محمد عوض نبی زا ده

بمناسبت برزگداشت ازهفتادوهشتمین سال وفات معلم جاویدان

      وماندگار تاریخ افغانستان ملا فیض محمد کاتب هزاره                                                                                                                     

 

                   نوشتن سراج التواریخ درزیرسایه استبداد وسانسور

                                       آفرين برکاتب دريا دل و گردون شکوه                        آن دبستان سخن را آسمــــــــانی اوستاد                             

                                        تيغ از دست ستمگاران گيتـی بر گرفت                           تاج بر فرق جهان با نان عـــادل برنهاد                        

 

بیست چهارم  سپتامبر– سال - 7 200 –میلادی مطابق به دوم –میزان –سال  -1386- شمسی  مصادف  است باهفتادوهشتمین  سال وفات , معلم جاویدان و ماندگار تاریخ افغانستان ملا فیض محمد کاتب هزاره .ملا فيض محمد در سال ١٢٧۹ هـ ق در قره باغ غزنی به دنيا آمده و بسال ١٣٤۹  هـ.ق در کابل جهان فانی را وداع گفت و در حدود هفتاد سال زيست و آثار زياد و گرانبها نوشت و آثار چاب ناشده او به خط زيبای نستعليقش در کتابخانه های داخل و خارج افغانستان موجود است.

 کارکرد قلمی مورخی چون  ملا فیض محمد کاتب هزاره  که در زير سايه استبداد  و سانسور می نوشت ، آن همچنان استبدادی که شخص امير عبدالرحمن خود کامه خط به خط اثر او را ملاحظه ميکرد ؛ و در کار زحمت و نوشت ، هنرمندانه ، درنده خويی ها و بی دادگری ها را تصوير ميکرد ؛ و با قرار داشتن در محدودهً امکانات و اسنادی که فراوان نبوده است ، دقت نظر و امانت داری را رعايت کرد ، باری بدون ترديد ، شکوه و نام آوری ، جلوه های تابنده و ديرپای می يابد. سبک روان و سليس نگارش ، بهره گيری از مطالعات و ذخاير ادبی و لفظی چاشنی دل انگيز تر به کار کرد قلمی او می بخشد. وقتی چنين انسانی ، مکونات  و گفته نشده های عرصه قلم را به قدم های خجستهً استبداد ستيزان آزاديخواه ، پيوند داد و در واقع سرعزيز را ، هردم آمادهً فدای شريفترين آرزوها در کف نهاد ؛ بعد نام آوری و تحسين شخصيت اش در تاريخ برای آنانی که در پی دريافت چنان ارزش ها هستند مسلم است که فزونی می يابد.. بزرگداشت از کاتب هزاره، بزرگداشت از حقيقت، آزادی و تاريخ است و کسانی که ياد او را زنده ميدارند، ياران راستين حقيقت و آزاده گی اند.

دانشمندان و پژوهشگران علوم سياسي بعد از مباحث زياد به اين نتیجه رسیدند كه" حكومت براي مردم است نه مردم براي حكومت" . هرچند اين باور در آغاز تشكيل جماعت بشري وجود نداشته ويا به وضاحت امروزي نبوده  اما در طول صده هاي اخيرآرام آرام شكل گرفت و از نسلي به نسل ديگر انتقال يافته است. ومردم  به اين باور رسيدند كه حكومت هدف نيست بلكه ابزاري است در تامين سعادت ،رفا و آرامش جامعه. هنگامیكه گروهاي انساني برحسب رهيافتهاي عقلي به سازماندهي جامعه وسپردن زمام امور به قدرت فرمان روادست زدند، يك حقيقت در پرتو فراست اجتماعي در يافته شد كه اگر هيات حاكم يا شخص فرمان روا بخواهند در مسند خود باقي بمانند ، بايد از هر طرق ممكن حكومتي با خصلت مردم پسند و موجه ايجاد كنند.

