هادی میران

 

چه گونه ملت شویم؟

 

واژه لاتینی (nation  ) که به فارسی ملت ترجمه شده است، از چشم انداز تاریخی به اواسط قرن 17 میلادی برمیگردد. تعبیر وتفسیر متفاوتی که در گذر زمان از این واژه صورت گرفته، این واژه را بصورت یک پدیده چند بعدی وارد ادبیات سیاسی وجامعه شناختی کرده است. کاربرد "ملت" در زمین های متفاوت، سبب گردیده است که تعریف یکسان و یکدست از آن وجود نداشته باشد و به همین دلیل است که در مقاطع مختلف تاریخی در اشکال متفاوت تعبیر و تعریف گردیده است. بصور مثال؛ در یک برش زمانی، واژه ملت به یک گروه معینی ازمردم اطلاق گردیده است که دریک جغرافیای مشخص می زیسته اند. دربرخی موارد "ملت" به مفهوم اقاریب خونی، تعلقات خانواده گی و حتی مترادف با تشکیلات سیاسی نیز به کار رفته است. اما با گذر زمان و تغیر وتحولات در گستره ی تعاملات و مناسبات سیاسی ـ اجتماعی،  واژه "ملت" با اهمیت بیشتر و  درکسوت یک پدیده ی سیاسی وارد این مناسبات گردیده است.  "ملت" در اشکال واعتبار یک پدیده ی سیاسی مترادف با یک طبقه ممتاز اجتماعی و گاهی هم مترادف با نخبه گان فکری تعبیر گردیده است که مراد از آن عمدتا مالکین ثروت و مبلغین مذهبی بوده اند. اما واژه مردم  (people  ) از منظر تاریخی، بر یک طیف وسیعتری از اعضای جامعه که گروه های متفاوتی در آن شامل بوده اند، اطلاق گردیده است. با انقلاب برژوازی درفرانسه، انگلستان وامریکا، پدیده جدیدی به نام "اقتدار مردم" دربستر تعاملات و مناسبات سیاسی ظهور کرد که مردم را دارای حقوق و اقتدار سیاسی می دانست. انقلاب برژوازی درواقع تحولات جدیدی را در عرصه ء مناسبات سیاسی واقتصادی فراهم آورد که شکل گیری بسیاری از دولت ها وملت ها، فرایند همین تحولات دانسته میشود.

محقق سوئدی Dan Person (2005) معتقد است که ملت به مفهوم مدرن آن عمدتا بعد از انقلاب فرانسه (1789-1799) پا به عرصه وجود گذاشت، زمانی که سازمانهای سیاسی به تدریج درکسوت واعتبار دولت های مدرن، توسعه یافتند. اما واژه "ملت" دست کم با سه معنی و تعبیر نسبتا ازهم متفاوت، به کار برده شده است. درمعنی اول، ملت به مفهوم یک نظام سیاسی به کار رفته است که بطور نمونه به سازمان ملل متحد می توان اشاره کرد که متشکل از دولتها مختلف می باشد. و فراتر از آن، روابطی که میان دولت ها برقرار میشود در چهارچوب یک قانون مشخص تعریف وتدوین میگردد که قانون روابط بین المللی نامیده اند. درمعنی دوم به مفهوم یک کتله ء مردمی با فرهنگ وسنت های مشترک، فارغ  از محدویت جغرافیای تعریف شده است. در معنی سوم، واژه ملت مبتنی بر گزینه های ساختاری تعریف شده است که دراین تعریف زبان مشترک، فرهنگ مشترک، دین مشترک، علایق مشترک، و جغرافیای مشترک از ویژه گیهای آن دانسته میشود.

