خلیل رومان

                                          

در28سال گذشته حاكمیت افغانستان یك رویه عمل كرده است

 

 

 

این مقاله در سمینار مورخ 14 سنبله سال جاری که از جانب شورای متحد ملی افغانستان دایر گردیده بود، قراعت گردید. با توجه به استقبال یکتعداد زیاد اشتراک کننده گان متن آن غرض آگاهی بیشتر هموطنان به نشریه با اعتبار آریایی فرستاده میشود.

دو بینش گاهگاهی در اینجا و آنجا پیشكش میگردد، یكی بینش عقده مندانه، پر لجابت و ناشی از تفرقه های دوران جنگ سرد و باد های سرد تر آن است كه افغانستان و روشنفكران آنرا تا مدت های دراز به تب لرزه های سیاسی، اجتماعی گرفتار كرد. این مرض به حدی در كالبد تصور و اندیشه روشنفكران اثر گذاشته كه به مشكل میتوان از محدوده آن خارج شد. با وجود تغییرات طوفانرا در فضای بین المللی و آب شدن یخ های جنگ سرد، برخی از روشنفكران افغانستان همانند كه بودند. قضاوت ها، موضعگیریها، استنتاج ها، و درك ها فقط و فقط از همان خمیر مایه اصلی نفرت آفرینی جنگ سرد ناشی میشوند و بنا بر ماهیت پوسیده این گوهر ذاتی، از همه شمول بودن، واقعیت نگری، و ایجاد انگیزه های ملی همگانی سخت محروم است. حامیان و عاملان این موضعگیری ها چون از واقعیت ها فاصله دارند، بجایی نمیرسند و موجد فكر جدید و آینده نگر نمی توانند بود. دیدها، قضاوت ها و طرح ها، یك جانبه، توصیفی، با اثبات خود و نفی غیر، خود بزرگ بینانه،‌خود پسندانه و طرد گرانه دگراندیشی است كه مهر تنظیمی حزبی و حتی قومی و محلی به خود میگیرند.

بینش دیگر، خط باریك و كمرنگ واقع بینی است كه با هزاران تأسف الم بار، علی الرغم مبرمیت و ضرورت شدید، خریدار معقول در افغانستان ندارد. باریكی و كمرنگی این خط از جبر های اقتصادی، فشار اجتماعی، جاذبه شخصی، كروزماتیك الزام مادی، تبلیغات سیاسی و حتی اجبار فزیكی ناشی میشود كه گاهی با چماق تكفیر و زمانی هم به اتهام دشمنی با كل نظام مهر سكوت بر لب ها زده میشود و نوعی خود سانسوری در جامعه ایجاد می كند. درین صورت روشنفكر بیچاره افغان تحت یكی از فشار ها و جبرها، یا به سازش محافظه كارانه دست می یازد و به توجیه گربی ماهیت مبدل می شود و یا به كلیله دمنه ها، مطالعه اساطیر تاریخ، فرهنگی و تصوف پناه می برد و دست از روشنفكری، كه راه پرخار و دشوار است، بر میدارد.

اگر گفتمان های اینچنینی با پذیرش و بیان حقایق سرسخت راهی در جامعه بازكند، تحمل دگر انیدشی را تبلیغ نماید و به ستاد ها و موسسات ملی علم بردار خردگرایی و بر خورد تعقلی با همه پدید های حیات اجتماعی دیروز، امروز و فردای كشور مبدل شود، فكر میكنم كار بزرگی حد اقل در تشخیص عناصر مشترك فكری و جستجوی راه های تأ مین سلامت افغانستان انجام یافته است.

با این پیش در آمده، میخواهم ملاحظاتی را در باره موضوع سیمینار كونی ابراز كنم. قبل از سبك و سنگین كردن نقش«مجاهدین» در تامین امنیت در كشور ، یاد آوری چند نكته لازمی به نظر میرسد.

اول؛ باید تثبیت گردد كه بعد از ین كدام قشر، طبقه، حزب، تنظیم و جمعیت را مجاهدین باید گفت؟ زیرا از لحاظ موضوعی، نمیتوان مسمای جدی ایرا تحت عنوان فوق بیان نمود.