تاريخ  بشریت شاهد تلاش حكام و رژيمها براي وصول به اين مقصود بوده و هنوز هم هست ، حال چه اين مساعي و تلاشها  جنبه صادقانه و واقعي داشته باشد يا اينكه  ، مردم فريبي و خدعه و نيرنگ ، بنا براين خود كامه ترين زور مداران تاريخ نيز، بگونه اي  در اين سمت و سو گام برداشته اند.كسپ محبوبيت ملي ، ايجاد روحيه هواداري از حكومت ، تراشيدن دشمن مشترك، تحريك احساسات ملي، نژادي، طايفه اي و كوشش براي برجسته كردن حقانيت تاريخي همه مويد اين نكته است كه رمز حكومت موفق سياسي در حكومت كردن بر دلهاست اگر سياست را از زاويه حكومت كردن بنگريم  دو مرحله پيدا ميكند . نخست، مرحله كه تمام كوششها براي رسيدن به قدرت و بچنگ آوردن زمام امورانجام ميپزيرد  وديگرً يعني حفظ اهرمها و دست آوردهاي قدرت. مرحله نخست مرحله دشواري است  توفيق و كاميابي در زور،هوش،تلاش پيگير وروحيه مبارزه طلبي خستگي نا پزيري را ميطلبد.در صورت موفق شدن تازه كارها پيچيدگي خاص خود را ميآبد. اما ، شخص فرمان روا يا گروه حاكم بايد تمام تلاش وتوان و آگاهي خودرا بكار گيرند تا آشتي ، آرامش و همگوني در جامعه ايجاد شود و زمينه براي توطه ي نا خرسندان و مخالفان بوجود نيايد بنا بر اين براي كاميابي تنها توسل به زور لشكر ، سركوب و خاموش كردن نميتواند گره گشا باشد بلكه رضايت عميق همگاني و پشتيباني عمومي از لوازم  ابتداي است.

 

 اگر حرف را از سانسور کلاسيک اغاز کنېم. در روم کهن هدف سانسور جلوگرې از انتقاد بالاي قدرتمندان و نظريات انها بود وتلاش به عمل مي امد که باشندگان مطابق ارزو و خواست حاکمان رفتارکنند. در روم قدېم به خاطر سانسور دو گروه جداگانه موظف شده بودند.
اول ــ  گرو
هې بود که رفتار و افکار باشندگان را مطالعه و براورد ميکرد.دوم ـــ  گروهی بود که وظيفه ان حمله بالاي متخلفېن و ديگر انديشان بود..
در يک جامعه سانسور زمانې به ضرورت مبدل ميشود که حرف پيشوا، حرف رهبر و حرف امر يگانه حرف صحېح بوده و افراد جامعه به پېروي
آن مکلف ميشوند. سانسور زماني عمل ميکند که “ همه چېز از بالا مي ايد”.  سانسور زمانې عمل ميکند  که دستاتېر، احکام و فرمان هاي قدرتمندان به درجه مقدسات رسانيده  شوند. سانسور زمانی عمل ميکند که حاکمان ادعای کنند که “ حقيقت با ما است” “ تارېخ با ما است”  “ تنها و تنها ما ميدانيم” “ مابهترين ها هستېم”...اما بيش از دو هزار سال قبل سقراط فيلوسوف يونانی ميگفت:“ من ميدانم که هېچ چېز نميدانم و بنابراين روش من بهتر از انهای است که فکر ميکنند همه چېز ميدانند” اين گفته سقراط نقطه اغازين است که انسان خالې از اشتباه نيست و هېچ انسانې ادعا کرده نمی تواند که در تصميم گيرې خويش مکمل است.

