پروفيسورعنايت الله شهرانی

 

زندگينامهً شه محمدولی خان دروازی

 

9 ـ محمد ولی خان و نادرشاه

اميرعبدالرحمن  فاميل يحيی خان را که در تبعيد در ديره دون هندوستان حيات بسر ميبرد خوش نداشت ولی در زمان اميرحبيب الله اولادهً يحيی که عبارت از آصف و يوسف باشد بنام مصاحبين دربار مقام يافتند ، همچنان نادر و برادرانش بمناصب مختلفه موظف گرديدند.

نادر زمانيکه به افغانستان آمد هجده ساله بود ، بعدا وظايف مختلفه به او داده شد و در طول اجرای وظايفش دربارهً مردم افغانستان و اطرافيان شاهان معلومات کافی بدست آورد و در زمان حکومت امير حبيب الله کلکانی درخارج بسر ميبرد و بقرار نوشته های غبار و ديگر نويسندگان نادر به کمک و تشويق انگليسها از طريق پکتيا در مقابل حبيب الله کلکانی لشکر کشيد و با الاخره بگفتهً محمد ولی خان دروازی که گفته بود « نادرخان حتما کابل را ميگيرد و پادشاه ميشود.» ، حبيب الله کلکانی را شکست ميدهد و خود در مسند شاهی تکيه ميزند. از دورهً اميردوست محمد خان تا زمان امان الله از خاندان امير دوست محمد حکمرانان افغانستان بودند و تنها دراين جريان امير حبيب الله کلکانی مدت نه ماه پادشاه می شود و بعدا قدرت بدست آل يحيی تا زمان محمد داود تعلق ميگيرد.

درزمان امير حبيب الله فعاليت های مشروطه خواهی بصورت علنی و سری صورت ميگرفت و نادر از همه مسايل واقف بوده و در گروه مرتجعين و عقبگرايان فعاليت مينمود. درکتاب خاطرات ظفر حسن ايبک جريان مشروطه خواهان را چنين آورده است. « در کشور برخی روشنفکران افغان خواهان بنيادگزاری حکومت مشروطه و آزادی افغانستان از سلطهً انگليسها بودند. رهبران اين گروه از يک طرف سردارمحمود بيک طرزی  و از طرف ديگر سردار محمدنادر خان شناخته ميشد. اين جوانان و روشنفکران اکثرا سردار امان الله را می پسنديدند ، و او را حامی خود ميدانستند. به اين ترتيب در کشور سه دسته سياسی موجود بود

اول : دسته امير حبيب الله خان ووليعهد او سرداز عنايت الله خان. دوم : دستهً سردار نصرالله خان نائب السطنت و سوم : دسته سردار امان الله خان عين الدوله ». ( ص 114 افغانستان از سلطنت)

با اين محاسبه نادر را ميتوان در يکی از عناصر اهل غرض شمرد ، محمدولی خان که يک شخصيت نيک کردار ملی و بين المللی بشمار ميرفت از با اعتماد ترين شخصيتهای ارکان دولت در نزد امير امان الله بود. در طول ماموريت هايش نادر برعليه او عقده گرفته بود ويکی از وظايف او را اميرامان الله  قسميکه يآد آور شديم به محمد ولی خان واگذار گرديده بود که عقدهً نادر را زياد می ساخت.

قرار قول غبار ، نادر شاه کسانيکه دشمنی با انگليسها داشتند آنان را به هر وسيله يی که می يافت اعدام و يا در حبس نگهميداشت و کسانيکه به پادشاهی و برگشت امير امان الله خوش بودند ايشان نيز به بهانهً همکاری با امير حبيب الله کلکانی دستگير و اعدام ميکرد و يا در زندان می فرستاد.

ازجملهً کسانيرا که بايد اعدام مينمود و از ميان ميبرد محمد ولی خان بود ، و او را به بهانهً اينکه برضد امير امان الله خان بود و به طرفداری حبيب الله کلکانی فعاليت ميکرد بزودی گرفتار و به زندان می اندازد و داستان محاکمهً او را دراين کتاب مفصلا خواهيد خواند که وی در آغاز او را به هشت سال حبس محکوم ميکند ، ولی بعدا به حبس قناعت نکرده دزدانه اعدامش می کند. واينک در بارهً چگونگی اتهام شاه محمد ولی خان که از زبان شاهدان ميخوانيد :

فضل غنی مجددی دربارهً اختلاف ميان يک تعداد ارکان دولت چنين می آورد : « اختلافات بين جنرال محمد نادر خان و جنرال محمود سامی زياد بود و همچنان بين محمد نادر خان ووکيل پادشاه محمد ولی خان . محمد ولی خان و محمود سامی در کوشش بودند تا محمد نادر خان را از حکومت و قوای نظامی خارج سازند و برای عملی نمودن اين هدف با محمود طرزی جببههً مشترک و قوی را ساختند و عليه برنامهً محمدنادرخان رای دادند و از اصلاحات مشاورين ترکی حمايت کردند و مجلس وزرا قوانين پيشنهاد شده از طرف مشاورين ترکی را اساس قرار داد که به اساس آن معاش عساکر از 20 روپيه به 14 روپيه و بعدا به پنج روپيه تقليل يافت.» ( صفحهً 141 مجددی )

غبار صورت ماخدهً محمدولی خان را چنين آورده است : « متعاقبا مردی چون محمد ولی خان وکيل شاه امان الله خان را که برای تحکيم استقلال کشور خدمات سياسی زيادی انجام داده بود حکومت در زمستان ( 1229 م ) ، با محمود سامی .... يکجا به محاکمه کشيد. ( درحاليکه محمود سامی افسر نظامی و محل محکمهً او ديوان حرب بود نه ديوان عالی ملکی ) اين کار برای آين بود که محمدولی خان را در انظار مردم افغانستان ...  يک شخص مشکوک و شبهه ناک وانمايد. استناد نادرشاه درين حکم ، گرفتن يک عريضه جعلی از يکعهده ( سقويها) بود که آنان از ترس تهديد حکومت جديد اظهار کرده بودند که در اغتشاش بچهً سقاو تنها گناه آنها نيست بلکه رجال حکومت امان الله خان هم بشمول محمدولی خان از بچهً سقاو حمايت مينمودند. در حاليکه نادرشاه متعرض هيچکدام آنها از  قبيل احمد عليخان لودين و دهها نفر خارجی پرست ديگر نشد و تنها محمد ولی خان را از نظر مخالفت سياسی به ديوان عالی گذايی تسليم نمود. ( ص 62 جلد دوم ، افغانستان در مسير تاريخ ، غبار )

غبار علاوه ميکند که : « رئيس اين ديوان عالی مصنوعی عبدالاحد خان وردکی ماهيار و پيشکارش احمد علی خان لودين و مدعی اثبات جرم ملا اميرغلام ننگرهاری بودند.»

غبار در جلد دوم افغانستان در مسير تاريخ ميگويد که : «  در محاکمهً محمد ولی خان منحيث سامع عضويت داشت و مشاهداتش را چنين می نويسد : « عبدالاحد خان همان آدمی است که در غزنی شاه امان الله خان را در مقابل بچهً سقاؤ تخريب کرد وبه عقب نشينی واداشت ، احمدعلی خان آدم ديگريست که دهارهً بچهً سقاؤ را ضد شاه امان الله با اسلحهً دولت مجهز ساخت. ملاميرغلام يکی از دشمنان سرسخت امان الله خان بود که مقالات خصمانه و ارتجاعی او در جريدهً انيس ضد شاه و ترقی و تحول منتشر گرديده است. علی محمد خان و ميرزا محمدحسين خان از قبل تحت اشتباه سياسی روشنفکران  قرار داشته و بطرفداری از سياست استعماری مظنون بودند....  شهود اثبات جرم عليه محمدولی خان هم مامورين و اعضای باند بچهً سقاؤ بودند از قبيل خواجه بابو خان کوهدامنی وزيرداخلهً بچهً سقاؤ ، عطاء الله خان صاحبرزاده وزيرخارجهً بچهً سقاؤ ، آغا سيد احمدخان رئيس ضرابخانهً سقوی ، سيدآقاخان قوماندان کوتوالی سقوی ، خواجه ميرعالم خان برادر وزيرداخلهً سقوی ، ميرزا عبدالقيوم خان مستوفی  سقوی ، محمدعمر خان و عبدالرحيم خان کوهدامنی ، همچنان ازکارکنان حکومت جديد گل احمد خان ملکيار معين وزارت عدليه ، امير محمد نام بهسودی و زين العابدين خان جزء شهود عليه محمدولیخان بشمار ميرفتند. اعضای اين ديوان عالی هفتاد و پنج نفر و از جمله دونفر از کابينهً برسراقتدار ، بيست و سه نفر از شورای گذايی و سی دونفر از ولايات بودند.» ( ص 62 جلد دوم ، افغانستان در مسير تاريخ ، غبار )

