بومان علی قاسمی

 

یاد بود از شهدای گمنام در فاجعه خونین افشار

 

در تاریخ جنگ های خونینی بین  دولت ها ، امپراطوری ها ، ملیت ها و گروه ها  بوقوع پیوسته که شمار زیادی ازاین جنگ ها با وصف  خسارات  مالی و جانی فراوان  از اذهان فراموش شده و دیگر یادی از انها نه شده و نه خواهد شد .

اما شمارمحدودی ازجنگهای است که هیچ گاهی از اذهان فراموش نشده و  ثبت تاریخ میگردند.

فاجعه خونین 22 دلو سال 1372 خورشیدی  در ناحیه افشار سلیو ، در ساحه غربی شهر کابل  یکی از این جنگ های است  که درج صفحات تاریخ ملت هزاره شده و هیچ گاهی از اذهان نسل های این ملت بیرون نخواهد شد.

در جنگ های که در دوره  حاکمیت سیاه برهان الدین ربانی در کابل علیه احزاب  و گروه های رقیب بوقوع پیوست شاید شمار تلفات انها چندین برابر شهدای سانحه افشار بوده باشند . که در این جنگ ها نیز  بیشترین تلفات  جانی و مالی متوجه ملیت هزاره  بود و همچنان در جنگ های رویارویی عصر مقاومت با نیروی سیاه طالبان .  اما جنگ رویا رویی و مردانه  در میدان نبرد  هیچ گاهی  قلب هارا خونین نمیکند ، چون جنگ  تلفات و خسارات دارد . و این سرنوشت است که گهی پیروزی و گهی شکست نصیب یکی از جانبین میشود .

فاجعه افشار ، یک جنگ نبود بلکه یک فاجعه خونینی بود که توسط  دستگاه های استخباراتی دولت های عربستان سعودی ، ایران و پاکستان طراحی شده و توسط مثلث شومی اجرا و عملی گردید . 

فاجعه افشار در مثل خود مانند  قضیه عاشورای امام حسین (ع) در دشت کربلا بود .

در فاجعه افشار ، قربانیان اصلی جز شماری زنان ، کودکان ،  نوجوانان بی گناه و پیره مردان ضعیف کسان دیگر نبودند .

نیرو های خون اشام  و متجاوز برای  بیشتر ساختن  ساحه قدرت نمایی شان ، در ابتدا پایگاه  حزب وحدت در علوم اجتماعی را مورد حمله قرار دادند  اما پس از تسخیر این مرکز، و عقب نشینی نیروهای جنگی حزب وحدت بسوی کارته سه و کارته چهار، بیرحمانه  بسوی منطقه رهایشی افشار یورش بردند که از سمت های اکادمی پولیس و علوم اجتماعی از مناطق خوشحال خان و چهار راهی قمبر و  ارتفاعات کوه افشارو کوه سیلو، منطقه افشار را ابتدا تحت حملات  سلاح های سقیله قرار دادند و به ادامه ان  یورش زمینی نیروهای اشغالگر و تشنه بخون هزاره ، روز گاری را بر سر مردم بیدفاع و غیرنظامی افشار اورد که تاریخ  از ذکر ان  شرم اور است .

خانه های مردم افشار ، مانند خیمه گاه امام حسین به اتش کشیده شدند و دارایی های مردم  توسط متجاوزین به تاراج رفته و هرنظامی اشغالگر، سامان ولوازم منازل مردم را  به غنیمت میبردند. که در اخیر کلکین ها ، دروازه ها و حتی سقف و دیوار های خانه هارا با بیل و کلنگ تخریب کردند و چوب ، خشت وسنگش راهم به نام غنیمت به یغما بردند .

جای تعجب است که از چوب ها و خشت های  تاراج شده منازل هزاره ها  از افشار پیروان مذهب سیافیت در پغمان مسجدی بنا نمودند و دران نماز با جماعت را به امامت زعیم خون اشامشان ادا میکردند.

ده ها طفل مانند فرزند شیرخوار امام حسین حلق های شان توسط برچه های سفاکان دریده شدند و صدها پیره مرد  سینه های شان سوراخ سوراخ شدند .  مادران  نه تنها اینکه  فرزندان شان در پیش چشمان شان  تیر باران میشد بلکه خود شان نیز بیرحمانه به شهادت میرسیدند . که این جنایت سفاکان یک گام فراتر از عملکرد لشکریان یزید در کربلا بود.

