حزب متحد ملی افغانستان و ساز مانهای مماثل

 

ساز مانهای ترقیخواه را چگونه متحد بسازیم؟

چپ نوین  افغانستان را چگونه تعریف کنیم؟

نوشته : یاسین بیدار 

 

مقدمه

با متلاشی شدن حزب وطن و اوضاع غم انگیزیکه بر افغانستان مستولی شد , در طی یکنیم دهه اخیر,  ضرورت  تشکل مجدد نیرو های ترقیخواه کشور در دستور روز قرار داشته است. فعالان سیاسی ما بخصوص اعضا وکادر های حزب وطن که بالاجبار به مهاجرت و کوچ دسته جمعی تن دادند با جا بجا  شدن در گوشه و کنار جهان , از داخل و از هر گوشه دنیا ,در هر کجائی که بودند صدای درک همین ضرورت را بلند نمودند. یکنیم دهه گذشته درواقع یکنیم دهه تلاش برای دست یابی به تشکلات جدید  سیاسی نیز بوده است. بنابر  فضای ارام تر زندگی و ارامش نسبی محیطی, اروپا , بصورت طبیعی جولانگاه وسیعتر وزمینه بهتری برای تلاش های سیاسی فراهم نمود.

حقیقت این است که قبل از انکه حاکمیت حزب وطن سقوط کند حزب وطن عملا در چند ین استقامت متلاشی شده بود. که از انجمله:

 ١­  جدائی در خط هوادارن و  مخالفین پلنوم هژدهم.

٢­  جدائی در خط قوم و زبان.

٣­  جدائی در خط ایدیولوژیک و غیر ایدیولوژیک.

در مجموع حزب به نوعی کانفدراسیون فراکسیونها  و حلقات تبدیل شده بود که بعضی شاخه های ان حتی استقلال تشکیلاتی نیز داشتند. این وضع یکنوع فضای سر خورده گی , بی اعتمادی و افسرده گی را با لای همه مستولی ساخت.

 در مرحله پس از کوچ  و مهاجرت دسته جمعی  کتابها ونوشته های متعدد درمورد سه دهه گذشته توسط عده از کادر های رهبری  حزب وطن صورت گرفت که در بسا حالات قضاوتهای عجولانه شان فضای بی اعتمادی گذشته را ده چند  بد تر و اشفته تر  و تاریک تر ساخت و اختلافات سیاسی را تا مرز خصو مت ها کشاند که دشنام های رو در ر و حتی حملات فزیکی را در قبال داشت. 

با تلاشهائیکه دراین  یکنیم دهه بعمل امد حزبی ها  رویهمرفته در دو حزب راجستر شده که عبارت اند از حزب متحد ملی افغانستان و نهضت فراگیر میهنی و در چند ساز مان دیگر گرد امدند منجمله جریان هواداران مصالحه ملی " حزب وطن , نهضت آینده "  , حزب لبرال افغانستان (قبلا بنام حزب وطن تاسیس شده بود و تعداد بی شمار کسانیکه به هیچ گروه نپیوستند.

در چهار سال اخیر که این ساز مانها شکل گرفته و مستقلانه وارد صحنه سیاست افغانستان شده اند مساعی زیادی بخرچ داده شد تا این جزایر را بهم وصل و جریان بزرگتر سیاسی  راه اندازی شود ودر صورت امکان خانواده  دیروز حزبی ها  دوباره احیا و زیر یک سقف جمع شوند.در این رابطه تعداد بی شمار اعلامیه ها و مقاله های حسن نیت به نشر رسید که  سلسله ان هنوز ادامه دارد.

 در جریان  تلاش هایئکه بمنظور متحد ساختن این احزاب و حلقات بعمل آمد ما با حد اقل دو معضله جدی مواجه بوده ایم  که ضمانت هر نوع  وحدت در اینده در گرو حل همین دو معضله است . این دو معضله عبارت اند از:

 ١) معضله فکری و اندیشوی ( چپ را در  شرایط کنونی چگونه تعریف کنیم.)

٢) معضله رهبری و ریاست .

 در این نوشته هدف صرف بر رسی  مشکلات فکری و اندیشوی است . مشکلات رهبری و ریاست را  در نوشته های اینده بر رسی خواهم کرد.

معضله فکری و اندیشوی

قبل از انکه تشکلات جدید  تاسیس شوند عقیده بسیاری ازما این بود تا سیمیناری وسیع را دعوت کنیم که جریانات سیاسی فکری و اندیشوی دیروز و شرایط و اوضاع  امروز ما را  از ریشه مورد ارزیابی قرار دهد ونتیجه گیری  نماید. گرچه  این کار بشکل غیر مستقیم صورت گرفت و منتج به تدوین طرح یک خط فکری شد اما شکل سیمیناری  نداشت.

 در جریان تماس ها و تبادل نظر ها و گفتگو ها رویهمرفته چهار طرز دید جداگانه بملاحظه رسید که حلقات و ساز مانها در اطراف ان شکل گرفته اند. این طرز دید ها عبارت اند از:

 اول :طرز دید ملی و افغانی.

 دوم: طرز دید مارکسیستی- لیننستی.

 سوم: طرز دید " مصالحه ملی" که  کنگره دوم ح د خ ا را مبدا قرار میدهند و قبل از آنرا  قبول ندارند.

 چهارم: طرز دید  مارکسیستی ( مارکسیست نقاد).

باور ما این است که تا زمانیکه مسایل اساسی فکری و اندیشوی حل نگردد راه اندازی یک جریان بزرگ کار دشوار و حتی نا ممکن است. تشکلات در گرد اندیشه ها و بخاطر تطبیق اندیشه ها بوجود می  ایند.

به این سبب خواستیم سر این  مبحث را , که باید مدت ها قبل باز میشد ,  باز کنیم و به اصطلاح نظا می ها محاکمه وضع کنیم و ببینیم که در کجا  بودیم و امروز در کجا میتوانیم باشیم. باور من این است که قبل از انکه خود را در امروز تعریف کنیم باید او ل خود را در دیروز دیروز تعریف کنیم. ببینیم  جریانات چپ افغانستان به قول معروف در جوانی خود چی بود و چی را ما چپ میگفتیم. و این چپ امروز چی راه بر امد میتواند داشته باشد.

نگاهی به گذشته

چپ دیروز ما  در خط چپ مارکسیستی لینینیستی " احزاب طراز نوین" که در مرحله پس ازجنگ جهانی دوم " مرحله جنگ سرد"  شکل یک جریان بین المللی  را داشت بمیان امد. این جریان  که در کشور های عقب مانده  " جهان سوم" رویهمرفته همزمان و  یکسان پا به عرصه وجود گذاشت ,  مارکسیزم لیننیزم را بحیث اصل زرین رهبری خود پذیرفته بود. اما عملا آنچه به ملاحظه رسید این جریانات  بیشتر تحت تاثیر لیننیزم (سوویتیزم)قرار داشت تا مارکسیزم. باور به  فرضیه " امپر یالیزم بمثابه اخرین مرحله سر مایه داری " که اساس وبنیاد لیننیزم را میساخت در واقع تعین کننده  راه و روش جریانات چپ در کشور های  جهان سوم انوقت بود.

چنین موعظه میشد که امپیر یالیزم موجود در طی چند دهه قابل پیش بینی ساقط و نظام سوسیالیستی جاگزین ان خواهد شد. تکامل تاریخ در  یک خط در طی پنج مرحله " کمون اولیه , بر ده گی,فیودالی , سر مایه داری, سوسیالیزم" نسخه بود غیر قابل انکار.

بر مبنای همین تیوری  بود که که یکرشته تیوری ها و فرضیه ها ی دیگرمطرح و در عمل پیاده شد منجمله نظریه "راه رشد غیر سر مایه د اری" , و یا  درک اینکه گویا  تضاد عمده دوران ما , تضاد میان  سوسیالیزم جهانی و امپیر یالیزم جهانی است که با حل این تضاد عمده تضاد های دیگر خود بخود حل میگردند . بر مبنای این پیش فرض ها ضرورت  وحدت سه نیروی عمده دوران ما یعنی سوسیالیزم جهانی, طبقه کار گر جهانی و جنبش های رهائی بخش  وغیره مطرح وشکل  عملی بخودگرفته بود.

