گزینه خشونت های خونین از تاریخ افغانستان

 

انجنیر سخی ارزگانی

 

قسمت هشتم:

- خشونت فزیکی:

آیا مطابق دستورات خداوند، قانون طبیعت؛ یک انسان حق زیست و تداوم حیات را با آن گونه که خودش مایل باشد، ندارد؟

خشونت تنها یک عمل فزیکی یک شخص در مقابل یک فرد دیگر و یا یک جمع در برابر یک اجتماع و... نبوده و نیست. به طور مثال: موی کشیدن، لت کردن، لگد زدن، شکنجه، دندان گرفتن، بینی بریدن، سوزاندن، آزار جنسی، چوب زدن، قطع کردن اعضای بدن، شلاق زدن، فلج نمودن، تیل داغ کردن، بی خوابی دادن، حدقه چشم را کشیدن، زبان بریدن، با چاقو زدن، از پا آویزان کردن، زنده پوست کردن، گوش بریدن و از قبیل همچون سلوک های ضد انسانی در برابر یک فرد و یا یک گروه از جامعه یک نوع «خشونت فزیکی» به حساب می آید. ولی ترور کردن، با بمب از راهی دور کشتن، بمباری توسط  طیاره، در بین کرهء آتش سوزی انداختن، زنده به گور گردن، گردن بریدن، قتل های فردی، حزبی، قبیلوی، قومی، نژادی، ملی، پاکسازی قومی، کله منارها و... نیز «عمده ترین» عناصر از خشونت فزیکی به شمار می آیند که خلاصه انسان را از نگاه  «جسمی» به صورت قطعی از بین می برند. و یا کشتارهای دسته جمعی اتباع یک کشور توسط یک کشور مهاجم مثل جنگ های قدیم، جهانی و...که مردمان نظامی و غیر نظامی قتل عام می گردند؛ از جمله نتایج خشونت فزیکی وحشت ناک و تباه کننده می باشد که «نسل انسان» را به نابودی می کشاند.

عبدالرحمن هنوز ریش نیاورده بود که زمامدار ولایات شمال کشور گردید. او چون از طفولیت با خشونت، درنده خویی، تعصب، دیکتاتوری و آدم کشی عادت داشت؛ و خود عبدالرحمن اینگونه از کشتار مردم ولایات شمال کشور را که اهل قبله و حنفی مذهب هم بودند، با افتخار تمام یاد کرده است:

« کسانی را که اسیر می شدند، من به دهن توپ می گذاشتم. در مدت سه سال اغتشاش (در بدخشان) تعداد کسانی که به این قسم من کشته ام، تقریبا پنج هزار نفر می شدند و تعداد کسانی که از  دست لشکر من کشته شدند، ده هزار نفر بودند.» ( 1)

در جای دیگر امیرعبدالرحمن دستور می دهد تا سرهای مردم بریده و از آن کله منار بسازد تا مردم را به صورت مطلق به اسارت و بردگی خود درآورد:

«حکم دادم مناری از سرهای مقتولین دشمن ساختند تا بقیه دشمن خایف شوند.» ( 2)

فرمان قلع، قمع و نابودی هزاره ها توسط امیر عبدالرحمن خان که در رأس تصفیه قومی قرار داشت، در تاریخ مستند دربار شاهی وقت اینگونه آمده است:

«سعی دارند در اتمام کار آن طایفه نابکار(هزاره) کوشیده، نگذارند که نامی از ایشان در ملک باقی نماند.» ( 3)

این چنین خشونت فزیکی طی فرامین عبدالرحمن بالای هزاره ها بالاخیره به آنجا کشید که بیش از 62 در صد مردم هزاره در عصر این پادشاه خون ریز و خون آشام، توسط دولت و لشکر ایلجاری قومی- قبیلوی عبدالرحمن بکلی از بین برده شدند. متباقی تسلیم شدگان این قوم بلاکشیده به اسارت و بردگی گرفتار شدند و اراضی هزاره ها به قبایل جنوبی، شرقی و آن سوی خط دیورند کشور به عنوان مکافات جنگی توزیع گردیدند که تاکنون در اختیار غیرحقوق آنها می باشند.

نتایج این چنین خشونت های فزیکی عبدالرحمن در صفحات شمال، هزارستان و سایر نقاط کشور باعث قتل بی شماری از مردم آن سامان گردید و بازماندگان چنین نسل کشی های هرگز آنرا فراموش نکرده و روزی خواهد رسید که پرونده ها و کارنامه های شؤنیستی، ضد انسانی و ضد اسلامی عبدالرحمن و حکامش عملا به داوری تاریخ و محاکمه مستقل مردمی و ملی سپرده خواهند شد.

روی اسناد مؤثق می توان گفت که «هدف» و اقدام «شؤنیستی» عبدالرحمن و طالبان در مورد نابودی اقوام غیر از خود آنها  و به خصوص در قسمت نابودی هزاره ها از سرزمین بومی شان یکی بوده و طالبان هنوز هم این پروژه ضد انسانی و ضد اسلامی را در مغز بیمارگونه و شؤنیستی خودها پرورش می دهند. این تفکر شؤنیستی، سیاست تروریستی، انتحاری طالبان و بانیان شان در برابر دولت قانونی آقای حامد کرزی، قوای خارجی و مردم افغانستان به قوت خود ادامه دارند که مؤید ادعای عینی مردم ما، ناقدین و جهانیان نیز می باشند.

مثال مشخصی دیگری از خشونت های فزیکی طی تقریبا سه دهه جنگ و بحران افغانستان به مشاهده رسیدند که از سوی متجاوزین شوروی و دولت تحت حمایت شان میلیون ها انسان کشته، معلول، آواره و بی خانمان گردیدند که شواهد زندهء آن هنوز هم موجود می باشند.

 به تعقیب آن، در جنگ های گروهی مجاهدین که یک قومندان با تفنگ دارانش یک منطقهء یک قومندان حزب مخالف خویش را به هر ترتیب که می گرفتند؛ در اولین قدم  با خشونت جنگی و فزیکی دارایی مردمان غیر نظامی منطقه تصرف شده را غارت می نمودند، دختران جوان، زنان و حتا دختران صغیر را نیز مورد خشونت فزیکی و تجاوز جنسی و اسارت نیز قرار می داند.  و در خیلی از موارد، افراد و اقوام دیگر را به جرم  قومیت شان؛ آنان را نیز مورد آزار، حقارت، چپاول، آوارگی، ظلم فزیکی قرار می داند و حتا آنان را می کشتند. این روش متأسفانه در میان همهء گروه های مسلح در تمام ولایات کشور ما در بستر 14 سال جهاد و به خصوص در زمان دولت اسلامی مجاهدین نیز بالای جامعهء آسیب رسیده کابل و داغدار ما مسلط  بود. به قرار گزارشات و نشریه های متعدد در جنگ های کابل بیش از شصت و پنچ هزار نفر به قتل رسیده است.

در واقعیت امر بی باکانه باید اعتراف کرد که متأسفانه در بستر سه دهه جنگ و بحران نوین کشور خشن ترین و فاجعه بار ترین «فرهنگ خشونت» ویژه یی در افغانستان تولد گردید که نتایج آن با نوبه خود «بحران هویت ملی» تاریخی کشور را سنگین تر و پیچیده تر نمود.

طالبان در زمان اشغال مزارشریف با گزارش دیدبانان حقوق بشر و سایر منابع بین المللی و داخلی از هشت هزار تا دوازده هزار نفر از مردمان غیر نظامی تاجیک، اوزبیک، ترکمن و به خصوص مردم هزاره را به صورت «عامدانه» قتل عام کردند که اینهم یکی از نتایج «خشونت فزیکی» فاشیستی طالبان در جامعه ما بوده که به صورت بسیار غم انگیز و ددمنشانه صورت گرفتند.

جای تعجب بازهم اینست که ملا ضعیف سفیر سابق طالبان در پاکستان که اکنون در کابل به سر می برد در یک مصاحبه رادیو بی بی سی به تاریخ 22 ثور 1386 خورشیدی به صورت بسیار دیده درایی و بیشرمانه قتل عام مردمان غیر نظامی اقوام تاجیک، اوزبیک، ترکمن و... به خصوص هزاره ها را در مزارشریف، یکاولنگ، ولایات شمال، بامیان و... شمالی توسط  قوای طالبان رد نمود.

 آیا توسط چنین تفکر شؤنیستی، خشونت، اشخاص تمدن ستیز و عقل برانداز؛ بازهم همین اقوام و سایر اقلیت های تحت ستم کشور ما به جرم قومیت، فرهنگ، مذهب، زبان، حق خواهی، بومی بودن و... میهن دوستی خود ها مورد نابودی و تصفیه قومی بازهم  و بازهم  قرار نخواهند گرفت؟

 در ضمن، این خشونت فزیکی دیگری است که یک مرد و یا مردانی که به لت و کوب زنان، کودکان، دختران، خواهران ، مادران خویش و حتا قتل آنان دست می زنند. و یا اینکه یک مرد و یا تعدادی از مردان به شکنجه، لت، اذیت و یا کشتن یک مرد و یا سایر مردان توفیق می یابند؛ با این کارکرد ضد انسانی خودها اظهار«شادمانی» و «مردانگی» می نمایند. این چنین خشونت ها از جمله «خشونت فزیکی» به حساب می آیند.

 صفات از قبیل مردانگی، ازدواج اجباری، پشتونوالی، زن فروشی، تمدن ستیزی، نکاح با دختر صغیر، سنگسار نمودن و... که ناشی از ساختار نظام غیر مدنی و فرهنگ تمدن ستیز عشیره وی و قبیلوی در جامعه ما می باشند؛ همواره فاجعه های فراوان را به مردم و کشور تحویل داده اند.

 پس در اینجا، «مردانگی» و امثالهم معادل با جنایت و نقض حقوق انسان می گردد؛ نه اینکه مردانگی یک مرد و یا مردان باعث «دفاع» از حریم انسانیت، مقدس کشور، حقوق ستمدیدگان، زنان، محرومین، اطفال، سالمندان، مستحقین، بیوه زنان، بیماران، منافع ملی، آزادی، عدالت اجتماعی ، آرامش مردم و مصالح ملی در کشور گردند.

آیا بازهم نمی پذیریم که از اثر خشونت فزیکی، بالاخیره عصر تباهی انسان عملا آغاز می گردد؟

 

- خشونت اقتصادی:

آیا سقوط دادن اقتصاد یک اکثریت قاطع از مردم کشور به نفع دستگاه استبدادی دولت، به عنوان خشکانیدن خون بنیاد اقتصادی کشور به ضر پیشرفت و رشد اقتصاد مردم تمام نگردید؟

اینگونه خشونت هم در جهان همواره به مشاهده رسیده که یک کشور بنا بر هر انگیزهء که بوده، مورد تحریم اقتصادی از سوی یک سرزمین و یا جمع از کشورهای دیگر قرار گرفته و می گیرند که از جمله اهداف سیاسی وغیره در آن ذیدخل می باشند.

در کشور ما، زمانیکه ملا دین محمد مشک عالم غلزایی علم مبارزه را علیه عبدالرحمن و حامیانش به اهتزاز درآورد؛ آنگاه عبدالرحمن و حکامش در خصومت با ملا مشک عالم به تار و مار کردن قبیله غلزایی دست به کار شدند و زمین های برخی از غلزایی ها را غصب نمودند و آنرا به طرفداران قومی خویش توزیع کردند؛ که اینهم نتیجه خشونت اقتصادی بوده که از سوی «حکام» دیکتاتور پشتون بالای «مردم» بیگناه غلزایی پشتون تبار نیز به صورت شؤنیزم قبیلوی، خاندانی و فردی عملی گردید که حتا بازماندگان غلزایی، جنایات عبدالرحمن و عمالش را هرگز فراموش نکرده و خاطرات دردناک از آن فجایع را به حافظه دارند.