نوجوانان  مظلوم و بیدفاع که نه به نیروهای جنگی حزب وحدت تعلق داشتند و نه بویی از موضو عات سیاسی را میدانستند ، به جرم هزاره بودن  بطور اسیر به پغمان برده شدند و در انجا یا در بین کانتینر های اهنین از سرمای زمستان جان دادند و یا  طعمه حیوانات درنده  و سگ های وحشی  سک بازان  سیافی شدند .

اجساد شهدا  بی گور و کفن در هر سرک و کوچه پراکنده  به چشم میخورد  تا اینکه پس از سه روز  مانند یاران حسین ابن علی  توسط محاسن سفیدان  مناطق دشت برچی و قلعه شهادت ، به خاک سپرده شدند.

شماری از متعصبین و فاشست های حرفوی ، در نوشته های شان بدون مطالعه تاریخ و نگاهی  بر گذشته ، البته بخاطر پنهان کاری عملکرد های گذشته رهبران شان ،هزاره هارا متهم میکنند که بر سر ها میخ کوبیده اند .

در حقیقت این یک  تبلیغات زهر اگین و کاذب نیروهای شورای نظار و اتحاد سیاف بود که بعد از شکست شان در جنگ ها علیه نیروهای حزب وحدت ، براه انداختند و اوازه را تا بیرون از مرز های کشور رسانیدند که هزاره ها بر سر مخالفین میخ کوبیده اند . چون دولت اقای ربانی در تمام کشور فقط بر ارگ ریاست جمهوری و رادیو و تلویزیون تسلط داشت وبس . لذا از طریق رادیو وتلویزیون هرگونه تبلیغات زهر اگین و دروغین خودرا علیه مخالفینش براه می انداخت .  چنانچه تمام شهروندان کابل شاهد بودند که در حینیکه نیروهای  شورای نظار از جنک های سه روزه  کوته سنگی و سرک سیلو شکست خوردند بعد از اعلام اتش بس ، چند تن از اطفال و نوجوانان خورد سال هزاره را که  بین هشت تا ده سال عمر داشتند از داخل شهرکابل ، جنرال امان الله گذر دستگیر نموده و بعد از فشار و شکنجه ناجوان مردانه انها را بر روی صفحه تلویزیون  ظاهر ساختند وتهمت زدند  که این کودکان هزاره میخواستند دربین اب به نیروهای شورای نظار زهر بخورانند . و در اخیر ثابت شد که این عمل ناجوان مردانه جز یک تبلیغات و طوطئه یی از سوی مسعود و باندش  علیه هزاره ها  بیش نبوده است  .  

و دوم اینکه نیروهای حزب وحدت در دفعات اول ، که فلم های مستند زیادی شاهد و گواه بران است ، شمار زیادی از اسیران جنگی را  ازاد میساخت و حتی زخمی هارا به شفاخانه برای علاج میفرستاد و دراین مورد شخص مولانا جلال الدین حقانی  که بین نیروهای درگیر یعنی شورای نظار و حزب وحدت بحیث ثالت  برای رفع جنگ و پایداری اتش بس فعالیت میکرد مصاحبه ها انجام داد و یاد اور شد که حزب وحدت یک اسیر را هم ضایع نساخته و اسرا را با وجه احسن ازاد نموده  است .

اما در اواخردلیل مقاومت و پایداری مردانه نیروهای جنگی حزب وحدت در مقابل نیروهای جنگی دشمن این بود که دوباره سانحه یی افشار تکرار نشود  و انها از ناموس و خانه خود دفاع میکردند ، نه اینکه کودک بیگناهی را در مقابل چشمان مادرانشان  با برچه سربریده باشند و یا در داخل گهواره  برچه را در سینه طفل شیرخوار درحال خواب فروبرده باشند ، در صورتیکه نیروهای اشغالگر در افشار ده ها  طفل شیر خوار را به همین گونه  به شهادت رسانیدند.

افشار نامیست  بیاد ماندنی و تاریخی و فاجعه افشار، لکه سیاهی است بر جبین کسانی که امروز داد دفاع از اسلام ، جهاد و مسلمانیت را سرمیدهند و بنام زعامت مجاهدین  و جهاد خود را برتر بر تمام ملت افغان دانسته و افغانها را مدیون عملکرد های سه دهه شان میدانند.

درد فاجعه افشار را باید از کسانی پرسید که  دراین فاجعه ، شیرین ترین عزیزان شان را از دست داده اند و یا خود قربانی  این فاجعه بوده اند .

درد افشار را مادرانی میدانند که هرساله دراین ایام سالگرد سوگ فرزندان و جوانان شهید شان را می گیرند و داغ های شان تازه میشوند.

درد افشار را کسانی میدانند  که درهمان روز ها  اجساد بخون آغشته یاران و دوستان بیگناه شانرا  در کوچه های افشار به چشم سر مشاهده کرده اند .

