محمد امین (فروتن)   

 

آیا راستی هم دین آفیون ملت ها است ؟

 

چگونه و کدام دین ؟

 

توضیح ضروری : این نوشته ام  را در دوران سخت و روزگاردرد ناکی از رژیم شبه مذهبی طالبان که همیشه جنازهء عدالت و معنویت و دیانت را ، بر شانه های مسخ شده مذهب و قرائت ویژه ای از دین  به بیرون  می بردند  و همه روزه شاهد سنگسار و تعذیب بهترین فرزندان این مرزوبوم بودیم بر شته تحریر در آورده بودم که در همان روزگار سختی برخی از عزیزان و دلسوزان دین و حرمت انسان سر شانرا در کف گرفتند و با اضافه چند مقاله دیگری در یک مجموعه ء کوچکی اما  با تیراژ کم به چاپ رساندند ، و اکنون که بازهم می بینیم  به شیوه ء دیگری آن داستان حلق آویز کردن فرهنگ و تمدن بشری تکرار می شود وبرخی از روشنفکران عزیز این  سرزمین بی آنکه بدانند عمق فاجعه از کجا تا به کجاست آب در آسیاب دشمن می ریزانند ، لذا به اثر تقاضای مکرر  همان دلسوزان درد دیده و دلسوز  بر آن شدم که یکبار دیگر همان  برداشت های ناچیزم را با ویرائیش مختصر خدمت تمامی خواننده گان ارجمند تقدیم کنم .  

ای « محمد (ص) !

ای مظهر خدا وانسان ، روح و آزادی و ایمان !

بنام تو وبنام کتابی که بر تو از سوی خدا نازل گشته است

چه خیانت های است که نه میشود ؟

 

روزی که کمترین سرود بوسه است

وهر انسان ، برای انسان برادر است

                       « شاملو »

 

خواهش می کنم اگر در نوشتارو سخنان من انتقاد های زننده و تیزو صریحی وجود دارد بر من ببخشید که من بدون مصلحت گوئی که سخت « خوش آیند است » ، و تعریف کردن و دروغ بافتن شيرین !!! اما حقیقت تلخ است و بگذارید بجایی تخدیر درد و کتمان بیماری و دلخو شکنک های آرام کننده ، رو در رویی بیمار با یستیم و تلخ و صاف و راست سخن گوئیم . ما غالبأ دیده ایم و شنیده ایم که بسیاری از آدم های آگاه و روشن و گاهی هم عالم بر اوضاع سیاسی و فرهنگی کشور و جامعه کتاب خواندن ها و سخنرانی های مربوط به علم و ا دب و تکامل را تنها کار روزمره و تخصصی ای آنانی میدانند که از آن همه میراث تاریخی تمدن و فرهنگ بشری تنها بر شعار « جدائی دین از سیاست » چسپیده اند . می خواهم به این گروهی از روشنفکران ، دانشمندان ، معتقدان به اید یولوژی های گوناگون ، و به آزادی خواهانی که شعار عدالت و دموکراسی را سر میدهند و « دین را آفیون توده ها میدانند » و بخاطر جدا ساختن « دین از سیاست » مبارزه میکنند . بگویم ، برخلاف آنچه که در تاریخ دیده ایم و حتی از زبان و قلم برخی از « شبه روشنفکران مغرض » شنیده ایم و خوانده ایم انگیزه ظهوری فلسفه دین را به حیث یک ضرورت اجتماعی و اخلاق بشری می پندارم و اساسأ با شناخت وبرداشتی که برخی از این روشنفکرنما ها نسبت به « دین » و « انسان » این مخلوق خدا گونه در زمین دارند بکلی مخالفم . البته این گونه مخالفت و نا هم آهنگی های فکری ام بر مبنای شناخت علمی و اکادمیکی استوار است که در طی سالهای متمادی زندگی من نه به عنوان ضرورت روشنفکرانه ء« مودل جدید » واز روی عقده های که گاه ، گاهی بر سر راه آدمی میرویند با مطالعه آثار تاریخی مرسوم در محافل روشنفکری کسب کرده ام ، بلکه از آنرو که خود « انسان » بوده ام وبا این هویت در واحدی از کائینات ظهور کرده ام ، و در وجود من که نه از دین ار تزاق می کنم ، نه حیثیت می گیرم و نه مؤ قیعت اجتماعی ، بلکه به خاطر همین دغدغه های انسانی و دینی ای که دارام همه ء این مراتبم صدمه می بینند ، مگر فقط یک عقیده علمی و مسؤ لیت انسانی است که من را نا گزیر ساخته است تا به حیث یک حقیقت ، نه مصلحت اجتماعی و اقتصادی معتقد شده و باور پیدا کرد ه ام ، من هم مانند بسیاری از روشنفکران دنبال ریشه کن ساختن ظلم و تبعیض هستم و دنبال مذهبی هستم که آزادی انسان را تحقق ببخشد و فقر و تضاد های اجتماعی ، قومی و طبقاتی را بر اندا زند . به دنبال دین و مذهبی هستم که انسان را در همین دنیا برادرِ انسان سازد . و دنبال دین و مذهب و اندیشه ای هستم که ترازوی عدالت و قسط را در جامعه ء امروزی و نسل معاصر ، قبل از مرگ تد ریجی آن فراهم کند . من به عنوان یک دانشجوی که تاریخ و جامعه شناسی  را ورق زده و نه تنها آنرا خوانده ام بلکه برگ برگی از آنرا در اعماق وجودم لمس کرده ام و در انتهای مطالعات نا چیزم به نتیجه تلخ و نا گواری رسیده ام که آنچه در امتداد یک بخش بزرگی از تاریخ بشری بنام دین بویژه اسلام بیان شده است هما نا اوراد و الفاظ و مفاهیم تخدیری و تحریفی رائج است که دست های غرض آلود دشمنان و جهل ِ دوستان از این مکتب آزادی بخش و انسان ساز الهی در ذهن بسیاری از روشنفکران و اندیشمندان و اندر کاران سیاست و جامعه نقش بسته است .                                                                                                                         

