انجنیر سخی ارزگانی

 

ایجاد همبستگی تورکتباران در جهت

شکل گیری بستر وحدت ملی در افغانستان

 

پشتون و بلوچ و خلق ترکمان وطن    تاجیک و هزاره گان جوشان وطن

شـــادم کـــه برویش نو آغــاز کنــد    غمــــها برود از دل و دامــان وطن

فروغ هستی

کشور باستانی ما با تمام فرود و فراز تاریخ خود عشایر، طوایف، قبایل، اقوام، نژادها و مردمان زیادی را با تنوع سنت ها، رسومات و فرهنگ های شان در دل این خاک مقدس جاه داده، پرورانیده و آنها را هویت بخشیده و دوران های بس ارزشمند و پر افتخار را نیز پشت سر نموده که  برگه های گوناگون از تاریخ واقعی عالم بشریت از آن گواهی می دهند. در این محدوده کوچک تنها در ارتباط عنوان گزیده خویش به صورت شتاب زده صرفا مکثی در مورد تورکتباران افغانستان نموده و آنان را در ارتباط ایجاد و بستر سازی وحدت ملی با سایر اتنیک ها و اقوام دوست داشتنی کشور عزیز خویش به کند و کاو هرچند اندک هم است، می گیرم.

 

معرفی مختصر تورکتباران:

در این زمینه نگاه گذرا در قسمت تورکتباران می باشد که جایگاه حقوقی، ملی، نژادی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و... آنان باييست در جوار سایر نژادها و اقوام کشور به صورت مساویانه، عادلانه و دموکراتیک مد نظر و عمل در تمام ابعاد اجتماعی گرفته شود.

این مدرک معتبر تاریخی در مورد معرفی مختصر تورکتباران چنین نگاه دارد:

« ترکان در زمان های دور در مناطق وسیعی از غرب مغولستان و شمال غرب چین و کاشغرستان گرفته تا جنوب سایبریا گسترده بودند، و اراضی میان جیحون و سیحون و حوزه بالخاش تمام در اختیار آنان بود. و ابتدا زندگی چادر نشینی داشته به گله داری می پرداختند اما بتدریج به کشت و زرع عادت کردند و به زندگی ده نشینی و بعدا شهر نشینی آشنا شدند. آنان دارای صنعت فلزکاری و نساجی و باقی صنایع دستی بودند، رسم الخط سریانی را در الفبای ترکی قبول نموده بودند و ترکان « اویغور» نسبت به سایر قبایل ترک بسیار پیشرفته بودند....

ترکان در قرن ششم میلادی امپراطور وسیعی بوجود آوردند که از غرب مغلولستان تا « ارال» وسعت داشت. مؤسس آن شخص مقتدری بنام « تومنه خان» بود که در سال 525 میلادی از دنیا رفت و قلمرو پهناورش میان پسر و برادرش تقسیم شد. حصص شرقی آن که شامل « منگولیا» وغیره می شد به پسرش که «موگان خان» نام داشت تعلق گرفت. و قسمت غربی که شامل کاشغرستان و حوزه سیحون و ارال و شمال شرق افغانستان می گردید به برادر تومنه که «ایستامی یبغو» نام داشت تعلق گرفت. ترک ها اندکی قبل تر از این تاریخ بنای مهاجرت را گذاشته بسوی غرب و جنوب غربی پیش آمدند، از جمله مناطق شمال و شمال شرقی تا مرکز افغانستان را بتصرف درآوردند. ...

ترکان در سراسر تخارستان مستقر شده و چندین امارت کوچک تشکیل دادند که مجموع امارت های  ترکان تخار تا 30 امارت می رسید، اما همه آنها از خان بزرگ که مرکز امارتش در قندوز بود اطاعت داشتند....

ترکان را قبایل بی شمار است و اگر کسی بخواهد، تمام اقوام ترک را بداند هرگز میسر نخواهد شد. سپس خود وی تا 64 قبیله بزرگ ترک را نام می برد....

( 1)

 آقای پروفیسر عنایت الله شهرانی در مورد قدامت تاريخی تورک ها چنین می نویسد:

خيلي دلچسپ است كه آقاي يزداني از زبان پروفيسور همام ميآورد:«محققان درين امر كه هيونگ نو و هونها همانها هستند كه بعدها بنام مغول شناخته شدند و تركان و تاتاران هم ازين مردم ريشه گرفته اند ترديدي نيست» ( ص 165 ) . در حاليكه ما در اوراق هذا ثابت ساختيم كه ريشه و كنده تورك و بعدآ به تاتار و مغول و ديگر شعبات منقسم ميگردند و در همه كتب معتبر تورك پيش از مغول بمانند اكبرنامه وغيره آورده شده است.» ( 2)

آقای شهرانی از جمله تورکتباران تنها در مورد تورك هزاره چنین ابراز نظر می نماید:

«درقسمت معرفي تورك ها گفته شد كه تورك هاي هزاره بمانند اقوام ديگر تورك از اولاده يافث بن نوح عليه السلام ميباشد.

درسطور ديگر اين مقاله آورديم كه سابقه داري مردمان تورك هزاره در افغانستان يك خط درشت و تاريخ معين ندارد ، ولي بي ترديد ميتوان گفت كه مردمان تورك هاي هزاره بيش از هزار سال قبل از ميلاد در افغانستان زيست داشتند و آسانترين و ساده ترين دليل ما حكومت داري بني اعمام شان كوشاني ها در افغانستان ميباشد كه در قبل از ميلاد آنها در كابلستان و زابلستان و مركز غزني و بعدها تا مناطق دور نيم قاره هند حكم راندند. و از روي مطالعات غلجائي ها “خلجي ها” و تاريخ تورك هاي هزاره چنان پيداست كه غزني يكي از قديمي ترين مركز تورك ها در كنار بلخ بامي بوده است.

