وحید مژده

از تاریخ بیاموزیم!

 

با وجود اعتراضات مکرر رئیس جمهور، قتل عام غیر نظامیان بخصوص در جنوب کشور ادامه دارد. وقتی نیروهای خارجی در جائی مورد حمله قرار می گیرند، کمی بعد آن منطقه را بمباران می کنند. توجیه این کشتار ها اینست که طالبان از مردم محل بعنوان سپر انسانی استفاده می کنند. بعبارهء دیگر این کار اجتناب ناپذیر است.

در جائی که اعتراض رئیس جمهور گوش شنوا ندارد، از اعتراض این قلم چه برخواهد خاست؟ بنابراین هدف صاحب این قلم از این نوشته، تکرار اعتراض بی حاصل به کشتار ها نیست و می دانیم که این سلسله ادامه خواهد یافت. اما ذکر این نکته را لازمی می دانم که اگر با کشتار، صلح به افغانستان برمی گشت، سلسلهء این جنگ ها دهها سال ادامه نمی یافت. برعکس به نظر من دوام کشتار ها به معنی ادامهء جنگ است و همانگونه که اتحاد شوروی نتوانست از این راه به موفقیتی دست یابد، دیگران نیز نباید به دسترسی به موفقیت از این راه دلگرم باشند.

اما سخن بر سر اینست که چرا خارجیان با ناشنیده گرفتن اعتراضات رئیس جمهور کرزی، دولتی را که خود بمیان آورده اند در نظر مردم افغانستان اینهمه بی اعتبار می سازند؟ اگر آنها به این باور اند که این رئیس جمهور با رای مردم بقدرت رسیده است، بنابراین هرنوع بی توجهی به خواست های وی به معنی بی توجهی به خواست مردم افغانستان است. حتی اگر خارجیان به این باور باشند که کرزی یک رئیس جمهور دست نشانده بوسیلهء آنهاست و بنابراین حق ندارد به اعمال نیروهای خارجی در افغانستان اعتراض نماید، در این صورت هم بی توجهی به اعتراضات وی، بیش از همه به ضرر حضور نیروهای خارجی در افغانستان است و به خشونت ها بیش از پیش انگیزه می بخشد.

تجربه ای از تاریخ

چرا خارجیان به اعتراضات کرزی در این مورد بی توجه اند؟  شنیدن جواب دقیق به این سوال می تواند برای بعضی ها ناگوار باشد اما تلخی حقیقت، ما را نه از گفتن حقیقت بی نیاز می سازد و نه از شنیدن آن. پس بهتر است تحلیلی با پس منظر تاریخی از مشکلات زمامدارانی داشته باشیم که در گذشته به کمک نظامی خارجی ها متکی بودند و یا در شرایط حضور نیروهای خارجی بر کشور حکم می راندند. این مشکل در افغانستان تازگی ندارد. در تاریخ کشور ما لااقل سه مورد مشابه به شرایط فعلی  را می توان برشمرد.

مورد اول:

در تاریخ افغانستان شاه شجاع الملک پسر تیمورشاه درانی به کمک نیروهای انگلیسی دو بار به تخت سلطنت کابل نشست. از شاه شجاع به همین دلیل در تاریخ افغانستان نام زشتی به یادگار مانده است اما زمانی فرا رسید که وی متوجه شد که بدون حمایت مردمی، حاکمیت ارزشی ندارد.

هرچند در کتابی که به قلم خود وی نخستین بار در هند بریتانوی پس از مرگش به چاپ رسید، وی از انگلیس ها به نیکوئی یاد کرده و اعلامیه های مبنی بر دعوت مردم به قیام علیه انگلیس ها را که به امضای وی منتشر شده بود جعلی خوانده است اما با توجه به حقایق تاریخی و آنچه که بانو (سیل) انگلیسی که خود از شاهدان عینی آن دور بوده، در کتاب خود نوشته است، به نظر می رسد که انگلیس ها برخی از مطالب این کتاب را تحریف کرده اند.