سانسور عبارت از تعقيب و محدود کردن انديشه است. سانسور خصوصيت جامعه توتالېتر است که در آن يک فرد قدرت مطلق داشته، حرف و اراده آن مافوق قانون ميباشد. در جامعه توتالېتر يک نفر است که تمام تصاميم مربوط با جامعه را اتخاذ ميکند. در چنېن جامعه نه تنها به ديگرانديشان  احترامي وجود ندارد، بلکې انها را به دشمني مي نگرند. هم چنان در جامعه توتالېتر حاکمان به نام ايديولوژي و دين در مسايل داخلې و زندگې خصوصی افراد مداخله ميکنند. در يک جامعه دموکراتيک با داشتن سيستم حقوقي مستقل هېچ مقامی اجازه ندارد به نام دين و ايديولوژي در زندگې افراد مداخله کنند. جامعه دموکراتيک يک جامعه باز و شفاف است. در چنېن يک جامعه انتقاد وجود دارد. به انتقاد گوش داده ميشود، انتقاد قبول ميشود و انتقاد چېزې مثبت و سازنده است. انتقاد نه تنها چېزې را در خطر نمي اندازد، بلکه اغاز کننده تغېرات و شرط ضروري تصامېم معقول است. در جامعه دموکراتيک تصامېم در نتيجه بحث و مذاکره اتخاذ ميگردد. در جامعه افغانې که دموکراسي در مرحله اغازين خويش است  انتقاد را عيب و توهېن تلقی ميکنند ودر برابر آن حوصله، شيکبائی و احترام نشان نميدهند و گاهې هم انتقاد و انتقاد کردن دشمنې شمرده ميشود. انتقاد و بحث  ازاد دو شرط موجوديت دموکراسي ميباشند. فرهنگ دموکراسي فرهنگ انتقاد کننده و انتقاد پذيری است. دفاع از آزادي بيان دفاع از دموکراسي است و دفاع از دموکراسي دفاع از موجوديت افغانستان است. فقط دموکراسي و مراعات حقوق بشري مي توانند مجوديت جامعه اي افغانې را از لحاظ ساختارهای قومی، لساني و مذهبی تضمېن ميکند. ناکامی دموکراسي به معني ناکامي موجوديت افغانستان است.

دوران حکومت امیر عبدالرحمن خان از خوفناكترين دوران تأريخ  کشوراست. امير براى تراكم دادن نفوذ خود از هيچ نوع دسيسه، نيرنگ و ظلم دست نگرفت. او نخست خواست حسابش را با مردان مبارز افغانستان كه انگليس ها را در جنگ دوم شكست داده بودند، تصفيه كند و براى همين منظور با هميارى انگليس توانست كسانى چون مير بچه خان، ملامشك عالم را از صحنه بردارد. او بعد از موفقيتش در اين راه جسور تر شد و با داشتن پشتوانه چون انگليس، شروع كرد به كشتن و آزار كسانى كه چون مبارزين ملى افغان نام برديم نفوذ مردمى نداشتند اما به هر صورت از مخالفين دولت دست نشانده به شمار مى رفتند. امير براى شناخت اين گروه كه در واقع از مردمان سر شناس افغانستان نبودند داخل اقداماتى شد كه ميتوان گفت عملكرد هاى او به عنوان مرد وحشت افگن درس عبرتى شد براى ديكتاتوران و جانيان ديگرى كه صد ها سال بعد از امير و فرسنگ ها دور از كابل به وجود آمدند امير عبدالرحمن خان در استفاده از دستگاه جاسوسى كه به صورت رسمى و شناخته شده وجود نداشت اما  بسيار كارگر بود و در ايجاد رعب و نگرانى بى رقيب. امير گماشته گان زيادى داشت كه براى شان معاش ميپرداخت و مردم از شغل اين گروه كاملاً بى خبر بودند. او حتا توانسته بود كه زن ها را به خدمت جاسوسى وادارد و از اين ميان داستان زنى معروف است  كه با شوهرش در قندهار زندگى ميكرد و به طور متداوم به كار هاى ولايت قندهار ميرسيد و مسلسل اخبار اوضاع قندهار را به اطلاع امير ميرساند و به سبب همين نزديكى اش با امير، والى قندها از اين زن بسيار ميترسيد. علاوه بر استخدام زن و مرد در كار جاسوسى، امير از نفاق خانوادگى میان مردم هم استفاده كرد و برادر را بر برادر گماشت تا از يكديگر جاسوسى كنند. فضاى باز اما سهمناك جاسوسى سبب شد كه مردم براى از بين بردن رقيبان و دشمنان خود هم به رايگان جاسوسى كنند و امير شكيبايى آنرا نداشت تا در مورد متهمين تحقيق كند و همين بود كه عدهء زيادى از مردم بيگناه كشته و يا زندانى شدند.  در آنروز ها زندان هاى افغانستان از زندانيان پر بود و به نقل قول از غبار چنين برميآيد كه تعداد زندانيان مرد شهر كابل ۱٢۰۰۰ نفر و از زنان ٨۰۰۰ نفر بوده است كه البته اگر نفوس آن زمان را در نظر بگيريم خواهيم دريافت كه عدهء كثير مردم شهر كابل در زندان بسر ميبرده اند.امير در ولايت هاى ديگر هم زندان هاى زيادى داشت كه در آنجا ها گماشتگان وى با صلاحيت خود مردم را به زندان ميافگندند و باز بايد از زندان هاى خصوصى نام برد كه اشخاص صاحب نفوذ از خود داشتند و امير از آنها آگاه بود و فكر ميكرد كه اين زندان ها براى خدمت كردن به شخص امير ساخته شده است.

