قتلی که کودتا در پی داشت!

وحید مژده

برگرفته شده از سايت سرنوشت

در مورد کودتای هفت ثور زیاد سخن گفته شده است. بعضی ها به این باور بوده اند که این کودتا از قبل بوسیلهء سازمان کا جی بی سامان داده شده بود و هواداران حزب دیموکراتیک خلق در ارتش افغانستان گوش به زنگ بودند تا با یک اشاره، محمد داود خان را از اریکهء قدرت بزیر کشند.

 برخی دیگر مدعی اند که اصلا برنامهء از قبل عیار شده لااقل در آن مقطع از زمان برای کودتا وجود نداشت و این حرکت را شرایط بر حزب دیموکراتیک خلق تحمیل نمود. با کشته شدن میراکبر خیبر و بدنبال آن دستگیری اعضای ردیف اول حزب، این نگرانی  در میان افراد نظامی حزب شدت گرفت که مبادا دستگیر شده ها در تحت شکنجه، نام نظامیان وابسته به حزب را افشا نمایند. در حقیقت ترس از انتقام گیری بوسیلهء داودخان این افسران را بر آن داشت تا دست به اقدام پیشگیرانه بزنند. نه شوروی ها و نه حزب دیموکراتیک خلق در آن زمان طرحی برای کودتا نداشتند.

ارتش، عرصهء یار گیری کودتا گران: 

کودتای داود خان در 26 سرطان 1352، تجربهء جدیدی در افغانستان برای دست بدست شدن قدرت بود و بعد از این کودتا، هر گروه چه کوچک و چه بزرگ در تلاش آن برآمدند تا در ارتش افغانستان هوادارانی برای  خویش دست و پا کنند وبه این ترتیب ارتش افغانستان مبدل به میدان یارگیری برای دسترسی به ساده ترین راه رسیدن به قدرت سیاسی بوسیلهء این گروهها شد. میوندوال یکی از صدراعظمان پیشین به اتهام تلاش در براندازی دولت از راه کودتا، در آن زمان دستگیر و کشته شد.

  در کودتای داود خان افسران وابسته به حزب دیموکراتیک خلق نقش عمده داشتند و بعضی از اعضای این حزب به خاطراین نقش حزب شان در کودتا، در کابینهء داود خان به وزارت رسیدند. این عناصر در دستگیری و کشتار اعضای نهضت اسلامی نقش مهم داشتند.

 حفیظ الله امین رابط جناح خلق و میر اکبر خیبر رابط جناح پرچم شان با افسران ارتش بودند اما گروه معروف به نهضت جوانان مسلمان هم در این عرصه فعال بود. انجنیر حبیب الرحمن رابط این گروه با افسران اردو، شش ماه بعد از بقدرت رسیدن داود خان دستگیر و اعدام شد. در این جریان، جمعی از افسران اردو که باوی در رابطه بودند نیز دستگیر گردیدند.

طرح کودتای نهضت اسلامی:

پس از کشته شدن انجنیر حبیب الرحمن، مسئولیت رابطه با افسران مسلمان به عهدهء حکمتیار نهاده شد. اما نهضت اسلامی با کشته شدن حبیب الرحمن، در این عرصه باید کار را از صفر آغاز می کرد. در حالیکه افسران وابسته به جناح های کمونیستی در مقامات حساس نیروهای مسلح جابجا شده بودند و امکان فعالیت برای گروهای دیگر تقریبا ناممکن شد. بسیاری از اعضای نهضت اسلامی به پاکستان پناه بردند و در آن جا با وساطت جماعت اسلامی پاکستان، بشکل محدودی مسلح شدند.

طرح حکمتیار این بود که ابتدا در چند نقطه از افغانستان قیام هائی صورت گیرد و دولت داود خان مجبور به اعزام نیرو به آن مناطق گردد. ناامنی موجب خواهد شد تا افسران مسلمان در اردو مجال مسلح شدن بیابند و در فرصت مناسب دست به کودتا بزنند.