ملت درمفهوم امروزی آن به مجموعه ای ازانسانها اطلاق میگردد که دریک محدوده مشخص جغرافیایی با نظم ونظام واحد، فرهنگ وسنت های مشترک، علایق و منافغ مشترک، سهم مساوی در اداره دولت، امتیازات مساوی ازفرایند تلاشهای مشترک، حسن همجواری و اخلاق همزیستی مسالمت آمیز درکنارهمدیگر زندگی میکنند.  تکوین ملت درمفهوم مدرن آن، عمدتا برفرضیه ساختارگرایی (Social construction ) استوار است. از دیدگاه ساختارگرایی، ملت های موجود درواقع فرایند رخدادها و تحولات سیاسی واقتصادی دانسته میشود که این تحولات و رخدادها توسط خود انسانها مدیریت ورهبری شده اند. سوای از انقلاب صنعتی که یکی از پدیده های مهم در ایجاد و تکوین ملت های معاصر دانسته میشود، توسعه طلبی دول استعماری، جنگهای اول و  دوم جهانی ، مکاتب و باورهای سیاسی مانند ناسیونالیسم و کمونیزم پدیده ها ی دپگری  اند که بستر تکوین ملت و دولت های معاصر را فراهم آورده اند. اما درکنار این عوامل و دلایل، علایق و منافع مشترک و تعامل نمادهای متفاوت درهمبستگی و همگرای این ساختار نقش محرز داشته اند(2).

روند ملت سازی درافغانستان

افغانستان به عنوان یک واحد مستقل از یک پیکره ی بزرگ، توسط احمد شا ابدالی (1747) ایجاد گردید. اما اینکه تلاشهای احمد شا درانی را ساختن هویت وملت واحد تعبیر وتفسیر می نمایند قراین منطقی چنین حکمی را تایئد نمی کند. ازمنظر تاریخی، زمانیکه احمد شا به قتل نادر افشار، کمر بست، پرداخت های فکری هویت ـ ملت، هنوز از حلقات روشنفکری اروپایی پا فراتر نگذاشته بود. ازاین رو، انگیزه و مقاصد احمد شا درانی برای ایجاد افغانستان با توجه به شرایط زمانی ومکانی آن، تنها می تواند در بستر علایق شخصی، اهداف اقتصادی و انگیزه های قدرت طلبی قابل تحلیل و تفسیر باشد. چنانچه که سیر حوادث تاریخی در تمام منطقه تحت تاثیر همین انگیزه ها قرار داشته اند. لشکر کشیها و نبردهای سنگینی که ازاین منطقه رهبری شده اند، عمدتا درمحور علایق و مقاصد کوتا مدت اقتصادی تحلیل و تفسیر شده اند. احمد شا درانی قبل ازهمه چیز یک نظام قبیله ای را بیان نهاد، اما دیری نگذشت که همین نظام، به بستر رقابت های خونین میان دو قبیله ی محمد زایی و سدو زایی تبدیل گردید. قطع نظر ازاینکه این رقابت ها چقدر خونین بوده اند اما قدر مسلم این است که همین رقابت های براندازنده، فرصت ایجاد یک دولت ـ ملت قاعده مند را به تفرق و عصبیت های مفرط قومی تبدیل کرد (3).

رخدادها وتحولات تاریخی افغانستان اگر بدور از پیشفرضها و پیش قضاوت های مبتنی بر علایق وگرایش قومی مورد دقت و کنکاش قرار گیرد، این یقین برجسته میگردد که روند ملت ـ دولت وهویت سازی دراین سرزمین، ازمیان دریای خون عبور کرده است وبه همین دلیل این روند هیچ گاهی به ملت ـ دولت همبسته گر و همگرا و هویت یک دست، منتهی نگردیده است. بستری فکری که این روند در آن شکل گرفته، چنان بیمار وعفونت زا بوده که این روند را درامتداد تاریخ به یک جریان بیمار ، خون ریز و ویرانگر تبدیل کرده است. واقعیت این است که بسیاری از عوامل بحران امروز، در بستر همین روند بیمار تغذیه شده اند و جان گرفته اند که هنوز هم ازاین مردم قربانی میگیرند.