و تو ای نویسنده روشنفکر معاصر ! جامعه گرا و مترقی و دوستدار عدالت و برادری و برابری ! آیا میدانی توحید که مهمترین رکن دین و اندیشه های مذهبی به حساب می آید ، تنها یک نظریه ما ورأ الطبیعی ایده آلیستی نیست ، و تنها به این معنا که باور داشته با شیم « خدا در هستی یکی است و بیش نیست » نیست ؟ بلکه توحید در عین حال یک جها ن بینی است ، یک بینش« تاریخی » و « اجتماعی» و انسانی است ؟ خدای که نازل کننده اسلام به مثابه پیام تکمیلی الهی در میان جوامع بشری نه تنها برای یک نسل و چند نسل بلکه در امتداد تمامی تاریخ بشر همنوا با تسط انسان بر طبیعت است . انسان که آمانت دار اوست ، حامل روح و پیام او ، و جانشین او در زمین است . و بالاخره اوست که انسان را به کمال خیر وصفا د عوت می کند ، و دعوت میکند که « خُلق و خوی خدا را بگیرد » یا به قولی « تُخلقواباخلاق الله » . اینجا ست که انسان جانشین خدا در زمین بشمار میرود . لذا من به عنوان یک مسلمان و به حیث یک خدا پرست بر این باورم ، آن خدا و دینی که من و امثال من بر آن اعتقاد و باور داریم توجیه کننده ء فقر نیست ، دینی است که فقر را همسایه ء دیوار به دیوار کفر می شمارد « کاد الفقران یکون کفرأ » پس آن مذهب و دینی که در فقر و بدبختی رشد می کند مذهب و دین ما نیست ، بلکه ریاضت کشی فردی و صوفیانه ای است که باید از جوامع بشری به شدت زدوده و محو گردد .

آری ! « قرآنی » که از سالهای سال  به دینسو تنها زینت حجره های تاریک شیوخ و روحانیون با نام و نشان جامعه بوده است درست است . اما کدام قرآن ؟ قرآن به عنوان شئی متبارکی در دست جهل و ارتجاع ؟ قرآن بر نیزه های جنایت و آدم کُشی ؟ یا قرآن به حیث کتابی که قبائل وحشی و پرگنده در صحرای شبه جزیره عرب را در کمتر از یک یک ربع قرن تعیین کننده سر نوشت خویش و جهان ساخت و فرهنگ و تمدن نوی را آفریدند ! ؟ 