از روی افغانستان درمسير تاريخ غبار چنين پيداست که پيش از همه در داخل محبس اعضای تحقيق که عبارت از حافظ جی عبدالغفارخان ، ميرزا محمد ، حسين خان دفتری و سه نفر ديگر بودند از محمد ولی خان سوالها ميکردند و بعدا که جلسهً اول بتاريخ پانزدهً دلو 1308 هـ ش برپا شد و اوراق تحقيقات بالايی ويا ابتدايی در غياب محمد ولی خان در جلسه خوانده شد و بعد از پنج روز يعنی بيست ماه مذکور که بنام جلسهً دوم با حضور محمدولی خان در قصر ستور در حضور چند نفر از سامعين برگزار گرديد. از جملهً مشاهدين دراين محکمهً گذايی به استناد گفتار غبار از اعضای جميعت سياسی جوانان افغان غلام محی الدين خان آرتی ، عبدالرحمن خان لودين و خود ميرغلام محمد غبار و يکنفر از شخصيت های هندوستان بنام راجه مهندرا پرتاب که از آزاديخواهان مشهور هند بود تشريف داشتند. غبار که در جلسه محکمه تشريف داشت اينطور حکايه می کند:

« محمدولی خان احضار و مقابل ميزرئيس جا داده شد. او همان چهرهً ارام وسنگين هميشگی خود را داشت و با متانت و خونسردی قرائت اوراق تحقيقات ابتدايی را شنيد. چون درجوابهای کتبی خودش اتهامات متناقض هيئت تحقيق را به وضاحت ترديد و ابطال نموده بود منتطر بود رئيس اتهامات حکومت را عليه او ثابت نمايد. مدعی اثبات جرم شهود ساختگی را پيش کشيد و از جمله اولتر احمد علی خان لودين بلفظ ( اشهد با الله ) شهادت داد که محمد ولی خان راز عدم تعهد شاه امان الله خان را به بچهً سقاؤ افشاء کرده و برای حبيب الله و سيد حسين احوال داده است تا بالای حکومت بدگمان شده و بنای شرارت را گذاشاتند.» يعنی هنگاميکه خود احمدعلی خان بحيث رئيس تنظيمهً شاه  با بچهً سقاؤ عهد قرآن بسته و حيات اورا تضمين کرده بود. اين محمد ولی خان بود که بچهً سقاؤ را مطلع ساخت تا اين عهد را از طرف شاه نشناخته و اعتماد ننمايد. درحاليکه محمدولی خان کتبا تصريح کرده بود که هنگام وکالتش از شاه « بچهً سقاؤ که يک دزد کوه گريز بود خواهش کرد که با او عهد قرآن و تضمين جان شود آنگاه خودش تسليم ميکند اما من چنين عهدی را با يک دزد نپذيرفتم و تسليم بدون قيد و شرط او را خواستم .» وقتيکه احمد علی خان شهادت خود را ادا کرد ، محمدولی خان با استحقار نگاهی به او افگند و جواب سابق خود را تکرار نمود. آنگاه احمدعلی خان بايستاد و با لهجهًً دريده گفت : « والله خاين استی ، با الله خاين استی ». محمد ولی خان به رئيس مجلس خطاب کرد : « شما رئيس ايد حفظ آداب گفتگو را در مجلس بعهده داريد نبايد اجازه دهيد که آدمی مانند احمد علی خان هرزه گويی کند و اما من حاضرم که نه تنها از کارهای خود بحيث وکيل اعليحضرت امان الله دفاع کنم بلکه خود را مسئول و جوابده تمام اعمال و اقوال اعليحضرت امان الله ميدانم.» اما رئيس مجلس مجال نداد و شهود ديگر را پيش کشيد که همه به نوعی از انواع وابستگی محمد ولی خان را با بچهً سقاؤ شهادت دروغين دادند. ( ص 63 جلد دوم ، افغانستان درمسيرتاريخ ، غبار )

دربارهً تفصيل مطالب ديگر محاکمه محمدولیخان رجوع شود به کتاب محاکمهً محمدولی خان و محمود سامی ، چون غبار شاهد صحنه بوده گفتار وی دراين زمينه از همه معتبر است :

سامعين بيطرف بکلی مبهوت شده بودند که چگونه دوستان و خدمتگاران بچهً سقاؤ همه دراينجا مطمئن و آرام نشسته و ديگری را به دوستی بچهً سقاؤ محکوم مينمايند و چگونه دشمنان شاه امان الله خان امثال عبدالاحد خان و احمدعليخان و خاندان نادرشاه مرد ديگری را بنام دشمنی با شاه امان الله خان متهم و محکوم ميکند. در همين لحظات بود که غلام محی الدين آرتی از صف سامعين بايستاد و فرياد کرد : « اين شخص صادق افغانستان را که شما زير تهديد قرار داده ايد ، چرا نمی گذاريد که در هجوم اين اتهامات وکيل مدافع بگيرد؟ و .... » هنوز سخن اين مرد در دهنش بود که به امررئيس مجلس او را کشان کشان از تالار محکمه خارج کردند. ( ولی او در بازار شاهی رفت و مردم رهگذر را جمع و مخاطب قرار داده بيانيهً مفصلی راجع به شخصيت و خدمات محمدولی خان و توطئه خائنين عليه او ايراد کرد و گفت اين شخص  از جهتی محکوم ميگردد که اوضد ارتجاع و انگليس بود... )

متعاقبا راجه مهندرا پرتاب در صف سامعين بايستاد و به رئيس مجلس گفت : «  اگرچه من يک نفر خارجی  و دراين مجلس سامع هستم و حق سخن زدن ندارم ، معهذا شما را متوجه می سازم که محمد ولی خان از رجال بزرگ وبين المللی افغانستان است که برای معرفی کردن استقلال آن  در ممالک خارجه خدمات قيمتداری انجام داده است. بايد شما در رفتار و قضاوت نسبت به او محتاط باشيد و شخصيتش را در نظر بگيريد. تا کنون از طرف بسی آزادی خواهان ( مطلبش از مبارزين هندوستان بود ) تلگرافهای متعددی راجع به اين شخصيت و حمايت او رسيده است.... ) زئيس مجلس چون نميخواست مهندرا را مثل غلام محی الدين خان آرتی که يک نفر تبعهً افغان بود ، تحقير و توهين نمايد ، به نرمی او را متوجه حفظ موقعش بحيث يک سامع خارجی ساخت. ( ص 64 جلد دوم ، افغانستان درمسير تاريخ ، غبار )

غبار ادامه ميدهد : « از صف مقابل عبدالرحمن لودين ، رئيس بلديهً کابل بايستاد و صدا کرد که : ( مضحکتر ازين محکمه در جهان نبوده است که برای محکوم کردن شخص مانند محمدولی خان باتهام طرفداری از بچهً سقاؤ شهودی که عليه او آورده شده ، همه از دوستان و خدمتگاران بچهً سقاؤ استند از روباه پرسيد که شاهد ادعايت کيست؟ در جواب دم خود را جنباند و گفت اينست شاهد من ... )

سخنان عبدالرحمن خان تازه آغاز شده بود که احمد علی خان لودين از جاه جهيد و با کمک دو نفر محافظ از دستهای رئيس بلديه شهر گرفته او را از مجلس خارج نمودند. رئيس مجلس هم جلسه محاکمه محمد ولی خان را خاتمه يافته اعلان کرد و خودش را به محبس فرستاد.» ( ص 64 جلد دوم ، افغانستان در مسير تاريخ ، غبار)

غبار جلسه دوم تاريخی 22 دلو 1308 را در بارهً محمدولی خان چنين می نگارد : « بعد از اخراج محمود سامی از محکمه محمدولی خان را احضار کردند ، و دفع جر خواستند. محمدولی خان اين بار نيز دفاع خودش را کتبا ارايه نمود. رئيس مجلس و ميرغلام وکيل اثبات جرم ، باز شهود گذايی را پيش کشيدند و آنگاه محمد ولی خان را مرخص و خود حکم به خيانت او نمودند. فيصله اين مجلس کتبا به شاه تقديم شد.» ( ص 65 جلد دوم ، افغانستان درمسيرتاريخ ، غبار)

چون ديوان عالی فقط بخاطر بدنام ساختن و کشتن محمدولی خان از جانب نادر تشکيل شده بود و نادر جلاد چند نفر گماشتهً خود را که در دوران اميرحبيب الله خان کلکانی با او دوست و همکار بودند طور خفيه دستور و اشاره داده بود که بهر صورتيکه شود بايد محمد ولی خان خاين ملی ثابت گردد از آنجائيکه گفته اند ،  نوکر نو آهو را بدو ميگيرد و بگفتهً مبارز نامدار شهيد عبدالرحمن لودين گماشتگان نادر آدمکش روباه هايی بيش نبودند که با جنباندن دم شان شهادت ميدادند. لذا بخاطر تعلق و تقرب به شاه جديد همه مسايل محکمه مطابق خواستهً نادر ثابت و دروغهای ناجوانمردانه را به آن ضميمه ساختند و نادر غدار و مستبد فيصلهً اين محکمهً ساختگی و گذايی را چنين تصديق مينمايد : « و برای محکمهً محمد ولی و محمود سامی ديوان عالی تشکيل کردم ، آنها بحضور ملت محکوم به خيانت ملی شدند و جزای شان به حکومت تفويض گرديد.» ( ص 65 جلد دوم ، غبار )

نادر شاه که همه اوضاع را توسط گماشتگان و مخبرهايش تعقيب ميکرد و ميدانست که در مجلس غلام محی الدين آرتی ، عبدالرحمن لودين و آزادی خواهان هند در بارهً او چه سخنهای گفته اند ، اما از آنجائيکه به محمدولی خان کينه ديرينه داشت ، همهً نظريات مردمان بيطرف را ناديده گرفت و آنها را از شمار خائنين بحساب برد.

