دستگیر نایل

 

سیمای محمد ظاهر شاه،درآیینه ء تاریخ

           روز دوشنبه اول ماه اسد،از طریق تلویزیون آریا نا کابل اعلام شد که محمد ظاهر، پاد شاه پیشین افغانستان پدرود حیات گفته است.حامد کرزی، رییس جمهور افغانستان در حالیکه غمگین وافسرده بنظر می رسید،در مصاحبه ای با خبر نگاران ، خبر در گذشت شاه سابق را فاش کرد.وگفت که بدین منابست،سه روز عزای ملی اعلام میشود.تلویزیون آریا نا نیز، سه روز است که تمام بر نامه های نشراتی خود،حتی ریکلام« عزیزی با نک»!،« افغان بیسیم»! و سریا ل « حنا » را هم قطع کرده وپیوسته هوا داران و نان نمک خوران وبه منصب رسانده گان شاه سابق را دعوت میکند و مصاحبه ها و نظریات آنها را به نشر میرساند.

       هر چند خبر درگذشت محمد ظاهر،ماهها قبل توسط سایت های انتر نتی به نشر رسیده بود. وبابا! که بغرض تداوی رفته بود در انظار عامه و مجالس رسمی وغیر رسمی هم هیچ دیده نمیشد.ودر میان حدس وگما ن ها پنهان بود.و دانسته نمیشد که رییس جمهور کرزی، از پنهان کاری در این موضوع، چه اهدافی را دنبال میکند.

        همانگونه که دولت مرکزی مستحکم، مضبوط،و با ثبات در نتیجه استبداد خونین عبدالرحمن خان به امیر حبیب الله میراث ماند،تا با خاطر آسوده وبی رقیب سلطنت نماید،برای محمد ظاهر نیز،دولت مرکزی با ثبات وبدون دغدغه ازمحمد نادر خان، شاه مستبد، خونریز وروشنفکر کش!و عهد شکن به میراث گذاشته شده بود.ومحمد ظاهر در شرایطی به سلطنت رسید که کاکا هایش بر تمام امور لشکری وکشوری،نظارت شدید واستبداد آهنین را جاری ساخته بودند.وسی سال تمام سلطنت را رهبری کردند.در قانون اساسی سال 1344 که دست خاندان سلطنتی از حکومت کوتاه ساخته شد،ومقام صدارت به دست اهل غیر دربار سپرده شد نتیجهء سی سال خود کامگی کاکا های شاه ومنزوی ساختن او از صلاحیت های شاهی بود،وشاه هم بخود حق میداد چند صباحی بی کا کا و« لا لا » ها سلطنت نماید.وهم تحولاتی که در جهان معاصر رخ میداد ،شاه را مجبور میساخت بسوی دموکراتیزه کردن نظام، حرکت کند.

    وقایع وتحولات سیاسی ونظامی افغانستان در اواخر قرن بیستم،بدون شک با وقایع وتحولات کشور کامبوج(کمبودیا) همگونی  هایی دارد.وقتی نوروروم سوهانوک، پاد شاه کمبودیا به سفر رفت،نظامیان قصر سلطنتی،کودتا کرده صدراعظم سابق آنکشور، جنرال « لونون» ، سوها نوک را از سلطنت خلع کرد.نظام شاهی مشروطه را از میان برداشتند ونظام جمهوری را اعلام نمودند. در افغانستان نیز، در سال 1973 م مطابق 1352 ش وقتیکه ظاهر شاه بقصد تداوی به روم سفر کرد،پسر کاکایش سردار محمد داوود که قبلا صدراعظم افغانستان بود، کودتا کرده نظام شاهی مشروطه را سرنگون کرد ونظام جمهوری را اعلام نمود.که بر عکس، در نظام جمهوری او، نه قانون احزاب وجود داشت، ونه پارلمانی  وآزادی بیان ومطبوعات وآزادیهای مدنی را هم در گلو خفه کرد.بنظر میرسید که مقام سلطنت،از دادن آزادی های مدنی ودموکراسی نیم بند خود به ملت،وتظاهرات خیابانی واعتراضات مردم، به تنگ آمده اند وچندان دل خوشی ندارد.لذا خواستند با یک بند وبست در پس پرده، نظام نیمه دموکراتیک را به یک نظام ماکیاولستی وخود کامه، تبدیل نمایند.