در مقاله “كابل در پرده هاي تاريخ” به تحقيق اين نگارنده چنين آمده است كه در قديم ها پيش از ميلاد مسيح فرزندان يكي از خوانين و رئيس قبيله تورك هاي توكيو در كاشغرستان و ساحه ختن و ياركند “ياركنت “ و اورومچي بنام آچيل خان بعد از شكست در مقابل ژوان - ژوان ها جانب تخارستان ميآيد؛ ولي ناگهان در راه بدار بقآ مي شتابد و دو پسر و يك دختر او بنامهاي قابول خان، جابول خان و غزنه جان ( دخترش ) در سرزمين هاي كابل و زابل و غزني آمده صاحبان آن ولايت ها ميگردند و از آنست كه كابل و زابل و غزني بنامهايشان نامگذاري شده است. اما يك تعداد محققين مغرض و متعصب غزني را بمعني هاي گوناگون تعبير مينمايند تا ازين تحريف ها سوً استفاده هاي سياسي نمايند . در حاليكه غزني از كلمه “غز” گرفته شده و كلمه ايست كه به لفظ توركي نسبت داده ميشود ، و غزنه دختر آچيل خان افسانوي است ، گفتيم و پيشتر هم ذكر رفت كه يگانه دو ولايتي كه به پسوند نسبتي “چي” مطابقت داشته و استعمال ميگردد همانا ولايت غزني و باميان است كه باشندگان شانرا بنام غزنيچي و باميانچي ميگويند . درقسمت باميان و نسبتي “چي” به كتاب پژوهشي در تاريخ هزاره ها مراجعه شود .

نسبت دادن مردمان تورك هزاره به توركي بودن شان صدها دليل ديگر موجود است كه تورك بودن آنها را بمانند آفتاب روشن ميسازد. مثلآ در خصوص قبايل و فرقه هزاره ها اين نامها را داريم : تاتار ، خلج ، خلخ ، قرلوق ( در اصطلاح مردم هزاره و تورك هاي توركستان افغانستان ) قللغ ، توركمن ، چوگل “چگل” ، نايمان وغيره كه همه را در ميان هزاره ها ميتوان يافت و به عين تلفظ و شكل در ميان توركان رايج ميباشد.» ( 3)

قرار پژوهش های مؤرخین، جامعه شناسان، آثار باقی مانده تاریخی و ... میراث های فرهنگی اند که هزاره ها هرگز از بازماندگان لشک چنگیز خان نبوده و سوابق تاریخی آن حد اقل به 334 قبل از میلاد مسیح می رسد. و همچنان با شواهد و داشته های مستند تاریخی به اثبات می رسد که هزاره ها بخش بس مهم از تورکتباران جهان بشریت می باشند. زیرا نه تنها ساختار فزیکی هزاره ها کاملا با تورکتباران همخوانی قطعی دارند، بل از گویش زبان دری هزارگی مردم هزارستان نیز با صراحت تمام به اثبات می رسد که لغات، نام ها، اصطلاحات و واژه های بی شماری در آن نهفته اند که دلالت به «تورک بودن» هزاره ها می نمایند. اگر هزاره ها اصلا تورکتبار نباشند؛ پس واژه ها، کلمات، نام ها و رسومات مروجه در فرهنگ و مناسبات اجتماعی جامعه از کجا در آن دخیل شده اند. و دیگر اینکه کاوشگران، علما، محققین و انسان شناسان داخلی و خارجی که بی طرف هستند از تورک بودن هزاره ها هیچگاه اغماض نکرده اند. و فقط یک عده شیادان، توطئه گران، تاریخ سازن تقلبی و آنانی که نان را به نرخ روز می خرند و اهداف شوم شخصی دارند، هویت تورکتباری مردم هزارستان خیره سرانه نفی و نقض می نمایند و چنین کسان با منطق انسان و انسانیت، بصیرت، عقلانیت و خرد عصر همیشه «معاف» می باشند. یکی از اهداف چنین اشخاص اولا تفرقه اندازی «میان تمام تورکتباران» کشور بوده و در ثانی مقصد آنها «ترویج بیشتر بی اتفاقی» اتنیکی، مذهبی، قومی، نژادی، قبیلوی، منطقوی و... در بین تمام تودها های تحت ستم و مردمان عزتمند و شریف افغانستان عزیز به نفع خود و حامیان خارجی خویش می باشند.

از آن جائیکه اجداد تورکتباران کنونی هزاران سال قبل بنا بر مهاجرت های کبرا و صغرا از مناطق اصلی خودها با عوامل و انگیزه های گوناگون به هر طرف پراگنده شدند؛ یک بخشی از آنها که عبارت از: تورک هزاره، تورک اوزبیک، تورک تورکمن، تورک قزلباش، تورک بیات، تورک تاتار، تورک ایماق، تورک مغل، تورک تایمنی، تورک قزاق، تورک قرغز و...هستند که همه آنها از تورکتباران اصیل می باشند. اما اینکه بنا بر عوامل جبرهای بی پایان سیاسی حاکمیت تک تباری، تک قبیلوی، تک خاندانی و تک فردی در فراخنای سه صد سال سیه اخیر بوده نه تنها اینها از ریشه و هویت اصلی خویش محروم شدند، بل خیلی از آنها  هویت خودها را در زیر نام تاجیک، بلوچ وغیره از جبر زمانه پنهان می نمودند که در تذکیره نفوس تا کنون به نام دیگران ثبت می باشند. اگر یک آمارگیری دقیق در کشور به عمل آید، صدها هزار از مردم هزاره را خواهیم یافت که از ظلم حکام و سیستم های سیاسی مستبدانه کشور خودها را به نام تاجیک وغیره ثبت نام کردند و از هویت تورک هزارگی خویش انکار کردند. از همین نکته نیز به خوبی درک می گردد که نه تنها هزاره بودن در جامعه افغانستان «ننگ» بود، بلکه «تورک بودن هزاره» هرگز به زبان آورده شده نمی توانیست. اگر احیانا یک فرد از هزاره ادعای تورکتباری می نمود؛ آنگاه حکام زمان در قدم نخست این فرد هزاره توسط خود مردم هزاره مثله و پارچه می نمودند. در مرحله دوم زمامداران سیاسی دولت این فرد هزاره را ذریعه سایر تورکتباران «زنده» پوست می کردند.  آیا این چنین هویت زدایی مغایر اصل کرامت انسانی، ارزش های اسلامی، مدنی، وجدانی و عقلانی جهان بشریت  نبوده و نمی باشند؟