دوم؛ در كنار ارزیابی نقش تنظیم های جهادی دیروز در تامین امنیت كشور، آیا لازم و ضرورنیست نقش آنان در برهم زدن امنیت و بی ثباتی اوضاع گذشته و آینده كشور بدون هیچ پیش داوری های مرض آلود روشن و مطالعه شود؟

سوم؛ مشكل بی امنیت افغانستان، ناشی از بر خورد های نظامی تنظیم های دیروزی مجاهدین است. به عباره دیگر بی ثباتی كنونی، در اشتهای كسب انحصاری قدرت از جانب برخی از تنظیم ها و گروه ها ریشه دارد.

چهارم؛ حاكمیت جاری افغانستان عمدتاً حاكمتی نماینده برخی از تنظیم هاست  كه در هیرارشی و سلسله مراتب حكومت و دولت افغانستان مقام های با اهمیتی دارند. لذا به استثنای مخالفان نظامی حزب اسلامی و طالبانف علی القاعده نمیتوان مخالف سیاسی ایرا به عنوان« مجاهدین» علیه دولت و حكومت عنوان كرد.

ملاحظهء اول: نیرویی خارج از تنظیم های دیروز جهادی، كه قسماً با تجدید نظر اصول سازمانی به اشكال دیگری بنام شورای متحد ملی و جبههء متحد ملی متشكل گردیده اند، وجود خارجی ندارد كه بتوان نام مجاهدین را بالا آنها گذاشت. البته دو تنظیم مخالف نظامی یعنی حزب اسلامی و جنبش طالبان مستثنی است. بنا بر آن با توجه به علت موضوعی مجاهدین دیروز كه انگیزه ء متحد كننده جهاد در مقابل قوای نظامی شوروی بود، امروز نمی توان هم از لحاظ موضوعی و از هم به لحاظ تشكیل احزاب، تنظیم ها و شورا ها و جبهه هاف تشكل دیگری تحت عنوان«مجاهدین» را از مجموعه همه اینها با هویت مستقل و مجزا باز شناخت. حد اقل بنده از وجود چنین نیرویی اطلاع ندارم. روی این اصل نمیتوان در باره مفردات موضوع سمینار به آدرس مشخص  اشاره كرد. البته اگر این اطلاق خاص میبود و چهار چوب مشخص آن تعریف می گردید، مسأله را آسان می ساخت.

ملاحظه دوم  و سوم به نظر این قلم مجاهدین با احراز قدرت سیاسی در سال 1371، ضمن ارتكاب اشتباهات جبران نا پذیر سیاسی، مدیریتی، دو اشتباه بزرگ حزب دموكراتیك خلق افغانستان را نیز تكرار كردند.

اشتباه اول: برخورد های خونین میان تنظیمی ، از فردای پیروزی 8 ثور آغاز گردید به حدی شدید، تباهی آور و نگران كننده بود كه اثرات اجتماعی، اقتصادی آن شاید تا مدت های دراز باقی بماند. جنگ قدرت در واقع تباه كننده ترین بر خورد میان تنظیم ها و به خصوص جمعیت اسلامی و متحدان آن به عنوان تمثیل كننده حاكمیت و حزب اسلامی به عنوان مخالف آن، به مانع جدی استقرار نظم و صلح و عامل بزرگ بی ثباتی مبدل گردید. فراموش نكنیم كه اتحاد های لرزان و شكننده میان سایر گروه های تشكیل كننده اولین دولت مجاهدین، به زودی بر هم می خورد و به «جنگ كوچه به كوچه  و جاری شدن سیلاب خونین پیش بینی های داكتر نجیب اله مصداق عملی میداد. این اشتباه به زودی حاكمیت را از ایفای وظایف اجتماعی، اقتصادی آن به نفع مردم باز داشت و عملكرد دولت در جنگ و دفاع متمركز و خلاصه ساخته شد.

حزب دموكراتیك خالق نیز در دوران حاكمیت دچار بر خورد های سرد و ندرتاً گرم فركسیونی بود كه تا سرحد كودتا نیز پیش رفت. اینست كه در هر دو حالت، دولت ها و   حاكمیت ها دچار رفع و دفع اثرات اختلاف ها و جلو گیری از پیشرفت آن شدند و نتوانستند كما حقه تكلیف دولت های جدید را ایفا و عملی نمایند.

