خلیل رومان

          

اوج گيري و سقوط ارزش هاي معنوي درانسان

 

آدمي زاده طرفه معجوني ايست

گزفــــــرشته سر شته و زحيوان

چــون كند ميل اين شود به ازين

وركند ميل آن شـــــــود بد از آن

«مولوي»

 

عصري كه ما در آن زنده گي داريم، بيانگر تمايل اكثريت به ايجاد تكانه هاي شديد آگاهانة يا نا آگانهء سقوط ارزش هاي معنوي در انسان است. مولوي در حاليكه از خصلت دوگانه سرشت  آدمي حكايت دارد، فاعل مختار بودن او را به اثبات مي رساند و اينكه انسان در همه تصميم گيري ها نوعي اختيار دارد.

زمان ما متأسفانه در هر مقامي و در هر جغرافيايي، زمان پول سازي هاي متواتر و مكرر و سيري ناپذير است كه همه ارزش هاي معنوي بعد شخصيت و كمال آدمي را تحت شعاع قرارمي دهد.

از خردترين بر خورد هاي روزانه تا بزرگترين آن، از عادي ترين انسان مصروف در اجتماع، اداره، دولت، كارخانه ، موسسه، تا مغلق ترين آن، همه به گونه يي وقت زياد خويش را براي فراهم سازي سامان تعيش، استراحت طلبي، پخش و گسترش سلطه و پول سازي مصروف ميكند.

سازش غول سرمايه با قدرت ، به مانند دو روي يك سكه، انسان را به كرگ انسان مبدل كرده است. ما هر ترين كسيكه نسبت به ديگران از قدرت، نفوذ، علميت و مهارت هاي مثبت و منفي درچاپيدن همنوع خود بر خوردار است، بي هيچ قيد و مانعي آنرا بكار ميبرد تا بيشتر و بيشترپول بسازد.

اين فورمول به حدي عموميت يافته است كه به مشكل  ميتوان غير آن را ثابت كرد. ضعف انسان امروز پول، جاه و جلال، شهرت كاذب و سرانجام باز هم پول بيشتر براي بقاست. انگيزه هاي ديروز انسان  هاي آرماني و بزرگ و اكابر عالم علم، تخنيك، خيرانديشي، طبابت، روشنگري دينداري، منش انساني به موجودهاي آسماني ولاهوتي نسبت داده مي شوند. گويي نا سوتي ها ظرفيت پرداخت به آن را ندارند.

اين انگيزة نهفته در انسان امروز، به محرك پنهان مبدل شده است و حتي او را ريا كار، دو روي، حقه باز، عوام فريب و بي ارزش ساخته است. انسان براي بدست آوردن موقف و در نتيجه براي فراهم سازي سامان معيشت دلخواه دروغ مي گويد، چاپلوسي مي كند، فريب مي دهد، تقلب مي ورزد، مي كشد، مي ربايد، انفجار مي دهد، راز مي فروشد، سالوس و رياكار مي شود و به همه زشتي ها و پليدي ها كه از سرشت اوليه او بدور است، متوصل مي شود، و سر انجام بدتر از ديو نمايان مي گردد.

منش هاي بزرگي ، تعاون با همنوع، راستي و دوستي، خدمت بي آلايش به انسان و انسانيت، وقف، فداكاري، را هنمايي به سوي تعالي شخصيت و علميت را نميتوان جز در كتاب هاي محبوس قفسه ها و شرح حال مردان بزرگ جستجو كرد. عصر ما عصر مردن مردانگي، مروت، اخلاص، صداقت، امانت داري تقوا و درستي است. همه در خبازة اين ارزش ها اشتراك مي كنند و با حسرت آشكار و پنهان مرگ  آن  ها را مشاهده مي كنند. انسان محصور شده در قيود تشريفاتي و زنده گي استهلاكي به حدي مفتون  نمايش هاي فريبندة سرمايه و محصولات صنعتي شده است كه حتي قدرت بخود آمدن را ندازد. جبر هاي اجتماعي، اقتصادي، تقاضاي بي حدو حصر زنده گي معاصر و تمدن پرزرق و برق تجملي و تقليدي زولانه هاي محكمي بردست و پاي افكار انسان بسته است.

