رابــطــۀ افـغــانــی

ماجراجوئی های فوق العادۀ جنرال الـدرد پاتـنجر

 

نویسنده: جورج پاتنجر                                                                                                                                         مترجم: داکتر فریار کهـزاد

                                                                                                 بنیاد فرهنگی کهـزاد

فصل دوم -   ج

 

پالمرستن ( (Palmerstonبه حکمرانی گوش به فرمان ضرورت داشت تا پلانش را در عمل پیاده کند. بنتنک (Bentinck) در 1835 به وطن برگشت و متکف (Metcalf) که بصورت موقتی مسئول امور شده بود، به طرح پالمرستن علاقه مند و پابند نبود. مانت استوارت الفنستن که از مبارزات قدرت طلبی در افغانستان از همه بهتر آگاه بود، به این وظیفه مقرر شد. متاسفانه صحت اش قبولی این وظیفه را برایش نداد، با تاسف باید علاوه نمود که وی یکی از شخصیت هائی بود که در مقابل حملات به ماورای رودخانۀ سند مخالفت میکرد. بعد از فاصله زمانی کوتاه که حزب مخالف توری (Tory) قدرت را بدست گرفت، مقرری لارد هیستبری (Lord Heystesbury) را اعلام نمود. و اما قبل از آنکه بنیه سفرش را ببندد ویگ ها (Whigs) دو باره قدرت را گرفتند و پالمرستن دوباره صدای تصمیم گیرنده را دریافت نمود و بدین صورت جورج ادن (George Eden) یا لارد آکلند (Lord Auckland) ارۀ دوسره حزب شان این وظیفه را تصاحب نمود.

آکلند پنجاه و یک ساله و مجرد از یک خانوادۀ سیاسی برخاسته بود. پدرش دوست پت (Pitt) سه بار صدارت را پیش برده بود. آکلند بصورت دایمی تصرفی در بورد تجارت و دریاسالاری بدست آورده بود. اما یگانه رابطه اش با هندوستان رابطه فامیلی بود. او برادرزادۀ (یا خواهرزاده) لارد منتو (Lord Minto) بود، کسی که از سال 1807 تا 1813 حکمران اعلی هند بود. در غیر آن با مسایل هند بی رابطه بود و شخص مصممی نبود. او همچنان شخص ترسو و کمرو بود که باعث ضعف خودش، حزبش و وطنش شد. پسانتر هنری دیوراند (Henry Durand) او را منحیث "شناوری بر بحری از حدس، ضن و کمان" توصیف نمود، چون با راپورهای ضد و نقیض نماینده هایشان دست و گریبان بود. در عین زمان با کشتی بطرف کلکته در حرکت شد، سفری که خطراتش اکثراُ کمتر مدنظر گرفته شد. دیوراند (Durand) که در اکتوبر 1838 بر کشتی  لیدی هالند (Lady Holland) از انگلستان حرکت نموده بود، مورد تهدید دزدان دریائی قرار گرفت تا کشتی اش غرق شد. جنرال نات (Gen. Nott) بر کشتی کنت (Kent) مسافر بهتری نبود زیرا کشتی او هم ویران شد و توسط یکنفر فرانسوی گرفتار گردید. سفر آکلند با کشتی جوپیتر (Jupiter) کم واقعه تربود، ولی بطور شوم کشتی اش در رودخانه هوگلی (Hooghly) در گل گیر ماند زیرا قایق های کوچکتر به عقب آن ضربه میزدند. 

مشاور نزدیک آکلند، ویلیم مکناتن (William Macnaghten) بود که از دوران بنتنک (Bentinck)، هنری تورنز (Henry Torrens) و جان کول ون (John Colvin) مانده بود. مکناتن متخصص برجستۀ امور شرق بود، از جزئیات اداره هند آگاهی کامل داشت و یک بیروکرات نمونه بود. تصویرش در گالری ملی تصاویر نشان میدهد که شخص جدی، با چشمان حسابی از پس عینکهایش که بالای بینی درازش قرار داشت و بروت ها و زنخ ضعیف اش رانشان میدهد، بود. او شخص با تحرک بود ولی تا آنوقت از سیاست های حمله آمیز خوشش نمی آمد. بنتنک در انگلستان تعجب نموده بود که لشکر اندوس حرکت نموده بود و میگفت:"چه؟ آیا لارد آکلند و مکناتن به جنگ رفته اند؟ آخرین مردی در جهان که از وی چنین حماقت را تصور کرد."   

تورنز (Torrens) زبان شناس خوب و نویسنده تمام عیار بود. اما خوی بسیار مفر داشت. خواهر آکلند، ایملی ادن (Emily Ede) که با برادر خود راهی هندوستان بود به وی علاقه زیاد داشت. گفته میشد که جان کولون (John Colvin) سکرتر خصوصی تأثیر بسزائی بر حکمران اعلی داشت. مکناتن، تورنز و کولون هر کدام در واقعاتی که خواهد آمد سهم ناروا و رسوائی داشتند. معرفی امور افغانستان به آکلند بطور صلح آمیز بود، اما اولین تبادله اش با دوست محمد خان نظر به گذشته استهزا آمیز بود. امیر کابل امیدواری بهتری با جانشین بنتنک نشان داده، مقرری آکلند را تبریک گفته و خواهان توسعه با روابط با سکها شده بود و همچنان نوشته بود که لارد جدید وی و کشورش را مانند کشور خود مد نظر بگیرند. جوابیه آکلند با یادآوری سیاست بریتانیا مبنی بر عدم مداخله بر امور داخلی دگران همراه بود. دوست محمد دلیل خوبی داشت که اینرا مدنظر داشته باشد زمانیکه از کشورش اخراج و تعقیب شد. آکلند عجالتا  ُبا خود به توافق رسیده بود تا شخصی را بکابل بفرستد که در باره تجارت دوجانبه مذاکره صورت گیرد. این عکس العملی بود که آکلند از کمیته سری مدیران کمپنی هند شرقی هدایت گرفته بود. از اینطریق حکمران اعلی میخواست از پیشرفت اوضاع افغانستان واقف شود و عملیات روسها را مانع گردد. به او هدایت داده شد تا نماینده ئی را بدربار دوست محمد بفرستد و روابط را با این خان یا بصورت سیاسی یا بصورت تجارتی آغاز نماید. زمانیکه آکلند به این نظر رسید که وقت مداخله مصممانه به امور افغانستان پخته شده است و این نوع مداخله بدون شک خواسته خواهد شد تا مانع وسعت ایرانی ها و یا مانع نفوذ روسها گردد.

گرچه کرکتر آکلند و عملیات روحیه شان را بالا نبرد، مگر هیئت مدیران بقدر کافی مشکوک بودند که حتی فرماندهان باتجربه بصورت درست نتوانستند آنرا بسنجند. اما تخم ریخته شده بود و مداخله به هر شکلی که بود بطور یقین واقع میشد.