اشتباه دوم: هر دو حاكمیت در حاسبه شان حزب دولت- دموكراتیك خلق و تنظیم دولت مجاهدین را ایجاد كردند. نه تنها از اشتراك مساعی سایر نیرو های   با الفعل و باالقوه سیاسی سودی نبردند و پایه های حاكمیت را گسترش نداند، بلكه با سوق همه نیور های حزب و تنظیم ها در دولت، ماهیت های سیاسی حزب و تنظیم های شانرا، تصعیف و بی كیفیت ساختند. این عملیه شانس بقا وحضور سیاسی آینده شانرا در جامعه تا سرحد صفر تنزیل داد.

البته  عوامل دیگری  مانند ارتشا، فساد اداری، حیف و میل داریی های عامه و ملی،عصب جایداد ها و املاك دولتی، اختلاس های كلان و غیره و غیره كه از حاكمیت دومی تاحال حاظر به نقطه اوج خود رسیده است، مظاهری مهم اند كه بر اهمیت و اعتبار حاكمیت تاثیر سو وارد كرد. حاكمیت سیاسی حزب- دولت دموكراتیك خلق- گرچه در اواخر مساعی بی شماری برای توسعه پایه های اجتماعی دولت، مصالحه ملی و ائتلافی های سیاسی به خرج داد، اما نسبت ماهیت جبرانی ، بعد از وقت بودن و عدم تبارز جر‌أت سیاسی طرف های مقابل كه فاقد استقلال عمل بودند، به بن بست انجامید و مثمر ثمر واقع نه شد. اما حاكمیت بعدی بنا بر عوامل مختلف، از جمله نبود كادر مسلكی و تخصصی، موجودیت چهار چوب تنگ تنظیم، دولت جهادی، مداخله خارجی و جنگ، نه تنها نتوانست نمونه خوب حكومتداری سالم ایجاد كند، بلكه علایم نفرت كننده و نتایج معكوس تحویل داد. این حاكمیت به وظایف باز دار نده گی، مجازات و مكافات،  اداره و مدیریت، محاكمه و توبیخ، عمل نكرد و بنا بر آن از كار برد یكی از وسایل قدرت یعنی تسلط بر روال و اعمال دستگاه های عمودی و افقی  اجز ماند. به نظر می رسید كه حاكمیت جدید به وظیفه خاصی عمل میكرد و به پایه گذاری اداره آینده كشور مبنی بر اصول مدنی و قانونی، جدی و علاقه مند نبود من از ذكر عملكرد های دولت در عرصه های سیاسی، اقتصادی، بین المللی و غیره به دلیل كمی وقت انصراف می كنم. از جانب دیگر همه موارد فوق از بدیهیات است و لذا مرورمجدد بر آن ضروری نمیباشد موجزاینكه همین عوامل علت های اساسی پیروزی طالبان را تشكیل میدهند.

و بلاخره ملاحظه چهارم:

گفته شد حاكمیت جاری افغانستان عمدتاً نماینده برخی از تنظیم هاست كه در هیرارشی و سلسله مراتب حكومت و دولت افغانستان مقام های با اهمیتی دارند. بر علاوه اشخاص با اجندا های مخالف و مختلف جاذبه شخصی و هدف های مشخصی وارد دستگاه حاكمیت گردیده اند كه نقش سفارش ا و توصیه های بعضی از كشور های خارجی نیز در ان برجسته است. پس موقعیتی تنظیم های جهادی در كدام سطح این سلسله مراتب قرار دارد؟

نخست در اداره موقت برخی از تنظیم های جهادی و سخنگویان آنها بر نقش پادشاه ساز و گرداننده گی حاكمیت تاكید میكردند. لذا پشتیبانی و همكاری آنان با حاكمیت جدید، از نوع دیكات یا حد اقل سنگین سازی و زنه سهم آنان در دستگاه حكومت و مقامات ولایتی، سفارتی، امنیتی و نظامی بود.