دولت همبستگر وهمگرا در واقع حاصل اندیشه  و تفکر همبسته وهمگرا می باشد. اندیشه و  تفکر همبسته و همگرا دریک جامعه، تولید و بازتولید شرایط پرورش اجتماعی حاکم درآن جامعه می باشد. به هر اندازه که نهادها و محیط پرورش اجتماعی بازتاب توافق اجتماعی وتعامل نمادها باشد، به همان اندازه زمینه برای رشد وتکامل اندیشه های همبستگر وهمگرا فراهم میگردد. ملت ـ دولت ازجمله پدیده های اند که دربستر پرورش اجتماعی، تعامل نمادها و دریک روند منطقی تکوین می یابد. عواملی که این روند را سرعت بخشیده و به مقصد منتهی می سازد زیاد اند. قطع نظر از خصوصیات جغرافیایی، منابع اقتصادی، شرایط زمانی ـ مکانی، فرهنگ وسنت های رایج که  درمیزان موفقیت یا عدم موفقیت این روند اثر گذار اند، دو گزینه فکری بیشتر ازهمه دراین روند مهم دانسته میشود که عبارت اند از پرورش اجتماعی ( Socialization ) و تعامل نمادین ( Symbolicintractionism ).

از منظر تعامل نمادین یا ( symbolic intractionism ) هنجارها و رفتارهای رایج درمناسبات اجتماعی ومعیارهای قضاوت ازجمله پدیده های اند که درتعامل نمادها بوجودمی آیند. به همانگونه که نمادها می توانند قابل تعریف و بازتعریف باشند، تعاملات اجتماعی نیز قابل تغیر و تحول اند. انسانها قادراند که شرایط زیستی و تعاملات اجتماعی را طبق میل و علایق شان متحول ساخته وتعریف نمایند (4). گاهی اتفاق می افتد که به دلایل مختلف، ازجمله به دلایل عدم توجه به اهمیت نمادها متفرق، نمادها در تعامل منطقی قرار نمیگیرند. فرایند هرتعامل، منطقی و یاغیر منطقی، بصورت خصلت های رفتاری وارد مناسبات اجتماعی میگردد. به هر پیمانه ی که نمادها با گزینه های منطقی در تعامل قرار بگیرند، به همان اندازه خصلت های رفتاری می توانند مسالمت آمیز و سازنده باشند. اگر نمادها و سازه های بخشی از جامعه، دراین تعامل از نظر دور انگاشته شود، نمادها بیرون از روند تعامل، به عناصر تنش زا تبدیل میگردد که فرایند آن هرج ومرج و تفرق اجتماعی خواهد بود. شرایط دولت ـ ملت سازی نیز از این قاعده مستثنی نیست. به هر پیمانه ی که نمادهای متفاوت یک جامعه ی متکثر، در روند دولت ـ ملت سازی، مورد توجه قرار گیرد، به همان اندازه این روند منطقی می نماید و ملت و دولت می تواند آیینه پرداز تمام نمادهای اثر گذار درجامعه باشد. ملت ودولت سازی در واقع تعامل همین نمادها می باشد که عدم رعایت توازن در تعامل این نمادها، این روند را بر ضد آن تبدیل میکند. تاریخ ملت و دولت سازی درافغانستان، روایت گر این واقعیت است که این روند بدون توجه به نمادهای اثر گذار طرح گردیده  و درفرجام به جا ی اینکه به یک دولت و ملت همبستگر  و همگرا منتهی گردد، تنفر وتفرق را درمناسبات اجتماعی نهادینه ساخته است . همین معضل سبب گردیده است که پرورش اجتماعی دربستر داده ها، سنت ها و ارزشهای قومی صورت پذیرد و درنهایت جامعه به دسته های نا همگون و نا همگرا تقسیم گردد. 