     درسال 1975 حزب کمونیست در کمبودیا ،جنرال لونون را از قدرت بر انداخت ورهبر حزب« پولپوت» را بر سر قدرت اورد. که در حدود چهار سال زمامداری پولپوت،مردم کمبودیا رنجهای بیکران وحشت، ترور دولتی وآواره گی ها راپشت سر، گذاشتند. در افغانستان هم،در سال 1978 م مطابق 1357 ش حزب دموکراتیک خلق افغانستان که ازجانب اتحاد شوروی وقت حمایت میشد کودتا نموده سردار محمد داوود وخا نواده اش را بقتل رسا نیدند.ونور محمد تره کی رهبر حزب خلق را بر سریر قدرت، نشاندند. رژیم خلقی ها نیز،مانند رژیم کمونیست کمبودیا،ملیونها انسان وطن پرست وشخصیت های ملی ومترقی وافراد بیگناه را اعدام و یا از وطن متواری گردانید ند.در سال 1979، قوای نظامی ویتنام در کمبودیا تجاوز نمود.حزب کمونیست را سر نگون کرد.ورژیم تحت الحمایهء خود« هنگ سمرین» را بقدرت نشاند.در همین سا ل، در افغانستان، هم کرملین،ارتش سرخ خود را به افغانستان اعزام کرده حفیظ الله امین را بقتل رسانید وقدرت را به ببرک کارمل ، رهبر جناح پرچم، تسلیم نمود.

        در کمبودیا،نورودوم سها نوک،شاه سابق با نه هزار سپاه وسن یات سن، با بیست و پنجهزار سپاه متحد شده بر ضد ارتش ویتنام وطرفداران کمبودیا یی اش، به مبارزهء مسلحانه آغاز کردند.اما در افغانستان،شاه سابق در گوشهء انزوا نشست وصرف با ارسال پیامهای ملوکانه !به ملت افغانستان ورهبران مجاهدین بسنده کرد.وبجای او،رهبران تنظیمها وتند روان اسلامی از خلاء شاه استفاده کرده با حمایت غرب وهمسایگان طماع جنگ مسلحانه را پیش بردند.در کمبودیا،موافقت نامهء صلح 1993 پاریس و در افغانستان، موافقت نامه ژنیو سال 1988 ، دو قوای متجاوز را از دو کشور بیرون کردند.در کمبودیا، بیست هزار نیروی حافظ صلح داخل شدند اما افغانستان به گرداب جنگ وحوادث خونبار سقوط کرد. که در نتیجه به نقطهء بحران در منطقه وجهان مبدل شد.اخرین حکومت دست چپی دوکتور نجیب الله در سال 1992 سقوط کرد ومجاهدان تا دندان مسلح ونو بدوران رسیده که هرگز برنامه ای برای حکومت کردن نداشتند، قدرت دولتی را غصب کردند.وافغانستان را به تلهایی از آتش وخون مبدل نمودند.

      آنچه که کمبودیا را از افغانستان متمایز میسازد،نقش شخصیت نورودوم سهانوک بود.او، در کشور خود بحیث یک قهرمان ملی مبارز نستوه وشخصیت برازنده وشناخته شدهء سیاسی بود که عملا داخل پیکار شده وکشورش را از بحران نجات داد.در حالیکه محمد ظاهر،29 سال تمام در انزوا زیست ودر جنگ ومقاومت مردم افغانستان کوچکترین سهمی نگرفت.صرف گاه گاه از مقر خود شخصیت های سیاسی افغان را به تدویر جرگه ها واعلام پیا مهای صلحجویانه!! دعوت کرد.ونقش خود را که همیشه از جانب حلقات سیاسی به زبانها جاری بود، مشخص نساخت.وحتی در بحرانی ترین حا لات سیاسی ونظامی افغانستان ، پیشنهاد دوکتور نجیب الله رییس جمهور فقید افغانستان را برای آشتی ملی واجرای نقش او در تامین امنیت ، صلح وثبات، نپذیرفت وگفت  که نجیب، دست نشانده روسهاست وبا چنین دولتی، آشتی نمیکند.اما وقتی امریکایی ها به رهبری حامد کرزی، در افغانستان دولت انتقالی را تشکیل دادند، به وطن بر گشت واز آنجا که در کشور، با مخالفت های جناحهای مختلف سیاسی وروشنفکران رو برو بود، هیچ تاثیری در تامین صلح وثبات ، بجا نگذاشت.حتی همان طالبان ورهبران قبایل که در ابتدا نام او را برای پیشروی خود علم کرده بودند ورژیم طالبان را برسمیت هم شناخت،دشمن دولت حامد کرزی شدند.ونتنها از عملیات نظامی خود علیه حا کمیت موجود کاهش ندادند، بلکه به ترور، دهشت افگنی ،آدم ربایی و بی ثبات ساختن اوضاع افزودند.وخود را دوباره در عرصه سیاسی نظامی، زنده کردند.لذا آنهاییکه میگویند محمد ظاهر در افغانستان ممثل وحدت ملی بود، نشانه ای از عملکرد های او که صلح وثبات را تامین کرده باشد،تا کنون بمشاهده نرسید.