در اداره انتقالی و ریاست جمهوری انتخابی، این نقش رفته رفته ضعیف تر و كم رنگ تر گردید. در عوض گروه های دیگر دارای تمایلات شوونیستی در دستگاه حاكمیت صعود كردند. البته باز هم اینبار همان روند نا كار آمد سهمیه بندی ها، توصیه ها، تزكیه كاریها، روابط خانواده گی و فامیلی ادامه یافت و علی الرغم مساعد بودن شرایط و اوضاع مناسب گذار به ایجاد دولت، كشور مردم سالار، مدنی و مطابق متقضیات عصر و زمان گام  مهم برداشته نه شد.

جای تأسف است كه بعد  از چندین سال موجودیت دولت جدید، همكاری اكثریت مطلق تنظیم های جهادی، موجودیت ناتو، قوای ایساف، ائتلاف بین المللی ضد تروریزم، قوای مسلح، اعم از اردو و پولیس، باز هم امنیت به چالش بزرگ و اولویت اساسی كشور مبدل میگردد. ولسوالیها دست بدست میشوند و باز هم مانند حالات موجودیت قوای نظامی شوروی در افغانستان مردم محلات قربانی میدهند. باید ارزیابی شود كه چرا قوای دولت، یكجا با متحدان داخلی و خارجی، كشور های بزرگ جهانی ناتو، آیساف و غیره در برابر طالبان و حزب اسلامی نمیتوانند بر اوضاع امنیتی مسلط شوند. اگر حمایت پاكستان را نیز به جانب مقابل بیفزاییم، قوای دولت با مخالفان آن به هیچ وجه قابل مقایسه نیست. بی جهت نیست كه دولتمردان امریكا نا كامی افغانستان را ناكامی خود تلقی می كنند. پس علت اساسی این مشكل در كجاست؟ به نظر من علت های اصلی در ناكار آمد بودن حاكمیت در انجام وظایف اجتماعی، اقتصادی و امنیتی آن است؛ بی اعتمادی ایست كه به دنبال سر خورده گی از مردم به وجود آمده است؛ عدم تأمین عدالت اجتماعی است كه با گذشت هر روز مردم را از حاكمیت فاصله میدهد؛ نارضایتی اقتصادی مردم است، حالتی است كه مشتی از اقلیت بیكاره و ستمگر یك شبه به ملیونر ها مبدل میشوند و در عوض دهقان، كارگر،مامور، مستخدم و هزاران هموطن از بی سر پناهی و فقر رنج میبردند، استهلاكی شدن در بست افغانستان است.

دوران اقتصاد مافیایی مواد مخدره، اختلاس، روشوت و فساد اداری است؛ عدم داشتن پایگاه اجتماعی برخی از دولتمردان ماست. روش های ناشیانه اقتصادی و عرضه دالر برای حفظ ثبات پول افغانی است كه منجر به صعود قیمت ها میگردد. آخر در بازار ارزان دالر تجار ترجیح میدهد به جای سرمایه گذاری در تولید دیررس و نامطمئن، دست به واردات بزند. از همین روست كه واردات، صادرات ما به هیچ وجه توازن و تناسب  ندارد.

عوامل فوق دست بدست هم داده، باعث ناكامی سیاست داخلی گردیده است. سوال ایجاد میشود كه آیا راه حلی وجود دارد؟ خوشبختانه برای هر مورد چندین راه حل وجود دارد. مگر بادید اول  اراده جزم برای تغییر ایجاد گردد. من در هیچ عرصه یی در هیچ سطحی این عزم را مشاهده نمی كنم. گاهی از خود پرسیده ایم چرا حاكمیت كنونی كه باالقوه، قوی ترین و با امكان ترین دولت های افغانستان از بدو تاسیس حكومت و حكومتداری درین كشور است، نا كار آمد ترین در ایفای وظایف ملی اجتماعی می باشد.!!؟ آیا عوامل آن تا كنون جستجو شده است؟

نتیجه گیری ها

1-                 در 28 سال گذشته حاكمیت های افغانستان یك لنگه و یك رویه عمل كرده اند، تمام هم و غم شان متوجه استحكام انحصاری قدرت تك حزبی،، تك تنظیمی و تك قومی بودهاست در حالیكه احراز قدرت در ذات خود هدف نیستاز گرفتن قدرت، عرضه خدمات به مردم است.  به زبان سیاست دولتمردان سه دهه اخیر تمام كوشش ها را اعم از مشروع و غیر مشروع بر امور احداثی قدرت متمركز ساخته اند.

