نگارنده: دکتوراندوس نبی هیکل

 

ملت و هویت ملی

بخش پنجم

نتیجه  گیری

درنتیجه گیری بحث های انجام شده میتوان نکات  اساسی آن مباحث را دریافت.

از آنچه از آغاز سخن تا کنون گفته شد میتوان نتیجه گرفت:

روشنفکر امروزی همانند روشنفکر دیروزی در برابر جمعیتی که به نام ملت افغان در محدوده ی معیین ارضی بسر میبرد و  دارای تاریخ ، زبان، دین و فرهنگ مشترک میباشد و با هویت واحد شناسایی گردیده، مسوولیت دارد. این مسولیت در گام نخست از روشنفکران میطلبد بدون تعصب و وابستگی از منافع ملی  در اندیشه و عمل حمایت نمایند.

در پیشگفتار بخصوص ابراز گردید که

                                                                                                                                                                                                    رسالت تاریخی روشنفکری عبارت است ازکار در راستای التیام زخمها .

التیام زخمها ممکن است مرهمگذاری و بنداژ و یا عمل جراحی را نیاز داشته باشد.آنچه را که بصورت حتم نیاز

ندارد، پاشیدن نمک بر این زخمهاا ست. این همان است که به آن" باید باشد" میتوان نام گذاشت. تفاوت آن با اصطلاح علمی مترادف در آن است که این چون نوش دارو،و آندیگر بیشتر نورماتیف است. ز مانی که با هست یا زندگی واقعی روبرو میگردیم، متوجه میشویم که چند خصیصه راد روشنفکر متفکرو مبارز امروزی  باروشنایی میتوان تشخیص نمود:

1)  تمایلات نیرومند بزنس منجمنت(Business Management) :در این شیوه تفکر همه چیزحیثیت کالا یا امتعه را دارد و قابل معامله است.

2 ) یونی ورسالیسم(Universalism): جهات منفی این تمایل فکری در برخی از حلقه های سیاسی  بر جهات مثبت آن میچربد. ایزومورفیزم ( دنباله روی) و دگما مشخصه های عمده آن بشمار میروند.

3 )  ملیتگرایی: در مقابله  با به اصطلاح "قبیله گرایی"که در این اواخر در ادبیات سیاسی مروج گردیده نا آگاهانه به ملیت گرایی توسل صورت میگیرد.در حالیکه هردو خار یک بیابان و مظاهر راسیزم اند.

 

در پیشگفتار  به این حقیقت اشار شدکه از سالهابدین سو سیاستمداران ازاقوام، قبایل و ملیتهای ساکن درکشور واحد بحیث ابزارتامین حمکروایی وستمگری استفاده کرده اند. آن عده  انگشت شمارنویسندگان افغانی که چنین تفرقه افگنی هارا ازراه قلم ادامه میدهند، برای اثبات ادعای خویش از یکسو برتاریخ اتکا مینمایند و از سوی دیگر این حقیقت تاریخی را فراموش مینایند که ملت افغان با همه دسیسه ها  در این رابطه بحیث یک ملت برخورد کرده.  آنها تنها کثا فت کاری ها را میبینند، در حالیکه تاریخ ما همه اش گثافت نیست.تلاش های عده یی از به اصطلاح روشنفکران ادامه همان سیاست تفرقه افگنانه دیرین است.برای آن عبارت به اصطلاح روشنفکر را به کار بردم که این دسته از اقایون به میراث خوارانی میمانند که بردورو بربیمار نشسته و پلان تقسیم میراث را دارند. چنین عملی کارروشنفکر وطنپرست نمیتواند باشد.روشنفکر باید چون دماغ و احساس ششگانه ملت در خدمت ملت قرار داشته باشد و نباید با تعصب و دگمای فکری به همدیگر و به مردم خود برخورد نماید.