مردی که برای سفر به کابل انتخاب شده بود یکبار دگر الکساندر برنس (Alecander Burnes) بود که از وظیفه اش از کچ احضار شده بود. این هیئت در ظاهر یک هیئت تجارتی بود که بطور بدگمان به کابل میرفت. یا طوریکه هنری ریچار (Henry Richard) عضو پارلمان بعداُ توضیح داد:"جهت اجرأ یا تعقیب سیستم سری نفرت انگیزی که بنام هنر دیپلوماسی یاد میگردد و باعث اجرأات نادرست اعمال بین کشور ها میگردد." او ظاهراُ به حیث نماینده تجارتی و در حقیقت نماینده سیاسی اجرای وظیفه مینمود و نقاب احمق بزودی هویدا گردید. بهر حال برنس از طرف دوست محمد بزودی در ماه سپتامبر استقبال شد و بزودی بعد از آن قشون ایرانی هرات را محاصره کرد. طوریکه کی (Kay) مینگارد:"برنس در کابل و محمد شاه در هرات ظاهر شد و تخم جنگ افغان [و انگلیس] بذر شد." حرکات الدرد پاتنجر (Eldred Pottinger) نیز اهمیت جدیدی بخود گرفت.

/ادامه در آینده دورتر/  

 

************************************

فصل دوم -   ب

واقعات اروپا به تحریکات فرانسه که یا بصورت حقیقی یا تصوری بود، خاتمه داد. ویلینگتن (Wellington) قسمت بیشتر قوای فرانسوی را در (Peninsula) بدست آورد. ناپلئون با جسه کوچک اش که ویلینگتن را تحقیر نموده و سپاهی جنرال (The Sepoy General) خواند، ستاره خود را در افول دید و بعد از جنگ واترلو ضرورتی نبود که از انتشار تأثیر فرانسه واهمه ئی وجود داشته باشد. ولی وهم از روس ها باقی ماند. 

دهۀ آینده فصل نزدیکی در بازی بزرگ بود. سفرهای رزمی صورت نگرفت و اطلاعات جاسوسی بصورت اتفاقی از منابع خودسرانه به کلکته میرسید. طور مثال یکی از گزارشها توسط ویلیم مورکروفت (William Moorcroft) یک کارمند کمپنی رسید. به نظر وی که تا بخارا در سیر و سفر بود، شواهد فعالیت های جاسوس های  روسی هویدا بود. کشفیاتی که توسط آرتر کونولی (Arther Conolly) شیپورچی سواره نظام بنگال بدست آمد، خیلی ها مهم بود. وی از انگلستان در راه بازگشت از طریق خشکه در سال 1831 از سنت پیترزبورگ، مسکو، تهران و افغانستان به هند آمد. نتیجۀ گزارش مذکور این بود که اگر روسها خیوه را که احتمال آن قوی بود، بگیرند، احتمال حمله از طریق ایران به هرات میرود. بخاطر دفع این مسئله او مشوره میداد که یک افغانستان مستقل و متحد به مفاد شان خواهد بود. غیر محتمل نبود که پسر کاکا ( یا ماما، عمه، خاله Cousin) اش ویلیم مکناتن (William Macnaghten) منشی سیاسی حکمران اعلی گزارش اش را خوانده و با مطالعه نقشها سفری به کابل طرحه ریزی نمود که دوازده سال بعد با تراژیدی ختم شد.

آخرین دور این نوع سفرها در ین مدت بطرف کابل توسط الکساندر برنس (Alexander Burnes) یک جوان اسکاتلندی صورت گرفت که در قوای سوم محلی پیاده نظام اجرای وظیفه مینمود. فعلاُ به همین اندازه اکتفا میشود که وی ماجراجوی غیر عادی بوده و  دسترسی عالی به زبانهای محلی داشت. برنس قبلاُ در سروی رودخانۀ اندوس مصروف بود و حالا اجازه حکمران اعلی را مبنی بر کشفیات بیشتر در خاکهای ماورای سند بدست آورده بود.

با یک کاروان نسبتاُ کوچک و منشی اش موهن لال (Muhun Lal) و با لباس محلی به کابل آمد، جائی که بار اول امیر دوست محمد خان را ملاقات نمود. گزارش سفرش اطلاعات ناچیز سیاسی  و نظامی در بر داشت، اما راپور شخصی اش به بنتنک (Bentinck) حکمران اعلی را وادار نمود تا وی را دوباره به انگلستان بفرستد تا نتایج مطالعات خود را در دسترس کمیته سری کمپنی قرار دهد. برنس"بخارا" نزد پادشاه خواسته شد و در لندن مثل یک قهرمان شناخته شد. اما از آنجا که راه قهرمانها خالی از پشیمانی نمیباشد، وقتیکه دوباره به هند آمد نه ترفیعی وجود داشت و نه قهرمانی ئی بلکه به همان وظیفه سابقه اش منحیث معاون منطقوی (Assistant Resident) در منطقه کچ (Cutch) باقی ماند.

خواننده باید از اوضاع ملوک الطوایفی که بصورت پایان ناپذیر بین دو قبیلۀ افغان یعنی بارکزائی [؟] به  سرکرده گی دوست محمد خان و سدوزائی که شاه شجاع یک شخصیت مهم آن بود، مطلع ساخته شود. اما اگر بصورت ملایمتر تذکر داده شود، اوضاع شمال رودخانۀ سند کنجکاوی را در حلقه های حکومت بریتانیا بوجود آورد. حکومت در جستجوی شخصی شد تا با هم پیمانی با وی بتواند در مقابل حمله روسها و ایرانی ها احتمالاُ از طریق هرات جلوگیری نماید. کنجکاوی شان با احتیاط همراه بود. باوجودیکه هم کلکته و هم لندن همیشه مشکلات فزیکی و جغرافیائی انجام چنان تهاجم را کمتر محاسبه مینمودند، اما قدم بی ثباتی دیگر که بنتنک (Bentinck) امر داد، بد مشوره شده بود. شاه شجاع که از بیکاری علیل و ناتوان شده بود، هنوز هم فکر میکرد که اگر در قلمرو سابقه اش ظاهر شود، قبایلی ها از وی استقبال خواهند کرد. کپتان کلود وید (Claude Wade) نماینده بریتانیا در لودهیانه لیاقت و شایستگی در به آرزو رسیدن وی میدید. پول ضرورت بود. شجاع اول به رنجیت سنگ مراجعت کرد، اما سک دانانما طرف مقابل خود را میشناخت و از اینرو پاداش بزرگی در مقابل درخواست کمک خواست. شجاع که از سال 1818 از بریتانیا معاش تقاعدی اخذ مینمود، بعداُ به بنتنک  رو آورد، ولی جواب حکمران اعلی مشکوک بود. سیاست بریتانیا آن بود که به امور داخلی همسایه ها مداخله نکند [؟]، ولی شجاع آمر تمام عملیات خود بود و توانست مبلغی را برایش ترتیب دهد. با این تشویق متقاعد عاطل و باطل قوه ئی را جمع نمود. در فبروری 1833 لودهیانه را ترک نموده و شکارپور را که در آنزمان در تصرف برادر دوست محمد خان بود، تسخیر نمود.

