م. نبـــــــــــــــــــی هیــکل

 

قسمت دوم

 

ملت و هویت ملی از دیدگاه برخی از روشنفکران افغانی

 

 

نخستین بخش بحث بر ملت و هویت ملی زیر عنوان پیشگفتار هفته پیشین در سایت آریایی بنشر گردید. پیشگفتار رسالت روشنفکری را بگونه کوتاه مطرح بحث قرارداد . در پیشگفتار بخصوص ابراز گردید که رسالت تاریخی روشنفکری عبارت است ازکار در راستای التیام زخمها .

التیام زخمها ممکن است مرهمگذاری و بنداژ و یا عمل جراحی را نیاز داشته باشد.آنچه را که بصورت حتم نیاز دارد، پاشیدن نمک بر این زخمهاا ست. این همان است که به آن" باید باشد" میتوان نام گذاشت. تفاوت آن با اصطلاح علمی مترادف در آن است که این چون نوش دارو،و آندیگر بیشتر نورماتیف است. ز مانی که با هست یا زندگی واقعی روبرو میگردیم، متوجه میشویم که چند خصیصه راد روشنفکر متفکرو مبارز امروزی  باروشنایی میتوان تشخیص نمود:

1)  تمایلات نیرومند بزنس منجمنت(Business Management) :در این شیوه تفکر همه چیزحیثیت کالا یا امتعه را دارد و قابل معامله است.

2 ) یونیورسالیسم(Universalism): جهات منفی این تمایل فکری در برخی از حلقه های سیاسی  بر جهات مثبت آن میچربد. ایزومورفیزم ( دنباله روی) و دگما مشخصه های عمده آن بشمار میروند.

3 )  ملیتگرایی: در مقابله  با به اصطلاح "قبیله گرایی"که در این اواخر در ادبیات سیاسی مروج گردیده نا آگاهانه به ملیت گرایی توسل صورت میگیرد.در حالیکه هردو خار یک بیابان و مظاهر راسیزم اند. در بحث پیرامون ملت و هویت ملی در این مورد بیشتر میخوانیم. عاقلانه به نظر نمیرسد که دیگران یا عده یی را به خاطر انجام  رفتار نامناسب مورد انتقاد قرار دهیم در حالیکه خود مشابهه عمل مینماییم.  دراین نوشته با در نطرداشت مبارزه  عده ای از روشنفکران برضد  به اصطلاح "قبیله گرایی" ازراه ملیتگرایی بر مساله ی ملت و هویت ملی بحث میشود.

بی مورد نیست تا بصورت کوتاه در رابطه با پیچیدگی نقش روشنفکر به چند نکته اساسی اشاره گردد. این پیچیدگی با مشروعیت ادعاها و خواستهای سیاسی و صلاحیت روشنفکر(ان) برای نمایندگی از مردم ار تباط ناگسستنی دارد. سالهای خونبار گذشته درسهایی بزرگی با قربانی های بزرگ در این رابطه  بجا نهاده.

همه میدانند که از سالهابدین سو سیاستمداران ازاقوام، قبایل و ملیتهای ساکن درکشور واحد بحیث ابزارتامین حمکروایی وستمگری استفاده کرده اند. ان عده  انگشت شمارنویسندگان افغانی که چنین تفرقه افگنی هارا ازراه قلم ادامه میدهند، برای اثبات ادعای خویش از یکسو برتاریخ اتکا مینمایند و از سوی دیگر این حقیقت تاریخی را فراموش مینایند که ملت افغان با همه دسیسه ها  در این رابطه بحیث یک ملت برخورد کرده. تلاش های عده یی از به اصطلاح روشنفکران ادامه همان سیاست تفرقه افگنانه دیرین است.برای آن عبارت به اصطلاح روشنفکر را به کار بردم که این دسته از اقایون به میراث خوارانی میمانند که بردورو بربیمار نشسته و پلان تقسیم میراث را دارند. چنین عملی کارروشنفکر وطنپرست نمیتواند باشد.

گذشته از آن حتی در صورت تثبیت مشروعیت و مندات کم از کم با تناقضات زیرین روبرومیشویم.

 

1 )تناقضات مردم سالاری با کیفیت کاری و پروفیشنالیزم یا مسلکی بودن

2 ) تناقضات میان دید مسلکی متخصصان امور  با دید مردم

3 ) بسیج تعصب در سطح میسو و مکرو، وتوقعات مردم

4 ) موضوع دکتاتوری اکثریت یا اقلیت.

