محمد امین  فروتن

 

« نگاه تحلیلی  به عوامل وریشه های مقاؤمت وجنگ  در افغانستان !!  »

آیا هر جنگ و آشوب از جنس" مقاومت ملی" است ؟

 

 

خورشید هرکسی چو شب آید فرو شود

خورشید من برآید ، هرشب ، نماز شام

 

  " حبیب الله خراسانی شاعر نامدارزبان فارسی "   

 

مسخره ترین تحلیل و حرفی که تا اکنون خوانده  ایم و شنیده  ایم این است که آشوب های پراگنده و روزافزون در جامعه ما را  « مقاؤمت ملی »  می نا مند . البته هیچگونه تردیدی وجود ندارد که به دلا ئل فراوان و گوناگون اعم از داخلی و خارجی بیش وپیش از هر روز دیگر دائره  وسیع زندگی صلح آمیز مردم  ما تنگ و تنگتر می گردد . اما علی الرغم این همه هرج و مرج و رجز خوانیهای" پهلوان پنبه ای" و بی نظمی های سریع السیرسیاسی   فرق اساسی میان " مقاؤمت ملی" و " آشوب  گری" وجود دارد . اکنون باید دقت کرد و تأ کید داشت که چه وقت یک حرکت بزرگ مردم را میتوان« مقاؤمت ملی » محسوب کرد وفرق میان جنگ های " زخم معده ای " و در بسیاری موارد  احساسی در جامعه با "مقاؤ مت ملی " در چیست  وچه وقت وچه گونه  آن همه  آشوب ها و اغتشاشات پراگنده قبیلوی را میتوان   مقاؤمت ملی   نا مید   ؟ به عقیده ء این حقیر به ماهیت و انگیزه و محتوای برخورد ها و جنگ ها باید نگریست که اصل ملاک  همین نکته اساسی است  . اختلاف نظر ها و حتی برخورد های انتقام جویانه و در بسیاری موارد مسلحانه  قومی ، نژادی و قبیلوی را که دارای ماهیت  انسانی نیستند و از لحاظ مشروعیت گرائی اجتماعی و جهت گرائی سیاسی ، فرایند ادغام نژادی ، قومی ، زبانی و حتی منافع معین طبقاتی سبب شده  و تا حدودی افغانستان را به نوعی " د یگ جوشان " تبدیل کرده است ، هیچگاه نه میتواند اینگونه   آشوب های پراگنده و کور و بی هدفی را  مقاؤمت ملی دانیست   !  بدون شک اگر" جنگ های زر گری " متفرق و متنوع و صد هزار رنگ نفسانی  از خصومت های شخصی ، تصفیه حساب های گروهی ، قومی و نژادی سر چشمه می گیرد نه میتوان گفت این اختلاف ها و جنگ ها از جنس مقاؤمت ملی اند ونه هم باید در تاریخ ملتها   به عنوان حرکت های آزادی  بخش ملی به ثبت برسند !!از سوی دیگرچون  این گونه جنگ ها و خصومت ها از همان آغاز ریشه در سرزمین و تفکر  بیگانه پرستی دارند و مشتمل بر هزاران جنایت پیچیده  ضد بشری میباشند ، بدون کوچکترین شبهه ای  اینگونه  جنگ ها ، جنگ های  بی معنی ، بی هد ف و پراگنده ای قومی  تلقی می شوند . بنا بر این آنچه که از نظر ما در شناخت یک حرکت اجتماعی ، سراسری و ملی مهم است و در سیر تدوین و ترسیم مقوله مورد بحث ما اساس قرار می گیرد این است که پس از شناخت دولت ملی و هویت او و فهم او است که باید مقوله ای بنام " مقاومت ملی " و یا " غیر ملی "  را مطرح کرد . متأ سفانه ما مفاهیم اساسی مانند دولت ملی و یا هم مقاؤمت ملی را در بزنگاه های سیاسی و برداشت های غرض آلود خویش  قربانی کرده ایم . روی همین دلیل امروز به همان پیمانه که با نبود لوازم ضروری برای  دولت ملی ، یک شرکت تجاری سهامی  هزار رنگ و سلیقه  را دولت ملی دانستن یک حرف ناسنجیده است ،جنگ های پراگنده ء قومی ، نژادی و زبانی را نیز  مقاؤمت ملی شمردن بزرگترین خطای توجیه کننده گان آن به حساب می آید .  