عبدالرحمن به تخریب «زیربنای اقتصادی» مردم هزارستان نیز اقدام شدیدی را عملی نمود که فرمان رسمی خود را جهت تاراج و نابوی «حیات مادی» مردم هزاره این چنین صادر نمود:

«آبادانی مردم میرآدینه را تمام آتش زده بسوزانید  زراعت ایشان را تمام، خوراک دواب و مواشی و اسپان نمایید و همچنین «زردک» و «پشه» و «شرداغ» را خراب کرده، برباد دهند و پس از استیصال آن، روی به سوی «قلندر» نهاده و جزای ایشان را داده و بغات آن نواحی و اطراف را کشته و اسیر و دستگیر نموده آثاری از وجود خود ایشان را نمانند، نیست و نابود کنند و تا «سنگ ماشه» جاغوری، راه را از خار فتنه چیان مفسده خواهان، پاک و مصفا سازند.» ( 4 )

عبدالرحمن به هدف نابودی کامل مردم هزارستان از خاک افغانستان؛ زمین های مقتولین، فراریان و حتا اراضی مردم تسلیم شدهء هزاره های ارزگان را غصب و آنرا به افغان های جنوبی، کوچی و هند برتانوی توزیع نمود که در کتاب سراج التواریخ چنین درج گردیده است:

« و هم در این [آوان] جمعی از اولاده دارونکه شرفیاب حضور انور شده، خواهش زمین «چوره هزاره» را کرده و حضرت والاایشک آقای دوست محمد خان را دستورالعمل در باب ملک و تقاوی وجیره آنها داده، امر کرد که اراضی و عقار چوره را که مفتوح العنوه می باشد از رعیتی و ضبطی را به ایشان بدهد و مردم چوره عارض گردیده در روز 13 ربیع الثانی سنه 1314 فرمان به نام ایشان صادر گشت که: املاک ضبطی و رعیتی به آنها [افغان ها] داده شده و از صدور این حکم تمامت مردم «درانی» و «غلزایی» از کوچی و زمین دار، خواهان ملک و زمین شده، شروع به ملک گرفتن هزاره کردند. چنانچه جا به جا مرقوم شده می آید و از جمله در ابتدای کار از مردم«علی خیل» و «توخی» و «اندری» بیست بیست و ده ده خانه نزد جنرال شیرمحمد خان شده، به ذریعه عریضه نگار حضور اقدس شدند و حضرت والا در روز 29 ربیع الثانی سنه 1314 اورا فرمان کرد که تعداد نفوس ذکور و اناث و بزرگ و کوچک ایشان را مفصل مرقوم بدارد که چقدر نفری می باشند و از کدام موضوع «هزاره جات» زمین می خواهند بگیرند! تا جواب فرموده شود و از قفای ایشان چند تن از فوج پیاده نظام «فوفلزایی» سکنه «نشین قندهار» عریضه نگار شده و از تنگی زمین و بسیاری نفوس شکایت نموده، طالب زمین «چینارتو» و «کهنه قلعه» شدند و حضرت والا عرض ایشان را پذیرفته در روز 25 جمادی الاول دوست محمد خان سرپرست نبایر دارونکه را فرمان کرد که: آنها را از موضع نشین حرکت داده در موضع «چنارتو» و «کهنه قلعه» آورده برطبق دستورالعمل اولادهء دارونکه، تقاوی و زمین برای کوچ و بزرگ ایشان داده، زمین هردو موضوع را بالای نفری ایشان تقسیم کند.» ( 5)

خشونت اقتصادی که منجر با توزیع زمین های هزاره ها برای قبایل مختلف قومی عبدالرحمن گردید، بزرگترین ضربه اقتصادی به جامعه هزارستان رسید که حتا بازماندگان جنگ به تداوم حیات بخور و نمیر خودها مواجه شدند. نتایج این چنین خشونت ویژه یی اقتصادی و ادامه سیاست های فاشیستی عبدالرحمن خانی توسط میراث دارانش تا کنون بالای هزاره ها  هستند که حتا امروز مردمان مناطق هزاره به فقر، گرسنگی، عدم بهداشتی، بی خانمانی، هردم شهیدی و... مبتلا می باشند.

زمانیکه عبدالرحمن، دولت و قبایل داوطلب قومی اش با غارت ها، قتل عام ها، کله منارها، کوچاندن اجباری هزاره ها از سرزمین شان؛ تمامی ولایات و مناطق هزاره ها را در افغانستان اشغال نموند. بعد با فتاوی مذهبی ملاهای درباری و فرمان رسمی دولت اراضی زراعتی، دارایی، اماکن مردم هزاره را غصب نموده و آنرا برای تعدادی از قبایل جنوبی، مشرقی، لشکر شاهی، افراد ایلجاری قبایلی و حتا برای بعضی از قبایل آن سوی مرز دیورند نیز رسما تسلیم کردند.

 وقتی که مردم هزاره، اراضی زراعتی، مواشی، ملکیت، اماکن و تمام وسایل تولید خودها را در برابر جباریت شؤنیستی عبدالرحمن و دولت سرکوب گرش از دست دادند؛ آنگاه به این وسیله فقر و فاقه فرسایشگر را بالای مردم غارت شده و تسلیم شده یی هزاره مسلط نمودند که اینهم یک نوع خاصی از «خشونت اقتصادی» بود که قبل از آن از طرف هیچ یک پادشاه و زمامدار افغانستان بالای مردم  کشور ما صورت نگرفته بود.

تیمور خانوف مورخ شهیر تاجیکستانی در مورد «سقوط» وضعیت اقتصادی مردم هزارستان و مناطق هزاره نشین کشور که توسط عبدالرحمن به عمل آمد، چنین می نگارد:

«صنایع هزاره نیز به شدت آسیب دید. چندین رشته فعالتهای صنعتی کاملا نابود گشتند؛ مثلا کار آهنگری از بین رفت. هزاره ها از داشتن اسپ، تولید و نگهداری اسلحه به کلی محروم شدند.» ( 6)

قابل گفتنی است که در امتداد 300  سال متواتر از جمله نه تنها هیچگونه توجه بر بهبود اوضاع لازم اقتصادی، اجتماعی و... تمام اقوام پشتون و غیر پشتون افغانستان و به ویژه در مورد هزارستان و مناطق هزاره نشین هرگز صورت نگرفت، بلکه اقتصاد آنها از سوی دولت های قبیله گرا، قومگرا،  مستبد خاندانی، فردی و لشکر ایلجاری قبیلوی پادشاهان و اربابان وقت نیز تضعیف و همچنین دارایی شان غارت گردیدند و به صورت کلی اراضی شان غصب شدند.

آقای دولت آبادی تاریخ نگار و نویسنده شهیر کشور ما از کتاب سراج التواریخ اثر ملا فیض محمد کاتب هزاره که چگونه «قلعه های» مردم به صورت «عامدانه» به امر عبدالرحمن تخریب گردیدند، با دل پرخون خویش چنین نقل می کند:

« در خلال این احوال [ذی حجه 1311]  تمامت قلاع هزاره بهسود و دایزنگی و دایکندی و جاغوری و مالستان و حجرستان و ارزگان و زاولی و سلطان احمد و بوباش و شوی و میانه نشین و گیزاب به امر حضرت والا خراب گردید،...» ( 7)

هزاره های اسیر و شکست خورده که از اثر جنگ و غارت شدن توسط عمال دولت عبدالرحمن، حتا قادر به دهقانی و زراعت هم نبودند. زیرا، هیچگونه وسایل تولید و کار را در اختیار نداشتند و همه را دولت و ایلجاری های قومی به تصرف خود درآورده بودند؛ تا از آن طریق نان بخور و نمیر خودها را به دست می آوردند. پس هزاره ها مجبور بودند که دانه های جو، گندوم، جواری را از میان سرگین اسپان، قاطرها و مرکب های دولتی پالیده و آنرا می خوردند تا اگر زنده بمانند. و یا اینکه با خوردن علوفه، حاصلات سردرختی و... از مجبوری روی می آوردند. به همین ارتباط این مدرک را فرزانه گرانقدر آقای دای فولادی مؤرخ شهیر و نویسندهء چیره دست کشور ما از نگارش شادروان ملا فیض محمد کاتب هزاره در کتاب خویش نقل نموده ، آنرا با هم می خوانییم که چقدر دردناک و غم انگیز بود:

«مردمی که به قرب و جوار عسکرگاه مسکن و مأوی دارند، روزانه آمده از بین سرگین اسپان، دانهء جو و جواری را کبوتر آسا چیده، روز می گذرانند و زراعت هرگز نکرده اند.» (8)

تاریخ شهادت می دهد که دولتمداران خودکامه تک قومی و تک خاندانی در گذشته به صورت کل تمام کشور و به خصوص روستاهای دور دست را به صورت شعوری از رشد اقتصادی هم باز داشتند و این خود یک نوع «خشونت اقتصادی» به حساب می آید؛ که مردم کشور را از رشد و شکوهمندی اقتصادی به سمت ترقی بازارهای ملی و بین المللی محروم کردند.

در عصر حاکمیت آل یحیی مردمان اوزبیک، ترکمن، تاجیک، قزاق، هزاره، قرغیز و سایرین در شمالی و ولایات شمال افغانستان بعد از اینکه مورد قلع و قمع دولتمداران خودکامه و نژاد پرست قرار گرفتند؛ دارایی، زمین و امکان خیلی از آنها توسط دولت غصب و به لشکر عدهء از قبایلی جنوبی و حتا برای برخی از قبایل خط دیورند نیز توزیع گردید. این هم یکی از نتایج خشونت اقتصادی در کشور ما بود که به نوبه خود عامل تقویت «بحران هویت ملی» دیرینه در افغانستان نیز گردیده است.

 نمونه دیگری آن منجمله مناطق غور، فراه، چغچران، بادغیس، ارزگان، دای کندی، سمنگان، بامیان، بدخشتان، نورستان، جوزجان، فاریاب، و... کشور ما همواره از قحطی و فقر اقتصادی رنج کشیده و کودکان شان از گرسنگی تلف می شدند و حتا اکنون هم  این مصیبت دردناک ادامه دارد. در جریان امسال هزاران خانواده بناء بر خشک سالی و فقر اقتصادی از ولایت غور، بامیان و... مناطق دیگر به داخل و خارج کشور مهاجرت کردند. این فاجعه یکی از نتایج خشونت اقتصادی بوده که بالاخیره «مصیبت اجتماعی» و «آوارگی»  بیشتری برخی از روستا نشینان را نیز خلق نمود.

 یک نمونه عملی «تحریم اقتصادی» را که طالبان در وقت امارت اسلامی خویش بالای مناطق هزاره انجام دادند تا اینکه این مردم را از طریق قلت مواد غذایی، گرسنگی، افزایش فقر، گسترش بیماری و امثالهم به تسلیم مجبور سازند. هرچند سازمان ملل متحد و سایر نهادهای امداد رسانی و حقوقی در رفع تحریم اقتصادی خیلی تلاش نمودند، اما طالبان تمام راه های رسیدن مواد خوراکه را به روی مردم هزاره در تمام نقاط هزارستان این قلب پرطپش کشور کاملا مسدود کردند که اینهم یکی از انواع «خشونت اقتصادی» ویژه یی به شمار می آید که طالبان آنرا با غرور فاشیستی خودها بالای مردم هزاره در تحت کنترول حزب وحدت اسلامی افغانستان تطبیق کردند.