پس از شواهد مستند روی دادها، آبادات تاریخی، سنگ های نبشته وغیره به اثبات می رسند که هزاره ها یکی از اقوام بزرگ تورکتباران افغانستان می باشند که بر اساس کاوشهای محققین بی طرف داخلی و خارجی آمار نفوس آنها بین چهار ونیم تا پنچ میلیون جمعیت دارند که اکثرا در قلب افغانستان به حالت فقر، بیسوادی و... عدم توجه حکام کشور به سرمی برند. لذا، در باور این سطر در تورک بودن هزاره ها هیچ جای تردید باقی نمی ماند و هزاره ها تورک می باشند.

افزون برآن باید با صراحت تمام گفت که هزاره بودن، تورکتبار بودن، آریایی بودن، پشتون بودن و سایر اقوام کشور ما نه یک «افتخار خاص» نمی باشد و همچنان نه سایر نژادها، اقوام، اتنیک های سایر کشورهای جهان خدای نخواسته بد و باعث ننگ می باشد. بلکه از همه بیشتر اصلا «انسان و انسانیت» و «آرمان های والای انسانیت» در رأس همه مسایل افغانستان و عالم بشریت قرار دارد که باعث «افختار خاص» تک تک افراد بشر می باشد. اینست منطق مردم کشور ما به خصوص خواست و آرمان تورکتباران افغانستان که در بالا بدان اشاره شد که فقط «تحقق آرمان والای» انسان و انسانیت در محور قلب و ذهن ما وجود دارد که باید تدریجا خلق و نهادینه گردد.

 

عمده ترین اقوام و مناطق تورکتباران در افغانستان و جهان:

آقای داکتر همت فاریابی کارشناس حقوق، نویسنده و پژوهشگر کشور ما در مورد تورکتباران می نویسد:

« به باور تاريخ ، اركيولوژي و باستانشناسي، پيشينه تاريخي تورك ها به هزاران سال قبل از ميلاد مسيح گزارش داده ميشود. آسياي مركزي بشمول بلخ باستان ، توركستان چيني و آسياي صغير كه وطن اصلي تورك ها بشمار ميرود. گسترش اقوام مختلف تورك در آسيا و اروپا از همين نقاط آغاز گرديده و براي امروز تورکان دنيا در وسعتي از سيبيريا تا حوزه بالکان عمدتاً در کشورهاي قزاقستان، ازبکستان، قرقيزستان، ترکمنستان، روسيه، مغلستان، چين، جمهوري آذربايجان، افغانستان، ايران، ترکيه، قبرس، عراق و در برخي کشورهاي ديگر پراکنده زندگي كرده و به شاخه هاي متعدد توركي منقسم شده اند كه با لهجه هاي مختلف توركي و بعضآ به زبانهاي عارضي صحبت نموده و بنام هاي قومي ذيل معروف اند كه بارزترين آنها به ترتيب الفبا يادآوري ميگردد:

يك - اوزبيگ - عمدتآ متوطن در اوزبيكستان - افغانستان بوده و زبان ايشان توركي اوزبيگي «چُغتايي » ميباشد.

دو - آذري - عمدتآ متوطن در جمهوري آذربايجان ، ايران و قسمآ عراق بوده و زبان آنها توركي آذري قلمداد شده است .

سه - اويغور - عمدتآ متوطن در جمهوري خلق چين بوده و زبان شان توركي اويغوري ميباشد.

چهار- ايماق - « اين كلمه مُغلي در اصل اويماق به معني قوم است » عمدتآ متوطن در افغانستان بوده و زبان آنها دري (( و ساكنين ايماق ولايات اوزبيگ نشين زبان اوزبيگي)) ميباشد. كاتب هزاره در صفحه ??? كتاب خود بنام « نژادنامه افغاني » درباره قوم ايماق چنين مينويسد “ اويماق كه به اصطلاح تاتار و مغل قوم و يا حصه جمعيت متحدالاصل اند كه در افغانستان چهار فرقه چون تايمني ، هزاره ، تيموري و زَوري موجود است كه بنام چهار ايماق ياد ميشوند “.

پنج - اسيت - اسيت شمالي و اسيت جنوبي مربوط بخش قفقازي روسيه فدراتيف بوده و زبان ايشان اسيتي ميباشد.

شش - ازره « هزاره » - عمدتآ متوطن در افغانستان، پاكستان، ايران و عراق بوده و زبان ايشان هزاره گي ميباشد. هزاره گي عبارت از لهجه خاص زبان دري است كه از بيست تا بيست و پنج درصد آنرا اصطلاحات توركي مُغلي و توركي چُغتايي تشكيل ميدهد. هزاره كه در گويش اصلي خود مردم “ ازره “ است، براي اسم مكان نيز كاربرد دارد. مثلآ گفته ميشود “ من از ازره آمدم “ يعني كه من از جاي زندگي هزاره ها آمدم .

هفت - باشقر - عمدتآ متوطن در جمهوري خودمختار باشقرتستان (( روسيه فدراتيف )) بوده و زبان ايشان توركي باشقري ميباشد.

هشت - بيات - متوطن بشكل پراگنده در افغانستان و كشور هاي همجوار بوده و زبان اكثريت و يا رسمي كشور هاي ساكن را پذيرفتند .