اين ها يكي از عوامل مهم آسيب  شناسي اجتماعي دوران ماست. به خصوص كشور ها و جوامعي ايكه نيروي سازنده گي و بازدار نده گي كمتر دارند، در معرض اين سيلاب خطر ناك و بيناد بر افگن شخصيت انساني قرار مي گيرند.

 يكي ازين جوامع و كشور ها افغانستان است. جامعه و كشور ما رو در روي اين تند باد بنياد برانداز قرار دارد.آسيب هاي اجتماعي سهمگين و سنگين زنده گي آينده و نسل هاي فردر را تهيديد مي كند. با اندوه فراوان كه فكري براي نجات و يا حد اقل كاهش اين اثرات خطر ناك بوجود نمي ايد.

 برعكس چون همه متناسب به دسترسي هاي معين درين گرداب غوطه زده اند، دارنده گان اين فكر را ديوانه و مريضي مي خوانند.

سراپاي اداره، اجتماع و محيط پيرامون را اين آسيب ها فرا گرفته است. البته استثنا هاي غير قابل محاسبه و خاموش و بي ميدان عمل، بدون تشويق و ترغيب نيز وجود دارند كه كاري از پيش  نمي توانند برد. بر  علاوه عموميت ريا كاري، تقلب، سود جويي، بي بندوباري، اختلاس، رشوت و فساد، كوچكترين امواج پرخاشگر مقاوم را ناديده انگاشته، مأيوس، نا اميد و ناكار آمد مي سازد. انسان ها به انسان ديگر هاي دروغ مي گويند؛ محتاجي را كمك نميكنند؛ به وعده وفا نميكنند، رشوت مي دهند، رشوت مي گيرند، اختلاس مي نمايند؛ حقايق را وارونه جلوه گرمي سازند.؛ و پيوسته ظاهر آراسته بخود مي گيرند. هر سال ، هر ماه و حتي هر هفته و هر روز به سرمايه خود از راه هاي نامشروع مي افزايند، اما ازكسب و كارومشغوليت خود شكايت مي كنند. هر گاه دارايي شان با ده سال قبل مقايسه شود، قوس صعودي نامناسب با عايد را پيموده است، اما از كسانيكه حالت شان را در آن سالها مشاهده كرده است نه تنها خجالت نمي كشند، بلكه بر ايشان فخرمي فروشند.

جامعه(بازهم باقيد استثنا هاي قليل) در برابر اين اشخاص كرنش  مي كند، او را به بلندي ها مي رساند، با شناختي كه دارد برايش راي ميدهد. عمده ترين آسيب شناسي هاي مهلك جامعه ما اينهاست.ما هنوز جامعة نقاد واصلاح گرنداريم. سازش ناپذيري با زشتي ها و مفاسد درمانها دينه نه شده است.بنابر آن اسيب هاي مدحش ما اينهاست:

 

·        الف: آسيب هاي اجتماعي بحيث يك كل؛

·        ب:آسيب هاي دولتي بحيث يك جز.

 

الف: بادريغ وورد كه جامعه افغانستان از سابقه طولاني دموكراسي واقعي و به مفهوم حقيقي آن محروم مانده است. نبود عامل يا عوامل دايمي متحد كننده مردم به صورت واضح و روشن به مثابه نصب العين همه باشنده گان اين سرزمين، با عث افتراق و تقسيم جامعه به اقوام، سمت، زبانها و حتي مذاهب گرديده است. فقر اقتصادي و مصروفيت بخش عظيم جامعه در كسب معيشت روزانه، بيسوادي عام، دوري از سياست و چالش مفكوره «شوله ات  را بخور و پرده ات را بكن» كمبود روشنگري هاي دراز مدت و هدفمند ملي و عدم انگيزه ملي جامعه را به ظالم پروري و ظلم پذيري از حيث ناتواني، مواجه ساخته است. هر نوع سنت پذيري و ريشه عميق آن در جامعه رو به رشد به مانع بزرگي نو انديشي و نو آوري مبدل گرديده  است. سر انجام ما جامعه ضعيفي از لحاظ سياسي، اقتصادي و اجتماعي داريم كه فاقد همبستگي در خور انتظار است. اگر شكايت هاي مردم از موجوديت رشوت و فساد به آسمان بلند  است، در طرف ديگرآن مردماني قرار دارند كه رشوت مي دهند و كار خود را به ذرايع نامشروع به راه مي اندازند. اگر اختلاس وجود دارد، همدستي با مختلس از بطن جامعه و محيط صورت مي گيرد. اگر قلدري، زور گويي و اجحاف موجود است اگر ريا كاري، بي كاري، فساد و حق تلفي است، لابد، خانواده ها، اقوام، محيط ها و اقاربي هم اند كه همدست مي شوند. روشنگران امامان، علما و دانشمندان هم هستند كه مانع اينكار نمي شوند. پس نتيجه اين است كه «اگر قومي نخواهد خود را تغيير دهد، خدا(ج) نيز آنان را تغيير نمي دهد.»