و یا اینکه طالبان بر مبنای ماهیئت «زن ستیزی» خودها در زمان امارت اسلامی خویش، زنان کشور را از «کارکردن» در بیرون از منازل کاملا منع نمودند و فعالیت اقتصادی و حضور زنان را در بیرون از خانه «مغایر» اسلام تفسیر و قلمداد کردند. اینهم یک نوع «خشونت اقتصادی» دیگری بوده که این بخش از جامعه را به پرتگاه فقر، گرسنگی، ذلالت، تگدی، تباهی، هردم شهیدی وغیره مبتلا کردند. به گفته عده یی از شاهدان عینی یک تعداد زنان که هیچگونه عاید نداشتند و مطلقا به کام مرگ فرو می رفتند؛ مجبورا از راه «تن فروشی» نان بخور و نمیری را برای یتیمان بی سرپرست و خانواده های علیل و سالمند خودها بدست می آوردند.

طالبان در تحت مناطق اشغالی خود به خصوص فرزندان هزاره را به بهانه اینکه اسلحه را پنهان نمودند، آنان را به زندان می بردند. بعد هم پول چند میل اسلحه را از اقارب این زندانیان می گرفتند و آنها را موقتا از بند خلاص می نمودند. چند هفته بعد، بازهم با همین تهمت آنان را زندانی می نمودند و پول می گرفتند. این یک نوع دیگری از «خشونت اقتصادی» بود که قبل از همه در مورد هزاره ها از سوی طالبان به معرض اجراء گذاشته می شدند. طالبان با خشونت اقتصادی یعنی با بهانه های گوناگون هم دارای، پول و اقتصاد مردم هزاره را به یغما می بردند تا به این وسیله هم زمینه های خروج و نابودی آنان را از خاک افغانستان به خارج میسر ساختند که تا حدود هم موفق شدند.

در مدت پنج سال حاکمیت شؤنیستی و تروریستی طالبان در کشور، یکی هم محاصر ولایت سمنگان بود که تمام راه های زمینی و هوایی از سوی طالبان به روی مردم آن ولایت بسته شدند. امکان هیچ گونه ورد مواد خوراکی، پوشان، دارو وسایر ضرورت های اولیه در این ولایت موجود نبوند. آقای استاد حاجی محمد محقق بیشتر از سه در این محاصر قرار داشت و تا آخرین مرحله هم در برابر طالبان مبارزه نمود. این هم یک نمونه دیگری از خشونت اقتصادی بود که طالبان افغان به صورت تعمدی و آگاهانه بالای مردم ولایت سمنگان نیز عملی کردند.

در ارتباط همین گونه جنایات فاشیستی طالبان بودند که هزاره ها به صورت « سیل آسا» و «دسته جمعی» با تمام ناتوانایی اقتصادی، عدم بهداشتی، بی پناهی و... هردم شهیدی خودها مجبورا به خارج فرار کردند؛ که اگر مبالغه نگردند، حتا تعداد مهاجرین هزاره نسبت به تعداد مهاجرین هر قوم کشور ما در پاکستان و ایران شاید بیشتر باشند. حتا در همین شرایط فعلی که بیشتر از 60-70هزار مهاجرین کشور ما که از ایران به زور، با شکنجه، با چپاول و بی عزتی خلاف اصول اسلامی، انسانی، همجواری و معیارهای قبول شده یی بین المللی از ایران خارج شده اند؛ تقریبا بیشتر از آنها متعلق به مردم هزاره می باشند.

 به این وسیله در تاریخ افغانستان پس از عبدالرحمن، طالبان «نخستین» کسانی هستند که خشونت اقتصادی را به صورت خیلی عریان، خشم آگین و به شیوهء خاص شؤنیستی خویش بالای جامعه تحت ستم و محکوم هزاره تحمیل نمودند.

 با صراحت می توان گفت که این کنش، سیاست و عملکرد طالبان هم مغایر ارزش های انسانی، اسلامی، بین المللی و اعلامیه جهانی حقوق بشر و همچنان ضد مصالح ملی تمام مردمان افغانستان به شمار می آید که حتا باعث «بدنامی» سایر پشتون های بیگناه در جامعه و جهان نیز گردیده اند. از اینکه دامن جامعه شریف پشتون ما پاک گردد؛ باید نهادی های اصلی تروریزم طالبی در بین ولایات جنوب در افغانستان و پاکستان توسط دولت جمهوری اسلامی افغانستان، قوای نظامی ناتو، جامعه جهانی و با همکاری مردمان کشور ما از بین برده شوند. همچنین آن عده از طالبان که با انواع گوناگون به جرم، چپاول، جنایت، قتل، ترور و نسل کشی مردم ما  دست داشته اند؛ بالاخیر باید مورد محاکمه و مجازات قانونی ملی و بین المللی مطابق با خواست و اراده مردم کشور ما قرار گیرند. تا از یک طرف «عدالت انتقالی» تطبیق گردد و از طرف دیگر عبرتی برای آینده باشد.

 

- خشونت فرهنگی:

مثال های خشونت فرهنگی در هر گوشه و کنار جهان به مشاهده رسیده اند که ناشی از یک ساختار غیر عادلانه اجتماعی و ضد دموکراتیک می باشند. و حتا یک نظام  مدنی و عادلانه اجتماعی نیز عاری از خشونت نیست؛ ولی خصوصیات، پی آمد ها، اندازه ها و... خشونت ها با هم فرق می کنند.

 مثلا در اتحاد جماهیر شوروی سابق، تنها فرهنگ روسی به صورت مطلق بالای اتنی ها و ملت های مختلف در پانزده جمهوریت آن حاکم بود. ملت های غیر روسی چه مسلمان و غیر مسلمان به صورت رسمی از نعمات و حقوق فرهنگی مثل امورات دینی، مذهبی، زبانی و... خودها محروم بودند. به طور مثال: منجمله زبان روسی در پانزده جمهوریت عملا رسمیت داشت و سایر اقوام و ملت های غیر روسی حق نداشتند که با زبان های مادری شان رسما در مکاتب، ادارات، رسانه های دیداری، شنیداری و... استفاده  نمایند.

و یا اینکه هموطنان اوزبیک، ترکمن، پشه یی، بلوچ، نورستانی، موسوی، عیسوی، اهل هنود و... افغانستان از زبان های اتنیکی و قومی خویش در مکاتب، ادارات، مطبوعات و سایر نهادهای تعلیم و تربیه در مناطق شان به صورت رسمی و قانونی استفاده کرده نمی توانستند.

در گذشته ها تنها «زبان پشتون» به عنوان زبان «ملی و رسمی» از سوی بعضی از دولت های قومگرای افغانستان به رسمیت شناخته شده بودند. یا اینکه نام های «مدارج نظامی» از وقت امیرشیرعلی خان تا کنون در کشور ما صرفا به زبان پشتون رسمیت قانونی و عملی دارند. در وقت حاکمیت طالبان همه امورات فرهنگی به زبان پشتو تحمیل شدند. مکاتبه و مکالمه زبان پشتون را بالای غیر پشتون ها کاملا جبری تحمیل کردند. حتا در همین عصر حاکمیت آقای حامد کرزی است که «سرلوحه های» ادارات دولتی، خارجی، نهادهای مدنی و... بازهم تنها به زبان پشتون تحریر شده اند و نام های دری چندان به چشم نمی خوردند و یا خیلی کمتر به مشاهده می رسند. در ضمن «سرود ملی» نیز در قانون اساسی کنونی صرفا به زبان پشتون رسمیت داده شده است که این چنین اعمال تک فرهنگی در نقطه مقابل کثرتگرایی فرهنگی قرار دارد و بحران آفرین می باشد.

در حالیکه در مادهء ششم قانون اساسی افغانستان چنین می خوانیم:

« دولت به ایجاد یک جامعهء مرفه و مترقی بر اساس عدالت اجتماعی، حفظ کرامت انسانی، حمایت حقوق بشر، تحقق دموکراسی، تأمین وحدت ملی، برابری بین همه اقوام و قبایل و انکشاف متوازن در همه مناطق کشور مکلف می باشد.» ( 9)

در مسایل دیگری این ماده قانون تماس نمی گیرم. صرفا در مورد «حمایت حقوق بشر» که دولت در قانون اساسی کشور بر تحقق آن تأکید نموده است؛ آیا از جمله «سرود ملی» تنها در زبان پشتو با مرام و اصل منشور اعلامیه جهانی حقوق بشر مغایرت ندارد؟

در مادهء بیست و دوم اعلامیه جهانی حقوق بشر از جمله در مورد تضمین و تحقق «حقوق فرهنگی» چنین تأکیدی صورت گرفته است:

« هرکسی به عنوان عضو جامعه حق برخورداری از امنیت اجتماعی را دارد و مجاز است که به مدد مساعی ملی و همکاری بین المللی و با توجه با سازمان و منافع هر کشور، حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی لازم برای شأن و رشد آزادانهء شخصیت را به دست آورد.» (10)

بازهم برعلاوه مفادات دیگر این ماده، تآکیدی صریح بر «حقوق فرهنگی» نیز گردیده است. همچنان قانون اساسی افغانستان حمایت خود را از حقوق بشر اعلام داشته است. در حالیکه سرود ملی تنها به زبان پشتون در قانون اساسی رسمیت یافته است که با این اصل اعلامیه جهانی حقوق و این قسمت از قانون اساسی کشور ما نیز در تضاد قرار دارد.

از سوی دیگر، در مادهء اول کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل متحد «توسعه فرهنگی» همه ملت ها  اینگونه تأکید گردیده است:

«1- تمام ملتها حق خود مختاری دارند. به واسطهء این حق، آنها وضعیت سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و توسعه فرهنگی خود را آزادانه تعیین می کنند.» ( 11)

وقتی که افغانستان عضویت سازمان ملل متحد، کنوانسیون ها، نهادهای حقوقی، اقتصادی، فرهنگی وغیره بین المللی را نیز دارد. و قانون اساسی کشور نیز تبعیض، حق کشی، انحصار فرهنگی و... را رسما منع نموده است؛ پس چرا تنها بر تداوم انحصار حاکمیت یک زبان و فرهنگ یک قوم خاص زورگویی صورت می گیرد؟

آیا با انحصار تک فرهنگی و زبانی یک قوم ، «خرده فرهنگی های» ملی  سایر اقوام تحت ستم و محکوم کشور ما از حقوق طبیعی و لازم خودها محروم نگردیده و بالاخیره ریشه های آنان در میهن ما خشکانیده نمی شوند؟ و آیا با چنین «نقض کثرتگرایی» فرهنگی؛ خشونت ها، کینه توزی های سایر اقوام ساکن و تابع در کشور مشترک ما بر ضد جامعه بیگناه پشتون ما تحریک و تحریص نگردیده و نمی گردند؟

آیا بازهم در این صورت سرود ملی تنها به زبان پشتو، بیانگر نقض پلورالیزم فرهنگی در این شرایط  پرآشوب افغانستان به ضرر ایجاد و نهادینه سازی «همبستگی فرهنگ ملی»، «وحدت ملی» و بستر «دولت- ملت سازی» مستقل ملی- دموکراتیک وطن مقدس ما نمی باشد؟

«خشونت فرهنگی» یکی از خطرناکترین ضربه علیه شکل گیری پلورالیزم فرهنگی در کشور ما بوده و نهادهای خرده فرهنگی میهن ما را تا کنون از ایجاد و نهادینه سازی «فرهنگ ملی»، «همبستگی ملی»، «هویت سازی مشترک ملی»  و همچنان کاهش «بحران هویت ملی» در کشور باز داشته اند.