آری ! قرآن کتابی است که بنام خدا آغاز می شود و بنام مردم پایان می یابد ! بر خلاف نظریه امروزی که اکثر روشنفکران و دانش آموخته گان جوامع اسلامی و غیر اسلامی می پندارند و بی باوران امروز که با دیدن چهره کریهی از عملکرد های جنایت آمیز حکمرانان حکومت های به اصطلاح مذهبی در کشور عزیز ما افغانستان انجام داده اند و تا امرو ز نیز انجام می دهند قیاس می کنند ، قرآن کتابی است که در برگیرنده حیات و زندگی است و هفتاد سوره اش از مسائل انسانی گرفته شده است ، و بیش از سی سوره اش از پدیده های مادی و طبیعت ، و تنها دو سوره اش عبادات ! آنهم حج و نماز را مورد تأ کید قرار داده است . کتابی است که توسط یک اُمی که به تعبیر قرآن نه کتاب می دانیست ، و نه شناخت از ایمان داشت و نه سواد خواندن و نوشتن را می دانیست اما به مرکب و قلم سوگند می خورد و نخستین پیامش خواندن و افتخار اش قلم است . « اقرأ باسم ربک الذی خلق ....و علم الانسان با لقلم » و میدانیم از روزی که قرآن را به « حیله دشمن » و « تحجر دوستان » از میان خالی ساختند و تنها جلد اش رواج یافت و این کتاب خواندنی را دیگر نه خواندند و تنها برای « تبرک » و « تقدس » بکار رفت و بالاخره اینکه در خدمت اموات قراراش داد ه اند و  نثار« ارواح گذشته گان !!!» و مردگانش میکنند و ندایش تنها از قبرستان ها بگوش میرسد ، از اینجاست که اینگونه قرآن و برداشت و قرائت از آنرا از سیاست و دولت  جدا باید کرد ! من به شما روشنفکری که خواهان جدائی این گونه چهره ء ذشت و کریه دینی از سیاست هستید ، کاملأ همنوا هستم و می خواهم نه تنها حریم سیاست و دولت از وجود اینگونه موهو مات و تأ ویلات باید منزه باقی بماند و جدا باشد بلکه نخستین وظیفه انسانی و ملی یک دولت مقتدر است تا در راه پیشرفت و ترقی عمومی جامعه این پدیده ذشت و شومی را از تمامی جامعه بشری گام به گام و یکجا با سائر سازمان های مسؤل و عدالت خواه دنیا بزداید .بدون هرگونه تردید در چنین قرائت تمامیت خواه و شکل گرا طبعأ احترام به رأی مردم و دموکراسی هیچگونه ارزشی قائل نیست و نخواهد بود  .  مگر این را هم باید با حرمت و سپاس کامل به عرض تمامی روشنفکران و اندیشمندان معاصری که در راه تحقق عدالت و آزادی در زمین مبارزه می کنند بر سانم که برادر و خواهری که دین را آفیون ملت ها میدانی و خواهان جدائی این آفیون از سیاست هستید ، بدانید که مبنای فکری و شأ لوده های ذهنی شما و امثال تان نمائشی از همان دید گاه های است که بصورت نا آگاهانه آن دین را نه به مثابه نیاز بشری در تاریخ انسان ، بلکه به عنوان یک اندیشه ای که در راه پیشرفت و ترقی ملت ها به حیث بزرگترین مانع ظهور کرده است و به گمان غالب چنین می پندارید که با جدائی این پدیده ء ذشت از حریم سیاست و دولت راه سعادت جامعه بشری مساعد خواهد شد .« زیرا فلسفه تاریخ و تمدن بشری از دیدگاه شما بر همان مبنا های استوار است که در نتیجه آن این گونه برداشت ها نسبت به ادیان و زندگی گذشته بشریت را نه تنها بر ذهن نسل معاصر تأ ثیر بدی بجای می گذارند بلکه به مثابه نوعی از یک تفکر و ایدیولوژی خشنی در تاریخ بشری باقی می ماند »  من بر این باورام ، از آنجائیکه تکامل جوامع بشری در فلسفه تاریخ به نوعی بینیش توحیدی استوار است این نوع  واکنش ها در برابر اندیشه ها و تمدن ها ی بشری خود موجب بروز دشواری های فراوان و جدیدی خواهند شد که نسل های آینده بشری برای نابودیی آن نیاز به قربانی های تازه ای خواهند داشت .

من به حیث یک دانشجوی کوچکی از این نسل ، ملاک پذیرش هر اید یولوژی اعم از مذهبی و غیر مذهبی توسط مردم را میزان حرمت نهادن به کرامت خدا داد به انسان این مخلوق خدا گونه در زمین می شمارم و اسلام را « دین حرمت به  انسان » می دانم و اینجاست که به عقیده من هر که به دیگر آدیان پیشین الهی اعتقاد و باور نداشت بر اسلام نیز که آخرین و کاملترین دین الهی است ایمان نخواهد داشت . شگفت انگیز است که میان تمامی پیامبران الهی و انبیأ (ع) نه تنها در دور ترین نقاط تاریخی و جغرافیاوی و در تمدن های گونا گون بشری پیام مشترک و ندای واحدی از عشق و دوستی و احترام به انسان و کرامت انسانی به گوش جها نیان و نسل های معاصر آنزمان رسیده رسیده است بلکه تا به امروز هم و با گذشت چندین هزار سال حیات جامعه بشری طنین دل انگیز و روح پرور آن بر اقلیم غبار آلود و غمزده ء نسل بالنده کنونی ما نیز سایه افگنده است .