بخش های  دوم و سوم بحث ما نشان دادند که برخی از روشنفکران تا کدام پیمانه مو شگاف اند و یا  آگاهانه  یا غیر آگاهانه از گریبان دشمن آشنا سر بدر میکنند . ما روشنفکرانی داریم که ملت افغان را در حال بحران میبیند و به  جای ترغیب خصومت ملیتها، اقوام و قبایل و انتقام گیری، همبستگی و وحد ت ملی را نیاز اساسی زمان میشمارند. برخ دیگر ملت افغان را ملت نه میدانند زیرا  به باور آنان پروسه ملت سازی انجام نگردیده است و باز برخ دیگر  بر اساس تیوری ستم طبقاتی میاندیشند و عده ای هم به فکر ملت برترمیرزمند.

 بخش چهارم به گونه ای سخنان پیشین را جمعبندی میکند. این بخش نشان میدهد که ملت  یک مقوله ی ذهنی است. در واقعیت ما ازاقلیتها سخ میگوییم که با کمیتهای متفاوت بوسیله سمنت( وجوه مشترک) باهم تمامیت واحدی را یا به عبارت دیگر هویت واحدی را برای شناسایی  بوجود آورده اند. این هویت از راه های معنوی و مادی تجلی میابند.

 

1) ملت  یک ساختار ذهنی است و نورمها، مفکوره ها و ارزشهای مشترک در تبلور آن تقش کلیدی دارند.

2) مساعی حاکمانه Top-downباید در همراهی  با پروسه Bottom-up،  به همزیستی  و تفاهم و تقویت   سمنت در ترکیب ملت کمک نماید.

در سیستم تاپ داون به گواهی تاریخ، تشکیل دولتها بر ملت پیشی داشته  است. ایجاد میکانیزمها و ساختن نهاد ها یی که حق شرکت بدون مانع  و بدون تعصب را برای  تمام شهروندان میسر سازد در این برخورد دارای اهمیت حیاتی میباشند. این کار را تنها دولت و حکومت میتواند به تحقق برسانند، زیرا  منابع بیشتر را در اختیار دارند.

3) اصطلاح ملت سازی نه تنها خود پروسه ی حاکمانه را میرساند، بلکه ملت را بحیث یک مجتمع ایستا و غیر متحرک معرفی مینماید، نقش سازنده ملت یا اقلیتهای شامل  آن را( که مالک اراده و اختیار بر سرنوشت خود اند) نا دیده میگیرد. بر پایه ی همین استدلال این اصطلاح یکجانبه نیز میباشد.این چنین برخورد آن عنصر اساسی را با دیده کم مینگرد که  ضامن تمامیت ملت و دولت میباشد. سرزمین فاقد جمعیت، صحرا است.

4)  سیستمهای سیاسی بوسیله ی ابزار پالیسی( و عناصر ایگزوجین)  با میکانیزم های مفیده و مضره  به شیوه ی تاپ-داون بر پروسه  تشکل، تقویت وتضعیف وابستگی ملی اعمال نفوذ کرده اند. تشکیل دولتهای ملی پس از سقوط امپراتوری ها و یا در جریان استعمار یا پرو پاشی استعمار مثالهای چنین حقیقت اند( هند، پاکستان و بنگلادیش).در جنین موارد ما بهتر است از اعمال قدرت سخن بگوییم.

5)  ملت به مفهوم مجتمع افراد با وابستگی خونی یا زبان واحد نه ( آنگونه  ای که برخی ازروشنفکران آن را مطرح مینمایند)  تنها یک تیپ ایدیال خواهد بود، بلکه یک اندیشه ی راسیستی نیز هست. زیرا چنین اندیشه ملت را به یک کاست  تبدیل مینماید که یا ورود به آن و یا خروج از آن را ممنوع قرار میدهد ( نتیجه ی آن: محدودیت آزادیهای  انسانی است ).هرگاه ما به اندیشه ملت برتر، به وابستگی حق تابعیت به رشته ی خونی ( والدین) یا محل تولد در رابطه باپناهندگان بیاندیشیم، اهمیت این مساله صراحت میابد.

