نویسنده    :     مهرالدین مشید

 

دشواریهای تجدد طلبی در شرق و بازتاب اندیشه های متفکران در فرازونشیب آن

 

قسمت  دوم

 

تحول فکری در افغانستان

درافغانستان با به قدرت رسیدن امیرحبیب الله شماری ازمخالفان دولت هند بریتانیایی وارد این کشورشدند وخواستند تا ازاصلاحات این امیر بهرۀ سیاسی بگیرند. شماری از این مهاجران هندی درلیسۀ حبیبیۀ کابل بحیث معلم وظیفه گرفتند. درنتیجۀ تماس مهاجران هندی با شماری از اصلاح طلبان کشور چون مولوی محمد سرور قندهاری جنبش مشروطیت اول در کشور جان گرفت. استبداد شرقی چنان به استبدادی و تکروی عادت کرده بود و تحت تاثیر شدید نظام دیوانسالاری گذشته قرار داشت که نتوانست وجود چنین جنبشی را تحمل کند و به زودترین فرصت این جنبش را سرکوب و مولوی سرورقندهاری را به دهن توپ بست. درحالیکه هدف این جنبش تا حدودی تاسیس نظام مشروطه در کشور بود که تا حدودی از صلاحیتهای شاه میکاست وهیچگاهی مخالف نظام شاهی نبود.

تاسیس جنبش مشروطیت در واقع آغازی بود که شماری از طرفداران سیدجمال الدین پس ازتماس با هندیان مهاجر در صدد ایجاد نظام اصلاحی در کشور بودند. این گامی بود که راه را برای افکار تجدد خواهانه درافغانستان  بازکرد و با تاثیرگذاری ازتحولات جوامع اروپایی واندیشه های اصلاح طلبانه مصلحین شرقی چون سیدجمال الدین افغان ، محمدعبده شاگرد سید ، سرسید احمد هندی ، اقبال لاهوری ، مولانا مودودی ، ابولکلام آزاد ،  وغیره گامی را در راستای افکار جدید گذاشتند و برمبنای اصول دینی و استمداد از شریعت صامت احیای فکر دینی را آرزو داشتند. ازشخصیتهای دیگری چون جواهرلعل نهرو و مهاتما گاندی درهند وداکترسن یادسن و چنکایچک درچین میتوان یاد آور شد که هرکدام به گونه یی در ایجاد اصلاحات بنیادی درشرق نقش داشته اند . شماری از این حرکتها پس ازگامگذاریهای اندک درنطفه خنثی گردیدند. جنبش نوپای مشروطیت درافغانستان نیزتصفیه و قربانی استبداد شرقی گردید.

پس ازسرکوبی جنبش نوپای مشروطیت درافغانستان اکثرطرفداران این جنبش مخفی شدند و این جنبش به صورت دوگرایش متفاوت به فعالیت های زیر زمینی پرداختند.

مرکزهر دو حلقه دربار بود. در راس یکی نایب سلطنت سردار نصراله و در راس دیگری امان اله پسرجوان شاه قرار داشت. انتخاب هردو خیلی آگاهانه صورت گرفته بود؛ زیرا که اصلاح طلبان افغان استبداد زشت نظام شاهی را غیر قابل مهار میدانستند و برای بقای حرکت و مصئونیت طرفداران آن راۀ خویش را به دربار گشودند. راه یافتن این جنبش به دربار سبب شد تا امیرحبیب اله به وسیلۀ طرفداران شاه امان اله درکله گوش لغمان کشته شود.  شاه امان اله پس ازبیعت سردار نصراله پادشاۀ افغانستان گردید. باآنکه شاۀ جوان افغان تحت تاثیر محمود طرزی یکی از شاگردان سیدجمال الدین افغان درترکیه در صدد اصلاحات جدی در کشور بود ؛ ولی اثرات عمیق نظام شاهی و شیوۀ ادارۀ گذشتۀ کشور چنان در روح او تاثیر گذاشته بود که مانع پیاده شدن برنامه هایش گردید.  شماری ازکارشناسان سیاسی کشور کشتن بدون محاکمۀ ملا عبدالستارمعروف به ملای لنگ و ملاعبدالرشید را پس از سرکوب اغتشاش منگل با وجود درخواست یکی از وزرایش برای محاکمۀ آن دو تن و عدم پذیرش آن به وسیلۀ شاه دلیلی برای حاکم بودن روح نظام استبدادی گذشته در وجود شاه عنوان میکنند.  همچنان درخواست وی را مبنی بر در خواست کارمندان دولت و روستائیان در تالار وزارت خارجه نیز مورد انتقاد قرار میدهند که شاه دراین اجلاس با وجود فریاد های لودین(16) مبنی براینکه شاه شخص غیر مسؤول است ؛ درحالیکه صدراعظم در برابر اجراات دولت مسؤولیت دارد تا ازاعمال خود به ملت پاسخگو باشد. پادشاه  برای زعامت قوای اجرائیۀ کشورتاکید داشت. این حرفها بیانگراین  است که روح استبداد شرقی چنان در ذهن شاه حاکم بود که نتوانست به خواستهای مشروطه خواهان پاسخ درست بگوید. اسداله حبیب هم درکتاب خود زیرنام "دورۀ امانی" نوشته است که علیرغم تاکید مشروطه خواهان مبنی بر مسؤول بودن هیأت وزرا در برابر شورای پارلمان کشور، شاه با این تقاضا مخالفت کرد و ادارۀ حکومت را به هیأت وزرا سپرد و ریاست مجلس وزرا را خودشاه به عهده گرفت و براساس مادۀ ششم قانون اساسی آن وقت شاه بری ذمه شناخته شد.

شاه گرچه یک سلسلۀ آزادی های فردی را همراه با مصئونیت ملکیت ازتعرض ومصئونیت مسکن در قانون اساسی  قید کرده  بود ؛ ولی نتوانست به قناعت مشروطه خواهان بپردازد تا بالاخره رابطه میان دولت و مشروطه خواهان بهم خورد و کاکا سیداحمد(17) یک تن ازمشروطه خواهان  به رفقای خویش گفت : "طرزحکومتی را که ما و شما میخواستیم نشد ، پس بیایید که حکومت جمهوری را پیش بیندازیم  " .

اشاره های بالا گواۀ بااین است که چگونه روح استبداد شرقی بر روح نظام ریشه داشت که حتا دست و پای شاۀ جوان و اصلاح طلب افغان را هم بسته بود. البته این بدان معنا نیست که کارکردها نمادین شاه امان اله را درکنار یک سلسله حرکتهای احساساتی ناشی ازهمکاران بی تدبیرش نادیده گرفت ونباید پیرامون آن عجولانه قضاوت کرد. 

هدف از یادآوری نکات بالا بیشترپرده برداشتن از اعماق استبداد شرقی به ویژه در افغانستان بود که چگونه مانع رشد افکار تجدد خواهانه دراین کشورشد، ازتوسعۀ سیاسی و اقتصادی کشور جلوگیری کرد و سالهای زیادی کاروان پیشرفت و ترقی را در کشور ما به عقب افگند. این ویژه گیها چنان در اذهان شاهان ریشۀ ژرف داشت که حکومتهای استعماری باتوجه به ضعف آنها به توصیف بیش ازحد آنها می پرداخت و بااستفاده ازخوی استبدادی شاه ویرا برای ستمگری بیشتربالای مردمش و تن دادن به مزدوری استعمار ترغیب میکرد. گویا با دادن القاب های کذایی غلامهای زرخرید خویش را اغفال میکردند و با این طرفند به اصطلاح "بتان برنجی" را بر اریکۀ شاهی کابل می نشاندند. چنانچه درکتاب " ظهورمشروطیت و قربانیان استبداد " آمده است :" پادشاه معتقد بود که مقام اوهمپایۀ پیغمبری است و میگفت که نزد خرد، شاهی و پیغمبری مانند دو نگین است ". (18)

حاکم بودن نظامهای استبدادی درشرق پروسۀ رسیدن به خردگرایی ، آزاداندیشی ، دموکراسی ودیگر آزادیهای بشری را به تعویق افگند. هرگاه برای رشد این پروسه درشرق حداقل زمینۀ خوبتری وجود میداشت و نظامهای دموکراتیک ازمتن کشورهای شرقی جوانه میزد و رشد میکرد. درکشورهای شرقی با این  دشواریهای موجود نظام دموکراسی صادر شده ازغرب آنقدرها دست وگریبان نمیبودیم. یکی ازعلل بطی بودن رشد دموکراسی درشرق همانا بیگانگی آن است که کمتر قدرت و ظرفیت توافق با فرهنگ شرق را دارد؛ درحالیکه شرق ظرفیتهای خاص خودش را برای ساختن دموکراسی دارد. هرگاه این ظرفیت به صورت عادی درشرق بارور میشد. دموکراسی درآن به تیپ شرقی و ویژه گیهای شرقی آن بالنده میگردید.

این ناگزیریها بود تا نظام مشروطه که  نوعی ازنظام دموکراسی سیاسی است و دموکراسی سیاسی هم چه از نظر شناخت کلمه و بارسیاسی و معرفتی در روم باستان پرورش یافته است و به اینطرف آمده است و برای ما یک پدیدۀ ناآشنا و وام گرفته ازغرب میباشد. گرچه از نظرجامعه شناسان و برخی اسلام شناسان چون مرحوم شریعتی مفکر فقید ایرانی، درصدراسلام نیز نمونه هایی از دموکراسی به مشاهده رسیده است ؛ ولی بنابرعدم پرورش درست از بالنده گی باز ماند و در بستر زمان قربانی اهداف آزمندانۀ شاهان و ملوک این مدعیان کاذب و دروغین خلافت گردید.

جستجوی راهکارها برای گشایش بن بست

هدف از این بحث نگرشی کوتاه بر تحولات افکار تجدد طلبانۀ دانشمندان مسلمان از آغاز تا امروز میباشد. درجهان اسلام  بحث تجدد و یا نوخواهی و تازه جویی پس از اواخر قرن نوزدهم آغاز شده است. تجدد خواهی در دنیای اسلام پس ازاین آغاز گردید که کشورهای اروپایی با تاثیرپذیری از اندیشه های دانشمندان شرقی ازطریق هسپانیا به روسانس ( تجدیدآدمی بدست خود او) و یا اصلاحات فکری دست یافتند. رنسانس در واقع تولد جدید فکری در اروپا بود. نهضتی بود علیۀ فلسفۀ قدیم یا خراف اندیشی و به سود بازگشت به انسان دوستی. این حرکت انسانرا ملاک حقیقت و ملاک زیبایی ها و ارزشها دراروپا گردانید ؛ ولی باتاسف که این حرکت در کام ماشینیزم اسیرشد و به اهداف مورد نظر نایل نیامد و اروپا را وارد تحولات شگفت آوری درحوزۀ سیاسی و اقتصادی گردانید. گرایش جدید در اروپا و نیاز روز افزون آنها به مواد خام طبیعی پای این قاره را به شرق کشانید. تهاجم اروپاییها به شرق در واقع به مثابۀ ناقوس مهیب و ترسناکی بود که مشرق زمین را از خواب زمستانی بیدارکرد و یخهای رکود فکری که چون چترسیاهی برفراز اذهان مردمان آن سایه افگنده بود، درمعرض ذوب شدن قرارگرفت . بعدتر اندیشۀ تجدد خواهی درشرق آرام آرام جان تازه گرفت و تلاشهای جدیدی برای گشایش بن بست فکری درآن آغازگردید.

این حرکت استعماری جهان شرق را به عکس العمل جدی تری واداشت تا اندیشمندان و روشنفکران آن به ویژه مسلمانان برای رهایی ازچنگال استعمار وادار به جستجوی راههای معقول برای پیشرفت و توسعۀ اقتصادی و سیاسی کشورهای خود شوند. با حرکت "بازگشت به خویشتنی" یعنی برای بازیابی ارزشهای از دست ر فته وغنای آنها دست به تفکر احیاگرانه زدند و در صدد بازیافتن مایه های فکری ناب در درون فرهنگ پرغنای شرقی گردیدند تا با توجه به ریشه های عمیق فرهنگی اضافه تر از 14 صدسال و اندوخته های نظری وعملی در این راستا که بیشترآمیزۀ دینی دارد ، گامهای موثری را بردارند. البته بدین باور که فرهنگ شرق مایه ها ی نیرومندی برای جذب عناصرفرهنگی دیگر را دارد و از سویی هم ظرفیت پذیرش این فرهنگ را پرغناترگردانند. تجارب گذشته نشان داده است که کشورهایی پس از رکود دیرپا توانسته اند که با ایجاد تحول وتحرک درفرهنگ خود به پیشرفت های چشمگیری نایل آیند ؛ زیرا که تحول درحوزۀ فرهنگی زمانی  سازگارتر است که با توجه به مایه های اصیل فرهنگی در داخل آن عناصر درون آنرا به کمک عناصر بیرون فرهنگی تحریک کرد تا مفهوم از خودبیگانگی ها در سرزمین آن چنان به حقیقت خود آگاهی مبدل شود و خویشتنیهای فرهنگی را در ضمیر انسان زنده ومتجلی سازد که برمصداق شعر لسان الغیب حافظ " سگان کوی اورامن چوجان خویشتن دانم "  یعنی آنگاه که عشق درقالب دوست داشتن به بار و برگ نشیند ، خود و بیگانه همه خویشتن شوند و حتا سگان کوی او در مقام خویشتنی ها منزل گزینند و ظرفیت خوگیرنده گی را برای بالنده گی و غنامندی پیدا مینمایند. درواقع خویشتنیهای فرهنگی به مثابۀ عشقی سرشار از روح متعالی آدمی جلوه گرمیشود. دراینصورت زمینه برای پذیرش عناصر فرهنگی دیگران نیز به شکل دوامدار و بدون آسیب پذیری مساعدمیشود؛ زیرا که تغییردر یک پدیدۀ فزیک وغیرفزیکی زمانی ممکن است که آن پدیده از داخل درمعرض دگرگونی قرارداده شود. هرگاه پدیده یی از داخل دچار دگرگونی شود. ساختارظاهری آن ساده تر شکننده میشود. هرگاه برای دگرگونی یک پدیدۀ فرهنگی ازبیرون آن  دست به کارشویم. درآنصورت نه تنها شکستن آن دشواراست ؛ بلکه مقاومت شدید و دوامدار آن پدیده هرنوع تلاش کوتاه مدت ودرازمدت را در جامعه به بن بست واصطکاک نیز مواجه میسازد.  اصطکاک نه تنها ازهم گسیختگیهای بزرگ اجتماعی را به بار می آورد؛ بلکه نابسامانیهای غیر قابل کنترولی را نیز به وجود می آورد. درنتیجه به هرتناسبی که  مقاومت از داخل پدیده افزایش یابد، به همان اندازه فشار بیرونی را افزایش میدهد وهرگونه تلاشی راعقیم وبی نتیجه میگذارد.

فرهنگ که آمیزه یی ازسنت ها وعناصرمتعدد مادی و معنوی را احتوا مینماید. وازسویی هم درجامعه سنت ها پیوندهای محکمی با یکدیگر دارند و حتا غیرقابل تجزیه نیز میباشند. ازاینرو دگرگونی فرهنگی نیاز به تلاش پیگیر دارد که شاید سالها را دربر بگیرد و هزینۀ فراوانی را میطلبد که بر مصداق حرف " آفتابه خرچ لیم" جزضرر نفعی را به بار نمی آورد.

ازهمین رو است که شماری از دانشمندان بدین باوراند، سنتها که بافتهای ژرفی درفرهنگ دارند. حیثیت رشته های اعصاب را در جامعه دارند. هرگونه برخورد آشتی ناپذیر و پر از تشدد به آن نه تنها سبب محو و شکستن آن نمیشود؛ بلکه آنرا یاغی و عصبانیترنیزمیگرداند و ازکتنرول هم خارج میشود. فرهنگ که به صورت کل  پدیدۀ آمیزه ازسنت و به مراتب قویتراز آن میباشد. برخورد با آن نهایت دشوار و پیچیده ازسنت است. لذا هرگونه برخورد سطحی و ظاهری به آن سبب هار شدن آن میگردد. درصورتیکه فرهنگی متلاشی شود در آنصورت از کنترول خارج میشود و برای انسجام آن زمان زیادی ضرورت است که اینگونه رکود فرهنگی نه تنها تشتت و پراگنده گی های درازمدت فرهنگی را در قبال دارد بلکه برای یکپارچه ساختن آن کار و زمانی زیادی نیز نیازاست .

بنابراین تفکر، دانشمندان شرق با توجه به ویژه گیهای فرهنگ شرقی و بنیانگذاران آن چون بودا ، کنفوسیوس ، لائوتسه ، ابراهیم  (ع) ، موسی (ع) ، عیسی (ع) و محمد (ص) که سرشار از روح معنوی است، به صورت عموم به دگرگونی جوامع شرقی از داخل باور دارند تا از بیرون و مدعی اند که برای دگرگونی های اساسی درجامعۀ شرقی باید کار تغییر را از درون انسانها آغاز و تا متن جامعه به پیش برد. این دگرگونی را سازنده تر و پویاتر بر میشمارند.

از همین سبب دانشمندان شرقی  ترجیح میدهند تا تحولات فرهنگی را از درون کشورهای خود آغاز نمایند و برای غنای آن ازعناصرفرهنگی دیگر استمداد بجویند.

هدف اصلی از این تفکر جستجوی راه های سالم و آگاهانه برای دستیابی به استقلال کامل سیاسی وهم استفاده درست از افزار فرهنگی غرب میباشد .  بنابرایجابات جامعه های شرقی است که بعدها این تفکر همپا با تحولات ژرف فکری در جهان دچار دگرگونیهایی گردیده است .

به گواهی اسناد تاریخی اکثر دانشمندان بنیانگذار افکار تجددطلبانه درشرق  سیدجمال الدین افغان را میدانند. سید با توجه به ریشه های اندیشه های شرقی و استفاده از افکارغربی درصدد آن بود تا برای کشورهای شرقی و رسیدن آنها به استقلال کامل سیاسی و اقتصادی ازشیوه های گوناگونی استفاده برد ؛ ولی بنابر وابستگی شاهان و امیران به استعمار وی به موفقیت های شایانی دراین حصه دست نیافت تا اینکه افکارش درچهار دیوار طلایی عبدالحمید پادشاه به اسارت درآمد.

پس از سید شاگرد او محمدعبده درمصر، سرسید احمد خان درهند ، روحانی و میرزا آقاخان کرمانی درایران واقبال لاهوری درنیم قارۀ هند هر یک با بینشی آگاهانه به دنبال افکارسید شتافتند و اندیشه های او را غنا بخشیدند.

درراستای فعالیتهای دانشمندن ذکرشده اقبال لاهوری با نوشتن کتاب (احیای فکردینی دراسلام ) اندیشه های سید بیشتر به باروبرگ نشاند. او گامهای بلندی را در راستای احیای تفکر دینی برداشت. با نوشتن این کتاب بر زوایای تاریک اندیشه های سید روشنی افگند و افکار تازه ییرا به میدان آورد. وی دراین کتاب به تکامل دردایرۀ دین آنقدرتاکید میکند و دامن آنرا بس فراخ میبیند که تا مرزهای رسیدن به صدره های تکامل آنرا ممکن میشمارد. وی در روشنی آیه های قرآنکریم به تکامل پایان ناپذیر اشاره دارد و به ارادۀ انسان در ساختار جامعه تاکید میکند. انسانرا در دایرۀ تقدیرمختار میشمارد وحتا او را درمقامی قرارمیدهد که قادراست تا برتقدیرخویش رقم بزند. وی  نامحدود بودن اندیشه در قلمرو دین و پایان ناپذیر بودن اجتهاد را اصلی برای تجدد افکار دینی عنوان مینماید. دیدگاۀ بلندی نسبت به تفکراسلامی داشت وهر نوع  قشرگرایی را در دین مردود میشمرد. درنوشته های خود همیشه صوفی وملای ناآگاه از دین را مورد ملامت قرار داده است ومیگوید که آنها با تفسیر نادرست ازدین خدا وند (ج)   جیرئیل و مصطفی (ص) را در حیرت انداخته اند. 

پس ازاقبال، مودودی توانست با نوشته ها و کتابهای خود کار بزرگ و بنیادی را در جهت بالنده گی افکار دینی انجام بدهد. بانوشتن کتاب هایی جون : " الله ، رب وناس "  ، "ملوکیت و خلافت " ،" خطبۀ جمعه" وغیره طرح ویژۀ نظام اسلامی را به میدان کشید و افکار بلند او بالای سید قطب دانشمند مصری تاثیرگذاشت .  سید قطب با نوشتن کتابهایی مانند :ترجمۀ  قرآنکریم "فی ظلال القرآن " ،" امریکایی که من دیدم "، "عدالت اجتماعی دراسلام "، معالم فی الطریق "(چراغی بر فراز راه ) وغیره کارمهم فکری را در این راستا انجام داد و راه را برای اندیشمندان دیگر بازترنمود.

شریعتی این سپهسالار قافله تجددطلبی در ایران با نوشتن کتابهای زیادی مثل :" اسلام شناسی " ، " تاریخ ادیان " ، " کویر" ودهها کتاب دیگر درخت باور افکار تجدد طلبی را بارورتر گردانید و آنرا با دید جامعه شناسانه بعدی علمی تر داد و نیرومندتر گردانید. وی با مردود شمردن تسنن اموی وتشیع صفوی وحدت تسنن محمدی و تشیع علوی را در جهان اسلام حتمی و حیاتی میداند و علم روشنگری را چون چراغی نورانی بر سر راۀ  جوانان شرق تا آنسوی اوقیانوسها برافراشت.

پس از آن قلم بدستان مسؤول وآگاهی چون داکتر عبدالکریم سروش درایران ، سعد ذغلول درمراکش و عباس مدنی در الجزایر با نوشتن دهها کتاب و صدها مقالات تحقیقی اندیشه های جدیدی را ارایه دادند و برای پویایی افکارجدید کار خستگی ناپذیرنمودند.  تفکردینی را اصلی برای رسیدن به اندیشه های فراتر از ایده ئولوژیکی مطرح نمودند و ارزشهای دینی راچنان بزرگ و برتر یافتند که قربانی آنرا در پای ایده ئولوژی حیف شمردند. بستر دین را برای زایش و رویش اندیشه های بزرگتر از محدودۀ ایده ئولوژی ممکن و حتا حتمی پنداشتند.

در این راستا به ویژه آقای سروش گامهای بلندتری برداشت و اندیشه های دینی را وارد مرحلۀ تازه یی نمود. وی با طرح مفاهیم جدید پیرامون  شناخت اصول دینی و گسترده گی آن در حوزههای گوناگون فکری ، سیاسی و اجتماعی فراتر از ایده ئولوژی گامهای بلندی را برای توسعۀ گفتگوی تمدنها و فرهنگها گذاشت  . هرگونه قیدوبند را در دایرۀ سیاست های روشن دینی انکار کرد و بر پیروزی یک سیاستمدار دینی با سیاست های سالم و واقعی صحه گذاشت.

 

رویکرد جدید و یا گزینشی دیگربجای ستیز با باری از واقعیت گرایی

دانشمندان شرقی به ویژه مسلمانان  با توجه به واقعیتهای موجود در جوامع شرقی تلاش دارند تا ازسکوی بلند پروازیهای ایده آلی وغیر واقعی یک گام پیشتر بگذارند تا بیشتر واقعی فکرکنند و راههای عملی را برای گشودن دشواری های سیاسی ، اقتصادی و اجتماعی در کشورهای  شرقی دریابند. البته به دور از چسپیدن به اهداف تخیلی و موهوم در تنگاتنگ گرایشهای ایده ئولوژیکی که جامۀ عمل پوشاندن آن خیلی مشکل است. ازهمین رو شماری از دانشمندان عصرجدید را زمان بازگشت به واقعیتها و واقعی گراییها تعریف کرده اند تا ایده ئولوژی گرایی ؛ زیرا که گرایش های افراطی آرمانی چه به شکل چپ و چه به شکل راست آن جهان را به پرتگاۀ سقوط میکشاند. گرایشهای افراطی چپ درچوکات مارکسیزم سبب ازهمپاشی شوروی سابق شد و حالا گرایش های راست درقالب سرمایه داری جهان را در معرض تهدید قرارداده است. همینطور هرگونه گرایشهای افراطی به شکل دینی آن هم آسیب پذیر و فاجعه آوراند. 

ازهمین  رواست که اندیشمندان کشورهای شرقی به خصوص کشورهای اسلامی درصدد آن شده اند تا حربه ناسازگاری و انتقاد بیشتر ازفرهنگ و تمدن غرب را کنار گذارند و با وارد شدن به عرصۀ گفتگوها از یکسو نیرومندی فرهنگ شرق را برملا سازند و از سویی هم سیاستهای ملامت گری غرب را کمی نرمترنمایند.

 

اندیشمندان مسلمان درگذشته بیشتر انتقادگر بودند و سیاست های غرب را یکسره عامل پسمانی کشورهای اسلامی عنوان میکردند و با چنین دیدگاهی هرگونه تفکر در راۀ تجددطلبی را به نفع غرب قلمداد مینمودند؛ درحالیکه این روش جز فاصله ها را بیشتر و تضاد ها را دامنه دارترکند، نتیجۀ خوبی به بارنخواهدآورد. زیرا که آمیختن با فرهنگی و شناختن آن دشواریها را کمتر و راه را برای رسیدن به اهداف عالی ساده ترمیسازد.  دراین رابطه به رسالت روشنفکران شرقی اشاره دارند که چگونه میتوانند بن بستها را بدرند، راههای معقول را دریابند و به آفریننده گی های تازۀ ذهنی دست یابند. چنانچه "داریوش آشوری" روشنفکرشرق را مصرفی و روشنفکرغرب را تولید کننده میخواند (19) درکتاب "ما ومدنیت" خود مینویسد: " روشنفکرغرب با روشنفکرجهان سوم متفاوت است. روشنفکرغربی تولید کنندۀ اندیشه و روشنفکر جهان سوم مصرف کننده است " . ازهمین رو تمام تلاشهای خود را بر مبارزه به ضد امپریالیزم متمرکز گردانید؛ ولی پس ازسال 1357آرام آرام در نگرشهای خود تجدید نظرکرد و دگرگونی آورد. او که پیش از سال 1320 هجری شمسی تمام گناههای عقبمانی شرق را به گردن غرب می انداخت و دیدگاۀ کامل ضد غربی و نظام سرمایه داری داشت ؛ اما امروز به سوی مدرنیته با تفکردیگری روکرده است و با یکنوع  بازگشت به خودش مشغول شده است . او روشنفکر را پدیدۀ جهانی میداند که مانند همه  جنبه های تمدن جدید رو به سوی گسترش و جهانی شدن دارد .

روشن است که   شماری از مردم جهان از دستاوردهای آن بهره مند شده اند وشماری هم ازپیامدهای گسترش وجهانی شدن آسیب دیده اند. در واقع  بخشی ازاین دشواریها پیوند ناگسستنی به نحوۀ برخورد روشنفکرنسبت به  جلوهها و عناصرتمدن و فرهنگ  جدید دارد که مربوط  به مایه ها و داشته های قبلی فکری آنها میشود. این درون مایه ها تا حدودی عقل سلیم آنان را نیز تحت تاثیر می آورد و چنان در دو راهۀ تصمیم قرار میگیرند که از تلفیق ایده آل با واقعیت عاجز میمانند ؛ زیرا که برای حفظ هویت خود استفاده از فرآورده ها و ابزار فرهنگی غرب را ضرورتی برای ساختار فرهنگی و اجتماعی خود میشمارد و ناگزیراست تا دنبال علم و فلسفۀ غرب برود؛ درحالیکه از دغدغه های  تفکر قومی و حتا ملی که در پس پرده های ذهنش رسوب کرده است ، رهایی ندارد. پس چگونه میتواند تا با حرکتی آگاهانه با باری از تدبیر، درایت وشناخت عمیق از فرهنگ خود و دیگران این کوره راهان را طی کند و این کاری است حیاتی و رهایی بخش برای راه یافتن به آستان ترقی و پیشرفت.

تنها آشوری این وسوسه را ندارد شمار زیادی از دانشمندان دیگر نیزدرموجی ازاین تیز رفتنها و دیر ماندنها در خود گم شده اند. هراس ازآن دارند که مبادا این گونه افکار طوری دست و پای انسان شرقی را بپیچد که به کلی ازحرکت باز ماند.  

چنانچه هوشنگ ماهرویان (20)متفکر ایرانی دردو کتاب خود به نامهای "تبارشناسی استبداد ایران ما " و"مدرنیته وبحران ما" ازتجدد سخن زده است وازسنتی یادآور شده است که به دست و پای انسان شرقی پیچیده است . نمیگذارد تا انسان شرقی روی پای خود استاد شود و بنیادهای فلسفی خود را پیداکند. درجای دیگر روشنفکر شرقی را تخیل گرا و قبیله گرا خوانده است و میگوید که روشنفکران شرقی هنوز اسطوره یی می اندیشند و قبیله یی عمل میکنند. وی به این باوراست که صاحبان ایده ئولوژی درمقابل دستاوردهای دانش می ایستند وحقایق را به نفع خود تفسیرمیکنند  و با این کار در حال از دست دادن تشخص خزیش هستند و در حکم نابودی آنها تلاش میکنند. ازهمین رو او با یکنوع عکس العمل ازطرف روشنفکران در برابر تجدد اشاره میکند و این نوع واکنش را هرطوری که باشد با پذیرش یکنوع مقاومت و اثر پذیری آمیخته از گرایشهای قبیله یی عنوان میکند. با این باور بنیادگرایی و استالینیزم را عکس العملی در برابر تجدد ارزیابی میدارد. با این دیدگاه روشنفکران چپ ، راست و ملی گرا را مورد انتقاد قرار میدهد و میگوید روشنفکران چپ ، راست ، ملی گرا و حتا روشنفکران دینی ازمرحوم بازرگان تا مرحوم شریعتی  هرچیزی را که تجدد طلبی وارد حوزۀ خصوصی میکنند، آنرا با حوزۀ عمومی خلط مینمایند.  جامعه شناسی را با حوزۀ خصوصی و چیزهایی از این قبیل که هنوز هم درگیر آن هستیم. این ویژه گی های روشنفکری مجال نمیدهد تا روشنفکری خود را از این گونه تمایلات رهایی ببخشد، به سنت انتقادی نگاه کند و با دریدن سنت از دست و پای افکار خود با دید روشن به سوی تجدد به پیش برود. وی به صورت جدی مخالف تعمیم بخشیدن عناصر تجددطلبی ازحوزۀ خصوصی به حوزۀ عمومی میباشد؛  زیرا که یکجا نمودن این دو راۀ رسیدن به تجدد را کند ومغشوس میسازد، ازشفافیت آن نیزمیکاهد و از دید باز انتقادی نسبت به سنت ممانعت به عمل می آورد.

هرگاه روشنفکر با این دیدگاه و یا زمانی هم با دید انتقادی به سنت نگریسته است . خیلی محتاط بوده است و ترسیده است تا مبادا متهم نشود وکمترجرئت کرده است تا درمورد مسایلی چون تفکیگ قوا، حوزۀ خصوصی ، حوزۀ عمومی و وارد شدن حکومت به حوزۀ عمومی تا جایی نه آنکه همه را در اختیاربگیرد، به بحث بپردازد. هرگاه پذیرفته شود که احتیاط مرزی است میان فاجعه و فلاح ؛ ولی  باید توجه داشت اگر اینگونه احتیاط  به سوی تفریط رود و فاجعه را بار می آورد.

اینگونه تمایل در هر زمانی به نحوی بر روان روشنفکر حاکم بوده است . درهر زمانیکه دریک جامعه تجددطلبی راۀ خود را مییابد. روشنفکر با تاثیرپذیری از سنت به انتقاد می پردازد و بحث های سنت را مطرح مینماید، به بازگشت به خویشتن تاکید میکند وغرب زده گی را به باد انتقاد میگیرد.

با وجود اینگونه تمایلات نمیتوان نسبت به روشنفکر دریک جامعه بدبین بود و امکان پیشرفت را در آن دور دانست ؛ زیرا که اگر روشنفکر نتوانست سنت را به انتقاد بگیرد درعوض با به قدرت رسانیدن سنت حداقل خود را در معرض نقد قرارمیدهد. بالاخره فرصت برای  روشنفکر میسرمیشود تا مطالعات خود را بدون نگرانی توسعه بدهد، با استفاده از وقت پیشامدهای جدیدی را به استقبال بگیرد و در دراز مدت قادر به ارایۀ تولیدات تازۀ فکری گردد.

 

بخش قبلی

 


بالا
 
بازگشت