 

 این ادعا و خواسته ها باید اساس شان را در میان مردم  دارا باشند  به گونه یی که هرمخالف و موافق و منتقد بتواند انها را در میان مردم تشخیص دهد.  این نقش روشنفکر به عنوان فرد میتواند توسط  گروپی ازروشنفکران نیز  بمثابه مبیین  ،مدافع و سازمانده خواستهای مردم یا دسته ای از مردم ایفاگردد.

نقش دیگر روشنفکر بحیث بازگوینده واقعیتها، مشورت دهنده، آگاه کننده و هشدار دهنده است. در سطوح مایکرو(فردی)، میسو  (سازمانی )و ماکرو(ملی) میتوان مثالهای فراوانی را در این رابطه دریافت. حدود و چارچوب این نقشها را خرد جمعی تعیین مینماید.

 

این مبحث نشان میدهد که روشنفکران مسولیت بزرگ و ویژه ای دربابر مردم و میهن خود دارند. همچنان قشر روشنفکررو شنترو متفرقترازپیش است. این کتله را میتوان به سه دسته مخالف و موافق و منتقد ردیف بندی نمود.

دو دسته نخستی کم و بیش در مواضع قبلی خود قرار دارند، در حالیکه دسته سومی به سنت  شکنی سیاسی معتقد اند.روشنفکر باید ریپلیکیشن replication علمی را  در کار روشنفکری  از یادنبرند

 

 2.1اندیشه های روشنفکران در رابطه با ملت و هویت ملی

 

دیدگاه های روشننفکران افغان را بر بنیاد نگاشته ها و گفتگوهای شان به سه دسته میتوان ردیف بندی نمود:

1 ) دسته ای که ملتی را در بحران میبیند و کار در راستای وحدت ملی راضروری میشمارد.

2 ) دسته ای که معتقد به پروسه ی به اصطلاح ملت سازی است.

عنوان های آینده  دید گاه های این دو دسته را بازگو مینماید. در این نوشته براستدلال دسته دوم توجه بیشتر مبذول میگردد.

2.1.1 ملتی در بحران: نویسندگان شامل این دسته  ابراز داشته اند که:

- ملیت ها ، قبایل و اقوام ساکن در کشور همواره از وحدت ملی ، استقلال وتمامیت ارضی وارزشهای مشترک

 ( دو نمونه بزرگ: دوجنگ با انگریزو مبارزه متحدانه بضد نیروهای اتحاد شوروی) متحدانه دفاع کرده اند.

- ملیتها ، قبایل و اقوام ساکن در کشوراز ستم ستمگران بصورت یکجایی آسیب دیده اند.

- ملیت ها ، قبایل و اقوام ساکن این مرزوبوم تنها توسط سیاست اندرکاران و نیروهای بیگانه  به تفرقه و رویارویی واداشته شده اند.

-  روابط میان  ملیت ها ، قبایل و اقوام ساکن در افغانستان در پهلوی سایر ارزشهای مشترک ملی با پیوند های ارگانیک ومیکانیک (اصطلاح دورکهایم) و خویشاوندی ها نیز نیرو مند گردیده.در تاریخ مبارزات سیاسی نیروهای مخالف و موافق نیز  با اندکی تامل نمونه هایی از این پیوندها و کارآیی آنهارا میتوان یافت.

- همین اکنون مردم نه به این و آن بودن فرد، بلکه به شایستگی، افغانیت و وفاداری به منافع ملی اهمیت میدهند.

 نبودعدالت و انصاف مایه همه بد بختی هایی است که این ملت فریبخورده برای بیرون رفت از آن هنوز هم باید برزمد.

از  نگارنده ای در این مورد میخوانیم:

ما به وحدت ملی برخورد عوامانه نکنیم،  کما اینکه هنوز ملت نشده ایم، وهرگز هم وحدت ملی پیش از تشکیل و تکمیل عناصر ملت بوجود نمی آید.  ملت شدن ماحصل بلوغ فکری و رشد فرهنگی، با شالوده های زیر ساخت استوار در حوزه ی اقتصاد و مناسبات اجتماعی است.  فرهنگ خرد مدار،  برابری باور، فرا تباری،  اندیشه گستر، شایسته پسند، نخبه گرا، تجدد پذیر و مناسب با ویژگیهای ملی و نسبت یافتن به ارزشهای جهانی  وانسانی!  میباید در مردم آزار کشیده و نا بسامان افغانستان نهادینه گردد.