به اثر تقاضای دوست [محمد خان] که آیا شجاع از طرف بریتانیا کمک میشود جواب بیجا و بیمورد داده شد که بریتانیا بصورت مستقیم از وی حمایت نمیکند ولی وی را تشویق مینماید. در جنگ مغشوشی که درگرفت شجاع پیش رفت و دوباره بصورت متاثر به لودهیانه برگشت. دوست محمد دو دلیل خوب داشت که به خشم آمده بود. در بین بار و اموال غنیمت گرفته شده نامه ئی از وید (Wade) را بدست آورد که از شجاع حمایت مینمود و نفرت دیگر آن بود که رنجیت سنگ از درگیری اش در قندهار استفاده نموده و پشاور را تصرف نمود. از دست دادن پشاور واقعه غم انگیزی بود که دوست محمد هیچگاه آنرا فراموش نکرد. بزودی آشکار شد که از ایرانی ها و روسها بر ضد رنجیت سنگ طالب کمک شده است. این واقعه ضمنی وهم و بیم بریتانیائی ها را اضافه نمود و همچنان حماقت شانرا در جد و جهد در مداخله به امور افغانها نشان داد. ولی درس عبرت آنرا قلباُ قبول نکردند.

حالا شخصیت مغرور وزارت خارجه بریتانیا، هنری جان تمپل (Henry John Temple) یا لارد پالمرستن (Lord Palmerston) به مشق تصمیمات نفوذی در رابطه با افغانستان دست بکار شد. بصورت دقیق روشن نیست که چه باعث شد تا پالمرستن به سیاستی دست بزند که باعث مداخلات صریح در ماورای رودخانه سند شود. حتماُ راپورهای مخرب از طرف الیس (Ellis) نماینده مخصوص در تهران مبنی بر اینکه شاه ایران در صدد لشکرکشی به جانب هرات و قندهار میباشد، میرسید. قبلاُ در سال 1836 ایرانی ها به زمامداران هرات اخطار گستاخانه ئی جهت باج و خراج دادن فرستاده بودند و احتمالاُ خواسته بودند که سکه بنام ایران ضرب شود. در هرات شاه کامران و وزیرش این مسئله را غیر قابل تحمل یافتند، جواب بی اعتنا فرستاده و منتظر آمدن دشمن شدند. پالمرستن به الیس اظهار نمود تا ایرانی ها را در مقابل تجاوز شان به افغانستان هشدار دهد. شاه هشدار را به ملایمت گرفت و توضیح نمود که سفر اکتشافی که هرات هدف اولی آن خواهد بود در فصل مبارزات آینده شروع خواهد شد. اگر وضعیت ایرانی ها به پالمرستن غذای فکری داده باشد، پس باید صرف تهدید سهمگین بوده باشد. بخاطر باید داشت که اتهام روسها به مصرف ترکیه در اخیر دهه 1820 و نظری بر نقشه آسیای میانه، تخیلات کمی را باقی میگذارد که روسها به شرق میانه پخش شوند و تهدیدی برای هندوستان باشند، معادله ئی بزودی در دماغ اش شکل گرفت. شاهی در ایران در خور آرزوی روسها را - میتوان با حکمرانی تحت نفوذ بریتانیا در کابل متوازن ساخت! این حرکت شطرنج نما مردم محلی و بومی را که مهره های اصلی بودند، مدنظر نداشت.

 

*********************

فصل دوم - الف

تاریخ اولیه بریتانیا در هند فاصلۀ نفوذی بین مداخلات شان در افغانستان میباشد. در سال 1601 "شرکت تجار های لندن" که از طرف ملکه الیزابت اجازه ئی غرض تجارت به اندونیزیا را حاصل نموده بود، چهار کشتی را در انگلستان بار زده و به مقصد تجارت و تحفه به زمامداران محلی در حرکت شدند. آنها در اول جزء از آوردن مرچ که مال التجاره کم پیدا  و پر بها در بازار های محلی شان بود، هدف دیگری نداشتند. اول به سوماترا (اندونیزیا)  رفتند ولی در آنجا شرایط را مطابق مراد شان نیافتند و بعد به طرف سورات (Surat) در سواحل هند در حرکت شدند تا بخت خود را در آنجا آزمایش نمایند. در سورات قبلاُ پرتگالی ها آمده بودند و بدین ترتیب اصطکاکی با آنها صورت گرفت، اما تا 1612 انگلیس ها ریشه دوانیدند و معاملات شان بیشتر پارچه جات و نیل بود.

از این آغاز ابتدائی، شرکت مذکور متمول شد و تا سال 1700 اموالش با مفاد زیاد در لندن بفروش میرسید. اما گسترش تجارت به امنیت و امنیت به ذات خود به تشکیل قوای امنیتی، کم نمودن مالیه و تحمیل نظام حقوقی و نظم ضرورت دارد. نمایندگی های کمپنی مذکور که تا حال به مدراس، بمبئی و کلکته رسیده بودند، علاقه مند گسترش نظام عمومی بودند. مخصوصاُ اینکه شرایط از نقطه نظر زمان مساعد بود. امپراطوری بزرگ مغلی رو به زوال و زمام داران محلی در پراگندگی بسر میبردند. نادر شاه افشار و برای اولین بار [؟] تجاوزگران از افغانستان یورش بردند تا بر دهلی تجاوز نمایند. در 1761 افغانها مرهته ها را که قویترین قدرت هند مرکزی بودند، شکست دادند و با اموال چور و چپاول شده به کابل برگشتند. برعلاوه پراگندگی و حکومات ملوک الطوایفی در بین شاهزادگان هندی، کمپنی دلیل دیگری نیز مبنی بر نظامی ساختن خود داشت، آن عبارت از وجود فرانسوی ها بود که میخواستند تجارت خود را توسعه دهند. مرحلۀ دیگری با آمدن غیر مترقبه استرنگر لارنس (Stringer Lawrence) یک نظامی مسلکی به هند آغاز شد. لارنس در رقابت با فرانسوی ها ، بومیان را در قوای توپ خانه خود به کار گمارد و جهت استحکام موقعیت خود در ساحات مدراس تا سال 1754 مصروف بود. کامیابی های پی در پی او در ارکوت (Arcot) و پلئسی (Plassey) خارج از موضوع کمپنی بود. اما بعد از آنکه کمپنی کنترول بنگال را بدست آورد، کوشش بزرگ را بخاطر پیشرفت هر چه بیشتر آغاز نمود که اکثر تصمیمات آن در مرکز آن در لیدن هال (Leadenhall) لندن گرفته میشد. کمپنی ادعا مینمود که در هند به جنگ تدافعی دست میزند و اما بصورت آهنین پیش میرفت و این مرحله آغاز استثمار بود. در این زمان حکومت در لندن مستقیماُ مداخله نموده و با (India Act 1784) و (Regulation Act 1773) که در نتیجه کمپنی را زیر نظر مستقیم دولت شاهی آورد و کار را بدست گرفت، بورد کنترول با عضویت دو نفر وزیر مقرر شد تا نمایندگی های کمپنی را در هند هدایت دهد. در این هنگام کمیسیون مدیران عامل کمپنی هند شرقی با وجود اسم بد شان مجرائی برای رسانیدن هدایات بورد کنترول گردید. بدین ترتیب رئیس بورد مذکور در حقیقت والی هندوستان شد و از سال 1812 به بعد عضویت کابینه را نیز حاصل نمود.