چون محمدولی خان از محبوبيت زياد ملی و بين المللی برخوردار بود ، نادر از مقام سياسی و نام او ترسيده در هفدهم حمل 1309 ش در مجلس مامورين ، نظامی و معارف و شهروندان به فيض محمد ذکريا که در آنوقت نوکر درجه اول و نقش وزير خارجه او را داشت امر کرد که اوراق تحقيق را بخواند ووی بعد از چند کلمه چون اوراق و متن فيصله را پنهان نگهداشته بود در تردد افتاد و نادر شاه فورا جلو سخن را بدست گرفته چنين گفت : «  حسب فيصلهً محکمه يک سزا حبس است و يک سزا اعدام پس اول طرفداران اعدام محمود سامی ايستاده شوند ...  مجلسيان اکثربايستادند . آنگاه نادر شاه گفت طرفداران اعدام محمدولی خان ايستاده شوند و طرفدران حبس او نشسته باشند. مجلس که بين حکم اعدام و حبس محصور مانده و راه سوم نداشتند ، پس جزای کمتر را انتخاب نموده و اکثريت در جای خود نشسته ماندند. نادرشاه به شتاب گفت که « مجلس به اتفاق آراء اعدام محمود سامی را خواست پس او اعدام شود. در مورد محمدولی خان به احترام از تساوی آراء ( درحاليکه آراء حساب نگرديده بود و نشستگان بمراتب زياد بودند ) به حبس او اکتفا شود و مدت حبس هشت سال خواهد بود.» ( ص 66 جلد دوم ، افغانستان درمسيرتاريخ ، غبار ) اين واقعه درماه اپريل 1920 بوقوع پيوست.

از نوشتهً غبار چنين برمی آيد که نادرشاه گفته ( حسب فيصله محکمه ) کدام فيصله؟ و ميز غبار می فرمايد که دو راه وجود داشت يکی اعدام و ديگر حبس و راه سوم وجود نداشت و اگر مردم راه بهتر می داشتند آنرا به نفع محمدولی خان رای ميدادند و بقرار جملات بالا موضوع ديگر را می يابيم نادر تساوی آراء گفته است در حاليکه قاطعانه تساوی وجود نداشت و نشستگان زيادتر از ايستادگان بودند و ديگر اينکه چطور نادر جلاد بدون شمار اين فيصله عجولانه اعلان کرد.

غبار ختم جلسه را که خود حضور داشت چنين می آورد : « از اينکه محمد ولی خان کشته نشد ( مجلسيان به استثنای دستهً مخصوص گماشتگان حکومت ) همهمهً شادی سردادند ، نادرشاه هم ختم مجلس را اعلام نمود.» ( ص 66 جلد دوم ، افغانستان درمسيرتاريخ ، غبار )

غباردنبالهً موضوع محمدولی خان و کينهً نادر را براو چنين ادامه ميدهد: « نادر شاه از آن به بعد تا زنده بود کسی را علنا محاکمه نکرد  ...  گرچه عجالتا محمدولی خان را نظر به تقاضای وقت نکشت و محبوس نگهداشت ولی او کشتن اين مرد را وظيفهً خود ميدانست. لهذا در تابستان 1933 ( 24 سنبله 1312 هـ ش ) بدون علت و دليل تازه يی امر کزد تا او را درکنار دهمزنگ با چند نفر ديگر ( جنرال غلام نبی خان چرخی ، جنرال شيرمحمدخان چرخی ، فقيرمحمدخان و ميرزامهدی خان ) بدار کشيدند. سيد شريف سرياور نظامی شاه در زير دار به محمد ولی خان تکليف کرد که خودش ريسمان دار را بگردن اندازد ، محمدولی خان استنکاف کرد و گفت : « به نادر بگوئيد که آمده ريسمان را بگردنم اندازد » سيد شريف با يک حرکت وحشيانه پيش شد و گفت: ( من اين ريسمان را به گردنت می اندازم) و هم انداخت. محمد ولی خان باز گفت : ( به نادر خان بگوييد که اگر تو هزاران آدم مثل مرا بکشی بازهم روزی رسيدنيست ملت افغانستان ماهيت اصلی ترا خواهند شناخت و حساب خود را خواهند گرفت) سيد شريف سرياور مجال بيشتری نداده ريسمان را کشيد  و حرکات بی ادبانهً اجرا نمود.» (ص ـ67 ـ 66 جلد دوم ، افغانستان درمسيرتاريخ ، غبار ) اين واقعه بتاريخ شانزدهم ماه سپتمبر 1933 م صورت گرفت.

غبار و چندين نفر از مورخان آورده اند که در وقت اعدام محمدولی خان ، ميرزا مهدی خان قزلباش فرياد برآورد و گفت : « اول مرا بدار بزنيد تا مرگ چنين مردی را بچشم خود نبينم.» ولی گفته و خواهش او پذيرفته نشد.

غبار شهادت همزنجيران ديگر محمدولی خان  را در همان ساعت چنين توضيح ميدهد: «  نوبت به اعدام فقيراحمدخان رئيس جنگلات رسيد و بدار آويخته شد. جنرال شيرمحمدخان چرخی با سکوت و خونسردی ريسمان دار را استقبال نموده هيچ حرفی نزد ( اين شخص به شجاعت معروف بود) ، جنرال غلام جيلانی خان چرخی درپايهً دار فرياد کرد که : « اگر کشته شديم پروا ندارد تنها می خواهم که فرزندان ما از تحصيل محروم نگردند) البته اين خواهش از دشمن که مردانگی را نمی شناخت رد گرديد و داستان اين خاندان مانند داستان خاندان محمدولی خان بانجام رسيد. داريی کوچک محمدولی خان که عبارت از خانه و کافی و زمينی بود از دولت امانيه باز يافته بود ضبط شد ، چون اولاد های محمدولی خان همه صغير و کوچک بودند ، در عوض شان خواهر زاده های محمدولی خان ( محمدامين خان وزيرمختار سابق افغانی در بربرلين و محمد سعيد خان محصل مدرسه ) در زندانهای کوتوالی و ارگ افتادند و باالاخره هر دو نفر در زندان جان دادند. اولاد طغير محمدولی خان از مدرسه طرد و از تحصيل رسما ممنوع گرديد و عايله اش در يک خانه در بغل کوه زير مراقبت گرفته شدند.» (ص ـ68 ـ 67 جلد دوم ، افغانستان درمسيرتاريخ ف غبار )

درکتاب سرنشينان کشتی مرگ عبدالصبورغفوری دربارهً اعدام محمدولی خان ميگويند که او از مامور سراج الدين آمر زندان شنيده است که برايش چنين حکايه کرده : « بادارمه رفتم محمدولی خان وکيل را از برج کمنير بردم بيچاره وکيل از مرگ خود بسيار خوشحال شد و گفت پايم کوتاه شده و مريضی دايمی دارم ، مرگ مرا از اين همه غم و تکليف نجات ميدهد» وی علاوه ميکند که : « گفتم محمد ولی خان در جملهً اين نفر ها کشته شد؟ گفت بلی ، بلی همراه وکيل پنج نفر غرغره شدند. گفتم مامور صاحب در کجا غرغره شدند گفت در حويلی محبس غرغره کردند. مگر اين پنج نفر را در داخل محبس درحاليکه دروازهً داخل محبس را بسته بودند و محبوسين در اتاق های شان بودند و اطراف محبس عمومی را يک تعداد عسکر احاطه کرده بودند بدار اويختند» (ص 244 سرنشينان )