    مهمترین نکته در این نبشته اینست که  برای رسیدن به سکوی ملی شدن و ملت ساختن،  نخست بایستی با تبار طلبی و قبیله گرایی،  نقد گریزی و خوی خشونت، وابستگی و بیگانه  پروایی، نادانی و سازش ناپذیری،  سرسختی و تعصب و تقابل با ذهن تاریخی مردم را  پایان دهیم.  

       بررسیها و نشانه گذاری اکثریت نویسندگان  در نسلهای قلمزن  قرن بیست کشورما،  سزاوار خواندن نیستند.(بیژنپور" آ.آبادی" وحدت ملی یک توهم و هزار گمان.سایت آریایی،سال 1386)

 

2.1.2 ملت سازی

 دردسته دومی میتوان از سخنان برخی از روشنفکران نقل کرد.  نگارنده مقاله " تذکری بر نوشته ی جناب سادات"  بدین باوراست که:

- « وحدت ملی»، مساله ای نیست که با دادن بیانیه ها وشعار ها، آنرا حل کرد. کشور باید نخست پروسهء « دولت_ ملت » سازی دموکراسی وشهروندی اتباع راطی کند وبعد به وحدت ملی قدم گذارد. کشوری که ازاقلیت های قومی تشکیل گردیده، تفکر برتری جویی قومی و طرح اکثریت واقلیت، زهر است،و هیچگاه به ایجاد وحدت ملی و رفتن به جامعهء دموکراتیک، کمک نمیکند.  در کشوری که ملیونها نفر از قومی تذکرهء تابعیت ندارند،از خدمت سربازی وزیربیرق،دوری می جویند،از درآمد های خود به دولت ،مالیه نمیدهند؛اما درگرفتن مناصب عالی دولتی وامتیازات ، درصف اول قرارمیگیرند،چگونه میتوان ازدموکراسی، جامعهء  مدنی و وحدت ملی سخن گفت وشعار « وحدت ملی » را سر داد؟!( دستگیر نایل،تذکری بر نوشته ی جناب سادات.سایت آریایی سال1386 )

بر نکات برجسته در بیان آقای نایل لحظ ای میایستیم. 

1 ) دراین تردیدی نیست که وحدت ملی را با بیانیه و شعار نمیتوان حل کرد ، مگر بدون شعار نیزحل آن  ناممکن بنظر میرسد. این کار ما نادیده انگاشتن ر یتوریکها و سمبولیک ها است که نقش مهمی را در حیات انسان بازی میکنند.به اهمیت تیوری و پراکتیک در سیاست و دانش نیز مکیتوان در این رابطه اشاره کرد تا ارزش بیانیه ها .شعارهارا دریاببیم.

2 ) سپری نمودن پروسه "دولت_ ملت" سازی دموکراسی و شهروندی اتباع و بعد قدم گذاری به وحدت ملی.

این بیان میرساند که پروسه یی وجود دارد که باید سپری گردد هرگاه ملتی میخواهد ملت شود و این پروسه "دولت_ملت سازی دموکراسی و شهروندی اتباع خوانده شده. من بحیث یک فرد با سواد نتوانستم بدانم نویسنده بصورت مشخص چه میخواهد بگوید. ملت یک رکن اساسی و منبع دولت است. حتی کشور های پیشرفته صنعتی دیگر بجای شهروند  از مشتری سخن میگویند و این دولت-ملت سازی دموکراسی موجب اغتشاش فکری میگردد.این اصطلاح Nation-state  نه به معنای " دولت-ملت" که در بسا از نوشته ها ازآن تذکر رفته، بلکه دولت ملی عبارت است.

 باید این پروسه ... سازی راکم از کم تعریف و توصیف نمود .

در مباحث بعدی در این مورد بحث خواهم کرد.

