تاریخ نویسان اجیر ، جعل کننده گان تاریخ اند ....

 

غرغشت یا گرشاسب

اقتباس ، تحلیل ، تعبیر و تفسیر از :

احمدعلی کهزاد

« گرشاسب نامه  » که خمیر مایه آن از ابوالموید بلخی است توسط حکیم اسدی طوسی به نظم آمده و بعد از شاهنامه فردوسی ، دومین تاریخ منظوم این مرز و بوم است . مرحوم احمد علی کهزاد که  قبلا  کتابی بنام « افغانستان در شاهنامه » نوشته بوده ، اینبار خواسته تا عین کار را در مورد گرشاسب نامه تصنیف حکیم اسدی طوسی بنماید ، تا در سلسله ادب و تاریخ نیمه افسانوی ، داستانی افغانستان قدمی بردارد . وی انگیزه این اقدامش را چنین بیان میدارد .

« ...  در حوت 1353 نسبت مریضی که عاید حالم گردیده و دست ها و زبانم هردو از حرکت باز مانده بود ، در شهر جلال آباد به خوانش شهنامه فردوسی پرداخته و یاداشت های می برداشتم .

 از قضا شبی در خواب دیدم که غرغشت و گرشاسب هردو یک شخصیت داستانی و تاریخی است » ...

 و به این اندیشه از خواب پریده و صبح ، به کتابیکه قبلا بنام ( افغانستان در شاهنامه ) نوشته بوده مراجعه میفرماید و در صفحه 312 آن راجع به اولاد های دختری « کورنگ » شاه زابل و جمشید به نام های ( تور ، تورک ، اترت ، شم ، گرشاسب ) برمیخورد و نتیجه میگیرد که « گرشاسب ، اترت ، سرند » عبارت از « غرغشت و بتن و سرند » از نیاکان ثلاثه کتله افغان « پختون » بشمار میرود ...

 و بعد دست و آستین بر میزند ، تا به اثبات برساند که :

 « گرشاسب » ، جهان پهلوان کتاب حکیم اسدی طوسی ، کسی دیگری نخواهد بود جز « غرغشت » پسر « بیت نیکه » نیاکان قوم پختون ...

 و بدینگونه به جعل تاریخ میپردازد که شرح این تلاش های بی ثمر، درینجا ذکر می شود .

اولین جعل در واژه « گرشاسب » :

آقای کهزاد در صفحه 45 کتابش مینویسد که : غرغشت و گرشاسب « به گمان من » هردو یک چیز است و از نقطه نظر فقه الغت به آسانی توضیح میدارد که :

 حصه اول اسماء « غروگر » است که بدون اشکال « غ » و « گ » باهم تبدیل میشود و « غر » به معنی « کوه » است ...

 کلمه دومی « شاسب » و « شعبه » و « غشت » و « غشته » را در برخی باز « گشت » دری برگردانیده اند و هردو کلمه را « لوه گرد » ترمیم مینماید . در زبان ملی ما پشتو « غشته » و « غشتلی » و « غشتی ده » به معنی قوی ، چابک ، نیرومند ، قهرمان ، پهلوان را گویند ...

 به این حساب « گرشاسب » را به معنی « صاحب اسب تیزرو کوهی » و « غشت » به معنی « کوه گرد توانا » میتوان ترجمه کرد . « غشتل » به معنی « چابک و نیرومند » و « غشتلی » و « غشتلی ده » بصورت اسم مشبه آمده است و چنین مینماید که ، غرغشت پهلوان نامی قهرمان کوه های بلند و سر بفلک کشیده « هندوکش بلند تر از پرواز عقاب » و « اسپتاگوناگیری » و « سپیدکوه » یا « سپین غر » و سایر جبال این مملکت است که وصف آن در اوستا آمده است .

غرغشت یا « غشتلی غرغشت » یا « غمشتلی گرشاسب » یا « پهلوان غرغشت » و « پهلوان گرشاسب » یا « غرشاسب و گرغشت » « گرشاسب و گرشست » و « گرشب غرشاسب » و صور مختلفی که توجیه شود ، پهلوان ملی ملت قهرمان نام آور اجداد اقوام پشتون و یکی از رجال جنگجوی افسانوی است که چهره حقیقی او در داستانهای ملی افغانستان خیلی معروف است و « دارمستتر » فرانسوی او را ازشخصیتهای باستانی کابل زمین میداند .بعدا جناب کهزاد بیاد می آورد که متعلم مکتب حبیبیه بوده و در زمان امان الله خان برای نمایش یک درامه به پغمان رفته وحین نمایش از غرغشت بحیث یک پهلوان ملی « بابای ملت » پدر معنوی قوم ، « غشتلی » « غرغشت » جهان پهلوان یاد شده و آواز مردانه او را شنیده که ندای این آواز تا کنون در گوش شان باقی مانده است . و بدینگونه « گرشاسب » را به « غرغشت » تبدیل مینماید ، خیلی ساده ، والسلام  ، قصه تمام  .

دومین جعل در واژه « اترط » به « بتن » :

درصفحه 53 واژه « بتن » « ابتن » یا « بتنی » یا « بیت نیکه » میشود که همان واژه « اترط » یا « اترت » گرشاسب نامه است و او پسر « شم » پسر « تورک » پادشاه است که داستان آن دراشعار گرشاسب نامه مذکور است . و اترت ، یا « بیت نیکه » ازرفقای زردشت بوده و آیین « اهورانی » در پکتیا ، در گردیز غرایس یا سنگ دژ ، قدیم هویدا است .

 و این « مرد کوهی » همانطوریکه در زمانه های اوستایی به دیده نکو نگریسته میشد در اثر تابش دین اسلامی ، اطراف چهره او را مینوع های مقدسی گرفت و او و رفقایش به حیث « بیت نیکه و غرغشت بابا » سند جهان پهلوان ، سر سلسله نژادی اقوام سلحشور کتله بزرگ افغانی گردیدند ...

اسم « اترت » در قطار پادشاهانی آمده که بعد از پناه آوردن جمشید به زابلستان و ازدواج ثانی او با دختر « کورنگ شاه زابلی » به سلطنت میرسد .

سومین جعل در واژه « سرند » به « سربن » :

درصفه 52 جناب کهزاد به خود زحمت نمیدهد که واژه « سربن » را به حساب فقه الغات گردان کند ، صرف مینگارد که « سرند » یا « سربن » دومین شخص از جمله نیکان « ثلاثه » و اسم « سرند » از زمانه های قدیم سه هزار ساله فرق نکرده و همه جا او را « سربن » می شناسیم و حاجت به تحلیل فیلولوژی ندارد .

و بدینگونه « غرغشته » یا غرشسبه یا غرغشت یا گرشاسب جزء قهرمان ملی اساطیری و افسانه های ملی تا اوایل ظهور اسلام بالا میرود و با دوشخصیت بیتنی یا بیتن ، یا شیخ بیتنی « بیت نیکه » سربن ، سه تن از جمله کسانی میشوند که سلاله نسل « پختون » از آنها در طلوع فجر عهد اسلامی به این طرف منتشر میشوند و قدامت نام آنها اقلا به 3000 سال از امروز تخمین میشود . مراجعه به صفحه 48 .

مرحوم کهزاد در صفحات 51 و 62 از دیگران میپرسد که :

 بتن ، غرغشت ، سربن ، نام نیاکان پشتون ها بوده و چطور به اترط ، گرشاسب ، سربن ، تبدیل شده است ؟

 « که این را بایست از ابوالموید بلخی و اسدی طوسی پرسید » .

آریایی سازی کتله بزرگ پشتون :

درین قسمت دشواری کار قبلا حل شده ، چون سه شخصیت افسانوی ، تاریخی « گرشاسب نامه » با مهارت ، همه حل و فصل شده و « غرغشت » و « شیخ نیکه یا بیت نیکه » از جمله رفقای « زردشت » در سه هزار سال قبل پیوند خورده اند ، بنابران در آریایی بودن آنها ، نباید جای هیچ شک و شبه باقی مانده باشد ، درین قسمت جناب کهزاد صرف از نگاه چهره شناختی و زبان شناختی دلایلی می آورد :

در صفحه 57 کتاب میخوانیم :

 که پشتون ها آریایی الاصل اند چونکه  :

خطوط منظم چهره ، تناسب اندام ، زبان مستدل با قوای صرفی و نحوی ، تطبیق برخی نام های عشیروی و قبیلوی ، موقعیت اماکن جغرافیایی و ...

 مطالبی اند ، که آریایی بودن کتله بزرگ پشتون را ثابت میکند و اذعان میدارد که :

 بنده از پنجاه سال به اینطرف راجع به مسایلی که به آریایی بودن کتله بزرگ پشتون تعلق میگیرد ، وسایل ، کتب و مقاله ها نوشتم و حالا یکبار دیگر مکرر اظهار میدارم که ایشان « پشتونها » در مدنیت باستانی اوستایی سهیم و شریک اند . والسلام ، قصه تمام ...

محکم کاریی بیشتر .

گرچه جناب کهزاد ، از جهان پهلوان « غرغشت » و « رستم زال » ، هردو بحیث پهلوانان کابلستان و زابلستان نام میبرد ، لاکن از اصل و نسب رستم خوشش نمی آید و با دادن سه امتیاز، دست « غرغشت » را بالا میبرد .

اول : اینکه از غرغشت پسر بیت نیکه  در یشت های اوستا نام میبرد در حالیکه از رستم خاموش است .

دوم : غرغشت و پدرش بیت نیکه ، در کابل پادشاهی کرده ، هر دو پادشاه بوده و رستم به این صفت نرسیده .

سوم : اینکه رستم در بعضی جنگ ها خویده ( اصل واژه آمده در متن کتاب ) مثلا « رستم و سهراب » در بعضی پشت داده و گریخته « رستم و اسفندیار » در حالیکه غرغشت در همه جنگها فاتح بوده و منصور . صفحه 63 و 64 .

در صفحه 57 آمده که : « سام  » فرزند خود « زال » ( پدر رستم ) را در قله ای « البرز کوه » در 50 تا 60 کیلومتری جنوب بلخ در آشیانه عقاب می اندازد و بعد از سالها در جستجوی فرزندش « زال » در کوه میرود و از دیدن « غرغشت » ، پدر ملت پشتون حیران می شود . غرغشت پوست پلنگ دربرکرده ، تیر و کمان بر دوش افگنده، آستین ها برزده ، سر برهنه ، در قله های هندوکش از شاخی به شاخی گذر دارد .

وفات غرغشت :

از آنجاییکه در صفحات عدیده از غرغشت شکست ناپذیر و نمیرنده نام رفته است ، نتیجه چنان میشود که غرغشت نمرده بلکه چون اصحاب کهف در یک غار کوه شمال کابل به خواب رفته و در صفحه 66 می آورد که در سمت شمالی کابل در پای کوه « آشوکاب عاشقان » منطقه ای است موسوم به « ریگ روان » در مجاورت این منطقه دخمه ایست « در زیر زمین » و مردم افسانه های زیادی نقل میکنند و میگویند در دهن غار اگر گوش فرا داده شود ، آواز نعل آسان و صدای نقاره شنیده میشود . بنابران این محل را « رهایشگاه گرشاسب » یا « دخمه گرشاسب » میتوان خواند و نویسنده اینجا را دیده و حقایقی را با افسانه های محلی تطبیق کرده است . و اما در صفحه 219 کتاب ، غرغشت وفات میکند .

چون روزگار غرغشت نزدیک به تمامی رسیده بود گفت تا ستاره شناسان را بخواهید که بیایند .

بفرمود تا بیند اختر شمار

که بهره چه ماندستش از روزگار

ستاره شمردید و آنگه به درد

چنین گفت گریان و رخساره زرد

که ده روز اگر بگذرد بی زیان

زید شاد با کام دل سالیان

سپهبد بدانست راز سپهر

که از روی جهان پاک ببرید مهر

در بالای صفحه 65 آمده که او در محاربه از دست یکنفر تورانی مجرد شده و 900 سال عمر کرده و در پایان همین صفحه غرغشت در غار های کوهستان شمال کابل بخواب رفته و نویسنده در بامیان یک اثر انگلیسی خوانده که نامش را فراموش کرده ، شخصی در یک سموچ روی چپرکتی دراز کشیده که شاید با گرشاسب « غرغشت » بی ارتباط نباشد .

نقش هاشم خان ، داوود خان و نعیم خان در تالیف کتاب  :

در بین فاشیست های درباری ، سردار محمد نعیم که ازعقل بهره کافی نداشت ، باری سعی کرد تاریخ نویسانی دیگری را اجیر کند تا نسب خانواده اش را به حضرت سلیمان پیوند زند . این کار عملی شد و کتاب های در زمینه نوشته آمد . مرحوم کهزاد که آدم عاقلی بود ، دانست که راهی را که سردار نعیم خان میرود ، به ترکستان است . و پیوند خانواده محمد زایی به حضرت سلیمان ، خانواده محمد زایی را با قوم یهود پیوند میزند ، بنابران در صفحه 54 کتاب خویش این عمل تاریخ نگاران وطنی را ، عمل استعمار انگلیس قلمداد نموده و آنرا بدینگونه قویا رد مینماید :

« ... بیت نیکه ، غرغشت جهان پهلوان و سربن بابا در میان ملت نیرومند افغان بحیث سمبول قومی و ملی شناخته شده ، تنها چیزی را که میخواهم اینجا وانمود کنم اینست که ایشان طوریکه یک سلسله کتب عصر استعمار با زرنگی از آن نتیجه میگرفتند و آخر داستان را به بنی اسراییل می کشاندند ، بکلی پوچ و عاری از حقیقت است و حالا که پرده زده شده است ، می بینیم ، سه هزار سال پیش از امروز در عصر اوستایی ، و خدا میداند چقدر سال پیشتر از آن در اقوام و عنعنات ملی و نام و نشان آنها پا برجا بود  » ...

در صفحه 55 تاکید میدارد که :

 « ... طوریکه پیشتر یادآوری کردم ، بیتنی یا بیت ، یا اتریت و غرغشت یا گرشاسب ، سربن یا سروند ، سه نیکه گان سه اقطاب ، سه ( تره نیته ، سه واحد مبداء ، سه ابدال ، سه شیخ ، سه قهرمان، سه بابا ، سه اجداد ، سه پدر معنوی ، سه سرسلسله انساب ملت با شهامت پشتون را تمثیل میکنند که نام های اصلی آنها در یشت اوستا و بنداهش ذکر است . مولفین عصر « مغل و انگلیس » تا اختراع شخص موهوم و مجهول « قیس ملقب به عبدالرشید » و پیروان وی در مورد مبداء ، نژاد و سلاله پشتون طوری سم پاشی نمودند و افکار و اندیشه این کتله بزرگ را مشوب ساختند .

جناب شیرمحمد گنداپوری ابراهیم زی ، صاحب تاریخ « خورشید جهان » و جناب محمد هاشم خان ، صاحب تاریخ فرشته و صاحبان آثاری دیگری چون « آیین اکبری » « مخزن افغانی » ، مرا ت الافغانی وغیره هزار ویک قصه واهی چون « طالوت فرعون » و « ابرهه پادشاه حبشه » و « قبطیان » و « بنی اسراییل » و حکایات جعلی « ارخیا و پرخیا » و غمزه را بهم بافتند و ساختند ، ولی نور معرفت قرن بیستم هم این داستان های خود ساخته را از میان برد و انساب سه قهرمان « بیتنی ، غرغشت و سربن » به یشت های اوستا ، چون آفتاب بر پارچه یخ تابش نموده و همه قصص و روایات جعلی را بکلی ناپدید ساخت ... » .

قسمی که دیده میشود جناب کهزاد ، به درستی حق نمک ادا کرده و این طایفه را برکنار از قوم یهود نموده و به دامن جمشید پیوند زده است .

مسموع است که باری نعیم خان به جناب کهزاد برآشفته و گفته است

 که : گویی جناب شما در افریقا نشسته و برای افغانستان تاریخ مینویسید ، بنگارید که طایفه ما آریایی اصیل و با نژاد ژرمن همریشه است . واینکه همه واژگان مارادیگران سرقت نموده است افشا نمایید و بنویسید و ...

و جناب کهزاد توانست که خلجایی های ترک تباررا « غلجاییان » و پشتون ثابت کند و کلمه « پارتها » را پس از گردان در آسیاب  فقه الغات ،« پرت » « پخت » « پختو » و« پشتو » بسازد .

تاریخ نویسانی چون میرغلام محمد غبار ، محمد صدیق فرهنگ ، استاد عبدالحی حبیب و دیگران ، هیچگاهی مطابق امر ظاهر شاه و محمد نعیم  خان و درباریان و فاشیست های قومگرا  ، تاریخ ننوشتند .  نام وعزت نفس خویش را حفظ نمودند و هیچگاهی به نفع دربار قلم نزدند و با دربار و درباریان نبودند ، که روان همه شان شاد باد .

باری تاریخ نویس مشهور یونانی « پولی بیوس » گفته بود :

مرد شریف باید وطن و یاران خود را دوست بدارد و در کین و مهر آنها شریک باشد . اما وقتی انسان عنوان مورخ دارد ، باید تمام اینگونه احساسات را فراموش کند . بسا که میبایست دشمنان را بستاید و یا برعکس دوستان را نکوهش کند و سرزنش .

 این مایه ی  بیطرفی با حد اکثر دقت در شهامت ها و روایات بود که تاریخ نویسی پولیبیوس را مزیتی خاص میداد .

والسلام .

کمال کابلی .

کانادا .

www.kamalkabuli.blogfa.com

 

 


بالا
 
بازگشت