محمد امین (فروتن)

" ماتریالیست های مذهبی! "

 

و نگاه متفاوت به بحران درافغانستان

 

میگویند مورچه ای عاشق مورچه ء دیگری شده بود و همیشه به یاد اش سرودهای عاشقانه می خواند و یک روز هم برایش نامه مفصلی  نوشت و لی هیچگونه جواب نه گرفت  ، بالاخره  روزی عزم کرد که خود به خانه معشوق اش برود و جویای احوال اش شود ، اما دید که دلبر اش مورچه نیست تفاله یا شا مه ای از چای است . بدون تردید این داستان عاشقانه ای از مورچه   با حال وهوائی اکثر نخبه گان و« سیا»  سیؤن و « شبه روشنفکران» جامعه ما  صدق میکند  ، اگر کشور ما هیچ چیزی دیگری نداشته است از برکت همین  « مردان حقیر » و « سیا» سیون و« روشنفکران گل خانه ائی »  صاحب یک ویترین بزرگ و نازکی از ائتلاف ها ، جبهات ، و احزاب و سازمان ها ی  شده ایم  که هر صبح و شام مانند سمارق از کنج و کنار مملکت سبز میشوند !! از قدیم گفته اند که پای بهار را هرکس از جائی میشنود یکی از صدای باروت ، یکی از صدای ترانه های پرندگان ، یکی از قطره های آشک یتیمان و بی چاره گان که از حلقوم درد دیده آنها جاری می گردد  ، در جامعه ء ما  نیزاز همان قدیم رسم بر این بوده که نوروز را با حوادث سیاسی و فرهنگی استقبال میکنیم ؛ ! مشهور ترین و در عین حال شگفت انگیز ترین  واقعه ای  از این دست حوادث ، اعلام به اصطلاح جبهه ملی افغا نستان است که در آستانه نوروز و سال جدید 1386  توسط رجال نسبتأ مشهور         « سیا» سی کشور ما یعنی کسانی  که دست کم طی سه دهه در تاریخ کشور ما زمام امور را  در   دست گرفته بودند .وقتی انسان اینگونه بازی های سیاسی و تشکیلاتی را ببیند ، لابد پرسش های زیادی به ذهن اش خطور میکند که انسان جامعه افغان علی الرغم چندین دهه تجربه در عرصه فعالیت های سیاسی و تشکیلاتی ، کما کان دل مشغول یافتن پاسخی برای پرسش های دیرینه ء خود هست ؟ و چرا بازیگران جمعی وسیاسی ما دچار نوع " حساسیت زدگی " مفرط و ناهنجار شده اند ؟ چرا بسیاری از آنان نه طالب قانون مند کردن رفتار و کردار خود ، نه راغب تعریف جغرافیای مشترک بازی سیاسی در عرصه چالش ها و رقابت ها ی سیاسی و نه پذیرای واقعی همدیگر بوده اند؟ و چرا بازیگران سیاسی که بسیاری از آنها معتاد به ایجاد ما جرا جویهای سیاسی در این مرز وبوم اند  علی الرغم  تلاش های فراوانی  برای رسیدن به " قدرت " در افغانستان   هنوز هم متصف به صفاتی همچون تن ندادن به قواعد بازی شده اند ؟ و بالاخره چرا احزاب سیاسی ما که در صورت لزوم شجره النسب خویش را با بزرگترین حرکت ها و نهضت های اصلاحی و آزادی بخش افغانستان  گِره می زنند هیچگاه نتو انسته اند  از شأن و منزلت شا ئسته  و با یسته ای برخوردار شوند ؟ این و بسیاری از این چنین پرسش ها ، ما را به سطح عمیق تری از پرسش  ها ی رهنمون میسازند . پرسش های نظیر : آیا جامعه افغانی ، اساسأ ، استعداد بر تابیدن رقابت سیاسی سالم و قاعده مند را دارا است ؟ و آیا فرهنگ سیاسی ما که در امتداد زندگی سیاسی  و تاریخی مردم افغانستان  آلوده بر رسوبات استبدادی شده است، حامل لحظه ها و هنجار های  مرتب بر بازی رقابت مسا لمت آمیز گروهی بوده است ؟ و آیا فرهنگ عمومی قانون گریز، استبداد گر ، فرد گرا ، قداست پرور ، ترجمه عینی  وعملی خود را در هر تشکیلات سیاسی و اجتماعی که به اقتضای شرائط عینی جامعه بوجود می آید ، نیا فته است ؟  و از همه مهم تر اینکه  آیا اصولأ تشکیلات و نهاد های که پس از هزاران تجربه تلخ و شرین گذشته  به مقتضای شرائط خاص تاریخی و سیاسی جامعه خود بوجود می آوریم دارای ظرفیت ها و نورم های لازم  اخلاقی و تربیتی است که بتوان پاسخ گوی تمامی پرسش های باشد که احیانأ در زمینه فراخوانی عمومی نزد احادی از جامعه بوجود می آید ؟ که تجربه تاریخ پر از فراز و نشیب جامعه ما حکم میکند ، هرگاه فراز و فرود ها و گسست و پیوست های گوناگون در قالب تشکیلات ، جبهات ، احزاب و سازمان ها بدون درنظرداشت اصل تربیتی نه تنها برای احادی از مردم وشهر وندان که جهت پایبندی به موازین فرا خوانده می شوند بلکه بیش و پیش از هر فرد دیگری سازمان دهنده گان و دعوت کننده گانی از تشکیلات ، احزاب و جبهات  خود را مکلف به اطاعت از تمامی موازینی بدانند که خود در فراخوانی آن سهم داشته اند . ودرست با مصداق قرآن کریم که« اتأ مرون الناس بالبر و تنسون أنفسکم وانتم تتلون الکتب افلا تعقلون » چگونه مردم را به خیر فرا میخوانید و خویش را فراموش کرده اید ؟ خود را اسطوره وقهرمان و تافته ء جدا بافته ای نه شمارند بلکه برای سازنده گی یک جامعه انسانی و مدنی ساختار شخصیت ا فراد را نیز لازم  دانند .این زیربنای اجتماعی و سیاسی  قضیه است .  آنچه که بیش ازهر اصل دیگری از اهمیت برخوردار است ، ارادهء آگاهانه افرادی است که اقدام به تشکیل سازمان ها ، احزاب ، جبهات و سائر نهاد ها  میزنند ، باید با دقت کامل جغرافیای سیاسی و فرهنگی انگیزه های وجودیی  نهاد ها ی را نیز در نظر گرفت  که نهاد های سیاسی ، فرهنگی و اجتماعی  در بستر  آن ظهور  می کنند  . زیرا در تاریخ تمامی  جوامع بشری بویژه کشور ما  با وضاحت  می بینیم که هرگاه  فاصله ها در تطبیق  عملی و اخلاقی  و بیش ازهمه در سطح زندگی  میان رهبران حرکت ها و نهضت های سیاسی ای که داعیه نجات جامعه وملت ها را دارند ، بوجود آید ، و صد ها  هزار تن از حامیان و هواداران شان  که با شکم های گرسنه خویش  شعار آزادی و رها ئی را سر میدهند  خود را در سیمائی از یک حرکت و نهضت نه بینند ، بدون تردید اینگونه حرکت ها و جبهات  هرچند از دوستان و متحدین قدرتمند نظامی  برخوردار باشند در عرصه سیاسی وملی از هرگونه  مشروعیت بی بهره میباشند . از سوی دیگر روایت تحزب در جامعه ما نسبت به سائر  جوامع غربی و یاهم شرقی  روایت دیگری است زیرا اینگونه اندیشه  های تشکیلاتی و سازما ندهی همان قدر در سرزمین ما بیگانه می نماید که مدرنیته ، دموکراسی و توسعه دراین  سرزمین بلاکشیده  به نمائیش گذاشته می شود . به عبارت دیگر احزاب سیاسی و سازمان های اجتماعی نه محصول تغییر و تحؤل اجتماعی بودند و نه حاملان چنین تغییری ، روی همین دلیل به سرعت به رنگ مقتضیات و مناسبات جامعه  در آمدند و خود تبدیل به نظام توتالیتار کوچکی در متن و بطن یک نظام توتالیتار بزرگی شدند ، که در نتیجه علی الرغم وجود قانون ، محتوی و برخورد ها و رقابت ها بر روحیه استبداد گرائی و حتی تباری استواری می یابند . بنا براین ایجاد و اعلام احزاب سیاسی ، و انجمن های صنفی و سائر بنیاد های اجتماعی مخصوصأ در جامعه ما که نسبت به هر جامعه دیگری از استبداد و خود کامه گی ای از زور گیران و قدرتمندان رنج می برد تنها برای چند روزمحدود غریزه ء قدرت خواهی و شهرت خواهی بنیانگذاران آن را فروکش خواهند ساخت   و در تغییر سرنوشت ملت ما هیچگونه نقش مثبتی را نه میتوان ایفا نمود .  ازاین همه که بگذریم ، صرفنظر از اینکه انتخاب ما نسبت به تعیین یک تربیون سیاسی و تشکیلاتی  چقدر واقبینانه و منصفانه است و یا هم مقصود مان ازایجاد یک" جبهه " و سازمان وحزب چیست ؟ لازم است که برخلاف تصؤر کلاسیک ،  ضرورت یک تشکیلات سیاسی و اجتماعی را به مثابه چهار چوبهای آهنین و خود ساز انقلابی که شخصیت تک ، تکی از اعضأ و کادر های آنرا نشانه می گیرد در عملکرد های شان متجلی گردند ؛ البته مقصود ازخود سازی این نیست که همچون" مرتا ضان " ، مجرد از دیگران براساس ارزش های خیالی ، ذهنی ، موروثی ، زبانی ، قومی و دیگر ایده آل های ویژه ای که در اخلاق روحانی و صوفیانه است به بار آوریم ویا همچون دگماتیستهای معاصر خود سازی را تنها وسیله ای برای آمادگی شرکت خویش در یک حرکت سیاسی زمان تلقی می کنند  ، بلکه در عین حال خود سازی عبارت است از : " خویش را انقلابی بار آوردن ، بعنوان یک اصل و یک اصالت و یک هدف ، به جوهر وجودی خود تکامل بخشیدن " که لازمه ء آن شرکت در سرنوشت مردمی است که انسانیت و تکامل وجودی ما نرا ایجاب میکند . هیچ انسانی نه میتواند رسالت اجتماعی ، صادقانه ، مطمئن را ایفا کند  ، وتا نهایت راه وفادار و راستین با قی بماند مگر اینکه قبل از آن ویاهم آ هنگ با آن ، خود را مجهز به تقوای انقلابی ساخته باشد و بسازد . و اسا سأ انسان مجهز به تقوای انقلابی تنها انسانی نیست که در یک انقلاب اجتماعی شرکت میکند چه بسا که          اپورتونیستها" ، " ماجرا جوها " ، " خود خواهان قدرت طلب " و بسیاری از" جنگ  سالارها " نیز در آن شرکت میکنند . و جرثومه ء انحراف تمامی نهضت ها ، و ناکامی همه ء انقلاب ها ی اجتماعی و فرهنگی در جهان شرکت اینان است . چنین است که امروز با وضاحت می بینیم برخی از همان " جرثومه های " تزویر قصد کرده اند که با ترفند های گونا گون خویش ، حرکت بزرگ ملت افغانستان همانا جهاد بزرگ در برابر اشغال گران خارجی در دو دهه گذشته را به نفع خویش مصادره نمایند . ! همچنانکه در باره ء طبیعت می بینیم انسان با کار خویش طبیعت را تغییر می دهد همین گونه با عملکرد های نا پاک و ضد انسانی خویش بزرگترین حرکت ها و نهضت ها را آنچنانکه میل داشته اند تغییرمی دهند ؛ از همین جاست که خود سازی  نیز همچون جامعه سازی و  طبیعت سازی  یک واقیعت علمی ، عینی و درعین حال یک رسالت انسانی است .نخستین درس بزرگی که از این پارادایم تربیتی حاصل می گردد این است که اساسأ از روز گاران بسیار  قدیم  نگاه تاریخی و اجتماعی به موضوع تشکیلات بویژه  نقش انسان در بوجود آوردن و براه انداختن حرکت های سیاسی و اجتماعی دارای یک عیب بزرگی است . و آن این است که اصل  " خود سازی "     و "خود آگاهی " را تنها به مثابه مسؤ لیت یکجانبه وبصورت غیر علمی  در محدوده وقلمرو وظائف  توده های عوام در نظر گرفته شده است ؛ در حالیکه با چنین دیدی پیداست که در امر شناخت انسان شناسی و جایگاه انسان در کائینات به یک پارادُکس اسا سی  دچار شده ایم . بنا براین ممکن نیست دست به یک تشکیلاتی سیاسی و اجتماعی آزادی بخش ملی   زد مگر اینکه پیش از راه اندازئی حرکت های سیاسی و اجتماعی فرد ، فردی از بنیا نگذاران آن حرکت ها به یک خود آگاهی عمیق تربیتی رسیده باشند ، که همه انسان ها در همه مکانها دارای خصائل و انگیزه های یکسانی هستند و سرگذشت تاریخ سیاسی انسان در جوامع گونا گون این مدعا را ثابت می سازد ، و بر این مبنی  میتوان مسیر و شناخت مشترک رفتار و اغراض سیاسی را تبیین کرد.لذا  هرگونه دعوت برای

" مرید پروریی سیا سی " مردود شمرده میشود . البته پیگیریی چنین  روند گاه گاهی از جانب  " رهبران عتیقه و مغاره نشین جوامع بشری " سر میزنند که عطش قدرت خواهی در وجود  شان به شدت فراوان موج میزند ؛ رهبرانی که تن به هیچگونه  قواعد بازی نه میدهند و آرزو دارند که همین سیستم بی سر وسامان  اجتماعی را به وجدان عمومی و روح جمعی  در جوامع بشری  مبدل سازند  ، جالب آنجاست که برخی از همین رهبران پر نفوذ جوامع انسانی به ظاهر  جهان بینی های  مذهبی ودینی  را به عنوان اندوخته ها و تجارب مورد اعتبار در جامعه انسانی را هر صبح وشام   برُخ مردم فقیرو بینوائی  میکشند که همچون سیل خروشان پیرامون این " بتان " زنده طواف میکنند ؛ مگر آنچه که به عنوان سمبول های عملی در زندگی این رهبران مصنوعی  به مشاهده میرسد ، و تمامی مصلحان و رسالتمندان جوامع بشری را در هیکل یک مکتب یاری رسانده است و مؤثر ترین وسیله فرا خوانی و دعوت میان مردم به شمار میرود برخلاف آئین گذشته گان مصلح ، رسوبات مشتق شده  و مخلوطی  از اندیشه های ما تریالیستی است که  در بازار مکاره ء سیاسی توسط اجاره داران دین و مذهب بنام دین و مذهب راستین !! به خور مردم داده میشود . لذا به بسیار آسانی  میتوان این گروهی از اجاره داران دین را که از هرنوع معنویت و اخلاق فردی و اجتماعی بی بهره اند و به تقدس سازیی خویش مشغول اند " ماتریالیست های شبه مذهبی" دانست . زیرا با نفی عملی  هرگونه شخصیت سازیی فردی ،معنویت و عرفان  که اصول زرین تمامی ادیان الهی محسوب می شوند  تلاش های خود را با یک تلقی  مادی و کپی شده  از  فلسفه ء تاریخ ،  برای کسب نامشروع  ، "نان و نام" توجیه می کنند . آنچه که از نظر آنها مهم است و در سیر تدوین و ترسیم مقوله ء " نان و نام " اساس قرار می گیرد این است که چگونه و به کمک چه نیرویی   به قدرت مصنوعی و مادی دسترسی پیدا خواهند کرد  ؟ لذا میتوان گفت  چنین موجوداتی که فطرتأ   دارای ارزش های خدائی و ذات خدایی اند ؛ دنبال« زندگی » روز مره می افتند و سرانجام در منجلابی فرو میروند که در آن عزیز ترین ارزش ها ی خدایی انسان و در زیر چشم میکروب ها و آمیب های آدم نما ی جامعه   ذبح  می  شوند . عجب تر آنکه در جامعه ء ما طبقه ای بوجود آمده است که عقیده دارند نباید خود هیچ کاری را انجام دهند و در عین حال باید از محصول کار و تلاش دیگران سهم بیشتر را بر داشت کنند .! این طبقه خود را خیلی محترم می شمارند و برخی از آنها تصؤر می کنند برای غارت کردن بهترین ثروت های مادی و معنوی یک ملت فقط کافی است که خویش را وابسته به تباری از مجاهدین بدانند و چند صباحی از زندگی طفیلی خود را که در کنار مجاهدان راستین سپری کرده اند به حیث مدرک ووثیقه  " صحیح ومعتبر " استعمال کنند لذا   جایی هیچگونه  تعجب نیست که همین غریزه ء گمراه کننده قدرت خواهی برای نخستین بار  در وجود نخبه گان و روشنفکران وا بسته به جریانات چپ  با همان شدت حا کم برزمامداران وتلاشگرانی  که داعیه ء دینی را حمل می کنند احساس می گردند . زیرا به باور پیروان و هواداران مارکسیسم ،  تفسیر مادی تاریخ(ماتریالیزم تاریخی) بر این مبنا استوار است که تکامل تاریخی بشر نتیجه تکامل وسایل تولید است و وسایل تامین نیازمندیهای مادی انسان و روابط اجتماعیی که بر اساس آن ایجاد می شود «زیربنای» ساختمان جامعه است و سایر نهادهای اجتماعی (مذهب و اخلاق و دولت  و سیاست و تعلیم و تربیت و اصول عقاید و خانواده و و غیره) بر اساس این زیر بنا شکل می گیرند و « رو بنای» اجتماعی را تشکیل می دهند و هر جامعه بر حسب ساختمان اقتصادی و نحوه رفع احتیاجات مادی خود(کشاورزی و صنعت و تجارت) نوع خاصی از نهادهای رو بنایی را دارا ست که با تغییر زیر بنا (مثلا تحول از مرحله کشاورزی به صنعت) تغییر می یابدو با تکامل تکنیک سیستم اقتصادی نیز تغییر می یابد و باید تلاش کرد تا در به دست آوردن نعمات مادی و وسائل زندگی چند روزه که روح و روان فلسفه تاریخ را تشکیل میدهد از دیگران عقب نه افتی  ! که  به زعم این گروهی از مبارزین ، موضوع تأ مین عدالت اجتماعی تا  یک امر اخلاقی سقوط میکند و انجام آن یک فریضه اخلاقی و انسانی تلقی میگردد که دارای هیچگونه عوارض دیگری در ساحه مسؤلیت نه می باشد .؛ !    اکنون باید این پرسش کاملأ طبیعی را در پرتو یک ارزیابی  عمیقأ روان شناختی و جامعه شناسانه   واقیعت های را  که در بالا به آن اشاره شد  پاسُخ داد  که چگونه این همه کتله های بزرگی از روشنفکران و زمامداران  جامعه ء ما که دارای اندیشه های ظاهرآ متضادی با هم بودند نتوانیستند در اهداف اجتماعی و سیا سی خویش نه تنها از مؤفقیت نسبی برخوردار گردند بلکه با ارتکاب هزاران جنایت وغارت و ثروت اندوزی   نتوانیسته اند  از  محدوده های نفرت انگیز تعصبات  قومی ، قبیلوی و  زبانی  بیرون آیند . با یک ارزیابی کوچک اما عمیق جامعه شناسی به این نتیجه میرسیم که  مغائر به تلقی ای که مارکسیسم از انسان و تاریخ داشته است و همچنان قرآن  و اسلام از انسان دارد با عملکرد های حاکمانی که با شعار های رنگین " خانه ، لباس ، نان " با استفاده از  نحوه ء و روش غیر مدنی و کودتائی زمام قدرت را در دست گرفتند و موجب بزرگترین کشتار ها و سبب بوجود آوردن   فاجعه ها ی درد ناک  در تاریخ کشور افغانستان  گردیدند و حتی کسانی را از تیغ کشیدند که و با آنها کینه ورزیدند که هم طبقه و سرنوشت شان بودند همچون برده گان به بهانه ها و وعده های میان تهی به سربازخانه ها میبردند و می کشتند و کشته می شدند و پدران و مادران شان انتظار یک نجات آسمانی را می کشیدند که نا گهان یک تحؤل بزرگی بوجود آمد همان  قدرت مندان و حاکمان کمونیست تغییر اندیشه دادند و یک مرتبه اصلاح طلب و روشنفکر و ضد جنگ شدند و  آن شیوهءکشتار علنی و تجاؤز آشکار بر ثروت و نوامیس مردم مظلوم وطن را رها کردند و به سیاست خطرناک  پنهان کاری و " تقیه " رو آوردند و مردم را گروه ، گروه در قیام ها و اغتشاشات آزادی خواهانه اسیر می گرفتند و با بر پا ساختن  دادگاه های جعلی و فرمائشی و دروغین در تاریکی شب به کشتار گاه ها میبردند و" محترمانه " می کشتند ونابود می کردند . و دیگر حتی آشک ها برای گریستن نیز در چشمان پیر مردان و بیوه زنان نه مانده بود که ناگهان در کنار آن جلادان ماهری که مردم را در پای خونین یک جامعه بی طبقات " طبقه  به طبقه !" می کشتند و به برده گی نوین همانا استبداد تیوریزه شده در قالب" ماتریالیزم تاریخی و جامعه بدون طبقات " می گرفتند و از افغانستان تا دیوار های برلین را مزرعه ء خود  می شمردند ، گروهی بنام  مردان خدا و نجات بشر سر کشیدند و از افغانستان تا فلسطین  و از عربستان تا دور ترین نقطه زمین را ملکیت خدا وا نمود ساختند و چند روزی را  که در صفی ازمبارزان و قیام های آزادی بخش  مردم بی نوای افغانستان  سپری کرده بودند به مثابه« وکالت نامه خصوصی !!»و جهادیی که به دروغ  مهری از الله  بر پیشانی اش حک زده شده بود  برای توجیه شرعی  هر کشتار و زر اندوزی وغارت  و  معا مله گری  بکار  گرفتند ! و یکبار دیگر تمامی  مساجد و معابد و مراکز علم و فرهنگ و تمدن و   دیا نت و تقوی به منبر های از تعصب و کینه و نفرت های قومی و  قبیلوی  و زبانی  مبدل گشتند و   حرکت های آزادی بخش اسلامی که بنام  ایجاد  یک جامعه توحیدی و "مدینه فاضله " اسلامی با شعار های عدالت اجتماعی و استقلال ، در برابر اشغال گران خارجی و عوامل داخلی آنها بو جود آمده  بودند  ، در نخستین لحظات به قدرت رسیدن این  رزمنده گان دروغین خدا ، به پایگاه ها ومغازه های از دلالانی  از ثروت اندوزی و غارت گری مبدل گشتند و برخی از  هواداران و راهیان  کینه توز شان برخلاف احکام صریح و روشن قرآن پاک  و سیره ء پاک پیا مبر بزرگ  اسلام دست به کشتاری از مردم بی گناه و بی دفاعی زدند.با این فرایند  به روشنی می توان دید  که روند مردم سالاری دینی دستخوش  یک      نوع   " سالمند  سالاری" دگماتیک و متحجری   شده است . که عوارض و آثار آن نه تنها بر تنه ء مجروح جامعه ء ما به مشاهده میرسد ، بلکه نسل های آینده ما را نیز از حرکت بسوی علم و پیشرفت توأم با " بازگشت به خویش " محروم می سازد . البته باید گفت از آنجائی که اکثریت گروه ها و جریانات سیاسی اعم از شبه روشنفکران چپ که در گذشتهء سه دهه تاریخ افغانستان و در راه رسیدن به " جامعه ء بدون طبقات" و " دیکتاتوریی پرولتاریا" اهداف خویش را در قالب  شعار های غیر واقعبینانه مطرح می ساخت ، و کتله ها ی از لبرال ناسیونالیست های  که پس از ایجاد  دولت مؤقت در افغانستان  زیر نام دموکرات های متخصص به اقتضای منافع کشور های شامل در ائتلاف جهانی بر ضد ترور یزم در صحنه ظاهر گشتند وبیشتر سنگ ناسیونالیزم قومی را بر سینه می کوبند و در سنگر مشترک با برخی از گروه های سنت گرائ  شبه مذهبی که با تأ سف من این جماعتی را به سبب مشغله ها و دغد غه های مادیی آنها " ماتر یالیست های مذهبی " می نامم ومصداق یکی از تعاریف ماتریالیسم که به عنوان لقب تحقیر آمیز برای توصیف شیوه ای از زندگی که به جای اعتلاقی اخلاقی و معنوی خود وجامعه ، دنبال مال ، ثروت ، پول و دیگر امور عینی رفتن  است ،  جناح راستی را تشکیل می دهند . لذا آنچه که در این اواخر در کشور افغانستان بویژه در سطح سیاسی و فرهنگی افغانستان به ملاحظه میرسد ویاهم در حال شکل گیری است مربوط به جهان بینی و نگاه مشترک  تاریخی این کتله های از زور مندان  اعم از " چپ و راست به "انسان وجامعه " است که موجبات نا پایدار ترین ائتلاف ها و تشکیلات را فراهم میکنند . البته  نباید ازاین حقیقت درد ناک و تلخ چشم پوشی نمود که مواد خام و مصالحه اصلی این گونه معجون ها نه از  اراده ای  شبه روشنفکران چپ و یا را ست مذهبی نما  که دست به این چنین ائتلاف سازی ها و جبهات سازی ها می زنند  منشأ می گیرد بلکه گره اصلی این ریسمان  فاسد در دست های زور مند ی  از قدرت های قرار دارد که پس از ؤقوع حوادث 11 سپتامبر بویژه پس از سقوط حکومت طالبان در افغانستان زیر چتر ائتلاف جهانی مبارزه با تروریزم  حضور پیدا کرده اند . جای بسیار تأ سف و نگرانی این  است که در جامعه ما نوع نگرش خشونت آمیزی  درعملکرد های همین به قول معروف" سنت گرایان مذهبی"و همکاران ملقب به چپ گرائی غیر دینی و سکو لار شان  به گونه ای دیگری  دیده میشود  ، زیرا عملکرد های هردو جریان  متذکره که دست کم در سه دهه پر التهاب جامعه افغانی زمام امور جامعه را بر عهده داشتند ، مؤجبات سقوط  بزرگترین ارزش های مادی و معنوی و بلند ترین مفاخر فرهنگ و تمدن ملت کهن سال ما را فراهم آورده اند . جالب آنجاست که همین سنت گرایان به ظاهر مسلمان که بیشتر قرائت سنت گرای اسلام تاریخی را در عصر کنونی نیز حلال نیاز مندی های انسان معاصر می دانند و نیروهای سکو لار غیر مذهبی نیز که درعین  حفظ حرمت و تقدس ا صول دینی ، دین را یک پدیده ء تاریخی و پایبندی بر آن را در حوزه  اخلاقی  محسوب میکنند با برداشت های" نو ستالوژیک " و غیر واقعبینانه شان هنوز هم حاضر نیستند که به حکم مسؤلیت خطیر انسانی و تاریخی خود در افشأ و آگاه ساختن مردم و جهان بخصوص مردم افغانستان برداشت ها و بینش های خویش را باز نگری کنند ! و اکنون نیز که انسان به مثابه " جانشین خدا " در زمین ، و به یمن آگاهی وخِرد ِاهلی شده و برخاسته از بستر دین بسوی توحید یا" جهانی شدن راستین وعادلانه"   و ایجاد یک تمدن انسانی خالی از هرنوع نفرت ها و تبعیض ها ی قومی و زبانی گام بر میدارد بدون تردید لوازم این حرکت عظیم انسانی را نیز که شناخت و ترک هرنوع آثار و رسوبات دوران جاهلی و برداشت ها ی ظالمانه ای   که در تمامی تاریخ گذشته بر بزرگترین دست آورد های معنوی و هنری نه در یک جغرافیای خاصی و نه در یک مقطع ویژه ای از تاریخ نشسته اند درک میکند .و علی الرغم  تظاهر  بر چنین احساس" عتیقه و قدیمی !" ، شیوه های  کهنی در امر تشکیلاتی و سیاسی  را نیز  بکار می گیرند ویا هم شاید گوشها و چشمان شانرا اعتیاد به "قدرت و شهرت "  چنان کر ساخته اند که صدای  تاریخی و باستانی  دین توحیدی  را نیز که اکنون  از حلقوم جامعه مدنی و دموکراسی بر می خیزد و ناگزیرهستیم به عنوان انسانهای مؤمن و راهیان راستین انبیأ به خاطر پیروی از این روند اصلاح گرایانه و به عنوان یک عقیده و یک ایمان آنچنانکه حقیقتأ در اسلام است  صدای آنرا بشنویم و در زندگی عملی خود نیز بر آن عمل کنیم . یکی از برجسته ترین و در عین حال کار آمد ترین اصل علمی و انسانی ای که در  فرایند پیچیده " جهانی شدن " وجود دارد و این " پا را دائیم "  علمی و فلسفی در تحقیقات اکثریتی از   جامعه شناسان و مؤ رخان اعم از مذهبی و لائیک در نظر گرفته نه شده است همانا ارتباط عدالت اجتماعی و نسبت آن با" توحید " و یگانگی هستی است که روح اصلی و منبع  مشروعیت  "  مسأ له جهانی شدن " را تشکیل می دهد . ازاینکه  مسأ له کالبد شناسی و بررسی پارادائیم       

" جهانی شدن " و ار تباط آن با فلسفه توحید  و فلسفه ء تاریخ موضوع اصلی  این مبحث ما را تشکیل  نه میدهد آنرا به یک فرصت دیگری مو کول میکنم .اما در عین حال باید گفت که یکی از دلائل و ضع آسفبار کنونی در کشور ما را میتوان در ساختار های اساسی اقتصادی و سیاسی با ید جستجو کرد که در سطح جهانی و ملی به عده ای خاص این امتیاز را داده تا بر منابع موجود جهان به گونه ای غیر متناسب دست داشته باشند . وقتی یک گروه ممتاز و نخبه بخش بزرگی از منابع محدود موجود را با دلا ئل غیر موجه و مبهم سیاسی و یا هم مذهبی  تصرف کنند در آن صورت فقر ، نا برابری ، و نقض حقوق بشر پدید می آید . نقض آزادی های اساسی همچون حق تشکیل انجمن ها، حق رای دادن به اساس اصل شهر وندی ، حق آزادی بیان و عقیده و حق مخالفت در چهار چوب های  قانون و جامعه مدنی مردم را میان دو گزینه پذیرش یعنی تحمل بی عدالتی همه جانبه و فا حش یا تحقق عدالت با بکار گیری ابزار خشونت مخُیر می سازد ؛ هرگاهی که منازعه و در گیری بروز کند رهبران سیاسی اعم از مذهبی و لا ئیک جامعه که یکسان نگهدار،  غنیمت های به باد آورده اند ؛ اغلب مبانی مذهبی ، قومی و نژادی را مهمترین عامل تحریک مردم جهت حمایت از خود می دانند . بنا بر این به شیوه های گونا گون  ، امواج شعله های نفاق ، نفرت و خون ریزی را دا من میزنند . و این گونه درگیری های قومی و زبانی و نژادی تنها وقتی پایان خواهد یافت که تمامی عوامل و اسباب واقعی آن نخست شناسائی و سپس ریشه های آن  از متن و بطن  جامعه  با یک جراحی اساسی و تاریخی از بین برود . به باور من مؤلفه های اساسی امنیت عمومی جامعه ء افغانی نیز در همین امر نهفته است ، زیرا وقتی رابطه میان مردم و نهادی که بنام دولت بر جامعه حاکم است  تضعیف گردد ، مسا ئل اساسی همچون کار آمدی سیاسی ، مشروعیت و فروپاشی نهاد حاکم مطرح می شود .   

 


بالا
 
بازگشت