داغ افشار در دل های تازه است که مادران بی چادر و خواهران اسیرش را درنده گان دون صفت از زیرخانه های پرورشگاه  کشیده و جسم های بیجان شانرا در مقابل چشمان دوستان و همکیشان شان تیر باران میکردند .

درد سانحه افشار را باید ازمادری پرسید که  دژخیمان  گلوی فرزند شش ماهه اش را در مقابل چشمش بریده و باخونش یادگار در دیوار خانه اش نوشته است .

درد سانحه افشار را از روح پاک ان پدر شهید و رهبر فرزانه باید پرسید  که تا اخرین روز عمرش  این داغ در قلبش مانند زخم خونین تازه بود .

درد فاجعه یی  افشار را کجادانند کسانی  که  اصلا در انجا حضور نداشتند و یا  دردی به انان نرسیده بود .

درد افشار را کجا دانند کسانی که  فقط به خاطر حفظ قدرت و کسب مال و ثروت  در میدان سیاست قدرم میزنند و مغرورانه  رائی ده ها هزار هزاره رنجدیده و مادران داغ دیده را  به پاس همین جنایت به پای  قاتل پدران و فرزندان شان ، سیاف می ریزند .  

بجاست که انان حین پیشنهاد به محاکمه کشیدن ناقضین حقوق بشراز سوی کمیسیون مستقل حقوق بشر ، درصف سیاف ، ربانی و همقطاران شان قرار بگیرند.  چون کجا داند یک سیاست مدار تشنهء قدرت  و عاشق مقام ، درد دل مادر داغ دیده و پدر پسر مرده یا یتیم  و بیوه زن  افشاری را .

حقیقتأ که پدر رفت  و نه تنها وارثین  خونین کفنان افشار بلکه همه داغ دیده گان  هزاره ، یتیم شدند و  تا  پای جان  داغ بی رهبری ، بی  پدری و یتیمی را خواهند دید.

درود بر روح پاک  و بزرگ پدر شهید .

درود بر ارواح پاک شهدای گمناک فاجعهء خونین افشار

سلام بر وارثین و بازماندگان  فاجعهء افشار

و نفرین باد بر فروشندگان خون بیگناهان و استفاده جویان  سیاسی  درتاریخ مردم ما .

دوستان ! گرچه من شاعر نیستم و شعر سروده نمیتوانم چون شاعری یک استعداد خاص خدا داده است  که نصیب شمار کمی از افراد جامعه میشود . اما این یک درد دل است که اول خاطرات تلخ افشار درپیش چشمانم مجسم میشود وبعد اتشی در دلم ایجاد میکند که قطره ابی شده  از چشمانم  بر روی گونه هایم سرازیر میشود و به انگشتانم هدایت میکند که باید بنویسم  .

 

افشار

 

ای افشارنام تو ثبت  تاریخ خونین کفنان شد     هرکوچه و پس کوچه ات  مدفـن جوانان شد

ای قتلگاه  سوخته و ای قبرستان  بیگناهان        در تو مدفن  بلخی ان  شـــهید قهرمان شـد

بعد فاجعه خونین بیــست ودوم دلو ای دیار      خاک تومدفن شهدا  وزیارت گه غریبان شد

تو سوختی شامگاه و ویرانه کشتی صبحگاه      تمام  هستی ات  تاراج  توسـط ظالـمان شد  

دیوارخانه هایت بـــــاخون پاک فرزندانت        لوحه های  یادگاری وشـــعر درنده گان شد

افشار ! ای افشار خونین بدن

افشارای یادگار شهدا و داغ دل ملت ازاده         توزخم بودی بردل بابه ان رهـبر فرزانه

 اما صدافسوس که تو را فراموش میکنند        سیاست مداران امروزی این نوکران بیگانه

رائی هــزاران مادر و پدر داغ دیده تـورا       ریخت به پای سیاف بهر یک  وزارت خانه

یکی تورا زروی مصلحت فراموش میکند      ازبهای خاک سوخته توساختندشهرک وخانه

افشــــار! افشارای مدفن بلخی و رهروان      توکربلای ثانی هستی نزد حسینیان ، عاقلانه

سلام به تو ای  سرزمین سوخته و خونین       ســـــلام به خاک پاکت ، تویی مدفن عاشقانه

تو سجده گاه عشق شدی در نزد عاشقان        هرزره ئی خاک تواست تربت پاک و جانانه

قاسمی هربار که گذری به افشار نمایی         بفرست درود به شهدا درهرکوچه وهر خانه

 

 


بالا
 
بازگشت