پرورش اجتماعی

پرورش اجتماعی یا ( Socialization ) یک بحث بیسار مفصل و دراز دامن است. این اصطلاح برای اولین بار درسال 1900 توسط ایمیلی دورکیم،  وارد ادبیات جامعه شناختی گردیدکه امروز به عنوان یکی از تیئوری های کلیدی در رفتار وهنجار شناسی شناخته میشود. پرورش اجتماعی به جریان اطلاق میگردد که دربسترآن انسانها از دوران طفولیت تا پیری، بصورت مستمر اخلاق، رفتار و هنجارهای رایج در روابط اجتماعی را فرا  می گیرند. از منظر این تیئوری، رفتار و کاراکترهای اخلاقی انسانها، یک پدیده اکتسابی بوده که از محیط خانواده ، شبکه روابط اجتماعی و نهادهای فرهنگی ـ اجتماعی فرا می گیرند. بر مبنای این تیئوری، هنجارها ومعیارهای حاکم وغالب در مناسبات اجتماعی و الگوهای رفتاری انسانها، دریک تعامل متقابل ساخته و پرداخته میشود. به تعبیر دگر، اخلاق والگوهای رفتاری امروز، محصول مناسبات وفرهنگ حاکم بر مناسبات دیروز است. نهادهای اثر گذار این الگو ها را تعریف وتدوین میکنند و به تدریج وارد مناسبات اجتماعی میگردد. خانواده، مکتب، شبکه روابط اجتماعی، دانشگاه و محیط کار ازجمله نهادهای اند که مراحل مختلف پرورش اجتماعی را طرح و تعریف وتدوین میکنند(5).

درافغانستان، نهادهای پرورش اجتماعی متاثیر از سنت، فرهنگ، باورهای چند مذهبی وهنجارهای قومی اند که تعصب و تفرق از دوران طفولیت وارد الگوهای رفتاری گردیده و به تدریج  بخشی از کاراکترهای اخلاقی یک شخص را شکل می بخشد.  این کاراکترها و خصلت رفتاری  درخیلی ها  بدون تغیر و تحول، تا آخر عمر باقی می ماند. به ندرت اتفاق افتاده است که این خصایل رفتاری درافراد، جایش را به نگرش و باورهای فرا قومی وفرا مذهبی بسپارند که در واقع میشود از آن به عنوان هنجار شکنی نام برد. با توجه به این واقعیت که انسانها موجودات قابل تغیر اند، اما این خصایل رفتاری حتی گاهی به صورت ناخود آگاه در رفتار کسانی که تغیر کرده اند به مشاهده میرسند. بنابر این درجامعه ای که پرورش اجتماعی دربستر فرهنگ و  سنت ها قومی، اعتقادات چند مذهبی، وگرایش های میلیتی شکل می پذیرد و تفرق و تعصب درخیلی موارد از محیط خانواده وارد الگوهای رفتاری اطفال میشود، درنهایت جامعه به دسته های ناهمبسته و نا همگرا تقسیم میگردد. چنانچه که افغانستان امروز، این واقعیت تلخ را در امتداد تمام حوادث تلخ و مصیبت بارش، به نمایش می گذارد. با توجه با این واقعیت، مردم افغانستان، به رغم داشتن سرزمین واحد، هیچ گاهی ملت همبسته و همگرا  نبوده اند و چنین ادعای هم از یک خود فریبی شرین، چیزی بیشتر نیست.

