پولاد

 

دشنه هاي

ابلق

 

 

شنيدم سياست مداران ما يكبار ديگرگوشة زرین جامه خود را کنار زده اند. جامه ئی که مردم به فکرطلای پنهان شده زیرآن میاندیشند وبا ید چنان هم باشد که متاسفانه نیست.

سرود های خیانت هر کناری را پرکرده است. به اصطلاح مردم ما هرکسی ازدزد صحبت دارد اما دزد درمیان و پنهان ازانظار است.  چراانگشت های خودرا بسوی هرکسی درازمیکنیم؟ بیائید یک صدا بگوئیم دزد مائیم. بیائید مارا گرفته بر دار زنید تا این وطن آرام شود. اگرمسلمانیم به مسلمانی خیانت میورزیم، اگر کمونیستیم به کمونیسم خیانت  روا می داریم. ما همه درپی هوای جا و تلاش ثروت اندوزی برای خود هستیم. برای همین آرزوی ناپاک است که مسلمانی را با کمونیسم یکجا در بازار گرم معاملات تجارتی بـــه بیع وشرا گذاشته ایم. گاهی خریدارما پاکستان، عربستان، ایران وکشورهای دور ازهمه انسان وانسانیت ، اسلام و اسلامیت، تمدن و تعالی هستند. گاهی روسیه چماق بدست بر اریکه انسانیت ما حاکمیت دارد. بازار شیطانی انگلیس و خود خواهی امریکا هر روز به هر رنگی مارا میفریبد. آنها هر کاری میکنند اگر حق انسانیت نیست، حق مسلم طمع جوشی شان آنها را پرهای طاؤسی ما جلب میکند. زنان خود فروش اگر درپی آهینه ها خود را واعضای خود را چون پرطاؤس رنگ به رنگی به نمایش نگزارند هوس مردان بوالهوس کجا بجوش آید؟  

این مائیم که چون پرطاؤس جلوه نادانی های خود را به بازار عرضه میکنیم و چرا آن بوالهوسان شوق غلامی ما را در سر نپروراند؟  دوقرون و نیم جنگیدیم تا خدا را فریب دهیم و حقیقت را بپوشانیم. اما هیچ گاهی نخواستیم خدا را درحقیقت ذاتش بشناسیم ویا مارکس این بزرکترین متفکر تاریخ را دریابیم. سند نادانی خودرا با کمال غرور در پیش گاه دشمنان چشم بسته شصت و مهر گذاشتیم و نفهمیدیم که با این عمل چه بلا ئی را بر سر آینده اولاد این خاک می آوریم، بد از بد آنست که نسل اندر نسل بدون اینکه بدا نیم به چه بیراهه ای روانیم همین کوچه کثیف را تعقیب کردیم، امروز ازان ما که درخواب غفلت و بی سوادی و بی دانشی گرفتار است گرفته تا مدعی انترناسیونالیست های چنـد آتشه و پیرو مکاتب رهائی بهره کشی انسان از انسان همان کهنه راه را نا آگاهانه کـــه ازان چشم امید هم نباید داشت و آگاهانه که با ادعای بلند بالا بار مسئولیت نا آگاهان را نیز بی خبرانه به دوش میکشد درین راه کثیف روان اند.  

زدو بند های کینه توزانه غیر مثمر، غیر ضرور را فقط بروی اینکه منافع شخصی ویا گروهی، قومی ، مذهبی و زمانی شان را در بر دارد به پیش کشیده عقده را بیشتر و بر مشکلات عدیده محتاجان و تهی دستان بار گران دیگری را افزود میدارند.

صدیق ترین انسان ها را با اعمال ضد انسانی و توطئه گرانه خود تجرید، محاصره وبه سقوط میکشانند و به نام آنها در موقع ضرورت بروی خواهشات شخصی و یا گروهی  یا قومی خود رنگ و روغن تجارتی میمالند. با اینکه این متاع ناباب شان را کسانی می دانند اما در بازار بیسوادی کشور ما چنان رونق میگیرند که گوئی چوب ها از جنگل به پای خود بسوی دوزخ ساخته شده شان روان اند و تا زمانیکه لازم است ومیتوانند ازان صاف دلان با مقاومت تنها از ایمان تعبدی شان استفاده برده و تا میتوانند ازانها بـــهره  ناجوانمردانه خود را میبرند. این نوع بهره کشی به مراتب ناجوانمردانه تر، بی رحمانه تر، ظالمانه ترو وحشیانه تر از بهره کشی یک سرمایه دار درزیر سقف کارگاه است.   

این نوع ظلم و بهره کشی را من دشنه ابلق مینامم که به مراتب از دشنه های سرخ کار گاه های کار و دهقان سرف ویا سیاست مداران حریف در مقابل همدیگرکثیف تراست.