 تقريبأ  بیش از يك صد سال بعد از مرگ امير عبدالرحمن خان میگذرد امير از شيوع معارف و مطبوعات جلوگيرى میکردو چنان با وحشت مكاتب را بسته میکرد، معلمين را ميكشد و يا به زندان ميافگند. تمركزدادن به قدرتش است و باز وسيلهء را كه براى تأمين اين مأمول بكار ميبرد  ايجاد رعب و استفاده از دستگاه جاسوسى ميباشد. و دراين كار چنان استادى به خرج داد كه حتا فرزندان جاسوسى پدر و مادر را كردند. در اين دوران هم سانسور به شكل فجيعى استفاده ميشد و اگر كسى بدون موافقت دستگاه  امیر به نشر چيزى ميپرداخت جانش ر ا از دست ميداد.

عنعنهء تاریخ نويسى واقعى در افغانستان موجود نیست . ولی انچه در دست ما به عنوان تأريخ است بيشتر به دستور زمامداران و قدرتمداران نوشته شده است. اگر كار هاى آغازين را بر شمريم ميتوان سوتفاهم بين ابوالقاسم فردوسى و محمود سبكتگين را نام برد. فردوسى از رستم ديگرى تعريف ميكرد و محمود ميخواست تا اين شاعر از رستم حاضر ستايش كند. بعد از آن اسداله خان غالب وظيفه داشت تا تأريخ مغل را به شعر آورد، كارى كه او نمى پسنديد اما به سبب تنگدستى راضى به اجراى آن شده بود و  در اين كارش چنان استادى نشان ميدهد كه براى امپراطورى در حال نزع مغل، جلال و شكوه خود ساختهء تركيب ميكند و به پسند كسى كه او را به اين كار گماشته ميدهد.

كاتب هزاره  نيز به فرمايش اميرى به نوشتن تأريخ ميپردازد اما به اين تفاوت كه او چون گل كوهى از درز سنگ سر ميافرازد تا به جهان و مردم خودش ببيند. او نميتواند دل سنگ را بشگافد، اما از انچه در زير سينهء سنگ خرد شده اند به پرستو ها حكايت ميكند تا انها از شاخى به شاخ ديگر پيام واقعيت را ببرند.  کاتب هزاره در واقع كسى است كه شرايط و اوضاع زمان خود را به طور مشروح بيان ميكند و تنها به شرح زندگى امير و خوانين دور و برش اكتفا نيمكند و براى همين منظور مورد انتقاد مردمان صاحب نفوذ قرار ميگيرد و به خیانت متهم ميگردد. اما او شايد آگاه از اين امر بود كه روزگارى بعد مستشرقين و مورخين طراز اول او را به عنوان موخذ صاحب اعتبار  انتخاب خواهند کرد. مردمان صاحب صلاحيتى چون غلام محمد غبار، لودويگ ادمك  و باز لويى دوپرى بار ها از اين موخذ سود جسته اند. .

 