اما امور ابقایی كه بدون شك روی دیگر سكه میباشد، از محاسبه خارج بوده  است.

جالب است كه سه سال بعد از انتخابات ریاست جمهوری و 2 سال بعد از انتخابات پارلمانی، قانون اساسی، لویه جرگه ها و غیره، از آنها به عنوان دست آورد های مهم نام برده میشود. اما هیچكس از خود نمی پرسد كه هدف این عملیه ها چه بود و آیا آن هدف بر آورده شد یا خیر. تاكی دل خوش كنیم كه نظام انتخابی و مشروع داریم. آیا این نظام انتخابی برای بقای مشروعیت خویش و برای راضی نگهداشتن رای دهنده گان خود عملكرد مقبول و معقول  ساختاری و اجرایی در عصه های اقتصادی، اجتماعی، سیاسی فرهنگی و امنیتی دارد یا خیر؟ فكر می كنیم نه تكلیف نظام مشروع به پایان رسیده و نه هم حقوق و توقعات ممكن مردم از نظام بر آورده شده است.

2-                 با ایجاد نظام جدید، نه تنها پایه های اساسی مردم سالاری بنا نه شد بلكه نقش معكوس در حال اجرا است. توزیع كرسی های حاكمیت و تلاش برای كسب آن به نوعی امتیاز مبدل گردیده است. این توزیع بر اساس سهمیه، تركیب قومی، سمتی، محلی و غیره به شكل بیمار گونه آن استوار است.

آیا این تركیب ها در عكس العمل تمایلات مبدا های خویش را حفظ نمی كنند؟ اگر چنین است در كدام مرحله تاریخ، عنصر افغانستان شمول فراقومی، فراتنظیمی، فراسمتی، فرازبانی، فرامحلی، بدور توسعه و سفارش مورد نظر و توجه خواهد بود. من فكر می كنم با این معبر های خطر ناك سلامت افغانستان به سوال تهدید مواجه خواهد شد. وحدت ملی به سرابی می ماند كه رسیدن به آن ازین معبر ها  نا ممكن است.

زیرا درین حالت تمایل بر تجمع میكانیكی و حاصل جمع اقوام، سمت، زبان و تنظیم مطرح است، نه اندیشه ملی افغانستان شمول یكی از بدعت های بی سابقه در تاریخ اداره كشور تقسیم كرسی ها بر اساس سهمیه قومی است كه كرسی و مقام جز ملكیت و غنیمت آن قوم شمرده شده است.!!!

من بسیار تعجب می كنم، زمانیكه می شنوم فلان كشور اروپایی یا امریكایی موافقه كرد تا مثلاً صد سرباز خود را به افغانستان بفرستد. با داشتن هزاران جنگنجوی آبدید در جهاد و مقاوت واقعاً به صد سرباز احتیاج داریم؟ اگر مدیریت سالم به خرج داده می شد، افغانستان كشوری بود كه می توانست با كمی آموزش و پرورش هزاران سرباز را در چهار چوب فعالیت های نظامی ملل متحد در جهان تنظیم كند. با این حال كار به جایی رسیده است كه از اعزام صد سر باز كمال شكران و قدردانی به عمل می آید. علت آن چیست؟ بی اعتمادی به مردم، عدم محاسبه بر نیروها و امكانات خودی، عدم شناخت و بیگانه پرستی، هر بار كه از بلایی نجات یافته ایم، در مصیبت بزرگترو بدتر از آن گرفتار شده ایم. اگر مردم افغانستان در قرن 21 در بیست و چهار ساعت سه الی 6 ساعت برق دارند؛اگر ترانسپورت شهری و ولایتی در میعار های قرن 12-13 است؛ اگر بی امنیتی مشغله ذهنی خانواده ها را می سازد؛ اگر محیط زیست با گذشت هر روز بدتر و تهدید كننده تر از گذشته می گردد؛اگر قیمت ها دود از دماغ مردم در می آورد، اگر دستیابی به عدالت ناممكن شده است، باكی نیست. مهم این است كه حاكمیت انتخابی داریم و این حاكمیت در برابر هیچ مشكلی پاسخ جدی ندارد. صرف می تواند بر بقای انحصار گرانه سر مایه گذاری كند. درین  صورت برای مردم افغانستان این همه تغییرات فرمایشی و فرسایشی چه دست آوردی خواهد داشت. iv فكر میكنم وقت آن فرا رسیده است تا بر همه این عوامل و دلایل اظهار اندیشه و رایزنی شود و بر نامهء عملی بیرون رفت از شرایط موجود تدارك گردد.