 در مرحله پس از جنگ جهانی دوم جوشش مبارزه ضد استعماری در کشور های مستعمره , انقلابات پیهم و تاسیس نظامهای سوسیالیستی و بعد ها  راه افتیدن جنبش عدم انسلاک و غیره به این تیوری ها رنگ و رونق  بهتر میداد . افزون بر ان دگرگونی های اجتماعی بشکل ریشه ای و اساسی , اسطوره ای بود که انقلاب اوکتوبر الگوی آن بشمار میرفت. الگوی دستیابی به تمدن جدید و صنعتی را که شوروی  برای جهان سوم مطرح نمود دسترسی به ان نسبت به الگوی غربی بسیار ساده تر می نمود. بالا تر از همه روشنفکران چنین تصور میکردند که فقط یک حزب واحد با بروکراسی قدرتمند و اقتصاد کنترول شده دولتی میتواند انها را بر اریکه قدرت بنشاند. موضوع قدرت با بوروکراسی ارتباط می یافت و تنها راهی بود که اندیشمندان از طریق ان میتوانستند به قدرت بنگرند. به این سبب عنصر تقلید از شوروی  در میان این احزاب ریشه گرفت.

همین فضا   فعالان سیاسی کشور های  جهان سوم را بخود جلب کرد و فعالان سیاسی این کشور ها با ذوق زده گی  سوسیالیزم را در دوقدمی خود دیدند و عاشق وار بسوی ان شتافتند. جلا و درخشش این معرفت تازه به حدی بود که جنبه های منفی انرا تحت شعاع قرار میداد. غیر عادی نبود اگر رهبران تند رو جهان سوسیالیستی چون ماوتسه دون امپیر یالیزم را ببر کاغذی مینامیدند. و حتی سیاست همزیستی مسالمت امیز را  سیا ست کفر امیز تلقی میکردند.

در  اوایل 1970 در نتیجه بحران نفت در کشور های سر مایه داری , انفلاسیون و بیکاری  شدید این کشور هار ا فرا گرفت. این  مرحله را بنام "دوران رکود" نیز یاد میکنند. قبلا  در دهه 1930 چنین بحرانی کشور های سر مایه داری را در نوردیده بود. پیش بینی میشد که ادامه این بحران و یا تکرار چنین بحرانات,  شاید به سقوط جهان سر مایه بیانجامد. اما بر عکس این بحران نه تنها به سقوط  جهان سر مایه نیانجامید بلکه انرا قوت مند تر ساخت زیرا در همین دهه (70 ,80) انقلاب کمپیوتری به پایه اکمال رسید.

 در جریان همین بحران بود که یکعده از استادان  دانشگاه شیکاگوی امریکا طرح مراجعت به نظریات آدم سمیت٭٭ را مطرح نمو دند. آنچه بعدا بنام نیوکلاسیسیزم مسمی شد. این طرح را از اوایل  1980 رونالد ریگن در امریکا و مارگریت تاچر در انگلستان با شدت عملی نمودند. گرچه در نتیجه تطبیق این بر نامه ها  حد اقل دستمزد ها پائین امد  و  صلاحیت اتحادیه های کارگری محدود تر شد  اما جهان سر مایه از بحران نجات یافت. قبل از ان نظریات  اقتصادی  جان کین٭  مبنی بر اقتصاد مختلط بیشتر مورد توجه قرارد اشت. اما  برای رفع بحران تیوری های جان کین موثر نبود.

در اوایل دهه هشتاد  دانشمندان اتحاد شوروی و چین پی بردند که امپیر یالیزم اخرین مرحله سر مایه داری نیست. و درک تکامل خطی تاریخ دقیق نیست. به این سبب از جنگ سرد گذشتند. چین در تحت رهبری دینگ شیاو پنگ در سال 1978 خود را با ایالات متحده امریکا وصل کرد. و اتحاد شوروی در اوایل دهه نود سقوط نمود. به این تر تیب ان همه تیوری که در اطراف فرضیه  امپیر یالیزم بمثابه اخرین مرحله سر مایه داری تنیده شده بود فروریخت و متحدین شوروی  ماننددموکراتیک خلق در افغانستان  چون گوسفند قر بانی در میدان یکه و تنها رها شدند.

آنچه از مارکسیزم لیننیزم در عمل نصیب مان شد خصومت با امپیر یالیزم بود. یعنی بجان خریدن  دشمنی غرب . همین و بس. اقتصاد ما کماکان مختلط باقی ماند و ما نتوانستیم انرا  مارکسیستی بسازیم. چون عملی نبود.

در کشور های  مانند کمپوچیا که خواستند اقتصاد را کاملا مارکسیستی بسازند فاجعه ای  بوجود اوردند که در تاریخ بشر سابقه ندارد. حکومت پالپوت  پول و ملکیت های  شخصی را از بین برد و مزارع  را اشتراکی ساخت  و مردم را از شهر ها به روستا ها کوچ داد. در نتیجه تطبیق این بر نامه در ظرف سه سال 1,7 ملیون نفر کمپوچیائی جان باختند. عده ای در نتیجه گرسنگی و کار در مزارع و عده ای که دشمنان دولت پنداشته میشدند در نتیجه شکنجه های سیستماتیک و اعدام از بین رفتند. دوران  5 ساله حاکمیت پالپوت در کمپوچیا دوران وحشت و بربریت است.

در کشور ما در مرحله پس از 7 ثور که خواستند اصلاحات ارضی را  "مارکسیستی " انجام بدهند یعنی زمین را از ملاک بزور گرفتند و به دهقان دادند. گویا بر خورد طبقاتی انجام دادند. ملا ها شیوه استملاک زمین را  "غبن" اعلان نمودند که در اسلام حرام است. به اساس ان جهاد علیه نظام اعلان شد که غیر اسلامی تلقی میشد. دهقان بی زمین که نمیخواست زمین غبن شده را تصاحب کند با سند ملکیت در جیب علیه دولت سلاح بر داشت. رژیم که بزعم خود انقلاب را به ثمر میرساند , بنام مبارزه طبقاتی و اینکه گویا  همه مخالفین اشرارند  برروی همه سلاح کشید و نتیجه هم همان شد که همه دیدیم.

در مرحله پس از 6 جدی بر نامه اصلاحات ارضی با کمی نر مش ادامه یافت. به این معنی که  نصاب ملکیت را   بلند تر  ساختند اما شیوه استملاک زمین  دست نخورده باقی ماند. به این تر تیب یکی از اهداف  با اهمیت " انقلاب ملی و دموکراتیک" , به اساس بر نامه های دیروز,  قر بانی  وسیله شد . مارکسیزم با دین اسلام تصادم کرد. زیرا در دین اسلام ملکیت شخصی از تعرض مصئون است. حوادث بعدی دیگر قصه جنگ است و بس.

از این درس ها که خیلی ها به بهای گذاف برای ما تمام شد میتوانیم  به تر تیب آتی نتیجه گیری نمائیم:

 اول:  جریان چپ سنتی ما بر بنیاد فر ضیه " فرضیه ها " ای بنا نهاده شده بود که صحت ان در عمل به اثبات نرسید.

 دوم : نسخه واحد را برای کشور های مختلف با سطوح رشد مختلف تجویز نموده بودند که در اکثریت کشور ها  عملی شده نتوانست.  در بعضی کشور ها مانند عربستان سعودی "حزب طراز نوین" در تبعید ساخته شد و درهمان تبعید از بین رفت. چون  اوضاع اجتماعی عربستان سعودی بحیث یک کشور شدیدا مذهبی موجودیت حزبی با این اندیشه ها را تحمل کرده نمیتوانست.