اگر در قانون اساسی «سرود ملی» تنها به زبان «دری» می بود، بازهم نقض صریح کثرتگرایی فرهنگی در کشور به حساب می آمد و باعث نفاق و شقاق ملی مردم کشور می گردید. و همچنان مردمان غیردری زبان را به دشمنی تحریک می کرد.

 بهتر می بود که سرود ملی به زبان های پشتون و دری که نسبت به سایر زبان های ملی کشور بیشترین گوینده، شنوینده داشته و همچنان زیادترین مناسبات اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، سیاسی جامعه را تعیین می کنند، در قانون اساسی رسیمت پیدا می نمودند.

 پس گفته می توانم که «خشونت فرهنگی»، ریشه ها و نخبه های «خرده فرهنگ های» کشور را تضعیف و آنرا تدریجا می پوساند. یعنی در یک جامعه ای که بنیاد فرهنگی خرده فرهنگ ها به نفع آبادی غیر حقوقی و غیر دموکراتیک یک «فرهنگ حاکم»  قربانی گردند، در واقعیت امر آن جامعه بدون نهادهای ابتدایی «هویت فرهنگی» و بدون زیربناهای تکامل اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فرهنگی وغیره می باشد. من اینگونه انحصار تک فرهنگی یک قوم خاص را بخشی از عناصر تشکیل دهندهء «بحران هویت ملی» در کشور خویش قلمداد می نمایم.

خداوند متعال بارها در آیه های: ( البقره / 272، یونس / 99- 100، یونس/ 41، الاسرأ/ 107 ، الشوری/ 48 ، النسأ/ 84 و... قرانکریم)، حضرت محمد ( ص)  را مخاطب قرار داده و هوشدار می دهد که در دین اکراه و جبر هرگز اجازه نیست. و همچنان خداوند مهربان در آن از «کثرتگرایی دینی» که بخش از کثرتگرایی فرهنگی است، هم در میان پیروان ادیان مختلف به صورت شفاف خبر داده و «کثرتگرایی فرهنگی» را بین مسلمانان و غیر مسلمانان تأکید فرموده است. ( 12 )

وقتی که دست اندرکاران امور کشور ما مسلمان هستند و در گفتار خویش از ارزش های دینی و قرآن گپ می زنند؛ پس چرا از دین به نفع مردم و منافع کشور شان استفاده لازم را نبرده و بر عکس از دین بهره برداری سیاسی و شخصی می نمایند؟

از سوی دیگر افغانستان نیز عضویت میثاق ها، کنفرانس اسلامی، اتحادیه ها، نهادهای مختلف حقوقی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتی، منطقوی و...اعلامیه جهانی حقوق بشر را حاصل کرده که دولت کنونی افغانستان خود را به رعایت از آنها متعهد ساخته است.

 پس چرا برخی از حلقات قدرت دولت افغانستان از دستورات خداوند و موادات مفید نهادهای پذیرفته شده یی بین المللی و قانون اساسی کشور در قبال مردم و سرزمین افغانستان استفاده سازنده و لازم را نداشته و آنرا نقض کرده و بازهم می نمایند؟

افزون برآن، این چنین خشونت فرهنگی که نتیجه عینی آن همین انحصار تک فرهنگی و زبانی قومگرایان حاکم در جامعه کثیرالقومی ما برمبنای خشونت های سنتی تاریخی و اندیشه های قبیلوی ادامه دارند، آیا بازهم «بحران هویت ملی» دیرینه و سه دههء اخیر را به نوبهء خود بیشتر به ضرر استقلال، تمامیت ارضی کشور، مصالح ملی تمام اقوام افغانستان تقویت ننموده است؟

بی پرده و آشکار باید گفت که این چنین واقعیت ها و شواهد انحصار تک فرهنگی و تک زبانی در کشور ما از یک طرف باعث «تحمیق» جامعه نجیب پشتون ما گردیده، به آنها غرور زیانبار و کاذب را به ارمغان آورده؛ و همچنان برای جامعه پشتون «دشمن» نیز خلق نموده اند. و از طرف دیگر «انحصار» تک فرهنگی و زبانی به معنای نقض کثرتگرایی فرهنگی در عصر حاضر نیز بوده که زمینه های ایجاد و رشد «فرهنگ فرا ملی» را در کشور ضربه پذیر نموده است.

وقتی که خشونت فرهنگی، «زایشگر» انحصار تک فرهنگی، حق کشی خرده فرهنگی بومی و بالاخیر باعث ایجاد خشن ترین و فاجعه بار ترین خشونت نوین در بطن تمام مناسبات نظام اجتماعی جامعه می گردد؛ آنگاه زیربنا ها و روبناهای نظام ملکوالطوایفی، فرهنگ قبیلوی و ارتجاعی غنی تر و استحکام بیشتری پیدا می کنند و دستگاه های استبدادی به تولید تمدن ستیزان و ستمگران بیشتر می آغازد. اینجاست که «عنصر زمان» با غل و زنجیر در بند اسارت رفته که دقیقا برگه های خونین از تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان از گذشته ها به این سو، آنرا بارها تجربه نموده اند.

و اگر فرهنگ کثرتگرایی با تکامل طبیعی لازم به جای فرهنگ تکتازی و انحصاری تدریجا قرار گیرد؛ آگاه فرهنگ مدنی و جامعهء عقلانی به صورت مسالمت آمیز جای فرهنگ جاهلی و جامعه قبیلوی را اشغال نموده و «عنصر زمان» را از اسارت تفکر و فرهنگ چهل پروران قبیلوی نجات می دهد و میدان تکامل را به طور مناسب برای زیرساخت و روساخت نظام اجتماعی جامعه میسر می سازد. اینجاست که گفته می توانیم که فرهنگ کثرتگرایی، «زایشگر» فرهنگ مدنی و جامعه عقلانی مطابق با قانونمندی تکامل زمان و ارادهء مردم از پایین در جامعه می گردد؛ این همان چیزیست که نسل موجود در افغانستان بدان شدیدا ضرورت دارد.

آیا با تحقق طبیعی و مسالمت آمیز «کثرتگرایی فرهنگی» بر مبنای خواست ها و اراده های شعوری و دل انگیزانهء تمام مردمان کشور ما از پایین؛ داشته های انحصار حاکمیت تک فرهنگی، تک قومی، تک قبیلوی، تک حزبی، تک خاندانی و تک فردی استبدادی تدریجا به طرف زوال نخواهند رفت؟

آیا با خشکانیدن خشونت فرهنگی در تمام مناسبات اجتماعی جامعه؛ زمینه های ایجاد نخبه های آزادی، عدالت و دموکراسی  در افغانستان خلق نخواهند شد؟

 

- خشونت جنسی:

آیا جای خشونت جنسی را چه وقت و چگونه «جوهر» مهرورزی انسانیت و انسان سالاری خواهد گرفت و اصلا زن و مرد به عنوان یک انسان متساوی الحقوق در تمام مناسبات حیات اجتماعی جامعه شناخته خوهند شد؟

خشونت جنسی از آغاز خلقت انسان تا کنون وجود داشته و دارد. این خشونت جنسی در تمام جوامع بشری با انواع گوناگون عینیت داشته و هم اکنون در کشورهای صنعتی متمدن و عقب نگهداشته شده با معیارهای وسیعی به مشاهده می رسد.

مثلا در جنگ های بین مملکت ها، احزاب، ملت ها، اتنی ها، قبایل، گروه های نظامی، اجتماعی، طوایف، خانواده ها، افراد و... به خصوص در جریان سه دههء اخیر در افغانستان که از سوی «مردان» صورت گرفته اند؛ که در مرحله اول زنان بی دفاع توسط  نظامیان پیروزمند در جنگ مورد خشونت، آزار، تجاوزات جنسی و حتا قتل نیز قرار گرفتند. با درد و دریغ فراوان که اینهم یکی از «رایج ترین» خشونت جنسی است که متجاوزین و برندگان متمرد میدان جنگ با آن مباهات نموده و افتخار هم می فروشند. 

به عنوان نمونه تنها از یک چند مورد تجاوز جنسی و بی ناموسی حکام امیرعبدالرحمن نقل قول می گردد تا خوانندگان خود قضاوت نمایند:

« اصل و حقیقت شورش هزاره این است که هم در وقت جمع آوری اسلحه بسیار تعدی دیدند و هم سه تن سپاهی در خانهء یکی از مردم ارزگان برای گرفتن تفنگ وارد شده، با زن او در شب جبرا زنا کرده خود اورا به سیخ تفنگ داغ همی کردند.» (  13)

عساکر دولت عبدالرحمن نه تنها به زور به دامن پاک آن زن شوهردار آنهم در مقابل دستان و پاهای بسته شوهرش تجاوز جنسی نمودند، بلکه نوک سیخ تفنگ را در زیر آتش داغ نموده و اعضای بدان شوهر این زن را «سیخ داغ» کردند که این چنین جنایت عساکر به فرمان امیر عبدالرحمن صورت می گرفت.

یک نمونه دیگری از خشونت و تجاوز جنسی در مورد زنان هزاره را در عصر عبدالرحمن توجه نماییم:

«...یکی از بدنام ترین آنها عبدالقدوس خان بود. به نوشته کاکر او اولین کسی بود که حرمسرایی از زنان هزاره ترتیب داد.» به گفته یکی از جاسوسان عبدالرحمان که به هزاره جات فرستاده شده بود:

سردارعبدالقدوس خان چند تن از دختران بزرگان هزاره را که در حسن و جمال ممتازند باسم سرینی تصرف کرده و همچنین هر یک از قواد[افسران] سپاه یک یک و دو دو را در آغوش تمنا کشیده روز عشرت بنای و نوش می گذارانند.» ( 14 )

آقای دولت آبادی از قول ملا فیض محمد کاتب هزاره از قتل و بی ناموسی توسط حکام امیرعبدالرحمن در مورد هزاره چنین می نگارد:

« با اینکه با وجهه اسهل  مردم هزاره مستمال شده، سر در خط فرمان نهادند، اما مردم فوجی در حین اسلحه جمع کردن و علوفه خواستن بنیاد ظلم را چنان عریض نهادند که ار دود آه مظلومان فلک دیگر غیر از افلاک نه گانه مجسم شد. چنانچه بسیار کسان کشته شده، بسیار زنان و دختران و مردان پرده ناموس شان دریده گشت و آنقدر بیداد بدان قوم روی داد که قلم از شرح آن عاجز است... چنانچه گربه را در میان زیر جامه زنان می انداختند و سینه و فروج شان را به آتش داغ می کردند که اسلحه را نشان بدهند.» ( 15 )

آیا تاریخ جهان بشریت به حافظه دارد که یک فرد، یا یک زمامدار، یا یک جلاد، یک دولت جابر و... مثل عصر عبدالرحمن؛ «سینه ها و مادر زاد» زنان را آتش داغ کرده باشد؟

در جنگ های سه دهه آخر و به ویژه در جنگ طالبان تحت رهبری القاعده و پاکستان علیه تمام مردم کشور ما، قبل از همه زنان  مورد آزار، اذیت، بی سرنوشتی، شکنجه، تجاوزات جنسی و... قرار گرفتند. اکنون در عصر جمهوری اسلامی افغانستان تا حدود در تمام ولایات کشور در زیر نفوذ جنگ سالاران و متنفذین محلی بازهم زنان، دختران جوان و صغیر مورد خشونت، تجاوزات جنسی و حتا کشتن نیز قرار می گیرند.

