دكتورهمت فاريابی

 

 قساوت با چهره پنهان

 

درين شكي وجود ندارد گذشته تاريخي حيطهً جغرافيائي بنام افغانستان مملو از استبداد ، سركوبگري و تبعيض قومي ، زباني و مذهبي بوده و سه دههً جنگ و خونريزي و خصومت هاي امروزي در جامعه ما همچنان كه از آن گذشته ها منشآ ميگيرد ويا به عباره ديگر شرايط هيبت انگيز و ناگوار فعلي نتيجه منطقي مناسبات غيرعادلانه و غيرانساني گذشته هاي تاريخي افغانستان ميباشد .

در اثر حادثه هفتم ثور 1357 هجري بمثابه آغازگر انفجار دروني جامعه كه نيز محصول حكمروائي هاي حكومت هاي جاهل و خانداني بشمار ميرود ، طلسم دوران قبيله سالاري درهم شكست و به دولت هاي خانداني نقطه پاياني گذاشته شده و كشور چندين مليتي بيك بحران عميق سياسي و اجتماعي فرو رفت و بالآخره به ميدان زورآزمائي ابر قدرتان جهان و دولت هاي همسايه تبديل گرديد .

چون برابري قومي ، زباني ومذهبي درطول تاريخ در گرو خودخواهي ها وعظمت طلبي هاي حلقات خانداني قرار داشته و در عرصه ايجاد ملت و تحكيم واقعي وحدت ملي و برابري شهروندي كوچكترين كاري صورت نگرفته بود ، بمجرد ختم جنگ مشترك ميهني برعليه شوروي سابق اقوام مختلف افغانستان بخاطر حضور رنگينتر خود در نظام سياسي كشور، با سلاح هاييكه برضد دشمن مشترك مي جنگيدند بجان همديگر حواله كردند و بتدريج خصومت هاي آيدلوژيكي جاي خود را به صف بندي هاي قومي ، زباني و مذهبي تعويض نموده و اين حقيقت را آشكارآ و برملآ نمود كه در شرايط افغانستان طرح مسئله طبقات يك تحليل بي موقع از مناسبات اجتماعي جامعه چندين مليتي افغانستان بوده و حل مسئله قومي ، زباني ، و مذهبي ويا به عبارت ديگر ايجاد ملت و مدنيت نسبت به هر معضل ديگر در اولويت قرار دارد و اساس چالش ها در حيات سياسي و اجتماعي مملكت را تشكيل ميدهد . دولت هاي خارجي كه ديروز با استفاده از خصومت هاي آيدلوژيكي بنام خلقي ، پرچمي و مجاهد مصروف تعميل پلانهاي ستراتژيك بودند اما امروز از خصومت هاي قومي ، زباني و مذهبي سود ميجويند و مشغول عملي نمودن همان پلان قبلي خود هستند وبخاطر مشتعل شدن بيشتر آتش نفاق افروخته شده هيزوم كشي ميكنند .

در بحبوحهً جنگهاي داخلي و ميهني كه ازيك جانب نظام دولتي برهم خورده بود و از جانب ديگر دگرگوني هاي عميق آزادي خواهانه در اذهان و بينش اقوام تحت استبداد قومي ، زباني و مذهبي و منزوي از قدرت سياسي بوقوع پيوست بنآ مردم “عسكربده” ، “ماليه بده” و ريسمان بدوش ديروز به سلاح بدوش امروز تبديل گرديده و به كمك سلاح دست داشته ، خود را در عرصه هاي سياسي ، اجتماعي و نظامي مطرح نمودند .

بعداز سقوط طالبان كه افغانستان وارد مرحلهً جديدي از مناسبات سياسي و اجتماعي گرديد و تناسب موقعيت توانائي چهار قوم عمده افغانستان به اثبات رسانيد كه برگشت تبعيض و استبداد يك قوم بالاي قوم ديگر منبعد غيرقابل قبول وغيرقابل تحمل ميباشد و ايجاد جامعه مدني در آينده مستلزم مشاركت واقعي همه اقوام افغانستان در امور مختلف حيات جامعه يگانه راه جلوگيري از جنگ و ايجاد صلح تلقي ميگردد .

حالا كه وحدت واقعي اقوام كشور با بحراني تر شدن اوضاع سياسي و نظامي افغانستان در بُعد داخلي وخارجي ، بيشتر از هرزمان ديگر بخاطر جلوگيري از واقعات هولناك و غيرقابل پيشبيني آينده محسوس و مجبور است تا اقوام مختلف هويت همديگر را بپذيرند و در پهلوي هم قرار گيرند ولي متآسفانه حلقات ناانصاف وفاشيست طبعيت از قماش هاي مختلف وجود دارند كه برابري قومي ، زباني ومذهبي را نميتوانند تحمل كنند لذا با استخدام اين ويا آن قلم فرساي مجهول الهويه با استفاده از نام مستعار با چهره كاذب و خصومت بي مانند به دشنام و توهين يك قوم ميپردازد .

خوانندگان محترم احتمالآ در جريان هستند كه درين اواخر فردي با پوشانيدن چهره تفرقه افگنانه خود با نام مستعار “عارف ذره بين” دشنام نامه يي را برعليه مردم هزاره ترتيب داده كه سر تا پا حاوي جعليات ، توهين و تحقير برضد مردمي ميباشد كه بيشترين بار استبداد تاريخي را بدوش كشيده اند واين دشنامنامه از طريق سايت انترنتي بنشر رسيده است .

اولآ نويسنده اين مقال اگر جرآت خطاب روشنفكر را بخود ندهم ولي به صفت يك فرد باسواد جامعه بدبخت افغانستان كه برادري وبرابري ، احترام متقابل و پذيرش هويت قومي ، زباني و مذهبي همديگر وبالآخره ايجاد “ملت” و تحكيم وحدت ملي شعار اساسي و آرزوي انساني ام را تشكيل ميدهد ودرين راستا تا حدي كه برايم مقدور بوده صادقانه كوشيده ام ، از دوستاني گيلايه مند هستم كه چرا چنين دشنامنامه برعليه يك قوم در سايت انترنتي منتشر گرديد ! اميدوارم كه دوستان با من موافق باشند كه مقصد و مفهوم “آزادي بيان” اينگونه نيست .

بلي ! امروز از بركت پيشرفت علم تخنيك نعمات بيشمار معنوي نصيب انسانها گرديده است كه از آنجمله انترنت و سايت هاي انترنتي در اختيار روشنفكران ميباشد ، فكر ميشود كه عقلاني و انساني خواهد بود كه اين نعمات براي سازندگي ، اعتماد ، وحدت و صميميت در ميان انسانها و اقوام استفاده گردد و نه براي بدگويي ، جعليات ، توهين و تحقير يك شخص ويا يك قوم . مسلمآ درين ارتباط مسئولين محترم سايت ها مسئوليت و رسالت بس بزرگ دارند . البته اين چند جمله نصيحت و وصيت نبوده بلكه گيلايه مندي من بود كه بعرض رسانيده شد .

حال درمورد دشنام نامه :

بديهيست كه دشنام نامه يك فرد مجهول الهويه و نقاب پوش سزاوار استجواب نميباشد ولي در محتواي اين نوشته جعليات فاحش آراسته و پيراسته شده و بجاي واقعيت هاي اجتماعي ، سياسي پيشكش گرديده و از واقعيت هاي تاريخي به نحوي قساوتمندانه سوً استفاده صورت گرفته است و همچنان از نحوه تحليل و توجيه برميآيد كه درعقب اين دشنامنامه حلقاتي قرار دارند ، نميتوانند تحمل نمايند كه هزاره بعداز دو ونيم قرن تحميل استبداد ، جينوسايد ، بردگي و جوالي گري ، عضو كامل الحقوق جامعه سرزمين آبائي خود باشد و اينگونه هزاره ستيزي بار ديگر در جامعه نيم جان مملكت ما ميخزد و اذهان قشر آزاد انديش جامعه را تخريش مينمايد ، از جانب ديگر درين نوشته با حس غيرمسئولانه به نفاق قومي و حاد ساختن خصومت هاي اتنيكي ، زباني و مذهبي دامن زده شده است .

بنابرين به نوشتن مضمون هذا تصميم گرفته شد تا ازيكطرف به تقلبات وتحريفات حقايق جامعه حتي المقدور روشني انداخته شود و از جانب ديگر به فحواي اين گفته « آنها بدانند كه ما ميدانيم كه آنها كدام هدف را دنبال ميكنند » اعتراض بنده منعكس ميگردد .

قبل از همه بايد متوجه بود كه نوشتن به نام مستعار و دشنام دادن به اين ويا آن شخص ويا قوم يك عمل بزدلانه ، غيرانساني و غيراخلاقي ميباشد و اين عمل مشابه پوشيدن چادري زنانه توسط يك مرد و گريز از صحنه نبرد است .ما اگر صاحب كلام خود هستيم ، نبايد گپ هاي خود را از عقب نقاب بيان كنيم ، اگر راقم اين جعليات و دشنامنامه به تكليف رواني هزاره ستيزي مبتلآ باشد ، مشوره داده ميشود تا به داكتر رواني مراجعه كرده ذهن عليل خود را تداوي نمايد و منتظر نباشد كه هزاره بار ديگر درين جامعه به برده و كنيز تبديل شده ، عقده قلبي و مغزي هزاره ستيزان مداوا ميگردد .

امابعد اينك در چندي از موارد دشنامنامه مكث صورت ميگيرد تا فرد نقاب پوش و همفكران وي متوجه گردند و بدانند كه دامن زدن به نفاق قومي ، زباني و مذهبي هيچ دردي را مداوا نميكند .

در آغاز نويسنده دشنام نامه بخاطر تشديد خصومت هاي قومي و جلب همفكري بيشتر با سفاكي تمام به پابوسي در زمين مي افتد و جملات محيلانه را به اينترتيب بكار ميبرد (( مليت سربلند و پرغرور پشتون كشور ما ، قوم اكثريت كشور ما ، وطن اصلي پشتونهاي باغيرت وغيره همچون جملات !!! ))

با اينگونه ركاب بوسي ها نويسنده قساوتنامه ميخواهد تلويحآ بگويد كه ديگر اقوام در اقليت قرار داشته ، سربلندي ، غرور و غيرت ديگران را هم به مقايسه پشتونها زير سوال ميبرد ! ببينيد ، تعصب و عقده گشائي انسان را چقدر به نزولت ميكشاند .

مردم افغانستان چه پشتون ، هزاره ، تاجيك ، اوزبيگ وغيره اقوام همه پرغرور، سربلند و باغيرت هستند و همه در وطن آبائي خود زندگي ميكنند و همه اقليت هاي قومي هستند و ضرورت به همديگر دارند تا ملتي را ايجاد نمايند . حلقات متعصب و نفاق افگن از هر قوم و تباريكه باشد ، آرزوي احياي استبداد را تا ابد با خود خواهند داشت .

نويسنده عقده نامه بار بار تكرار كرده است كه هزاره با ارائه تصوير و چهره مظلومانه از هزاره ها و جامعه هزاره ميخواهد ترحم ديگران را جلب كند و امتياز بيشتري بگيرد !!!

هزاره ها واقعآ در تاريخ افغانستان مظلوم ترين قوم از اقوام كشور بوده و تا سالهاي دههً 1920 اولاد هزاره به صفت برده و كنيز بيشرمانه در بازار فروخته ميشد و آخرين استبداد دور از عقلانيت ، انسانيت ، اخلاقيت و غيراسلامي برعليه هزاره ها توسط طالبان وحشي در چهره ملا نيازي عصبي المزاج تعميل گرديد كه با اعلام حكم تكفير هزاره ، مال و جان آن مباح تلقي گرديد ويا به عباره ديگر بقول عوام « سرش چت و مالش ليلام » گرديد .

مظلوميت تاريخي هزاره را كساني به ديده شك و ترديد مينگرند ، نميبينند و احساس نميكنند كه از فرط تعصب غيرانساني هزاره ستيزي چشم هايشان كور و احساس شان مرده است .

آقاي مجهول الهويه و همفكران شان بايد بدانند كه هزاره بخاطر مظلوميت خود هيچگاهي نكوشيده است تا ترحم و عاطفه خدايان استبداد را بخود جلب كند ويا با انقياد به استبداد و نيرنگ و حيله امتياز بگيرد بلكه هزاره در ملك آبائي خود درطول تاريخ افغانستان در بدترين شرايط هزاره كشي ها ، مقاومت مردانه و دليرانه دربرابر استبداد لجام گسيخته ازخود نشان داده و حماسه ها آفريده است كه دوران اميرعبدالرحمن و طالبان مثالهاي زنده آن ميباشد . به اينترتيب هزاره ها و هيچكدام از اقوام ديگر افغانستان كه زير استبداد بودند با جلب عاطفه و ترحم استبداد حق خود را بدست نيآورده اند .

يك مثَل حقوقي است كه ميگويد « حق داده نميشود بلكه حق گرفته ميشود » . استبداديكه به جينوسايد دست ميآزد ، حكم تكفير يك قوم را صادر ميكند و مال - جان آنرا مباح فتوا ميدهد ، غيرمنطقي است تصور شود كه بروي عواطف و ترحم براي كسي ويا قومي حق وحقوق قايل شود .

در جاي ديگر اين دشنام نامه ميخوانيم « مردمي “پشتونها” كه به احفاد چنگيز ويرانگر در سرزمين خود همه حقوق را قايل شده اند اما آنها درطول تاريخ به اين سرزمين و مردم آن وفادار نبوده و در هرزمان خيال خاصي را درسر پرورانيده اند » . در چند جاي ديگر اين قساوت نامه نيز مكررآ تكرار شده است كه هزاره حكمآ بازمانده هاي چنگيز است كه از اردوي هزار نفري چنگيزخان باقي مانده است !!!

مآخذ اينگونه نظريه ، پاليسي ستراتيژيكي افغان نازي و تداوم شعار آنها كه تاجيك ها به تاجيكستان ، اوزبيگ ها به اوزبيكستان و هزاره ها به گورستان بروند ، ميباشد كه نويسنده با ركاب بوسي تلاش كرده است تا مردم بومي ديگر اين مرز وبوم را در حاشيه مطالعه كرده و خدمتي را به شوونيزم انجام بدهد .

تعصب و عقده بدترين مرض ها بشمار ميرود كه نه تنها چشم انسان را نابينا ميسازد بلكه عقل و منطق را هم سلب مينمايد . چشم ذره بيني راقم سطور فوق از تمام واقعيت هاي تاريخي درمورد هويت اتنيكي هزاره تنها آن روايت تاريخي را كه از جانب آيدلوگ هاي متعصب و مغرض حكام خانداني افغانستان ، هويت سازان مغرض زمان پهلوي ايران با تحريف تاريخ نويسان وابسته به دربارين شوونستي كه هزاره ها را كُلآ و قطعآ به بازماندگان چنگيزخان منسوب ميدانند ، به ذهن عليل خود تمركز داده است كه براي عقده گشائي از آن استفاده نمايد ويا اينكه تاريخ را نخوانده ، صرف بعضي نكات آنرا از قصه هاي ديگران شنيده وبازهم درذهن خود موارد هزاره ستيزي را حفظ كرده است .

ياددهاني ميگردد كه در حمله چنگيز خان نه تنها ديگر اقوام كشور متحمل خسارات جاني و مالي شدند بلكه هزاره ها نيز در رويارويي رزمي با نيروي چنگيزخان تلفات سنگيني را متحمل شدند . شهر هاي غلغله و ضحاك كه ساكنين آن تمامآ هزاره بود ، ويران گرديد و بچه چنگيزخان - تولي خان برادر جوجي در جنگ با هزاره ها به قتل رسيد .

بلي ! بعضي از تاريخ نويسان كه به شوونيسم داخل و خارج خدمت ميكردند با تحريف هويت اصلي هزاره حكم كردند كه هزاره ها حكمآ و قطعآ از بقاياي اردوي هزار نفري چنگيزخان است و اين تاريخ نويسان تكليف بيشتر نكشيدند تا درباره بت هاي باميان تحقيقات واقعي نمايند و درباره كوشاني ها و يفتلي ها روشني كافي باندازند و آنچه كه در بسياري از تآليفات تاريخي ديده ميشود تكرار مكرر ها است و براي كسب رضائيت شوونيزم كافي بود تا گفته شود كه هزاره ها ازين سرزمين نيستند و تمامآ اولاد چنگيزخان هستند !!!

اما بديدن اين واقعيت هاي معتبر تاريخي چشم بينا نداشتند كه هزاره ها شاخهً بسيار مهم توركتباران افغانستان هستند كه پيش از حمله اسكندر مقدوني درين سرزمين سكونت داشته اند و مرحله ديگر اقامت آنها مربوط به ورود كوشاني ها و يفتلي ها ميگردد و دور سوم اسكان هزاره ها احتمالآ مربوط به حمله چنگيز خان و اميرتيمور اوزبيگ ميشود “ببينيد هزاره نسلي از توركتباران - همت فاريابي” . ويا اينكه نويسنده دشنام نامه تاريخ را مطالعه درست نكرده است ويا تاريخ را از آن زاويه مطالعه كرده كه به نفع وي بوده و از آن براي دامن زدن نفاق قومي سوً استفاده نمايد . بت هاي باميان كه توسط همفكران اين قماش مردم ويران گرديد ، تاريخ دوهزار ساله دارد ، يكي از شواهد انكار ناپذير هويت بومي هزاره ها است .

بايد توجه كرد كه نه براي هزاره ونه براي ديگر اقوام زيراستبداد كسي چيزي از روي ترحم و عطوفت قايل نشده است مگر اينكه اقوام زير استبداد و از جمله هزاره ها كه امروز خود را در مناسبات سياسي ، اجتماعي ، نظامي و مذهبي سرزمين آبائي خود مطرح ساختند و اين پروسه هنوز ادامه دارد ، صرفآ محصول مبارزه بي امان عليه استبداد و قرباني هاي بيشمار اقوام تحت استبداد و بخصوص هزاره بوده است .

بعداز سقوط طالبان نيز تقسيمات كرسي ها دربناي دموكراسي ، مشاركت ملي ويا به لطف و كرم كسي صورت نگرفته بلكه فاكتور هاي داخلي و خارجي در نحوه استقرار كدر هاي سطح دولتي تعيين كننده بوده و بسيار ابلهانه است كسي فكر كند كه حضور اين ويا آن شخص از اقوام “هميشه منزوي” در رده هاي بالايي دولتي از بركت ترحم كدام قوم است . در گذشته ها نيز يكنفر ويا دو نفر از اقوام تحت استبداد كه به دربار ولينعمتان تقرب داشتند ، بشكل نمايشي و سوًاستفاده ازين اشخاص برعليه مردم خودش در رده هاي بالائي حضور نمايشي داشتند كه “ذره بين” آنرا معاونيت هميشگي هزاره قلمداد كرده است .

اين جمله نويسنده قساوت نامه كه گفته است « هزاره ها درطول تاريخ به اين سرزمين و مردم آن وفادار نبوده و در هر زماني خيال خاص را در سر ميپروراندند » كاملآ دور از اخلاق و ادب است و اين گستاخي از فرط غيض و غضب هزاره ستيزي ناشي ميگردد .

هزاره كه چندين بار در تاريخ افغانستان حكم تكفير آنها صادر گرديده وبه نسل كشي آنهادست يازيده شد ،

هزاره كه اولاد شان در بازار فروخته ميشد ،

هزاره كه تاريخ آن نه تنها تحريف بلكه عملآ در انظار تمام جهانيان نابود ساخته شد ، مانند بت هاي باميان ،

هزاره كه گفته ميشود حتي در زمان داوًد خان به ادارات دولتي هدايت داده شده بود كه هزاره نباييست بالاتر از “چايدار باشي”مقرر گردد

هزاره كه بالاترين منصب آن در اردو نفرخدمت خانه يك ضابط بيسواد ميگرديد

و بالآخره هزاره كه از تمام حق و حقوق خود بشمول تحصيل و مآموريت حتي رتبه پايين دولتي محروم ساخته شده بود و به يك كلمه هزاره بودن درين جامعه جرم تلقي ميگرديد به اين سبب هم بسياري هزاره ها جبرآ از نام و هويت هزاره بودن خود انكار ميكردند .

بي مورد نخواهد بود كه درينجا قطره از بحر جنايات غيرانساني برعليه هزاره كه سينه به سينه نقل گرديده است يادآور شوم : گفته ميشود كه درگذشته ها درمناطق جاغوري ، ارزگان و بعضي جاهاي ديگر هزاره نشين ، مردم سال يكبار از هجوم كوچي هاي ناخوانده متآثر ميگرديدند .در موسوم بهار كوچي ها علاوه براينكه علفچرها را اشغال و در مزارع مردم مواشي خود را ميچراندند ، مال هاي پوسيده ، تكه هاي موش خورده وغير قابل استفاده “زيردوكاني” هاي پاكستان را نيز باخود ميآوردند تا به قيمت چند برابر بالاي هزاره ها بزور بفروشند و معمول هم همين بود كه اين اموال را يكساله با سود آن براي هزاره ها نسيه ميدادند زيراكه مردم غريب و دهقانكار پول پرداخت آني را نميداشتند و بعداز يكسال در وقت جمعآوري حاصلات مي آمدند و اين پول را با سود و سلم آن حصول ميكردند .

چون مردم توانائي پرداخت چنين معامله ظالمانه كمرشكن را نداشتند و اگر درين معامله حاضر نميشدند از طرف كوچي ها لت وكوب ميگرديدند بنآ بسياري از مردم در وقت ورود كوچي ها در منطقه ، خود را مخفي مينمودند ويا دروازه خانه خود را بسته ميكردند و به دق الباب جواب نميدادند . درين صورت كوچي با مال دست داشته خود بالاي بام بالا ميشد و از موري “دودرو” خانه ، كله خود را داخل كرده صدا ميكرد و ميگفت « اي هزاره ! مه ميدانم كه تو در خانه هستي ، اين دو توپ تكه را برايت در همينجا ماندم و قيمت آن “اينقدر” پول يا “اينقدر” گندم ميشود ، بسال از پشت پولش ميآيم » به اينترتيب مال غيرقابل استفاده و زيردوكاني پاكستان را به قيمت گزاف و با سود و سلم او بالاي هزاره ناتوان بفروش ميرسانيد .

هزاره كه در ملك آبائي خود اين همه جبر و ستم را متحمل ميگرديد و با اين حال توقع داشتن از هزاره كه به سيستم ، به حكومت و حكمروآ هاي جابر و جاهل وفادار ميبودند ، اين يك توقع قساوتمندانه و دور از عقلانيت است .

خيالي كه هزاره درطول تاريخ استبداد به سر پرورانيده است بجز خيال آزادي از ظلم و استبداد و خيال شكستاندن زنجير اسارت كدام خيال ديگري برضد منافع مردم افغانستان نداشته كه ناجوانمردانه درين دشنام نامه اتهام بسته شده است .

در جهلنامه ميخوانيم « وقتي از مظلوميت سيصد ساله هزاره سخني بميان مي آيد بايد علل و عوامل اين مظلوميت نيز مورد بررسي قرار گيرد . چرا در طي اين سه صد سال با اقوام ديگر ساكن افغانستان از تركمن و ازبك و تاجك و بلوچ و پشه ئي گرفته تا يهودي ها و سيكهايي كه درين سرزمين زندگي ميكردند چنان خشونتي صورت نگرفته ؟ » .

با خواندن اين قسمت هزيانگويي متعجب شدم ، نحوه ارائه دليل ، عقده مندي و بي منطقي مرا به اين فكر فرو برد كه چند نفر عقده يي متعصب شناخته شده دايمآ درسايت هاي انترنيتي با مقالات تفرقه افگنانه خود حضور مي يافتند وبحران آفريني دربين روشنفكران مينمودند بعداز آنكه از هرطرف كوبيده ميشدند ، صداي آنها خاموش ميگرديد و درين وقت ها حضور شان كمرنگ گرديده است كه ذكر نام آنها را لازم نميبينم . از احتمال دور نيست كه يكي ازين افراد اينبار با نام مستعار داخل ميدان گرديده و به خصومت و نفاق افگني در بين اقوام دامن بزند .

به هرترتيب اولآ توجه اين قماش مردم را به اين نقطه مهم و اساسي جلب ميكنم كه هيچنوع علل و عوامل نميتواند مورد بررسي قرار گيرد زيراكه هيچنوع علل و عوامل به دولت حق نميدهد و نميتواند باعث آن گردد كه حكومت به سركوب يك قوم مبادرت ورزيده وظلم روا دارد .اين يك قاعده عمومي اسلامي وانساني است .

قسميكه ديده ميشود درين هزيانگويي كوشش شده است تا جنايت اميرعبدالرحمن برعليه مردم هزاره به نحوي تبرئه گردد كه تاهنوز هيچ كسي و هيچ قومي به شمول خود پشتونها ازين جنايت انكار نكرده است . امابعد ! درين جملات غيرمسئولانه با ذكر نام اقوام ديگر افغانستان نويسنده خصومتنامه به نحوي محيلانه تلاش كرده است تا صف نامقدس ونارواي خود را استحكام بخشد .

سوال عجيبي مطرح شده است كه چرا درمورد ديگر اقوام چنين ظلم و استبداد صورت نگرفته است !!! اگر نويسنده وجدان بيدار ميداشت سوال ديگري را مطرح مينمود كه چرا از بين تمام اقوام تنها هزاره ها به بردگي فروخته ميشدند ؟ ولي بازهم وجدان آقاي ذره بين و همفكرانش خفته و بازهم درينجا تعصب چشم ايشان را نابينا ساخته است .

ديگر اقوام افغانستان همچنان به دوره هاي مختلف حكومت هاي جاهل و لجام گسيخته از عبدالرحمن تا هاشم خان ، ظاهرخان و آخري طالبان زير پاشنه هاي آهنين استبداد رنج و عذاب كشيده اند .

دهقان سوزي هاي زمان ظاهر در سرپل ، غصب مواشي ، اراضي و دختران مردم توسط ناقلين مسلح در فارياب ، كشتار دسته جمعي توسط طالبان و آخرين زورگويي دست نشانده شوونيزم جمعه خان با قتل مردم بي سلاح و بي دفاع كه ده ها قرباني گرفت و اين عمل فاشيستي جمعه خان با تدوير گردهم آيي ها در جنوب كشور بيشرمانه تآييد وپشتيباني گرديد و از رئيس جمهور كرزي تقاضا گرديد كه نه جمعه خان قاتل دستگير و محاكمه شود بلكه بالاي مردم بيشتر فشار آورده شود تا آنها گويا از حكومت مركزي پيروي كنند و صدها مثال ديگر به دورانهاي مختلف حكمروائي خاندان محمدزائي و سدوزائي از قساوت رژيم هاي ظالم و تشنه به خون حكايت دارد كه ذكر همه آنها از امكانات ظرفيت يك مقاله بيرون است . مگر واضح است كه هزاره ها بيشترين بار استبداد را بدوش كشيده اند .مگر اينكه چرا هزاره ...؟ اينست سوال كه نويسنده دشنامنامه خود را به ناآگاهي وسادگي انداخته است .

از رقم سوال چنين فكر ميشود كه نويسندهً قساوت نامه چگونگي مناسبات قومي ، زباني و مذهبي كشور را از روي افسانه هاي خودساخته ، خودبافته وقلابي آيدلوگ هاي نظامهاي قبيلوي مي شناسد كه در خارج از كشور و به نزد مردم خارج ، اين ذهنيت را ايجاد نموده بودند كه گويا افغانستان كشور افغانها “پشتونها” بوده و ديگر هيچ قومي ، زباني و مذهبي درين سرزمين زندگي نميكنند !!!

همانطوريكه در افغانستان تكثر قومي و زباني وجود دارد ، تكثر ديني و مذهبي نيز يكي از خواص ساختار اجتماعي اين جامعه بشمار ميرود و اساسي ترين فرقه مذهبي عبارت از سني ها و شيعه ها هستند .

در جامعه ما متآسفانه نظريات افراطي مذهبي در تمام ادوار حاكم بوده و افراطيون مذهبي همديگر را نمي پذيرند اما وقتي اين افراطيت مذهبي با ناسيوناليزم قومي مخلوط ميگردد ، در آنوقت است كه حوصله تحمل ديگران مضمحل ميگردد و درين بستر احكام تكفير توسط تكه داران دين و مذهب صادر ميگردد . قسميكه در زمينه تعصب وعدم تحمل قومي و مذهبي در زمان جنگ هاي اميرعبدالرحمن با هزاره ها در حالات ضعف امير در مقابل هزاره ها ، چندين بار حكم تكفير هزاره ها توسط ملا هاي انگليس صفت درباري صادر گرديد و اين عمل غيراسلامي و غيرانساني در زمان طالبان نيز تكرار گرديد .

بدين اساس علت آنكه هزاره ها بيشترين بار استبداد را نسبت بديگر اقوام متحمل شدند همانا شيعه بودن آنها از يكجانب ومقاومت آنها بخاطر پايمال شدن حقوق انساني ايشان در ملك آبائي خود از جانب ديگر بوده است .

موضوع ديگريكه به دشنام نامه آقاي ذره بين مطرح شده است ، اينست كه اميرعبدالرحمن هزاره ستيز نبوده بلكه بغاوت هزاره ها باعث سركوب ايشان از جانب اميرعبدالرحمن ميشده است . و استدلال نويسنده قساوت نامه هم مبتني به “تاج التواريخ” خود اميرعبدالرحمن است يعني “قاتل در محكمه هم قاضي وهم شاهد” و شهادت ذره بين هم دربناي شهادت خود قاتل استوار است .

حالا در يك نسخه مستند تاريخي توجه كنيد و گفتهً نويسنده و همفكران او را با محتواي اين سند مقايسه نماييد كه اميرعبدالرحمن ميگويد :(( من نيت دارم تا اراضي واملاك هزاره ها را به افغانان دراني بدهم .... در بيست و چهار شوال 1309 قاضي قلات ملا عبدالصمد در مورد اسراي هزاره ها از امير هدايت خواست و امير هدايت داد كه مردان محبوس را به قتل برسان ، دختران زنان و پسران برده و كنيز باشند . ملاي مذكور 101 نفر مرد هزاره را بقتل رساند .)) “صفحه 149 - 151 حقيقت التواريخ موًلف علامه عبدالحق مجددي” با اين حال ذره بين ادعا كرده كه اميرعبدالرحمن دشمني با هزاره نداشت !!!

همانطوريكه نظر به اسناد معتبر تاريخي ميدانيم ، فروش اولاد هزاره به بردگي و كنيزي بعداز رويكار آمدن اميرامان الله خان لغو گرديد و به همين سبب هم رژيم امان الله خان پشتيباني وسيع دربين جامعه هزاره كسب نمود .

حالا از نويسندهً توهين نامه و همفكرانش سوال مطرح ميگردد كه چرا مردم هزاره در زمان امان الله خان بغاوت نكردند !!!

امابعد اگر احيانآ خداي ناخواسته اهل و عيال ، مربوطين و متعلقين ، برادران و خواهران فرزندان و نورديدگان شما “ذره بين و همفكرانش” بر اساس قانون جامعه ايكه حكومت از آن حمايت ميكند ، به بردگي و كنيزي فروخته شود ، عكس العمل تان در مقابل چنين حكمروايان چگونه خواهد بود ؟ اينهم شما و اينهم وجدان شما !!!

شما كه غيرمسئولانه مقاومت قهرمانانه مردم هزاره را بخاطر آزادي خود از بردگي وبراي بدست آوردن حق زندگي در ملك آبايي خود ، جنايت ، بغاوت ، قطاع الطريقي ، قتل و رهزني قلمداد كرديد ، با اين نوع قضاوت و قساوت نشايد كه شما را در صف موجود با اُنس مطالعه كرد .

به دشنام نامه گفته شده كه كاتب هزاره درحاليكه منشي حضور اميرعبدالرحمن بود ، به او خيانت كرد و به امير وفادار نماند ، البته در پهلوي اين جملات اتهامات بي معني و بي اساس و بي حرمتي هاي ديگري نيز ناشي از عقده گشائي ارائه گرديده است كه قابل تبصره نيست .

مگر درمورد بي وفائي كاتب هزاره نسبت به امير بايد گفت كه فيض محمد كاتب هزاره يك تاريخ نويس است ، تاريخ نويسي كه امروز همگان حقايق مناسبات اجتماعي و سياسي را در صفحات تاريخ نوشته دست او جستجو ميكنند .

در قيام عمومي هزاره ها برعليه ولگردي جنايت امير خون آشام كه نتيجه كشتار ها و قتل عام ها بود ، همگان به مقاومت برخاستند . زن و مرد ، پير و جوان ، دهقان و مزدور شهري و دهاتي ، باي و غريب ، سالم و مريض و حتي خدمتگاران زن و مرد دربار اميرعبدالرحمن و هيچ هزاره يي در حاشيه از مقاومت قرار نگرفتند .

درباره عمومي بودن قيامهاي مردم سلحشور هزاره و اتفاق عمل شان دراسناد تاريخي چنين آمده است : محمد حسين خان حاكم هزاره جات مخالف امير شد ..... نه تنها هزاره هاي تازه تابع شده قيام نمودند بلكه هزاره هاي سرخ سنگ كه بطرف شمال غزنين سكونت داشت اغوا نمودند و آتش شورش در تمام ولايات هرجا كه هزاره بود مشتعل گرديد حتي محبوسين هزاره كه در كابل بودند و ملازمين دولتي و مستخدمين شخصي امير فرار نموده با شورشيان يكجا شدند ، حتي اهالي ده افشار و هزاره هاي قلعه جات اطراف كابل با مخالفين ملحق شدند ..... قيام مردم تركمن و پارسا و شيخ علي ، دراود و هزاره هاي دههله ارغنداب برپا شد . و هكذا مير يزدانبخش بهسودي ، مردم جغري بهسود و سه قوم جاغوري پشي ، شيرداغ و قلندر ، نايب يوسف علي از قوم هيچه هزاره و مردم مسكه جاغوري قيام كردند .

بقول كاتب هزاره در ماه شوال 1309 هجري قمري به تعداد يكصد هزار نفر لشكر ملكي و چهل فوج پياده و سواره عسكري نظامي در هزاره جات مشغول نبرد عليه هزاره ها بودند .

(( صفحه 249 حقيقت التواريخ ))

درين وضعيت كه جينوسايد برعليه بخشي از جامعه روا داشته ميشود بخاطر اينكه آنها از برده شدن متمرد هستند و ميخواهند مانند ديگر اقوام كشور در سرزمين آبائي خود آزاد زندگي كنند ، مطابق به فكر عليل نويسندهً قساوتنامه ، كاتب هزاره ميباييست به مداحي اميرظالم ميپرداخت و جينوسايد را برعليه تبار خود تآييد و تمجيد مينمود !!!مانند بسياري از تاريخ نويس مآبان كه خود را به دامن حاكمان وقت سپردند و با كتمان حقايق تاريخي ، تاريخ را ازيكطرف به نفع درباريان و ازجانب ديگر به نفع همتبار و همزبان خود تحريف و تقلب نمودند و همه ارزش ها را فداي بغض وتعصب قومي و زباني وهمچنان منافع عاليه دربار نمودند كه خوشبختانه امروز آهسته آهسته تقلب افشآ ، حقايق برملآ و چلوصاف آنها از آب بيرون ميآيد .

در مقاله آقاي ذره بين گفته شده است كه اميرعبدالرحمن در برابر هزاره ها گذشت وتحمل مينموده وهدايا و امتيازات به ايشان ميداده است ولي هزاره ها بازهم در اغتشاش ، شورش وحمله به مراكز حكومتي دست ميزدند .

امتياز هزاره ها قسميكه قبلآ نيز يادآور گرديدم زولانه پاي بردگي ايشان بوده و بس .

اما درباره گذشت و تحمل اميرعبدالرحمن نسبت به هزاره ها ، سند تاريخي ذيل ميتواند مبيين چگونگي گذشت ها باشد : (( ..... وجود ايشان را از مملكت نيست و نابود ميكردند ..... من نيت دارم تا اراضي و املاك هزاره ها را به افغانان دراني بدهم .

در بيست و چهار شوال 1309 قاضي قلات ملا عبدالصمد در مورد اسراي هزاره ها از امير هدايت خواست و امير هدايت داد كه مردان محبوس را به قتل برسان ، دختران زنان و پسران برده و كنيز باشند . ملاي مذكور 101 نفر مرد هزاره را بقتل رساند .

درين وقت فيض الله خان دفعه دار كه جهت جمع آوري ماليات با سه صد تن سواره نظام به هزاره دهراود رفته بود ند كه در علاقه گيزاب او را با سه صد تن سواره نظامش هزاره ها دستگير كردند اما به وساطت بزرگ قوم سيد شمس الدين كه از سادات هزاره بود از كشتن رهايي يافتند .)) “صفحه 251 حقيقت التواريخ موًلف علامه عبدالحق مجددي”

درينجا بوضاحت ديده ميشود كه گذشت ، بردباري و جوانمردي از كدام جهت صورت ميگرفته است .

موضوع ديگريكه موًلف دشنام نامه مطرح ميسازد اينست كه مسئله اسكان هزاره ها را در هرات با هجوم مسلحانه كوچي ها در بهسود مقايسه كرده و ماده سي و نهم قانون اساسي را كه گفته شده است « هر افغان حق دارد به هر نقطهً كشور سفر نمايد و مسكن اختيار كند، مگر در مناطقي كه قانون ممنوع قرار داده است . » مطابق ميل خود وبراي تبرئه قساوت زهرآگين خود برعليه هزاره ها تفسير و توجيه كرده است .

مسلم است كه درين مقايسه همچنان بجاي عقل سالم ذهن عليل كار گرفته شده ، درغير اينصورت مسئله بهسود و هرات از زمين تا آسمان فرق دارد .

قسميكه شما نيز حتمآ خبر داريد كه در موضوع بهسود ، كوچي هاي مسلح واحتمالآ بدون داشتن تذكره تابعيت افغانستان با پشتيباني خاموشانه حلقات پرقدرت متعصب قومي ، به ادامه سياست پشتونيزه ساختن مناطق هزاره نشين و شمال كشور با حمايت آشكار ويا مخفي بعضي حلقات در دولت مركزي ، بزور سلاح هاي ثقيله و خفيفه با ويران كردن خانه هاي مردم بخاطر غصب ملكيت مردم محل هجوم برده شد . طبق اطلاعات منابع خبري اين زورگويي تلفات جاني نيز درپي داشته است و اين عمل كوچي ها نه تنها در بهسود بلكه در ديگرر مناطق كشور نيز بطور سيستماتيك صورت ميگيرد زيرا كه آنها بنابر پاليسي هاي غاصبانه دول محمدزائي و سدوزائي درطول تاريخ افغانستان عادت كرده اند كه به فحواي ضربالمثل وطني « مال خودم از خودم و مال مردم هم ازخودم » . آقاي ذره بين و همفكرانشان بايد بدانند كه مقصد ماده سي ونهم قانون اساسي اينطور نيست .

اما درمورد اسكان هزاره ها در هرات نويسنده جهلنامه ادعا كرده است كه هزاره ها با “دالر هاي باد آورده از آنسوي مرز” به خريد و غصب زمين و جايداد هراتيان مي پردازند .

دالر هاي باد آورده از آنسوي مرز” موضوعي است كه بعدآ درين باره تماس خواهيم گرفت مگر حالا در مورد نفس قضيه متمركز ميشويم.

احتمالآ نويسنده ميداند كه كلمات ويا اصطلاحات “خريد” و “غصب” مفاهيم جداگانه دارد وبازهم ياددهاني ميگردد كه غصب يك كلمه عربي بوده وبه اصطلاح حقوقي عبارت از تصاحب شدن مال منقول ويا غيرمنقول اشخاص حقيقي ويا حكمي بدون رضائيت مالك اش و بدون پرداخت قيمت آن ميباشد كه عمل غصب به اساس حقوق جزآ جرم شمرده ميشود .

اما خريد عبارت از معامله دو طرف است كه با رضائيت عام و تام جانبين صورت گرفته و نتيجه آن منجر به انتقال داوطلبانه حق تصاحب اموال منقول وغيرمنقول ازيك شخص حقيقي ويا حكمي بديگر شخص حقيقي ويا حكمي ميگردد .

معلوم نيست كه آقاي ذره بين كلمه “غصب” را تاچه حد مسئولانه استعمال كرده است اما به هرحالت اگر در مسئله اسكان هزاره ها در هرات غصب صورت گرفته باشد ، اين يك عمل جرم وخائينانه است و ازلحاظ جنايتكارانه بودن اين عمل هيچ تفاوتي دربين غصب ملكيت مردم در بهسود و ديگر نقاط افغانستان با اين غصب كه به فكر آقاي ذره بين در هرات صورت گرفته است ، ندارد وغاصبين بايد مطابق به قانون مجازات شوند تا بديگران هم عبرت شود كه ملكيت كسي را غصب نكنند و وظيفهً ايماني و وجداني تمام روشنفكران است كه عمل غصب و زورگويانه را ازطرف هركسيكه باشد و به هرنحوي كه باشد بايد محكوم نمايند .

مگر اينكه هزاره ها ويا هرقوم ديگر ويا هر تبعه افغانستان بشكل جداگانه در قلمرو سياسي وجغرافيائي افغانستان مختار هستند از هر نقطه آن زمين بخرند ، خانه ها آباد كنند و سكونت گزينند ، البته بغيراز آن مناطقيكه توسط دولت ممنوع نباشد . هدف ماده سي ونهم قانون اساسي كشور هم همين است و اينگونه اختيار در قوانين اساسي تمام كشور هاي جهان مسجل ميباشد .

در ارتباط به “دالر هاي باد آورده از آنسوي مرز” و ادعاي آقاي ذره بين كه گفته شده است - اسكان هزاره ها در هرات مطابق به پلان ستراتيژيكي دولت ايران صورت ميگيرد ، بايد گفت كه رژيم آخندي ايران به همان اندازه مخل آسايش مردم كشور ما است كه پاكستان و ساير ممالك مغرض ميباشد .

چهره اصلي رژيم آخندي ايران در اخراج مهاجرين افغانستان بكُلي برملآ گرديد و مردم ما شاهد بيرحمي بي مانند رژيم ايران نسبت به مهاجرين افغانستان بود كه اكثريت آنرا مردم قوم هزاره تشكيل ميدهد .

از بلند منزل پرتاب كردن تا تجاوز به ناموس آنها ، در بيرل سوختاندن ، توهين و تحقير همه جاي خود را در پروسه اخراج داشت و اين نوع رفتار ظالمانه با مهاجرين افغانستان تاهنوز ادامه دارد . امروز همين رژيم آخندي است كه طالبان جاني را برعليه صلح و ثبات در كشور ما افغانستان مسلح ميسازد .

آنانيكه آگاهانه ويا غيرآگاهانه تحت تآثير احساسات تعلقيت اتنيكي ، زباني ويا مذهبي تحت پوشش فرهنگ مشترك ، زبان مشترك ويا مذهب مشترك بدفاع كوركورانه از رژيم ايران برميخيزند ، بايد بدانند كه رژيم منفعت طلب آخندي حتي چنين افراد سرسپرده را نيز بداخل كشورش تحويل نميگيرد .

هموطن هاي محترم بخصوص در ايران شايد خبر باشند در شبكه تلويزيوني ايران چينل خاصي وجود دارد كه به تمسخر افغانها بطور سيستماتيك و با يك تقسيم اوقات منظم ميپردازد كه بعضآ اعتراض هاي افغانهاي مهاجر نيز بلند گرديد و چندي قبل يك نويسندهً افغان بنام كاظم كاظمي مقاله انتقادي بتاريخ دوشنبه 19 شهريور1386 تحت عنوان “انتقاد يك شاعر افغانستاني به سريال تلويزيوني ‌چهارخانه”

ترتيب داده و ازطريق بعضي سايت هاي ايراني نشر نمود كه به اين شرح آغاز ميآبد :ء

(( محمدكاظم كاظمي : اين نوشته، تاملي است درباره‌ي مجموعه تلويزيوني «چهارخانه» که هم‌اکنون هر شب از شبکه سه سيماي جمهوري اسلامي ايران پخش مي‌شود. من اين مطلب را براي روزنامه‌ي «جام جم» که به واقع ارگان نشراتي صدا و سيماي ايران است فرستادم، ولي متوليان امر در آن نشريه از چاپ آن خودداري کردند. بنابراين من بهتر مي‌بينم آن را در وبلاگ خويش، يعني تنها جايي که در آن اختيار تمام دارم، درج کنم، چون به نظر مي‌رسد که مطرح کردن اين سخنان در مطبوعات ايران، نوعي شناکردن بر خلاف جريان آب است.

بسيار رنجبار است كه كسي لهجه‌ات‌، اين ركن مهم هويتت را به مسخره بگيرد. و رنجبارتر اين است كه لهجه‌اي نازيبا و ناخوشايند را به تو نسبت دهند و آن را به نام تو به مسخره بگيرند. و اين رنجي است مضاعف‌.

ما مهاجران افغان در ايران‌، هر شب با ديدن مجموعه طنز «چهارخانه‌» چنين رنجي را متحمل مي‌شويم‌. البته ما مردم‌، فرزند رنجيم و با آن بزرگ شده‌ايم‌، ولي اين بار، دشواري در اين است كه زبانمان را به مسُخره گرفته‌اند و زبان خانة حقيقت آدمي است‌......باري‌، نقطه تأكيد و گلايه اصلي من كه حدود بيست سال است در اين مملكت قلم مي‌زنم و درباره زبان فارسي افغانستان و ايران پژوهش‌هايي كمابيش هم داشته‌ام‌، اين است كه به مسخره ‌گرفتن لهجه هر فارسي‌زبان‌، چه ايراني و چه غيرايراني‌، در اين روزگاري كه ما فارسي‌زبانان نياز به همراهي و همسويي با هم داريم‌، كاري است ناستودني‌. اين بسيار فرق مي‌كند با اين كه در برنامه كودك‌، لهجه فلان قبيله افريقايي را تقليد مي‌كنند (مثلاً در برنامه فيتيله‌) چون تشابه يا عدم تشابه اين صورت تقليدشده با اصل آن‌، نه چندان محرز است و نه چندان مهم‌...... از اين گذشته‌، چنان كه پيشتر اشاره كردم‌، اين تقليد از لهجه افغانستان‌، متأسفانه بسيار مضحك و ناشيانه از كار درآمده است‌. .....)) “كاظم كاظمي نويسنده افغان”

با تذكار اين مطلب ميخواهم بگويم كه ما مردم افغانستان ازهر قوم ، ازهر زبان و از هر مذهب منافع مشترك و جدايي ناپذير با همديگر داريم ولي دولت هاي خارج به هر اسم و رسمي كه باشند منافع كشور خود و مردم خود را تعقيب مينمايند .

آنطوريكه آقاي ذرره بين ادعا كرده است اگر واقعآ به اسكان هزاره ها در هرات ، ايران دخيل باشد و اين پروژه بنابر پلان ستراتيژيكي ايران صورت بگيرد ، اين عمل ازجانب هركسيكه باشد خائينانه ، وطنفروشانه ومحكوم است . مقامات افغانستان بخصوص پارلمان كشور و شخص رئيس جمهور كه ضمانت تماميت ارضي مملكت را بدوش دارد ، بايد به عرصه وقت در موضوع مداخله نموده و جلو توسعه طلبي ايران گرفته شود واينچنين عمل شيطاني براي هيچ يك از افراد جامعه مورد پذيرش نيست .

مگر من اصلآ به اين باور نيستم كه ايراني ها براي توسعه طلبي خود بالاي مردم هزاره سرمايه گذاري كند.

قبل از همه بدليل اينكه هزاره هاي شيعه وديگر شيعه هاي افغانستان براي امروز وابستگي مذهبي از ايران ندارند .

به اين مفهوم كه شهيد عبدالعلي مزاري خدمت بزرگي كه به جامعه شيعه افغانستان در عموم وهزاره ها در خصوص انجام داد عبارت از كسب استقلال مذهبي از ايران بود . يعني مرجع تقليد مذهبي شيعه هاي افغانستان را از ايران به افغانستان انتقال داد .

گفته ميشود كه شهيد عبدالعلي مزاري از مدت ها قبل در صدد آن بود كه به وابستگي و تآثيرات مذهبي ايران بالاي مردم شيعه افغانستان خاتمه داده شود و فعاليت هاي او درين راستا پيش از سال 1990 ميلادي بدون آنكه جامعه مذهبي ايران در جريان قرار گيرد آغاز گرديده بود و كار هاي بسيار مهم براي سازماندهي اين اقدام تا حدي انجام پذيرفت ، وقتيكه روحانيت ايران از موضوع واقف گرديد ، ديگر اين پروژه برگشت ناپذير شده بود و ايران نميتوانست جلو اين دگرگوني مناسبات مذهبي بگيرد . بالآخره درسال 1991 - 1992 ميلادي به نتيجه فعاليت هاي ارزشمند و خستگي ناپذير شهيد مزاري مرجع تقليد مذهبي شيعه هاي افغانستان در داخل افغانستان ايجاد گرديده و در رآس آن آيت الله العظمي محقق كابلي قرار گرفت كه تاهنوز رهبريت مرجع تقليد شيعه هاي افغانستان را بر عهده دارد .

ازين اقدام شهيد مزاري ايراني ها بي نهايت خشمگين بودند زيرا ميدانستند كه ديگر هزاره و شيعه افغانستان را نميتوانند به ميل خود سمت و سو دهند . اصولآ اين موضوع باعث گرديد تا اعتماد هميشگي ايراني ها نسبت به جامعه هزاره افغانستان كاملآ سلب شده و جامعه هزاره افغانستان را از دست رفته تلقي ميكند .درحاليكه پاليسي سرمايه گذاري ايران نسبت به اتنيك هاي افغانستان كاملآ تغيير نموده است ولي با وجود آنهم تلاشهاي زياد وجود دارد تا تآثيرات مذهبي احيآ گردد اما اين تلاشها به فكر نويسنده اين مقال اثرات محسوس نخواهد داشت زيراكه هزاره ها ديگر در اصل وابستگي مذهبي ندارند وقسميكه گفتيم مرجع تقليد ايشان در داخل افغانستان تحت رهبري آيت الله العظمي محقق كابلي ميباشد .

موضوع ديگريكه درين ارتباط قابل توجه است ، اينست كه در جنگ هاي كابل ميان شوراي نظار و حزب وحدت پلان صلح ايران به شكست مواجه شد زيراكه اين پلان ازطرف شهيد مزاري غيرقابل قبول تلقي گرديده و پذيرفته نشد .

داكتر ولايتي وزير خارجه ايران بخاطر مصالحه بين شهيد احمد شاه مسعود و شهيد مزاري در افغانستان سفر كرده و چندين روز را با تلاشهاي بي ثمر در كابل سپري نموده و بدون كدام نتيجه مشخص به تهران برگشت . در آنوقت بود كه فتواي تحريم هرنوع كمك به حزب وحدت برهبري مزاري ازطرف آيت الله خامنه يي رهبر فعلي ايران صادر گرديده ومناسبات حزب وحدت با ايران كاملآ برهم خورد .

مسئله بسيار مهم ديگريكه اعتماد ايران نسبت به هزاره ها را زايل نموده است عبارت از آغاز فعاليت هاي مردم هزاره در راستاي احياي هويت اصلي اتنيكي « تركي » آنها ميباشد .

مردم تحت استبداد هزاره درطول تقريبآ سه قرن هيچگاه امكانات و شرايط آنرا نداشتند كه گاهي به هويت تاريخي خود كه بي رحمانه تحريف شده است ، نظري باندازند . مگر امروز هويت شناسي يكي از مسائلي است كه اذهان قشر پيشرو جامعه هزاره را مصروف ساخته است و مسلمآ اين موضوع نيز خلاف پروگرام سياسي ايران در افغانستان ميباشد .

با درنظرداشت موارد فوق الذكر ادعاي آقاي ذره بين و همفكرانش به اينكه ايران ، چنين يك پروژه مهم و ستراتيژيك را به كمك هزاره ها به پيش ميبرد و دالرهاي خود را بالاي هزاره ها براي خريد ملكيت در هرات باد ميكند تا آينده در وجود هزاره ها توسعه طلبي نمايد ، دور از منطق بوده و يك عقده گشائي بيش نيست .

جالب توجه ديگر درين مقاله اينست كه نويسنده قساوت نامه اولآ مردم هزاره را بدون رعايت ادب و اخلاق و بدون درنظرداشت عفت كلام و قلم و مقام انسان و انسانيت با هزيان گويي غيرعقلاني توهين و تحقير نموده و نوشته خود را با دشنام آغاز و با دشنام ختم ميكند وبعدآ با همه ديده درائي ميگويد كه هزاره را توهين نكرده است .به همين ترتيب بار- بار تلاش ميكند كه جنايات اميرعبدالرحمن را توجيه كند وبعدآ مينويسد “ ما به دفاع از امير عبدالرحمن خان برنمي خيزيم” و در جاي ديگر با همان ديده درائي مينويسد « .....به همين ترتيب فقر ، مظلوميت و عقب ماندگي مردم هزاره نيز روح و روان مرا متآثر مينمايد !!!»

اين تناقض گويي نمايانگر آنست كه نويسنده اول خود را در لجند تعصب ، قساوت و هزاره ستيزي تا گلو فرو ميبرد و بعدآ تلاش ميكند كه ازين لجند پاك و صفا بيرون آيد .

نويسنده دشنام نامه به ادامه اظهارات غيرمسئولانه خود بسوي جنگ هاي كابل در بين شوراي نظار با حزب وحدت ميرود و با هدف احتمالآ پلان شده وبا نوشتن بدترين وناشيانه ترين كلمات به آدرس مردم هزاره كوشش ميكند كه نفاق و بدبيني قومي وبستر يك جنگ انترنتي را دربين روشنفكران هزاره و تاجك هموار سازد .

دامن زدن خصومت مذهبي نيز با ذكر نام مبارك حضرت عمر “رض” از برنامه نفاق افگنانه اين فرد بي مسئوليت در حاشيه نمي ماند . بعداز آن اين خصومتجو قسم ميخورد كه او متعلق به مليت پشتون نيست و از آدرس آنها صحبت نميكند . در آنوقت بيشتر واضح ميگردد كه اين فرد براي دامن زدن به نفاق قومي ومذهبي در بين اقوام و بخصوص در بين تاجك و هزاره مآموريتي دارد و احتمالآ از انديشه نفاق افگنانه حلقات مشخص نمايندگي ميكند . فراموش نبايد كرد كسانيكه به خصومت قومي و زباني دامن ميزند ، نميتواند ازنام اين ويا آن قوم حرف بزند زيرا كه چنين افراد تبار خود را دارد كه تبار “نفاق افگني” است .

در اخير ميخواهم يكبار ديگر باور خود را با ذكر يك ضرب المثل پشتو به عرض رسانيده و اين مقال را خاتمه دهم «كه ته وايي چه زه يم او زه وايم چه زه يم ، نا به ته يي نه به زه يم

كه ته وايي چه ته يي او زه وايم چه ته يي ، هم به ته يي ، هم به زه يم »

ترجمه: اگر تو بگويي كه من هستم و من بگويم كه من هستم ، نه تو هستي و نه من هستم

اگر تو بگويي كه تو هستي و من بگويم كه تو هستي ، هم تو هستي و هم من هستم

 

ومن الله التوفيق

02 - 11 - 2007

نظريات خود را ميتوانيد به اين آدرس ارسال كنيد :

dr.faryabi@live.nl

www.drfaryabi.blogspot.com

 

رويكرد ها

يك - “جنگ اقتدار برعليه اراده بر سر مقايسه هرات با فلسطين-عارف ذره بين

دو - “برگي از تاريخ تورك هزاره” - پروفيسور نعمت الله شهراني

سه - “حقيقت التواريخ” - علامه عبدالحق مجددي

چهار- “انتقاد يك شاعر افغانستاني به سريال تلويزيوني ‌چهارخانه” - كاظم كاظمي

پنج - قانون اساسي جمهوري اسلامي افغانستان

شش - “هزاره نسلي از سلسله توركتباران” - نويسنده اين مقال

هفت - متن صحبت نويسنده به مناسبت دهمين سالروز شهادت عبدالعلي مزاري

هشت - يادداشتهاي نويسنده

 


بالا
 
بازگشت