ما از ميكانيزم ها و وسايلي كه جامعه را نقاد و حساس بار آورد، محروم مانده ايم و هنوز هم براي رسيدن به اين مأمول، نقش روشنگري بسيار ضعيف و نا چيز است. در هر مرحله يي  مقلد بوده ايم و بدون سبك وسنگین کردن روحیات ملی به کاپی گری بی تناسب باشرایط ملی تاریخی مشغول گردیده ایم. نسخه های سرخ وسبز برای رسیدن به ترقی ملی وبهزیستی مردم جز اینکه پی آمد های ناگوار داشته اند، سودی ببار نیاروده اند. از آن جاییکه ناقلان ومقلدان این نسخه ها، اشخاص محدود بوده اند، جایی در جامعه بازنکرده و زود ازکار افتاده اند. دور باطل این تقلید ازسرگرفته شده وچند روزی هیاهو برپا کرده است. مردم درهمة این عملکرد ها بحیث عامل تعیین کننده از محاسبه بدور نگهداشته شده اند. جز درموارد استثنایی وزودگذر ازخیالات واندیشه های آنان استفاده صورت نگرفته است. حتی دین درخدمت ابزارگونة قدرت طلبان قرار گرفته وتعلیمات ثقافت اسلامی کماحقه در خدمت دین، تعمید ودگرگونی روحیات انسانی قرار نگرفته است. هربدی وزشتی را توجیه کرده اند وبرایش معبرها ومجوزهای من در آوردی باحوالة کتب وتعالیم دینی، جستجو کرده اند. به دگراندیش وروشنگر غیر از خود باچماق تکفیر کوبیده اند وغیر از خویش را دزد و بیگانه، دیوانه وچه وچه معرفی کرده اند. این است که جامعه را به نوعی سازش وکرنش واداشته اند وصدای غیر اندیش را درگلوها خفه ساخته اند. عده یی از مجبوریت، ترس ازامنیت ومصونیت وتأمین معیشت خود وعیال وخانواده وبرخی هم به آرزوی رسیدن به مکنت وجاه وجلال به پیروی تعبدی وتوجیه گری های خلاف حقیقت ومیل درونی خویش پرداخته اند و با نرخ روزکار کرده اند.