سوم : هیچ اصلاحاتی را بدون اشتراک فعال مردم که با دل و دماغ خود  بر نامه ها را بپذ یرند و به انسو بروند نمیتوان عملی نمود. این بدان معنی است که تعین بر نامه یک حزب یا یک دولت نمیتواند صر فا بمنظور  اطفای عطش روشنفکرانه مطرح شود. بلکه باید بر روی نیاز مندی های عینی و شرایط عینی اجتماعی استوار بوده با دین , آئین, سنن و عنعنات مردم  مطابقت داشته باشد. ژان ژاک روسو در  کتاب معروف قرار داد اجتماعی  مینویسد "  وقتی یک بنا عمارتی را اباد میکند باید خاک "زمین" را مطالعه کند و ببیند که ایا زمینی که عمارت بالایش  اباد میشود توان بر داشت ان عمارت را دارد و وقتی یک قانون دان "دانشمند" قانونی را وضع میکند بایدمردم را مطالعه کند و ببیند که ایا مردمی که قانون برای شان تدوین میگردد قابلیت هضم و جذب انرا دارند.یانه؟"

گفته رو سو خیلی ها داهیانه و دقیق است . واقعاهمانطوریکه نمیتوانیم بالای یک زمین  دلدلزار عمارت بلندمنزل اباد کنیم  همچنان نمیتوانیم برای یک مردم  عقب مانده و نابالغ قوانین و بر نامه هائی را مطرح کنیم که قابل هضم وجذب ایشان نباشد.

چهارم: مهمتر از همه اینکه مارکس٭٭٭ وقتی از نظام سر مایه انتقاد کرد مورد نظرش المان  بود که در ان سر مایه داری رشد یافته بوجود امده بود. خط اندازی روشن طبقاتی  وجود داشت. اما تطبیق این نظر یات در کشوری با مناسبات عشیره ای و قبیله ای غیر واقعبینانه و حتی ناممکن است. زیرا در این کشور ها علاوه بر انکه مرز بندی های  روشن طبقاتی وجود ندارد هنوز مردم  به ان سطح رشد فکری نرسیده اند که حتی این نظریات و عقاید را تحمل کنند. تنها اطلاق افاده  کفر و الحاد کافی است که تمام ریسته ها را پنبه بسازد. این کشور ها قبل از همه به تحولات عمیق و گسترده اقتصادی نیاز دارند تا همپای ان شعور اجتماعی بلندتر برود تا مردم حد اقل عقاید و نظریات دگر اندیشان را نیز تحمل نمایند . افزون بر همه باید ثروتی وجود داشته باشد که تقسیم شود. هدف که تقسیم فقر نیست.

با این دید  شتابنده و گذرا به دیروز ما سعی نمودیم راه امروز را  بسوی فردا بگشائیم و طرح یک خط فکری را در روشنائی ان تدوین کنیم.

نیاز مندی های امروز

بحران امروز کشور ما  سی وچهار سال قبل در ٢٦ سرطان سال ١٣٥٢ آغاز گردید و در نتیجه اقدامات  ناشیانه, عجولانه و عاقبت نیاندیشانه,  کشور بی ثبات و بی ثبات تر شد و امروز خانه مشترک افغانها در مسیر طوفان و در معرض انقراض و نا بودی قرار گرفته است. جنگ ادامه دارد, وحدت ملی و برادری میان اقوام و قبایل ساکن ان صدمه دیده است... بنا بران اولویت های مان به اساس اتی تعین شده اند:

١­  در گام نخست مساله نجات کشور از بحران است. قطع جنگ , کوتاه کردن دست اجانب,  اعاده صلح و ثبات و در یک کلام نجات خانه مشترک افغانها از مسیر طوفان. این کار از توانائی یک حزب یا یک قوم  بیرون است. به این سبب نیرو های سیاسی کشور قطع نظر از انکه پیرو چه اندیشه ای هستند, از هر قوم و قبیله ای که هستند الزاما باید  مشترکا در نجات کشور از بحران سهم بگیرند. بنابران باید تاکید مزید بر وحدت ملی, آشتی ملی و رفع خصومت ها و کشیدگی ها وغیره صورت گیرد..

٢­  افغانستان در مرحله گذار از جامعه سنتی و( فیودالی- ماقبل فیودالی) بسوی جامعه مدرنتر شهری است. یعنی  از  حالت  مناسبات اتنیکی و قومی به بسوی تشکیل ملت واحد گام میگذارد. این مرحله در اروپا با انقلابات همراه بود. در افغانستان نیز تلاش های سی سال اخیر با همین درک اغاز شد. هدف انقلاب ملی و دموکراتیک که دموکراتیک خلق مطرح مینمود در واقع گذار بسوی جامعه مدرن تر " سوسیالیستی" بود. آنچه امروز در تحت نظر نظامی, اقتصادی و سیاسی گسترده غرب در حال انجام است  فاصله گرفتن از مناسبات عقب مانده و گذار بسوی جامعه سر مایه داری است..

٣­  حفظ استقلال ملی , حاکمیت ملی, تمامیت ارضی کشور در اینده است. در این ارتباط مساله مبارزه علیه  مداخلات همسایه ها , حضور گسترده نظامی اجنبی و طرح ها و بر نامه های  ستراتیژیک جهانی و منطقوی است. دفاع از هویت ملی و حفظ کشور در برابر شئونیزم کشور های همسایه . حفظ و مواظبت ار فرهنگ و زبان و دست اورد های تاریخی و فرهنگی ماست که در نتیجه حضور دوام دار و نفوذ اقتصادی , سیاسی و نظامی اجنبی مورد تهدید جدی قرار میگیرد. نباید فراموش کرد که  ملیونها افغان برای مدت بیش از  دو دهه در کشور های بیگانه  بسر برده اند و در بسا حالات  اولاد شان و حتی خود شان در فر هنگ بیگانه جذب شده اند.با ور ما این است که دفاع  از ارزش های ملی , هویت ملی, هویت افغانی و در یک کلام بر جسته کردن افغان و افغانیت در دستور روز قرار میگیرد. چنانچه در گذشته نیز نوشته ایم این نوعی بازگشت به خویشتن است. خود را یافتن و خود را مطرح کردن است. سر نوشت خود را بدست خود رقم زدن است. به گفته  محترم خواجه بشیر احمد انصاری:

"باز گشت به خویشتن دعوت به ارتجاع و عقب گرد نه بلکه بمعنی خود باوری و ایستادن بر سر پای خویش و مترادف با آزادی و عزت و استقلال و بمفهوم تقویت مرز های هویت ملی در برابر امواج پر قدرت تهاجم فرهنگی و سیاسی است. باز گشت به خویشتن مفهوم همبستگی صادقانه , پذیرش فر هنگهای  خورد و احترام به قوس قزح هویت جمعی ما را تداعی میکند."

"قر نها عوامل مادی و معنوی در کار بوده اند تا از تفاعل چند هزار ساله انها ذاتی بوجود اید که هر زره اش نمایندگی  ایام ماضیه و عظام بالیه کند: تکوین این شخصیت هزاران سال را در بر گرفته و از قرنها بدینسو ابر و مه و خورشید و فلک در کار بوده اند تا  این هویت را بسازند و این شخصیت را بتراشند. قرنها در کار است تا شخصیت یک ملت در کوره داغ فر هنگ و تمدن خاصی گداخته شود تا اینکه بتواند شکل گیرد.

 "در این تفاعل , پدیده ها و عوامل زیادی دست در دست هم داده و هویتی را بوجود اورده اند که باز تاب دهنده شخصیت ملت و مردمی است که در محدوده جغرافیائی افغانستان با هم زیست میکنند. این هویت محصول عوامل مختلف مادی و معنوی است: از قله های غرور انگیز هندوکش گرفته تا دشتهای مرد خیز هرات و بست و قندهار, از شعر جامی گرفته تا تصوف مولوی و رحمان, از شهامت ابو مسلم گرفته تا جهاد ایوب خان و میر مسجدی ع از " گور اوغلی" تخار و بدخشان گرفته تا "قر سک" پنجشیر و دنبوره هزاره جات, از بزکشی شمال گرفته تا اتن جنوب, از تاکستانهای شمالی گرفته تا پسته زار های باد غیس, از حلقات  مثنوی خوانی گرفته تا محافل شهنامه خوانی, از شجاعت, اخلاص و مهمان نوازی روستائیان پاک  طینت گرفته تا ظرافت و هنر مندی شهریان نازک طبع, از شور چای بدخشان تا  شور پنیر پکتیا, از قوشخانه های گرم شمال گرفته تا جرگه های پر خروش شرق, از سخت کوشی مردم بامیان گرفته تا  زیرکی مردم  لغمان و پغمان, از ادب پروری اهالی بدخشان گرفته تا سرعت بدیهه مردم هرات, از طبع شوخ مردم وردک گرفته تا صراحت مردم قندهار, از جوانمردی کوهدامنیان گرفته تا سنت عیاری کابلیان. یعنی در تکوین این هویت دین و عرف و خصوصیتهای فر هنگی و باور های مذهبی و خاطرات متراکم گذشته و اقلیم و هوا و سلوک خانواده گی و تجارب تاریخی همه وهمه دست در دست هم داده و شخصیتی را پدید اورده اند که  " افغانی" خوانده  میشود."