 در سال 1354 قیام هائی در پنجشیر، لغمان، بدخشان و سرخرود بصورت همزمان صورت گرفت. قیام کنندگان در آن روز به رادیو کابل گوش می دادند و منتظر شنیدن خبر کودتا بودند که این کار صورت نگرفت. گفته می شد که عبدالکریم مستغنی لوی درستیز قوای  مسلح با این نهضت همدردی داشت و انتظار کودتا نیز از جانب او می رفت اما اینکه واقعا چنین بوده باشد جای تردید فراوان است.

 قیام ها به شکست مواجه شد و با خشونت سرکوب گردید. مردم هم به این قیام ها نپیوستند که نشان از نبود رابطهء نزدیک میان قیام کنندگان و مردمان محل داشت.

شکست و اختلاف:

این شکست درصف نهضت اختلاف انداخت. برهان الدین ربانی از ابتدا با این کار موافق نبود اما دربرابر جوانان احساساتی که سخت مشتاق جهاد مسلحانه بودند، ناچار به خاموشی شد. او بعد از این شکست، موقف خود را مبنی بر اینکه باید با داودخان رابطه برقرار گردد و سرنگونی داود به نفع افغانستان نیست، به روشنی بیشتری بیان کرد. گفته می شود که داود خان هم بوسیلهء وفی الله سمیعی وزیر عدلیه که با ربانی دوست بود تلاش نمود تا با نهضت اسلامی تماس برقرار نماید.

تاثیرات این قیام بر داود خان:

پس از این قیام بود که در سیاست های داود خان در مورد اعضای کمونیست دولت تغییر رونما شد و آنها از مقام های  شان کنار نهاده شدند. از جانب دیگر تماس های داود با بعضی از رهبران نهضت اسلامی نیز از دید سازمان کا جی بی پنهان نبود. همین موضوع موجب شد تا رهبران حزب دیموکراتیک خلق برای مقابله در برابر چالش های احتمالی علیه شان، در نوعی حالت آماده باش دایم قرار گیرند.

 نقش امین در کشتن خیبر:

در مورد کشته شدن میر اکبر خیبر تا کنون بیشتر این سخن شنیده شده که وی که یک پشتون تبار و وابسته به جناح پرچم بود، بدستور حفیظ الله امین کشته شد زیرا خیبر در میان هردو جناح حزب از احترام برخوردار بود و می توانست در آینده برای امین قدرت طلب یک رقیب سرسخت بشمار آید. درعین حال هردوی آنان رابط میان افسران ارتش و جناح های خود شان در حزب بودند که این مسئله هم آنان را به رقابت در برابر هم وا می داشت.

با کشته شدن خیبر، افسران وابسته به جناح پرچم دیگر راهی جز کنار آمدن با امین نداشتند و همین موضوع موجب گردید تا جناح خلق در اردو از موقف قدرتمند تری برخوردار گردد. 

این ادعا ها حتی از جانب برخی از اعضای حزب دیموکراتیک خلق نیز عنوان شده اما این گونه تحلیل ها بیش از اینکه مستند به سندی باشد، به حدس و گمان متکی است. 

خیبر را برادران مجاهد ما کشتند!

در سال 1359 هـ ش حکمتیار سفری به تهران داشت. در آن زمان، در مطلبی که در نشریهء راه حق ارگان نشراتی حزب اسلامی افغانستان در تهران به نشر رسیده بود، اشاره شده بود که خیبر بدست جناح خلق به قتل رسیده است. حکمتیار در صحتبی که صاحب این قلم هم حضور داشت گفت که این سخن درست نیست و خیبر بدست براداران مجاهد خود ما به قتل رسیده است. نه او بیشر از این در مورد توضیح داد و نه کسی خواستار وضاحت بیشتر شد.