3 ) تفکر برتری جویی قومی و طرح اکثریت واقلیت، زهر است،و هیچگاه به ایجاد وحدت ملی و رفتن به جامعهء دموکراتیک، کمک نمیکند. دراین بیا ن در ظاهرامر هیچگونه شکی وجود ندارد. هرگاه این درست باشد که از  سالیان متمادی در افغانستان با قبیله گرایی و "تفکربرتریجویی قومی و طرح اکثریت و اقلیت ..." رودررو بوده ایم چرا افغانستان هنوز در جغرافیای امروزی وجود دارد؟ آنچه را نویسنده فراموش کرده عبارت است ازتوجه به شرایط  ضروری و بسنده میباشد که به گفته دیترمینتالیستان امکان وقوع رویداد مفروض را تقویت مینماید. ما از دکتاتوری اکثریت یا اقلیت نه میتوانیم چشم بپوشیم، بلکه زیستن با آن را باید بیاموزیم. ویدرو ویلسون به دئلیل اجتناب از این دو میکانیزم کنترول و توازن

Check and balance را پیشنهاد نمود. با آنهم بد ترین دموکراسی جهان را  از زمره در امریکا می توان یافت.

 

4 )  . هرگاه ادعای نگارنده درست باشد که " در کشوری که ملیونها نفر از قومی تذکرهء تابعیت ندارند،از خدمت سربازی وزیربیرق،دوری می جویند،از درآمد های خود به دولت ،مالیه نمیدهند؛اما درگرفتن مناصب عالی دولتی وامتیازات ، درصف اول قرارمیگیرند،چگونه میتوان ازدموکراسی، جامعهء  مدنی و وحدت ملی سخن گفت وشعار « وحدت ملی » را سر داد؟!

 پس رهبران و دانشمندان بیش از 30 کشوری که در افغانستان حضور نظامی دارند با همه سیاستمدار و دانشمند در اشتباه اند که از دموکراسی و جامعه مدنی سخن میگویند.

نویسنده  بز را از پای گوسپند می آویزد و گوسپند را از پای بز. باید آنچه را وظیفه حکومت است، مسوولیت حکومت بدانیم و آنچه را ملت مسولیت دارد، از آن ملت بدانیم. در کشور جنجال کنونی  تنها میان روشنفکران در مورد تعصبات قومی و زبانی است. مردم در غم زندگی و آینده خود اند. همان مثل" یز در غم خود و قصاب در غم چربو" در این مورد صدق مینماید. آنان صلح: کار ومنزل میخواهند. دربخشهای بعدی در این رابطه ها بیشتر صحبت خواهد شد.

 پاسخ این سوال نویستده در جای خود باقی میماند که:  در شرایطی که نگارنده آنرا ترسیم نموده "چگو نه میتوان از وحدت ملی سخن گفت وشعار"وحدت ملی" را سرداد؟!   وقتی آن شعار را نمیتوان سرداد، پس چه شعاری را باید سر داد؟

 

نیاز به تذکر دارد که هرکه دنبال آنچه میگردد که نبود یا کمبود آن را احساس مینماید و یا آن را قابل حمایت میپندارد. این گفته در مورد وحدت ملی و منافع ملی نیز صدق میکند.

 

نگارنده  دیگری مینویسدکه:

- بدون توجه و باور به حل اصولی مسئله ملی، وحدت ملی وعلايق مشارکت داوطلبانه ميان اقوام و مليتها در کار سازندگی کشور بميان نمی آيد.  و ادعای  پذير فتن دموکراسی و وجود حاکميت ملی بی مفهوم خواهد بود. و فرايند بازسازی کشور و ملت سازی دچار مشکل و حتا مختل خواهد شد.  بنابراين حل مسئله ملی با دوچشم انداز می تواند در مرکز توجه باشد:

     الف : ايجاد شوراهای انتخابی برای خودگردانی قدرت واداره دولتی درمحلات که درآن مردم بومی محل نقش اساسی و پيش آهنگی داشته باشد.

   ب : ايجاد نظام فدرال بر پايه هويت ملی و تاريخی، در چارچوب کشور واحد.

     بدين ترتيب ميتوان بميان آمدن وحدت ملی، صلح، برادری،  برابری، دموکراسی واقعی و شفاف وشگوفا را شاهد بود.( بشیر بغلانی، آریانای باستان، خراسان پهناور و افغانستان پر آشوب، سایت آریایی، سال 1386 )

   وی توجه ما را فرا میخواند که "بدون توجه و باور به حل اصولی مسئله ملی، وحدت ملی وعلايق مشارکت داوطلبانه ميان اقوام و مليتها در کار سازندگی کشور بميان نمی آيد.  و ادعای  پذير فتن دموکراسی و وجود حاکميت ملی بی مفهوم خواهد بود...."