مورخین افغان از جمله مرحوم غبار در مورد مداخلهء انگلیس ها در کار های دولت شاه شجاع می نویسد که درسال 1839  بعد از آنکه قوای انگلیسی در نقاط سوق الجیشی کشور را تحت کنترول خود در آوردند، رفتار آنها هم تغییر کرد. دیگر انگلیس ها (دوست) نی بلکه زمامدار اصلی وحاکم نظامی افغانستان بودند. مکناتن نماینده وسفیر انگلیس از آن ببعد عملا بشکل صدراعظم و هم نایب السطنهء افغانستان درآمد. تمام امور دولت مانند عزل و نصب وزرا وافسران افغانی، بودجه و مالیات، مجازات و مکافات وغیره همه در اختیار او بود.

عمارت شاه و اطاق دربار او توسط افسر عسکر انگیسی محافظت می شد. هیچ افغانی بدون بدون اجازهء صاحب منصب انگلیسی حق دیدن شاه را نداشت. شاه با (850) تن اهل و عیال خود بوسیلهء پنج هزار سرباز انگلیسی در ارگ بالاحصار محافظت می شد و گارد شاهی او اسما یک قطعهء نهصد نفری متشکل از مردمان هندی بود که هیچگونه سلاحی نداشتند و فقط با چوبهای دراز پیکاندار مجهز بودند. انگلیس ها به تدریج اشخاص صادق و ملی را از اطراف شاه دور کرده اشخاص فرومایه، خاین و بیوطن را در اطراف وی گرد آوردند.

کلنل (دینی) Dennie بحیث یاور شاه شجاع تعیین شده بود. او آنقدر بیباک بود که در مجلس شاه بی اجازه داخل می شد ووقتی بنام شاه به او بخاطر این حرکت بی ادبانه اخطار داده شد در جواب گفت: من فقط از امر گورنر جنرال هند اطاعت می کنم وبس.

حضور نیرو های انگلیسی برای افغانستان چنان مشکل آفرین شد که سرانجام شاه شجاع به مکناتن گفت که افغانستان مامون است و دیگر به نیازی به حضور نیرو های انگلیسی در کشور نیست. مکاتن در جواب گفت که تا خطر امیر دوست محمد خان باقیست، موجودیت قشون انگلیسی در افغانستان حتمی است.

انگلیس ها نه تنها بواسطهء قوه، شاه را در دست داشتند بلکه از لحاظ سیاست هم او را محتاج به خود نگهمیداشتند. زیرا تمام اوامر که برضد منافع مملکت و مردم و روسای متنفذ صادر می شد، همه بنام شاه بود، لهذا همه دشمن او گردیده بودند. از طرف دیگر انگلیس ها رقبای شاه را علی الرغم تمایل وی مقتدر نگهمیداشتند چون نواب محمد زمان خان و سردار محمد عثمان خان برادر زاده های امیر دوست محمد خان. در حالیکه قبلا گفته شد که انگلیس ها بهانهء حضور نظامی خود در افغانستان را خطر امیردوست محمد خان عنوان می کردند.

در کتاب نوای معارک بقلم میرزا عطا محمد  که غبار نیز از آن نقل قول می نماید آمده است که عده ای از شخصیت های افغان به شاه شجاع گفتند که مسئول آنچه که در افغانستان می گذرد شما هستید وشاه آه کشید و گفت که شما از دل من آگاه نیستید. من محکوم حکم پهره داران و پاسبانان انگلیسی هستم و چاره ای جز سوختن و ساختن ندارم. افسوس آنچه که بود از دست رفت و مردمان کاری خراسان و رجال با غیرت و همیت مردند ورفتند ورنه این شمشیر من شمشیر اسلام است، هر مرد با همتی که باشد بیاید و بردارد.

خانم سیل انگلیسی نیز در کتاب خود (تذکرهء مصایب افغانستان) نوشته است که در اکتوبر 1841 اعلانات زیادی بدست آمد که به امضای شاه شجاع، مردم به قیام و جهاد علیه انگلیس ها دعوت شده بودند... در پانزدهء دسمبر همین سال شاه شجاع از رفتن به هند انکار کرد و اعلامیهء جهاد ملی را در بالاحصار علیه انگلیس امضاء نمود. خانم سیل نوشت که: شاه شجاع نه اینکه رفتن به هند را همراه انگلیس نمی خواهد بلکه طبقات مختلف مردم را علیه انگلیس تحریک می کند...