     پاکستان، از جمله کشور های همسایه بود که فعالیت های سیاسی محمد ظاهر در میان مهاجران افغان مقیم آنکشور را ممنوع اعلام کرده بود.وبه نماینده گان او اجازه نمیداد وارد پاکستان شوند.درماه جنوری سال 1995 سردارعبد الولی داماد شاه وسلطان محمود غازی برای اجرای یک ماموریت صلح جویا نه از روم به پاکستان سفر کرد.سردار عبد الولی،مستقیما به اسلان آباد امد و ازآنجا به کویته رفت.وخلاف انتظارات،از جانب مقامات پاکستانی وافغانهای مقیم پاکستان، با استقبال گرم مواجه شدند.این بدان معنا بود که ظاهر شاه، نیز مانند دیگر رهبران مجاهدین ، از سر چشمهء استرا تژی آی اس آی پا کستان وسی آی ای امریکا آب میخورد.بنا بر نوشته های تحلیلگران، بسیار آبرومنداتر میبود اگر داماد شاه ، عوض اسلام اباد ، پشاور وکویته، بکابل،می رفت،به هرات وجلال اباد می رفت ویا به مزار، نزد حاجی دوستم می رفت ، تا اقوام وقبایل غیر پشتون ، جفا ها وعهد شکنی ها وچور و چپاول پدر، کا کا ها یش را فرا موش کرده به او اعتماد می کردند.و می فهمیدند که شاه، از طریق داماد خود ، با یکجا ساختن طالبان وحکمتیار وقبایل سرحد وبیرون سر حد ، در صدد یک خونریزی نبوده ، بلکه آرزو دارد مصدر یک خدمت صلح آمیز شود...»

        در ماه اکتوبر سال 2001 که شاه، کنفرانس روم را دایر کرد ودر آن، داکتر عبد الله ومحمد یونس قانونی ، از جبههء متحد ملی شامل بودند، وبه تشکیل شورایی بنام « شورای عالی وحدت ملی افغانستان» به توافق رسیدند،همان وقت هم ادعا داشت که طالبان در شورا و حاکمیت شامل ساخته شوند.که از طرف جبههء متحد شمال و فرانسس ویندرل رد شد.درآن کنفرانس،هیاتی از کانگرس امریکا شرکت کرده بودند. این هیات گفته بود:« من فکر میکنم وقتی اتفاق بیفتد وضرورت باشد،محمد ظاهر،به وطنش بر خواهد گشت.او میخواست بداند که آیا مردمش میخواهد در نوع حکومتی که تشکیل میشود، تصمیم بگیرد؟..»

     طی سالهای 2001 و2002 م محمد ظاهر،در مطبوعات ومحافل سیاسی وبین المللی بر سر زبانها افتاد زمانیکه طالبان سقوط هم کرد،بنظر غربیها، محمد ظاهر بدیل طالبان شده میتوانست.در ماه اپریل 2002 که همراه با وزیر خارجه ایتالیا وحامد کرزی به وطن برگشت، این امید را در دل سران قبایل وهوا خواهانش زنده میکرد که او، سلطنت را دوباره زنده میکند.وباز مگس های دور شیرینی گرد می آیند.واز خوان نعمت باد آور،تناول میکنند.اما توافقات( بن) فقط یک وظیفه را بعهده او گذاشته بود:« افتتاح جرگه» وبودن بحیث « سمبول» حال آنکه خود محمد ظاهر ، در مصاحبه های رسمی خود، تلویحا میگفت که قصد زعامت کشور را ندارد، اما اگر ملت اراده کنند، ارادهء ملت را رد نمیکند.اماهمین زلمی خلیلزاد وسران تنظیمها بودند که شاه را از کاندیدا بودن بنفع کرزی،منصرف کردند.والی شاه،باهمان کبر سن وبیزبانی ،آرزوی رهبر بودن را بر سر پرورانیده بود.ودریغ که چنان نشد، اما شاه، چند امتیاز دیگر بدست آورد در لویه جرگه ء تصویب قانون اساسی، لقب« بابای ملت » وگرفتن امتیاز معاش بلند دالری بخود وخانواده اش بود که در قانون اساسی نیز مسجل گردانیده شد.