غفوری که خودش در وقت اعدام محمدولی خان در بندی خانه حيات بسر ميبرد و معلوماتش را از زبان مامور زندان گرفته است ، چنين ادامه ميدهد : «  گفتم جسد آنها چه شد گفت جسد وکيل را يکنفر از نوکر های او و جسد فقيراحمدخان را پدر ريش سفيدش و جسد مهدی خان را يک تعداد از خويشاوندان او بردند. جسد غلام جيلانی خان و شيراحمدخان را در پهلوی قبر غلام نبی خان در يک گوشهً خانهً شان در اندرابی دفن کردند.» ( ص 245 سرنشينان )

دراين جا لازم می افتد که حکايتی را از زبان بازماندگان محمدولی خان بنويسم. گفتيم که جسد وکيل السلطنه اميرامان الله خان يعنی محمدولی خان را يکی از نوکرهايش ( محمد نبی ) از اعدام خانه محبس به بيرون برد. دراين وقت يک تعداد زياد سفيد پوشان که لباس های شان برنگ سفيد ولی ميلان به رنگ ابی داشتند جسد شاه صاحب محمدولی خان رابرداشته و در قبرستان رسانيدند و جنازه اش را برسر قبر ادا نمودند. اطفال کوچک محمدولی خان دروقت طفوليت اين داستان را از بيرون خانه شنيده بودند ، مگر آيا آنها ملايک بودند و يا آدمی زاد معلوم نيست ولی متذکر بايد شد که شاه محمدولی خان عادت داشت که خيرات و صدقات زياد را در مدارس و مساجد ميفرستاد تا مدرسين و طلاب دچار تکاليف اقتصادی نگردند. روی اين دليل گفتند که آنهمه سفيد پوشان که ميت آن شهيد را برداشته و جانب قبرستان برای دفن بردند ، به اين فکر بودند که شايد همهً شان را نادر غدار به نسبتيکه جسد محمد ولی خان را با عزت و احترام به قبرستان برده و دفن کردند کشته شوند و روی آن دليل همگی خود را در کفن ها پيچانيده بودند زيرا که به عکس العمل حکومت يقين داشتند ولی از آنجائيکه اطفال محمدولی خان خوردسال بودند بخاطر ندارند که برسر آن کفن پوشان چه وقايع رخ داد.

مشابه داستان سفيدپوشان آبی رنگ و يا به اصطلاح اصلی کفن پوشان فوق الذکر مير قاسم خان که بعد از تقريبا دو ماه از اعدام محمد ولی خان بخاطر قتل نادر غدار توسط دليرمرد هزاره عبدالخالق بقول مردم معروف به سگ کش محکوم به اعدام شد که از طريق همکاری های علاقمندان از زير دار نجات يافت شرح حال خود در وقت اعدام عبدالصبورغفوری در داخل زندان چنين حکايه کرده است : « وقتيکه ما رسيديم صحنه نهايت فجيح گرديد و عبدالخالق را يک عده مردان ناشناس که بعضی لباس های عسکری و برخی لباس های ملکی پوشيده بودند احاطه کردند و ديگر افراد هر يک در زير دار قرار داده شدند و من هم در زير دار برده شده ريسمان دار مانند آژدهای مخوف نزديک گردنم آويخته بود. آواز های جگرخراش عبدالخالق بگوشم رسيد که گوش های او را بريدند و چشمان او را با چاقو ازکاسه کشيدند.

بعد از آن من رو به آسمان کبود اشکالی را به کثرت مشاهده کردم که تعداد آنها لايتناهی  و با لباس های نيم تنه هر کدام شان در آسمان نيله گون محو بود. نيم تنهً شان با پيراهن زنگاری بخوبی مشاهده گرديد. صفت حور که در قرآن کريم خوانده شده و دربارهً آنها تطبيق ميگردد. من از مشاهدهً آن همه مخلوق زيبا محو و حيران شدم ، از مشاهده صحنه مقتل ووضع فجيع قتل عبدالخالق و ديگران فارغ شدم و محو تماشای خيلهای حور که متوجه تماشای پائين و اعمال مردم زمين بودند ، گرديده بودم ، که ناگاه شخصی از بازويم کش کرد و گفت ميرصاحب ، وقتيکه به او متوجه شدم ، حيدرخان معين دربار بود که مژدهً عفو اعليحضرت را بمن آورده بود. او اظهار داشت که اعليحضرت به نسبت سيد بودن و خدمات تان شما را از اعدام معاف فرمودند.

من باز به اميد تماشای آن اجسام آسمان شدم. مگر در آسمان اثری از آن ها نديدم. وقتيکه چشمم متوجه صحنهً قتل گرديد ديدم که يک تعداد زياد مقتولين در دار آويخته و چشمان شان ازحدقه ها بيرون و زبان های آنها بقسم فجيع از دهن های شان بيرون برآمده بود. ديدن آن اجسام مرا تکان داددر مقابل چشمم جسم خون آلود عبدالخالق که در بين جوی خون افتاده بود توجه مراجلب کرد ، لحظهً نشستم و خاموش ماندم ، عاقبت از جای برخاسته با يک تعداد محافظ جانب زندان آمديم و باز به اين محوطه غم و الم داخل شدم.» ( ص 289 ـ 280 سرنشينان مرگ )

مرقد و آرامگاه آن مرد متدين ، پاک طينت و کاردان مهم افغانستان محمدولیخان که در سياست آيتی بود در قول آبچکان کابل قرار دارد. در همين جائيکه گور اين بزرگ مرد قرار دارد يک تعدا مقربين و مرحومه خانمش نيز دفن ميباشند.

تاريخ واقعهً شهادت محمد ولی خان بروز شانردهم ماه سپتمبر 1933 ميلادی ميباشد.

 

ادامه دارد

***************

کتاب محمد ولی خان دروازی

 

پيشگفتار

منظور از تحرير و تکميل اين کتاب شناسايی شه محمدولی خان دروازی بدخشی وکيل السطنت دورهً امان الله خان ميباشد.

محمدولی خان اصلا يکی از شهزادگان درواز بوده که بعد از سقوط آخرين شاه درواز با پدر ، عم و تعدادی از اقارب  در وقت پادشاهی اميرعبدالرحمن بکابل آمد و در دربارهای اميرحبيب الله و امير امان الله در سياست وقت نقش عمده را بازی نمود و ازاينکه اين کتاب دربارهً محمدولی خان نوشته شده  و او توسط نادرشاه به قتل رسيده است ، با وی کدام خصومتی در ميان نيست و اين نوشته ها و انتقادات صرف بخاطر روشنی درتاريخ ميباشد و همه نقل وقول هائيست که از ديگران دراينجا آورده شده است.

چون در زبان عامهً مردم بدخشان محمدولیخان دروازی را بنام های « شاه صاحب » ، « شهً محمدولی خان » می نامند از آنرو دراين کتاب اين کلمات مکررا آورده شده است و منظور ما همانا محمدولی خان می باشد. همچنان در نشرات کابل ازجانب سياستمداران و نويسندگان بنام های « وکيل صاحب » ويا « محمد ولی خان بدخشی » و گاهی هم « محمدولی خان دروازی » ياد شده است.

آرزو ميرفت که در بارهً کاروايی های اين ابرمرد سياست تبصره های زيادی را در کار های فوق العاده سياسی او تحرير بداريم ولی فرصت مجال آنرا نداد تا از بعضی منابع مخصوصا منابع انگليسی و هندی معلومات حاصل داريم.

در افغانستان  بعد از اينکه محمدولی خان توسط نادرشاه اعدام ميگردد آنچه دربارهً اش در آرشيف ها ، دفاتر و خانه ها موجود بود همه از بين برده شدند ، البته آگاهيهای ما بروی نوشته های يک تعداد شخصيت هائی می باشد که وی را ديده و نيز در وقت محاکمهً او جريان محکمه را مشاهده کرده اند.

دراين مجموعه چون بار اول است که دربارهً محمدولی خان کتاب ويژه تحرير می يابد کميها و کاستيها زياد ميباشد ولی با آنهم بگونهً يک اساس ميتواند برای نويسندگان بعدی قرار بگيرد. زندگی شه محندوليخان پر از فراز و نشيبی هاست. وی در طول حيات سياسی خود ، درافغانستان کار های فوق العاده را انجام داده است. زمانيکه بدربار امير حبيب الله رئيس اشراف زادگان دربار بود بطور گروگان سياسی نگهداشته می شد. از وی در منابع عصر امير عبدالرحمن و امير حبيب الله ... از روی عقده و کبر و غرور ناشی ترکان بنام غلام بچه ياد شده است. اميرعبدالرحمن برای اينکه سران اقوام و متنفذين و اعيان و اشراف مملکت را بخويش مطيع و فرمانبردار ساخته باشد فرزندان ايشان را بشکل گروگان سياسی در دربار خود نگه ميداشت و شاه محمدولی خان فرزند يکی از همين شخصيت های کشور بود. اين اشراف زادگان در سياست علاقه خاص داشتند. محمدولی خان در تنوير افکار و اذهان آنان در قسمت سياست خاصتا سياست مشروطه خواهی کار های عمده را انجام داده است.

محمدولی خان ضمن اينکه رئيس اشراف زادگان دربار بود ، رياست فرهنگی ويا آمريت کتابخانهً دربار و آمريت اطلاعات را نيز به پيش ميبرد و در زمان اين وظيفهً خويش با امانت داری با روشنفکران برخورد کرده است.

محمدولی خان خودش از مشروطه خواهان بود و تعداد زيادی را دراين راه به شمول اقارب خود تربيه کرد و درين باره عبدالحی حبيبی در کتاب مشروطيت خود ياد آور می شود.

وظايفی را که محمدولی خان در طول حيات خود انجام داده ، کاميابانه بوده و حتی در وقت وکالت خود در سلطنت افغانستان موقعيت خاص داشته وی  نه تنها در وقت سفر اميرامان الله بخارج کفيل سلطنت بود ، بلکه در طول سلطنت نه سالهً امير مذکور در امور سلطنت دخالت تام داشته وقتا فوقتا کار های پادشاهی را به پيش می برده است.

درزمان حبيب الله کلکانی محمدولی خان در انزوا بسر ميبرد و مريضی دامنگير او ميشود و ميخواهد  جهت تداوی بخارج سفر کند ، ولی متاسفانه نمی تواند به بيرون مملکت غرض تداوی برود.

محمدولی خان در زمان پادشاهی نادرشاه با وجود ضعف جسمانی و کسالت محکوم به حبس ميشود و بعدا بدون محاکمه ، ظالمانه اعدام ميگردد. دراين کتاب خلاصهً جريانات محکمه قلابی و کذايی را آورده ايم که به خوانندگان گرامی ميتواند در قسمت زندگی او و تاريخ آن دورهً وطن روشنی باندازد. همچنان افکار و نظريات يک تعداد اهل سياست و دانش دربارهً محمدولی خان دراين مجموعه نيز گنجانيده شده که از جمله می توان سيدقاسم رشتيا را درين جا ذکر نمود.

گذشته از اينها ، به اثر تلاش های زياد يک تعداد عکسها و اسناد را هم از طريق فرزندان محمدولی خان مثل احمدولی سروش ولی و فرزندان امان الله ولی ، محبوب ولی ، عبدالولی ولی ، استاد شاه ولی  ترانه ساز و صبيهً آن فيروزه ولی بدست آورده ايم و زياد ترين همکاری ها را دراين بخش در حقيقت احمدولی سروش نموده است. همينگونه ناصرپور قاسمی نيز در بعضی موارد به تهيهً عکسها همکاری نموده که دراين اثر مشاهده خواهيد کرد.

درمورد بازماندگان محمدولی خان بخش عليحده ترتيب شده و نيز در قسمت ميران بدخشان که توسط ميرخليل الله زمانی از نواسه های ميرزمان الدين خان ، دراين کتاب سوانحش درج گرديده است کمک های زيادی به گردآورنده صورت گرفته است.

همينسان در قسمت های اخير کتاب دربارهً درواز و دروازشاهان ، اصل و نسب شاهان درواز و دروازيان وغيره مطالبی آورده شده است.

سرانجام اعتراف نگارنده براين است که کتاب حاضر ازنواقص خالی نيست و بايد دراين باره تحقيقات دقيقتری صورت ميگرفت که بنابر بعد مسافه و دوری از وطن به اين کار نتوانستم کامياب شوم.

دربارهً تکميل و تهيهً داشته های اين اثر با يک تعداد ازخبرگان درواز که در برون از وطن حيات بسرمی برند مثل رحمت الله بيژنپور و مجيد اسکندری تماسهای تيلفونی صورت گرفته است و چگونگی داشته های ايشان نيز دراينجا بازتاب يافته است.

ومن الله التوفيق

دوکتورعنايت الله شهرانی

 

***********************************

 

زندگينامهً شه محمدولی خان دروازی

 

1 ـ دوران طفوليت :

محمدولی خان فرزند شهً ابولفيض خان و او يکی از برادران آخرين پادشاه درواز است. در درواز بدخشان افغانستان کودکی در فاميل پادشاهی متولد ميشود ، چهرهً او درخشان و از وجنات و رخسارش نور الهی مشاهده ميشود. همگان به اين کودک زيبا نگريستند ، زنان متجرب و دايگان به مادرش ميگفتند که اين طفل ار نظر چهره و طرزديد با اطفال ديگر ويژگيهای خاصی را داراست.

شهً ابولفيض خان از شنيدن طفل نوزاد خود خوشحال ميشود و با مصلحت دوستان نامش را محمدولی با فال نيک ميگذارد. در خوردسالی دانشمندان را عقيده براين بوده  که محمدولی از اطفال  خدا داده بوده و ازکودکان عادی نمی باشد ، زيرا نگاه هايش شکل و رنگ ديگری داشت  و به پدرش پيشنهاد ميکرد کوشش کند که اين شهزاده را از بليات زمانه دور داشته و زمينهً تعليمات دينی و سياسی را برايش آماده گرداند. زيرا از وجناتش هويدا است که تخت شاهان درواز را بدست خواهد آورد و پادشاه عادل و بافرهنگ ببار خواهد آمد.

زمانه کج روش ، دوران باشکوه اسلاف محمدولی کوچک را بپايان ميرساند. پدرش او را با متعلقين گاهی به بدخشان کنونی افغانستان و گاهی هم به جانب سمرقند سرگردان و آواره می سازد و برای مدتها در سمرقند می ماند. پدرش شهً ابوالفيض خان با اميرعبدالرحمن  که در آنوقت بشکل پناهندهً سياسی در آنجا می زيست آشنا می شود و يک تعداد بزرگان درواز نيز با امير مذکور ديد واديها انجام ميدهند.

در زمان پناهندگی سياسی اميرعبدالرحمن ميرجهاندارشاه يکی از اميران بدخشان نيز در سمرقند آواره می شود و سمرقند در آن وقت تحت کنترول روسها بود و اميرمظفرپادشاه منغيتی بخارا درآن قدرت نداشت. بقول صاحب کتاب « در افغانستان کی کی است » که مولف آن داکترلوديک آدمک ميباشد ، اميرعبدالرحمن خان با دختريکی از کنيزان ميرجهاندار شاه ازدواج می کند و از آن البته دو طفل بنام های سردار حبيب الله و سردار نصرالله تولد می شوندو در تواريخ افغانستان البته هنوز اين موضوع شهرت نيافته است که امير حبيب الله پادشاه افغانستان و سردار نصرالله از جانب مادر ازميران آن سامان ميباشند.

دراين وقت محمدولی خان با سردار حبيب الله و سردار نصرالله که در سمرقند نشوونما کرده اند آشنا می شود. محمدولی خان چون کودکی بيش دروقت حيات پدرش در سمرقند نيست ، کدام کار مهمی  در باره اش درخاک سمرقند سراغ  نداريم و تنها به تعهدات عموها و پدرش شهً ابوالفيض خان اشاره می شود که با اميرعبدالرحمن در سمر قند زيسته اند و از تصادفات زمانه روزی فراميرسد که همه به کابل می آيند و اميرعبدالرحمن خان که از پدرکلانهايش وابستگی و انگليس مآبی را ميراث برده بود به همکاری و توفق انگليسها براريکه قدرت در کابل تکيه می زند و يکی از شاهان مقتدر و خون آشام و جلاد بار می آيد که در تاريخ افغانستان بجز از نادرشاه کسی را نميتوان با او مشابه يافت.

2 ـ محمد ولی خان در کابل

طوريکه در تاريخ شاهان درواز آمده ، درواز شاهان همه از شمار دانشمندان و اهل فرهنگ بودند و آنانيکه از ايشان بکابل آمدند ، زمانهً ظالم چه ظلم ها و ذلت های نبود برايشان وارد نکرده باشد. شهزادگان که در مملکت خود استادان مقتدر در علوم عقليه و نقليه و ادبای چون هبا وغيره داشتند ، حالا کودکان شان مانند اطفال عادی کابل بايد در مکاتب عادی در کنار کودکان کابل بحضور استادان زانو ميزدند و طبق حديث شريف « طلب العلم فريضه علی کل مسلم و مسلمه » بايد به حصول معلومات و کسب دانش می کوشيدند.

محمدولی خان را در مکتب بابای خودی شامل می سازند و او درآن مکتب درس می خواند و از تعليمات بعدی او چندان معلومات نداريم. بزرگان درواز درين وقت بدون کدام قدرت حکومتی خلاف  تعهدات اميرعبدالرحمن حيات بسر می برند. ولی اميرعبدالرحمن آن خشونتی را که برميران ترکستان رواداشت بر بزرگان درواز روا نميدارد و با کمک اندک آنها را مقيد به کابل می سازد و از رفتن به درواز و خارج ممنوع قرار داده و اجازهً کارهای سياسی را نميدهد.

آهسته آهسته محمدولی جوان و بزرگ می شود و در لياقت و دانايی او اطرافياننش تحسين ها ميکنند. اين شهزادهً جوان و با دانش در لياقت و کاردانی خود با نبوغ سياسی يک بار ديگر ثابت می سازد که او از تبار بزرگان سياست و دانش و فرهنگ عالی ميباشد و مانند اسلافش که در ترکستان  افغانستان و ماورالنهر و درواز دلتمردان بزرگ بودند و با اين فرزند شان ميراث کاردانی و سياست رسيده است.

مهمترين چيزی که محمدولی خان از آن آگاهی کلی داشت سياست و امور نظامی و فرهنگی بوده و او بگونه يک سياستمدار مدبر و هوشيار و درين راه و مسلک از نبوغ ذاتی برخوردار بوده است که اين لياقت و اهليت او بعدها ورد زبانها می شود و اوست که افغانستان را بار اول در دنيا بحيث يک مملکت مستقل و آزاد معرفی ميدارد.

3 ـ محمدولی خان و حبيب الله خان

محندولی خان تجارب زياد و اندوخته های وافری را در دورهً اميرعبدالرحمن بدست می آورد و از زندگی وی در هنگام سلطنت اميرعبدالرحمن چندان آگاهی نداريم تنها همينقدر دانسته می شود که پدرش درآنوقت وفات می يابد و با بسی مشکلات اقتصادی مواجه ميگردد که دراين کتاب درميان اسناد سندی را مشاهده  خواهيد فرمود که عريضهً را بحضور اميرعبدالرحمن پيش ميکند و او کاتب را می فرمايد که در کنار نام محمدولی کلمه « غلام بچه » را اضافه نمايد و خواننده بخوبی می تواند آنرا درک کند که اين کلمه به امر اميرعبدالرحمن اضافه شده و باخط اصلی عريضه مشابهت ندارد. و طوريکه گفته شد غلام بچگی به او هرگز ارتباطی نداشته است. بايد دانست که اميرعبدالرحمن مرض خودخواهی ساديزم داشت و همه را به اين شکل نامها ميداد و مقام خود را به اينطور بزرگ جلوه ميداد.

اميرحبيب الله که محمد ولی خان را بخوبی می شناخت و ضمنا اعتماد کلی به او داشت او را رئيس اشرافزادگان دربار بقول خود شان به اصطلاح غلام بچگان دربار می سازد و با اين کار برای محمدولی خان زمينه خوبی ميسر می شود ، با جوانان همرديف  و همسن خود در تماس شود. البته سرکردگی ايشان کار دشوار بود و يگانه کسی که بايد از عهدهً اين کار بدر می آمد همين محمدولی خان سياستمداربود و بس.

 در تواريخ بابريان هند آمده است که چوم محی الدين محمد اورنگ زيب عالمگير تخت پدر را تصاحب کرد و شاه جهان پدرش را بزندان سپرد. بعد از مدتی به پدر پيغام داد که هر چه دلش بخواهد از وی طلب کند. شاه جهان به اورنگ زيب گفت که اگر بتواند يک عده اطفال و جوانان را نزد او در زندان بفرستد. زمانيکه پيغام شاه جهان بفرزندش اورنگ زيب رسيد وی گفت حالا دانستم که پدرم هنوز در فکر احراز امپراطوری می باشد و بناء نگهبانان زيادی را به زندان فرستاد تا از بند رها نشود و منظور شاه جهان همانا تربيه جوانان بود چون او ميدانست که در سياست جوانان نقش عمده را بازی مينمايند و شاه جهان ميخواست جوانان را برای کودتای آينده تربيه نموده دربرانداختن اورنگ زيب از تخت دست به کار شود. محمدولی خان هم موقع را غنيمت دانست و با جوانان ارتباطات سياسی قايم ميکند و با بزرگزادگان ديگر در پخش و نشر افکار مشروطه خواهی دست بکار ميگردد.

پروفيسور غلام محمد ميمنگی که پدرش عبدالباقی خان مينگباشی خان ميمنه بود و او را عبدالرحمن با جمله ميران و مربوطات آن اعدام کرده بود ، بادسته مشروطه خواهان شامل شده و فعالانه کار می کرد و روزهای بدی را با داشتن حلقه های زنجير بپا در زندان های مخوف بسر می برد شاه محمد ولی خان درهمين اوقات با پروفيسور غلام محمد محشور می گردد.

دراين ضمن اميرامان الله که از شاهزادگان آگاه و بيدار است با محمدولی خان آشنا می شود و به او اعتماد کلی پيدا ميکند بدينگونه ارتباط محمدولی خان با خاندان سلطنتی روز بروز زيادتر و محکمتر ميگردد و محمدولی خان از جريانات درونی خاندان سلطنتی باخبر می شود. فعاليت جوانان افزايش يافته و اميرامان الله  ديد واديدهای مکرر را با محمدولی خان انجام ميدهد و امير امان الله دخترخاله مادرش سراج الخوانين را بنام محبوبه سلطان درقيد ازدواج محمدولیخان در می آورد. دراين ميان افکار سياسی سيد جمال الدين افغان در افکارجوانان راه می يابد ، جوانان به دسته ها منقسم و هر يک به ذات خود در اطراف خود با جوانان و شخصيت های سياسی زمزمه های اين افکار مترقی را براه می اندازند.

دراين تحريکات سياسی پشتون ، تاجيک ، ترک و بلوچ و هزاره راه می يابند. همه بفکر آن اند که شاهی مطلقه افغانستان را به گونه رژيم شاهی مشروطه آن مبدل سازند.

اميرحبيب الله درشهوت رانی ، زنبارگی غرق است و روز و شب را با عشرت در شکارگاهها ، تماشاه دختران مهوش وپريرو و جايهای تفريحی سپری ميکند. در پس پرده به رهنمايی فرزند او امير امان الله تحرکات سياسی صورت ميگيرد و نشان اول اين فعاليت ها فير تفگچهً بود که به شخص امير اصابت نکرد ولی يک زنگ خطری بود که پادشاه بايد متوجه می شد. پروفيسور هاشمی دراين باره مينويسد : « محمد ولی خان ، پسر ابولفيض خان مشهور به شاه آغا از اشراف زادگان از اولاده شاهی قديم درواز بدخشان و سرجماعهً غلام بچه های خاص دربار بود. جوان دراک هوشيار و کاردانی بوده بدربار اميرحبيب الله ( ... ) موصوف وابسته به گروهی بود که شهزاده امان الله خان ، سرور سلطان سراج الخواتين ( علياحضرت) مادر امان الله خان و خاندان شاغاسی شيردل خان بارکزايی هم بدان متعلق بودند.» ص 164 نخستين ...

ازاين فهميده ميشود که سرجماعگی محمدولی خان بدربار امير حبيب الله موقع بسيار خوبی بود به امير امان الله که تهداب فعاليت های سياسی را خاصتا از طريق مشوره با محمدولی خان بگذارد.

داکترلودويک آدمک می گويد : که محمد ولی خان آمر اداره مطبوعاتی و اطلاعات خصوصی امير حبيب الله نيز بود.

اصلا افکار ترقيخواهی و پياده ساختن نظام مشروطيت و نيز استفاده ازقانون اسلام دردورهً امير شيرعلی خان پديد آمد و سيد جنال الدين مشهور به افغانی افکار مترقی را به تعدادی آموخت و از جانب ديگر جريدهً بنام شمس النهار دراين دوره انتشار يافت و معارف و عسکری شکل و رنگ بهتر گرفت.

مگر در دوران پادشاهی اميرعبدالرحمن آزادی بيان و ديگر آزادی ها ازميان رفت و او يک شخص ديکتاتور و قاتل بزرگ بود. چه بسا شخصيت ها ی نامدار نبود که به دروهً او کشته نشده باشند. ازادی فکر وجود نداشت ، بسياری از صاحبان علم و فرهنگ بفکر آن بودند که چه قسم زنده بمانند. به همين منوال دورهً اميرعبدالرحمن بپايان رسيد و نوبت به فرزند بزرگ او اميرحبيب الله رسيد.

اميرحبيب الله برخلاف پدر راه نرمش را به رعايا پيشه ميکند. پوهاند عبدالحی حبيبی در کتاب جنبش مشروطيت می نويد : « سلطهً اميرعبدالرحمن خان برمملکت ، يک غلبه عسکری و زور سرنيزه و با اصطلاح فقهای متغلب بود ، ولی پسرش از راه نرمی پيش آمد و قدرت مطلق خود را رنگ اولوالامری شرعی و روحانی داد و همواره گفتی :

نزد خرد شاهی و پيغمبری                    چون دو نگينند و يک انگشتری

 

 

محمدولی خان و شاه امان الله خان

گفتيم که محمدولی خان با سياست زاده شد و باسياست زندگی ميکرد. دوره های هجرت خاندان خود را بچشم سرديد و سرنگونی دوران مشعشع شاهان درواز وواژگونی و پاشانی شان را مشاهده فرمود. اصول اداره و مملکت داری دروازيان را ، صورت اداری شاهان بخارا و تسلط روسها بر سمرقند و نواحی آنرا عملا بچشم ديده و در مغز خود جاداد. و ازميان رفتن ميران بدخشان را که سالها حکم راندند ، شنيد. دورهً قهارترين و ديکتاتور ترين پادشاهی امير عبدالرحمن را مشاهده کرد. عهد شکنی های عبدالرحمن را با بزرگان خانواده اش مثل پدر و عموها و ديگر زعما و خوانين محلی افغانستان ديده و شهادت هزاران مرد بزرگ افغانستان را در غرغره خانه ها و دارخانه های کابل مشاهدهد کرد. امضاهای اميرعبدالرحمن خان را در حواشی قرآن شريفها خبر شد و بعدا کارهای خلاف آن تعهدات را آگاه گشت.

به اين ترتيب محمدولی خان هجده سال ديگر را با پادشاه اندک نرم خو و عياش اميرحبيب الله سپری نمود و از گرميها و سردی های روزگار اين پادشاه با گذشته ها نتايج عالی بدست آورد.

با جريدهً مشهور سراج الاخبار و اعضای آن و با افکار و شخصيت های عمدهً وطن از نزديک شناسايی حاصل نمود و کشته شدن اميرحبيب الله را که در حقيقت يک کودتای مشترک اعضای فاميل سلطنتی و ديگران بود عملا ديد و تاجائيکه غبار گويد : « محمد ولی خان سرجماعه مامور گرديد که ميت امير را بجلال آباد منتقل سازد و تيلفون لغمان و جلال آباد را زير سانسور قرار گرفت ». ( ص 741 جلد اول ، افغانستان در نسير تاريخ)

اينک بعد از کشته شدن اميرحبيب الله خان دوران اميرامان الله خان ميرسد و دورهً عروج محمدولی خان آغازيافته و امير امان الله خان در سياست و کاردانی از استعداد خداداد او استفاده ميکند و محمد ولی خان همهً امور را صادقانه و موفقانه انجام ميدهد.

در ماه اپريل 1919 ميلادی محمدولی خان دروازی از جانب امان الله خان بحيث سفير بخارا تعيين ميگردد و با عبدالوهاب خان بدانجا ميرود.

روز سوم ماه جون سال 1919 ميلادی به همراهی کرنيل حبيب الله خان به تاشکند داخل ميشود و برای رئيس ويلسن خبر ميدهد که وی ( محمد ولی خان ) در راس يک هيئات بخاطر کنفرانس صلح جانب پاريس روان ميباشد. محمدولی خان سپس در ماه اکتوبر 1919 جهت مذاکرات و امضای معاهده دوستی به مسکو ميرود و در ماه جنوری 1920 ميلادی واپس خود را به هرات رسانيده و در ماه جون 1920 ميلادی وارد مسکو ميگردد و با هيئات معيتيش از آنطريق به ترکيه ميرود.

بالاخره محمدولی خان دروازی بعد از موفقيت های زياد در سفرهای خويش در ممالک مختلفه وارد افغانستان ميشود و در فبروری 1921 ميلادی به سرکردگی يک هيئات عالی رتبه جانب برلين ميرود وغبار درين خصوص ميگويد : «  رئيس اين هيئات بزرگ يکی از روشنفکران لبرال دربار محمدولی خان بدخشانی و يک عضو عمدهً ان يکی از فضلای مشروطه خواه افغان مير ياربيک خان بدخشانی بود که روز حرکت از کابل در پشت اسپ سکته کرده از جهان بگذشت و سبب تاثر درحلقه های روشنفکرکشور گرديد. ساير اعضای اين هيئات عبارت بود از ميرزا محمديفتلی ، عبدالرحمن خان لودين ، محمدگل خان مهمند ، سردار فيض محمد خان زکريا ، قاضی سيف الرحمن خان ، عبدالرحمن خان کميدان ، خواجه هدايت الله خان ، بشيراحمد خان ، عزيزالرحمن خان ، غلام جيلانی خان وغيره » ( ص 786 جلد اول افغانستان در مسير تاريخ )

ايشان بتاريخ 28 در تاشکند با براوين مذاکره نموده و فيصله بعمل آوردند که در آينده استقلال بخارا  و خيوه از طرف دولتين قبول گردد و نمايندگان بخارا و خيوه بکابل رفتند.

محمدولی خان بعد از مذاکرات با چند نفر از اعضای خود به مسکو رفت و تعدادی از اعضای معيتی را در تاشکند گذاشت. وی بروز چهاردهم اکتوبر با لينن ملاقات کرد و بروز 27  نومبر نامهً ديگری به امير امان الله خان فرستاد. غبار علاوه ميدارد که : « در حال روابط افغانستان و شوروی دوستانه و صميمی بود ودر 28 فبروری 1921 منجر به امضای معاهده دوستی و مودت دولتين گرديد.» ( ص 786 جلد اول ، افغانستان در مسير تاريخ )

در سفر مهم خود شاه محمد ولی خان که در آرزوی شناساندن استقلال افغانستان بود عزم ديدار سران امريکا ، لندن ، پاريس و روم را نمود. در ماه می 1821 ميلادی به شهر روم پايتخت ايتاليا رسيد و بار دوم عهد و پيمان را بست. در هشتم ماه آگست 1921 ميلادی از امريکا به همراهی فيض محمد خان ، حبيب الله خان و غلام صديق خان وارد لندن گرديد.

محمد ولی خان در وارزی که بار اول قرار داد تحصيلی را با ممالک خارج اساس گذاشته و يک تعداد جوانان را از طريق بمبئی توسط کشتی جانب فرانسه فرستاده بود و شاگردانيکه در ماه اکتوبر 1921 جانب فرانسه روان بودند بخاطر ملاقات با آن جوانان در فرانسه تا ورود آنها معطل ماند. پوهاند ميرحسن شاه می نويسد : « به پيشنهاد محمد ولی خان حکومت آلمان قبول نمود محصلان افغان را در پوهنتون آن کشور بپذيرد و چهل شاگرد افغانی جهت تحصيل عازم آلمان شدند و برادر امان الله خان يکی از ايشان بود.» ( اميد شمارهً 292 )

محمدولی خان بعد از طی اين سفر فوق العاده که سفير دولت مستقل افغانستان تعيين شده بود و بايد افغانستان را به جهانيان معرفی و از استقلال آن خبر ميداد موفقانه در ماه می 1922 ، پس وارد افغانستان گرديد و اينک فعاليتهای او بداخل افغانستان آغاز می يابد.

5 ـ محمدولی خان ووزارت خارجه و حربيه افغانستان

محمد ولی خان در ماه جون سال 1922 بحيث وزيرخارجه افغانستان مقرر گرديد و سپس در سال 1924 م محمود بيک خان طرزی بجای او وزير خارجه مقرر گشت و محمد ولی خان در سال 1924 بعد از دوسال در وزارت خارجه بحيث وزيردفاع مقرر گرديد.

در ماه جون سال 1924 در پکتيا اغتشاش شد وشه محمدوليخان شخصا بخاطر آرام ساختن اغتشاشيون پکتيا به آن ولايت رفت و درين باره ميرمحمد غبار می نويسد : « از ديگر طرف محمد ولی خان وزير حربه که از گرديز ، ارگون و کتواز و خوست و جدران را مراقبت ميکرد ، ادارهً منطقه بين گرديز و ميرز که را بسردار شاه ولی خان و ادارهً منطقه بين ميرزکه و خوست را به علی احمد خان رئيس تنظيمهً مشرقی داد و خود شورشيان زرمت را مغلوب و چهل نفر گروگان گرفت. همچنين کتواز را تامين کرد و پسران عبدالکريم خان تحصيلدار را بگروگان درآورد. از آن به بعد او داخل ارگون و جدران شده در جنگ های سپين تخت و شاهی کوت زرمت و نيکه جدران شرکت ورزيد. اما در اشغال نيکه جدران و شکستن مدافعهً اغتشاش کنندگان فقط جنرال محمد عمرخان موفق گرديد حبيب الله خان معين حربيه که باری منگل ها را در راه ميرزکه شکسته بود نيز در معيت وزير حرب قرار داشت. وزير حربيه بعد از جدران والمره به خوست رفت و مکاتب دولتی را مجددا داير کرد. باين ترتيب اغتشاش بزرگ پکتيا با ريختن خون جوانان افغانستان خاتمه يافت و هشتاد کندک عسکر منظم و غير منظم در سرتاسر پکتيا مقيم گرديد. آخرين قوه مقاوم اغتشاشی پکتيا ( سنگ خان ، زلمی خان و مردم موسی خيل منگل نيز از سپاه دولت شکست خوردند و فرار کردند. ببرک خان مشهور جدارنی که يکی از حاميان کشورز و از حاميان دولت مرکزی بود ، در طی همين جنگها بطرفداری از دولت کشته شد.» ( ص 810 غبار ، جلد اول ، افغانستان در مسير تاريخ )

محمد ولی خان پس از خاموش ساختن اغتشاش در پکتيا در ماه اپريل 1925 م بکابل برگشت و بکار های مهم اداری وزارت حربيه و دربار مصروف گشت.

غبار در ارتباط به کارهای ديگر محمدولی خان در وقت اميرامان الله خان چنين می آورد : «  در هر حال شاه قبل از آنکه نادر خان از وزارت حربيه برطرف شود نخست امور سرحدت آزاد را که اهميت خاص در مجاری سياست افغانستان و انگليس داشت ، از اختيار نادرخان کشيده و به رقيب سياسی اش محمد ولی خان داد و متعاقبا محمد ولی خان را که تنها يکنفر سياستمدار بود در جای نادرخانن بوزارت حرب گذاشت. پسانتر امور سرحدات را از محمد ولی خان هم گرفته به محمود خان ياور داد و اين شخص کم کفايت آن کار مهم را خرابتر ساخت در حاليکه بعضا اداره سرحد در دست رئيس سرحدات محمد اکرم خان يوسفی جنرال قنسول سابق افغانی در دهلی بود و او همان شخصی است که در دولت نادريه وزير تجارت افغانستان گرديد.» ( ص 24 ، جلد دوم ، افغانستان در مسير تاريخ )

6 ـ محمد ولی خان ووکالت سلطنت افغانستان

در طول مدت آشنايی محمد ولی خان با شاه امان الله ، امير بروی اعتماد کلی پيدا کرد و اين اعتماد تنها پايهً دوستی نداشت از کاردانی و فهميدگی و صداقتش نسبت به او ناشی می شد. بناء ازين جهت ويرا در وقت سفر خود در سال 1928 بحيث وکيل السطنهً افغانستان تعيين کرد.

دورهً وکالت محمد ولی خان دورهً اوج عروج او درافغانستان بود ووی را بحيث وکيل صاحب می شناختند چنانچه در خاطرات عبدالصبور غفوری ميخوانيم که همه زندانيان او را بنام مذکور ياد ميکردند.

محمد ولی خان در دورهً نه سالهً پادشاهی شاه امان الله هر وقتيکه شاه بسفر ميرفت بحيث وکيل سلطنت کار ميکرد و يکی از آن اوراق را در ميان اسناد اين کتاب مشاهده می نماييد که در سفر قندهار محمد ولی خان را به عوض خود وکيل سلطنت انتخاب کرده می فرمايد که در اوامر تحريری کلمهً  به امر را در کنار امضای خود بنويسد يعنی به امر شاه امان الله خان.

خلاصه اينکه محمد ولی خان دروازی از هر نگاه در نزد امان الله مقرب بود و دورهً شاهی اعليحضرت امان الله خان برای محمد ولی خان يک دورهً طلايی بوده با عزت و حرمت تمام در فعاليت های سياسی و اداری و در بلندترين مقام سلطنت نقش عمده داشته است.

7 ـ محمد ولی خان و حبيب الله کلکانی

می گويند که امير حبيب الله کلکانی در دوران عياريش پلان کشتن شاه محمد ولی خان را در استراحتگاه او که در قلعهً مراد بيک کوهدامن قرداشت گرفته بود. ازين رو وقتی خود را در گوشهً از باغ عقب يک درخت بزرگ ميرساند. ازقضا شاه صاحب « محمدولی خان » را در کنار دروازهً قصر وی در حال وضو گرفتن می يابد ، امير حبيب الله کلکانی از تصميم کشتن وی صرف نظر نمود و از راهی که آمده است مخفيانه برميگردد. دوستان وی از چگونگی قضيه پرسيدند : او اظهار ميدارد که مرا بعضی ها دروغ گفته بودند که او از جمله لاتيان ميباشد در حاليکه من بچشم خود ديدم که او مسلمان است و در حال وضو کردن بود و من چطور يک مسلمان را بکشم.

تاجائيکه بعدها دردورهً اين امير عيار با شجاعت می بينيم که شاه محمد ولی خان بکدام مشکل سياسی مبتلا نگرديد و ميگويند که امير حبيب الله کلکانی بعد از اينکه عقيده و ايمان محمدولی خان را در اسلام محکم يافته بود ، هرگز به او ضرری را روا نداشت.

زمانيکه امير حبيب الله کلکانی برتخت سلطنت تکيه زد ، شاه صاحب ، محمد ولی خان را با عزت و احترام و نظر خوب ميديد ، چنانچه فضل غنی مجددی با آنکه نظر نيک به شاه صاحب ندارد و اسناد خود را از کتاب محکمهً ساختگی محمدنادرشاه خان می آورد می نويسد : « حبيب الله خان موقف محمد ولی خان را نسبت به خود هميشه تقدير ميکرد و طی فرمانی از روش محمد ولی خان اينطور تقدير کرد :

محمدولی خان هر قدر عسکر ونفر که بخواهد داده شود. ( فرمان نمبر 418 ، 23 شعبان 1348 )

« عليجاه عزت همراه محمد محسن خان والی و عزتمند سيد آقا خان قوماندان ، صداقت همراه محمد ولی خان وکيل سابقهً امان الله را از حضور اجازه داده شد که به خانهً خود برود ، لذا شما را امر است که به مصلحت خود نامبرده هرقدر نفری که برای پهره و حفاظت مالی و جانی خود بخواهد برايش مقرر کرده به نفری خود امر را بفهمانيد که در تحت اثر خود وکيل بوده و به مال و هستی و خود او تکليفی نرسانند و محض برای حفاظت خانهً او باشند که از ديگر هم مزاحمتی به آنها نشود تا با آسوده حالی با عايله خود باشند. » محل امضاء شيرجان ، مهر حبيب الله ، ثبت صحيفهً 11 فرامين دوره حبيب الله خان ( ص 266 مجددی و او از محکمه محمدولی خان )

از امريهً بالا دانسته می شود که شاه محمد ولی خان مدت کوتاهی را در توقيف بوده و جمله اينکه ( محمد ولی خان وکيل سابقهً امان الله را از حضور اجازه داده شد که بخانهً خود برگردد ) در توقيف بودن او را ثابت می سازد.

محمدولی خان در دوران امير حبيب الله کلکانی هيچ کاری را انجام نداده و خانه نشين بود و اين ميرساند که موصوف دروقت  حرکات اميرحبيب الله کلکانی برعليه حکومت امان الله کدام همکاری ننموده و اگر ميکرد ، طبعا نظر به لياقت و کاردانيش مقام بلندتری را بدست می آورد. و کسانيکه محمد ولی خان را در کمک رسانيدن به امير حبيب الله کلکانی نسبت ميدهند تهمت و دورغ است. چنانچه در سطور آينده اين موضوع واضح ميگردد.

پروفيسور سيد سعداليدن هاشمی در قسمت پيش بينی محمد ولی خان جمله يی را از زبان غبار مينويسد که : «  محمد ولی خان در دورهً زمامداری امير حبيب الله کلکانی  در انزوا می زيست  به غلام محمد خان ميمنگی رسام گفت « نادر خان حتما کابل را ميگيرد و پادشاه ميشود و آنوقت است که مردم خواهند ديد که افغانستان هندوستانی بازار شده است.»  «ص 165 نخستين کتاب »

اين پيش بينی محمد ولی خان به واقعيت ميرسد و با پيشگويی مجاهد قهرمان ملا ابراهيم بيگ لقی که زمانيکه مايوسانه از افغانستان می برآمد گفته بود که « امروز بخارا فردا افغانستان » مشابهت داشت و همينطور هم شد. چون فردا رسيد روسها افغانستان را اشغال کردند

 

بخش قبلی

 


بالا
 
بازگشت