همه میدانند و میدانیم از روزگاری که عنان قدرت و حا کمیت در جوامع بشری بویژه اسلامی در دست مستبدان و زور مندان آنهم بنام دین و مذهب افتیده است اُفول و نزول مدنیت ها و فرهنگ ها نیز آغازیده است . جالب است که چنین حاکمان و حکمرانان جابر خویش را در حالی انسان های ما فوق می نامیدند که توده های از مردم به رهبران حقیقی و واقعی از جنس خود شان نیاز داشتند ، و مردم نیاز داشتند که آرمانها و آرزو های خویش را در روح های بزرگ و آراسته  بر ایمان و تقوی در چهره های رهبران و مصلحان ملی و قومی خویش ببینند . اکنون باید این پرسش که آخیر دین این هدیه ای از پروردگار چیست ؟  پاسخ بگوئیم . و چگونه وچرا به حیث یک حادثه بزرگ و یک رهنمای از فطرت در تاریخ ، انسان را گام به گام بسوی اعتلا و ترقی اخلاقی و اجتماعی رهنمائی میکند ؟ این سوال ها بی شک در ذهن عامی ترین افراد جامعه بالاخص نسل کنونی مطرح شده است . خوشبختانه هم مردم امروز و در این مقطعی از تاریخ آگاه تر و بیدار تر از آنند که با شیوه های مرسوم گذشته و با خرید چند فتوای تکفیر و بر پا کردن چند منبر تفسیق و انتشار چند شائعه ء مجعول اتهام و افترأ بتوان فکری یا شخصیت یا اثری را در افکار عمومی مسخ کنند و به نا حق محکوم و « ملعون و کافر » و لا مذهب معرفی کنند . و هم اینگونه فتوی فروشان و شا ئعه سازان سفارشی کم خرد تر از آن است که بدانند امروز یک حقیقت برتر را چگونه باید نابود کنند . چهره ء یک شخصیتی را که محبوب و مورد علاقه مردم است با کدامین شیوه ها در افکار عمومی و ارونه جلوه دهند ؟ اما خود کلیمه ء « دین » از لحاظ زبان شناسی و ادبیات عرب چیست ؟ و در قرآن که کتاب آسمانی است چه معنای را داشته است ؟ یک از معانی شناخته شده ء « دین » که برای همه واضیح است و در لغات شناسی ادبیات عرب بر آن تأ کید شده ، همانا « پاداش و جزأ » میباشد . اما برخی تحلیل گران و محققانی که در زمینه تاریخ ادبیات عرب و علوم انسانی تحقیقات و پژوهش های نموده اند بر این باور اند که تحلیل های همه جانبه و انگیزه های اصلی این چنین نام گذاری ها  این است که در مقاطع مختلف تاریخی برخی واژه ها و لغاتی را با توجه به معانی نزدیک به کلیمات مورد نظر انتخاب نموده اند تنها « دین » به معنای  « پاداش و جزأ » نیست بلکه دارای چندین معانی و مفهومی بوده که ازآنجمله میتوان به« نظم واداره » نیز تعبیر گردد . گذشته از این برخی عرب شناسان « دین » را که به قول آنها با « د ن » و« مدنیت » نیز میتوان آنرا تعبیر کرد . شاید نخستین سوالی که در ذهن هر انسانی خطور کند این باشد که در اینگونه حالات و شرائط اجتماعی و سیاسی وبرای اجراو انجام برخی وظائف عمومی و کلی چه باید کرد ؟ و چگونه باید این هدف بزرگ انسانی را حاصل کرد و بدست آورد ؟ بدون شک این چنین مسؤ لیت های اساسی که بر آوردن آن از سوی یکتن و چند تن امکان پذیر نیست بد بین ترین آدم ها نیز که نسبت به چنین تشکل های عام المنفعه از لحاظ تاریخی به نظر شک می نگرند تنها با ملاحظه به حریم خانواده به مثابه نخستین هسته از واحد بشری در جامعه بر ضرورت تشکیل یک نهاد بنام دولت که در قلمرو قوانین یک جامعه به وظائف و مکلفیت هایش باید توجه کنند ، اعتراف و تأ کید می نمایند.