 علاقه به میهن , احترام به بزرگسالان, احترام به ناموس خود و دیگران , احساس غرور در برابر اجانب, ازادیخواهی , جوانمردی , ارجگذاری به عیاران و جوانمردان, مهمان نوازی وغیره از  خصوصیات ذاتی مردم سر زمین ماست که میتوان انرا بیان افتخار امیز افغانیت نامید.

٤­  مساله جدی دیگر که محتاج تعمق است حضور گسترده سیاسی, اقتصادی و نظامی بنیاد گرائی اسلامی است که در سراسر زندگی مردم سایه افگنده است و ان خطر بر گشت نظام طالبی بقدرت است. که میتواند  با استفاده از قانون اساسی و یا بدون استفاده از قانون اساسی صورت گیرد. امروز صرف یکی از  سازمانهای ضعیف جهادی  با مصرف  بیش از ١٣ ملیون دالر دانشگاهی بزرگتر از دانشگاه کابل  اعمار نمود که قابل مقایسه با مرکز اسلامی قم در ایران و الا زهر در مصر است. این دیگر  شوخی نیست. این مدارس  ریشه های  بنیاد گرائی را عمیق تر  و مقابله با انرا دشوار تر می سازد. و این خطری است که  دموکراسی را تهدید میکند.

هدف از طرح این موضوع مقابله با دین نیست بلکه بیان این حقیقت است که دموکراسی با بنیاد گرائی همراهی کرده نمی تواند. بنیادگرائی چپ نیز دموکراسی را تحمل کرده نتوانست. این به ان خاطر است که بنیاد گرائی پیشداوری ها و دوستان و دشمنان از قبل تعین شده دارد.

با در نظر داشت این حقایق اوضاع کنونی  کشور  ما به نتیجه گیری های  آتی رسیدیم و  بر نامه حزب متحد ملی افغنستان را بر اساس آن بنا نهادیم:

 ١­  در خط ملی  و تشکیل ملت: از نظر حزب متحد ملی افغانستان ما  ناگزیرا راهی را که غرب در چند صد سال قبل  طی کرد الزاما باید طی کنیم و ان بهره گیری از نوعی ناسیونالیزم افغانی بمثابه محملی برای تشکیل ملت واحد و بحیث سپر دفاعی در برابر نفوذ و مداخله سیاسی , اقتصادی و فر هنگی  اجنبی. ناسیونالیزم در واقع روح جمعی افغانهاست. ناسیونالیزم روحیه ابراز هویت ملی و حفظ استقلال و خود ارادیت در روابط بین المللی است . ناسیونالیزم تلاش برای  خود اگاهی و خود شناسی  ملی است. ناسیونالیزم استقلال طلبی , بیزاری از تقلید و گریز از تابعیت است.

٢­   مبارزه با  بنیاد گرائی و افراطی گری اسلامی و جلو گیری از تکرار حاکمیت القاعده و طالبانیزم.

بنیاد گرائی مذهبی بخصوص که ساز مانهای نیرومندی چون القاعده و طالبان را با حمایت از بیرون در اختیار خود دارد نظام دموکراسی و ازادی های مصرح در قانون اساسی را هر لحظه مبتواند در معرض خطر قرار دهد. بخصوص که امروز بنیاد گرائی مذهبی در اقتصاد کشور عمیقا ریشه نموده است. ریشه در اقتصاد ضمانت کننده حضور در سیاست است.

بنابران ادامه مبارزه  علیه  بقایای القاعده و طالبان تا سرکوب نهائی باید ادامه یابد. در بعد سیاسی

تجربه نشان داد که با مارکسیزم و اته یزم بصورت قطع  نه تنها امکان مبارزه با بنیاد گرائی وجود نداردبلکه حتی در جریان فعالیت سیاسی کشور نیز نمیتوان گام گذاشت. افزون بر ان معضلات کنونی  کشور در هیچ بعدی ,  راه حل مارکسیستی ندارد. دوام جنگ, طالبانیزم, مداخله همسایه ها, کشت مواد مخدر , حضور نظامی کشور های غربی , تفرقه های ملی و زبانی وغیره معضلات کنونی کشور ماست . کدام یک از این ها را میتوانیم با مارکسیزم و اته یزم حل کنیم.؟ افزون بر ان در افغانستان کنونی نوع مالکیت , شیوه تولید , حاکمیت کی بر کی و در مجموع خط اندازی طبقاتی هنوز معلوم نیست بنابران خود را پیشوای این طبقه و یا ان طبقه جا زدن خیال است و محال و نمیتواند از حمایت مردم برخوردار شود.

  بنابر ان طرح مبارزه برای جدائی دین ازدولت ( سیکولاریزم)  میتواند مورد حمایت مردم قرار گیرد و نیرو های دموکرات و مترقی را در موقعیت بر تر قرار دهد. با بهره گیری از همین سلاح بود که در اروپا ,ترکیه و هندوستان موفق شدند اداره دولت ها را تخصصی و غیر مذهبی بسازند.

در فاصله زمانی پس از احراز استقلال افغانستان الی سقوط حاکمیت حزب وطن حکومات افغانستان عملا سیکولار بوده اند. مردم اقفانستان معنی ان را میدانند.

٣­  ما در حالیکه  به رشد طبیعی اقتصادی کشور با ورداریم ونیاز  لحظه کنونی اقتصاد کشور را به سر مایه گذاری های گسترده درک میکنیم اما ضرورت حضور موثر دولت را در کمک به اقشار و طبقات مستمند و نادار نیز  از اهم  ضرورت می پنداریم. بنابر ان  اقتصاد مختلط ,  رشد موزون با عدالت اجتماعی را تائید میکنیم. 

٤­  تعمیق دموکراسی و حضور موثر جامعه مدنی, تاکید بر تطبیق بلاشرط قوانین جاری کشور را اساس و پایه نجات کشور از بحران و راه اعمار مجدد و ترقی  وطن مان  میپنداریم.

با انچه گفته امدیم ما در  حزب متحد ملی افغانستان به این طرح ها باور داریم.

ناسیو نالیزم , سیکولاریزم,  دموکراسی , عدالت اجتماعی, دفاع از منشور ملل متحد و اعلامیه جهانی حقوق  بشر و غیره...

چند نکته در مورد جبهه ملی

شنیده میشود که گویا پیوستن به جبهه ملی باعث پیچیده گی در امر وحدت و همسوئی میان سازمانها شده است.  در تمام کشور ها رسم بر این است که وقتی پای  مصالح ملی در میان می اید و مسایل سر نوشت ساز ملی مطرح بحث قرار میگیرد احزاب و سازمانها با کنار گذاشتن اختلافات سیاسی و سلیقه ای شان گرد هم می ایند و با هم همدستی و همکاری میکنند.

همکاری و همدستی در چنین مواقع زیر بنای فکری و  ساختاری هیچ حزبی را صدمه نمی زند. ماهیت بر ناموی وسیاسی انرا مخدوش نمیکند. زیرا در هر حالت داخل شدن در یک جبهه خصلت موقتی وگذرا دارد.

از وقتی جبهه ملی  پا بعرصه وجود گذاشته است با واکنش های مثبت و منفی رو برو بوده است. حقیقت این است که جبهه ملی بنابر خصوصیت خود که جریانات و شخصیت های  میانه رو را گرد هم اورده است چون محک سنگ ساز مانها و حلقات سیاسی  کشور را به بنیاد گرا و میانه رو تجزیه مینماید.

دیده میشود که مخالفین جبهه نوعی تبلیغ خیلی ها  زننده و مشمئز کننده ای را علیه ان راه اندازی نموده اند. در این رابطه  دو مساله بیشتر عنوان میشود:

 اول مساله نقض حقوق  بشر توسط عده از شخصیت های اشتراک کننده در جبهه.