مصالح حکومت و کمپنی اینرا برایشان لازمی ساخت تا با چشمان بازتر به واقعاتی که خارج از هند صورت میگرفت، توجه کنند. گرچه کابل از کلکته فاصلۀ زیاد دارد ما امور افغانستان بیحد برایشان مهم شد. در سال 1783 جورج فورستر (George Forester) که اصلاُ مامور کمپنی بود، گزارش سفر خود به افغانستان، ایران و روسیه را تهیه کرد. ( فورستر اولین انگلیسی ئی که به افغانستان رفته بود، نبود بلکه قبل از وی جان هکس (John Hicks) که یک نفر افسر قوای توپخانه بود و در امپراطوری مغول در زمان اورنگ زیب کار میکرد، به آنجا رخنه کرده بود و در سال 1666 مرده بود. قبرش توسط عده ئی از افسرانی که در جنگ اول افغان و انگلیس شرکت داشتند، شناسائی شده بود.) 

فورستر کابل را شهر فقیر و مردم اش را بی ادب و بی سواد یافته بود. وی تیمورشاه حکمران کابل را تهی دست، عسکرش را بی نظم و بدین صورت خطر از طرف وی به کمپنی هند شرقی را رد کرده بود. گزارش اش توجه کمتر را بخود جلب نمود، اما گزارشگران بعدی با دیدی از زوایای دیگر توجه بیشتر نمودند. زمان شاه که بعد از تیمورشاه قدرت را بدست گرفت، مشکلات خودش را با برادران اش بر سر مسایل فیودالی داشت ولی این شخص بود که احتمال اولین برخورد بریتانیا با افغانها شکل میگرفت.

ریچارد ویسلی (Richard Wellesly ) که تازه در فبروری 1798 به حیث حکمران اعلی آمده بود، به زودی با دسیسه های زمان شاه روبرو شد. تیپو سلطان (Tippo Sultan) از میسور (Mysore) از فرانسوی ها خواهان کمک شده بود، تا انگلیس ها را از هند اخراج کند. ویسلی اطلاع حاصل نمود که تیپو همچنان به حکمران افغان نیز مراجعت کرده است و نتیجه گیری نمود که زمان شاه از پروژه تسخیر هندوستان خود دست نکشیده است. در اصل رئیس افغان که دو سال قبل لاهور را تسخیر نموده بود، از فرستادن نامۀ بی چون و چرا جهت بدست آوردن کمک بر ضد مرهته ها به ویسلی خود داری نمود. نه برای بار اول یا آخر انگلیس یک رابطۀ جدید را که از خود شان فاصله داشت، یافتند. دنکن (Duncan) والی بمبئی یک نمایندۀ محلی کمپنی را که بنام مهدی علی خان یاد میشد، سفارش داد تا مقامات ایرانی را تشویق نماید که به زمان شاه از طرف غرب حمله نموده و برادران زمان شاه را که در آن زمان به ایران پناه برده بودند، در این حملات دخیل سازند. این نیرنگ کارگر افتاد و ویسلی به دنکن با خاطر جمعی نوشت که زمان شاه لاهور را در چهارم فبروری 1799 تخلیه نمود.

ضمنناُ در لندن هنری دندس (Henry Dundas) وزیر جنگ بر اساس گزارش های هاردفورد جونز (Hardford Jones) که در بغداد بسر میبرد، تشویق شد تا زمان شاه زیر مراقبت جدی قرار گیرد. ویسلی تصمیم گرفت تا نمایندۀ خود را به تهران بفرستد. کپتان جان ملکولم (John Malcolm) جهت بستن یا در حقیقت خریدن معائده به ایران رفت. معائده فرانسوی ها به این کار استحکام بیشتر بخشید. در نوامبر 1800 ملکولم و رشوه هایش به گرمی از طرف شاهنشاه استقبال شد. معائده بالاخره بر ضد حملات افغانها بر هند و ایران بسته شد و به دنبالۀ آن هیچ فرانسوی حق اقامت در ایران را نداشت. جانب تعجب آور این معائده آن بود که زمان شاه  قبلاُ توسط برادرانش مخلوع و کور شده بود. موادی که در مورد فرانسه بود بی تأثیر ماند. ایرانی ها بزودی دریافت نمودند که این روسها هستند که از طرف شان تهدید میشوند. چون از طرف انگلیس ها تقویه نشدند از ناپلئون بوناپارت تقاضای کمک نمودند، چیزی که برخلاف دیپلوماسی انگلیس بود.

این حقیقت داشت که روسها علاقمند تسخیر هند از طریق افغانستان بودند. در جنوری 1801 پاؤل زاری (Czar Paul) قوه ئی از قزاق ها تحت رهبری واسیلی اورلوف (Vasili Orloff) با مبهم ترین هدایات و کمترین معلومات راجع به اراضی، فرستاد. دو ماه بعد فرستندۀ مذکور دوباره خواسته شد و پاؤل که میخواست با ناپلئون یکجا عملیات را انجام دهد به قتل رسید. حالا فرانسوی ها بودند که معلوم میشد معامله ئی با سرحد شمالغرب دارند. از 1802 خواستار همبستگی با ایران بودند و در سال 1807 آنرا بدست آوردند. بدتر از آن ظاهر شدن جنرال گاردن (Gardenne) فرانسوی در تهران بود که جهت تربیه قوای نظامی ایران آمده بود. گاردن همچنان وظیفه داشت تا کمک قوای فرانسوی را به اطلاع ایرانی ها برساند. بعداُ در جولای 1807 ناپلئون با الکساندر زاری (Czar Alexander) بالای شناور معروف در رودخانۀ نیمن (Nieman) ملاقات نموده و معائده تیلیست (Tilist) را امضا نمودند. تحت مواد مخفی این معائده الکساندر متعهد بود تا جنگ را بر علیه انگلیس اعلام کند و گرچه هند در معائده ذکر نشده بود، مقامات بریتانیایی در هند دانسته بودند که تجاوزی در پیشرو است.