در تابستان سال گذشته یک دختر پنج ساله غریب کار هزاره در شهر کابل مورد تجاوز جنسی یک جوان متاهل تاجیک تبار 25 ساله قرار گرفت. و این کاملا یک استثنا بود که این چنین ماجرای تجاوز جنسی به پولیس، تلویزیون، رادیو و نشریات کشور اطلاع داده شد. در حالیکه همچو واقعات بنا بر عنعنات جامعه کاملا مخفی می مانند.

یعنی تجاوز جنسی بالای دختران حتا از سوی پسران خاله، کاکا، ماما و... در بین خانواده های تمام اقوام و مناطق افغانستان صورت می گیرند که والدین دختران به خاطر بدنامی فامیل ها و یا اینکه چانس شوهر پیداکردن دختران شان محدود می شود، نمی خواهند که این گونه تجاوزات جنسی را افشاء و به مقامات پولیس وغیره خبر دهند تا تحقیق و پیگرد قانونی قرار گیرند.

 چند ماه قبل در روزنامه ها به مشاهده رسیدند که دختر یازده در کشور ما از سوی یک مرد سالار تفنگ سالار محلی ربوده شد و بعد این دختر را در برابر یک سگ جنگی با یک مرد تفنگ ساالار قدرتمند دیگر در قندوز مبدل نمود.

در فرهنگ واپسگرا و تفکر تمدن گریز قبیلوی که یک جنگ سالار و یا یک جمع مسلح نظامی بر جانب مقابل درگیر جنگ پیروز می گردند؛ اینجاست که با اذیت، تطاول، تجاوز جنسی و حتا کشتار مردم منطقه متصرف شده افتخار می نمودند و چنان وانمود می کردند که «مردانگی» کرده اند. یعنی در این صورت «مردانگی» آنان با تجاوزات جنسی بالای زنان و سایر جنایت شان تعریف می شدند که از خوشی به خود می بالیدند.

تعریف و بافتار چنین «مردانگی» ناشی از فقر انسانی، اسلامی، علمی، عقلانی، اجتماعی، ملی، خرد و... در وجود این چنین افراد می باشند که فاجعه ها را به بار می آورند و نقض حقوق بشر را با «ننگین ترین طرز» و «فجیع ترین شکل» آن به نمایش می گذارند.

 

- خشونت سیاسی:

خشونت سیاسی چه زمانی و چگونه به سیاست انسانی، ملی و دموکراتیک مبدل خواهد گردید؟

گفته آمده ییم که بستر خشونت از شروع تولد انسان تا به امروز بالای انسان ها و جوامع بشری لنگر انداخته است. اما منجمله نوع خشونت سیاسی به یک حساب، پس از فروپاشی نظام مادر شاهی در ارتباط  نطفه گیری «سازمان سیاسی» از عصر شکل گیری تقسیم کار، جدا شدن صنعت دستی از زراعت و مالداری، ایجاد تجارت، مبادله، تسلط تدریجی مردان بر ابزار تولید و...، اخیرا ظهور نظام برده داری در جامعه بوده که عرض اندام نمود. یعنی «خشونت سیاسی» در رابطه با ظهور طبقات اجتماعی، مالکیت خصوصی، رشد نهادهای مختلف اقتصادی، اجتماعی، معنوی و.... صورت گیری «سازمان دولتی» عملا وارد عرصه نظام جامعه نوین برده داری گردید. از آن روز تا کنون «خشونت سیاسی» از سوی خشونتگران حریص، محور طلب، زورگو، قدرتمند تازه به دوران رسیده در ارتباط با کسب «قدرت سیاسی» بوده که خون های میلیون ها میلیون انسان های نظامی و به خصوص غیر نظامی را به زمین ریختانده اند تا «عطش خشم» خشونتگران سیاسی قدری فرو نشسته است.

 تاریخ بشریت خشونت های سیاسی زیاد را به حافظه دارد که باید با انتقاد کامل از خشونت ها، ناگواری ها، تطاول ها، ویرانی ها، کشتارها، نسل کشی ها و...؛ اینبار جهت عبرت گیری لازم از آنها برای ایجاد «تفکر» لازم انسان ساز و تحقق نهادهای صلح، تأمین امنیت، ترقی، رشد شخصیت انسانی، شکوفایی پایه های مستحکم مادی، اجتماعی، معنوی جامعه ابتکار و مبارزات خسته ناپذیر طرازنوین را بر مبنای نیازمندی زمان به خرج داد.

در امتداد تاریخ استبدادی افغانستان، یک تعداد سران محدود هوتکی، ابدالی، سدوزایی، بارگزایی، محمد زایی، خروتی و... به نوبت حاکمیت سیاسی را از مردم کشور با به کارگیری «خشونت سیاسی» ، آوارگی، کشتارها و... توطئه ها هم غصب نمودند که نه تنها هیچگونه مشروعیت مردمی و ملی نداشتند، بل برای مردم و کشور ما فاجعه آفرین نیز بودند. اربابان وقت بر اساس افزون طلبی، زورگویی، خشونت های قبیلوی، سمتی، خاندانی و شخصی خودها و حامیان خارجی شان بودند که به غصب حقوق سیاسی مردم ، زندانی نمودن و کشتن مخالفین نیز با اشکال مختلف دست می بردند که من این چنین کنش و سیاست را به نام «خشونت سیاسی» ویژه یی فرهنگ قبیلوی می دانم که همواره بحران آفرین و فاجعه بار بوده است.

خشونت سیاسی با نیات غرض آلود شخصی، گروهی، اتنیکی و توطئه های سیاسی در قدم نخست محروم نمودن دیگران و به صورت ویژه مردم از«قدرت سیاسی»  کشور با هر وسیله ای که ممکن باشد، عملی می گردد. ربودن و غصب قدرت سیاسی توسط سرداران و اربابان قبایلی تبار خاص به عنوان یک سنت دایمی، تقدیس شده و آنهم با پشتوانه اجانب در کشور ما تبدیل شده است. این چنین خشونت سیاسی هم به نوبه خود در بستراز صفحات خونین از تاریخ افغانستان باعث زایش و پیدایش «بحران هویت ملی» غم انگیز در جامعه نیز گردیده و یک مانع محکمی را در جهت ایجاد مبانی و نهادهای «وحدت ملی» و «دولت- ملت سازی» عصری خلق نموده است.

خشونت سیاسی به نوبه خود، زمینه های خشونت های دیگر را نیز برای مستبدین، غارتگران، ناقضین حقوق بشر، خائنین ملی، قاتلین مردم، غاصبین، قاچاقبران و حتا برای بیگانگان نیز بیشتر آماده می سازد و خشونت های دیگر نیز به نوبه خود پشتوانه خشونت سیاسی نیز می گردند. پی آمد خشونت سیاسی عبارت از «بحران سیاسی» در کشور بوده که نظام اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و... جامعه را به مرز «انفجار» می کشاند.

آیا بازهم نمی پذیریم که در جریان سه دهه جنگ و بحران یک «فرهنگ خشونت» فرسایشگر در جوار «بحران هویت ملی» دیرینه در این کشور مثله شده ما خلق گردید و باعث فجایع جبران ناپذیر دیگری در کلیه مناسبات افغانستان بی وارث شده است؟

 

بلی!

خشونت سیاسی در کشور ما با یک جوهر خشونت سیاست سنتی قومی و به خصوص قبیلوی و خودکامگی ویژه یی فردی همراه می باشد. خشونت سیاسی قومی- قبیلوی هم ناشی از زیربنای ساختار تاریخ زده ملوک الطوایفی و فرهنگ قبیلوی بوده که «سیاستمدار» و «سیاست» نیز محصول همین نظام واپسگرا و ارتجاعی می باشند. سیاستمدار که از ارزش ها و حریم انسانیت فاصله دارد، خواست و منافع مردم را زیر پا نموده؛ آنگاه برای حفظ نظام فرسوده، خرافی، سنن جاهلی و استبدادی از سیاست قبیلوی، خشونت سیاسی جاهلانه و غیر خردمندانه علیه مدنیت، ترقی و ارادهء مردم استفاده می نماید. اینجاست که فرهنگ قبیلوی با «زایش» خشونت سیاسی آن از طریق سیاست ها و سیاستمداران قبیلوی؛ شاهرگ های مدنیت، عقلانیت و خردمندی را حتا در افکار و اذهان جامعه بیش از پیش می خشکاند.

 در این راستا است که خشونت سیاسی به نوبه خود باعث پیدایش و گسترش «بحران هویت ملی» گردیده و زمینه های تکامل کاروان مدنیت، رشد شخصیت انسانی، پیشرفت اجتماعی، ملت سازی، وحدت ملی، دولت سازی، تحقق عدالت اجتماعی و نظام مردم سالاری را بیش از پیش صدمه زده؛ چنانچه که در بستر خونین سه قرن حاکمیت تک قومی، قبیلوی، خاندانی فردی به این طرف در میهن ما تاریخ شاهد خشونت های وحشت ناک سیاسی و... می باشد.

از همین نقطه نیز به خوبی درک می گردد که سیاستمداران قبیلوی تا حال به نام خدا، وطن، مردم، خدمت و... از جمله با خشونت سیاسی زیانبار خودها جامعه و کشور را به سود حفظ  نظام ارتجاعی و استبداد قبیلوی و منافع بیگانگان مثله نموده و پیش شرط های هرگونه تکامل لازم جامعهء انسانی، مستقل ملی، دموکراتیک را شدیدا خدشه پذیر کرده که جبران خساره را مجبورا نسل موجود و آینده با بهای سرنوشت خودها بپردازند.

آیا خشونت سیاسی چطور از پنجه ها و بافتارهای نظام ارباب- رعیتی وبازده و فرهنگ تمدن ستیز قبیلوی بر مبنای خرد طرازنوین، عقلانیت و اراده آگاهانهء مردم از اساس نجات یابد؛ تا سیاست کشور ما در بستر انسانی شدن، ملی و دموکراتیک قرار گیرد و منبعد سیاست ممد و ممثل خواست ها، اراده ها و آرمان های برحق همهء مردم  کشور مشترک ما گردد؟

ادامه دارد

شنبه 29 ثور 1386 خورشیدی مطابق با 19 می 2007 میلادی

--------------------------------------------------------------------------------------------

رویکردها:

1- ص 43 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.

2- ص 68 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.

3- ص 198 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.

4 - ص 54 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.

5- صفحات 403 و  404 «سراج التواریخ» جلد سوم قسمت اول، تألیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب، چاپ اول: زمستان 1372، چاپ: اسماعیلیان.

6- ص 181«هزاره های افغانستان»، نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

7- ص 46 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378 ، ناشر هفته نامه وحدت.

8- ص 89 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.

9- ص 4 «رسمی جریده د افغانستان انتقالی اسلامی دولت د عدلی وزارت»، د چاپ نیته: 1382 هجری شمسی در سلواغی در میاشتی (8)- پرله پسی گنه (818)

10- ص 41 «ماهنامه دیموکراسی» شماره اول، بنیاد انکشاف مدنی، کابل- افغانستان.

11- ص 224 «دستنامهء آموزشی حقوق بشر» ، کنوانسیون بین المللی حقوق مدنی و سیاسی سازمان ملل متحد مصوبه 26 د سامبر 1966/ قطعنامه ...2200قدرت اجرایی بنابر مادهء49، 23 مارس 1976.

12- کتاب « دین، فرهنگ، سیاست»، مؤلف دای فولادی، چاپ اول: اسد 1382»

  13- ص 267 «قلمرو استبداد»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: میزان1382 ،نشربیناد انکشاف مدنی.

14- ص 168«هزاره های افغانستان»، نویسنده: دکتر سید عسکر موسوی، مترجم: اسدالله شفایی، چاپ اول: زمستان 1379 ایران.