مورد دوم:

زمامدار دیگری که در چنین تنگنائی ناچار به روگردانیدن از (دوستان) و به تماس با مجاهدین شد، حفیظ الله امین بود. وی پس از اینکه متوجه شد روسها در صدد کنار نهادنش هستند، شخصی را برای تماس با گلبدین حکمتیار به پشاور فرستاد. فرستادهء امین سخن از دخالت های روزافزون روسها در امور افغانستان داشت و گفت که روسها می خواهند از طریق سفارت شان در کابل افغانستان را رهبری کنند و در افغانستان یک دولت دست نشانده داشته باشند. او ضعف تره کی را از عوامل این دخالت های روزافزون خواند. مشخص بود که امین قصد کنار رفتن از قدرت به نفع مجاهدین را نداشت اما فرستادهء وی از خطر جناح پرچم بعنوان جناح سرسپردهء شوروی در افغانستان سخن گفت. حقیقت این بود که مشکل تنها از جانب پرچمی ها نبود بلکه در جناح خلق نیز پس از کشته شدن تره کی دو دستگی میان طرفداران تره کی و امین در این جناح هم وجود داشت که آینده را مبهم تر جلوه می داد. در شرایط و فضای آن دوران، مجاهدین نمی توانستند به امین اعتماد کنند و حتی کسانی که از این جریان پشت پرده آگاه شدند به این باور بودند که روسها از پیروزی دولت دست نشاندهء شان در افغانستان مایوس شده اند و از این طریق می خواهند مجاهدین را به طمع انداخته از داخل ضربه بزنند. درآن روزگار همکاری میان امین و حکمتیار هرگز قابل تصور نبود. حکمتیار این مسئله را با پاکستانی ها در میان گذاشت اما تنها کاری که در آن شرایط می شد انجام داد انتظار بود تا دیده شود که امین از این مخمصه چگونه جان به سلامت خواهد برد؟  

تحولات بعدی نشان داد که خطر جدی بود و امین واقعا خطر را احساس کرده بود. سالها بعد زمانی که داکتر نجیب الله در آستانهء سقوط،، تماس مشابهی با مجاهدین برقرار نمود و اندکی پس از آن سقوط کرد، برای نخستین بار پاکستانی ها اعتراف کردند که از امین نیز در آستانهء سقوط چنین پیغامی دریافت کرده بودند.

ذکری از یک شایعه:

اندکی پس از کنار نهاده شدن ببرک از قدرت، شایعه ای در میان اطرافیان حکمتیار بگوش رسید که گویا ببرک نیز نامه ای به حکمتیار فرستاده و ضمن ندامت از گذشتهء خویش، از مجاهدین بعنوان (قهرمانان حماسهء بزرگ میهنی) یا (دفاع میهنی) ستایش کرده است. ادعا می شد که ببرک نشان انگشت خود را با خون خود در پایان این نامه نهاده است اما از جزئیات این (ندامت نامه) فقط همان یک جمله که تجلیل از جهاد و مجاهدین بود آنهم با تغییر در یک کلمه شنیده شد و نامه نیز در اختیار مطبوعات قرار نگرفت این شایعه نیز بزودی به فراموشی سپرده شد. صاحب این قلم در آن زمان در این مورد از داکتر غیرت بهیر داماد و معتمد ترین شخص به حکمتیار پرسیدم اما وی از تائید تا تکذیب این شایعه خودداری ورزید.

شکی نیست که تا اصل این نامه بدست نیامده است، نمی توان این شایعه را تائید کرد اما این نکته نیز قابل ذکر است که چنین رابطه ها، رازهائی بودند که افشا نمی شدند اما اگر نابسامانی های پس از بقدرت رسیدن مجاهدین دامنگیر افغانستان نمی شد، شاید راز های بسیاری از پرده برون می افتاد...