لارد منتو (Lord Minto) کسی که بعد از ویسلی بخاطر نظریاتش بر ضد توسعه طلبی مقرر شده بود، حالت آمادگی بخود گرفت. در قدم اول نماینده ها به طرف ولایات سرحدی فرستاده شدند تا آنها را متقاعد سازند که با دشمن مشترک روبرو هستند و ملکولم دوباره به تهران، چارلز متکف (Charles Metcalf) برای مذاکره با رنجیت سنگ رهبر سکها و مانت استوارت الفنستن (Mount Stuart Elphinstone) منحیث اولین انگلیس جهت اخذ سفارت به دربار سلطنت کابل فرستاده شدند.  

هیچ کدام شان با موفقیت کامل روبرو نشدند. خواسته های ملکولم رد گردید. مینتو به خشم آمده بود که لندن همچنان هاردفورد جونز را که حالا بارونت (Baronet) شده بود، نیز به ایران فرستاده بود. ایرانی ها در این وقت با فرانسوی ها بدگمان شده بودند و جنرال گاردن را رخصت نموده بودند. در این بی نظمی ها جونز اتفاقاُ موفقیت بدست آورد. در پنجاب موفقیت متکف محدود بود و رنجیت سنگ را متقاعد ساخت که حد اقل به ولایات جنوب ستلج حمله نکند. 

سفارت الفستن کار بسیار داشت. به زبان خودش" طوریکه دربار کابل بسیار مغرور میباشد و نظر اروپائی را به بازی میگیرد، فیصله شد تا هیئت شکل بسیار عالی بخود بگیرد." (از کتاب (An Account of the Kingdom of Caboul) . برعلاوه کارمندان ملکی و افسران نظامی کاروان هیئت همرائی اش شامل 200 سواره نظام، 200 پیاده نظام، و 600 شتر نیز بود. در این زمان شاه شجاع رهبری کشور را در دست داشت، قلمروش بسیار مغشوش بود و برای خودش و الفنستن رفتن به کابل کار بسیار دشوار بود. بنابرین هیئت بریتانیا احترامات خود را به شاه شجاع در پشاور که پایتخت زمستانی اش بود، تقدیم نمود. پذیرائی از هیئت هیچ کمی شرقی نداشت. الفنستن از دیدن لباس شاه شجاع که با جواهرات و از جمله با الماس (کوه نور) که بزرگترین الماس جهان میباشد، مزین شده بود، خوشش آمد. پسانها با تضادهائیکه از وی دید الفنستن متعجب شده بود که "تا چه اندازه رفتار مؤدب داشت و تا چه اندازه وقار خود را حفظ میکرد".

متاسفانه اروپائی ها در شناختن شاه شجاع کند بودند. وی از فرانسوی ها تحسین زیاد نمیکرد و به اثر تحریک الفنستن موافقت نامۀ مبهمی به امضا رسانید. به اثر آن افغانها با مصرف بریتانیا در مقابل حمله فرانسوی ها مقاومت خواهند نمود و موافقت نامه با وفاداری های زیاد تزهین شده بود. بی ارزشی آن وقتی نمایان شد که شجاع توسط برادرانش رانده شد و به رنجیت سنگ (کسی که به خاطر الماس کوه نور فریبش داد) به لودهیانه پناه برد. وی در آنجا برای سی سال منحیث یک متقاعد باقی ماند و جز یکبار به سفری نرفت تا اینکه بریتانوی ها مصمم شدند که او از آنها است و به تختش نشانده شود.

 

 

 *********************************

 

فصل اول

یاداشت مترجم: چند سال قبل در آسترالیا به ترجمه این کتاب اقدام شد و یک قسمت آن پیش رفت ولی نسبت گرفتاری های روزگار به آخر نرسید. اینک قسمتهایکه کار شده است خدمت خوانندگان ارجمند تقدیم میگردد. این کتاب با وجودیکه گاهگاهی شکل داستانی را به خود میگیرد دارای مطالب مهم تاریحی است که برای مردم افغانستان قابل استفاده میباشد. الدرد پاتنچر اصلاُ یکی از جاسوسان انگلیس مربوط کمپنی هند شرقی بود که به لباس ملا و عالم دینی با دانش زبانهای افغانستان وارد کشور ما شد و از طریق کابل و صفحات مرکزی خود را به هرات رسانید. در آن زمان قوای نظامی ایرانی شهر هرات را معاصره نموده بود و بدین ترتیب پاتنجر بعد از یک سلسله فعالیت ها خود را به یار محمد خان الکوزائی که در آن زمان بصورت ملوک الطوایفی هرات را تحت اداره داشت، معرفی نمود. یارمحمد خان از تجارب نظامی او در زمان معاصره شهر هرات استفاده شایان نمود و اما بعد از آن کوچکترین امتیازی برایش نداد. بهر حال بهتر است مطالعه نماید که انگلیس ها خود در مورد تجاوزات شان در مورد کشور ما چه گفتنی هائی دارند.

 

مقدمه:

در ماه دسامبر 1842 لارد الینبره  (Lord Ellenborough) حکمران اعلی هند، گردهمائی بزرگی را در فیروزپور، در کنار رودخانه ستلج، براه انداخت که نمایش بزرگی از قوای نظامی و ملکی بریتانیا بود. حکمران اعلی و اطرافیانش که شامل قطعات نظامی بود و از قسمت های مختلف هند نیز در آن وجود داشت، خیمه های خود را در سطوح هموار برافراشتند. هدف از این سیر و تماشا آن بود تا از لشکری که در افغانستان قتل عام شده بود، پذیرائی و استقبال نمایند، قشونی که با نام بلند بالای لشکر اندوس (Army of the Indus) چهار سال قبل با خوشحالی بطرف کابل رفته بود. در این محفل هیچ نوع کوششی بعمل نیامد تا از ستون های خاک آلود این قشون بعد از آنکه پل رودخانه ستلج را عبور نمودند، بصورت قهرمان استقبال نمایند.