روشنگری اجتماعی که یکی ازضرورت های بسیار مهم هرجامعه وبخصوص کشورماست، از درونمایه مستحکم فکری وارگانیک (اندامی) بی بهره بوده است. نقش نهادها را نمیتوان دربسیج افکار واعمال مردم نادیده انگاشت. شاید افغانستان درقرن بیست ویکم ودرین چند سال اخیر یگانه کشوری باشد که به جامعة مدنی بحیث یک عامل عمده درحیات اجتماعی روی آورده است. تحولات وانکشافات درقدرت های سیاسی چنان کوبنده ودرهم شکننده بوده اند که نهادهای ابتدایی شکل گرفتة جامعه های مدنی را به سکوت وپراگندنی واداشته اند. باردیگر با توجه به ماهیت نظام ها، یا این فعالیت ها از نوآغاز کرده اند و یا همچنان درقطار اکثریت خاموش- نظاره گر پاسیف رخدادها وپدیده ها بوده اند. منتهای مراتب اینکه ماازلحاظ سیاسی جامعه یی ضعیف، بدون نصب العین وفاقد نیرو یا نیروهای محرکه درجهت بهزیستی بوده ایم. جامعه ایکه بدون هیچ عکس العمل سازنده وبازدارنده، بدترین وناباب ترین حاکمیت ها را یاری، همراهی وتحمل کرده است. ظلم پذیری وظالم پروری جامعه بحدی بوده است که هرقدرت طلب داخلی واستثمارگر خارجی بدون مانع برآن حکمروایی کرده وبخصوص درسه دهة اخیر، قدرت تفریق را از جامعة افغانستان سلب کرده است. جامعة ازسلاح تمیز خوب از بدو تبارز عکس العمل درخور ومتناسب با خوبی وبدی محروم است. برعکس دربرابر صاحبان قدرت از کرنش، تمجید وتعریف کار گرفته است. رشوت گیرنده، مختلس وسوء استفاده گر را درصدر مجلس جا داده و او را عزت کرده است. درحالیکه انتظار ازجامعة بیزار از مفاسد این است تاچنین اشخاص را تجرید اخلاقی واجتماعی کنند.

کجاست مصداق عملی این فرموده پیامبر اسلام«ص» که منکر وفاسد را با دست منع کن اگر نتوانی با سخن منع کن وچنانچه بازهم نتوانی در دل از وی بیزاری داشته باش».

مگر چنین نیست که جامعة ما به نحوی با فاسد سازش دارد، از او به خوبی یاد می کند وجایش را درقطار اشخاص دارای احترام حقیقی قرار میدهد. با یقین کامل میتوان اظهار نمود، اگر فاسد، مختلس، ظالم، آدمکش وخرابکار به تجرید اجتماعی، محیطی، خانواده گی ودرجمع دوستان ورفقای خود به تجرید اخلاقی مواجه شود، جرئت بسا اعمال نادرست را از دست خواهد داد. این وظیفة مهم اجتماعی است. اجتماع آگاه نقش پرورش انسان های متعالی، پیش رونده، خدمت گزار وبامسوولیت را ازینطریق میتواند ایفا کند. ابراز نفرت وبیزاری از خرابکار ونابکار واظهار محبت، تشویق وقدردانی از خدمت گزار ولایق، شایسته وامانت کار. درغیر آن دستی ازغیب بدر نمیشود تامفاسد اجتماعی را یکسره نابود کند. ملت ها وجوامعی ایکه امروز درحد کمال اقتصادی ورفاه رسیده اند، مردم آن بهایی گرانی را با چنین سهم ها پرداخته اند وخدمت گزاران را، خود پرورش داده اند.

·        ب- آسیب های دولتی:

متأسفانه درکشورما، قبل از انتخابات ریاست جمهوری اخیر، تعويض قدرت سیاسی از راه زور، جنگ «انقلاب»، کشتن وکشته شدن صورت پذیرفته است. عملیة آرام، تدریجی، متحول ومتمدن تبدیل حاکمیت کمتر مطمع نظر بوده است. باالتبع، این رویة خشن، خشونت های گروهی، قومی، زبانی، سمتی، حزبی وتنظیمی را به همراه داشته است. این است که عملیه انتخابات، مردم سالاری ومشروعیت از راه گزینش نه تنها سابقه نداشته، بلکه بعضاً مردود شمرده می شده است. چون حاکمیت ها برخاسته از ارادة مردم نبوده اند، میزان مسوولیت پذیری شان نیز محدود واندک است. درعوض فعال مایشا بوده اند وظلم آفرین، بهره کش، استفاده جو وگستاخ دربرابر مردم از آب بدر شده اند.