نویسنده   توجه و باورحل اصولی مساله ی ملی، وحدت ملی و علایق مشارکت داوطلبانه میان اقوام و ملیتها را در کار سازند گی کشورضروری میشمارد.وی نه میگوید که توجه و باوربه کدام اصول باید صورت گیرد.آیا تیوریسنهای افغانی در سالهای جمهوری دموکراتیک افغانستان از حل مساله ی ملی حمایت نمیکرد ند؟

تجربه بلوک سوسیالیستی در این زمینه درس خوبی به شمار میرود. حل دموکراتیک مساله ( درست همانند دموکراسی) به دو برخورد کولکتیویستی و لیبرال رو به رو میگردد. خواننده یی ممکن است بر ریفراندوم بحیث راه حل دموکراتیک انگشت گذارد. برخی از روشنفکران درادبیات سیاسی به حمایت از استفاده ریفراندوم در مورد تعیین نام کشوربرخاسته اند و در آن هنگام قراموش کرده اند که ازابزار در زمینه معیین، در زمان و مکان معیین استفاده صورت میگیرد( هرسخن جایی و هر نکته مکانی دارد).  خواننده را فرا میخوانم  جهت معلومات بیشتردر موردکاستی ها و دشواریهای دموکراسی مستقیم به مطالعه بپردازد.

 در گام نخست صحبت از حل مساله ملی به موضوع مورد بحث برچسپ ندارد. ما در واقعیت زیر نام مساله ملی در مورد اجزای ترکیبی ملت ( ملیت ها، اقوام و قبایل) سخن میگوییم. پس این برمیگردد به حل مساله اتنیکی نه به مساله ملی. به نظر من سه راه حل را دم دست داریم: انتیگریشن ملیتهاIntegration ، اقوام و قبایل ساکن کشور،آسی میلیشنAssimilation  یا انحلال آنان در همدیگر وهمزیستی Coexistence  انان .این پروسه هامیتوانند به دو شیوه ی:1) از بالا به پایین و2 ) از پایین به بالا صورت گیرد وبه نظر من شیوه سومی ( بصورت افقی) نیزوجود دارد. شیوه ی اولی را میتوان تحمیلی نام نهاد، دومی میتواند بیشترنتیجه ی کار سازمانها باشد و سومی نتیجه ی آموزش و خرد جمعی. درک کلاسیک ملت بحیث یک خانواده  ی  بزرگ را بیش از این یک تیپ ایدیال باید دانست.  لحظه ای در مورد ملت امریکا فکر،غرور ملی، امریکانیزم و هویت ملی امریکایی ها بیاندیشید، این تفکر به بسیاری از پرسشهای ما پاسخ میدهد.

آقای نویسنده دو قلم ادویه( شماره های الف و ب) رابرای" بميان آمدن وحدت ملی، صلح، برادری،  برابری، دموکراسی واقعی و شفاف وشگوفا...." پیشنهاد کرده است. ادویه نخستی را عبارت میداند از: ايجاد شوراهای انتخابی برای خودگردانی قدرت واداره دولتی درمحلات که درآن مردم بومی محل نقش اساسی و پيش آهنگی داشته باشد ".

از گذشته نیز مثالها یی را از شورا های محلی به یاد داریم. امروز نیز این چنین شوراها وجود دارند. نباید  فراموش کرد که دموکراسی مستقیم و غیر مستقیم  به ایجاد شوراها خلاصه نمیگردد.  اندکی دقت بر انتخابات ریاست جمهوری و پارلمانی اخیر در کشورپیچیدگی موضوع را صراحت میبخشد. ما همه میدانیم که در محلات افغانستان تنها ا فراد بومی زندگی مینمایند. در صورت سلب حق مردمان غیر بومی ما خود را به راسیزم متعهد میسازیم. گذشته از آن نویسنده با این بیان " که درآن مردم بومی محل نقش اساسی و پيش آهنگی داشته باشد "از پیش نتیجه انتخابات را هدایت میدهد. مگر اینکه منظور نویسنده از "ایجاد شور اهای انتخاباتی" شورا های انتصابی بوده باشد.

ادویه دومی عبارت است از: : ايجاد نظام فدرال بر پايه هويت ملی و تاريخی، در چارچوب کشور واحد.