نه - تايمني - كه بشكل پراكنده در افغانستان زندگي ميكنند ، و زبان آنها دري ميباشد. لغت تايمني را بعضي ها به معني سوار به « تاي » ترجمه ميكنند. تاي به زبان توركي معني چوچه اسپ را ميدهد و « مِنماق» سوار شدن صيغه مصدر و “ مِن “ صيغه امر سوار شو معني دارد.

ده - توركمن - عمدتآ متوطن در توركمنستان ، افغانستان ، ايران ، عراق بوده و به زبان توركي توركمني صحبت ميكنند.

يازده - تورك عثماني - عمدتآ متوطن در توركيه و به زبان توركي عثماني گپ ميزنند.

دوازده - تورك قبرس - عمدتآ متوطن در قبرس بوده و زبان ايشان توركي عثماني ميباشد.

سيزده - تاتار - عمدتآ متوطن در جمهوري خودمختار تاتارستان (( روسيه فدراتيف )) و قسمآ در افغانستان بوده و زبان آنها توركي تاتاري ميباشد.

چهارده - داغستاني - عمدتآ متوطن در جمهوري خودمختار داغستان (( روسيه فدراتيف )) بوده و زبان آنها توركي داغستاني ميباشد.

پانزده - چيچن - متوطن عمدتآ در جمهوري خودمختار چيچن (( روسيه فدراتيف )) بوده و زبان ايشان چيچني است.

شانزده - اينگوش - عمدتآ متوطن در جمهوري خودمختار اينگوشي (( روسيه فدراتيف )) بوده و زبان شان اينگوشي ميباشد.

هفده - قزاق - عمدتآ متوطن در جمهوري قزاقستان و قسمآ در شمال افغانستان بوده و زبان ايشان توركي قزاقي ميباشد.

هژده - قرغز - عمدتآ متوطن در جمهوري قرغزستان بوده و زبان آنها توركي قرغزي ميباشد.

نزده - قزلباش - عمدتآ متوطن در افغانستان و ايران بوده و زبان آنها دري - فارسي ميباشد.

بيست - مُغل - عمدتآ متوطن در جمهوري مغلستان و قسمآ در چين بوده ، زبان آنها توركي اويغوري ميباشد. ولي بنابر عوامل متعدد تاريخي - فرهنگي نسبت به ديگر لهجات زبان توركي به ثقلت گراييده و مفاهمه را با ديگر اقوام تورك تبار مشكل كرده است . مثلآ « ينگي ييل » و يا« يني ييل » در زبان توركي سال نو را گويند؛ ولي در مُغلي « جَن شيل » ميگويند . « دومبره » دنبوره ، در زبان مُغلي « دامبر» گفته ميشود ، « تيمر » آهن ، در زبان مُغلي « تومور » گويند و قس علي هذا.» ( 4)

 

دولت های تورکتباران در پر تو تاریخ:

آقای یزدانی که مورخ و پژوهشگر شهیر کشور ما است، در مورد زمامداری تاريخی بيش از دو هزار ساله تورکتباران چنین می نگارد:

« ترکان در مصر، شمال افریفا، آسیای صغیر، ایران، عراق، افغانستان، هند و... حکومت های بزرگ و نیرومندی تشکیل دادند که مجموع آنها تا 40 سلسله بزرگ و کوچک می رسد.» ( 5) آقای دکتر همت فاریابی حقوق دان، نویسنده و کاوشگر کشور ما در این زمینه حاکمیت های تورکتباران را اینگونه شرح می دهد:

« دولتها و امپراتوريهاي با عظمت توركها از جمله قاراخانليان، اتابكان، كوشانيان، يفتليان، غزنويان، سلجوقيان، تيموريان، بابريان، تاتار- مُغليان، خوارزمشاهيان، صفويان، افشاريان، عثمانيان و… ميباشد.» ( 6)

آیا چه عوامل سبب گردید که عظمت پرافتخار اعصار گوناگون و حاکمیت های طلایی تورکتباران توسط استبدادیان زمان و جهل پرستان منطقه و جهان به نفاق كشانيده شده و يك پیکره بزرگ، ايل و ولس تورك را به اوزبيك، تركمن، قزاق، هزاره، قرغز، ايماق، آذر، تاتار، باشقر، قزلباش، بيات چيچن، اينگوش، اويغور وغيره تقسيم نموده و نفاق افگنی در بين آنها كمر بستند و نتيجه آن منجر به ايجاد تقريبآ ده ها دولت توركی در آسيا و اروپا گرديد و بعد از آن در امتداد این سه قرن متأخیر سلسلتا از خرد تا بزرگ تورکتباران کشور ما در افغانستان با هردم شهدی، بی سرنوشتی، کوچاندن اجباری، اسارت، کنیزی، بردگی، فقر، حق کشی، قتل های دسته جمعی  تا عصر قرون وسطایی امارت اسلامی طالبان (2001 میلادی) گرفتار ماندند؟ تاریخ و عالم بشریت چرا سکوت اختیار نموده و در زمینه از داوری بی طرفانه و منصفانه کار نمی گیرند؟

آیا باز نگری تاریخ و شناخت اساسی انگیزه های چنین سیه روزی ها، نفرت ها، آوارگی ها، حق کشی ها، بردگی ها، تصفیه های اتنیکی، قتل عام های قومی و... تک تک اقوام زیر ستم و طبقات استثمارشده کشور ما واجب نیست تا اینگونه فجایع ملی بار دیگر در حال و آینده تکرار نگردند؟ آیا واجب نیست که دولت کنون افغانستان آن ظلم های را که دولت های خودکامه و شؤنیست بالای کل مردم کشور و به خصوص بالای تورکتباران افغانستان و از آنهم خاص تر بالای مردم هزاره انجام داده اند؛ عذرخواهی نموده و قاتلین آنها را محکوم نمایند و جبران خساره بدهند؟

 

عبرت گیری از تاریخ به خاطر سازندگی جامعه مدنی، وحدت ملی و دموکراتیک:

عبرت آفات دهر از خواب بیدار نکرد      بی خبر در سایهء این کهنه دیواری هنوز

با گواهی تاریخ، تمام اقوام تورکتبار افغانستان دارای یک پشتوانه و گذشته های پرعظمت، متمدن و با افتخار فرازمند بوده که نباید از آن اغماض نمود. اینکه تورکتباران در بستر بحران های زمانه به سراشیب سیه ترین روزگار درافتید؛ و هر بدنه بزرگ و هر اتنیک و قوم تورکتبار کشور ما مورد چنان بی عدالتی ها، بیدادگری ها، حق تلفی ها، چپاول ها، اسارت ها، بردگی ها، کله منارها، نسل کشی و نابودی تا سقوط امارت اسلامی طالبان تمدن ستیز قرار گرفتند که تاریخ کشور ما خوب به حافظه دارد.