جا لب این جا ست که برخی از نامدارترین روشنفکران جامعه ء ما درچنین دامی افتاده اند و برخورد شان با حوادث از همین جنس است . د ر ست است که روشنفکر نیز محصول همین جامعه است حتی در پیشرفته ترین جوامع بشری نیز گاه گاهی چنین است و در بسیاری موارد غریزی و احساساتی عمل می کنند و سیاسی کار می شوند و در راستای تکامل تاریخی و اجتماعی جوامع بشری توجیه کننده خشونت می گردند و رسمأ از خشونت طلبی های موجود در جامعه زیر نام " مقاومت ملی " دفاع می کنند .مگر به عقیده من اگر کار تحقیقاتی و پژوهشی این عده ای از روشنفکران با تفکر و انتقاد همراه باشد هرگز با این آسانی آشوب های غرض آلود و ماجرا جویانه دریک جامعه را به آب  " مقاومت ملی "  تطهیر نه می کنند . و روشنفکران جامعه ما نیز به دنباله روی و خشونت کشیده نه میشوند . بدون تردید  این حالت نیز محصول تاریخ گذشته ملت ما است که بخش مهمی از حیات مان را بر سر پرسش های غلط به هد ر داده ایم و هنوز هم از دست می دهیم . اگر ما بتوانیم نگاه انتقادی به خود مان داشته باشیم و در تمامی حوزه ها اعم از حوزه قدرت و اپوزسیون اندیشه پرسشگری نسبت به خود مان و تاریخ مان را تقویت کنیم ، بدون شک که در راستای شناخت و استعمال  مفاهیم مهمی چون " مقا ومت ملی " یا هم " دولت ملی " از دقت لازم کار خواهیم گرفت .طبیعی است نخستین محصولی که از این گونه تحلیل ها و تلاش ها ی برخی از نخبه گان جامعه فقیر ما بدست می آید کُند  ساختن حربه قاطع اصلاحات تدریجی در تمامی زمینه های اقتصادی ، فرهنگی و اجتماعی است که مردم ما به امید پیروزی آن بزرگترین قربانی ها را متحمل گشته اند  . اما چنانکه از قرائن بر می آید اجرای  این  پروژه  عمیق نیز خود به یک معضل بزرگ و بحران زا ی مبدل گشته است ؛ زیرا از یکسو جامعه ما را چنان  بیماریی مهلک ارزشها فرا گرفته است که برخی از چهره های با نام جامعه ما را بصورت آگاهانه و یا نا آگاه وادارساخته اند تا رسا لت روشنفکری و روشنگری راکنا رگذاشته با آنکه میدانند این رویه به حال جامعه مضر است وارد گود ناپاک سیاسی می شوند  . و  سیستمی را که بیشتر به شرکت  سهامی تجارتی ، آنهم از نوع  انحصاری  آن  شباهت دارد « دولت مشروع ملی » می نا مند .!!  در چنین شرائطی است که برخی از" راه نو رسیده گان " سیاسی و روشنفکران شعاری حوزه ء صلح آمیز  سیا ست و مدنیت  در جامعه را مغائر به "  مصلحت ملی "می بینند و معتقد اند که طرح مسآله اصلاحات ساختاری مضر به حا ل جامعه و اندیشه است و باید برای تغییر اوضاع دست به قیام مسلحانه زد !!