به نظر من نگارنده با تجویز ادویه ی دومی به بازی بلیارد میپردازد. ا و سایر توپها را با توپ مرکزی پراگنده میسازد و راه را برای گول باز میسازد. این طرح چند مشکل دارد.

نخست چنین طرحی  به معنای راه حل برای  یک بحران یا بدیلی برای تعویض یک وضع ناخوشایند دانسته میشود. چند دسته از عوامل را باید از نگاه دیدگاه کانتینجینسی در نظر  داشت. نخست کانتکست یا شرایطی که نظام فدرال دران تحقق مییابد باید در نظرگرفته شود.  دوم مشخصه های ملت مورد نظر، سوم مشخصه های ابزاری که تجویزمیگردد( مانند نظام فدرال)  کم از کم مشخصات عناصرنامبرده باهمدیگر سازگاری داسته باشند. راه حل ارایه شده در شرایط کنونی به جابجایی دانه های دومینو در یک جعبه میماند.

نویسنده دیگری بدین باور است که:

-   با تغییر نام افغانستان به خراسان وقبول معیار های ارزشی سیاست تک زبانی زبان فارسی در سورفت  تشکیل ملت سربلند خراسان ؛ ـ  مردم ما یک بار وبرای همیشه از شر خصومت ملی  نفاق ملی  تعصب زبانی نژادی ومحلی نجات مییابند . نسلی ظهورمیکند بنام « شهروندان خراسانی ،  ملت خراسان »  . که مراتب عشق به وطن ودفاع ازمنافع ملی وبرخورداری از احساس  عزت و هویت ملی ، در خون  ، گوشت وپوست و استخوان فرد فرد ایشان یکسان عجین شده ودر حیات حقوق شهروندی تبلورمادی  حاصل می کند  .

نویسنده ساده نگری از این بیشتر نمیتوان اندیشید. در اینجا روح از بند کالبد آزاد نمیگردد، بلکه نام کالبد تغییر داده میشود. از بیان نویسنده بر می آید که نام کشور همه ی تقصیر  را برگردن دارد و با تغییر آن  همه چیز درست خواهد شد. بیان زیرین این استدلال را حمایت میکند.  

      در چنین شرایطی دیگراسلوب کهنۀ تاریخی حمایت  راه های عملی سیاست اجیر گیری نیروهای غرضدار خارجی در کشور ما تحت نام به اصطلاح نمایندۀ این قوم ویا آن ملیت ونصب آن اجیرهای دست نشانده  در ساختار حاکمیت سیاسی صادراتی وابسته به استکبار  ، مسدود می شود . وزمینه های عینی رشد مستقل خود گردانی حاکمیت سیاسی متعادل ملی غیر وابسته بوجود می آید .( بصیر کامجو، صرف با تک زبانی ، زبان فارسی« ملت خــــراسان » وصلح درافغانستان  ایجاد می شود.سایت آریایی،سال 1386 )

   بروشنی مفهوم است ! که اهمیت وارزش ادبی وفرهنگی  زبان فارسی برای،  درسازندگی جسم زنده ــ  ملتی مفروض به ملت خراسان ،بیش از اکسیژن  ، آب و نان واجب تر است.

نویسنده آب را با آب و خون را با خون میشوید. در مخالفت باتعصب و راسیزم از تعصب و راسیزم استفاده مینماید. آگر از نگارنده پرسیده شود: چگونه تغییر نام افغانستان به خراسان، به ظهور نسلی " شهروندان خراسانی، ملت خراسان" ....  منجر میگردد؟ در حالیکه همان ملت افغان با شیوه دید، اندیشه و عملکرد به نام ملت  خراسان نامیده خواهد شد؟

     احیاء هویت ملی و ایجاد جو ء سیاسی وبافت ارگانیک عمل وارادۀ  ملیت ها وقبایل کشور ما  زیر لوای «  ملت عقلانی خراسان وزبان فارسی  وایجاد فضای دوستی صادقانه و واقعی میان همسایگان کشور ما وجهان »  پاسخ دیموکراتیک ایست که وطن عزیزمارا بانمود های  مردم ما جاویدانۀ محکم اجتماعی ، سیاسی وفرهنگی  وتاریخی مشترک  آمیخته ساخته وبسوی جامعه انسانی و حقوق  مدنی که شالوده آن برگسترش فرهنگ متوازن همگانی استوار است ،  رهنمون میشود. ما ازتمام هم میهنان گرامی خویش احترامانه آرزو میبریم که دیگر از استعمال کلمات  خود باورانۀ  مجرد ایکه گویا ما « افغان »  نیستیم ، « افغانستانی » هستیم وامثال این ،  یکباره وبرای همیشه دست بردارند .