ازآنجاييكه معبر تصرف قدرت ورسيدن به آن، غير از رأي وارادة مردم است، به آنان بحيث رعيت، مطيع، فرمانبردار، محصول ده، ماليات ده ومقلد نگريسته اند. درحاليكه دركشورهاي اروپا وامريكا صدها سال قبل مردم تعيين كننده سرنوشت خويش شمرده شده وميكانيزم هاي حقوقي براي تبارز آزادانة اين ظرفيت ها درقالب قانون ها واعلاميه ها بوجود آمده است. با هر تغيير وتحول اين نقش تقويت يافته واصلاحاتي درجهت كمال واثر گذاري ارادة مردم ايجاد شده است. قيدهاي زياد قانوني واخلاقي دست وپاي خلاف رفتاري ها رابسته است. امروز هيچ عامل قابل ملاحظة حاكميت نميتواند، باكوچك ترين خلاف رفتاري معمولي چه قبل ازرسيدن به مقام وتصدي وچه بعد ازآن، ازديدباني ونظارت مردمي كنار بماند. حتي شخصي كه ازمهاجران غيرقانوني، مستخدم گرفته باشد، دربرابرش سوال بزرگ ايجاد ميكنند ومانع تصدي وزارتش مي شوند. يا اگر يك حادثة ناخوشايند اجتماعي به وقوع بپيوندد، فوراً وزير ومتصدي مربوط استعفا ميدهد ويامجبور به استعفا ساخته ميشود. اين رويكردها دربسترتحول ورشد شعور اجتماعي وقاعده هاي حقوقي درطي سالها بوجود آمده اند. مردم درهرحال نقش تعيين كننده درين تعاملات داشته ودارند.

اما نه درگذشته ونه هم امروز دركشورما اين رسم مورد پذيرش وتطبيق قرار داده شده ونمي شود. دولتمردان مقلد فقط همان بخش هاي را كه براي استحكام سلطه وتعميل وظايف منفي حاكميت رابطه داشته اند، وارد اجراآت عملي خويش ساخته اند. ولي ازكنار بخش هاي ديگر كه متوجه ايجاد دولت- كشور مدني، قانوني وبراساس سهم گيري فعالانة شهروندي است، با بي تفاوتي گذشته اند.

مثلاً باهمه حادثه ها وسانحه هاي غم انگيز، باهمه اختلاس گريها و رشوت گيري هاي كلان، باهمه تراژيدي هاي خونين بي امنيتي، گراني، غبن و... كه درجامعه وحاكميت كشور موجود است، هيچگاه شاهد استعفاي خود انگيخته يا بركناري يكي ازعاملين به سبب يكي از خلاف رفتاري ها نبوده ايم.

برخلاف غرب، كه تقليد برخي از پروژه هاي آن به مود روز مبدل شده است، درشرق كافيست به هرقيمتي واز هر راهي كه به قدرت رسيد. بعد از آن وسايل مشروع ونامشروع براي بقاي آن مورد استفاده قرار مي گيرد وبراي دفع الوقت وسپري كردن اين مدت، همه ذرايع ووسايل بكار مي افتد.

يكي از ين وسايل فرافگني همه مسايل برحاكميت سلف است. گويند كسي تازه به مقامي رسيد، ازسلف خويش پرسيد، چگونه ميتوان ادامه داد. گفت: فكرش را نكن. براي رفع هرمشكل درسه پاكت راهنمايي هايي را دركشوي ميزكار گذاشته ام. با هرمشكلي پاكتي را باز وطبق وصيت عمل كن. پاكت اول را خواند كه درآن نوشته بود: هر قدر ميتواني گذشته را نفرين كن. همه بدكاري هاوناكامي ها را به مدير قبلي نسبت بده. مدير جديد، چند روزي چنين كرد، عاقبت ديد نميشود ادامه داد، به پاكت دومي مراجعه كرد كه نوشته بود. اكنون زمان وعده دادن هاست، هرچه دلت مي خواهد؛ ميتواني يا نميتواني وعده بده. اوچندي چنين كرد. بالاخره نوبت پاكت سومي رسيده بود كه نوشته بود: حال سه پاكت بنويس دركشوي ميز بگذار وبرو...

متأسفانه حاكميت هاي كشور در بسياري جهات چنين كرده اند. نتيجه آن است كه ازپي ريزي پرنسيب ها ومفكوره ها واعمالي كه در دراز مدت كارآيي وموثريت داشته باشد، خبري نبوده است.