وظیفهءملا فیض محمد کاتب هزاره  نوشتن واقعيت های تاريخی است. اين که می گويم واقعيت های تاريخی به اين دليل است که منصب و موقعيت او ايجاب می کرد که وارونگی های تاريخی يا تاريخ های وارونه را در خدمت سلطان مستبدو سنگين چشم و زهرافشان دلی چون امير عبدالرحمن خان بنويسد اما او هيچ گاه رسالت عظيم قلم و مسوليت بزرگ وجدانی خود را در برابر عصر ها و نسل های آينده به موقعيت و منصب خود نفروخت. ملتی که تاريخ واقعی خود را گم کند به سوی آينده تاريک حرکت می کند از همين رو کاتب نام کتابش را سراج گذاشت تا بفهماند که اين است چراغ خانه تاريک تاريخ تان. شما اين چراغ را بگيرید و در سياه خانه تاريخ به ديدن عقرب ها و مار ها و مورها بياييد. بنابراين يکی از اهميت های ويژه کاتب در واقعه نگاری تاريخ است که علی رغم سعی وتلاش وارونه خواهان و بدسگالان به همت کاتب مکتوب شده است. يکی ديگر از شاخصه های کار کاتب خصم ستيزی او از جبهه درون دشمن است. او می دانست که امير آتش دهن و کاخ نشين، دشمن او و مردمش هست اما او نه در جبهه مخالف که در جبهه درون دربارش راه يافت و با مهارت بی نظيرش چهره سياه و تباه روزگار و اميرآدمکشش را مکتوب کرد. او به ما فهاند که راه شکست دشمن تنها از جبهه مستقيم و مقابل نيست بلکه راه شکست دشمن از درون چهار ديواری کاخش هم پيدا می شود.

 کاتب هزاره با قلم و خامهء بی نظيرش، امرای وقت، خود را ثبت تاريخ کردند در حاليکه او را به عنوان شهروند درجه آخر، در آخر صف نگه ميداشتند و خارج از مدار تاريخ تصور می نمودند.او پدر تاريخ نويسی مدرن افغانستان است و تاريخ نگاران مابعد از نوشته های او بهرهء فراوان برده اند.او يکی از پيشگامان نهضت مشروطه خواهی افغانستان هم بود و دين بزرگی بر گردن نوانديشان و آزاديخواهان وطن ما دارد. فيض محمد کاتب با ذکاوت، قوت طبع و نيروی خامه خويش نکات باريک و پراهميت را که ثبت آنها در سرنوشت سياسی و ملی تاثير بسز اداشته است، با مهارت و عبارت آرايی خاص درج کرده است و گويا با اين شيوه خود همان رسالتی را که يک مورخ بعهده دارد ايفا کرده است. و اين کار عمده يقيناً از عهده و توان هم عصر او برآورده نبوده است.

ملا فيض محمد کاتب هزاره واضح ميسازد که مورخ هيچگاه از درج حقايق نباید چشم پوشی کند کاتب را به حق بيهقی روزگارش خوانده اند که بازگويی حقيقت را در تاريخ، پيشه خويش ساخته بود و ازادگی را منش خويش و گويا پيمان بسته بود که خامه اش را هرگز با دورغ و گزافه و مسغ واقعيت نيالايد.او حقايق ناگفته را با دليری و جريزه شگفتی انگيزی بازنوشت و چون تاريخ پردازان  بزدل و مزدور به معامله گری در اين امر شريف تن نداد.هر چند امير شکاک، صفحه صفحه، سطر سطر و واژه واژهء نبشته های او را بازنگری ميکرد، اما کاتب توانست گاهی صريح و عريان و زمانی با کنايه و با بهره گيری از شگرد های ادبی، آنچه را که حقيقت ميپنداشت بازگويد و جعل و دروغ و گزاف را بر نتابد.

کاتب هزاره یکی ازمورخین ماندگار تاریخ کشور ما و یکی از شخصیت های تاریخی و سیاسی جامعه هزاره بحساب میآید وی در شرایط بسیار دشواروخونین که مردم هزاره را فرا گرفته بود میزیست وبا لای جامعه هزاره در آنزمان تبعیض قومی ومذهبی بشدت بیداد میکرد وبیش از شصت فیصد نفوس مردم هزاره توسط امیر  عبدالرحمن خون آشام قتل عام گردید اما کاتب هزاره در ساحه تاریخ  نویسی مردم خود را فراموش نکرد و با قلم خویش جنایات مستبدین و  عاملین قتل عام مردم هزاره  را بدون کم وکاست  و بدون هراس وبا هوشیاری درج تاریخ خونبار افغانستان نمود  و اعمال جنایت کارانه امیر میرغضب و خون خوار را افشا و بر ملا کرد وثبت اوراق تاریخ ظلمتبار کشور نمود . کاتب  هزاره با وجود تحقیر  و تبعیضی که نسبت به ایشان صورت میگرفت با حوصیله مندی و بدون اندک اشتباهی مظالم  قدرت های استبدادی  را در قید قلم میآورد  وبه مردم کشور تقدیم میکرد. جامعه هزاره  به این شخصیت  بی بدیل سیاسی و  مورخ برجسته  ومتبحرکشور و فرزند رنج و زحمت که  مردمش  به آن می بالند وبه این عالم جید و پر نبوغ  افتخار میکنند.

