عبدالقدیر علم

فرجام خانۀ مشترک

سر زمینی بنام افغانستان خانۀ مشترک افغانها نامیده میشود ،اما أهل این خانه هر گز توفیق زندگی راحت ومسالمت آمیز را درین خانه نیافتند. تاریخ زندگی درین خانه آغشته به جنگ وکشتار وخون وفرار است . هنوز که هنوز است این درامه ادامه دارد. عدۀ از خانه فرار وتعداد خودرا مالک ووارث اصلی میدانند وبرخی را مهاجر ومسافر وگاهی هم از روی نوازش مهمان میپندارند.خانه مشترک است اما زند گی مشترک نیست.علاوه از خشونت پرستان طالب نویسندگان وقلم به دستان وقشر بنام روشنفکرنیز تمام استعداد وتوانائی خودرا درراه تنومند ساختن  ریشه های درخت نفاق وشقاق وبحران آفرینی صرف میکنند، که گاهی انسان با دریغ وتأثر حیف میخورد وندای ضمیرش چنین است، ای کاش این کتله هم بیسواد میبود، تا نفاق وبد بختی را به گسترۀ وپهنائی جهان دامن نمی زدند.

با ملاحظۀ صفحات مهار گسیختۀ انتر نتی به موارد زیادازین قبیل سمپاشی ها بر میخوریم که واقعا مایۀ درد وتأثر است. .اگر یکی اشتباه مر تکب میشود دیگری آنرا عمیق تر میسازد،اگر یکی زخم میزند دیگری نمک می پاشد.شعار ما چیزی وعمل ما چیزی دیگریست .در حالیکه اگر به پشت تریبون ها استاد شویم با شعار هزاره کسیت؟ ازبک کیست؟ تا جک وپشتون وغیره کیست دم از وحدت وبرابری وبرادری میزنیم .اما وقتی دست به قلم می بریم چون شمشیر تیز زبان را که شعار وحدت وهمبستگی را سر داده می بریم.نمیدانم عاقبت این خانه چه خواهد شد.؟ انتظار مبر که ما ملت شویم وآن هم ملت با هم برابر وبرادر در داخل خانۀ مشترک!.چرا چنین است؟

شاید گذشته چنین بوده که هر کس حق خودرا از گوشه های این خانه فروخته ورفته وحال میراث آن بما باقی مانده است.درست است که گذشتۀ تلخ داشته ایم. بیائید آینده را با وحدت برادری وزندگی مسالمت آمیزإ نسانی بدون خود خواهی وبر تری جوئی رقم زنیم وخودرا با کاروان إنسانهای به مفهوم واقعی آن همگام سازیم.! باز اگر شهامت زندگی مشترک در یک خانه را نداریم پس بهتر است شهامت تقسیم کردن این خانه ویرانه را پیدا کنیم،چون فرجام جنگ در خانۀ مشترک چنین است.{یا تباهی یا فروش ویا تقسیم} خانۀ که خودمان سقف وستونش را شکسته ایم وتوان إعمار مجدد آنرا نداریم .چرا این قدر نا مهربانیم حقا که ما مصداق این سروده هستیم{ ازین دلهای سنگین سنگ بهتر*  ازین نا مهربانی جنگ بهتر}. درگذشته بوده اند کسانیکه جرأت فروش آنرا داشتند.دیر ویا زود جرأت وشهامت تقسیم آن نیز فرا میرسد.کسانیکه جرأت فروش خانه مشترک را دارند شهامت تقسیم آنرا هم دارند. شرائط  هم به همین سمت وسو در حر کت است.اگر أعضای یک فامیل برای همیش باهم در تبعیض،وتعصب باشند چارۀ نهائی چیست؟ نه تنها تبعیض که جنگ وستیز وخون ریزی وغارت وچپاول هستی همدیگر .ادامه این وضعیت گزینه های آتی را پیش رو ما قرار میدهد .

1- آشتی ویافتن زمینه های زنده گی مسالمت آمیز در داخل خانه واحد  واحترام گذاشتن به حق یکدیگر، که نیست.

2- در صورتیکه آشتی ممکن نباشد تقسیم ما یملک{خانۀ مشترک} وبیرون جستن از خانۀ واحد.کم نیستندکسانیکه ازین خانه بیرون جسته اند.

