شادروان استاد احــمد عــلی کـهـزاد

 

سلطان علأ الدین جهانسوز

 

فرستنده: بنیاد فـرهنگی کـهـزاد

 

در میان پادشاهان غوری علأ الدین به صفت خاصی معروف شده است. وی را (جهانسوز) میخوانند. علأ الدین در 545 هجری قمری شهری را سوخت که از نظر مرکزیت فضل و دانش و آبدات مجلل و باشکوه با جهانی برابر بود. این شهر، شهر زیبای غزنی، دارالملک غزنویان بود که امروز خاک توده های آن به فاصله 140 کیلومتری جنوب غرب کابل افتاده است.

همه میدانیم که در طی قرن های 5 و 6 هجری (11 و 12 مسیحی) دو دودمان بزرگ در خاک های افغانستان امروزی به سلطنت رسیدند که یکی بنام (آل ناصر) یا (غزنویان) و دیگری بنام (آل شنسب) یا (غوریان) معروف است. این دو دودمان تقریباُ معاصر هم  سلطنت داشتند به نحوی که مرکز یکی (فیروزکوه) و پایتخت دیگری شهر (غزنین) بود. یکی در کوهپایه های غور بین وادی هیرمند و هریرود حکمفرمائی داشت و دیگری در سائر نقاط مملک و بخشی از خاکهای هند دامنه سلطنت و فتوحات خود را پهن کرده بود و در بعضی سالها نفوذ غزنویان به تمام غور یا قسمت اعظم آن هم نافذ بود.

متاسفانه در اثر یک پیش آمد تاریخی رقابت میان این دو دودمان سلطنتی به دشمنی و استخوان شکنی مبدل شد و کار به جنگ های خونین و قتل و قتال و خرابی شهرها کشید که نتیجه آن طبعاُ برای کشور خساره های زیاد مادی و معنوی تولید کرد.

سلطان معز الدین حسین غوری فرزندان متعدد داشت که از آن جمله هفت تن در تاریخ اسم برده شده و از آن جمله چهار نفر در نقاطی مجاور هم به امارت رسیدند. چون وجود چهار امیر در مجاورت هم خالی از اشکال نیست، بالاخره یکی ایشان، ملک الجبال قطب الدین، از برادران کناره گرفته از غور به غزنه آمد و به دربار غزنویان پناه آورد. چون مرد گشاده دست بود و بذل و بخشش فراوان میکرد و صاحب سیرت و صورت نیکو بود و با مردم غزنه گرم گرفت، جماعتی حسود به بهرام شاه غزنوی سعایت کردند و دروغ ها ساختند که شهزاده غوری به حرم شاهی به نظر خیانت مینگرد. در نتیجه بهرامشاه بدون دقت و تأمل و کشف حقیقت شهزاده غوری را در خفیه زهر خورانید و بشهادت رسانید.

طبیعی این امر بی تأمل برادران شهزادۀ شهید غوری را به انتقام گیری برانگیخت. اول بهأ الدین به قصد انتقام جوئی برآمد و چون اجل درراه دامنگیر او شد برادر دیگرش علأ الدین عزم جزم کرد و در صدد انتقام برآمد و لشکری گران از پهلوانان نامی و مردان کارزار دیده جمع کرد و با تجهیزات مکمل نظامی آنوقت راه پایتخت سلاطین غزنوی را پیش گرفت.

میگویند سلطان غزنه ، بهرام شاه، با داشتن پیلان جنگی بسیار مینازید و غرور بیحد پیدا کرده بود. تا اینکه به سلطان علأ الدین غوری نوشت:« که بیجا خود را زحمت مده و در مقابل من میا زیر من پیلان جنگی دارم  و در مقابل پیلان جنگی من کاری نتوانی ساخت.»

سلطان غوری، علأ الدین، در پاسخ نوشت:«تو اگر پیل داری، من (خرمیل) دارم. تو غلط کردی که برادر مرا بی جهت کشتی و او هیچ کس تو را هلاک نکرده بود. لذا برای انتقام خون برادر خود می آیم.» قراریکه قاضی منهاج اسراج در طبقات ناصری مینویسد، (خر میل) اصلاُ نام پهلوانان معروف غوری بود و ایشان دو نقر بودند که یکی را (خر میل سام حسین) و دیگری را (خر میل سام بنجی) میگفتند.

قرار معلوم سپاه غور و غزنه بار اول در میدانی موسوم به (کته بار) یا (کته واز) در مناطق جنوب شرقی غزنی بهم مواجه شدند. پیلان غزنه حمله ور شدند. خر میل سام بنجی پیل مقابل خود را کشت ولی خودش هم کشته شد و خر میل سام حسین بعد از هلاک ساختن پیل مقابل خود  فاتح برگشت. سپس هر دو سپاه با هم مقابل شدند. غوریان یکنوع خفتان مخصوصی از چرم خام گاو و پنبه بر تن داشتند که بدن انسان را از اصابت تیر و نیزه محافظه میکرد. سپاهیان غوری که مجهز به چنین خفتان عجیبی بودند، قوای غزنی را در محاصره افگندند تا اینکه بهرام شاه و قوای او محکوم به شکست شد و علأ الدین فاتح برآمد و به غزنه واصل شد. امر داد تا شهر زیبای غزنه را آتش زنند. هفت شب و روز غزنی میسوخت و ستون های آتش و دود در آسمان بلند شده بود. علأ الدین خود بر کنگرۀ بلند کاخی نشسته در حالیکه شعله های آتش را تماشاه میکرد چند بیت در مدح خود بگفت و انر داد تا ابیات مذکور را در چنگ و چغانه بزنند. ابیات مذکور این است:

 

جهان داند که من شاه جهانم                                           چراغ دودۀ عباسیانم

علأ الدین حسین ابن حسینم                                            که باقی باد ملک جاودانم

چو بر گلگونه دولت نشینم                                             یکی باشد زمین و آسمانم

ابل مصرع زن گرد سپاهم                                              اجل بازیگر نوک سنانم

همه عالم بگیرم چون سکندر                                         بهر شهری شهی دیگر نشانم

بران بودم که از اوباش غزنی                                         چو رود نیل جوی خون برانم

ولیکن گنده پیرانند و طفلان                                            شفاعت میکند بخت جوانم

ببخشیدم بدیشان جان ایشان                                            که بادا جان شان پیوند جانم

 

علأ الدین جهانسوز به انتقام خون برادر شهر زیبای غزنی را بکلی سوخت و ویران کرد. بعد به فیروز کوه برگشت و قطعه شعر دیگری را در آنجا سرود که برخی از ابیات آن چنین است:          

                 آنم که هست فخر ز عدلم زمانه را                             آنم که هست جور ز بذلم خزانه را

                 انگشت دست خویش بدندان کند عدو                         چون بر زۀ کمان نهم انگشتوانه را

در راه گذرش به لشکرگاه شد و در جوار شهر تاریخی بست در کرانه های هیرمند یک سلسله آبادی های قشنگ را دید که بدست سلطان های غزنه، ابوالقاسم محمود و پسرش مسعود اول، بنا یافته بود. علأ الدین با کینۀ شدیدی که نسبت به غزنویان پیدا کرده بود، امر داد تا آن قصرهای زیبا را هم ویران کنند. بدین ترتیب غزنه و لشکرگاه، پایتخت و یکی از قرارگاه های اداری و نظامی غزنویان در جوار بست هر دو در فاصله کمی یکی بعد دیگر طعمۀ حریق شد. /5 سرطان 1337/

 

 

 


بالا
 
بازگشت