در جوامع كثيرالمليت چه رويش در پيش گرفته شود تا فرانروا و فرمان بر دوشا دوش هم در برابر مصايب و مشكلات اجتناب نا پذير كشوري و ملي با مسولييت و تعهد گام بردارند؟همچون دست واحد موانع وسدها را از پيش رو بر كنار كنند؟ ودر نتيجه به ثبات و تداوم كه لازمه پيشرفت و توسعه ووصول به اهداف اجتماعي است،برسند؟ تا جامعه در فرايند اجتناب نا پذير كه از نا خشنودي ، انتقاد ، تضاد و تعارض آغاز ميشود به حركتهاي خشونتبار و شورشهامي انجامد، دچار نشود.در جوامع كيرالمليت مانند افغانستان چه راهي را بايد پيمود كه فرمانبران و مردم نيز مانند فرمانروايان، به منظور ماندن و زيستن سالم و به زيستن اجتماعي و تقويه روحيه شهروندي احساس مسوليت كنند؟    از تجارب گرانبهاي حكومتها و روابط حكومتها با مردم كه دچار نوعي روابط گرگ وميشي بوده است. شكل صحيح و قابل دفاع حكومتهاچه در تقسيمات ارسطوي و چه در انديشه متفكران قرون هفده هم وهجدهم بر معياري استوار است كه بر ان نام خيرو صلاح عام گذارده اند.اما آيا ميشود در پوششي ابن نام امنيت و رضايت همگاني را به ارمغان آورد؟ يك اصطلاح اينروزها بين محافل مطبوعاتي و سياسي افغانستان رواج يافته است كه حاكمان با اسفاده از آن هر آنچه دلشان ميخواهد با اسفاده از آن انجام ميدهند.و آن اصطلاح" مصالح ملي" است كه تعريف درست خودرا نيافته است. امروزه فروانروا وشهريار زير لواي مصالح ملي و يا سلاح عام آنچه را كه ميخواهند به راحتي انجام ميد هند آن وقت توقع پشتباني كامل را نيز از افكار عمومي و مردم و جامعه دارند.  تجربه حكومتها ثابت كرده است كه اگر نهادهاي فرمانروا و صاحبان اقتدار سياسي از سوي مردم و بر اساس رضايت آنان تعيين گردند و اكثريت افراد جامعه بر اساس شايسته سالاري در انديشه مردم سالاري راه را به سوي تصدي مقامات و مناصب باز بيبينند و يا سازوكاري تدارك شود كه تصميمات و اقدامات،حقيقتا از طرف مردم يا حتي به نام مردم انجام شود، در اين صورت مسولييت حفظ و دفاع و تداوم شخصييت ملي در گستره عدالت اجتماعي، بخود مردم باز خواهد گشت و روابط فروانروا و فرمانبرطبعا از خصلت استواري و انسجام كافي بر خوردار خواهد شد.

 

  به روان پاک ملا فیض محمد کاتب هزاره و آن مرد شهکا ر آفرین دعا ودرود می فرستیم  روحش شا د وخاطراتش همیشه   گرامی , ومقامش خلد برین باد .

 

وداع تن چو کند روح ،جاى حسرت نيست
چو عشق کرد وداع
ِدل ، آب شد جـــگرم

ماخذ:-

-  یاد داشتها ی در با ره  سر ز مین و ر جا ل هزاره جات  اثر - حسین نا یل - بهار سا ل  1379  هجری – شمسی - چا  پ    ایران  .

-   سایت انترنیتی  وزین آریائی در باره کاتب هزاره.

 

-   مجله غرجستان سال -1367-شمسی ارگان نشراتی مرکز انسجام ملیت هزاره.

-    یاد داشتها ی صاحب این قلم   -   23- ماه- سپتامبر – 2006 – میلادی  .

 

 


بالا
 
بازگشت