در هر مقطع از صفحات مخوف و تاریخ خونبار افغانستان که هر یکی از پیکره های بزرگ تورکتباران کشور ما که مورد بی حرمتی، تعصب نژادی، تظلم، حق کشی، تاراج، کوچاندن اجباری، سینه بریدن ها، تیل داغ ها، اعدام ها، سربریدن ها، قتل های دسته جمعی و... توسط زمامداران وقت و حتا از سوی ایلجاری های قبیلوی شان نیز قرار گرفتند؛ دردا که متباقی تورکتباران كشور كه خود نيز زير چكمه های آهنين استبداد قرار داشتند، در موقعیتی نبودند که به پاس همبستگی انسانی، اسلامی، ملی، تباری، وجدانی و سرنوشت مشترک شان از آن قوم تورکتبار که در زیر «ساطور» قصابی دولت های جابر وقت و قبایل مهاجم آنها قرار داشتند، دفاع می نمودند.

 اگر عوامل عمده بیدادگری، غارت، خون ریزی، حاشیه نشینی و اسارت تورکتباران که همانا حاکمیت های برتریخواه، ظلمتگرا، قبیله گرا در کشور بوده و می باشند؛ با تمام جو تار و نامناسب مسلط در کشور، آیا تورکتباران اسارت پذیر بودند و یا به «خواب غفلت» فرو رفته اند؟ آیا تا کنون تمام تورکتباران کشور ما از فراز و نشیب تاریخ و به خصوص از تاریخ 250 سال اخیر کشور چه «عبرت» را به نفع سازندگی جامعه مدنی و تحقق وحدت ملی و دموکراسی گرفته اند؟ آیا این کلام شاعر به صورت کل در قسمت تمام نژادها و اقوام وطن و به خصوص در مورد تورکتباران کشور ما مصداق عینی ندارد؟

عبرت آفات دهر از خواب بیدار نکرد     بی خبر در سایهء این کهنه دیواری هنوز

اگر تورکتباران کشور ما در این شرایط خاص با شناخت دقیق خویش از اوضاع حاکم در افغانستان و جهان به صورت مسؤلانه، آگاهانه و خردمندانه در جهت همبستگی انسانی، ملی، اسلامی، تباری و سرنوشت خودها با سایر اقوام نجیب ساکن و تابع در این سرزمین مشترک از خود تحرک تابان و جهش سرنوشت ساز را نشان ندهند؛ ثابت می گردد که هنوز از خواب غفلت بیدار نگردیده اند.

 آیا این کافی است که صرفا از مظلومیت ها، محکومیت ها، اسارت، حق کشی ها، بردگی، کله منارها، قتل ها و خون های ریخته شده ای خویش شکایت نماییم و آه و ناله را سر بدهیم؛ و با درک و شناخت اساسی و علمی از تاریخ، گذشته ها و حال به فکر «سازندگی» خویش در همآهنگی با سایر نژادها و اقوم کشور خود در اوضاع کنونی نگردیم؟

یک تورکتبار که در طول زندگی آب در شکمش گرم نبوده و حتا صاحب یک پشک لنگ هم نبوده که موش های کلبه غریبانه اش را می گرفت؛ و اکنون این تورکتبار در کشورهای صنعتی و پیشرفته زیست می نماید و از امتیازات چنین کشورها به راحت استفاده می کند؛ آیا وجدان انسانی، اسلامی، ملی، تباری و کشوریش حکم می نماید که در قبال سرزمین مثله شده، مردم ماتم زده، گدایان خیابانی، یتیمان بی وارث و گرسنه، زنان بی بضاعت بیوده و اولاد دار و... جنایات تروریزم طالبی بی تفاوت باشد؟

از این کلام سعدی خوب می دانیم که چه رمز را بیان می دارد:

تن آسوده چه داند که دل خسته چه باشد؟     من گرفتار کمندم، توچه دانی که سواری؟

یک تورکتبار که در داخل و یا خارج بنا به هر علل که صاحب پول، حیات مرفع و تجارت شده است؛ آیا وجدان انسانی، ملی، اسلامی و تباری اش ایجاب می نمانید که به داد مستضعفان، بینوایان، سالمندان بی وارث، یتیمان بی کس و... به قدر توان خویش رسیدگی لازم نکند و در قبال مسایل سیاسی و سرنوشت اجتماعی کشورش و انسان کشی های که توسط طالبان و القاعده در کشور صورت می گیرند، بی اعتنا باشد و فقط  زراندوزی نماید؟

سعدی پیامش را اینگونه به مخاطبین می رساند:

تو کجا نالی ازین خار که در پای منست؟    یا چه غم داری ازین درد که بر جان تو نیست؟