15- ص 32 «هزاره ها؛ پناه گزینی و کتمان هویت» ، نویسنده: بصیر احمد دولت آبادی، چاپ اول: زمستان 1378 ، ناشر هفته نامه وحدت.

 

************************

قسمت  هفتم:

خشونت بافتاری جامعه:

خشونت بافتاری که در نظام جامعه ما حاکم است؛ زیر ساخت آنرا تمام نهادهای مادی، اجتماعی و معنوی جامعه واپسگرا و استبداد سیاسی دست اندرکاران مسلط در نظام اجتماعی جامعه تشکیل می دهند. یعنی یک سیستم و دستگاه غیرعادلانهء دولتی و بیدادگران در جامعه حاکم بوده که معلول آن خشونت، فقر، گرسنگی، بی خانمانی، تمدن ستیزی، عدم بهداشتی، تعصبات قومی- مذهبی، بیکاری، فساد اداری، زن ستیزی، واهمه، عقل گریزی، کشتارها، و دیگر ناهنجاری های فرسایشگر در بطن مناسبات جامعه می باشند که اینگونه خشونت بافتاری را باید بنام «کشتن تدریخی» افراد جامعه نام گذاری نمود. پس گفته می توانم که خشونت بافتاری کم و بیش در هر جامعه وجود دارد که نمی توان همه را یکسان تلقی نمود.

در ضمن باید افزود که این چنین کشتن تدریجی در تاریخ بشریت و به خصوص در امتداد تاریخ سیاسی و اجتماعی افغانستان بستر بس طولانی و غم انگیزی دارد که از حوصله این نبشته در این محدوده خارج می باشد.

 مطلب اینست که خشونت بافتاری، انگیزه ها و ریشه های خشونت با منطق و علم روز شناخته شود و راه بیرون از این پدیده شوم و زیان آفرین را به سوی همبستگی لازم انسانی، علمی، ملی، دینی، مذهبی، مهرورزی، محبت نگری، اجتماعی، عقلانی، مدنیت پروری و... تکامل نیاز عصر سراغ گردد؛ تا اینکه پیش شرط های زوال نهادها و انگیزه های خشونت تدریجا از نگاه منطقی، طبیعی، اقتصادی، فرهنگی، عملی، سیاسی، اجتماعی و روانی در جامعه مساعد گردند و جای آنرا تدریجا پدیده های رشد یابندهء ارزش های مثبت بشری مطابق با قانونمندی تکامل زمان و آنهم با خواست دل انگیزانه و اراده های آگاهانه اجتماعی- سیاسی مردم از اساس اشغال نمایند.

 

- خشونت اجتماعی:

خشونت اجتماعی یکی از خشونت های رایج در جامعه بوده که شخص، مجمعه، و یا افراد جامعه منجمله از مزایایی «حقوق اجتماعی» روزمره و یا حتا از تداوم لازم حیات طبیعی اجتماعی شان محروم می گردند. اگر یک فرد و یا خانواده و یا یک قشر و یا یک قوم و... از مناسبات لازم، حقوق، پیشبرد حیات انسانی، اجتماعی وغیره خود محروم گردد؛ در این صورت در قسمت آنها «خشونت اجتماعی» صورت گرفته است.

خشونت های اجتماعی را دستنامهء آموزشی حقوق بشر چنین شرح می دهد:

« ممانعت از ارتباط و دیدار با فامیل و یا دوستان، ممانعت از تلفن و ارتباط نگارشی، ممانعت از یادگیری لسان خاص که درگسترش روابط فرد مؤثر است، ممانعت از ملاقات با افراد دیگر به منظور تعلیم، تداوی و...، محدودیت و یا نداشتن هیچ نقشی در تصمیم گیری در محیط خانواده، محروم کردن از تحصیل، محروم کردن از کار، فروش دختران، ازدواج اجباری، ازدواج قبل از سن قانونی، اجبار به مراوده با فرد یا افرادی خاص.» ( 1)

انواع حق تلفی، تعدی، تجاوز بر حریم یک انسان، اجتماع، قوم، ملت، قبیله، خانواده، و... فرد از جمله خشونت های اجتماعی به حساب می آیند که باعث فروپاشی نهادهای اجتماعی جامعه می گردد و بدنه های اجتماعی جامعه را در تلاطم «بحران اجتماعی» ویژهء قرار می دهد.

به عنوان مثال، فرمان و فتوای خشونت ملاهای عصر حجر و نقاب داران دین را که عنوانی شاه امان الله خان مسلمان ترقیخواه صادر نموده بودند، در کتاب «افغانستان در مسیر تاریخ» چنین می خوانیم:

«نکاح صغیر جایز است؛ زن باید در خانه تحصیل کند؛ ملا و قاضی در محاکم مأمورین شامل اعضای محکمه باشند؛ در مدارس قبل از تحصیل السنهء خارجی، شرح عقاید و دینیات خوانده شود؛ محتسب به احتساب پردازد؛ امور ملا و موذن مساجد تنظیم گردد؛ آزادی فردی عبارت از آزادی در امور شخصی است نه در سیاست و مذهب و دیانت؛ ازدواج یک مرد با چهار زن درست است؛... زنان دست و روی خود می پوشند و موی خود را کوتاه نمی کنند؛ در تدریس ملاها شهادت نامه خواسته نمی شود؛ توزیع تذکرهء نفوس منع؛ در هر حکومت یک نفر ملا محتسب مقرر می گردد؛ زنان برقع خواهند پوشید؛ نظامیان مرید شده و مرشد گرفته می توانند؛ مکتب و انجمن حمایت از نسوان تا تأسیس مجلس اعیان و وکلا معطل است.» ( 2)

آیا چنین فتوا و دستور خشونت تمدن انگیز ملاهای دیوبندی در ضد به کرامت انسانی، ارزش های مقبول دینی، ملی، مدنی، اخلاقی مردم افغانستان و قانونمندی تکامل عنصر زمان قرار نداشتند؟

در وجدان راقم این سطر، در جامعهء که کتله های از خشونت ها با پشتوانه نظام عقب نگهداشته شده و فرهنگ سربسته قبیلوی و آنهم با پشتوانه استثمارگران بومی و استعمارگران در آن حاکم اند؛ اساسات و نطفه های همبستگی دینی، مذهبی، فکری، خانوادگی، فرهنگی، ملی، سیاسی، اقتصادی، روانی، سمتی و... خدشه پذیر گردیده و از این ناحیه هم عناصر تشکیل دهندهء «بحران هویت ملی» شکل می گیرند که در کشور ما عملا چنین می باشد. پس با مسلط بودن بحران هویت ملی در جوهر نظام اجتماعی جامعه ما است که «عبور» خردمندانه، طبیعی، عملی را از میکانیزم ملکوک الطوایفی، خصوصیات فرهنگ تنگ قبیلوی و باقت قومی واپسگرا به سمت «ملت شدن» و «دولت سازی» عصری نهایت دشوار و حتا ناممکن نموده است.

 

- خشونت های مذهبی از طریق دولت ها:

هرچند خشونت های مذهبی پس از ایجاد مذاهب مختلف در جوامع اسلامی زیاد به وقوع پیوسته که یک عده کسان با انواع گوناگون به خاطر بهره جویی های سیاسی، شخصی وغیره خودها از دین و مذهب استفاده سو برده و اسلام را بد نام نموده اند که نمونه های زندهء آن از سیاست ها و عملکردهای معاویه، یزید، خلفای اموی، عباسی تا عصر کنونی در جوامع و کشورهای اسلامی می باشند که «خلافت» را به «سلطنت» مبدل کردند و «دین» را به آله دست و بازیچهء سیاست و دولت قرار دادند که در جهان اسلام، فاجعه جبران ناپذیر از همینجاه آغاز گردید. یعنی خون های میلیون ها انسان در «نقاب» دین و مذهب به نفع مستبدین، اربابان قدرت، استثمارگران، دولت های خودکامه، جلادان، استعمارگران، متجاوزین و... دکانداران دین در جهان و به خصوص در جوامع اسلامی به زمین ریختانده شدند.

در مورد خشونت مذهبی و ایجاد تعصب فاجعه آفرین که سه صد سال قبل از امروز در خراسان قدیم بوده؛ با نگارش یکی از منابع معتبر تاریخی کشور خویش چنین می خوانیم:

« برخورد های خونین میان تسنن و تشیع از زمانی تشدید شد که میرویس خان هوتکی فتوای تکفیر شیعیان را از علماء حجاز بدست آورد، و قندهار را از تصرف صفویان خارج نمود، و حکومت هوتکیان را بنیان گذاشت. او هرچند این فتوا را بخاطر براندازی صفویه گرفته بود! اما آنرا علیه شیعیان قندهار نیز بکار برد. او هزاره های قندهار و نواحی اطراف آنرا بناحق هدف قتل و تاراج قرار داد و یا اخراج نمود. از این پس تعصب میان این دو فرقه اسلامی روز بروز تشدید شد.

احمد شاه درانی سپاه عظیمی برای تسخیر ارزگان و دایکندی گسیل داشت، اما کاری از پیش برده نتوانست.

در سال 1219 هجری قمری بلوای عظیمی علیه شیعیان کابل رخ داد و عده ای از برادران قزلباش خانه و دارایی خود را از دست داده، بعضا به دعوت هزاره ها به هزاره جات سکنا گزین شدند.

در این وقت استعمار انگلیس در تشدید اختلافات مذهبی و ایجاد نزاعهای فرقه ای از هیچ توطئه ای فروگذار نمی کرد.» ( 3)

آیا عاملین ایجاد و تشدید این تعصبات مذهبی میان سنی ها و شیعیان در پیشگاه خداوند متعال، بشریت، داوری تاریخ و مردم کشور چه پاسخی داشتند؟

از آنجائیکه نظام اجتماعی جامعه افغانستان وبازده و عقب گذاشته شده و همچنین همواره حاکمیت های غیر ملی- دموکراتیک در تمام نظام جامعه مسلط بوده  و می باشند؛ و در نتیجه مردم ما با فقر فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و با نبود شناخت و آگاهی لازم از دین و مذهب شان مواجه اند که همواره مورد سوی استفاده از طرف صاحبان قدرت طاغوتی، دکانداران دین، مستبدین، عوامل اجانب و... قرار گرفته و بازهم می گیرند.

پس قابل درک است که خشونت ها متأثر از بافتار نظام سیاسی- اجتماعی جامعه واپسگرا، تسلط طبقات و اقشار خودکامگان، تمدن ستیزان، بیگانه پرستان، جهل پروران، قبیله گرایان، دین فروشان و...قوم پرستان بر تمام سیستم جامعه و کشور از گذشته های دور به این طرف می باشند که بازهم بدنه های «بحران هویت ملی» را به نوبه خود پندانده و بر «پیش زمینه های» ایجاد همبستگی مذهبی، وحدت ملی راستین، ملت سازی طبیعی و دولت سازی مستقل ملی- دموکراتیک ضربهء جبران ناپذیری را وارد آورده اند.