الینبره از لحظات پیروزی خود لذت میبرد، در حالیکه عدۀ دیگری که در محل تجلیل حضور داشتند اوقات تلخ بودند. آنها بخاطر داشتند که از لشکر شانزده هزار نفری و همراهانشان که در ماه جنوری به تخلیه کابل آغاز نموده بودند، صرف یک نفر اروپائی به جلال آباد، شهری که ثبات متزلزل داشت، رسیده بود. یک تعداد کم شان اسیر یا گروگان و متباقی نابود شده بودند. تا حال افغانها سرزنش شده و بازار بزرگ کابل بخاک یکسان شده بود، اما در سراسر خطوط بریتانیا شایع بود که میز غذای حکمران اعلی با گوشت های کباب شدۀ جنازه ها ترتیب شده است. دگران فکر میکردند که سیل اعلامیه ها و جد و جهد هایش در فیروزپور هم بی احساس و هم بی مسئولیت بود. در بین کارمندان عالیرتبه کسی به تمام این چیز ها بی علاقه بود که عالیرتبه ترین همه بود. وی سر جسپر نیکولز (Sir Jasper Nicolls)  قوماندان اعلی اردو بود. وی مرد غضبناکی بود و در آگست 1839 به سمت رئیس قوا، درست یک هفته بعد از رسیدن لشکر اندوس به کابل به این سمت مقرر شده بود و ماه ها انتظار کشیده بود تا سلفش دفتر را برایش بسپارد. از آن به بعد نفوذ شخصی اش بر سفر افغانستان از بین رفت و بزودی از طرف الینبره سرزنش شده و بی آبرو شده بود. نیکولز در یادداشت های خصوصی خود تحریر نموده بود که عدم توجه درست از طرف حکمران اعلی به او غیر بخشودنی بود، در بین مقامات بالا هماهنگی وجود نداشت، و دفتر روزانه چنان نبود که بصورت عادی قومانده ها، افتخارات، مقرری ها و تاریخ های مهم که توجه اش را جلب میکرد، ثبت شود. او مجبور بود راپوری را ترسیم کند که قشون بریتانیا بشکل بسیار نامتوازن پاداش این شکست را قبول نماید.   

 نیکولز در یک نکته بسیار روشن بود. هیچ کس نمیتوانست وی را مسئول طرح ریزی غلط یا اجرای نادرست آن بداند. بعداُ در زمان تقاعدش هنوز هم میگفت که:"نمی توانستم به آن تجاوز به حیث کدام افتخاری مشورت بدهم که از من تقاضا شده بود." قسمیکه پیش خود فکر میکرد تا مسوده ئی را در دماغ خود ترتیب دهد، ضرورتی جهت شناسائی عوامل غلط آن نداشت. بصورت استراتیژیکی او میگفت که اشتباه بزرگ آن بود که با موسسات صلح بدون اساس درست جنگ کرد، که حقیقتاُ درست بود. خطوط مخابراتی بین کابل و هندوستان به شکل درست تحت توجه و اداره بود ولی هیچگاه بصورت مناسب حفاظت نمیشد. مسایل لوژستیک ریشخند و کشوری که مورد تجاوز قرار میگرفت، فقیر بود. غذا و علوفۀ کافی نداشت. بی عقلی دگر آنکه عساکر محلی [هندی] را به افغانستان داخل نموده بودند، جائی که هم آنها و هم اروپائی ها کافر شمرده میشدند. اشتباهات تکتیکی هم کمتر از آنها نبود. سلاح ، مهمات و حتی پولی که به عساکر داده میشد در جاهای امن قرار نداشتند. نیکولز تمام این جزئیات و انتقادات را جمع نموده و آنها را بصورت مجموعی "عدم اداره درست نظامی" نامید. بالاخره در کوششی جهت حفظ بعضی از افتخارات نظامی ها، قدرتی را که به سیاست مداران تفویض شده بود با کلمات درشت مورد انتقاد قرار داده و فرستادۀ بریتانیا به دربار کابل را "کور خوش باور" دانست.

 اینوع اظهارات خوفناک از طرف یک جنرال آزرده شاید با بی باوری از طرف محصلین نظامی تلقی گردد اما اگر کوه های شوم با کوتل های بولان، خیبر، هفت کوتل، و جگدلک مدنظر گرفته شوند و نامه های آنهائیکه در آنجاها جنگیده اند و یا از اسارت آزاد شده اند، خوانده شود، دانسته خواهد شد که نیکولز به هیچ صورت مبالغه نکرده بود. جنگ اول افغان و انگلیس صرف یک شکست نظامی نبود بلکه چنان یک پیش آمد تاریخی بود که در دراز مدت از پیش رفت بریتانیا بطرف آسیای میانه جلوگیری نمود. حکومت ویگ (Whig) در وطن و حکومت لارد آکلند (Lord Auckland) حکمران اعلی آن زمان [در هند] نظر به دلایلی که قابل توجیه بود و توسط راپورهای سفارت خانه هاd ما (بریتانیائی ها) تحکیم میشد، میرساند که امنیت هند بریتانوی از طرف ایرانی های متجاوز و روسها در خطر بود. ایندو شیطان پرخشم (ویگ و آکلند) لشکر بی ایمان اندوس را بر رهبران افغان که با خود در جنگ بودند، فرستاد تا قدرت راج را بر آنها تحمیل نموده و کشور مستقلی را که خواهان روابط دوستانه با بریتانیا بود، از بین ببرند و دست نشاندۀ خود را در آنجا بنشانند. چهار سال بعد از آنکه لشکر مذکور شکست خورد، پالیسی آکلند متروک شد و بعد از آنکه مبالغ هنگفت پول و انسان از بین رفت ما با قبایلی ماندیم که خاطرات شان مملو از بی عدالتی رژیم ما و ماتم و ویرانی ئی که ما برایشان خلق نموده بودیم، بود. اگر افغانستان ضد و خسمانه تهدیدی برای هند بریتانوی بود، آن درست چیزی بود که ما خود خلق نموده بودیم.

تمام این عملیات معمولاُ از طرف اشخاصی که در آن شامل بودند مورد نکوهش قرار میگرفت. در انگلستان نیز انتقادات در مورد آن کم نبود. دسرائیلی (D’Israeli) در مهمترین سخنرانی خود اعلام نمود که اگر افغانستان به حال خودش می ماند، بهترین سد راه حملات بیگانه میبود. زمین بایر آن با کوه های عجیب اش جائی است که هر لشکر محو و معدوم میگردد. او میپرسید: چطور میتوان مانع قویتری در سرحدات نسبت به آنچه طبیعت خودش داده است، داشت؟ تمام اینها در گرمی مبارزات احزاب بود. عکس العمل دوک اف ویلینگتن (Duke of Willington) به این شکست بسیار حسابی بود. وی به الینبره اظهار عقیده نمود که نفوذ بریتانیا صدمه شدید دیده که جبران آن مدت طولانی را در بر خواهد گرفت و میگفت که "یک قلب مسلمان هم از پیکن تا قسطنطنیه نیست که به حقیقتی ضربه نزند [افتخار نکند] که خانمهای اروپائی و غیر آن که مربوط لشکر کابل [اندوس] بودند با رحم و عاطفه رهبر مسلمان که با دستهای خود سر ویلیم مکناتن، نماینده حکومت بریتانیا به دربار مستقل افغانستان را به قتل رسانید، با آبرو برای ما رسانده شد.(1) غیر ممکن است بر شما با فشار زیاد از حقیقت احیای آبروی ما در شرق پافشاری نمایم."