این سخن حکمتیار برای من جالب بود و وقتی به پاکستان رفتم، تلاش نمودم تا یکی از اعضای حلقه ای را که در آن زمان در کابل علیه دولت داود خان فعال بود بیابم و در این مورد معلومات بیشتر بدست آورم. سرانجام این امکان میسر شد.

در پیشاور کسی را یافتم که از نزدیک در جریان قضیه قرار داشت اما وی از مسئولین دستگاه اطلاعاتی حزب اسلامی بود. قبل از صحبت باوی این نگرانی را داشتم که افرادی از این گونه، کمتر علاقه به افشای اطلاعات دارند ووی نیز شاید در این مورد یا اظهار بی اطلاعی کند ویا به کلی گوئی اکتفا نماید اما وی به پاس آشنائی، پس از اندکی تفکر شروع به صحبت کرد و برایم مشخص شد که این اطلاعات در بایگانی ذهن وی لااقل برای من، مهر محرمانه نخورده است. 

تلاش برای پیشگیری از کودتای کمونیستی:

او گفت که من هم عضو گروهی بودم که از طرف حکمتیار برای کشتن رهبران حزب دیموکراتیک خلق دستور داشتند. دو جوان کم سن وسال بنام های عبدالصمد کوچک و داکتر لطیف از جمله کسانی بودند که باید این نقشه بدست آنها عملی می شد. آندو در استفاده از اسلحه آموزش دیده بودند.

دلیل این دستور از جانب رهبری حزب (حکمتیار) این بود که بعد از دستگیری و کشته شدن انجنیر حبیب الرحمن،  برادران در ارتش بی ارتباط شده بودند. حکمتیار تحت تعقیب بود و عکس های وی را رژیم داود در همه جا پخش کرده بود، او نمی توانست در کابل بماند و در این عرصه کار کند در حالیکه کمونیست ها به تلاش های خود در ارتش افزوده بودند. افسران مسلمان در ارتش به این باور بودند که اگر کمونیست ها دست به کودتا بزنند، هیچکس جلوی پیروزی آنان را نخواهد گرفت. زیرا پست های حساس نظامی در اختیار آنان بود. بنا براین یگانه راه  این بود که باید رهبران این حزب کشته شوند تا این کودتا لااقل به تعویق بیافتد. ما در تنگنای زمان چاره ای جز این کار نداشتیم زیرا داود مغرور و نادان بود در حالیکه کمونیست ها مصمم به سرنگونی وی بودند.

بجای ببرک دیگری کشته شد!

 لطیف که دانشجوی طب بود، هر روز عصر با صمد در جلوی ساختمانی در مکروریان کابل که ببرک کارمل در آن زندگی می کرد، می نشست و هردو کتاب در دست داشتند. کسانی که آندو را در آن حالت می دیدند، گمان می کردند که دو محصل درس خوان به منظور آماده شدن برای امتحان، این محل را برای درس خواندن برگزیده اند. آندو هرروز عصر، دو نفری با بایسکل به آنجا می رفتند و بعد از نماز شام محل را ترک می کردند. در یکی از روزهای ماه اگست 1977 بود که کمی بعد از غروب آفتاب یک زن و مرد از دهلیز ساختمانی که آپارتمان کارمل در آن قرار داشت بیرون آمدند. مرد از عقب شباهت کامل به کارمل داشت و مطمئن شدند که زمان موعود فرا رسیده است. زن و مرد با موتر فولکس واکن محل را ترک کردند.

صمد و لطیف شادمان بودند که کارمل به مهمانی رفته و دیر وقت شب باز خواهد گشت. در آن زمان همه جا خلوت وفرار آسان تر است.