فراایند ملت سازی درافغانستان

همانگونه که اشاره رفت، روند دولت ـ ملت سازی، درافغانستان ازمیان دریای خون عبور کرده است. ولی از آنجایکه این روند با اهداف ونیت برتری خواهی و معیارهای نژادمحور، آغاز گردیده است، دولت و ملت حاصل ازاین تلاش، هیچ گاهی نتوانسته اند که در کسوت و نماد همزیستی مسالمت آمیز، و ممثل اراده  همگانی و بازتاب علایق ملی، تبلور وتجلی نمایند. دولت به جای اینکه مروج ومبلغ باورهای همبسته گر  و اندیشه های خرد محور باشد، تفرق وعصبیت های قومی را درهنجارهای اجتماعی نهادینه ساخته و عملا عامل پرورش تنش و خشونت قرار گرفته است. ازهمین رو ، مردم افغانستان هیچ گاهی خودرا ملت همبسته ، هم سرنوشت  و داری علایق مشترک احساس نکرده اند. بدلیل اینکه حاکمیت خود مروج عصبیت های قومی ومذهبی بوده است، تفرق اجتماعی عملا به تجزیه قومی منجر گردیده است که حتی کابل که پای تخت افغانستان است ، این واقعیت را بصورت عریان وبرهنه درمعرض نمایش میگذارد.

به تعبیر روشن تر می توان گفت که تلاشهای که از بستر حاکمیت برای ملت سازی صورت گرفته  درواقع با ثرب و  سر نیزه همرا بوده که به جای ملت ساختن، جراحت های خونینی را بر اندام این سرزمین تحمیل کرده اند. فرایند این تلاشها، تفرق و تنفر آمیخته با عصبیتی اند که درشریانهای روابط و مناسبات اجتماعی نهادمند گردیده اند. یکی از نمادها برجسته یک ملت، خویشاوندی ملی است. خویشاوندی ملی قبل ازهر چیز، عنصر اعتماد و احترام واعتراف به ارزشهای متقابل را درمعرض دید میگذارد. فرایند خویشاوندی ملی، میتواند رشد استعداد جامعه و تشریک مساعی برای توسعه متوازن را درعرصه های متفاوت زندگی فراهم و بستر سازی نماید. فقدان این پدیده درساختار روابط اجتماعی، قبل ازهرچیز، روحیه بی اعتمادی وخود برتر بینی کاذب را به نمایش گذاشته ودرفرجام تجزیه و تفرق قومی را برجسته می سازد. درافغانستان ازآنجایکه پدیده های اجتماعی از چشم انداز حاکمیت نگرسته و تعریف شده اند، سبب گردیده است که معیارهای قضاوت در روابط و مناسبات اجتماعی معیارهای حاکمیت پسند باشد. حاکمیت هم بدلیل اینکه ممثل اراده و  منافع و ترویج گر سنتهای یک بخشی از جامعه بوده، با تمام امکانات تلاش صورت گرفته است که خصلت های رفتاری حاکمیت پسند، معیار قضاوت برای رفتار وهنجارهای تمام  اقوام  ساکن دراین سرزمین قرار بگیرد. یعنی هرآنچه که بااین معیار همخوانی داشته باشند، پسندیده و متباقی باید به شدت سرکوب گردند. متاسفانه به دلیل تعصب مفرط، هیچ کسی به این واقعیت توجه نکرده اند که تنوع فرهنگی دریک جامعه و حمایت از تکثر فرهنگی ، بصورت خوبتر وبهتر زمینه های رشد وشکوفای استعداد جامعه را فراهم می سازد. حمایت حاکمیت از فرهنگ وسنت های حاکم وتحقیر و سرکوب نمادهای فرهنگی اقوام بیرون از دایره حاکمیت، نه تنها زمینه توسعه وتکامل را فراهم نکرده بلکه این کشور را برای یک قرن از مسیر توسعه وتکامل منحرف کرده است. فرایند این رویه، موانع متعددی رادرمسیر توسعه وتکامل این جامعه ایجاد کرده است که عدم خویشاوندی ملی یکی از این موانع تلقی میگردد. شاید این پدیده درنظرگاه اول چندان مهم به نظر نیاید، اما اگر با دقت بیشتری به آن نگرسته شود، اهمیت آن در توسعه اجتماعی محرز و مسلم میگردد.