بر روی فرزندان تورکتباران طی این دوصد و پنجاه سال اخیر دروازه های تعلیم، آموزش، تحصیل و نظایر آن کامل بسته بودند؛ و در این اواخر که تعداد محدود و انگشت شمار از آنها باسواد، تکنوکرات، نگارشگر، دیوان سالار، قلم بدست، نگرشگر، روشن ضمیر و... شده اند؛ آیا میوه ای این تعلیم را چگونه در خدمت کل مردم کشور و خاصتا در اختیار نیازمند ترین تورکتباران افغانستان قرار داده اند؟ آیا قلم ها، قدم ها و اندیشه های تورکتباران روشنفکر، دانشمند، کاوشگر، متفکر، چیز فهم و... سخندان تا چه حد در جهت حد اقل زدود جهل و یا کاهش بیسوادی در جامعه بکار گرفته شده اند؟ آیا عملا مسولیت های انسانی، ملی، علمی، مدنی، اجتماعی روشنفکران و نخبگان تورکتباران کشور ما در جهت ایجاد «پایه های» وحدت ملی، دولت سازی و ملت سازی برای یک افغانستان تجزیه ناپذیر و تأسیس یک کشور دموکراتیک فدرالی و سیستم پارلمانی چه هستند؛ و چرا از خود تحرک لازم و برازندگی مؤثر انسانی، ملی، وجدانی و روشنگرانه را در قبال مصالح ملی و منافع کشور تبارز نمی دهند؟

سخندان و عارف عصر سعدی چنین گوید:

جهان نماند و اقبال روزگار توب باد     که نام نیک تو باقیست تا جهان ماند

سعدی در جای دیگر باز هم کلامش را این چنین ادامه می دهد:

نام نیکو طلب و عاقبت نیک اندیش     این دو بنیاد همی ماند و دیگر مهدود

آیا به جز از خدمت به خلق الله، کدام نعمتی بهتر از آن وجود خواهد داشت؟

یک تورکتبار که در طول این سه قرن که در پایین ترین و دورترین حایشه جامعه قرار داشتند و حتا به عنوان خاکروب یک وزارت هم جای نداشت. اکنون حد اقل یک چند تنی از تورکتباران که به نام مشارکت ملی و  یا سهم حقوق قومی خویش در دولت جمهوری اسلامی به کرسی ها تکیه زده اند؛ آیا تا حال برای کل خلق های این کشور و به خصوص برای تورکتباران چه خدمات قانونی، حقوقی، مدنی، اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و... را انجام داده اند، لطفا برای مردمش حساب بدهند؟ وقتی که این تورکتباران به نام اقوام خویش کرسی های سیاسی را در اختیار دارند؛ آیا آنها تا حال ممثل اراده، خواست و آرمان های حقوقی برحق مردم و اقوام شان در دولت و جامعه هستند؟

آیا این چند کرسی های نمایشی و مؤقتی کدام درد روستایان فقیر، مریضان بی درمان، بیوه زنان بی سرپرست، یتیمان بی والدین، جوانان بیکار، سالمندان بی وارث، دهاقین بی بضاعت، ریسمان بدوشان هردم شهید و... مردم را مداوا خواهند نمود؟

با این توصیه سعدی که گوید:

ای که دستــت میرسد، کاری بکن     پیش از آن کز تو نیـــاید هیچ کاری

آیا طبقات ستمکش، توده های تحت ظلم در پایین ترین نردبان جامعه و برخی از زمامداران تورکتباران در قدرت تا چه وقت به نفع همبستگی مذهبی، نژادی، ملی، فرهنگی، سیاسی، منطقوی، زبانی و... به کار و پیکار خسته ناپذیر کمر همت را نمی بندد و دین انسانی، وجدانی و ملی را با سایر اقوام و مردمان کشور در خدمت تمام توده های زیر ستم افغانستان بدون هرگونه تبعیض نژادی، قومی، قبیلوی، مذهبی، زبانی، سمتی و... انجام نمی دهند؟

اگر تورکتباران و به خصوص نخبگان و زمامداران آنها از تاریخ گذشته و حال عبرت آموزنده و عالمانه را نگرفته باشند و در جهت تعیین سرنوشت مستقل ملی و دموکراتیک تمام مردمان کشور با سایر علم برداران صادق دموکراسی در کشور مبارزه نکنند؛ در پیشگاه انسانیت، خدا، تاریخ، وجدان مردم و کشور شان به صورت دایم محکوم  و سرافگنده خواهند بود.

 

ایجاد همبستگی تورکتباران:

حافظ شیرازی چه کلام زیبا و غبر انگیزی دارد:

درخت دوســتی بنشـــان که کام دل ببـار آرد     نهــال دشمنی برکن که رنــج بی شمــار آرد

دم صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما     بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

بنابر جو تعصب انگیز، ناگوار و سلطه های مداوم حاکمیت های میراثی قبیله گرای تک قومی و تنگ اندیش در این حیطه کثیرالاقوام، کثیرالنژاد و کثیرالفرهنگ بوده که نه تنها مجال تبارز حقوق طبیعی، خود باوری، خودشناسی، خود سازی، بالندگی و... اقوام ساکن و تابع در افغانستان میسر نگردیده اند، بل «زدودن» هویت های اتنیکی، مذهبی، قومی، سمتی، فرهنگی، اقتصادی، هنری، تاریخی و... اقوام زیر ستم و اسارت و به خصوص تورکتباران کشور ما در « رأس» دستور کارکردهای شؤنیستی و جلادانه حکام، دولت ها، طبقات ستمگر و دست نشاندگان اجانب قرار داشتند که این عامل هم به نوبه خود «زیربنای» بحران هویت ملی کشور را نیز خلق نموده اند. آیا در قدم نخست تمام تورکتباران کشور بر مبنای خرد و آگاهی سیاسی- اجتماعی نیاز اساسی زمان به خود سازی، هبستگی و وحدت تباری در میان خودها ضرورت ندارند؟ اگر به طور همه جانبه میان تورکتباران مطابق حکم نیازمندی زمان، نخبه های بنیادی وحدت خردمندانه و همبستگی لازم صورت گیرند؛ آیا این کانون وحدت تورکتباران آنگاه برای همبستگی ملی و وحدت ملی با سایر نژادها و اقوام کشور مؤثر نخواهد بود؟