آیا ایجاد و تشدید تعصبات مذهبی به نوبه خود در جامعه ما؛ عناصر و بنیادهای دولت سازی، وحدت ملی و ملت سازی را تا کنون در این حطه باستانی ضربه پذیر نکرده است؟

 

- خشونت مذهبی با تکفیر:

خشونت مذهبی عبدالرحمن را از ورای صدور تکفیر مذهبی و فرمان رسمی دولت وی  در مورد نابودی هزاره ها در سراج التواریخ چنین ثبت گردیده است:

« و حضروالا، پس از صدور اشتهارات کفر هزاره که به فتوای علما جاری گشت، از محاربات فرقه « باغیه هزاره» و دستبردهای ایشان به ذریعهء عرایض افسران و صاحب منصبان سپاه نظام آگاه گردید، همه را فرمان کرد که هرچند مرد و زن و پسر و دختر و مال و متاع آن «قوم کافر» را از راه غنیمت متصرف شوند، به قرار آیین دین مبین، پنج یک آن را حق حضرت والا دانسته، ارسال حضور بدارند و باقی را حق و حصهء خود دانسته، متصرف شوند. و از صدور این حکم بود که هزاران هزار، زن و دختر و پسر، از مردم هزاره به اسیری رفته، از راه ملک به یمین در تمامیت افغانستان و ممالک خارجه، به فروش رسیده، خانه ای نماند که دو سه تن از زنان و دختران هزاره را مالک نشدند.» ( 4 )

 بازهم عبدالرحمن با جنون و خشم قومی- قبیلوی و خشونت مذهبی خویش این فرمان را بر ضد هزاره ها در افغانستان اینگونه صادر نموده است:

« در قتل و تاراج مردم هزاره، اهمال و تعطیل را جایز نشمرده، فریب این قوم را که دشمن خدا و رسولند نخورده، هر که از ایشان به پای اطاعت پیش آیند و رعیت بوده، سر بر خط فرمان داشته باشند؛ از اسلحه، کاردی ار برای ذبح حیوانات نزد ایشان نگذاشته، قلاع ایشان را تمام خراب کند و یاغیان را یکسر قتل و غارت نماید ...» ( 5 )

آیا سیاست های شوم و جنایات کم نظیر عبدالرحمن در مورد اقوام هزاره و غیر هزاره افغانستان، «بحران های هویت ملی» دیر پای کشور را بازهم صد چند به سود دشمنان بومی و خارجی تمام مردم میهن عزیز ما فربه تر ننمود؟

 

- خشونت مذهبی از ورای تفتیش عقاید در کشور ما:

تفتیش عقاید و یا انگیزیسیون که در سال 1233 میلادی توسط پاپ عیسوی به نام «کریگوار» در اروپا ایجاد گردید، در تاریخ بشریت بزرگترین خشونت مذهبی و جنایات وحشت ناک را بر ضد غیر عیسویان و به خصوص علیه دانشمندان، علماء، متفکرین، دیگر اندیشان، فرهنگیان، سازندگان خرد، انسان دوستان و... عملی نمود که طی چندین قرن باعث کشتارهای «کم نظیری» در تاریخ کشورهای اروپایی گردیده اند. همین میراث تفتیش عقاید مذهبی از سوی شاهان مطلق العنان، دست نشاندگان انگلیس و مستبد در پوشش دین اسلام در افغانستان بکار گرفته شدند که تاریخ نگار عصر کشور ما آقای یزدانی چنین می نگارد:

« در افغانستان در زمان امیرعبدالرحمن و فرزند او امیر حبیب الله سراج المله، محتسبان تقریبا همان کار انگیزیسیون را انجام می دادند. اینان در چهار راهها به کمین هزاره ها و شیعیان نشسته، هرگاه به آنان برخورد می کردند، پنج بنای مسلمانی، تحیات نماز و از این قبیل مسایل را می پرسیدند. شخصی که مورد سوال قرار گرفته می شد، ناگهان خود را در تله گرفتار می دید. به ناچار بر شیوه متوسل می شد، متحسبان بدین طریق بازار اخاذی گرمی داشتند. و گاهی افراد را تا محکمه نزد قاضی می کشاندند و در آن صورت سروکارش با شلاق، دره، و تعزیر بود.» ( 6 )

آیا زمان آن نرسیده است که دولت، رهبران دینی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و... تمام مردم افغانستان اعمال ضد انسانی، ضد اسلامی و ملی عبدالرحمن را محکوم نمایند و از بازماندگان قربانیان مردم افغانستان عذرخواهی کنند؟

 

- خشونت مذهبی در برابر اهل هنود:

شاه امان الله خان جهت بررسی امور اداری و آگاهی دهی ارزش های قانون اساسی به مردم به شهر قندهار سفر نمود. وقتی که به مکتب اهل هنود رفت، ملاحظه فرمود که بعضی از فرزندان اهل هنود باخشونت مذهبی توسط برخی از معلمین بی خبر از دین مواجه شده و با «جبر» مسلمان شده بودند. این چنین مسلمان سازی اهل هنود، شاه امان الله خان را خیلی متأثیر ساخت که خود اصل مسأله را اینگونه بیان می دارد:

« در مکتب اهل هنود رفتم تعداد طلبهء شان را نسبتا کمتر یافتم و آن علت دارد. زیرا که هندوهای قندهار را ما از دست خود از مکاتب رم دادیم چنانچه که سال گذشته کدام معلم یک یا دو نفر هندوبچه را بزور مسلمان کرده- نی چنانچه پیشتر گفتم که مسلمانی بزور و دادن پول نیست و باید با هندوهای مملکت خود اینطور وضع را اختیار نکرده اسباب تنفر آنها را روی کار نیاوریم. معلم و مدیر مکتب بجز از دادن تعلیم هیچ حق این امر را ندارد که به مسلمان شدن و هندو ماندن آنها غرض و کاری داشته باشد.» ( 7 )

اگرچه آن عده از معلمین و دست اندرکاران مکاتب «مقصر اصلی» اینگونه مسلمان سازی فرزندان اهل هنود نبودند؛ بلکه این امر ناشی از «میراث های» حاکمیت های استبدادی گذشته در کشور بلا کشدهء ما بوده که در عصر این شاه ترقی خواه نیز صورت می گرفت.

تقریبا یک قرن قبل، اگر فرزندان اهل هنود را خلاف دستورات دین محمدی با جبر مسلمان می نمودند؛ طالبان در این عصر ترقی در مزارشریف چرا با فتوا و خشونت مذهبی و فرمان رسمی خودها بازهم مغایر قرآن خدا و دستورات مذهبی اهل سنت و جماعت؛ هزارها را به تغییر مذهب شان یعنی از مذهب جعفری به مذهب حنفی مجبور کردند؟

 آیا بازهم این چنین جبر خلاف دین مبین اسلام ( لااکراه فی الدین) و همچنین مغایر دستورات امام اعظم کابلی حنفی، حنبلی، مالکی، شافعی، جعفری، اسماعیلی و سایر فرقه های اسلامی و ضد بشریت نبوده و نمی باشد؟

 

- خشونت مذهبی از مجرای قانون اساسی علیه غیر مسلمانان کشورما:

خشونت مذهبی حتا از مجاری قانون اساسی محمد نادرشاه نیز علیه هموطنان غیرمسلمان افغانستان صورت گرفته که در اصل هفتاد و پنجم آن قانون چنین تأکید گردیده است:

« هیچ کس نمی تواند مقام وزارت را اشغال نماید بدون اینکه مسلمان و از تبعه افغانستان باشد.» ( 8 )

در این قانون اساسی نخست هموطنان هندو، سک، یهود و سایر غیر مسلمانان کشور ما را قانونا از حق «وزیرشدن» و ماموریت در امور دولت محروم کردند. دوم اینکه پیروان ادیان متذکره را با «غیر مسلمان بودن» شان از روی غرض ورزی قبیلوی، سیاسی، مذهبی و شخصی تابع خاک افغانستان ندانسته و آنها ها را خارجی معرفی نمودند.

از لحاظ اسلامی، بشری و ملی یک انسان چه مسلمان و یا غیر مسلمان باشد که صاحب شایسته سالاری و دارای اهلیت خدمتگذاری برای مردم و کشورش باشد؛ چه اشکالی داشت که از حق خدمت کردن به مردن و مینهش در عصر آل یحیی محروم شد؟

تاریخ گواهی می دهد که همین غیر مسلمانان ما همواره با غم و درد مردم افغانستان شریک بودند و هنوز هم هستند. آنها مقررات و قانون کشور را رعایت کردند، به دولت های وقت مالیات پرداختند، در افغانستان عسکری نمودند، به دین اسلام و مذاهب اسلامی توهین و بی احترامی نکردند، نظم جامعه را برهم نزدند، با دشمنان افغانستان معامله نکردند، باعث نفاق مذهبی میان شیعه و سنی نشده اند، اموال مردم را غارت و دزدی نکردند، اراضی شخصی اهالی کشور را با زور غصب ننمودند، قسمت های خاک و مردم کشور را به اجانب نفروختند، خیانت نکردند، از وجود مسلمانان کله منارها نساختند و... اقوام کشور را نسل کشی ننمودند. و همچنین اینها از افغانستان هستند.

پس چرا بازهم غیر مسلمانان کشور ما رسما مورد خشونت مذهبی قرار گرفتند، حقوق مذهبی و سیاسی شان احترام نگردید و حتا آنها به نام تبعه افغانستان هم شناخته نشدند؟

آیا چنین خشونت مذهبی در زیر پوشش دین مبین اسلام و مذهب حنفی علیه غیر مسلمانان وطن ما از مجرای قانون اساسی کشور ضد انسانی و ضد ملی نبوده و همچنان باعث یکی از عناصر تشکیل دهنده و تداوم «بحران هویت ملی» در افغانستان نبوده و بازهم نمی باشد؟

 

- خشونت مذهبی از ورای قوانین اساسی علیه مسلمانان افغانستان:

در اصل یکم قانون اساسی عصر پادشاهی مطلقه نادرشاه خشونت مذهبی را به صورت بسیار تفرقه انگیز رسمیت داده بود. نادر شاه کثرت گرایی مذهبی را کاملا نفی نمود و صرفا مذهب حنفی را رسما از طریق قانون اساسی خود مشروعیت داد که اغراض سیاسی، قبیلوی، خاندانی و شخصی خود را در پوشش دین و مذهب حنفی به کرسی مرام نشاند. در قانون اساسی وی چنین آمده است:

« دین افغانستان دین مقدس اسلام و مذهب رسمی و عمومی آن مذهب منیف حنفی است. پادشاه افغانستان باید دارای این مذهب باشد.» ( 9)

در تاریخ افغانستان این «نخستین بار» بود که نقض کثرتگرایی دینی و مذهبی مردم از مجرای قانون اساسی کشور به رسمیت شناخته شد و در  ظاهر امر تنها به یک مذهب مجال مشروعیت و فعالیت رسمی داده شد.

خلاصه، طبق نگارش شادروان غبار، نادرشاه به دین و مذهب عملا صادق و پابند نبود، بلکه از آن بهره برداری سیاسی، خاندانی و شخصی می کرد که عملا نیز ثابت گردید.

 در فصل اول مادهء دوم قانون اساسی محمد ظاهرشاه بازهم بر خشونت مذهبی گذشته مکررا چنین تأکید گردیده است:

« دین افغانستان دین مقدس اسلام است. شعایر دینی از طرف دولت مطابق به احکام مذهب حنفی اجراء می گردد.» ( 10 )

محمد ظاهرشاه با پیروی از میراث پدر خود نادرخان، جهت استفاده جویی سیاسی و شخصی تنها مذهب حنفی را رسمیت بخشید و باعث تشدید اختلافات میان شیعه و سنی نیز گردید.