دیروقت شب زن و مرد باز گشتند و هنگام داخل شدن به دهلیز ساختمان، مرد از عقب مورد فیر گلوله قرار گرفت. آنگونه که لطیف بعدا خود گفته بود، مرد با گلولهء اول بر زمین افتاد و من چند گلولهء دیگر هم بسویش شلیک کردم زیرا می دیدم که گلوله ها به سنگفرش دهلیز اصابت می کرد و از آن جرقهء آتش بلند می شد. من گمان می کردم که تیرهایم به هدف نمی خورد اما در حقیقت گلوله پس از خروج از بدن قربانی به سنگ فرش اصابت می کرد.

آندو بدون مواجه شدن به مشکلی، سوار بر بایسکل محل را ترک کردند. اما فردای آنروز مشخص شد که مقتول، انعام الحق گران پیلوت آریانا بوده است. از آنجائیکه در آن روزها پیلوت های آریانا در اعتصاب بسر می بردند، مسئله به این اعتصاب رابطه داده شد اما ببرک که احتمال می داد شاید هدف اصلی او بوده باشد، بعد از این جریان مخفی گردید.

خیبر، شکاری که هدف قرار گرفت

لطیف و صمد چند ماه مخفی شدند. در این مدت یک قتل سیاسی دیگر هم اتفاق افتاد. وزیر پلان علی احمد خرم بدست شخصی بنام مرجان به قتل رسید و قاتل دستگیر شد. در این قتل نیز گروه های اسلامی متهم شناخته شدند. اما عجیب این بود که هیچ یک از گروه های اسلامی مسئولیت این قتل را بعهده نگرفتند و هیچ یک از اعضای ارتباطی در کابل هم مرجان را نمی شناخت. این راز با مرگ مرجان، برای ابد سربه مهر باقی ماند.

چند ماه بعد، در ماه مارچ 1978 بود که صمد و لطیف بار دیگر در منطقهء مکروریان کابل ظاهر شدند. این بار هدف میراکبر خیبر بود. آنها طبق عادت در تاریکی شب به هدف حمله ور می شدند و این فرصت بعد از غروب آفتاب در یکی از روز های ماه اپریل میسر شد.

میراکبر خیبر در نزدیکی مطبعه دولتی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از پا درآمد و لطیف و صمد بار دیگر بوسیلهء همان بایسکل از منطقه فرار کردند. کسانی شهادت دادند که پس از شنیدن صدای گلوله، جیپی را دیدند که بسرعت از آنجا دور شد. هرچند این مسئله تصادفی بیش نبود اما جریان قتل را پیچیده تر جلوه داد.

حزب دیموکراتیک خلق دولت را در این قتل مقصر دانست و تشییع جنازهء خیبر به تظاهرات ضد دولتی مبدل شد. داود خان امر دستگیری رهبران خلق و پرچم را صادر کرد، کودتا آغاز شد و به پیروزی رسید.

بازی سرنوشت

داکتر لطیف اندکی پس از کودتای کمونیستی از پوهنتون کابل دستگیر و سپس مانند هزاران زندانی دیگر در سال 1357 به شهادت رسید بدون اینکه دستگیر کنندگانش وی را بعنوان قاتل خیبر شناخته باشند. بعد از سرنگونی تره کی، نام وی نیز در شمار دوازده هزار زندانی که بدون محاکمه کشته شده بودند، به دیوار وزارت داخله آویخته شد.

اما صمد کوچک که بعدا به عبدالصمد مجاهد مشهور شد، بعد از کودتای کمونیستی در جهاد مسلحانه شرکت کرد و سرانجام در حمله بالای قلعهء ملیشه های خلقی در ولایت غزنی، هنگامی که می خواست یک بمب دستی را از روی دیوار بداخل قلعه پرتاب نماید، کارش مانند کشتن خیبر نتیجهء معکوس ببار آورد.همانگونه که وی با کشتن خیبر بجای تعویق موجب تسریع کودتا شد، این بار نیز بمب پس از اصابت به بالای دیوار بروی خودش افتاد ووی در جا جانسپرد…

 

 


بالا
 
بازگشت