3- در صورتیکه استعداد وتوانائی تقسیم ممکن نباشد درانصورت فروش خانه به مشتری ها.وتقسیم پول  هم یک گزینه است .مهم نیست مشتری سر مایه داران زور مند باشند ویا همسایه ها که ادعای شفع دارند. چنین سر نوشت در انتظار خانۀ مشترک افغانهاست.

افغانها برای یافتن زندگی مسا لمت آمیزدر خانۀ مشترک شان، یک فورمول وقاعدۀ را که همه به حق خود برسند وقناعت داشته باشند ندارند .درین کشور همه صد فیصد اند وچیزی کمتر از چپاول حق دیگران را برسمیت نمی شناسند.این مسئله بسیار تجربه شده.

در حالیکه اکثریت مطلق ساکنان این سر زمین مسلمان اند بازهم عقیده یکسان بودن انسانها درین خطه بسیار ضعیف است.آنچه رائج است تمامیت خواهی وبر تری جوئی،آنهم بر بنائی قوم ونژاد وسمت نه بر اساس هنر ودانش وتخصص.درین سر زمین شیشۀ علم ودانش به سنگ جهل ونادانی شکستانده میشود.چنانچه علامه اقبال لاهوری در مورد جامعه شناسی افغانها سروده است.( ریز ریز از سنگ او مینای او *  وای از إمروز بی فردای او.} این قوم در یک لحظه حاضر به همه قربانی ها است بدون اینکه به نتیجۀ فردای آن بیأندیشد.ملتیکه درطول زمان تاریخ را بخون نوشته، فقط به کلیمه افتخارکرده که برایش شجاعت ودلاوری میگویند. اینکه دلاوری برای چه برایش نه سوال است ونه جواب. در حالیکه تاریخ نگاران دیگر این قتل وخونریزی را جنایت ،وحشی گری،جهالت وسنگدلی رقم میزنند.صفحۀ شجاعت را بما نشان میدهند وصفحۀ جنایت را به دیگران.

در بین ملتیکه قناعت نباشد بغاوت حتمیست.در افغانستان هیچ کس به هیچ چیزی قناعت ندارد نه روحیۀ عدالت پسندی است ونه هم وجدان بیدار.اگر کسی ده باغ و خانه داشته باشد باز هم خودرا در گرفتن نمرۀ زمین وخانه از مسکین ترین انسانها مستحق تر میداند.تلاش می ورزد با بغاوت وقانون شکنی حق مظلوم وبیدفاع را بگیرد وهمه را از آن خود کند.شخص زنده از گرسنگی میمیرد وزور مند حق پرناس خودر قبلا در صحیفۀ روزگار مسجل وتثبیت میکند. این است شیوۀ زندگی ورسم مردانگی در افغانستان.قبلا اشاره رفتم که چرا ما چنینیم پس لازم می افتد قدری به پیشینۀ این بحران آفرینی که ریشه در این عادت ورسوم گذشته دارد روشنی انداخته شود تا مایه هدایت باشد برای آیندگان ما.

تاریخ پر ما جرا وخونین:

تاریخ افغانستان روایتگر این واقعیت است که  استبداد در اشکال مختلف آن، در این سرزمین تاریخ طولانی دارد. اینکه افغانستان را قلمرو استبداد می نامند، واقعیت روشنی است که در هر دشت و دیار این سرزمین قابل لمس و احساس است.  تسلسل استبداد قطع نظر از اینکه، مصیبت های سنگینی را بر مردم این سرزمین تحمیل کرده است، ریشه های نیرومند یک بحران ممتد را نیز در درون خود  پرورده است؛ بحرانی که امروز مهار کردن ان از توانمندی مردم افغانستان خارج گردیده است. خشونت و خصومت در امتداد تاریخ افغانستان، که فراورده ي تسلسل استبداد است و با پشتوانه ي حاکمیت نهادینه گردیده، امروز در خیلی از مناسبات و تعاملات اجتماعی، بخشی از الگوهای رفتاری مردم محسوب میگردد. ترویج خشونت با استفاده از امکانات حاکمیت , که گزینۀ مطلوب برای تحکیم ثبات و حاکمیت تصور می گردید، در واقع حامل اولین نطفه های بحران آفرین بود  که امروز در شکل و شمایل متفاوت، افغانستان را در کام خود فرو برده است.