 دوم : بر خورد قومی و  سمتی با ان.

در این هیچ جای شک نیست که  اسم بعضی از شخصیت ها ی شر کت کننده در  جبهه در لیست ناقضین حقوق بشرمیباشد.

مساله نقض حقوق بشر یک مساله شخصی است و چنانچه در منشور مصالحه ملی نیز امده است هیچ ناقض حقوق بشر رامصالحه ملی ( جبهه ملی) نمیتواند از کرده های گذشته شان و از محاکمه احتمالی تبرئه نماید.

  مساله اساسی این است که نیرو های اشتراک کننده در جبهه به استثنای حزب متحد ملی افغانستان که خصلت  ملی و سراسر ی دارد و چند شخصیت  اشتراک کننده دیگر مثل مصطفی ظاهر و سید محمد گلابزوی دیگر همه خصلت محلی و منطقوی دارند و بیشتر از اقوام و ملیت های ساکن در شمال و شمالغرب کشور نماینده گی میکنند. اینها تاجک ها , ازبک ها, هزاره ها, اسمعلیه ها  اند. همین ها اند که یک جا با برادران پشتون شان در طول تاریخ در سر نوشت کشور سهم گرفته اند.

امروز نیز قرار است سر نوشت کشور تعین شود و همه اقوام و قبایل ساکن کشور از شمال تا جنوب و از شرق تا غرب با ید همه گرد هم بیایند. همانطوریکه در جبهه ملی گرد امده اند. حقیقت این است که همین تشکلات , ساز مانهای بانفوذ و با پشتوانه مردمی اند که میتوانند در  سر نوشت کشور  نقش بازی نمایند و رهبران شان چه حافظ حقوق  بشر و یا ناقض حقوق  بشر فعلا شخصیت های مطرح در سیاست کشور اند که نمی شود نادیده گرفته شوند.

در نوشته هائیکه در این مورد در گذشته نیز انجام داده ایم به مساله نقض حقوق بشر و محاکمه احتمالی مرتکبین ان  اشاره نموده ایم. با ور ما این است که دستگیری و به محاکمه کشانیدن  مجرمین جنگی در کشور ما کاری نیست که به این ساده گی انتظار عملی شدنش راباید داشته باشیم. باید ازتجارب دیگران اموخت.

یکی از تجارب بسیار با اهمیت در این مورد کشور رووندا در قاره افریقا است. در سال 1994 در نتیجه یک بر خورد قبایلی بیش از هفتصد هزار نفر از قبیله تولسی بدست قبیله مخالف به قتل رسید. این حادثه وجدان بشریت را تکان داد. سر و صدای ساز مانهای  دفاع از حقوق بشر به اسمان ها رسید. اما رهبران سیاسی  رووندا  کنار هم نشستند , قانون اساسی کشور را تعدیل نمودند و حکومت اتحاد ملی اعلان کردند. بادرک این مساله که تطبیق قانون در مورد ناقضین حقوق  بشر کشور را بی ثبات تر میکند .بزبان ساده (بخاطر هفتصد هزار کشته چند صد هزار دیگر را باید کشت وتا کدام سرحد تخریبات دیگر را باید انجام داد) این مساله را موکول کردند به اینده و دستور اکید دادند که هیچکس حق ندارد نامی از قاتل و یا مقتول ببرد. به این تر تیب اعاده صلح و ثبات  کشوررا نسبت به تطبیق  عاجل عدالت ترجیح دادند.

به اساس گزارشات ملل متحد  در سالیکه گذشت کشور رووندا با داشتن بیش از 10 در صد رشد اقتصادی به یک کشور نمونه تبدیل شده است.

در افغانستان نیز مساله اعاده صلح و ثبات نسبت به هر مساله دیگر ارجهیت دارد و باید ازهر  تلاشیکه در این زمینه بتواند ممد واقع شود حمایت نمائیم.

دوم:بر خورد قومی و سمتی. این زاویه خیلی ها خطر ناک و ضد افغانی است. در عقب این طرز دید پاکستان نیز قرار دارد. حقیقت این است , چنانچه در گذشته نیز  به توجه خواننده گان محترم رسانیده ایم نیرو های اشتراک کننده در جبهه به نحوی در گذشته در ضدیت با پاکستان قرار داشته اند.  

امروز , طوریکه دیده میشود , هستند عده افراد متعصب که هنوز  موجودیت اقوام و ملیت های غیر پشتون افغانستان را بحیث اتباع افغانستان برسمیت نمیشناسند. آنها بیم از ان دارند  که  در صورتیکه در انتخابات  ریاست جمهوری سال اینده کاندید جبهه ملی برنده شود حاکمیت  سنتی قبایل ختم میشود.. این یک تصور پوچ ومیان تهی است. اولا بخاطر انکه جبهه صرفا شمال نیست بلکه شخصیت های بانفوذ جنوب و شرق کشور  را نیز با خود دارند که به جبهه خصلت ملی سراسری میدهد. ثانیاباید  زمینه را برای تطبیق قانون و روی کارامدن شخصیت ها و چهره های شایسته و کار کن مساعد ساخت. باید از رقابت نهراسید. بگذار ده ها جبهه و ساز مان جدید روی کار اید و از میان انها  شخصیت های برجسته در خدمت  مردم قرار گیرند.

استقبال مردم عوام کشور از تشکیل جبهه ملی  خیلی ها عالیست. بخاطر انکه در مدت یکنیم دهه گذشته که  کشش های قومی شدت گرفت این مردم عوام بودند که صدمه بیشتر را دیدند. امروز با تشکیل این جبهه که فضای تفاهم میان اقوام و قبایل کشور را  بوجود اورده است  مردمان صدمه دیده از  تصادمات سالهای گذشته مثل پشتونهای  ساکن در شمال کشور  زندگی عادی شانرا از سر گرفته اند. اما  حلقات معین بنیاد گرای قومی که قدرت سیاسی را در افتراق قومی میبینند هنوز دست اندر کارند و حوادثی مانند قتل عام یکاولنگ را بوجود می اورند. افزون بر ان دیده میشود که بنیادگراهای قومی و زبانی بیشتر در خارج کشور تجمع نموده اند و این اقدامات متحدکننده قومی را رد مینمایند.

چنانچه تذکار بعمل امد پاکستان نیز از تشکیل جبهه ملی ناراض است . پاکستان از ان بیم دارد که  با برنده شدن جبهه ملی در انتخابات  ریاست جمهوری سال اینده, پاکستان از یکطرف متحدین , ریزرف ها  و وابسته هایش در دستگاه دولت افغانستان را از دست میدهد. از جانب دیگر از گسترش  دوستی افغانستان با هند نیز هراس دارد. به این سبب در تقلا است و چپ و راست مساله نقض حقوق  بشر را مطرح میکند. و گرنه تشکیل جبهه ملی یک مساله داخلی افغانستان است و چرا باید با واکنش منفی رهبران  سیاسی پاکستان  مواجه شود.؟

John Keynes (1883-1946)

٭نظر یات جان کین چیزی میان نظریات ادم سمیت و مارکس است. جان کین به این باور بود که برای رشد اقتصاد , مردم باید پولدار باشند  تا بتوانند تولیدات را بخرند و این وظیفه دولت است سعی کند که جیب مردم خالی نشود. به این سبب  مختلط بودن اقتصاد را مطرح مینمود.

Adam Smith (1723-1790)

٭٭ادم سمیت به این عقیده بودکه دولت اصلا باید به امور اقتصادی مداخله نکند. بگذارد که میکانیزم بازار یعنی عرضه و تقاضا نرخ ها را  تعین نماید . از نظر ادم سمیت تعین نرخ ها نه توسط دولت و یا مولدین امتعه هائیکه در بازار عرضه میشوند بلکه در نتیجه رقابت میان تولید کننده گان تعین و بصورت طبیعی به حالت استقرار می  اید. و بهترین حالت زمانی است که میان عرضه و تقاضا موازنه بر قرار شود. در نتیجه تطبیق این  تیوری یک قرن بعد , جامعه اروپای قرن نزده هم  متشکل بود ازیک اقلیت  سر مایه دار که وسایل تولید را در اختیار داشتند و یک اکثریت کار گر فقیر که  در امد در حد بخور و نمیر بدست می اوردند.