    ما نه افغان هستیم و نه افغانستانی ، بل یک ملیت اصیل آریائی نژاد ویک خراسانی صلح خواه وآزادی پرور، باداشت فرهنگ غنامد ، باظرفیت وزین میراث عظیم تاریخی هستیم ....( بصیر کامجو، صرف با تک زبانی ، زبان فارسی« ملت خــــراسان » وصلح درافغانستان  ایجاد می شود.سایت آریایی،سال 1386 ).

نگارنده  به گمانم  فراتر از زمانه ای میاندیشد که در آن زیست دارد. آو در حالیکه با  راسیزم بر ضد راسیزم میرزمد، از ملت واحد مرکب از قوام و قبایل سخن میگوید. عبارت های نشانی شده را یکبار دیگر بخوانید و در مورد محتوای آن دقت کنید: بافت ارگانیک عمل و اراده... زیر لوای ملت عقلانی ؟!.... او از یکسو از  " ... بافت ارگانیک... ملیت ها و اقوام و قبایل... سخن میگوید و از سوی دیگر مینویسد:" ما نه افغان هستیم و نه افغانستانی ، بل یک ملیت اصیل آریائی نژاد ویک خراسانی صلح خواه وآزادی پرور..."

 نویسنده دیگری مینگارد:

ولی ...من  به این باورم که  کشور ما  هنوز  در آغاز پروسه تشکل ملی ودولت سازی قرار دارد.

8 )...  به  اساس منشور ملل متحد وموازین قبول شده ء بین المللی وقرار دادهای کهنه استعماری  نام کنونی افغانستان واین "تحفه لارد اکلند "  و " وسردار دیورند "  را بناچار باید  تایک نظر پرسی عمومی  درسطح ملی  وبه  اساس  حکم آقای سادات  واسناد وتوافقات ژنیو  برسمیت بشناسم  ولی باور دارم  که  نسل جوان وروشن بین خلق پشتون  ودیگر گروههای قومی  واقلیتهای ملی واجتماعی  افغانستان مستقل، متحد، دموکراتیک ونوین  سر انجام   دیوارهای ضخیم بی اعتمادی واین  " غرور کاذب ملی"  خودرا درهم خواهند شکست  وبنا ی باعظمت ملت  دولت ملی  خراسان را  در شرق نو و در " خانه  ء خورشید "  وتاریخی  خود داوطلبانه ،  آگاهانه و به شیوهء دموکراتیک  وعادلانه  پایه گذاری خواهند کرد  و درباغستان وطن واحد وتجزیه ناپذیر ما ، بارنگ وبوی  ویژه ء خود ، آگاهانه و داوطلبانه  کار زنده گی ومبارزه  خواهند نمود.

وسخن آخر:  اگر جناب  میر عبدا لواحد  سا د ات  واقعا به  نوشته ء خود باور  محکم دارند  که   " افغان "  میباشند نه " افغانستانی "  و " میر  وسادات" ، به ایشان باکمال عفت قلم واحترام  پیشنهاد میکنم که  بدون استخاره "  تخلصهای اضافی "میر "  و " سادا ت " قبیله یی  خودرا منسوخ  اعلان  کنند   وشجره ء خودرا  پس از هزار وچهار صد سال  به آرشیف  ملی و گنجینه ء تاریخ افغانستان  بسپار ند وانگاه این  جهش کیفی  وانقلابی شانرا  از مرحله  سرداری قبیله های عرب به مقام عالی شهروندی  گروه  قومی  پشتو ن( افغان ) کشور خود ازصمیم قلب تبریک میگویم . ولی من که از مرحله مناسبات قبیله سالاری به مرحله ء رشد ملی از نیمه ء  قرن بیست  به  این سو گذار خودرا آغا ز نها ده ام  وخیل وتبارم درجریان جنگهای مقاومت درشهر کابل وگوشه گوشه ء جهان پراگنده شده است ضرورتی به این پسرفت ندار م و شانه به شانه همه گروهها ی قومی برادر  کشورخود درر اه رشد مستقل ملی  ووطن واحد وتجزیه ناپذیر  ما افغانستان باقلم وقدم تا زنده ام  تلاش  وخدمت میکنم .