ازهم گریزی و با هم ستیزی که جزء از خصایل رفتاری مردم افغانستان گردیده است ، امروز هنجارهای غالب و حاکم جامعه را شکل می بخشد. حد اقل چهار نسل، مردم افغانستان در بستر همین خصایل و الگوهای رفتاری وهنجارهای نا شایستۀ زیسته اند. اینکه عدۀ به گذشته افتخار میکند ناشی از ضعف ونا توانی شرائط فعلی است والا هر کس میداند که تار وپود تاریخ افغانستان را استخوانهای درهم شکسته وخون های ریخته  برادران واقوام ساکن این سر زمین تشکیل میدهد. مردم افغانستان علیرغم  اینکه در یک سرزمین واحد زیست کرده اند، اما احساس کینه و نفرت نسبت به همدیگر، همواره سایۀ سنگین برفضای زنده گی شان داشته است.  واقعیت این است که مردم این سرزمین، هیچ گاهی فضای امن و مطمین را برای همزیستی مسالمت آمیز تجربه نکرده اند.

افغانستانِ امروز،  فاقد فرهنگ ملی و دچار بحران هویت ملی است.  درواقع  فرهنگها ی بومی ، سنت ها  وهویت قومی اند که شالوده ء تشّخص و ممیزات  افراد واشخاص را  پی مریزد. اجتماعی شدن از پایگاه فرهنگ عصبیت ,باورها و سنتهای قومی، بجای اینکه احساس وابستگی و دلبستگی  به ارزشهای مشترک و فرا قومی را، تولید نماید، بصورت طبیعی احساس از هم گریزی و باهم ستیزی را تقویت می بخشد که در نهایت آن، ناسیونالیزم قومی را رنگین تر و پربارتر می سازد.

عقیده به عصبیت وقوم پرستی.

با آنکه در هیچ دین وکیش قومیت ونژاد دلیل بر تری نیست.واسلام که دین تمام مردم افغانستان است است عصبیت، نژاد پرستی وبر تری جوئی قومی را به شدت محکوم کرده باز هم مظاهر قوم پرستی در افغانستان بیشتر از هر جای دنیا محسوس است.ناسیونالیسم قومی در افغانستان که از حد و مرز یک احساس گذر کرده و به یک سنت پسندید ه و دیرپا درمیان مردم تبدیل گردیده است،  درتمام مناسبات و تعاملات سیاسی و اجتماعی  بعنوان یکرویکردمورد  استفاده  قرار می گیرد. از همین رو است که ناسیونالیزم قومی، بستر زایش و پویش بسیاری از رخدادهای تلخ و مصیبت های سنگین در این سرزمین دانسته میشود. افغانستان در گرداب ناسیونالیزم قومی، هرازگاهی به میدان غارت و کشتار شهروندانش تبدیل گردیده که تاریخ  تحولات گذشته وحتی معاصرآن روایتگر این واقعیت است.  اینکه واقعیت ها در افغانستان تحریف میشود ویا وارونه عرضه میگردد، ریشه درعلایق و تمایلاتی دارد که عمدتا  در بستر ناسیونالیزم قومی شکل و شمایل می پذیرد. کمتر مبصر وتحلیل گر سیاسی را می بینید که حقایق موجودرا زیر پرده گرایشات سمتی وقومی نپوشاند.بسیاری صرف تحمل تبصره وتحلیل سیاسی کسانی را دارند که از قوم ونژاد شان باشند در غیر آن حاضر است با بستن صد ها تهمت ,افتراء ,فرضیه وخیال نظر کسی را که از قوم وتبارش نیست جرح ونقض نماید.واقعیت دیگری که ریشه های بحران را در امتداد تاریخ این سرزمین، آب یاری کرده است، دین و مذهب است.

استفادۀ غیر دینی از دین:

این حقیقت انکار نا پذیر است که دین در افغانستان به اسارت گرفته شده .قرآن خودش هوشدار داده که ملاء ومترف ورهبان از دین استفاده سوء میکنند .همین حالا دین در افغانستان اسیر پنجۀ کسانی است که از دین اطلاع ندارد وآنرا وسیلۀ برای توجیح وتوسعۀ خشونت ساخته اند.وبه همه نا بسامانی ها ونا هنجاری ها رنگ وصبغۀ دینی میدهند.دینی که نامش اسلام وپیامش صلح، صفا برادری، همزیستی ،همنوعی وزندگی مسالمت آمیز است امروز وسیلۀ خشونت ووحشت شده است.قرائت های متفاوت و نا همگرا از دین، با استانداردهای اولیه دینی که هیچ گونه استعداد تسامح و سازگاری در آن وجود ندارد، در واقع پاره ای از ریشه های بحران موجود را در خود نهفته دارد. مردم افغانستان تحت تاثیر باورهای دینی، مصیبت های سنگین را متحمل گردیده اند. تاریخ افغانستان قصه پرداز این واقعیت است که دین باوری وإعتقاد به مفتیان جاهل ودین فروش در این سرزمین، بستری بسیاری از تنش ها، تضاد ها و ستیزه گریها را میان اقوام ،اندیشه ها ومذاهب فراهم کرده است. نبردهای خونین و ستیزه گریهای ممتد که در بستر با ورهای دینی تقدیس و توجیه گردیده است در واقع علایق و تمایل همگرایی میان اقوام و پیروان مذاهب مختلف را تنزل بخشیده و بجای آن کینه، نفرت و بی اعتمادی را نهادینه کرده است. فضای حاکم بر روابط اقوام در افغانستان، این واقعیت را به تصویر می کشد که مناسبات دوستانه و روابط عاری ازتنش وعداوت  واژه گان غریبی اند که به ندرت در کردار و احساسات مردم تجلی یافته اند.

گذر اجمالی بر سیرتحول و رخدادهای خون آلود در تاریخ افغانستان، این واقعیت را از هاله ء ابهام و تردید بیرون می آورد که ریشه های بحران موجود در امتداد تاریخ تفرق وخشونت  در این سرزمین گره خورده است. لذا تازمانیکه  علایق همگرایی و هم پذیری، از مرز احساس عبور نکرده  وبه یک باور نیرومند تبدیل نگردد، ریشه های بحران همچنان در آب خواهند بود. شاید عدۀ اذعان داشته باشند که پاره ای از ریشه های این بحران، در آنسوی مرزهای افغانستان درآب نشسته است.  اما حقیقت این است که اگر ریشه های دامن گستر این بحران، در درون افغانستان و در افکار، خصایل و هنجارهای رفتاری مردم افغانستان، خشکانیده شود، زمینه تاثیرات عوامل بیرون مرزی برای همیشه محدود خواهد گردید. اما قراین موجود، حکایت از آن دارد که  افغانستان تا رسیدن به این مرحله ء از تکامل، فاصله طولانی دارد. چون ادای مسئولیت طور معکوس تفسیر شده است.

بنیاد ها ئیکه احساس همگرایی و هم پذیری را در ذهن و باور شهروندان یک جامعه نهادینه وجای گزین می سازند و درنهایت در ابعاد یک باور، وارد الگوهای رفتاری وکرداری شهروندان می نمایند، نهادهای دولتی، غیر دولتی  وحلقات روشنفکری اند. در افغانستان این نهادها و حلقات بجای اینکه منبع و مرجع الهام و آموزه های هم پذیری برای مردم باشند، بیشتر تفرق و عصبیت های قومی- مذهبی را برجسته کرده اند. از آنجایکه روند اجتماعی شدن و سوسیالیزیشن در افغانستان قومی است، نخبه گان فکری این جامعه نیز در بستر ارزشها و سنت های قومی زایش و پرورش یافته اند و متاثر از هنجارهای غالب وحاکم در جامعه عمل می نمایند. به همین دلیل است که بسیاری از نخبه گان جامعه و حتی بسیاری از حلقاتی که ادعای روشن فکری وروشن نگری دارند، بجای اینکه آتش عصبیت های قومی را فرو نشانند، بصورت مستقیم و یا غیر مستقیم از طریق رسانه و سایت های انتر نتی در گسترش تضاد، تفرق و تعمیق عصبیت ها میان اقوام، سهیم اند. هرگاه جریانات سیاسی و حلقات روشنفکری  در افغانستان، به این درجه ي از تکامل نایل آیند که فارغ از علایق قومی و گرایشات آیدیولوژیک، واقعیت های موجود در جامعه را به تعریف وقضاوت بنشینند، استعداد وتوانائی را به قوم ونژاد نسبت ندهند آنگاه است که اولین سنگ بنای یک جامعه ء همگرا و همپذیر را بر زمین نهاده اند. حرکت افغانستان به سمت چنین جامعه ای ، پاسخ روشن برای  سوالی است که در آغاز به آن اشاره گردید.

 

 


بالا
 
بازگشت