این را از نگاه علمی، منطقی و عقلانی باید بپذیریم که تورکتباران کشور ما از یک طرف با یک دیگرخویش دارای کتاب مشترک، دین مشترک، قبله مشترک، پیغمبر مشترک، سرزمین مشترک، منافع مشترک، اقتصاد مشترک، خواسته های مشترک، فرهنگ مشترک و آرمان های مشترک بوده و می باشند؛ و همچنان از سوی هم با سایر اقوام ساکن و تابع در افغانستان نیز دارای همین صفات مشترک می باشند. تا جائیکه تورکتباران بیشترین ستم را در امتداد این سه قرن متأخیر تا کنون کشیده اند؛ باید بیشتر از دیگران در جهت همبستگی مذهبی، قومی، فرهنگی، اتنیکی، محیطی، فکری، مادی، روانی و... تحقق وحدت ملی و نظام دموکراسی کمر همت را ببندد و عملا گام های استوار، مسؤلانه و اساسی را در این زمینه بردارند تا سایر نژاد ها، اقوام و مردمان کشور را بیشتر از خود در یک «رقابت مثبت» و پیشتاز به خاطر ایجاد و نهادینه سازی وحدت ملی راستین و طبیعی تشویق و ترغیب نمایند.

این بدین معنا نیست که سایر نژادها، اتنی ها و اقوام کشور کمتر زیر فشار ظلم، کوچاندن اجباری، کله منارها، حذف هویت، نسل کشی های از سوی دولت های جلاد و شؤنیست نسبت به تورکتباران بودند؛ به وحدت ملی کمتر نیاز دارند. نه. بلکه تک تک افراد، اقوام، نژادها، طبقات مختلف جامعه، پیروان تمام ادیان و مذاهب اعم از مسلمان و غیر مسلمان کشور ما به پایه گذاری وحدت ملی، دولت سازی عصری و ملت سازی شدیدا نیاز دارند تا «شاه کلید» آرمان های والای انسانیت، ترقی، مدنیت و دموکراسی را برای یک افغانستان واحد حاصل نمایند. اینست خواست و منطق تورکتباران کشور ما که در قبال سرنوشت مستقل ملی و دموکراتیک آینده تک تک افراد و مردمان کشور ما در افغانستان ارائه می دارند.

 

وحدت ملی سرتاسری افغانستان:

نه افغان و نه ترک و نی تتاریم    چمن زادیم و از یک شاخـساریم

تمیز رنگ بو بر ما حـرام است    که مــا پرورده یـک نــو بــهاریم

آیا وحدت ملی با تاراج ها، اسارت ها، کوچاندن اجباری، غصب ملکیت ها و نسل کشی های عصر عبدالرحمن خانی ایجاد گردید؟ آیا وحدت ملی با شعار های بی شعور و میان تهی مانند عصر حاکمیت آل یحیی در کشور تأسیس شد؟ آیا وحدت ملی با کودتای هفت ثور حفیظ الله امین تأمین شد؟ آیا وحدت ملی با حاکمیت دولت اسلامی مجاهدین خلق گردید؟ آیا وحدت ملی با تکفیر، سنگسار، زن ستیزی، اعدام، سربریدن، ترور، حلال کردن معلمین، گردن زدن روزنامه نگاران، تمدن ستیزی و... کشتار اقوام تحت ستم از سوی طالبان از سال های 1994 – 2001 میلادی در افغانستان خلق گردید؟ آیا بستر وحدت ملی و تحقق دموکراسی توسط قوای خارجی و دولت کنونی در افغانستان شکل خواهند گرفت؟ و یا آیا اینکه اصلا ایجاد وحدت ملی یک روند طبیعی، مسالمت آمیز رشد نهادهای همه جانبهء مادی، معنوی و اجتماعی جامعه با توجه با شرایط حاکم در جامعه در بستر زمان توسط اراده داوطلبانه، خواست و آرمانی حقوقی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و فرهنگی مردم از متن جامعه خودی می باشد، نه وارداتی و نه با زور برچه و نسل کشی ها؟

وحدت ملی، از «وحدت اجتماعی» و «وحدت سیاسی»  افراد، اجتماع، قبایل، اقوام و اتنیک های جامعه در چار چوب جغرافیای سیاسی کشور موجوده افغانستان تشکیل می گیرد . وحدت ملی تابع شرایط عینی و ذهنی جامعه و ضمنا متأثر از عوامل فرعی دیگری نیز می باشد که به صورت تدریجی و مسالمت آمیز شکل می گیرد. ناگفته نباید گذاشت که اساس وحدت ملی را همین تنوع و مجموع اقوام مختلف و مردمان کشور در یک کلته «واحد» سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، زبانی و...  تشکیل می دهند. در این صورت هویت قومی، قبیلوی، طایفویی، عشیره وی و فردی به «هویت ملی» راستین، منظم و سازمان یافته تدریجا تبدیل گردیده که آنرا «وحدت ملی» می گویند. و یا به عبارت دیگر اگر قبایل،، نژادها، اتنی ها و اقوام کشور از منظر اجتماعی و سیاسی به صورت مسالمت آمیز و تدریجی همراه با رشد زیربنای مادی خویش عملا باهم آگاهانه، مسؤلانه و خردمندانه «مدغم» گردند؛ آنگاه هویت های قومی و نظایر آن رنگ باخته و جای آنرا «هویت ملی» اشغال می نماید. دیگر مردم از گیر مثلا پشتون سالاری، آریایی سالاری، قوم سالاری، قبیله سالاری و غیره «سالاری» عملا نجات پیدا می کنند و اراده داوطلبانه آحاد مردم از طریق کسب « رأی اکثریت حزبی» در حاکمیت سیاسی کشور مسجل می گردد، نه بر اساس سهمیه اقوام  در قدرت دولتی و یا انحصار تک قومی، تک ایدولوژیکی و تک حزبی وغیره.