، تا آنجا که در حال حاضر هر روز از بام تا شام عملیات انتحاری  و اجرای برنامه های کور و ضد بشری در افغانستان را توجیه شرعی می کنند و آنرا با عرضه استدلال های استخاره ای و موهوم نه تنها " مقاومت ملی " می شمارند بلکه در صورت لزوم به مثابه " جهاد مقدس " با کفار و اشغا ل گران محسوب میکنند!! . در حالیکه بحث " مشروعیت یک قیام و مقاومت " وابسته به ظوابطی است که به عنوان یک استراتیژی از سوی یک اپوزسیون مطرح میگردد . بدون کوچکترین تردید و شبهه ای در فرهنگ سیاسی جوامع بشری  معاصر بویژه کشور های جهان سوم اصل وجود یک استراتیژی و تفکر روشن سیاسی متضامن مشروعیت تاریخی یک مقاومت دانسته می شود . درتصویر چنین تحلیل جامعه شناسانه ای  است که روشنفکران راستین جامعه  و نخبه گان واقعی ملتها میان" شورش"  و" قیام" فرقی قائل می گردند که شورش کور به دنبال یک عصبا نیت تنها به خاطر انتقام گیری و اقناع خاطر ایجاد میشود ، مگر قیام  دارای ویژه گی های حد اقلی انسجام و رهبری برخاسته از جامعه و مردم است که برای تأ مین و تحقق عدالت سراسری و ریشه کن ساختن ریشه های هر نوع ، ظلم و تبعیض ، هدف استراتیژیک را با نگاه های انسانی دنبال می کند . البته ممکن است در مسیر تاریخ سیاسی و اجتماعی ملت ها مردم و اکثریتی از شهر وندان به این نتیجه رسیده برسند که نظام حاکم  اصلاح ناپذیر است ، اما در عین حال استعمال خشونت را نفی کنند ، آن وقت مسأ له اصلاحات ساختاری  مطرح می شود که با اتخاذ روشهای اصلاح طلبانه اهداف بنیادی و انقلابی را تحقق می بخشند . اما نباید فراموش کرد که عقلانیت در سیاست ، عقلانیت در گفتگو است ، یعنی اگر کسی دنبال حمایت دیگران بویژه شهروندان محروم یک جامعه است باید اصل دموکراسی و مشورت با دیگران را اکیدأ در نظر داشته باشند . که در رهبری حرکت های معاصر بجای اتکأ به رهبری " کاریز ماتیک "اصل بر گفتگو با جامعه و تک تکی از شهروندان گذاشته و توجه به این اصل  تنها ملاک مشروعیت یک حرکت ومقا ومت ملی محسوب می شود . طبیعی است که شناخت سیستم های ظالمانه در تاریخ نیز به چگونگی مشروعیت آن  ارتباط مستقیم و تنگا تنگی دارد ، لذا هر نظام و دولتی ویا هم حرکت آزادی بخشی  که مردم را به اطاعت فرا می خوانند باید توجیهی منطقی که در فرهنگ سیاسی و حقوقی بنام مشروعیت نامیده می شود،  برای حکومت کردن و یاهم تلاش برای به قدرت رسیدن داشته باشند . نباید فراموش کرد که پذیرش و قائل شدن حق ویژه برای عدهء خاصی در یک تشکیلات اعم از دولت و یا  هم اپوزسیون به هر دلیلی که باشد مانع تحقق دموکراسی و مردم سالاری و درنهایت عدالت اجتماعی می گردد . باید توجه داشت که به دلیل نا برابری های اقتصادی و اجتماعی در اکثر نظام ها و سیستم های دموکراتیک در عمل امکان حضور برابر در عرصه سیاسی از افراد و شهروندان گرفته می شود . اگرچه به لحاظ حقوقی همه دموکراسی ها بر اعطای حقوق برابر استوار اند ، اما پذیرش حقوق برابر ، لزومأ به معنای برابری سیاسی نیست و عدالت  اقتصادی و سائر برابری ها را هم لازم می داند .لذا میتوان گفت که اگر هر نظام حقوقی و یا هم حقیقی بر نا برابر بودن حق سیاسی استوار باشد نباید از آن انتظار دموکرات بودن را داشت ، هرچند این ساختار ها ی غیر دموکراتیک  با بهترین نیت ها و ارا ده هم بوجود آمده باشد . تجربه ء دست کم سه دهه  گذشته تاریخ کشور ما میرساند که در بسیاری موارد تلاش برای اعمار" جامعه ء بدون طبقات " و خالی از استثمار فرد از فرد که از سوی فعالان جریان ها و احزاب مارکسیست در