اگر چه ظاهرأ اسلام به عنوان یک دین الهی و آسمانی توسط یکتن از اعراب بدوی نشین « پیامبر گرامی اسلام محمد (ص) » که از تمدن آن زمان و فرهنگ حاکم جاهلی بر اعراب چندان بهره ای نداشت و با عرضه از دین توحیدی و الهی در متن جامعه انسانی وارد گردید . او با عرضه ای از این ایدیولوژی که توحید و عدالت دو تناب مستحکمی از آن به شمار می رفت رموز زندگی نوینی را برای عموم بشریتغلطیده در جهالت و تحجر به ارمغان آوردند . وقتی می گویم دین و حکومت دینی مقصود ما باید حکومت شخص پیامبر و شمار معدودی از یاران با وفای شان باشد که تا حدی زیا دی از آن پیروی میکردند ، نه آنکه با شنیدن اسم حکومت اسلامی و دینی به یاد خلافت و امپراطوریی عثمانی و یا هم سائر حکوماتی که در سر زمین های اسلامی همچون بغداد ، و سوریه و اسپانیا حکم می راندند در اذهان ما خطور کنند .« با  تأسف  فراوان در کشور جنگ زده ما افغانستان نیز از دیر به دین سو حکوماتی به ظاهر مذهبی اما مخالف به اساسات اصول دین مبین اسلام به نام ها و عناوین دهن چرب کن فاجعه تاریخی آفریده اند » بدون شک روشنفکران مسلمان در دنیا بیش از هر کس و هر نیروی دیگری بدانها کینه میورزند و مخالفت میکنند . اینجاست که باید ببینیم حکومت مذهبی چیست ؟ بدون هرگونه تردید حکومت مذهبی رژیمی است که در آنجا بجای شخصیت های سیاسی ، رجال مذهبی ( روحانی ) تمامی مقامات سیاسی و مذهبی را اشغال می کنند چنانچه در بیرون نیز انگاشته می شود حکومت مذهبی یعنی حاکمیت روحانیون بر ملت . طبیعی است که نخستین آثار ناگواری از این چنین حاکمیت استبداد خواهد بود . زیرا اینگونه روحانیونی که حاکم بر جامعه و ملت اند و خود را جانشین خداوند (ج) و تأ مین کننده ء دساتیر وی در زمین محسوب می کنند . ! اینجا و در چنین صورتی است که مردم حق ابراز نظر و انتقاد و مخالفت با او را ندارند . در اینگونه شرائط رهبر به اعتبار اینکه روحانی است و عالم دین ، خود را زعیم مردم میدانند . نه اینکه به رأی و اعتبار مردم کوچکترین ارزشی قائل شده باشد . بنابر همین اصل است که زعیم خود را غیر مسؤل دانسته و این گونه تلقی از حکومت دینی برداشت استبدادی از دین محسوب می شود که بر مبنای همین گونه ذهنیت استبدادی خود را نمائنده خدا  دانسته بر جان و مال و ناموس مردم دست درازی مینمایند .! گذشته از آن برای مخالفین و پیروان مذاهب و عقائد دیگر حتی حق حیات و زندگی نیز قائل نیستند ، آنها مغضوبین خدا ، گمراه ، فاسق و فاسد حساب کرده د شمنان دین تلقی می کنند . !! اما دامن دین مقدس اسلام از اینگونه توهومات و خرافات بکلی پاک است و اصولأ در اسلام به حیث یک دین آسمانی و الهی چنین بحث های نا پا کی وجود ندارد . در اسلام و اصولأ در هر دین الهی میان مردم و خدا واسطه ای در کار نیست ، هر کس و در هر گونه شرائط مستقیمأ با خداوند ( ج) در تما س می باشد . در اسلام