تورکتباران کشور ما قبل از همه به همبستگی بدنه های قبیلوی، اجتماعی، قومی، مذهبی، سمتی و زبانی شدیدا نیاز دارند و تا آنرا تدریجا در مسیر گذار به «وحدت ملی» عملی تورکتباران ارتقاء دهند. هرگاه تورکتباران با زیر بنای خرد عصر، عقلانیت لازم و کسب آگاهی اجتماعی طراز نوین خویش موفق به «وحدت نژادی»  ملی و دموکراتیک خویش گردند؛ آنگاه است که در نطفه گذاری «وحدت ملی کل کشور» پیش قدم خواهند شد و سایر قبایل، نژادها، اتنی ها و اقوام کشور را نیز در این زمینه عملا بیشتر تشویق خواهند نمود. در این صورت وحدت اجتماعی و سیاسی قومی، ایلی، قبیلوی و اجتماعی باعث وحدت ملی نژادی می گردد. بعد وحدت ملی نژادهای کشور در مجموع خود باعث «وحدت ملی راستین کل نژادها» در افغانستان خواهند گردید که کشور را از «بحران هویت ملی» نجات خواهد داد و پیش شرط های جامعه مدنی، کثرتگرای نژادی، جنسیتی، فرهنگی و مردم  سالاری را تدریجا خلق خواهند نمود.

هرچند «بستر سازی» وحدت ملی کار آسان نیست، اما ناممکن هم نمی باشد؛ بل کار و پیکار لازم و خستگی ناپذیر و طولانی مدت را نیاز دارد. از آنجائیکه جامعه ما دارای بافتار طایفوی، قبیلوی، قومی و نژادی می باشد. باید در قدم نخست روابط طایفوی، عشره وی و قبیلوی تدریجا در گذار خود «کتله» قومی را تدریجا تکمیل نمایند. آنگاه کتله های قومی مقوله نژادی را از نگاه رشد و شکوفایی مادی، اجتماعی و معنوی شکل دهند. یعنی بدنه های مختلف یک نژاد زیر هر نام و رسم که شکل گرفته اند، باید مطابق حکم قانونمندی تکامل نیازمندی زمان به صورت طبیعی و تدریجی بستر وحدت ملی خویش را قبل از همه در میان خودها سمت و سو دهند.

ملنگ جان کلامش را به زبان پشتو در مورد وحدت ملی چنین ارائه می دارد:

دلته هر حوک چه اوسیژی یو افغان دی     تور او سپین پیداکول ملی تاوان دی

لوی هیواد به په ملــی وحدت جـوریژی     دا زمونژ عقیده دا مو ایمـان دی ( 7)

 

نتیجه:

هر کی واقعا و عملا در مورد پایه گذاری وحدت ملی، دولت سازی و ملت سازی در افغانستان اندیشه می نماید؛ ناگزیر است که نه تنها از گذشته های تاریخی این کشور و حتا جهان شناخت اساسی و لازم را غرض «سازندگی» جامعه مدنی برای مردم و کشورخویش داشته باشد، بل  واقعیت های عینی و ذهنی کنونی جامعه خویش را نیز بر پایه خرد عصر و شعور سیاسی دورانساز خوب درک  کند. زیرا شناخت درست و درگ واقعیت های اجتماعی، مادی و معنوی جامعه و کشور مبتنی بر دانش و عقلانیت عصر اند که « پشتوانه» سازندگی جامعه را تضمین می نماید، اشتباهات را کاهش می دهند، بستر سازی وحدت ملی، ملت سازی و دولت سازی را تسریع می بخشند. و اگر شناخت از جامعه ناقص باشد؛ آنگاه زیربنای سازندگی نیز ناکارآمد و زیانبار خواهد بود. به گفته شاعر که گوید:

خشت اول گر نهاد معمار کج     تا ثریا می رود دیوار کج

پس اینجاست که تمام بدنه های اصلی و بزرگ تورکتباران کشور ما باید بر اساس ضرورت زمان، منطق علم و بینش قبل از هر چیز دیگر زمینه های هبستگی همه جانب خودها را پی ریزی نمایند تا به خودسازی تباری، همبستگی تباری، خود باوری تباری،  وحدت تباری و... دست یازند تا اینکه در جوار سایر اقوام، نژادها، قبایل و اتنی های کشور نقش محوری را در «هسته گذاری» وحدت ملی، دولت سازی و ملت سازی بر پایه دانش روز و آگاهی سیاسی اداء نمایند.

خدا آن ملتی را سروری داد     که تقدیرش بدست خویش بنوشت

  بآن ملت سرو کـــاری ندارد     که دهقانش برای دیگران کشت ( 8)

***

يکشنبه 29 ميزان 1386 خورشيدی برابر با 21 اکتوبر2007 ميلادی/ آلمان 

--------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- صفحات 35 -37 «پژوهشی در تاریخ هزاره ها» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی« حاج کاظم»، جلد اول، چاپ دوم: تابستان 1372 قم- ایران.

2- منبع: سایت کاتب هزاره «برگی از تاریخ تورک هزاره»، نویسنده: پروفیسر عنايت الله شهراني.

3- منبع: سایت کاتب هزاره «برگی از تاریخ تورک هزاره»، نویسنده: پروفیسر عنايت الله شهراني.

4- منبع: سایت کاتب هزاره، مقاله «هزاره نسلي از سلسله توركتباران»، نویسنده: دكتورهمت فاريابي.

5- صفحات 35 -37 «پژوهشی در تاریخ هزاره ها» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی« حاج کاظم»، جلد اول، تاریخ دوم چاپ: تابستان 1372 قم- ایران.

6-  منبع: سایت کاتب هزاره، مقاله «هزاره نسلي از سلسله توركتباران»، نویسنده: دكتورهمت فاريابي.

7- مقاله: « موجودیت افغانستان در گرو وحدت ملی آن است» نویسنده میر عبدالواحد سادات، دانمارک، منبع: از سایت وزین آریایی، شاعر ملنگ جان.

8- انیس شماره 12 / 26 اسد 1385

 


بالا
 
بازگشت