Karl Marx (1818-1883)

٭٭٭کارل مارکس به این عقیده بود که نرخ ها بصورت قطع خود بخود تعین نمی گردد بلکه  همان اقلیت  سر مایه دار و قدرتمند که وسایل تولید را در اختیار دارند نرخ ها را تعین  مینماید. او عقیده داشت وضع زمانی بهتر میشود که  اکثریت فقیر وسایل تولید را در دست خود بگبرند وعواید دستگاه های تولیدی نه در جیب اقلیت سر مایه دار بلکه  باید در جیب اکثریت فقیر  بریزد.

به اساس نظریات کارل مارکس اتحاد شوروی سابق بوجود امد که در ان طبقه سر مایه داراز بین برده شد و اقتصاد بواسطه دولت تنظیم و بر نامه ریزی میشد. اما تجربه نشان داد که نبود رقابت میان مولدین  باعث پائین امدن  کیفیت تولیدات میگردید. افزون بر ان  موجودیت  پلانهای پنج ساله اقتصادی مانع رفع اشتباهات و نواقص در تولید در کوتاه مدت میشد.

معضله رهبری و ریاست

 چنانچه در قسمت اول این نوشته به توجه خواننده گان محترم رسانیده شد که وقتی حزب وطن(دموکراتیک خلق) و حاکمیت ان از هم پاشید , حزب بشکل عمودی و افقی به شاخه ها و حلقات  بیشماری تقسیم شده بود که جاذبه درونی ان از بین رفته و شکل یک کنفدریشن حلقات را بخودگرفته بود که در  بعضی حالات  حلقات  معین ان استقلال تشکیلاتی نیز داشتند. بهمین سبب در لحظه تسلیم دهی قدرت و پس از ان کسی و یا مسئولی وجود نداشت تا به همه  اعضا گزارش دهد که حقیقتا در کشور چه اتفاق افتیده بود وچه باید کرد.

در مرحله کوچ دسته  جمعی  این حلقات  عمدتأ به اروپا ،کشورهای شامل اتحادشوروی دیروز،امریکا ،کانادا،پاکستان، هند وسایر کشور هاجابجا شدندو وقتی مساله تشکل مجدد مطرح گردید  همه مجددا فعال و در مواضع شان قرار گرفتند. و قبل از انکه کار موثری در راستای تجمع و تشکل مجدد اعضا  صورت گرفته باشد مساله رهبری و اینکه چه کسی  باید رهبر اینده شودمطرح گردید و نبرد بی امان در گرفت. بهمین سبب بود که کمسیونیکه برای همین منظور موظف شده بود در همان اولین قدم ها با تاسف دچار سانحه شد.

هنوز  در مراحل اولیه  جلسات قرار داشتیم واز تاسیس حزب متحد ملی افغانستان  و نهضت خبری نبود و به قول معروف هنوز سنگ های اولیه گذاشته میشد, اشتراک کننده گان جلسات هم  روی کدام نورم انتخاب نشده بودند بلکه همه را روی شناخت های قبلی و شخصی دستچین  و انتصاب نموده بودند. در نتیجه تصادم شخصیت ها و اینکه چه کسی رئیس اینده باشد یکعده از  اعضای جلسه تحت بها نه های مختلف  از ان فاصله گرفتند. بهمین ترتیب دسته دیگر نیز در نتیجه تصادم شخصیت ها و روشن نبودن چهره رئیس آینده  راه خود را عوض کردند. هردو دسته بعد ها در جریان نهضت میهنی یکی شدند. این ذهنیت ریشه در  تربیتی دارد که ما از  دیروز  فرا گرفته ایم.

 تصویری از دیروز حزب در باره رهبری

مساله جابجائی کادر رهبری در احزاب طراز نوین همیشه جنجال بر انگیز  بوده است. گرچه  در اساسنامه این احزاب مرکزیت دموکراتیک بحیث اصل زرین رهبری  پذیرفته شده است  اما در عمل بمرور زمان  دموکراسی  از میان بر داشته شده و جایش را مرکزیت وگاهی هم مرکزیت مطلق گرفته است.  رویهمرفته در تمام این احزاب  ( بخصوص که بر سر قدرت  رسیدند) تعین و تبدیل رهبران هیچگاهی عادی و مطابق به اساسنامه نبوده است. رهبر یا به کودتا  بقدرت رسیده و یا به کودتا  از بین رفته و یا مادامالعمر به ان کرسی باقیمانده است که امریست غیر عادی وزیانبار.

 شاید بد ترین الگو که دیگراحزاب نیز از ان  پیروی میکردند حزب کمونست اتحاد شوروی بوده باشد. پس از درگذشت لینن ستالین بقدرت رسید. گفته میشود که این بقدرت رسیدن نیز  غیر عادی بود. بهر حال,  ستالین در مدت ٢٩ سالیکه حکمرانی نمود برای  استحکام پایه های قدرتش بیش از 5 ملیون  روس را  ازجمله بهترین  روشنفکران و نخبه های روس را سر به نیست کرد. لیو تروتسکی , کیروف, مارتوف و دیگران که همه اعضای  رهبری حزب بودند در همین  دوره از بین رفتند.در سال ١٩٥٣ خروشچف به قدرت رسید اما پس از چند سال نظامی ها و در راس برژنف اورا با کودتا  بر طرف نمودند. برژنف تا اخرین رمق حیات به قدرت نشسته بود.  اندروپف پس از یکسال بقتل رسید.چرنینکو پس از یکسال چشم از جهان بست. گورباچف در نتیجه پس لگدکودتائی که خودش سا زمان داده بود از بین رفت.

در کوبا کاسترو اینک ٥٠ سال است که بقدرت تکیه زده و از قرار معلوم  برادرش قایم مقام او شناخته شده است. در کوریای شمالی کیم ال سونگ ٤٠ سال  در راس قدرت قرار داشت و پس از او پسرش کیم جونگ ایل بقدرت رسید. در کشور های اروپای شرقی همه رهبران از چایسسکو در رومانیا گرفته تا هونیکر در المان شرقی و تیتو در یوگوسلاویا  تقریبا تمام عمر خود را رهبر حزب وکشور بودند. در کشور ما نیز در مرحله پس از ٧ ثور رهبران با کودتا امدند و با کودتا عزل شدند. در هیچ مقطعی کسی به رای و نظر اعضا و کادر های حزب مراجعه ننمود .

ح دخ ا از تاسیس در سال ١٩٦٥ الی فروپاشی در سال ١٩٩٢ یعنی در مدت ٢٧ سال که ١٤ سال انرا در  راس قدرت کشور قرار داشت توانست صرف ٢ کنگره بخود ببیند.

حزب در کنگره اول بدنیا امد و  با کنگره دوم نام و نشان و اندیشه های ان از بین رفت و حزب جدیدی با نام و نشان و بر نامه های جدید جای انرا گرفت. حزب در واقع در عمر ٢٦ سال خود صرف یک کنگره بخود دیده بود.

اساسنامه حزب کنگره حزب را با لاترین مرجع تصمیم گیری حزب معرفی نموده بود که قرار  بود در هر ٤ سال یکبار دایر گردد. اما بنابر دلایل گوناگون حزب نتوانست کنگره های نوبتی خود را دایر نماید. حتی در دوران قدرت.

تدویربموقع کنگره ها نماینده گی از صحت و سلامت یک حزب میکند و همچنان تدویر  به موقع کنگره ها صحت و سلامت  یک حزب را ضمانت نیز مینماید. زیرا کنگره که عالیترین مقام رهبری کننده حزب میباشدمحل نقد و بر رسی و رفع و نواقص و پیدا کردن راه حل برای  مشکلات است. در کنگره است که اعضا مشترکا عیب های کار شانرا از بین میبرند و کجی هارا راست میکنند درباره مقامات رهبری قدمه های بعدی با درایت وخردمندی تصمیم میگیرند..