درین روزها بازار حزب سازی، گروپ سازی، جبهه سازی، تا سرحدی بالا گرفته است که از تلاش فراوان نمیدانند چه غلطی هائی را مرتکب و چه گل هائی را به آب و چه جنا یاتی را نیست که تهداب نمیگذارند. این نمونه ها یکی دو نه بلکه امروز به مود عام تبدیل شده است، به همان مود پیراهن، پطلون، بوت، سروصورت و خودنمائی های بچه گانه. امروز در جریان، حزب ویا جمعیتی سروکله میجنبانند و خود را تا کنار رهبری آن میرسانند. فردای آن بنام اینکه دیگرمود آن نوع صحبت ها ویا طرح ها گذشته ویا دیگر بازار لازم برای خود نمائی ازان طریق برایشان میسر نیست ، برای خود جای پائی در  رهبری گروه دیگری سراغ میدارند. قشنگ ترازان اینست که بدون فاصله گرفتن ازان  هدف وجریان قبلی خود به این کار دست میزنند، یعنی یک پا را سر یک زین و پای دیگر را بر سر زین دیگری میگزارند تا نشود که اگر دومی بدست نیاید موقف شانرا کس دیگری در جای اولی اشغال نکند.  این است یک شکلی از مبارزه طبقاتی روشن فکران امروزی افغانی.  نمونه بارز آنرا درجلسه مورخ12 ماه می 2007  در روتردام کشور هالند که طرفداران حزب وطن بشمول بعضی رهبران دست دوم حزب ملی فعالین صلح و همبستگی به رهبری داکتربشرمل میتوان یافت.  ازیاد نباید برد که برخلاف بین آبهای کثیف که قطره پاک و معطر را درخود فرو می برد و مانند خود کثیف میسازد، در انسان ها یک باشرف میتواند صدها بی راه را به راه  بیاورد و یا آنرا با عملش رسوا سازد. بنا بر همین اصل آنهم از بخت باز و چانس نیک حزب فعالین صلح بود که یک تن از مسئولین با وجدان آن حزب در آنجا حضور داشت و مو ضوع را فاش کرد وگرنه همچو دزدان این فتنه نیز محتویات خانه محرومی را که ندای صلح را بالا میکشد می دزدید: این آقا که به واقعیت میتوان به او نام آقا را ذکر کرد،  به گفته گزارشگر از جا برخاست وچون شیری دران مجلس به غرش آمد. او که با جثه نحیف اما آواز رسا قد بر افراشته بود گفت: " فلان آقا عضویت رهبری حزب فعالین صلح را دارد که من هم دران حزب افتخار عضویت دارم، این آقا چگونه میتواند در رهبری یک حزب دیگرجا یابد درحالیکه تا هنوز عضویت حزب ما را دارد؟  نه تنها عضویت دارد بلکه در رهبری آن قرار دارد.  من از اوشان میپرسم که آیا رهبری حزب فعالین صلح ازین اقدام شان  مطلع است و یا اینکه دیگر جناب شان به صلح احتیاجی ندارند و درهوای رسیدن به مقامی بصورت عاجل فیصله نموده اند تا نه کرسی فلک را زیر پا نهاده و بوسه بر رکاب قزل ارسلان زنند."  به این اساس باید گفت که این نوع اشخاص نه به صلح معتقد اند نه به مردم و خدمت به مردم بلکه آنها جا میپالند تا خود را در یک مقامی برسانند و ازان حیات سیاسی خود را پرطاوسی بسازند. این بیچاره هائی که کشته و بسته رهبری هستند مثل بنده خدا المتوکل علی الله ، معه الوصف تلاشهای مذبوهانه که با دیده درائی هائی هم همراه شده است هیچکدام تا هنوز موقف حد اقل یک انسان حسابی را پیدا نکرده اند چه رسد به رهبر شدن. بگذار آنها در آرمان این مقام بمیرند ولی دیگر مردم افغانستان فتنه وفریب آنها را نخواهد  خورد. این چنین مردم ولو به قدرت هم برسند امید خدمت به مردم را نمیتوان ازاوشان داشت.  درحالیکه چنین مردمان بیشتر از همه سر وصدای دزد آمد دزد آمد را بلند میکنند و با همین شعار دروغین مردم صاف دل و با مروت ما را فریب میدهند.  به یقین کامل آنها جریان های سیاسی خود را با این ساده گی به معامله میگذارند، آزادی ، شرف، استقلال وطن و مردم خود را نیز قربان امیال طغیانی خود نموده و ملا عمر میشوند. حزب سازی مد شده است، آنهم در خارج افغانستان. بیشتر از صد گروپ، حزب ، نهضت و تشکل های دیگر می آیند و میروند. این خود به معنی آشفتگی و خودخواهی های شخصی نیست ؟ تنها ازبین چپ ها بیش از چهل پارتی تشکیل شده است. آیا همة اینها از نگاه ستراتیژی و تاکتیک با این اندازه تفاوت دارند که با همدیگر ادغام شده نمی توانند؟ و یا اینکه خود خواهی مانع تفاهم میگردد. چنانچه همین خود خواهی ها حزب دموکراتیک خلق افغانستان را برای سالها بدون هیچگونه تفاوت فکری، ایدیولوژیک، مرامی و تاکتیکی از هم دور نگه داشت تا سرایت مکروبی چون امین نه تنها حزب و وطن را به چالش کشید بلکه دست خائنین را مانند خود برای قتل هزاران هزار مردم با تد بیر، جوانان ، اطفال و زنان باز نمود. همچنان زمینه ویرانی کلتور و آبادی های افغانستان را برای دشمن در کمین  نشسته مهیا ساخت. 