علوم فریضه ای هست که بر هر مرد و زن فرض است و تبلیغ مذهبی و اصولأ اخلاقی یک رسالت عینی و عمومی است . افراد ویژه ای مأ مور این کار نیستند ، بنابر این یک قشر رسمی بنام ملا ی رسمی ، مبلغ رسمی ، مفسر رسمی وغیره وجود ندارد بلکه همه سرباز و بدون نام و القاب خاصی اند . هرکسی جدا گانه  و بصورت منفرد با خالق  در ارتبا ط است و هر کسی مسؤل اعمال وعقائد خویش . چنین است مبنای دموکراسی انسانی در یک جامعه ء اسلامی که آزادی فرد در برابر قدرت و مرکزیت جامعه تأ مین میگردد . و این چنین است که در اسلام علم یک فریضه الهی محسوب می شود و تقسیم این مسؤلیت بزرگ انسانی بر" علوم شرعی " و " غیر شرعی " یکی از آنعده خطا های است که در امتداد همه تاریخ بشری با لاخص اسلامی بر ملت ها و کشور های اسلامی روا داشته شده است . ! اما کمی هم در باره ء مفهوم اصلی این آیه ء از قرآن پاک  « الیوم اکملتُ لکم دینُکم و اتممتُ علیکم نعمتی و رضیتُ لکم الاسلام دینا. » یکی از مظاهر قوت و کمال دین مقدس اسلام به حیث یک ایدیولوژی این است که این دین تکمیل کننده و ادامه دهنده سائر ادیان الهی مانند یهودیت ، و مسیحیت است که هریکی از آنها در محدوده ء خاصی از تاریخ و قلمرو معینی از جغرافیا بر بشریت به غرض رهنمائی جوامع انسانی و ارتقای مادی و معنوی تمدن و اخلاق بشری نازل شده بودند . در سراسر آیه ء فوق الذکر کلیمات و اصطلاحات عامی بکار رفته است ، همین بکار گیری واژه های عام و کلی سبب گردیده است که تحلیل گران و قرآن شناسان و مفسران سر تاسر این آ یه را بر موجودیت سائر ادیان الهی که در سراسر جزیرة العرب از سال های سال بد ینسو حاکمیت داشتند تعبیر و تفسیر کنند . بویژه بخش آخری از آیه مورد بحث « و رضیت ُ لکم الاسلام دینا » که با صراحت کامل از تنها هدیه الهی بر بشریت آنزمان صحبت می کند . این جاست که ما با صراحت اعلام داشتیم هرکی مؤحد و پا بند به اصول معتبر و مندرج در سائر ادیان الهی نیست نه میتوان وی را مسلمان مکمل به شمار آورد . اما باید توجه و دقت داشت که در امتداد تاریخ بشری اکثر  ادیان الهی از سوی زمامداران جابر و منفعت طلب در جوامع انسانی از محتوا و هدف اصلی آن که هویت و اصالت بخشیدن به انسان و جامعه معاصر بوده است دیگر گون و مسخ شده و بدو ن شک که از نظر اسلام نیز اتکأ و تأ کید بر این نوع بینیش های شرک آلود دارای هیچگونه اعتباری نیست و اصولأ نزد پیروان سائر ادیان الهی بویژه علمأ و دانشمندان مذهبی آنها نیز اینگونه بر داشت ها و قرائت های دینی به سبب فرقه گرائی های گونا گونی که از سوی شاهان و اشراف زده گان در جوامع مختلف دوره های خاص تاریخی وارد گشته است چندان مورد اعتبار نه می باشند . خلاصه اینکه اسلام ادامه دهنده راهی است که از نخستین آدم آغازیده شده است و تا آخرین « دم » و در میان تمامی نسل ها و همه ء عصر ها ادامه خواهد داشت .

