يکاولنگ هنوز عزادار است!

غمنامه ای از جنایت علیه بشریت ونسل کشی؛

                                  

احمد بصيربيگزاد

 

اشاره : این مصاحبه توسط دو تن از دانشجویان دانشگاه کابل تهیه شده و دوست بسیار ارجمندم جناب آقای انصاری در جمع آوری وترتیب آن نیز همت گماشته اند. برای تکمیل این گزارش نگارنده نیز تلاش نموده است که با نگاهی بی طرفانه از زوایایی مختلف، حتی المقدور به غنا مندی آن افزوده باشد.

در سالروز امضاء اعلامیه جهانی حقوق بشر ، رییس جمهور کرزی خطاب به مردم ونهادهای مدنی افغانستان بصورت بی پرده از تطبیق عدالت ، محاکمه جنایت کاران وناقضین حقوق بشری؛ اظهار ناتوانی نموده گفت: دولت افغانستان قادر نیست جنایت کاران جنگی وعاملین جرم وجنایت را به محاکمه بسپارد. این در حالیست که آقای کرزی در زمان تبلیغات انتخاباتی خود به مردم وقربانیان جنگ وعده سپرده بود که مجرمین جنگی را محاکمه خواهد کرد. اظهارات مایوس کننده رییس جمهور مانند آب سردی بود که به دل قربانیان جنایت نشست ونهادهای مدنی ومدافع حقوق بشر را بیش از پیش مایوس ونا امید ساخت. پس از اظهارات رییس جمهور( به هردلیلی که ابراز شده باشد) رسانه های مستقل و نهادهای مدنی افغانستان به نشر مطالب وگزارشات متعدد از موارد نقض عریان حقوق بشری در افغانستان پرداخته اند .

برخی از نهادهای مدنی وحقوقی افغا نستان ، تطبیق عدالت را در شرایط کنونی امکان پذیر ندانسته وآن را باز گشت خونین به گذشته می پندارند که البته این نظریه بیشتر از سوی نهادهای نزدیک به دولت با حمایت برخی کشورهای عضو ناتو ابراز میشود اما سازمان عفو بین الملل سازمان دفاع از حقوق بشر مربوط به سازمان ملل متحد و همچنان کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان خواهان تطبیق عدالت ومحاکمه جنایت کاران جنگی در افغنستان شده و آن را باعث بازگشت صلح وثبات در کشور میدانند که این نظریه از سوی مردم رنج کشیده افغانستان نیز در پروژی عدالت انتقالی مورد حمایت قرار گرفته است.

بنابر این ، وظیفه روزنامه نگاران ونويسندگان دردمند است که به بازتاب وسیع ونگارش وقایع دردناگ گذشته پرداخته و آن را ثبت کنند. از لازمه این کار مصاحبه های متعدد با خانواده های قربانیان وشاهدین این جنایات وتحقیق لازم است که باید انجام شود. تراژدی خونین و نسل کشی مردم یکاولنگ توسط طالبان در سازمانهای مختلف حقوق بشری به ثبت رسیده است برای اینکه از این وقایع خونین ودلخراش گزارشی تهیه وتنظیم گردد علاوه بر مصاحبه های این دو دانشجو ی دردمند من نیز با برخی از این خانواده ها وهمچنین نهادهای حقوق بشری مصاحبه های انجام داده ام".

سيد احمد حسين، از قريه «کته خانه» يکاولنگ نزدیک بازار ميگويد: روزي که طالبان به يکاولنگ آمدند پسر برادرم را که هنوز هشت روز از عروسي اش نگذشته بود، با لباسهاي سفيد، چشمان سرمه کرده و دستان خينه شده بيرون آوردند و بر سر و صورتش آتش گشودند. تپيدن جوان در شط خون و چسپيدن مادر داغديده و عروس نامراد بروي آن جسد گرم از يکسو و صداي شلاق اهريمن مست، سنگدل و سيه چنگال بر پشت و پهلوي آن دو پرنده آشيان سوخته و بي دفاع از سوي ديگر، صحنه اي است که هر روز از برابر کمره حافظه ام عبور نموده و سراپاي وجودم را تکان مي دهد. احمد حسين مي گويد: طالبان آمدند و مرا همراه با شش فرزندم بستند و از خانه بيرون کشيدند. ديري نگدشته بود که ما را همراه با جمع ديگري از بيگناهان در کنار جويي در پشت مؤسسه (اکسفام) در يک صف ايستاده نمودند.