افغانستان صورت می گرفت و از سوی دیگر ایجاد " مد ینه فاضله " و جامعه توحیدی که نخستین هدف نیروهای جهادی  و دینی را تشکیل میداد به ناکامی انجامیده است . و بجای ساختن بهشت برروی زمین جهنم آفریده شده است . دلیل عمده ء این تنا قُض در برنامه و عمل فقدان و نبود دموکراسی و مردم سالاری درون گروهی  و یاهم در درون نظام های حاکم بر افغانستان  بوده است که به علت کم توجهی پیشگامان حرکت ها و دولت های حاکم بر سرنوشت جامعه افغانی ،  به این اصل بوجود می آید . همچنان برای اینکه یک جنگ و مقاومت را در ترازوی جامعه وتاریخ یک ملت مورد ارزیابی قرار دهیم  باید به عملکرد ها و نتائج آن ها نیز  توجه داشت ، که متأسفانه در زمان کنونی بسیاری از نظام های توتالیتار با پینه ساختن و برچسپ زدن  مصنوعی عنوان ها  و القاب فریبنده و دهن چرب  کن سیاسی مانند " دموکراتیک " و " اسلامی " همچنان " مقاومت ملی " و غیره الفاظ نا مأ نوس و فاقد بار معنویت به جای نظام های  عادلانه داعیه ظلم وستم و تبعیض را بر پا کرده اند . عامل مهم دیگری را نیز که نباید آنرا در تحلیل های جامعه شناسانه و تاریخی خویش  از نظر بدور انداخت  ، فرهنگ استبدادی درکشور های شرقی منجمله افغانستان است که متأ سفانه  تمامی مناسبات سیاسی و فرآورده های اجتماعی آن  فقط سیاه و سفید است و خاکستری ندارد و این سبب سیاست های خون باری گردیده است که یک نسل خشونت طلب و مستبدی  را با عکس العمل های خونینی بوجود می آورد و توجه خاص  به این بیماریی مُهِلک و ریشه های تباه کننده یک تمدن و نسل جوان معاصر ، در جوامع واقعأ دموکراتیک کنونی  مدت ها ست که مدنظر گرفته شده است . بررسی  مولفه های  امنیت یک جامعه از وظائف اساسی یک دولت محسوب می شود که با درد و دریغ که این رسالت نیز از همان روز های نخست تشکیل اداره موقت در افغانستان بدوش نیروهای خارجی اُفتیده است ، لذا تأ کید بر نگرانی ها ، نیاز ها و حقوق شهر وندان  در حوزه امنیت  به مثابه  یک دولت ملی هیچگاه در توان اداره کنونی نه میباشد ، طبیعی است که در چنین شرائط بحث مشروعیت یک نظام به عنوان یک دولت ملی  بطور جدی خدشه دار می گردد . میتوان گفت که همین موضوع امنیت شهروندان یک جامعه به مثابه  ملاک و نخستین  پیش شرط  مشروعیت یک حرکت سیاسی و اجتماعی به حساب می آید که با هزاران     درد و دریغ  دسته های گوناگون شورشی که همه روزه و با اجرا و سازمان دادن  عملیات خونین انتحاری  نه تنها مردم بی گناه مان را به کام مرگ می سپارند بلکه بزرگترین سرمایه های فرهنگی و معنوی ملت کهن و بزرگ ما را نیز در آتش جنگ های خانمانسوز این سرزمین نابود می سازند . و به روز روشن دسته دسته از فرزندان این مرزوبوم را گروگان می گیرند و با بسیار آسانی و ساده گی سر می بُرند و مُصله می کنند . ! جالبتر و مضحکتر  آنجا ست که برخی از مقامات ارشد نظامی کشورهای همسایه  برای معرفی این به اصطلاح " نهضت سراسری و آزادی بخش ملی " خود د ست به کار می شوند و همین جمع پراگنده آشوب گران و ناراضیان  جامعه ما را " قیام  ملی و سراسری افغانان " می شمارند .     (1)      

 می گویند : قلندري كه خيلي به استاد و قطب خود علاقه داشت به اين و آن مي گفت قطب ما هر شب به آسمان ها سفر مي كند. عده اي نزد استاد او رفتند و پرسيدند؛ چرا دروغي به اين بزرگي گفته اي؟! و مرشد با تعجب جواب داد؛ من كجا و اين ادعاها کجا ؟ وقتي به آن قلندر گفتند استادت كه ادعاي تو را انكار مي كند؟ جواب داد ، که مرشدم بد می کند من میدانم یا مرشد ام  ؟ من میگویم که او هرشب به آسمانها میرود ، پس او میرود !! داستان این قلندران افغان و آن مرشد ان  بیگانه نیز این چنین است . بحث بر سر این بود که چگونه یک حرکت ساده و بسیط داخلی  آله دست بیگانه گان میشود و سرانجام نیز با تغییر مختصر حلقات با نام ونشان روشنفکری در دام های رنگا رنگ دشمنان دین و میهن باستانی ما می اُفتند اما آنچه که از همان نخستین روز های تشکیل اداره ء موقت افغانستان در عرصه ء نهادینه سازی دموکراسی و خود آگاهی ملی بوضوح  دیده میشود علی الرغم سرازیر شدن ده ها ملیارد دالراز سوی جامعه ء جهانی  در رکاب  لشکری از متخصصان  اقتصادی و امور سیاسی  افغان تبار و خارجی های اصیل ساخت کارخانه های نئو لبرالیزم جهانی سرازیر شده اند  ، مسأ له بی کفا یتی زمامداران حاکم بر سرنوشت جامعه فقیر و جنگ زده ما  است که آرام ، آرام با تز ئید و تصادم  منافع کشورهای خورد وبزرگ  جامعه جهانی در تمامی سطوح جامعه ما به مشاهده میرسد ، این نا هنجاری ها ی سیاسی و اجتماعی  که  به کمک منابع و نهادهای چون صندوق بین المللی پول ، بانک جهانی ، اتحادیه ها  و مجامع  وابسته به سازمان ملل متحد  مشروعیت حقوقی و قانونی کسب کرده اند تمامی نیروهای اعم از مراجع حاکم بر سرنوشت ملت زیر نام دولت مشروع افغانستان  و یا هم گروهی از مخالفان یعنی " اپوزسیون " " مشروع و قانونی "مسلح و غیر مسلح جامعه ما  را  که از همان آغاز فاجعه در افغانستان دست، بدست هم  می گردند ، زیر پوشش و حمایت همه جانبه اقتصادی و تسلیحاتی  خویش قرار میدهند . کاذب بودن این مشروعیت با توجه به مغائرت میان تجویزات نظری و پیامد های عملی آن درزندگی عملی شبه زمامداران وهمچنان"اپوزسیون      نظامی و مسلح رژیم حاکم کاملأ روشن وواضیح است . زیرا می بینیم که در پی اجرای عملی این اندیشه به عنوان سیا ست نئو لبرالیسم جهانی نا برابری شدیدی میان تمامی اقشار جامعه بوجود آمده است . البته محافظه کاران جدید این نا برابری فزاینده را به طور هنجاری توجیه می کنند ؛ زیرا از نظر آنان نابرابری میتواند یک " مسأ له و معضل " نباشد و چه بسا امری مطلوب هم باشد ؛ زیرا به کمک این بی عدالتی اجتماعی و اقتصادی اکثر ذخائر جهان مطلوب را کشف وآشکار می سازند  . در اوج  این همه مباحث و پژوهش های جامعه شناختی ما شاهد جزیی از فرایند روان شناسانه ای هستیم که برخی از مریدان و ارادتمندان  اید یولوژی  در گروه های مسلط اعم از حکومت و یاهم اپوزسیون را به عنوان دارنده گان حقوق  ومسؤ لیت های مساوی   با ترفند های   کاذب و دروغین وارد تیم محافظه کاران جدید می کنند  که  گویا از سوی خدا وند مأ موریت تاریخی دربرابر جوامع بشری  را  دارا اند.مهمترین مطلبی که از این تحلیل بدست ما می آید این است که امروز برخلاف گذشته استعمارگران معاصر با کسب هزاران تجربه ای که از استیلا گری ملتها و بخصوص جوامع شرقی کسب کرده اند این است که زور مندان به جای بکار گرفتن فورمول ریاضی برای  جاسوس پروری  در جوامع عقب مانده میتود هندسی را به کار می گیرند که بدون شک  در  این شیوه استیلاگری یا استعمار نو ومعاصر ،  جدید ترین ترفند های استفاده از حد اقل های سیاسی را مورد آزمائیش قرار می دهند .