نگارنده موضوع تقابل را تا سطح فردی پایین میکشد، در حالیکه برخ دیگر به این رویارویی در سطوح ماکرو و میسو میپردازند. او فراموش کرده که من با داشتن نام نبی پبامبر نمیشوم و آقای غلام دستگیر پنجشیری غلام نمیشود. وی بر پایه ی استدلال خودشان تخلص خود را نیز باید برگردانند. ما باید فراگیریم تا با وجود همه اختلاف ها و وابستگی ها با احترام به حقوق همدیگر در همزیستی مسالمت آمیز بسر بریم. ما  باید بر  نکات مشترکی  که داریم اتکا نمایم. مسیر راه ها پس از انجام چنین انتخاب هابرگزیده میشوند. 

در اکثر نوشته ها به  ادعاهایی برمیخوریم که مشروعیت آنها را نمیتوان ثابت کرد. در آدعاهای مبنی بر خصومت ملی این حقیقت فراموش میگردد که ملیت ها، اقوام و قبیل ساکن در کشور این را بهتر از من وهر نگارنده قلم بدست در اروپا و امریگا میداند که:

-  سیاستمداران و هواداران متعهد آنان که در تقسیم ارزشها و صلاحیتها در کشور بصورت مستقیم یا غیر مستقیم دخیل بوده اند و هستند برای پیروزی خود از دین و مدهب، زبان و ولبستگیهای دیگر سود برده اند.

-   هیچ قوم و قبیله یی را در کشور نمیتوان سراغ داشت که فارغ از ظالم یا مطلوم باشد.

- در طول سه دهه و اند گذشته نه تنهااز  مذهب، زبان، وابستگی قومی بلکه از تعهدات ایدیولوژیک و تجارب فردی و کولکتیفی نیز در جهت گیری ها و خصومت ها بحیث ابزار استفاده صورت گرفته است.

برخی از نویسندگان در تشخیص مقصرکوتاهی میکنند و گناه دولت را بر ملت محاسبه میکنند و بجای یکی آندیگر را غیر عادلانه  سزا میدهد.

من با این بیان آقای بیژنپور تا حدودی همنوا هستم که "   ملت شدن ماحصل بلوغ فکری و رشد فرهنگی، با شالوده های زیر ساخت استوار در حوزه ی اقتصاد و مناسبات اجتماعی است."

 قرار دادن اقوام و قبایل ساکن کشور در برابر همدیگر کاری است خصمانه و راسیستی و میراث استعمار. برای پایان دادن به این میراث خواری استعمار باید  متحدانه رزمید. نخست  توده یی را که منبع مشروعیت و صلاحیت است باید از گزند در امان سازیم و اختیارشان را به آنان برگردانیم.

در بحث آینده بر دید گاه های برخ دیگر از روشنفکران  در مورد ملت و هویت ملی مکث مینمایم.

 امیدوار م نویسندگان  گرانمایه که در متن از آنان نقل قول شده و در مورد نکات نطرشان صحبت شده، این برخورد را فردی نه پندارند. آنچه من در پی آنم عبارت از کمک به ایجاد یک فضای اکادمیک  در مباحث و راه اندازی مباحثات اکادمیک با دید باز و برخورد احترام آمیز و دوستانه با همدیگر میباشد. نه ادامه  مشی عنعنوی  که ما همه را در گرو مصیبت کنونی قرارداده است.

 

  فهرست منابع

 

منبع: http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/nail.html

 

زمان مطالعه و یادداشت: ساعت 20و 25 دقیقه جمعه 30 نوامبر 2007 .

http://www.ariayemusic.com/dari2/siasi/baghlani3.html

-                                           منبع زمان مطالعه و یادداشت:ساعت:21 و 40 جمعه 30 نوامبر 2007  

: http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/kamjow2.html

 

زمان مطالعه و یادداشت:  ساعت 22 و5 دقیقه جمعه 30 نوامبر 2007

http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/panjsheri2.html

زمان مطالعه و یادداشت: ساعت 22 و5 دقیقه جمعه 30 نوامبر 2007

 http://www.ariayemusic.com/dari3/siasi/bezhanpoor.html

زمان مطالعه و یادداشت :ساعت23 و 5 دقیقه جمعه 30نوامبر 2007

 

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت