مهرالدین مشید

تاریخ سلسله جنبان بی عدالتیهااست درپای خون انسان مظلوم درجهانی ازرنگارنگیهای تشکیلاتی وساختاری زیر نام حزب ، ایتلاف، جبهه وغیره

  

شاید این حرف گزافی نباشد که انسان مظلوم درسراسرتاریخ بیدریغ وبیهراس برای آرمانهای عالی انسانیت رزمیده است. باحماسه آفرینیها وجانفشانیهای بیباکانۀ خود تاریخ بشریت را رقم زده است ؛ ولی باتاسف که همه قربانیهای اودرهرمقطعی اززمان به چپاول زورمندان درجلوه ها ی زر، زور و تزویر رفته است وصلابت معنوی استوارتر از کوۀ او در گرو فریب طلا، تبر و تسبیح اسیرمانده است. ازهمین رواست که گفته اند

مظلومین ومستضعفین  درجهان تنها می آیند و تنها میروند. آری این تنها آمدنها داستان بی پایان تاریخ است که ازمعبرپرپیچ زمان میگذرد. این قافلۀ سکوت درتنهایی را، مردان گمنام و پابرهنه یی تشکیل میدهند که بدون همه چیزبه جهان می آیند وبی همه چیزجهان را وداع مینمایند. انسانهای نامبرده  دراین تیاترخونین که بستربزرگترین تراژیدی های تاریخ اند وشکسپیرنویسندۀ معروف بریتانیایی آنرا به تیاتری تشبه کرده است که انسانها درآن نقش مرکزی را دارند و دراین نمایش قافله پیمایان سکوت وتنهایی مرکزیترین نقش را دارند؛ ولی باتاسف که این مردان وارسته ومصمم باوجود نقش سازنده، مرکزی، جاودانه وماندگاریکه دراین نمایش شگفت انگیز و وهم آلود دارند ، ازنظرهامخفی مانده اند و پای آنها حتا به مطبوعات هم کشانده نشده است. درحالیکه اینها سلسله جنبان واقعی تاریخ وحوادث مربوط به آن میباشند. اینها در واقع سازنده گان راستین تاریخ اند. تاریخ معبریکه گاه تاریک وگاه روشن دردهلیززنده گانی انسان تجلی میکند و باانسان آغازشده است واین انسان است که درنبرد نابرابرداد با بیداد قربان میشود. دراین رویارویی حق طلبانه تنها انسان مظلوم است که فدا میگردد تا باشد که داد یعنی قلب تاریخ را برای همیش درتپش بی پایان نگهدارد. این قلب تپنده زمانی به حرکت می آید که خون دربدن آن جاری باشد. ازهمین رواست که گفته اند؛ داد قلب تاریخ و بیداد خون تاریخ است. باتاسف که داد درطول تاریخ قربانی ترفند بیدادشده است . داد همیشه خون داده است وباعشق انسانی وآرمانی برترجان شیرین خود را درجام سخاوتمندانۀ ایثارگذاشته است. ازهمین رواست که دراسطوره ها آمده است : درآنزمانکه خداوندعشق را آفرید ودرخاک آدم آنرامخلوط کرد. این جرقۀ پرشکوۀ آسمانی درآن تنه های انسانی خوبتر و مناسبتر  بارورگردید که ایثارچون دیگر ودیعه های الهی برشعورانسانی آنها مسلط گردیده است . آری ایثاریعنی آن پدیدۀ الهی که جوهرانسانیتش خوانند و این نیرو زمانی درانسان به قوام میرسد که همه برای آن خویشتن میشوند. به قول حافظ شیرازی " سگان کوی او را من     چوجان خویشتن دانم "  . آنانکه شفع اواند به آن زودترمیپیوندند. مفهوم خودیها و بیگانگیها درسرزمین آن چنان به حقیقت خودآگاهی مبدل میشود که به هرگونه مرزی میان ازخود و بیگانه پایان میدهد وهمه خویشتن میشوند. دراین  زمان است که نیروی ایثار درانسان به ظهورمیرسد که اوقدرت عملی رابه ضد خودش وبه نفع دیگران پیدامیکند. باوجود آنکه عملی را به ضد خود میبیند، بیهراس ومتهورانه بدان متوصل میشود. اینجا است که ایثاردرمکتب انسانیت معنی حقیقی پیدامینماید و ایثارگران باورمند و باایمان را وامیدارد با عاشقانه ترازهرکسی برای رهایی وآزاده گی انسان ازبند بنده گیها استوار و بیدریغ گام بردارد. هرگاه این روحیه درانسان قوام  یابد. دراینصورت است که او آزاد ازهرگونه تعلقات قومی ، زبانی وگروهی تنها با درک رسالت انسانی برای ادای دین خود حاضربه فداکاری میشود و بس. ازهمین جهت است تاریخ سلسله جنبان بی عدالتیهااست درپای خون انسان مظلوم درجهانی ازرنگارنگیهای تشکیلاتی زیرنام حزب، ایتلاف، سازمان، جبهه وغیره. تنها روشیفکر دنباله روکشوراست که باپیشداریهای بجامانده  ازمیراث روشنفکری جهان سوم درکرایی این کوره راهان این گونه معاملات می افتد و ذوب میشود و به اصطلاح برای تصحیح معادلات سیاسی خود را درمعامله می اندازد.

باتاسف که عدم ثبات فکری درشرق به ویژه درکشورماآنهم دروجود جنبشهاییکه ازمایه های غنی فکری وفرهنگی درسطح عالی برخوردارنیستند. چنان  خام، ناپخته وبه قوام نرسیده باقیمانده است که اندیشه های ناب انسانی را درزباله های تفکرمنحط قومی ، زبانی وملی چنان اسیرگردانیده است وحتا خوبترین روشنفکررامجال نمیدهد تا ازحصارجانکاۀ آن بیرون برهد. چنان دررسوبات فکری ناپختۀ گذشته وحال گیرمانده است که درتارهای عنکبوتی وهم آلود و گمان ها ضجه میکشد. چنان دربی تبانی فکری پا در گل مانده است که حتا ارادۀ خود را نیزازدست داده است. چون دلقکها وآدمهای کهربایی به هرطرف کشانده میشود و دربسا موارد طوری وحشتزده وعجولانه دست به عمل میزند که هرنوع حقیقت تاریخی، سیاسی واجتماعی را بیرحمانه ذبح شرعی مینماید و به مفهوم آن زیرنام کثرت گراییها ، فراخ اندیشها و بزرگ پنداریهای به اصطلاح چندقطعه یی والتقاطی مشروعیت میبخشد و باپرده کشیدن بروی واقعیتها وحقایق گویی به چشم مردم خاک افگنده اند و باخود فریبهای به اصطلاح شاخدارسرنوشت ملیونها انسانرا به بازی میگیرند؛ درحالیکه هدف آنها روشن و برنامه های ازپیش سنجیده شدۀ آنها برهمگان آشکاراست. این بیچاره ها چنان درهوای قدرت چون اشخاص هیروئینی وتریاکی معتاد شده اند که برای رسیدن به قدرت ازهیچ بهانه یی ونیرنگی دریغ نمی ورزند و برای توجیه اهداف خود حتا شرم ندارند که اسلام راهم علم نمایند. این بیماری خطرناک ازهمه بیشترچنان برفضای تنگ تنظیم های شماری ازگروههای جهادی سابق حاکم است  که حالاطرفداران واقعی جهاد ازصفوف آنها به کلی بیرون شده اند وعملکردهای چپاولگرانۀ شماری ازپیروان آنها درسراسرافغانستان به خصوص درشهرکابل نه تنها زبانزد خاص وعام ونقل محفل هرخانه است ؛ بلکه مورد انتقاد شدید آنها نیزقراردارد. این آقایان چنان ازحمایت مردم محروم شده اند ازآنها جزنام چیزدیگری باقی نمانده است. بازهم آنها با پررویی تمام هیچگاهی حاضرنیستند تا تیغهایی را که درگلوی مردم مانده اند، آنها را فروگذارند.

اینها چنان بااینگونه بازیهای مقطعی عادت کرده اند که درهرفصلی برای رسیدن به قدرت بیشتردست به مانورجدید میزنند. برخوردهای مقطعی وشکنندۀ گذشتۀ گروهها درکشور زیرنام ساختارهای تازۀ تشکیلاتی چیزجدیدی نیست که مردم نسبت به آن علاقمند باشند. ازاین برخوردها وصفبندیهای جدید جزتعبیری برای دستیابی به قدرت ورسیدن به نام ونان چیزی بیشترازاین ندارند. حالاکه یاران  صدیق وگوش به فرمان آنها به خصوص  قوماندانان عزیز، این غاصبین دهها قطعه زمین های شخصی ودولتی ازفروش زمینها فارغ شده اند و وظیفۀ بزرگ خویش را برای رسانیدن پولها ی بدست آمده ازفروش زمینهای نامبرده برای حامیان خود انجام داده اند وآنها را درساختن کاخهایی درشیرپور و جاهای دیگردرشهرکابل کمک سخاوتمندانه کرده اند. بابه پایان رسیدن غصب واشغال زمینها به ویژه درشهرکابل دیگررسالت آنها انجام یافته است وپس ازاین فرصت کافی برای مبارزات سیاسی تازه دارند و باداشتن موترهای مودل حتا 2007 خوبترمیتوانند درکارسازماندهی حزب جدیدی به نام"جبهۀ متحدملی " نقش موثرداشته باشند تا با گرفتن دوبارۀ قدرت سیاسی دوسیۀ های  جرمی وجنایی  خویش را ازمراجع حقوق بشردرسطح  ملی وبین المللی بیرون نمایند ، هزاران دوسیه های شاکیان خصوصی خویش را مبنی بر دعوای غصب زمینها و خانه های مردم ازمحاکم کشوربیرون نمایند و ازهمه مهمتراینکه یاران خلقی وپرچمی خود را بیشتردرکشتارهای دورجدید یاری رسانند.  آن اشخاص سفاک،  خونریز و قصی القلبی هنوزهم درپیش چشمانم سیاهی میکنند. به ویژه آن  کشتارهای گروهی آنها که مردم را از زندان پلچرخی کابل دسته دسته  به جوخه های مرگ میبردند وقوماندانهای چون شمس الدین (قوماندان بلاک اول محبس پلچرخی درآنزمان ) با همکاری نزدیک باعوض  ها (زندان باشی صدارت درآنوقت که به چشم کش معروف بود) درآخرین مرحلۀ اعدام  مغز آنها را به گلوله ها میبست. شاید یاددهانی این حرفها برای آنانی تاثیرگذارنباشد که خاطرۀ مرگ عزیزانی رادراین کشتارگاه ندارند و یا درد و رنج آن زندان مخوف رابه گوشت وپوست احساس نکرده اند. شاید تعهدات قبلی این آقایان را با یاران خلقی وپرچمی آنها، برائت نامۀ به اصطلاح" منشورمصالحۀ ملی "مبنی برلغوتعقیب قضایی جنایتکاران جنگی  که شماری ازخلقیها  وپرچمیها درسرقافلۀ آن قرارداشتند تکمیل کرده نتوانست. این منشوربه مثابۀ دوای مسکن درتسکین دادن دردهای بیدرمان آنها چندان کارآیی نداشت که این آقایان ناگزیرشدند تا برای اتمام حجت بیشترو رفع تکلیف دربدل رای آنها برای تصویب منشورنامبرده به ابتکاردیگری دست بزنند و آن یاران باوفای خویش را بار دیگربا خود به محورقدرت بکشانند. ممکن است که  تاریخ باردیگرتکرارنشود ؛ ولی به قول معروف

" عاقبت گرگزاده گرگ شود    گرچه باآدمی بزرگ شود."

 مردم هراس ازآن دارند که باردیگر قربانی توطئه های چون مکرصیاد نشوند؛ درحالیکه خوب میدانند هدف ازخم خم رفتن صیاد فقط قتل مرغان باقیمانده  است.  البته با قبول دیوارآهنین پیشروی بزرگمردان جهاد و راهیان خط ناب محمدی که همه چیزخود را در راۀ آزادی میهن فدا کردند وحتا پاداش مادی هم درنظرنداشتند و ندارند و امروزجز درد، رنج، فقر و تنگدستی دیگر ره توشۀ مادیی ندارند؛ نه تنها کاخی  ویاویلایی ندارند حتا قادر به داشتن خس پوشی هم نگردیده اند. درواقع راۀ این آقایان ازراۀ مجاهدین جدا و مختلف است. اکثر این آقایان حتا درقریۀ خود هم روی ندارند چه رسد که درسطح منطقۀ خود از نفوذ قابل ملاحظه یی برخوردارباشند. تنهاآنانی باایشان اند که درچپاول دارایی های عامه دست یکدیگر را فشرده اند و در زمان لازم برای آنها قارقارمیکنند وشماری را به بهانه های گوناگون فریب میدهند. ترس آن میرود که درعقب جنایات خلقیها وپرچمیها هم دستان دیگری دخیل باشد؛ زیرا که هرنوع  دفاع وحمایت از جنایت کار احتمال دست داشتن حامی را درقبال دارد.

 کارشناسان دراین ائتلاف جدید یک وجۀ مشترک را دردوسیما میبیینند در یکطرف شماری جنایتکارشناخته شده  را مشاهده میکنند که کارنامه های سیاۀ آنها جزکشتار و بیرحمی و درطرف دیگرشماری معلوم الحال متهم به فساد، چپاول وحتا جنایت. شاید همین ویژه گی ها درپیوند دادن ونزدیکی آنها تاثیرگذارباشد تا بتوانند در زمان لازم به یاری یکدیگربشتابند و برای برائت خویش به صورت مشترک عمل نمایند. گرچه درکشوری چون افغانستان که هنوزهمه چیز رنگ قومی دارد وجنگ برسر زبان بروی آن سنگینی دارد و دعوای ملی بودن این زبان وآن زبان به آن می چربد. باتعجب تراینکه مدعیان کاذبی دنبال این حرفها میروند وخود را ناشیانه قربانی مینمایند که  حتا یکروزهم در مرکز زبان شناسی درس نخوانده اندو دراصل از زبان، نحوۀ تحول وتاریخ زبان آگاهی کافی ندارند. ازمقدمات  زبان شناسی هم خبری ندارند ، چه رسد به اینکه حرفهای بالاییرا درسطح زبان وزبان شناسی مطرح نمایند. شاید با گفتن اینگونه حرف رفع عقده کنند؛ ولی هرگزممکن نیست تا با ابرازحرفها غیرمسؤولانه درد ملت رنجدیده وبلاکشیده را درمان کرد و روی زخمهای آن مرحم گذاشت؛ زیرا در کشوریکه همه چیزش درخطراست وحتا مجال یک نفس برای زنده بودن ندارد. چگونه ممکن است ملی بودن این زبان ویا آن زبان دردش را مداوا کند. درگذشته ها که بود چه کاری بزرگی انجام شد وحالا که نیست چه تیری به هدف نخورده است وبه اصطلاح کدام دیگ وکاسه یی شکسته است.

پس درچنین کشوری که مثال آن گردن شتر را ماند که سرتا آخرش کج است ، جزآرمانی راست بودن را درگور برد. چگونه میتوان درامتداد کجیهای آن راستیی را سراغ نمود. بهرحال این بدان معنا نخواهد بود که دربرابرهمه چیزچشمها را پنهان کرد و ازپیشروی آن به اصطلاح" خرسوار"گذشت. ماهاییکه به اصطلاح ازچندین سال به اینطرف حداقل با مبارزین راۀ آزادی همدردی وغم شریکی داشته ایم وبه رسم یاری و همیاری با آنها سرجنبانده ایم و به جرم باورداشتن به آزادی وارزشهای فنا ناپذیرآن شبهایی را در زندان سپری کرده ایم  وهنوز زخمهای ناشی ازآن برپشت وپهلوی ماسنگینی دارد. چگونه ممکن است دربرابرمعامله هایی سکوت اختیارنماییم که نه تنها به قیمت بازی با سرنوشت ما؛ بلکه به مثابۀ بازی با سرنوشت هزاران پابرهنه ومردان وارسته یی است که باعشق در پای آزادی جان داده اند و هنوزهم ازستخوانهای تیرباران شدۀ آنها درپولیگون پلچرخی کابل صدا بلند میشود. ماهاییکه حداقل نمیتوانیم بنابرپیچیده گیهای اوضاع سیاسی کشور به اندازۀ شفافیت" جداکردن موی ازخمیر"حساسیت های جامعه خود را درک نماییم؛ ولی دست کم توانایی تشخیص رنگ سفید را ازسیاه داریم. لذا نمیتوان در دنیای بیدردیها فرو افتاد و درچالۀ بیخبریها به خواب غفلت فرورفت و از ابراز اندیشه درمورد سرنوشت مردم کشورخودداری کرد. آنهم درسرزمینی که مردمش  هنوزهم درسوگ عزیزان خود نشسته اند و درسوگ آنها فریاد برمیدارند و درچنبره های وحشتناک ودردآلود آن درفقروتنگدستی شگفت زده دست وپامیزنند؛ ولی آن ازخدا بیخبران غرق درهوای نام ونان وشفتۀ قدرت وثروت این دوپدیدۀ وهم آلود که درسراسر تاریخ انسانیت انسانرا دراسارت خود داشته اند وهستی مادی ومعنوی او را به یغما برده اند. چنان دردنیای بیدردیها غوطه وراند که حتا رنج انسان داشتن را برخود روا نمیدارند، چه رسد به اینکه درتار و پودآنها درد و رنج انسان زبانه کشد.

یکی ازویژه گیهای روشنفکرحزبی وغیرحزبی درجامعۀ ما یعنی آنانیکه جناحی می اندیشند، جناحی قضاوت مینمایند، جناحی حرف میزنند وجناحی موضع میگیرند و آنانیکه با جناحهای سیاسی رابطۀ تنگاتنگی ندارند و یا با شیروغلط زدنهای سیاسی رابطۀ خود را گویا ازنظرها مخفی میدارند، برای رسیدن به قدرت خیلی مشتاق اند و برای رسیدن به آن  ازهر وسیله یی استفاده میکنند، بادستیابی به قدرت گویی آرمان خویش رایافته حساب مینمایند و حتا لحن و زبان خودرا بر وفق خواست و مرام نظام تغییرمیدهند وخود را حامی بلامنازعۀ دولت ومدافع راستین اوجامیزنند؛ اما زمانیکه ازاریکۀ قدرت فرومی افتند و یا تلاشهای آنها برای رسیدن به قدرب عقیم میشود. موضع خود را 180 درجه تغییرمیدهند وبه مثابۀ منتقد آتشین نفس دولت خود را وانمود میکنند. درحالیکه این رویکرد روشنفکردریک جامعه نه تنها فاجعه آفرین است؛ بلکه بزرگترین ارزشها را نیزبه قربانی میگیرد. درواقع این فاجعۀ نااستواری اندیشه درقشر روشنفکرکشوربه خصوص آنانیکه باسلیقه های گروهی ، گروهی می اندیشند وگروهی عمل مینمایند. سبب شده است که آرمانهای برتری در کشورقربانی زدوبندهای سیاسی وصف آراییهای کذایی بگردند و سرنوشت آن  هرروزی قربانی ناروای  ائتلافهای نامتجانس وناهمگون شود. چون این ائتلافها برمبنای اهداف خاص سیاسی به وجود می آیند. ازآنرومقطعی کوتاه مدت اند؛ زیرا که تعهدات آنها براساس اهداف بلندمدت واسترتیژیک صورت نمیگیرد؛ بلکه بنابه اهداف خاصی شکل میگیرد که بسیارشکننده وتجزیه پذیرمیباشد. ازهمین رواست که کشورهایی همچون افغانستان همیشه شاهد صفبندیهای زودگذری درساختار ائتلافها وجبهه های متعدد میباشد. این گونه جبهه ها چنان شکننده اندکه درذهن مردم ماخاطرۀ سلطنت خانوادۀ برادران محمدزایی راقرن 19تداعی میکند که درآنزمان پس ازگذشت هرشبی احتمال پادشاه گردشی جدیدی متصوربود. ازگفته های بالا فهمیده میشود که مردم ماهرگزبه ایجاد همچو جبهه ها چندان باوری ندارند و این توافقات وهماهنگیها ی را برمصداق حکایت مثنوی مولوی معنوی تا رسیدن به طعمۀ قدرت میتوان پایدار برشمرد. وحدت ویکپارچگی شکلی  جبهۀ  جدید چون ائتلافهای قبلی درکشور تاآن زمان ادامه خواهد داشت که چنه زنیها برسرمنافع شخصی درسایه روشن اهداف مشترک آنها چون آتش درزیرخاکسترپنهان بماند ودسترسی آنها را به قدرت، برای حفظ منا فع شخصی و پیشتیبانی وحمایت ازحواریون آنهاتضمین کند تا باشد که برا ی فصلی دیگرازخان خانیهابرسرنوشت مردم حکومت نمایند. با اینهم مردم امیدواراند که این ائتلاف تازه اگرکاری رادرسطح بزرگترجامعۀ افغانی انجام داده نمیتواند حد اقل گامهای اولیی باشد برای تکرارناپذیری حوادث دردناک گذشته با داستانهای دلخراش آن که ازشنیدن  آنها وجدان آدمی تکان میخورد.  ولی باتاسف که ازهمین حالا رویدادهایی حاکی ازبی ثباتی درداخل این جبهۀ است.  چنانچه بیانیۀ منتشره ازدفترشاۀ سابق مبنی بررد آن جبهۀ نقش مصطفی ظاهررا دراین جبهۀ زیرسوال برده است؛ زیراکه سران جبهۀ جدید آرزو داشتند تا با آوردن نواسۀ شاه دراین جبهه برمشروعیت آن ازطرف شاۀ سابق نیزصحه بگذارند که نشد. اینکه هنوزسران این جبهه سرگرم کارتشکیلات آن میباشند وچنان درنشۀ آن غرق اند که بادست دادن  فرصت تازه " شکستن  خمار"های خویش را که گویا ازمحکمه برائت یافته اند ، به تجربۀ جدیدی گرفته اند. حرف دیگری است ؛ ولی آنچه مسلم است اینک هرگزاینگونه جبهه سازی ها درد ملت بلاکشیدۀ ما را مداوا کرده نمیتواند و شاید هم برنگرانی مردم ناشی ازمداخلۀ های بیرونی ها بیفزاید که مبادا بازهم خارجیها باردیگرسرنوشت مردم دردمند ما را به بازی دیگری بگیرند وخدای نخواسته با خروج قوای خارجی موج جدیدی ازخون وکشتاردامن کشور را فرا بگیرد. شاید از ابراز این حرف شماری  من را متهم به حمایت ازادامۀ حضور ناتو درافغانستان نماید؛ ولی همین هاییکه حالا گاه گاهی سرمخالفت را با حضورقوای ناتو دراینجا وآنجا شورمیدهند. درواقع یکی ازعامل اساسی حضور ناتو درکشوراند که به خاطرمبارزه برای قدرت خوبترین فرصتها را ازدست دادند وزمینه رابرای تطبیق برنامه ها ی دشمنان کشورفراهم نمودند. پس اینها اند که باید بار این گناه راهم باید بردوش کشند؛ زیراکه ازاثر غفلتهای اینها بود تا موجودیت قوای خارجی درافغانستان به حیث یک ضرورت تاریخی پذیرفته شود وامروزکشورچنان درتوطئه های شاخداردست وگریبان اند که نبود قوای خارجی حتا خانه جنگیهای ویرانگرگذشته را بدترازامروز در ذهن انسان تداعی میدارد و حتا ترس آن میرود که برمصداق حکایت روباه وخروس نه تنها با ترک  شیر زیر درخت؛ بلکه همه شیران خزیده درزیردرختان یکسره باغ راترک نمایند. دراینصورت روباه جشن پیروزی خود را بگیرد وخروس ناگزیرشود که با چک  چکهای پرازندامت  فرارشیران را ازباغ  بدرقه کند.

ازهمین رواست که دولت افغانستان نسبت به دست داشتن خارجیها دراین جبهه خیلی نگران شده است و اظهارات رییس دولت افغانستان مبنی بردست داشتن نیروهای خارجی دراین جبهه حاکی ازهمین نگرانیهااست. چنانچه  شماری ازکارشناسان سفراستاد ربانی را قبل ازتاسیس این جبهه به دوبی وملاقات اوباحلقات وشخصیتهای گوناگون درآنکشوررا بیرابطه به تاسیس آن نمیدانند . گفتنی است که تحلیلگران سیاسی کشور سفراخیر داکتراسپنتا وزیرخارجۀ کشور را به ایران درکناریک سلسله مسایل دیگرمنوط به تشویشهای دولت ازناحیۀ مداخلۀ خارجیها درایجادجبهۀ جدید تفسیرکرده اند.

بعید نیست که این جبهه اهداف بلندمدتی نیزدارد، آنهم  درصورتیکه یارای رسیدن به آنها را داشته باشد. بازهم به امید اینکه جبهۀ نامبرده بتواند درافغانستان برای تحکیم صلح وثبات گامهای موثری رابردارد و نگذارد که دراین کشورنظامهای مزدور، استبدادی، فاشیستی ومیراثی برگردد؛ ولی تجارب گذشته وحوادث تاریخی فعلی درکشوراین امیدواریها را خالی وخام ازآب بیرون میکند؛ زیرا که اگرسران این جبهه آرزوهای بلندمدتی میداشتند. امروزکشورماباچنین سرنوشتی دچارنمیبود ودست دخالت خارجیها ازشمال وجنوب وشرق وغرب تا آستین درآن درازنمیبود. این گفته ها مرا وامیدارد که با سرودن این بیت

 " من ازبیگانگان هرگزننالم     به من هرآنچه کرد آن آشناکرد" . خودراناگزیرتسکین بدهم و برزخمهای نا سورخویش  ازروی ناگزیزیها مرحم بگذارم .

پس ازتشکیل جبهۀ جدید سوال های زیادی دراذهان مردم ما تداعی میشود. البته این سوال  برجسته ترازهرکدام برفراز ذهن هرافغان سایه می افگند که هرگاه این جبهه مشروعیت دارد. چگونه شد که طی چندین دهه خون هزاران هموطن ماکوه وبرزن این کشورراآبیاری کرد. هزاران تن کشته، هزاران تن معلول وهزاران تن هم آواره شدند. شاید هم موسسان این جبهه بگویند که ما نظربه اقتضای زمان به صورت منطقی به این پروسه نایل آمده ایم. درحالیکه ممکن نیست تا با"خرما خرما گفتنها" دهن هزاران تن راشیرین وبا"دوا دوا گفتنها" برزخمهای ملیونها انسان مرحم گذاشت؛ زیرا که ازقدیم گفته اند که "آزموده را آزمودن خطا است " وبرمصداق این حرف " کاسۀ چینی که صدامیکند   خود صفتی خویش ادامیکند "  ، به آزمون گذاشتن دوبارۀ هرآزموده شده حدیث پیامبربزرگواراسلام رابه یادمی آورد "که نباید یک مسلمان را ازیک سوراخ  دوبارماری  بگزد" . درصورت دوباره گزیده شدن ،  جزآنکه برحماقت اوافزوده شود و به قول فلاسفه "تحصیل حاصل "باشد وبس و نباید چنین باد. بهرۀ دیگری نخواهدداشت. یاهو

 


بالا
 
بازگشت