به تعبیر دیگر در راه پوشش گرفتن معادلات وفورمول بندی های  فلسفی و تاریخی یعنی " تِز "  و " انتی تِز "  جریان حاکم ( دولت ) و همچنان جریانی که برای برهم انداختن نظام به مبارزه می پردازند ( اپوزسیون )یکسان تحت پوشش خود  قرار میدهند . لذا تمامی کسانی که امروز آشوب های پراگنده ای اجتماعی را که با داشتن ریشه های گوناگون اقتصادی و فرهنگی هویت داخلی را دارا اند " قیام های سراسری ملی " ویا هم به ده ها عنوان دیگر احساسات بر انگیز و توده  پسند یاد میکنند از ریشه واحدی تغذیه می گردند . روشن است که در این دیدگاه ، سخت گیری و تعصب لازم و ملزوم یکدیگر اند و البته در اینجا مقصد نه آن تعصب مثبت اجتماعی است که به معنای رشته هم پیوندی میان هویت های جمعی است و جوامع بشری را از آن گریزی نیست بلکه هدف تعصب غیر منطقی ، کور کورانه و ذهنی  با ساختاربسته و متصلب که هرگونه گفتگو و دیالوگ میان خود و دیگری ، و میان هویت انسانی خویش با جهان پیرامونی آن نفی میکند و سرانجام کاراش به خون آشامی می انجامد . از آنچه که بصورت مختصر گفته شد چنین نتیجه میگیریم  که مشروعیت یک نهضت سیاسی بیش از دیگر محور ها و فرایند ها تابع نوعی بینیش اخلاقی  و فکریی  است که  در عمل پیشگامان یک نهضت سیاسی و اجتماعی متبلور می گردد . بنأ هیچگاه  نه میتوان و نه باید  هر مخالفت سطحی نگرانه ای را  که بیشتر مُلهم از مناسبات قبیلوی و سلیقوی عده ای از مخالفان یک نظام بوده باشد به مثابه  " مقاو مت ملی "  نامگذاری کرد . زیرا نخستین پرسشی که نزد تحلیل گران و اندیشمندان بوجود می آید کار کردهای عمومی و سیاسی  دسته های پراگنده ای هست که  در ترمنولوژی برخی از داعیه داران سیاسی به حیث " مقاومت ملی " جا ی گرفته است . خلاصه باید گفت که روشنفکر روزگار ما در لحظه  دشوار و  حساسی از یک انتخاب قرار گرفته است زیرا وی درآغاز  یک انتخاب است ، انتخاب میان دو قطب موجود ! از یکسو با گذشت چندین سال از تشکیل اداره ای موقت در افغانستان که بهترین فرصت ها که به تعبیری با میثاق سرنوشت یک ملت بزرگ گره خورده بود بازهم ملت رشید افغان در منجلاب زندگی روزمره ودر کنج خیمه گاه پینه خورده و سوراخ شده ای بر سر جنازه ء آرمان های شهید اش می گیرید و می بیند که در زیر چشمان اش سیاست را و اقتصاد را و مذهب و هنر را و فلسفه و اندیشه را و احساس و اخلاق را و بالاخره انسان و بشریت را ابزار دست میکند تا از این همه ارزشهای بزرگ بشری پایگاهی برای حکومت ظلم و جور وجنایت بسازد و همچنان همین قدرت ها ی ستمکار در  دست دیگرشان   و از آستین چرکین و سیاه دلالان منطقه ای  فرزندان این مرزوبوم را درسی  از شهامت ! و غیرت افغانی!! در قالب شعار های جذابی  که ساخته ای کارخانه رنگین و مخملین قیام ها ی دروغین وانقلابات مصنوعی استحمار اند تکرار می کند . با این تفاؤت که  آن حریم کشتارو قتل گاه  بسیاری از بی گناهان تاریخ را از دیر بدینسو دراختیار چکمه پوشان و نظامی گران شناخته شده ای قرار داده است و این گوشه ای از قلزم  فقر و بی عدالتی را برای مشق  دموکراسی  و جامعه مدنی و حقوق بشررا به  اجاره ،  کراوات پوشان دموکرات  و گروهی از متخصصین وتکنوکراتهای  یونیکال و صد ها شرکت خورد وبزرگ چند ملیتی و تجارتی سپرده اند . بزرگترین فرقی که میان این دو حوزه ء جغرافیاوی و تاریخی موجود است این است که در اینجا با شعار " حرف ات را خودت بزن نان ات را من می خورم " عمل میکنند و آنجا  همین  شعارکه   در کوره ء  فاشیستی و استبدادی آبدیده شده و به ادبیات دیگری " نان ات را من میخورم ، حرف ات را هم من میزنم تو فقط برایم کف بزن " تبدیل گردیده  و زبانزد عام و خاص گشته است . در چنین شرائط تار وتاریک جامعه  است که روشنفکر باید انتخاب کند  که در کدامین صف باید با یستد ؟ و از کدام منبر جامعه باید حق و حقیقت را بیان کند ؟ در چنین موقیعتی روشنفکر واقعی این روزگار با الهام از این کلام زیبا " الملک یبقی مع الکفر و لا یبقی مع الظلم " که کشور با کفر میتواند بقأ یابد مگر نه میتوان با ظلم پایدار بماند صف خود را از ریأ کاران و قاتلانِِ بهترین فرزندان این میهن جدا کرده وبا عزم راسخ با دوری از خشونت و جنگ طلبی راه اصلاحات ساختاری را به کمک جامعه ء جهانی حاضر در ائتلاف ضد تروریزم بین المللی در پیش می گیرد . تا با گذشت سه دهه جنگ و خونریزی خانه ای مشترک ما افغانستان را همچون نگینی از  خاکسترو ویرانه ها بر خیزانیم .                                                                                              

 


بالا
 
بازگشت