فرزندانم برايم گفتند که برو در کنار آن سه موسفيدي که در گوشه ديگري قرار داده شده اند، ايستاده شو زيرا آنها تحمل ديدن منظره مرگ پدر را ندارند. ولي آنها نمي دانستند که آيا من مي توانستم مرگ فرزندان هجده، بيست، و بيست و پنچ ساله خويش را تحمل کنم. نا گاه، طالبي آمد و مرا به صف مقابل جوانان انتقال داد. حالا ديگر ما در مقابل بچه ها قرار داشتيم و بسوي فرزندان خويش نگاه مي کرديم. ناگهان چند طالب مسلح پيش شده، مسلسلها را بسوي سر و سينه جوانان بي دفاع نشانه گرفتند، چند ثانيه اي سپري نشده بود که سه فرزند جوان من همراه با دوازده تن اعضاي ديگر خانواده ام چون برگ خزان در پيش چشمم بر زمين ريختند. با غلطيدن آنها، طالب ديگري آمد و بر جمجمه هر کدام شان ده مرمي اضافي شليک نمود.

طالبان ما را از آنجا به محوطه اي انتقال دادند. شب را با دست بسته و سر برهنه در هوايي سرد سحر نموديم که سنگ از شدت سردي آن مي ترکيد. با طلوع آفتاب دو تن از فرماندهان طالبان بنامهاي ملا ستار و ملا لنگ آمدند و دستان ما را باز نموده و اجازه دادند تا اجساد کشته شدگان خويش را جمع آوري نمائيم.

همينکه رها شدم بخانه خود برگشتم و از همسرم خواستم که براي شستن خون دستهايم آب بياورد. او همينکه آب را در تشناب آورد من در را بستم و گفتم حرفي برايت مي ‌گويم ولي به شرط آنکه نه به کسي بگوئي و نه صدايت را بلند كني. گفت: خيريت است؟! گفتم آيا تعهد ميکني که صدايت بلند نخواهد شد؟ گفت: آري. گفتم: غير از من، نه برادري برايت باقي مانده و نه هم فرزندي. همسرم مي‌ خواست فرياد زند که دستم را در دهانش گذاشتم و تعهدش را بيادش آوردم. او حوصله نمود و آب ديده خود را پاک کرد ولي در خود مي پيچيد، تو گوئي کوره اي شده كه در داخلش فولاد مي جوشد. همسرم از سر شب تا صبحگاهان چنان آهسته مي گريست که آواز گريه اش حتي بگوش نو عروسان بيوه شده ما هم نرسيد.

من همراه با همسر و فرزند کوچکم از خانه بيرون شدم تا اجسادي را که در گوشه و کنار دهکده غلطيده بودند جمع آوري نمائيم. در آنروز براي ما بسيار مشکل بود تا اقارب خويش را تشخيص دهيم زيرا طالبان به سر و صورت شهداء چنان شليک نموده بودند که چهره هاي شان کاملاً دگرگون شده بود و مردم عزيزان شان را از لباسهاي شان شناسايي مي ‌نمودند. اجساد مردگان قريه ما سه روز تمام روي برف ماند. اجساد کشته شدگان را از هر سو جمع آوري نموده و ذريغه الاغها به قبرستان رسانديم. زنان و کودکان نخست برف را از روي زمين روفتند و سپس به کندن قبر پرداختند. زنان، دختر‌ان و پسران خردسال هم گريه مي‌ کردند و هم قبر مي ‌کندند. ما به کمک زنان، پسران، دختر‌ان و پيرمردان توانستيم جنازه ها را در ظرف سه روز دفن نمائيم. زنها و بچه‌ها از کوه سنگ مي ‌آوردند و کودکان را آفتابه داده بوديم تا آب بياورند و گیل درست کنند. به همين ترتيب توانستيم تا عصر روز سوم همه قربانیان را دفن کنیم.

از جمع زناني که در امر شناسايي و دفن کشته شدگانان نقش برازنده داشتند، يکي هم همسر ارباب محمدي بود. او ميگويد که در ميان توده کشته شدگان مصروف برداشتن و انتقال مردگان بودم که ناگاه چشمم به جسد خونچکان شوهرم افتاد، او را هنوز بر نداشته بودم که قامت خميده فرزند جوانم را غرق خون ديدم.

سيد علي مبلغ، مدرس مدرسه صادقيه يکاولنگ شاهد ديگر آن کشتار تاريخي است. او مي گويد:

هنگامي که لشکر طالبان از راه رسيد، مردم به طرف منطقه «سرقول» فرار نمودند. در جمع فراريان، زنان، کودکان و پيرمردان فراواني ديده مي شدند. يکي از آن زنان همسر «تقي شجاعي» بود که سه کودک خرد سالش را نيز با خود داشت. او زماني که به کوتل پوشيده از برف رسيده، دو کودک خود را در بغل و سومي شانرا در پشت خود محکم گرفته و غلطان و خيزان از کوتل بالا مي رفت. زن که نمي توانست در برابر سرما و ارتفاع کوتل و وزن سه طفلش تاب بياورد، يکي از آن کودکان را بروي برف افگنده و خودش با دو کودک ديگرش با هزار مشقت براه خود ادامه داد. لحظاتي دير تر مردي از قفا فرا مي رسد و مي بيند که جسد کودک خشک شده اي بر روي برف افتاده و کمي دور تر زني از پا افتاده است. مرد مي آيد و دو کودک باقي مانده او را در پارچه اي گذاشته و تا قريه «شير دوش» مي رساند. آن زن نيز چندي بعد بدرود حيات گفت.

حادثه ديگري که از آن کوتل در آن شب بيادم مانده، جسد خشک شده پيرمرد مسافري است که همه سرمايه اش يک پارچه نان خشک بودا و مي خواست خود را از قلمرو طالبان بيرون کشد ولي در ميان برف و يخ کوتل، خشک شده بود. مردم جسد يخ زده آن مرد را هم از کوتل پائين آورده و دفن نمودند.

در آن روز، اجساد کشته شدگان را يخ زده بود و مرده ها به اشکال مختلفي خشک شده بودند.

راست کردن دست و پاي کشته گان کار آساني نبود. از شدت رگبار در دهان برخي از اين کشته شدگان دنداني نمانده بود و در اثناي انتقال دادن به گورستان از زخمهاي برخي ديگر سرگلوله مسلسل به زمين مي ريخت.

در ميان يکاولنگيان، خانواده هايي هم بودند که همه مردان شان کشته شده بودند.

طالبان در قريه بيد مشکين دورتر از بازار، سي و پنج نفر را از يک خانواده به قتل رساندند. در آنروز يکهزار و دو صد خانه و نه صد دکان آتش زده شد و به تعداد سه صد و هشتاد و شش نفر کشته شدند .

طالبان به قوانين جنگي و هيچ دين و آئيني پا بند نبودند. در شريعت قبيلوي طالبان، نه زنان و پيرمردان مصئونيت داشتند و نه هم ديوانگان. در جمع شهداي يکاولنگ جسد زني بنام فاطمه که همسر سيد علي پناه از قريه ليلور بود هم ديده مي شد. سيد اسدالله قربانی ديگري از قريه آخوندي بود که در سن هفتاد و پنچ سالگي کشته شده بود. در جمع کشته شدگان، جسد ديوانه اي را ديديم که هميشه رويش را مي پيچاند. در شريعت طالبان مردگان هم حرمتى نداشتند. ما جسد جواني را ديديم که طالبان او را پوست نموده بودند؛ او مهرعلي نام داشت.

سيد اقبال، يکي از معلمان قريه کشکک، شاهد ديگر اين حادثه است. او مي گويد: هنگامي که طالبان ما را دستگير نمودند لنگي هاي ما را از سر ما گرفته و بازوان ما را با آن بستند.

آنها ما را بازو به بازو بسته و در حالي که خود بر اسپها وماشینها سوار بودند از پشت سر ما مي ‌راندند. آنها ما را در نقطه اي ناگهان توقف دادند و ديديم که يک طالب پاکستاني که از حرف زدنش معلوم مي شد كه از صوبه سرحد پاكستان است پيش آمده و تفنگ خود را از شانه پائين کرده و قيد ضربه را پائين زد. هنگامي که تفنگ را بلند کرد ما فهميديم که حادثه اي در حال وقوع است. حدس من درست بود و بزودي ديدم که همان شخص بچه‌هاي جوان را در پيش چشم ما تير باران نمود. من تصور مي نمودم که هنگام گشودن آتش، سر و صدا و آه و ناله فراواني بلند مي شود ولي ديدم که آنها چون چوب خشک سر هم غلطيدند. شاجور ماشيندار اين پاکستاني که خالي شد، يک پاکستاني ديگر آمد و بر سر يکايک مرده ها ضربه نمود.

با پايان يافتن اين صحنه يکي از طالبان غوربندي که من او را در گذشته همکاري نموده بودم مرا شناخت و در نتيجه ما پنج تن را به بهانه اي رها نمود. پس از رهايي رفتيم تا اجساد شهداء را جمع آوري نموده و دفن نمائيم. ما هراس داشتيم که نشود اجساد کشته شدگان را از طرف شب، گرگان و يا سگان خورده باشد. زماني که براي آوردن اجساد مردگان رفتيم ديديم که سگها در اطراف اجساد آنها گشته ‌اند اما آسيبي نرسانيده اند. لنگي‌هايي را که طالبان جوانان را با آن بسته بودند با چاقو قطع کرديم. دست‌هايشان را باز نموديم و بروي هر مرکب سه جسد را گذاشته و به مسجد انتقال داديم تا از گزند حيوانات درنده در امان باشند.

طالبان آرام نه نشسته و اصرار مي ورزيدند که جنازه ها را از مسجد بکشيد که نجس اند.

خلاصه، جنازه‌ها براي نه شبانه روز تمام بدون دفن ماندند. هر باري که مي‌ آمديم تا آنها را دفن نمائيم مي ديديم که سردي طاقت فرساي زمستان از يک طرف و نداشتن و سايل حمل و نقل و دفن از طرف ديگر مانع دفن آنها مي گرديد. بالآخره توانستيم آخرين شهيد را در روز دهم دفن نمائيم. تنها شهداي قريه ما در حدود بيست و يک نفر بودند. يادم مي آيد که هنگام انتقال جنازه‌ها از سر و سينه جوانان سرگلوله و استخوانهاي شکسته مي ‌افتيد.

خانم کلثوم ساکن قريه گنبدي شاهد ديگر آن تراژيدي جانسوز است. او مي گويد که ما در آن روزها همراه با کودکان خوردسال خويش در امتداد راه نشسته و انتظار رسيدن احوال مردان اسير خويش را مي کشيديم. روزي با چند تن از موسفيداني که از طرف طالبان رها شده بودند، برخورديم. زماني که احوال مردان خويش را جويا شديم، آنها گفتند که برويد به ديدن طالبان، خود در مسير راه از همه چيز آگاه خواهيد شد. ما جمعي از زنان براه افتاديم و هر قدر که به قرارگاه طالبان نزديکتر مي شديم اجساد کشته شدگان بيشتري را مي ديديم. هر طرف که مي ديدي يا جسد شهيدي و يا هم کفش، کلاه و دستار خون آلودي بچشم مي خورد. از جمله کساني که در آنروز جسد بي روحش بدست آمد يکي هم شوهر خانم کلثوم بود. او اکنون خود زمين را شخم مي زند و از طريق آن امرار معاش مي کند.

طالبان آمدند، آن جوان را از خانه بيرون کشيده و در پيش چشم پدر، مادر و عروسش تير باران کردند.

اين بود حديث مجملي از آن حکايت مفصل که در کنار حوادث خونين شمالي و مزار و بيست و چهارم حوت هرات و سوم حوت کابل و... به وقوع پیوسته اند هرچند که نويسندگان، سخنوران، رومان نويسان و مؤرخان ما حق آن را ادا نکرده اند.

اگر خواسته باشيم غمنامه يکاولنگ را در قالبي موجز بيان نمائيم بهتر از اين نمي يابيم که تقريري کهن را به عاريت گرفته و بگوئيم که جنایتکاران «آمدند و كندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند"

دردا و اسفا که طالبان از يکاولنگ رفتند، ولي به کجا؟ آنها روانه کابل شدند تا با ريشهاي تراشيده و نکتائي هاي پر زرق و برق بر مسند عاليترين پستهاي نهاد هاي مالي و فرهنگي و تعليمي کشور بر سرنوشت قربانيان ستم در يکاولنگ، شمالي، مزار، پکتيا، قندهار، لغمان و... فرمان برانند. طالبان رفتند تا از بلندگوي پارلمان کشور حکم برائت شان را به سمع جهانيان برسانند. آقای انصاری در آمریکا مینوسد" در آن شب و روزي که يکاولنگيان بي دفاع بدست جنایت کاران با حمایت عربي و عجمي شان ذبح مي شدند، در همين امريکا کساني بودند که فاشيزم قبيلوي را تيوريزه نموده و در تجليل از سياست نسل کشي و زمين سوزي طالبان، اتن براه مي انداختند. آيا پذيرش چنين عناصري و آن هم در کليدي ترين پستهاي کشور، جفا و جنايت در حق آن گلگون قبايان مظلوم نيست؟! فروغلتيد گان منجلاب مزدوري ، قدرت طلبي و افزون خواهي، پاسخ دهند.

امروز مؤسسات بدنام حقوق بشر از صوفي گرديزي و ملا ستار و ملا لنگ و حاجي معاون و ديگر مسئولان آن فاجعه هراس انگيز که فرزندان بي دفاع و بي سلاح يکاولنگ را قتل عام نموده، خانه ها و مغازه هاي شان را به آتش کشيده و حيوانات شان را چپاول نمودند اسمي بر زبان نياورده آند این نهادها همچنان در برابرعاملین نقض حقوق بشر ونسل کشی مردم بی گناه یکاولنگ سکوت اختیار نموده اند.

 

 


بالا
 
بازگشت