آیا می توان از تاریخ درس گرفت؟

بعضی ها به این دلیل که سیر تاریخ از قانون خاصی تبعیت نمی کند، به تکرار وقایع تاریخی اعتقادی ندارند اما برخی از دانشمندان اهمیت تفکر در تاریخ و تفسیر وقایع تاریخی را در زندگی بشر بسیار مهم می دانند و معتقد اند که ( نگرش سیاسی وقتی علمی یا فلسفی می شود وادراک از کل زندگی اجتماعی هنگامی عمق پیدا می کند که تفسیر از تاریخ بشر و تفکر در آن اساس کار قرار گیرد.)

مورخین مسلمان به تبعیت از روش قرآن کریم که در آن نقل وقایع تاریخی جنبهء عبرت آموزی دارد، به جنبهء آموزنده بودن تاریخ عنایت داشته اند و به همین دلیل ابن خلدون تاریخ خویش را (العبر) نامیده است. عبرت آموختن از تاریخ می تواند به این معنی باشد که آنچه در گذشته اتفاق افتاده، در شرایط مشابه امکان تکرار دارد وگرنه دلیلی ندارد که از چیزی که در گذشته واقع شده و در آینده وقوع آن به هیچ صورت محتمل نیست، عبرت آموخت.

آنچه در این مختصر برشمرده شد می تواند برای زمامداران این سرزمین عبرت آموز باشد. این نکته بارها عنوان گردیده که تا زمانی که حضور نیروهای خارجی در این کشور تعریفی نیابد و قانونمند نشود، مشکل نه تنها برطرف نخواهد شد بلکه گسترش بیشتر خواهد یافت و مشروعیت دولت بصورت کامل از میان خواهد رفت.

پس لازم است تا رئیس جمهور، رابطهء جدیدی میان خود و مردم ایجاد نماید و عناصری را که بعنوان ابزار های حایل میان او و مردم قرار داده شده اند، از کنار خود دور سازد.

در طول سالهای پس از سقوط طالبان، بیشترین  قربانیان ملکی را جنوب کشور داده است یعنی جائی که کرزی با توجه به خصلت قبایلی آن مناطق، باید بیشترین حمایت مردمی را از آنجا با خود می داشت. در اثر اقدامات نیروهای خارجی بود که کرزی این حمایت را از دست داد و شاید یکی از دلایلی که خارجیان دیگر عتراضات کرزی را جدی نمی گیرند، همین مسئله باشد.

قوهء مقننه با همه نواقصی که دارد می تواند بازوی نیرومند رئیس جمهور در مقابله با قانون شکنی های نیروهای خارجی باشد. اینکه رئیس جمهور، وقت ونیروی خود را صرف تضعیف قوه مقنه نماید، در حقیقت وی را متهم اصلی در برابر مردم و تاریخ آیندهء این کشور قرار خواهد داد. این کار نه به نفع اوست و نه به نفع کشور. رئیس جمهور با این کار، اعتماد اندکی را که از مردم نسبت به وی برجا مانده است نیز از میان می برد.

کرزی نیاز ندارد تا مانند مواردی که قبلا برشمردیم، اپوزیسیون مسلح را نمایندهء مردم بداند اما امکان بهتری در مقایسه با زمامدارانی که از آنها نام بردیم داراست. او با اتکا به شورای ملی می تواند این مشکل را با دیگران تقسیم کند.

درست است که در جهان کشور های غیر وابسته اندک است. درست است که در کشور های زیادی، پایگاه های نیروهای خارجی مستقر است اما رهبران آن کشور ها با اتکا به مردم خود، از منافع ملی کشور خود حمایت می کنند. در کشور ما اگر این راه بصورت جدی تعقیب نگردد، و اقدامات عملی تر برای رسیدن به آن درپیش گرفته نشود، وبه خارجیان تفهیم نگردد که اقدامات خودسرانهء آنان چه عواقب وخیمی در قبال خواهد داشت، دیگر هیچ نیروئی قادر به جلوگیری از گسترش مجدد دامنهء آشوب در این سرزمین نخواهد بود.

 

 


بالا
 
بازگشت