اما در همه ء عصر های قبل از اسلام که به مقتضای شرائط تاریخی و اجتماعی آن دوران از سوی پیامبران الهی این رنج دیده گان که رنج ها و مشکلات و محروم شدن ها و گرسنه بودن ها را با پوست و گوشت خویش لمس و حس کرده بودند ، پیامبرانی که همه آنها چوپانی کرده اند . بدون شک مبارزه با دین زور پرستی ، دین مُلا و عالم بی عمل و مترفین بی درد ، آنزمانیکه آشکارا وبروی باز زندگی می کند آسان است ، اما هر زمانی که دین شرک و زور پرستی در لباس دین توحیدی بصورت ابزار دست ملای متحجر و مترفین بی درد در تاریخ عرضه و نمو دار گردد ، زور پرستان بنام دین توحیدی در برابر دین الهی و توحیدی قرار گیرد و طاغوت پرستان بر رهبران و مصلحان صمیمی نهضت خدا پرستی مسلط شوند فاجعه های  در تاریخ بشری آفریده می شود که زدودن آن از دامن تاریخ کار بسی مشکلی خواهد بود . لذا علمأ و روشنفکران ما مبارزه با دین مسخ شده را بخاطر احیأ و استقرار دین راستین باید سر خط مبارزه علمی و عملی خود قرار دهند ، آری دینی که در تاریخ تحقق نیافته و باید امروز با قرائت انسانی از دین این نهاد مقدس در جامعه بشری استقرار یابد و مردم باید وجدان مذهبی آگاهی پیدا کنند تا مفهوم راستین توحید را در یابند و بفهمند که دین توحید با دین طاغوت فرق می کند و برای استقرار و تشکیل جامعه و نظامی تلاش کنند که در سایه ء آن انسان به عنوان جانشین و نائب خدا در زمین حرمت و کرامت پیدا کنند و بالاخره با کسب هویت راستین و اصالت اجتماعی و حقیقی اش در انتهای خیابان آزادی و مردم سالاری و دموکراسی شاهد قربانی انسان و مظلومترین حق و عزیز ترین شهید انسانیت در تاریخ بنام دین نباشد . لذا رسالت انساندوستانه ء تمامی روشنفکران و دانشمندان و مبارزان نجات این قربانی و احیای این شهید در تاریخ است . نه طرد و تکذیب و آلوده کردن آن . باید به کمال احترام به عموم اندیشه های انسانی بگویم که برخی از روشنفکران جامعه ء ما با مطالعه ء آثار دوره حاکمیت کلیسا در اروپا که منجر به جنگ های خونین صلیبی و حتی تجزیه ء مذهب مسیحی در تاریخ گردید و عوارض معلوم و طبیعی آن همانا پیدائش افکار ضد دینی و لائیک با هر تعبیری که بوده است در سرتاسر جامعه و تاریخ بشری رو نما گردید برای جوامع اسلامی بویژه کشور جنگ زده ما افغانستان نیز همان نسخه ای از سکولاریزم یا « جدائی دین از نهاد دولت و سیاست » را پیشنهاد می نمایند . اما باید به این طیف وسیعی از روشنفکران جامعه ء ما خا طر نشان سا خت که کلیسا خود را نماینده سلطنت الهی در زمین می دانست و انسان ها را همه چون گو سفندانی که به دست پاپ سپرده شده است می شمردند به زعم حاکمان کلیسا در آنوقت هرکه مسیحی نبوده از ان جمع « گله » خارج به شمار میرفت و هرکه از چوپان (پاپ ) فرمانبردارنبود از خدا اطاعت نه می کرد .!! وباید آنرا در بدل گناه به مرگ سختی مجازات می کرد ! مردم هیچ سر زمینی و در هیچ زمانی حق نداشته اند روش زندگی را خود تعیین کنند ، بلکه این کلیسا بوده که از جانب مسیح« پسر خدا » اِعمال قدرت می کرد . مطابق به دین مسیحیت آن روزگار هیچ جامعه و مردمی حق نداشته اند که به زبان خود سخن بگویند و کودکان و اطفال اش را به زبان بومی شان آموزش دهند ، که به عقیده زما مداران کلیسای آنزمان لاتین  زبان خدا بود و حتی اگر مسیحیان هر کشوری انجیل را که کتاب خدا است به زبان خود ترجمه می کردند باغی و از گله خارج محسوب می شدند ؛ آنچه که در باره آغاز عصر نوین و درهم شکستن نظام های مذهبی در قرون ؤسطی کمتر مطرح است ظهور نهضت های ملی در اروپا یعنی قلمرو کلیسای کاتو لیک بود که همراه با نهضت فکری و علمی رُنسانس ، حکومت به سطح جهانی یا انتر ناسیو نالیستی ، کلیسای کاتو لیک را درهردوجبهه سیاسی و فکری با ضرباتی از تشکیل حکومات «لائیک » در برخی کشور های اروپائی در هم می کوبیدند . اینجا بود که ملت های نوین اروپائی چون انگلستان و فرانسه و المان و اسپانیا ...جان گرفتند و در برابر « رم » به استقلال رسیدند و حکومت های ملی را جانشین حکومات کلیسا و پاپ نمودند . برای نخستین بار اجازه ء تأ سیس مکاتب غیر مذهبی در برابر فرمانی از سوی کلیسا که تنها تأ سیس مکاتب و مدارس مذهبی را آنهم با تلقی متملقانه  ای از پاپ تعبیر میگردید صادر شد . فرزندان و کودکان هر ملت حق یافتند که برخلاف فرمان کلیسا بزبان ملی خود آموزش ببینند . همچنان چاپ و ترجمه کتاب مقدس « انجیل » بزبان هر قومی که بتوانند بصورت مستقیم از کتاب خدا بهره گیرند ، مغائر با فرمان تعصب آمیز کلیسا که تنها زبان لاتین را زبان خدا می شمردند صورت گرفت . این فرمان از سوی کلیسا در حالی صادر گردیده بود که زبان حضرت مسیح که کلیسا آنرا خدا و گاهی فرزند خدا محسوب می کرد زبان