 ازآنانی که با ملت ، هویت ملی و وحدت ملی با ساده نگری بر خورد مینمایند د وستانه میخواهم  سه موضوع را پیوسته درنظر داشته باشند:

1) آنچه هست: شرایط کنونی یا زندگی واقعی با همه تلخی ها و شیرینی هایش را نه تنها مدنطر داشته باشند بلکه آن را با ماده دومی تمیز نمایند.

2) آنچه باید باشد: خواست من و تو و در واقعیت یک تیپ ایدیال بر اساس این یا آن دید گاه.نگاه کنید ما در این میان در کدام محل موقعیت داریم؟ نگاه کردن به تصامیم گذشته، آن تصامیم را  با ایکاش ها و اگر هاغنامیبخشد.

3)از تاریخ نه برای خصومت  بلکه برای سازندگی استفاده نماییم:

تاریخ ملتها داستان عشق و عاشقی(دوجانبه) نیست. عاشقی نیز تلخی ها و شیرینی های خودش رادارد.

 تاریخ ملت ها یا به عبارت دیگر تاریخ همزیستی ملیتها و اقوام و قبایل به تاریخچه عاشقی همانند نیست.  تاریخ یک خانواده واحد را طی یک زمان معیین در نظر بگیرید. در هردو مثال در پهلوی برخوردها وجوه مشترک را در میابیم.

 تاریخ کشور ما پر ازبیدادگریها و تعفن ها و کثافت های تاریخی است. این لکه های سیاه به اهداف معینی و بوسیله افرادی ایجادگردیده اند. ادامه  چنین بیدادگری ها و تعفن آفرینی ها عبارت از ادامه راه آنانی است که همه آنان را بخاطر اعمال شان نکوهش میکنند یا مستوجب مجازات میدانند.هرگاه  قبیله گرایی را با قبیله گرایی پاسخ دهیم، فرقی میان من و ، وی باقی نمیماند. در اینصورت یا من ادامه دهنده شعوری همان را ه هستم و میخواهم تفرقه افگنم، یا به این یا آن دلیل نا آگاهانه به چنین عملی دست زده ام.  شعری  راکه در سایت کابل پرس به جواب شعر حبیبی سروده شده و منتشر گردیده بخوانید، و قضاوت کنید که آیا شاعر دومی راه شاعر اولی رانه پیموده است؟ و حتی به نام جواب(عدالت) به دیگران اهانت کرده و بدین گونه سرشاعر اولی را هم خاریده. من فکر میکنم که سایت های انترنتی نباید به تربیون اهانت به افراد و نهادها مبدل گردند. نویسندگان باید عفت قلم را رعایت کنند در غیر آن  این وسایل  به نام آزادی بیان  به اشاعه نفرت نا آگاهانه و یا آگاهانه خدمت خواهندکرد.  انتشارنطرات متفاوت در محدوده ی آزادی بیان قرار میگیردريا، در حالیکه اهانت کم از کم در ردیف قبحه قرار میگیرد. دولتها و تنک –تنک ها نیز در ادامه تاریخ تا کنون منافع ملی رابر آزادیها اولویت داده اند.

هرکه میداند که" تفرقه انداز و حکومت کن" در تاریخ ما ریشه دراز دارد. گذشته ما را این سیاست ساخته و مانند امروز فردای ما نیز از آن متاثر خواهد بود) هرگاه ما روشنفکران بحیث ادامه  دهندگان میراث استعمار این بار نیزبه میدان براییم) .

 در این بخش از دو میتافور( میتافور پارو و میتافور تن بیمار) برای توضیح قضیه برخورد با وحدت ملی و ملت سازی استفاده بعمل آمد.

پایان

 

guzarefekry@gmail.com

 

قبلی

 


بالا
 
بازگشت