      شرکت کننده گان لویه جرگهء مصوب قانون اساسی،که لقب اعزازی« بابای ملت » را به محمد ظاهر دادند،آیا گاهی از مردم هزاره وازبک ، بلوچ وترکمن وایماق ودیگر اقلیت های قومی که در تمام چهل سال سلطنت او،حتی یک جنرال از این اقوام در سیستم نظامی او نبود،پرسیده بودند که اورا بحیث( بابای) خود می پذیرند، یا نه؟ این نماینده گان غیر مردمی، چه حق داشتند که این یکی را ( بابا ) بسازند وآن دیگر را ( قهرمان ملی) به مردم بقبولا نند؟

     در این سه روز عزا داری بابای ملت،ماهیت تلویزیون سرکاری آریانا هم کاملا روشن شده است.وپیوسته چهره زلمی خلیلزاد را که بی ثباتی امروزی کشور ما،نتیجه سیاست ناکام وی بود به مردم نشان میدهد و بسیار هوا داران و نمک خوران دور دستر خوان شاه سابق، در تلویزیون دعوت میشوند واز اوصاف جلیل وافعال جمیل ان با بای ملت سخن میگویند.از جمله آقای خلیلزاد که پس از انهمه جفا ها در حق با بای خود، از خاطرات خود سخن میگوید.و ذکر خیرآن مرد وطنخواه ودمو کرات! را در ذهن ما زنده میکند.ودوکتور رهین وجناب سید اسحاق گیلانی که هنوزهم ریزه خوار دستر خوان ایشان هستند.آقای دوکتور مخدوم رهین گفتند که شاه، مرد آزادیخواه،کم توقع ودرویش !بود.اما نگفت پول جایداد هایی را که به جناب سیاف فروخت، بکجا مصرف می کنند؟ کدام درویش خدا،در این کهن سالی، اینهمه حریص وزر اندوز بوده است؟ وگفت که در منطقه وجنوب آسیا یک شخصیت سیاسی وشاه استثنایی! بود.وآرزوی جمهوری شدن نظام را داشت وافزود که اعلیحضرت آدم بی علاقه به سلطنت بوند! اما در منطقه ازنقش اندیرا گاندی درهند، از ذوالفقار علی بهو تو در پاکستان،از شیخ مجیب الرحمن در بنگلا دیش ،از محمد رضا شاه پهلوی در ایران وشرف رشیدوف در ازبکستان وامام علی رحمانوف درتاجکستان که ملتهای خود را به سر فرازی رسانیده اند،و چهره های درخشان سیاسی همین دهه های پسین قرن بیستم میباشند، ذکر خیری نکرد.وقطعا نقش آنها را نادیده گرفت.راستی از همین بیعلاقگی اعلیحضرت به سلطنت بود که با دبدبه وطنطنه با وزیر خارجه ایتالیا و حامد کرزی، وگارد امنیتی بکابل آمدند.اما دریغ که ایام، بکامش نکرد.!!

    جناب سید اسحاق گیلانی، از کار کرد های بابای ملت در زمان زمامداری اش یک حقیقت دیگر را نیز نا آگانه اعتراف کرد وآن اینکه گفت: اعلیحضرت به مردم، خدمت زیاد کرده است.از جمله به کوچی ها یعنی کوچی هارا بجا هایی آورد ه مسکن گزین کرد که مردمش بی واسطه ومظلوم بودند یعنی قدرت دفاع کردن ازحق خود را نداشتند یعنی هزاره ها کوچانیده شدند واملاک وعلفچر های شان به کوچی ها داده شد.سیمای چهل سال سلطنت محمد ظاهرشاه را میتوان درجلد دوم تاریخ میرغلام محمد غبار بروشنی مشاهده کرد.وتمثیل دموکراسی دهسال اخر شاهی اورا که دههء دموکراسی اش میدانند،از انتخابات دوره های دوازدهم وسیزدهم شورای ملی قیاس کرد که چگونه روشنفکران وشخصیت های ملی به غل وزنجیر کشیده شدند.و بجای انها،فیودال های متنفذ،و ارباب های وابسته به سلطنت،پارلمان را پر کردند.قادر بهیار در خان آباد، بشیر بغلانی در بغلان، دستگیر پنجشیری وهادی کریم در ولایت پروان،چند نمونه ای از آن قربانیهای دموکراسی! داده شده به ملت بودند.بحا ل ملتی باید گریست که چهل سال تمام« عمر دی دیرشه پاچا» گفتند وسودی نبردند.من،ضمن آنکه به روح آن بزرگمرد تاریخ معاصر افغان اتحاف دعا میکنم،وبرای باز مانده  گانش تسلیت میگویم،از زعما ورهبران مردم افغانستان میخواهم با مردم خود زنده گی کنند.وبا افتخار زنده گی کنند.

_____( هالند 26 جولای 2007 )

 


بالا
 
بازگشت