لاتین را نه می دانیست بلکه بزبان انجیل که زبان عبری بوده تکلم می کرد . ما دیدیم که از عصر رنسانس که  ظهور نهضت های ملی در برابر انتر ناسیونالیزم مسیحی بود ، کانون های آفسرده ء ارواح ملت ها بر افروخته شد و عقل ها به جوشش در آمدند و اندیشه ها سر باز زدند و هر ملتی با خصائصی که داشتند به ابتکار و عمل پرداختند . و درست خلاف آنچه که هوا داران انتر ناسیو نالیزم و مخالفان نا سیو نالیزم می گفتند ، اروپای قرون وُسطی که خود را از حکومت جهانی به قلمرو شخصیت ملی خویش باز کشید . و در جهان بینی تنگ و حصار بسته قومی نه شد « که با هزاران درد امروز در جامعه ء ما برخی از روشنفکران تقلیدی حسرت آنرا می خورند » و برعکس گام به گام بسوی جهان نوی به پیش رفتند و زمین را کشف  کرد  وبا ملت ها و مذهب ها و فرهنگ های بشری آشنائی یافت . و جهان را شناخت و انسان را ، ملت ما نیز همچون اروپائی ها طعم تلخ این انتر ناسیو نالیزم مذهبی را چشیده اند و تا هنوز هم می چشند و هیچ مذهبی در تاریخ به اندازه ء اسلام بویژه در عمل و سخن شخص پیامبر گرامی اسلام با تعصبات جاهلی قبیلوی ، تضاد ها و تفرقه ها ی نژادی و روح برتری جویهای قومی و نسبی مبارزه نداشته است و از بربری عرب و عجم و قریش و حبشی دم نزده است ، با این همه دیدیم که پس از رحلت پیامبر و قرن ها بعد از حیا ت اش آنچه بنام « انتر ناسونالیزم اسلامی » خوانده می شد جز توجیه مذهبی امپریا لیزم خشنی که اشراف عرب و غلامان شان ساخته بودند نبود و اسلام که دعوت به آزادی و شرف و کرامت انسانی می کرد کمندی شده بود که مردمی که با قرن ها تمدن و فرهنگ و اصالت بشری و انسانی حمایت از فلان رئیس قبیله بدوی عرب و نوکران عجمی شان کردند و به عناوین گوناگون تحقیر و تذلیل می گشتند . آری ! فرق این ناسیونالیزم اسلامی خلافت که در مقاطع گوناگونی از تاریخ بویژه در تاریخ معاصر افغانستان که برخی از آدم های بیسواد و کم سواد بر مزین ساختن این چنین القاب و عناوین بزرگ به درجه امیر المؤ منین !! و غیره رسانده اند با اسلام راستینی که توسط پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد ( ص) از سوی خدا نازل و توسط یاران و پر چمداران و فاداراش در سر تا سر جهان ابلاغ گردید تفاؤت اساسی دارد . امروز همه روشنفکران جهان سوم و تمامی آنانیکه از بد حوادث تلخ روز گار که لحظه به لحظه تناب های کشتی طوفانزده ء ملت سلحشور افغان را می شوراند به این معبد ویرانه ء تاریخ رو آورده اند ، میدانند و دریافته اند که چگونه سرداران زمان و سر کشان زمین به پا بوسی این آستان تحجر و قدرت رو آورده اند و سر بر خاک اخلاص و یک توضع مصنوعی ای نهاده اند !! و میدانند که در شرائط امروزی میهن عزیز ما که دشمنان پیدا و نا پیدا ی ایمان و فرهنگ بالنده ء مردم این سرزمین نه از یک جهت بلکه همه سو احاطه کرده اند چه باید بکنند و از کجا آغاز باید کرد ؟ به یقین که جای تمامی کسانی که با در دست داشتن تمامی ابزار تبلیغاتی و فرهنگی مدرن که با تلاش های شبانه روزی شان بدست آورده اند و تنها شعار بلد اند و بجای یاری رساندن واقعی به مردم خویش تنها بر شعار سر دادن ها اکتفا می کنند تا هنوز و شاید هم تا دیر زمانی خالی خواهد بود . و در وادیی حسرت و در میان غوغای زندگی با شکست های پی در پی خویش اعتراف خواهند کرد . وبه فریاد رسا اعلام می کند که  بیشعوری در کنار شعور ، شرک در کنار توحید ، ایمان در کنار بی ایمانی عرضه می شود . به یقین کامل میتوان گفت امروز تمامی روشنفکران مسلمان دنیا به این حقیقت پی برده اند که ذلت و افول مسلمانان از آنجا آغازیده شد که بجای اسلام تعقل ، اسلام تعبد خشک و نا آگاه را پیشه کردند و هر گاهی که بیا موزند قرآن کتاب خواندن و آموختن است و نه تبرُک ، پیام شنیدن است نه شئ مقدسی که باید پرستید . و روشنفکر روزگار ما باید اعلام کند که « من لا معاش له ،لا معاد له » هرکه زندگی مادی ندارد از زندگی اخروی نیز محروم است . روشنفکر روزگار ما باید بداند که پس از اتمام این سفر بزرگی از تاریخ در کجا ایستاده ایم ؟ چگونه آمده ایم و چگونه باید راه زندگی را بپیمایم ؟ و باز هم باید بداند که نیاز نسل معاصر ما چیست و من نماینده کدام نسل در تاریخ ام ؟ و در یک کلام اسلام راستین و اسلامی که پارسائی و زهد و قناعت وصبر را به میزانی که امروز انحطاط آور و منافی با شخصیت انسانی و رشد و قدرت و بر خورداری و پیشرفت زندگی و استقلال روح و اراده ء انسان می نما یند در خود و فرهنگ اصیل اسلام معنی یابند . و انسان معاصر که با ضعف وفقر و رنج مقابله می کند ، این چهره انسانی از اسلام را نه تنها باور کند بلکه در راه گسترش آن آماده به هر نوع  ایثار و قربانی گردد . 

 


بالا
 
بازگشت