اگر رهبری حزبدر فاصله بین دوکنگره  را به مغز تشبیه کنیم شاید بتوانیم کنگره رابه قلب تشبیه کنیم که به تمام وجود خون می رساند. اگر مغزاز کار بیافتد و قلب فعالیت کند انسان زنده میماند اما اگر قلب از فعالیت بیافتد انسان زنده گی کرده نمیتواند. از نظر من چنین است وضع در یک حزب سیاسی و ح.د.خ.ا. از همان اولین سالهای ایجادش سراسر با انشعابات،تصادمات وبحران ها موجه بودکه همه این امراض صرف بوسیله کنگره قابل علاج وتداوی بود،که دایر نشد..

حالا پس از شکست و فروپاشی اثار و نوشته های  کادر رهبری حزب را مطالعه میکنیم میبینیم که اعضای رهبری چه ناگفته هائی که علیه یکدیگرندارند که تا حال در سینه های شان  حبس بود. در هیچکدام از این اثار مسایل اساسی جنبش دیروز , چنانچه امروز ما میخواهیم انرا به نحوی رد  یابی کنیم مورد بحث قرار نگرفته است. در هیچکدام از اثار نویسنده ها بفکر پتالوژی ( آسیب شناسی) جریان دیروز نیافتیده اند. اما انتقادات جناحی و  شخصی فراوان  وجود دارد. و این ما را به این نتیجه می رساند که این مغز تا چه حدبیماربوده است.و این بخاطر ان است که حتی یکبار  خون ازقلب به مغز جاری نشد و همان خونیکه ٢٦ سال قبل  در ان جاری شده بود ٢٦ سال جا بجا  باقی ماند و نتیجه هم همان شد که همه دیدیم.

 وقتی حزب در حالت اپوزیسیون قرار داشت  گفته میشد که گویا شرایط اماده نیست و حزب در حالت نیمه مخفی قرار دارد. به این ترتیب نمیتواند کنگره حزب را دایر کند. که آنهم جدا قابل بحث و سوال  بود.

اما وقتی حزب به قدرت رسید و جدا ایجاب مینمود که حزب کنگره نوبتی اش را دایرکند دیگر هیچ استدلالی وجود نداشت که چرا باید کنگره های  نوبتی حزب دایر نگردد. اما صرف بخاطر بیم از وارد امدن تغیر در رهبری حزب وبیم از بر هم خوردن ترکیب جناحی وترس از دست رفتن مقامات سبب شد که هرگز کنگره حزب دایر نگردد..

وقتی کنگره  دوم حزب  دایر گردید حزب عملا به شاخه ها و فرکسیونها تقسیم شده بود.چنانچه در بالا تذکار بعمل امدحزب چیزی  شبیه کنفدراسیون حلقات و فراکسیون ها بود. کنگره از بسا نقاط نظر غیر عادی بود زیرا هر شاخه بر داشت خود را از ان داشت. یعنی کنگره برای هر شاخه  معنی جداگانه داشت.

 کنگره  برنامه و اساسنامه جدید را تدوین کرد که در ان افاده های ایدیولوژیک گذشته حذف شده بود وبیشتر افاده  یک حزب ملی غیر ایدیولوژیک را میداد. این درست زمانی بود که در راستای تطبیق مشی مصالحه ملی مساله مذاکرات بین الافغانی مطرح بود و مخالفین تحت این عنوان که گویا "حکومت  کابل کمونستی است" و ایشان حاضر نیستند که با نماینده ان به مذاکره بنشینند از تدویر این مذاکرات سر باز میزدند. به این سبب برای باز کردن راه داخل شدن در مذاکرات تدوین این اسناد دارای اهمیت ویژه ملی بود. برای راس دولت این اسناد از همین نقطه نظر کسب اهمیت میکرد.و برای شاخه های کانفدریشن حفظ و تثبیت حضور پر رنگ خود شان در حزب دارای اهمیت ویژه بود. به این سبب برای انکه اسناد تدوین شده به تصویب برسد و کسی یا جناحی به ان به مخالفت بر نخیزد سعی نمودند همه جناح ها را راضی نگهدارند. به این ترتیب رهبر هر شاخه لیست  سهمیه اش در کمیته مرکزی آینده را سپرد و همان ها در کمیته مرکزی راه یافتند.

کسی به نظر و ارا اعضا و کادر های حزب مراجعه ننمود. به همین سبب  کنگره بجای انکه به وحدت و استحکام حزب کمک کند  بیشتر به ازهم پاشیده گی ان کمک کرد.

حقیقت این است که حزب از همان اغاز با مشکل ریاست و رهبری دچار گردید. حزب دموکراتیک خلق افغانستان  شاید از جمله محدود احزابی باشد که از همان اغاز  به قول معروف دوقلو بدنیا امد و این معضله بیشتر نتیجه پیچیده گی جامعه افغانی و سنت های حاکم بود تا تطبیق نورم های  قبول شده زندگی حزبی که در اساسنامه تصریح شده بود. منجمله تن دادن به این که از میان کاندید ها باید  کهن سال ترین شان رهبر تعین شود نه عاقل ترین وتوانا ترین و غیره.

کشوریکه  با شنده گان ان هنوز مجموعه  ملیت ها و گروه های اتنیکی جداازهم بوده وهریک در پی منافع گروهی خود باشد و هنوز تا شکل گیری ملت باید فاصله زیادی را طی کند واوضاع مسلط اجتماعی خواهی نخواهی در قالب بندی ذهنیت شخصیت ها و  تشکل احزاب نقش خود را بازی میکند. بالاخره اعضای حزب هم چکیده های از همان جامعه بودند.

حزب در ٥ سال اول زندگی اش ٤ بار  انشعاب کرد و در هر بار مساله اساسی تصادم میان شخصیت ها در رهبری حزب بود. .پائینی ها  بنابر ارتباطات و علایقی که داشتند این جناح و یا ان جناح را تائید ویا تردید میکردند. وقتی هم دو جناح حزب بعد از ١٢ سال یکجا شدندباز هم مشکل اولی مساله ریاست  و رهبری بود. تفاوت های فکری و اندیشه ای که عمیقا وجود داشت و از جریان واحد, دو حزب موازی بوجود اورده بود, تقریبا هیچگاهی از عمق به سطح نبر امد و به جر و بحث کشانده نشد. بهمین سبب است که وحدت این دو جناح مثل ان نبود که دو برادر هم فکر بخاطر سر نوشت مشترک در زیر یک سقف قرارگرفته باشند. بلکه مثل ان بود که دو کرایه نشین از هم بیگانه بر خلاف انتخا ب و بالاجبار در زیر یک سقف قرار گرفته باشند و هر کدام زندگی مستقل خود را دنبال کرده سعی برآن داشتند تا خانه را دربست تصاحب کنند. بهمین سبب است که پس از فروپاشی حزب حزب وطن و حاکمیت  ان دیگر کسی از دوستان جناح مقابل اصلا یادی نمی کند. مثل انکه ما هرگز یکدیگر را نمی شناختیم.هر طرف جانب مقابل را مسئول حوادث میدانند. حلقاتی هم که در سالهای اخیرتشکیل شده اند مستقل و بدون ارتباط به یکدیگر اند.

تا جائیکه تجربه در دست است احزاب توده ای  در کشور های عقب مانده قیافه بخصوصی دارند. رهبران این احزاب یکدسته بر گزیده اند که رویهمرفته از جماعت توده های حزبی دورو در یک سطح بلند تر با حلقات همطراز و همسطح خود مراوده و نشست و بر خاست دارند. و بر خلاف انچه در  احزاب ممالک پیشرفته سراغ داریم ورود به این رهبری های در بسته  بسیار دشوار است. چرا که فاصله رهبر و رهبری شونده  یعنی فاصله  میان کله و تنه در این احزاب بسیار طویل است.

عضو رهبری این احزاب از نظر روشنفکری و تخصص قابل مقایسه است با یک عضو رهبری یک حزب در ممالک پیشرفته اما در مورد اعضای ساده حزب چنین نیست. یک عضو ساده حزب در این کشور ها  در محیط بومی و روستائی خود بسر میبرند و با ملاک های قدیمی و با سلطه روابط خانواده گی و قبیله ای و مذهبی  حاکم خیلی ها از یک عضو ساده  فلان حزب در کشور های پیشرفته فرق دارد. در کشور های  پیشرفته میان رهبر و رهبری شونده فاصله کوتاه است. اعضا ی حزب در این کشور ها اگاهانه و با در دست داشتن اطلاعات و وقوف کامل از عاقبت کار شان به احزاب می پیوندند.اما در کشور های  عقب مانده وضع طور دیگر است. در اینجا ارتباطات شخصی , صنفی , خانواده گی , محلی وغیره است که در جذب افراد به حزب نقش بازی مینماید.