3-                 جای مسرت است كه در سیمینار برای گذار مجاهدین از عرصهء نظامی به عرصهء سیاسی راه های جستجو می گردد. به نظر من باید كار از تصفیه ها و اعلان بیزاری از یكتعداد كه با جهاد و جهادیان پا برهنه جفا كرده اند، و جهاد برای شان وسیله تجارت بوده است، آغاز گردد. همه می دانیم كه در صفوف ورده های بالایی چنین اشخاص وجود دارند. در سیاست پیرایش  و آرایش ها نهایت ضروری می نماید و باید عملی شود. در غیر آن مشكل است اعتبار از دست رفته باز آید. یك تعداد برای ادامهء فعالیت سیاسی انگیزهء  ندارند. زیرا آنها به آرزو های شان رسیده اند. تجدید ساختار های سیاسی بر اساس گفایت و نمایده گی شایسته از واقعیت های افغانستان در صدر این بازبینی ها باید قرار گیرد. دیگر فرافنگنی ها بس است. باید اشتباهات را صمیمانه پذیرفت و كمبود ها را با جرأت بر ملا و رفع  ساخت.

در تصوف اسلامی عشق را بلند ترین وسیله قرب محبوب ذكر می كنند كه انگیزه سلوك دشوار را تشكیل می دهد. بدون عشق و علاقه مفرط نمی توان به مدارج عالیه كمال  وصل رسید.

در آرایش سیاسی و گذار به موجودیت در تاریخ و سیاست نیز انگیزه و علاقه اهمیت دارد. در سال 1381 و مجدداً در سال 1384 اینجانب یادداشت های اولیه را كه می توانست مبنای یك دید كلان سیاسی قرار گیرد، آماده نموده به برخی از به اصطلاح نخبه گان سیاسی سپردم. انتظار داشتم تا بالای آن كار صورت گیرد و توسعه داده شود.

ولی به جز تعریف ها و توصیف ها، عكس العمل جدی تبارز داده نه شد. این است كه انگیزه برای گذار به فعالیت سیاسی وجود نداشت. تا زمانیكه خود را با عمل سخت گیرانه اصلاح نكنیم، اصلاح اجتماعی در سطح ادعا باقی خواهد ماند.

دوستان محترم!

با توجه به تذكرات فوق با نظر داشت اوضاع و احوال سیاسی- اجتماعی افغانستان، بیایید صمیمانه و صادقانه افكار و نظریات خویش را برای افغانستان و همه باشنده گان آن صرف نظر از تقسیم بندی های تنگ ارتقا دهیم. طرزالعمل ها و راه های را جستجوو مطرح كنیم كه ملت افغانستان در آن جایگاه آبرومند، مساوی، منطقی و شایسته داشته باشد. در آنصورت قالب ها و تقسیم بندی ها به طور طبیعی جای سزاوار خود را خواهند یافت. احزاب، تنظیم ها، گروه ها، جامعه مدنی، شخصیت ها، همه و همه اجزای تركیب كننده ملت بزرگ افغانستان اند. در عرضه خدمت به افغانستان هیچ جایگاه و مقام اختصاصی برای هیچكس پیش از پیش نباید تعیین كرد. عمل اجتماعی، تقوای اخلاقی و سیاسی، هدف و تصور روشن بر نامه یی می تواند، جایگاه هر شخص و نیرو را تعیین كند و لاغیر.

چه خوب گفته اند:

كه زه وایم چی زه یم

او ته وایی چی ته یی

نه به زه یم نه به تیی

او كه زه وایم چی ته یی، او ته وایی چه ته یی، هم به زه یم، هم به ته یی.

و ما علینا الاالبلاغ

تشكر

 


بالا
 
بازگشت