 با یک نظر اجمالی میتوان در یافت که ما افغان ها تا چه سرحدی کوته نظر، خود خواه و خود رآی هستیم. همین جا است که میشود فهمید ما هنوز پختگی سیاسی نه بلکه حتی سیاست را نفهمیده ایم. دشمن این خلا را بخوبی میتواند بیبیند و بخوبی ازان بر علیه ما استفاده کند. 

 اگر اینچنین مردم بوالهوس نبودی ضیاءالحفی هم به وجود نیامدی تا درفکر بلع سرزمن کهنی مانند افغانستان شدی و یا دام امریکائیی که هم دست دل آسا بر سر پاکستان میکشد و این همه تجاوز  را نادیده می گیرد وهم به هزاران حیل نسل افغانستان را بنام اشتباه قتل عام مینماید تا پاکستان که با کشتن وروفتن آثار باستانی، اطفال افغان، بردن ریشه درختان، خرابی تعمیر ها وبنا های تا ریخی ،  رهایشی و هزاران نوع جنایت دیگر نتوانسته بود به محو نسل و کلتور این سرزمین فایق آید امریکا آنرا تسریع بخشیده و زمین و زمان را برای باداری پاکستان در افغانستان محیا سازد. گفته اند چو گفتی دلیلش بیار:

گویند درین اواخر وزیر خارجه بریتانیا و یا کسی به نمایندگی او در نشریه گاردین راه حل پروبلم های افغانستان را چنین بیان کرده است که : برای اینکه در افغانستان آرامش به وجود بیاید باید سه مسئله را حکومت افغانستان بپذ یرد:  یکی اینکه خط دیورند را برسمیت بشناسد، دوم اینکه با پاکستان از در تفاهم پیش آمده و مشکلات خود را حل نماید. سوم اینکه قرار داد های خود را با هندوستان فسخ و کارکنان هندی را ار افغانستان خارج نماید. یعنی بپذیرد که افغانستانی معنی ندارد و این پاکستان دست نشانده انگلیس است که باید حکمروائی منطقه آسیای مرکزی را بدست گیرد. به عبارت دیگرهمان سیاستی در آسیای مرکزی پیاده شود که انگلیس ها در دو قرن گذشته به آن توفیق نیافته بودند. 

حزب سازی مد شده است، آنهم در خارج افغانستان. بیشتر از صد گروپ، حزب ، نهضت و تشکل های دیگر می آیند و میروند. این خود به معنی آشفتگی و خودخواهی های شخصی نیست ؟ تنها ازبین چپ ها بیش از چهل پارتی تشکیل شده است. آیا همة اینها از نگاه ستراتیژی و تاکتیک با این اندازه تفاوت دارند که با همدیگر ادغام شده نمی توانند؟ و یا اینکه خود خواهی مانع تفاهم میگردد.  با یک نظر اجمالی میتوان در یافت که ما افغان ها تا چه سرحدی کوته نظر، خود خواه و خود رآی هستیم. همین جا است که میشود فهمید ما هنوز پختگی سیاسی نه بلکه حتی سیاست را نفهمیده ایم. دشمن این خلا را بخوبی میتواند بیبیند و بخوبی ازان بر علیه ما استفاده کند. 

با همین مختصر خواستم به هموطنان خود یاد آور شوم که دشنه های سرخی مارا از عقب شکار نمیکند. ما چندان غافل و ساده مانده ایم که دشنه های ابلق را که از هرطر ف بسوی ما نشانه رفته اند حتی توان دیدن، فهمیدن و تعین سمت آنرا  نداریم . چه بسا که این خنجر ها روبا رو به ما حواله شده اند و سرخ نیستند این خون ماست که خنجر را سرخ ساخته است. بنا بران در باره خنجر باید نوشت آنچه را که سرخ میبینیم ازان خود ماست. چه بسا که از نادانی این خنجر ها نیز به دست خود ما نباشد؟

     

 


بالا
 
بازگشت