غیر واقعبینانه است اگر تصور کنیم که یکجوان کم سن و یا یک کارگر , یا دهقان و یا یک آدم عامی بی سواد که در تمام زندگی حتی یک کتاب را مکمل نخوانده باشد از میان این همه مکاتب سیاسی و احزاب می اید و فلان حزب را انتخاب میکندو به عضویت ان در می اید. این عضو حزب نیست که راه را انتخاب میکند بلکه این راه است که او را انتخاب میکند.

اماعضو تازه جذب بصورت سیستماتیک تحت تربیت دوام دار سیاسی قرار میگیرد . در جریان این پروسه که وقت گیر و دوام دار است نواقص کردار و گفتار اجتماعی اش مورد انتقاد قرار گرفته و از شخصیتش مواظبت دایمی بعمل می اید. در این محیط جدید که حیثیت یک خانواده را دارد  نوعی رابطه عمیق معنوی مرید با پیر  بین او و قدمه بالائی و بخصوص رهبران دست اول بوجود می اید. با فاصله طولانی که میان عضو حزب و رهبر و یا اعضای رهبری وجود دارد او خود را برای همیشه مادون مقام بالاتر  وبر تر خود  می پندارد. و در دراز مدت هر رهبر بصورت طبیعی خواسته یا نخواسته حلقه های کوچک یا بزرگ از اعضای  حزب که دست پرورده خود شان است در اطراف شان بوجود می اید که در مواقع بحران حکم سپر دفاع رابرای رهبران دارد.

چنین فضای سیاسی کادری را پرورش میدهد که حزب برایش همان راس و قاعده ان است. اینکه حزب چه کند و به کدام راه برود اصلا مطرح بحث نیست.برای او مهم رهبرش است تا سرحد قدسیت مهم نیست رهبرش چه میکند.

با این پس منظر کوتاه است که ما در سالهای اخیر که مساله تشکلات جدید روی کار امد با یکرشته پرابلم ها روبرو شدیم. حال ما به ان بیماری میماند که نمیداندکجایش درد میکند.

مشکل مااین است که چارچوب فکری دیروز و تمام  ملاحظات و معیار های ان  شکسته اما هنوز کدام چارچوب قابل قبول دیگر جا گزین ان نشده است. بسیاری از فعالان سیاسی ما هنوز امروز  را با سنجه ها و معیار های دیروز اندازه گیری میکنند.

دشواری های یکی شدن

در طی چهار سالیکه از تاسیس حزب متحد ملی افغانستان میگذرد موضوع همراهی و هم شدن با ساز مانهای همسو و هم فکر منجمله با نهضت فراگیرمیهنی در صدر فعالیت های  ما قرار داشته است. با دیگر ساز مانها نیز در حد حوصله ایشان گامهای معین بر داشته شده است. اما کار جدی با نهضت میهنی از همان اغاز راه انداخته شد.

از همان اولین گامها با نهضت فراگیر میهنی و هم با دیگر حلقات ما پیوسته روی این عقیده تاکید کرده ایم که برای یکجا شدن سازمانها و تشکیل حزب واحد تکیه بر وجوه مشترک مفید است اما کافی نیست بلکه باید سعی شود که نقاط طرف اختلاف رفع شود. یعنی همه باید به نظر واحد برسند. حزب واحد فکر واحد.

تاکید ما همیشه این بوده است که  تجربه تلخ وناکام وحدت خلقی و پرچمی را نباید تکرار کرد که در ان رهبران صرف روی وجوه مشترک تکیه نمودند اما نقاط اختلاف را که عمیقا فکری و بر ناموی بود از نظر دور انداختند.

 در این استقامت پس از تبادل نظر ها و ارائه دیدگاه ها  تمام انچه باید برای مدغم نمودن دو حزب لازم بود بشمول تهیه یک سند مبانی فکری , روی کاغذ ریخته شد. که همه به قوت خود باقی است.

همه این اقدامات که صادقانه  و موفقانه انجام شد در حالی بود که نهضت فراگیر حزب راجستر شده نبود و افاده های غیر مستقیم هم این بود که می شود در یک کنگره متحد ملی همه با هم یک جا شویم. اما با راجستر شدن نهضت میهنی در ماه سپتامبر سال ٢٠٠٥ بحیث حزب مستقل وضع از لحاظ کیفی دگر گون شد. نهضت میهنی علاوه بر  رهبری اروپائی  رهبری جدید در داخل افغانستان یافت.  بهمین سبب در جلسه ٦ نوامبر ٢٠٠٦ که پس از مدت طولانی دائیر شد پیشنهاد ما  برای دوستان ما ان بود که با دگر گونی وضع باید همه اسناد را به کابل بفرستیم و منتظردستور کابل باشیم. هنوز هم این نظر به قوت خود باقی است.

حالا حرف بر سر این است که این دو حزب را چگونه یکی بسازیم. وقتی این دوحزب یکی میشود باید اول یا هردوی ان از بین برده شود و حزب سومی باید جایشانرا بگیرد. یا یکی از ان دو بحیث محور حفظ شود. در صورت اول  مساله ثبت و راجستر  حزب جدید توسط وزارت عدلیه حکومت افغانستان مطرح میشود که ضمانتی وجود ندارد که  تا چه حد طول خواهد کشید . زیرا راجستر شدن  گروپ ها و دسته های حزب وطن بحیث احزاب مستقل برای دولت خو ش ایند است اما متحد شدن و بزرگ شدن ان خوش ایند نیست. در صورت دوم یکی از دوحزب باید از نام خود بگذرد . در ان حالت با ید  با (پور افغانی) روبرو شویم. گرهی را که میتوانستیم با دست باز کنیم  حالا باید به دندان باز کنیم.

 

با انچه گفته امدیم میتوانیم چنین نتیجه گیری کنیم:

١­  ما از دیروز و سنجه ها و معیار های ان خیلی فاصله گرفته ایم. جریان امروز  ما تغیر ماهوی با دیروز دارد.

٢­  سیاست متشکل و ساز مان یافته امروز شفافیت, دموکراسی گسترده و حرکت واقعا دسته جمعی می طلبد . باید به  کادر ها و قدمه های پائینی وقعی قایل شد.

٣­  لحظه کنونی از همه میطلبد تا با کنار گذاشتن اختلافات سلیقه ای در گرد  اندیشه های ملی و افغانی جمع شوند و جریان بزرگتر  سیاسی  و روشنفکرانه را راه بیاندازند.

٤­  دوران حفظ حلقات , فراکسیونها و شاخه ها و تبدیل حزب به کانفدریشن  سپری شده است. باید همه نظریات و اعتقادات شانرا  بشکل دموکراتیک و ازاد تحریری و یا تقریری بیان نمایندو به یک بر نامه واحد تن بدهند و در راه تطبیق ان همکاری نمایند.همزیستی با فراکسیونها خود کشی است.

٥­  با ور ما این است که آنچه در داخل افغانستان راه اندازی شده است نتیجه کار و فعالیت رفقا ودوستانی است که در داخل کشور قرار دارند و خود مسئول کار خود اند. ما از اروپا فقط میتوانیم انها را کمک نمائیم. ساز مان اروپائی صرف میتواند یک ساز مان مدد رسان باشد و بس. مفکوره رهبری  حزب  از اروپا غیر عملی است.

٦­ پیشنهادما به تمام ساز مانهای همسو , جزایر  جداشده از حزب وطن(دموکراتیک خلق) این است  تا بدون فوت وقت باب مذاکره و تفاهم را صمیمانه و دلسوزانه باز نمایند. تا جائیکه به حزب متحد ملی افغانستان تعلق میگیرد ما برای این کار اماده گی کامل داریم. حاضریم برای یافتن یک میکانیزم  همکاری صادقانه کنیم.

 

 


بالا
 
بازگشت