هدف رسيدن به قدرت به عوض تثبيت روحيه وعمل خدمت درخور به مردم، براي كسب مشروعيت فعلي وعملي، تأمين سلطة خود، خانواده وكسب درآمدهاي كلان ازمدرك هاي خلاف قانون است. اين خصوصيت اداره هاي شرق وازجمله افغانستان مي باشد. چون جامعة

ضعيف و قاعده هاي قانوني و اخلاقي اول چنانكه تاثير موثر داشته باشد، ندارد و ثانياً به دليل  سركوبي و محار اين جامعه با قيد ها و جبر هاي اقتصادي ، اجتماعي و حتي تحكم و اجبار فزيكي، شكنجه و زندان، توانايي باز دارنده گي محدود هم سلب گرديده است. و قانون پذيري جز در موارد تحكمي و تمويل سلطه، عموميت نيافته است.

بنا بر اين ما در كنار جامعه ضعيف، حاكميت ضعيف نيز داشته ايم كه تركيب نا جوريست. ضعف يكي به وسيله قوت ديگري جبران مي شود و موكب جامعه- دولت يا دولت جامعه مي تواند براه رفتن  ادامه دهد. اما در حالت ضعف هر دو بن بست ايجاد مي شود كه به زودي قابل درمان نيست و در عين  حال ياراي راه رفتن ندارد. چنان كه درمانده يي را درمانده معاونت نتواند كرد يا خفته را خفته كي كند بيدار- هر دو در حالت زار و تزار ادامه ميدهند.

جامعة ضعيف دست و پا در بند قيد ها و جبر ها نميتواند، جلو خود سري هاي  حاكميت را در مقاطع اجرايي و عملكردي سدكند و ارادة خود را در هر مرحله يي از جريان ها  و روال هاي كار كردي متبارز سازد؛ حاكميت ضعيف نيز با تنش ها و چالش هاي اندر مياني و تثبيت استحقاق ، مصروف مي گردد و قادر نمي شود نقش خود را در فراهم آوري  بهبودي، رفاهيت عامه و خدمات اجتماعي ادا كند. اين بن بست ادامه مي يايد. بر علاوه چانه زني  ها بر سر داشتن اقتدار و كرسي، فساد دروني، جنگ ها و مخالفت هاي مسلحانه خشونت بار و قرباني گير از مردم، به مانع عمده مبدل مي شود. مداخلة خارجي در انواع تحريكات مسلحانه و سياست هاي حفظ منافع ستراتيژيك دست و پاي حاكميت هايي را كه ناچار به مساعدت هاي مادي و تخنيكي آنان نياز جدي دارد، مي بندد. در چنين جالت نمي توان از حاكميت ملي كه نقش و سهم مردم در آن بر جسته باشد، سخن گفت. زرق و برق سرمايه و سود، كاپي گري و تلقين شيوة مديريت به سان كشور هاي حامي وكمك دهنده، بدون  نظرداشت اوضاع اقتصادي، اجتماعي، بر علاوه فساد واگير، زمينه را براي تحميل يك حاكميت بار دوش جامعه مساعد مي گرداند، كه نه تنها توجه به اولويت هاي اجتماعي ندارد، بلكه به هر قيسمي و از هر راهي مصروف از اندوزي و دفع الوقت مي گردد.

البته تنها راه ارزان و اغوا كننده، تظاهر و نمايش هاي روحية خدمت گزاري هاست كه امروز سراپاي مديريت  حاكميت را فرا گرفته است. بدون توجه به اثر يا اثرات عملي، وقت و سرمايه هاي زياد براي تشريفات، جا به جايي  ها ، نمايش هاي خبري، تلويزيوني و سرو صدا هايي در اطراف آن صرف مي گردد و نتيجه حاصله از آن كمتر جستجو مي شود.در چنين اوضاع و احوال آيا راه حل هايي براي بيرون رفت از آن وجود دارد؟ آري و صد البته كه وجود دارد.پس كدام ها اند اين راه حل ها؟!  من جد و جد. ولاغير.

 


بالا
 
بازگشت