نویسنده های قبلی جنگ افغان و انگلیس بحث میکنند که اندازه و وسعت این مناظر از دشتهای خشک و دره های تنگ گرفته تا کوه های پوشیده از برف هندوکش حرکات انسانها را مانند حرکات مورچه ها خورد و کوچک ساخته بود. همچنان اظهار میگردد که حالت بعدی که نسبتاُ بزرگ بود این موضوع را تحت شعاع خود قرار داد. گرچه هزاران نفر در عملیات شامل بودند ولی باز هم خسارات صدها یا کمتر را [در جنگهای قبلی] نشان میدهد. اما قصه جنگها قصۀ آنهائی است که درآن جنگ میکنند. این هنوز هم عصری بود که فعالیت فردی میتوانست به نتیجۀ آن تاثیر داشته باشد و این درست چیزئی است که ما به آن توجه داریم، یعنی قصۀ یک شخص ویژه و بخصوص.

مانت استوارت الفنستن (Mont Stuart Elphinstone) در کتابش (گزارش سلطنت کابل 1815) مینگارد که افغانها روحیه و قدرت داشتند ولی عیوب شان عبارت بود از انتقام جوئی، غبط و حسد، بخل، حرص و آذ و لجاجت و سماجت. تمام این ناکامی ها به آن رهبران افغان که از تیره شاه شجاع ، دوست محمد و اکبر خان بودند، خلاصه میشد ولی آنهائی که سیاست بریتانیا را در مورد افغانستان چوکات بندی مینمودند، مخصوصاُ آکلند و مرد عالرتبه و اژدهایش سر ویلیم مکناتن (Sir William Macnaghten) توجهی به هشدارهای الفنستن ننمودند. در آن زمان آنها بصورت مفسدانه خود را بیگناه یا بی خبر از مانور های شرقی تبارز داده و سران محلی را بنام "پسران شوخ" می نامیدند. در بین رهبران نظامی کین (Kean) شخصی که پیشرفت لشکر را به کابل رهنمائی نموده بود و به عجله دوباره به هند گریخته بود با موفقیت مصنوعی بسیار قانع بود و جنرال مهیج، احساساتی و بی اعتبار که در آن حالت حاد مسئول بود، هیچ نوع دفاعی نداشت.

گرچه لشکر بریتانیا شکست خورد قسمیکه همیشه بعد از عدم فعالیت طولانی، کبرسن صاحب منصبان و جنرال های غیر فعال صورت میگیرد، مگر عوامل طراوت و قوت یک عده جوانان لشکر هم در صحنه نظامی و هم در امور سیاسی به آن توازن میداد. بعضی از آنهائی که در افغانستان خدمت نموده بودند درسهای خوبی از مشکلات آموختند که در شورش هند از آن مستفید شدند. اما یک تعداد دیگر کمتر طالع مند بودند و چیزی که قابل توجه بود از دست دادن یک تعداد جوانانی بود که فامیل های شان همه در هندوستان و ماورای آن خدمت کردند. از لارنس ها (Lawrence) جورج، هنری و جان همه وظایف خوب داشتند، اما خانوادۀ کانولی (Conolly) سه پسر خود را از دست داد. ادوارد در زمان عملیات در کوهستان کشته شد، آرتر در بخارا اعدام شد و جان در زمان اسارت در کابل مرد. با خانوادۀ برادفوت (Broadfoot) نیز همین طور بود. یکی شان در پروان در سال 1840 کشته شد، دومی توسط غازیانی که سفارت را در کابل مورد حمله قرار دادند، کشته شد و جورج بهترین افسری که دفاع جلال آباد را طرح ریزی نموده بود در جنگ فیروز شاه در 1845 کشته شد. بعد نوبت به خانوادۀ پاتنجر (Pottinger) میرسد. تام که در قوای توپخانه محلی نمبر 54 کار میکرد در تخلیه از کابل با دیگران از بین رفت، برادر دیگر شان که در تاسیسات کمپنی هند شرقی ایفای وظیفه مینمود، مرد و الدرد (Eldred) که با مشکلات زیادی مقاومت نمود، زیادتر بعد از جنگ افغان [و انگلیس] زنده ماند. این کتاب بصورت اصلی در مورد الدرد میباشد

بر اساس سه دلیل وی موضوع بحث کتاب انتخاب شده است. اول، گرچه قهرمانی از شیرهای جوان در موقع تنهائی ادعا میشد، الدرد طبیعت روشن و صاف و شخصیت خودش را داشت. دوم آنکه کوشش اش برای ممانعت لشکر ایران به هرات بر تاریخ تمام آسیای میانه تاثیر کرد. بالاخره او به حیث یک مثال درست کامل استثنائی نه بلکه منحیث یک شخص قابل انعطاف مورد توجه میباشد. اگر با افغانهای ضد مواجه میشد یا با سلسله مراتب سخت گیر، طوریکه سمولت (Smollet) اظهار عقیده میکند او با خصوصیت تعادلی با هر نوع مشکلاتی که روبرو میشد، مبارزه میکرد. از خواسته های شخصی خودش تا خودخواهی، حسد، آزار و عدم تفاوت انسانها. این یک قصه مصور میباشد.

 اگر الدرد به مثالی ضرورت میداشت، مودل آماده ئی در نزد خود داشت و آن عبارت از کاکایش سر هنری پاتنجر (Sir Henry Pottinger) مامور دولت بود که تا اندازۀ زیاد شخص فراموش شده ئی بود. هنری که بصورت غیر مرتب در این کتاب اسمش ذکر میگردد تا اندازۀ برای ما با رابطه بود. او منحیث یک علمبردار به بمبئی رفت و بار اول زمانیکه در کشفیات مهم بلوچستان و سند سهم گرفت، شهرت پیدا نمود. اثرش که بنام سفرها (Travels) در سال 1816 نشر شد، گزارش دقیقی از گیاهان، حیوانات و باشندگان آن مناطق داشت. گرچه خودش سوابق علمی نداشت اما اثرش معلوماتی را در برداشت که نمیتوان آنرا کار یک نفر بیدانش دانست. بعد از آنکه در جنگ مرهته خدمت کرد، بحیث حاکم کچ (Cutch) مقرر گردید و از سال 1836 تا 1840 نماینده سیاسی سند بود. الدرد در کچ با او یکجا شد و به موافقت کاکایش بود که برای سفر تاریخی که او را به هرات کشانید، اقدام کرد. در 1838 مکناتن پیشنهاد نمود تا وظیفه فرستادۀ ویژه به دربار شاه شجاع الملک به هنری سپرده شود تا لشکر اندوس را بطرف کابل همراهی کند. اما آکلند احساس میکرد که وجود او در سند بسیار با ارزشتر میباشد. حکمران اعلی همچنان میخواست کسی را که فوراُ آماده تطبیق پلان هاییش باشد، بفرستد. بنابرین خود مکناتن مقرر گردید. بعداُ قسمیکه دیده شد هنری طالع مند بود که فرستاده نشد. 

وظیفۀ بعدی اش بسیار جالب تر بود. وی در سال 1840 به خاطر وضع بد صحی اش به انگلستان مراجعت کرد اما پالمرستن (Palmerston) اجازه نداد که دیر بیکار بماند. جنگ تریاک در ماه جنوری همان سال با چین درگرفته بود و هنری بزودی به طرف شرق دور در حرکت شد. بعد از آن بریتانیا تحت رهبری هج گف (Hugh Gough) و دریاسالار پارکر (Admiral Parker) با هنری منحیث نماینده ملکی به موفقیت های بزرگی رسید. صلح در کشتی (H. M. S. Cornwallis) در ننکینگ (Nanking) در 29 آگست 1842 به امضا رسید. معائده را که هنری ترتیب داده بود، موفقیت بزرگی برای بریتانیا بار آورد. این معائده بنادر کشتی رانی را برای تجارت ما باز نمود و در اینجا هنری بالاتر از صلاحیت اش پیش رفت یعنی به اندازه ئی پیش رفت که ماندن همیشگی ما را در هانکانگ باعث شد. او اولین حکمران هانکانگ شد. در بریتانیا در سال 1844 افتخارات زیادی انتظارش را داشت. او به منزلت بارونت (Baronet) ارتقا نمود و بحیث مشاور خصوصی مقرر شد که پالمرستن رای داد تا معاش اش تا زمانیکه زنده است 1500 پوند استرلنگ در سال باشد. تاجران شهر لیورپول که پیشرفت تجارت خود را میدیدند، محفل بزرگی به افتخارش ترتیب دادند و دعوت شدگان مانند ویلینگتن از کارهایش اظهار رضایت فوق العاده نموده و تصویرش را در قطار تصویر فرانسس گرانت (Francis Grant) در گالری (Messers Graves) در پالمال آویختند. او هنوز هم طعم خوش حکمرانی را در خارج می چشید. برای مدت کوتاهی به حیث حکمران (Cape of Good Hopes) و بعداُ بحیث حکمران مدراس تا اینکه رسماُ تقاعد نماید، ایفای وظیفه نمود. بعد از تقاعدی(باز نشستگی) به مالتا رفت تا در آنجا زندگی کند و در سال 1856 در گذشت.

 برای ما دو قسمت شخصیت هنری جالب میباشد. نامه ئی به زبان چینی مندرین که در زمان مذاکرات معائدۀ ننکینگ ثبت شده بود و در آن شکایت شده بود که "در تمام دوره نمایندگی اش پاتنجر بربری صرف ابروهایش را بهم وصل میکرد و میگفت (نه)." عین همین اصل بی عقلی که اتکا بردن به تفنگچه باشد از طرف الدرد در زمانیکه از طرف گروگان گیرنده های افغان بر سرش فشار آورده شد تا معائده را به نفع آنها به امضا برساند به مشاهده رسید و به آنها جواب دندان شکن داد. خصوصیت دیگرش طرف دیگر مسئله میباشد. سالهای آخر زندگی هنری متاسفانه سراسر موفقیت آمیز نبود و در شرح حالش ثبت نموده اند که در کارهای خطرناک بسیار ماهرتر نسبت به امور عادی روزمره بود. همین موضوع در قسمت الدرد نیز صدق میکرد. او برای دیپلوماسی و امور عادی مزه چندانی نداشت. هر دوی شان بهترتر بودند وقتی چشمان  روشن خطر را مشاهده میکردند. مشکل در آن بود که این خانواده با راستی واقعی ویکتوریائی [؟] آغشته شده بودند. فریدریک (Frederick) پسر هنری تصور دیگری ارائه میکرد. شاید هنری پدر بسیار سختگیر بوده باشد، شاید مادرش در پاداش دادن پراگنده بوده باشد، شاید فریدریک از پدر الدرد، کاکایش ولخرجی را میراث گرفته باشد یا شاید نظر به چانس های احصائیوی (احتمالات) بود که هر خانواده گاهی صاحب گوسفند سیاه میشود. فرد (Fred) بطور بیهوده خوش قیافه و جالب بود که در گارد گرینادیر (Grenadier Guards) مقرر شده بود و به سختی بطرف پائین سقوط میکرد. قمار بازی محبت گرانش بود. مصرف قمار بازی با لارد جزیره ها در قمار خانه دربی (Derby) 10000  پوند برایش تمام شد و بزودی دارائی پدر و جواهرات مادرش را فنا کرد. این همه برای برگد بسیار زیاد بود و فرد باید هرچه زودتر خود را خارج میرساند. در آسترالیا بزودی در پولیس ایالت نیو سوت ویلز (New South Wales) شامل شد و چون عادت به زندگی سطح بالا پیدا کرده بود، بزودی خود را محافظ جنگلات ساخت.

در دو حادثه ضمنی که از اساطیر آسترالیائی بود در داستان خیالی "سرقت تحت سلاح" که توسط رولف بولدروود (Rolf Bolderwood) نوشته شده بود، فرد در رول سر فردینانت مارنجر (Sir Ferdinant Morrenger) ظاهر شد. فرد در تعقیب طولانی یک نفر جنگلی معروف مصروف شده بود که رقص صخره ئی زیر نام نور مهتاب (Star Light) انجام میداد. سر انجام در گزارش بولدروود که چیزی از تشنج کم نشده بود، نور مهتاب مرموزیکه توانائی کنترول دسته دزدان خود را مانند جذب زنان داشت به آسانی درگیر یکی از اعضای دار و دسته فرد درآمد. بعداُ لحظه بسیار بد این درامه رسید. وقتی فرد مرد در حال جان کندن را در بغل گرفت استار لایت شعری را برایش زمزمه میکزد. استار لایت دوست نزدیکش در گرینادیر بود. فرد بالاخره کمیشنر پولیس شد ولی مرگش مثل تمام زندگی اش غیر مترقبه بود. وقتی برای بار اول وطن میرفت از واگن قطار خیز زد تا گلی برای مسافران جون جمع کند، لغزید و تفنگچه اش فیر شد و خودش تباه شد.

در زندگی الدرد چنین ماهیت هائی وخود ندارد اما لحظاتی است که مانند نمایشات تیاتری میباشد. ویکتوریائی ها که جنگ اول افغان [و انگلیس] را موفقیتی میدانند به نحوی میرقصند که آنرا بنام هجوم غزنه یاد میکنند که نجات اسیران را در کابل نشان میدهد و مانند سرکس استلی (Astley) در سال 1844 میباشد. برای ما تراژیدی نامفهومی است اما قبل ار آنکه پرده بلند رود ما به سال اول زندگی الدرد نظر خواهیم افگند و بصورت مختصر بررسی خواهیم نمود که بریتانیائی ها در افغانستان چه میکردند و به حادثات اجازه خواهیم داد تا بزبان خود صحبت نمایند.

 

(1) سردار محمد اکبر خان در این جنگ از زنان و اطفال مربوط قوای انگلیس با مردانگی کامل حفاظت نموده آنها را با خود به سرحدات هند رسانید. در این مورد یکی از نوشته های استاد کهزاد در آینده به نشر خواهد رسید.

 

 


بالا
 
بازگشت