين زمينه انجام ندادند و برخي از مقامات دولتي از جمله والي و قوماندان امنيه ولايت ميدان به طورغير مستقيم از کوچي ها پشتيباني کردند.

به هرحال اگر دولت افغانستان مشکل کوچي ها را به صورت اساسي حل نکند در آينده اين معضل ادامه خواهد يافت و هرساله درگيري هاي خونين ميان کوچي ها ومردم محلي رخ خوهد داد که ممکن است زمينه ساز نفاق ملي ديگري در افغانستان گردد. پس بهتر است تا ديرنشده دولت افغانستان هرچه زود تر اين مشکل را به صورت اساسي حل و فصل نمايد.

 


بالا
 
بازگشت