شرایط و زمینه های رشد تفکر ملی

با توجه به آنچه که گفته آمد، مردم افغانستان تاهنوز همزیستی مسالمت آمیز وخویشاوندی ملی را تجربه نکرده اند و تاهنوز هم از گروه های پراگنده قومی به یک ملت همبسته و همگرا چهره عوض نکرده اند. ملت همبسته وهمگرا درواقع دربستر اندیشه وتفکر ملی تکوین یافته و شکل میگیرد. اگر قرار باشد که مردم افغانستان در کسوت یک ملت همبسته و همگرا عرض قامت نمایند، قبل ازهمه چیز باید شرایط و زمینه های رشد تفکر و اندیشه ی ملی فراهم گردد. این شرایط چیزی نیست  که بصورت خودکار فراهم آید. این شرایط در حقیقیت مجموعه ای از گزینه های فکری و اقتصادی اند که بارعایت آن درعرصه های متفاوت مناسبات و روابط اجتماعی، زمینه ی برای شکل گیری تفکر واندیشه ملی فراهم میگردد. ازمجموعه ی این گزینه های فکری، دو گزینه ی بیسار برجسته اند که بسیاری از تعاملات اجتماعی و از آن جمله شکل گیری ورشد تفکر ملی را بستر سازی میکنند. این دو گزینه، که قبلا به آن پرداخته شد، پرورش اجتماعی (Socialization  ) و تعامل نمادین  یا (Symbolicintractionism ) میباشند.

تعامل نمادهای متفاوت ومتکثر در یک روند منطقی و باز نگری در شرایط  پرورش اجتماعی و  همچنان ایجاد تغیر وتحول در ساختار نهاد های اثر گذار در روند پرورش اجتماعی، گزینه منطقی و  بستر اصلی برای شکل گیری ورشد تفکر ملی تلقی میگردد. دریک کشور مانند افغانستان با تکثر فرهنگ ونمادهای متفاوت قومی، تعامل نمادین در واقع تعامل وتوافق نمادهای متفاوت قومی اند که به تدریج از حالت نماد های متفاوت ومتکثر به یک کلیت واحد وقابل پذیرش همگانی تبدیل میگردد. این تعامل می تواند در یک روند دیالکتیکی، فصل جدیدی را درتاریخ مناسبات اجتماعی میان مردم به وجود بیاورد که درآن تفرق و عصبیت های قومی جایش را به همزیستی مسالمت آمیز و خویشاوندی ملی بسپارد. تجارب تاریخی نشان داده اند که زیر ساخت تفکرملی و اندیشه های فراقومی، درتعامل نمادهای متکثر و دربستر پرورش اجتماعی شکل می گیرد. آنچه که قواعد رفتاری و کاراکترهای اخلاقی انسانهارا شکل می بخشد، درواقع  آموزه های اند که بصورت اکتسابی از تعامل نمادها در روند پرورش اجتماعی  فرا گرفته میشود. دقت در تعامل نمادها و تحول درساختار نهاد های اثر گذار درروندپرورش اجتماعی، گام اصلی برای پرورش و نهادینه ساختن تفکر ملی تلقی میگردد. با نهادمند ساختن این تفکر در ذهن جامعه و  و تبارز آن در الگوهای رفتاری مردم ، ملت همبسته و همگرا از یک توهم به یک واقعیت تبدیل میگردد. 

 

منابع:

 

Kedourie, E lie (1993). Nationalismen.  WSOY, Finland 1995.   - 1

 - Gellnes, Ernest (1997). Satat, Nation, Nationalism. AiT scandbook, Falun 19972

3 ۴ فرهنگ، میرمحمد صدیق (1385 خورشیدی) افغانستان درپنج قرن اخیر. موسسه انتاشارات عرفان تهران

Giddens, Anthony (2003). Sociology. Lund, Studentlitteratur.4

5- Horst Jugen Helle (2005) Symbolic Interaction and Verstehen Peter Lang GmbH

 


بالا
 
بازگشت