در مادهء نود و نهم قانون اساسی محمد داؤد رییس جمهور وقت خشونت مذهبی با به رسمیت شناختن یک مذهب را چنین می خوانیم:

« هرگاه برای قضیه ای از قضایای مورد رسیدگی در قانون اساسی و قوانین دولت حکمی موجود نباشد محاکم به پیروی از اساسات کلی فقه حنفی شریعت اسلام در داخل حدودی که این قانون اساسی وضع نموده در چنین احوال حکمی صادر می کنند که در نظر شان عدالت را به بهترین صورت ممکن تأمین نماید.» ( 11)

همچنان در قانون اساسی دولت اسلامی مجاهدین به ریاست برهان الدین ربانی بازهم تنها مذهب حنفی به رسمیت شناخته شد و با خشونت سایر مذاهب از آزادی و حقوق محروم شدند:

« ماده چهارم: مذهب رسمی افغانستان مذهب حنفی است.» ( 12)

مقصد بر این نبوده و نیست که چرا مذهب حنفی از سوی دولتمداران وقت به عنوان مذهب رسمی در قانون اساسی مطرح و قانونیت یافته بود. مذهب حنفی هم حق داشت که حقوقا و قانونا رسمیت پیدا می کرد؛ اما نه به خاطر اغراض سیاسی و شخصی!

وقتی که در « ظاهر» امر هر بار تنها مذهب حنفی در قانون اساسی کشور به رسمیت شناخته شد و پیروان تحت ستم و محکوم حنفی را ظاهرا خوشحال ساخت. جان مطلب در اینجا بود که با به «رسمیت شناختن» مذهب حنفی، اصلا برای پیروان حنفی «دشمن» خرید و پیروان سایر مذاهب که از رسمیت بخشیدن مذاهب شان در قانون اساسی محروم ماندند؛ اینها غیرآگاهانه در برابر مذهب حنفی و پیروانش عقده مند شدند و به دشمنی تشویق شدند. یعنی در واقعیت امر با به رسمیت شناختن مذهب حنفی؛ بسیار ماهرانه علیه مذهب و پیروان حنفی «خشونت مذهبی» و آنهم با مقاصد شوم سیاسی و شخصی زمامداران وقت صورت گرفت. و در ضمن خصم ها و خشونت های نوین مذهبی را میان پیروان حنفی از یک طرف و پیروان مالکی، حنبلی، شافعی، جعفری، اسماعیلی و... سایر مسلمانان از طرف دیگر در جامعه جدیدا خلق نمودند؛ و به این وسیله هم زمینه های همبستگی دینی و مذهبی مردم ما را نیز خدشه پذیر کردند.

پرسش اینجاست، زمامدارانی سیاسیی افغانستان که مذهب حنفی را از طریق قوانین اساسی کشور به رسمیت شناختند؛ آیا آنها واقعا به دین مبین اسلام و مذهب حنفی به صورت صادقانه و عملی وفادار بودند و خدمت کردند؛ و عملا حنفیان کشور را از محکومیت، مظلومیت، فقر اقتصادی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و... نجات دادند و همچنان زمینه های عملی همبستگی مذهبی و ملی آنها را با سایر مردمان کشور مساعد نمودند؟

در قدم دوم در قوانین اساسی متذکره، مسأله نقض کثرتگرایی دینی و مذهبی در جامعه بوده که این عنصر هم به نبوبه خود به تقویت بیشتر «بحران هویت ملی» دیرپای کشور منجر گردید.

جای نهایت تعجب این بود که در ماده پنجاه و سوم قانون اساسی دولت اسلامی مجاهدین عصر ریاست جمهوری آقای استاد ربانی به صورت علنی خشونت و تبعیض «جنسی» علیه زنان افغانستان صورت گرفت و آنها را از رسیدن به مقام ریاست جمهوری افغانستان محروم نمود که اصل مسأله را در قانون اساسی مجاهدین چنین می خوانیم:

« رییس دولت مرد مسلمان پیرو مذهب حنفی بوده، تابعیت افغانی داشته، از پدر و مادر مسلمان افغانی الاصل متولد باشد. » ( 13)

در قانون اساسی مجاهدین تحت ریاست آقای استاد برهان الدین ربانی تأکیده شده بود که رییس دولت مطلقا «مرد» باشد. یعنی تنها «جنس مذکر» از حق رییس شدن در مقام ریاست دولت برخوردار باشد، نه «جنس مؤنث» در دولت افغانستان!

آیا این چنین ضدیت نسبت به زنان، ناشی از جوهر زن ستیزی طالبان و سایر متحجرین افغانستان نبوده و بازهم نیست؟

 خلاصه، محروم نمودن زن در قانون اساسی از رسیدن به مقام ریاست جمهوری توسط اسلامگرایان سیاسی، بیانگر افراطی ترین خشونت و تبعیض فاشیستی مرد سالاران در برابر زنان افغانستان بود که قبل از آن در تاریخ کشور ما سابقه نداشت. که این چنین دشمنی و خشونت علیه زنان؛ مغایر کرامت انسانی، ارزش های مثبت دینی، ملی، اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق های بین الملی و دست آوردهای مثبت و سازنده بشریت بوده و می باشد.

آیا نادیده گرفتن کرامت انسانی، ازرش های مثبت دینی، ملی، اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق های بین المللی و دست آوردهای سازنده و مثبت بشریت در کشور؛ ریشه های «بحران هویت ملی» دیرپای و جدید کشور ما را در افغانستان به نفع دشمنان مردم و سرزمین ما آبیاری ننموده  و بازهم سیرآب نمی کنند؟

 

خشونت سیاسی، ایدولوژیکی و قومی دولت کمونیستی علیه مردم:

 زمانیکه دولت دست نشانده و کودتایی تازه به دوران رسیدهء وقت با اعمال خشونت های سیاسی، ایدولوژیکی و قومی خویش علیه خواست و ارادهء برحق تمام مردم افغانستان قرار گرفت؛ آنگاه مردمان سر به کف هرات هم به نوبهء خود به دفاع از خاک مقدس، مردم، ترقی و آینده مستقل کشور شان علیه سیاست ها و اعمال جبارانه و ضد ملی نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین دست قیام بردند که به نام «قیام 24 حوت هرات» مشهور شد.

دولتمداران کمونیستی وقت به خاطر تداوم حاکمیت ضد ملی خود و تضمین منافع غارتگرانه اتحاد شوروی در افغانستان با این بهانه واهی به سرکوبی مردم قهرمان هرات پرداختند؛ که یکی از شخصیت های نظامی، تشکیلاتی و فرهنگی حزب دموراتیک خلق افغانستان به نام ستر جنرال محمد نبی عظیمی در کتاب « ادرو و سیاست در سده دههء اخیر افغانستان» به توطئه ها و جلادیت تره کی، امین و دستگاه سرکوبگرش چنین اشاره می نماید:

« رژیم از شروع جنگ در هرات ابلاغیه های متعددی را یکی پشت دیگر پخش نموده و قیام 24 حوت هرات را مربوط به نفوذ دادن سه هزار نفر عساکر ایرانی در خاک افغانستان وانمود کرد. حفیظ الله امین صاف و ساده آنرا از اثر تحریکات ایران و مداخلهء ملایان ساخت پاریس و آخوندهای ساخت لندن می دانست و شب و روز از طریق رادیو و تلویزیون و رسانه های گروهی با بی شرمی عجیبی تبلیغ می کرد و سرکوب قیام را نتیجه تدبیر، کاروایی و مهارت خویش قلمداد می نمود. این حادثهء بسیار مهم ( قیام هرات) جرقه های اغتشاش را بین اردوی افغانستان پخش نمود. قیام نشان داد که وفاداری نسبت به رژیم تحت سوال قرار دارد. » ( 14)

تره کی و امین با تداوم  سیاست های ضد انسانی، ضد اسلامی و ضد ملی خودها باعث قیام برحق مردم  چنداول در شهر کابل نیز گردید که بازهم آقای عظیمی در این باره چنین می نگارد:

« رژیم مطلق العنان، بعد از گرفتاری و سر به نیست کردن خانوادهء مجددی، و به غل و زنجیر کشیدن هزاران انسان بی گناه شروع کرد به گرفتاری عده زیادی از روحانیون، متنفذین، واعظان و روشنفکران اهل تشیع و مردم هزاره که مشهورترین آنها را سید سرور واعظ، شیخ محمد امین افشار، شیخ محمد علی، محمد اسماعیل مبلغ، سید ابراهیم عالمشاهی، محمد یوسف بینش، نادرعلی جاغوری، سید عبدالحمید ناصر و آقای عالم تشکیل می داد. گرفتاری و مفقودی این عده از بزرگان قوم انگیزه اصلی قیام چنداول بود. مفکورهء عمومی شورش این بود که مردم هزاره از چنداول حرکت نموده، بالای عمال دولتی حمله کرده و وارد جادهء میوند شوند و اهالی کابل با آنها پیوسته مظاهره عظیمی را سازمان دهند.» ( 15)

در اینجاست که خشونت سیاسی، ایدولوژیکی و قومی تره کی- امین علیه مردم ما اینبار با «بهانه تظاهرات» آغاز گردید که نه تنها از کشته ها پشته ساختند، بلکه حتا مردمان هزاره، قزلباش و سایر شیعیان کابل را زنده زنده به گور کردند. بازهم در این مورد به نگارش آقای سترجنرال عظیمی توجه نماییم:

« امین امر کرده بود که این تظاهرات با قساوت و بی رحمی سرکوب گردد تا برای آینده موجب عبرت گردد. در آنروز به گفتهء شاهد عینی بیشتر از دوهزار نفر افراد هزاره از جادهء میوند جمع آوری گردیدند. با گناه و یا بی گناه، تشخصیص داده نمی شد. پس هرکس که هزاره بود، از سقأ گرفته تا جوالی میبایست گرفتار می شدند و در گورهای دسته جمعی دولت دفن میشدند.

دولت افغانستان در تبلیغات رسمی خود، بازهم دولت ایران را متهم به دخالت در امور داخلی خویش کرد و گفت که تظاهر کنندگان هزاره همه دشمنان متعصب انقلاب بوده و از ایران کمک مالی می گرفته اند. پس دایرهء گیر و گرفت هزاره ها و جامعهء قزلباش که اکثر آنها مردم روشنفکر و تحصیلکرده بودند  وسیع گردید و خشک و تر را سوزانید.» (16 )

آیا این چین سیاست های استبدادی و عملکردهای های فاشیستی و جلادانهء تره کی- امین و دولت اجیر آنها بر ضد انسانی، اسلامی، ملی و همچنان مغیار تمام پیمان ها، تعهدات بین المللی، کنفرانس اسلامی، اعلامیه جهانی حقوق نبودند؟

متأسفانه امروز بازهم کسانی هستند که حفیظ الله امین را با بی شرمی تمام به نام «شهید» یاد می کنند و از سیاست ها و عملکردهای فاشیستی تره کی- امین و سایر جلادان و ناقضین حقوق بشر در کشور دفاع می نمایند.

آیا نتایج 14 حاکمیت های کمونیستی در کشور «بحران هویت ملی » دیرپای افغانستان را گسترش ویژه یی نداند؟

 

- خشونت مذهبی طالبان علیه هزاره ها و سایر شیعیان:

خشونت و تصفیه قومی در دوران حاکمیت امارت اسلامی طالبان در افغانستان از شهرت خاصی برخوردار بود که حتا خلق های جهان را نیز به وحشت انداختند. طالبان در ضمن جنایات بی شمار خویش، خشونت مذهبی را با شیوهء نوینی کثرت ستیزی علیه شیعیان اعمال نمودند.

ملا عبدالمنان نیازی یکی از کدر رهبری طالبان در زیارت حضرت علی(ع) واقع در مزارشریف بارها فتوای خویش را علیه هزاره ها چنین صادر نمود:

« هزاره ها مسلمان نیستند، آنها شیعه هستند، آنها کافرند...» او خطاب به هزاره ها گفته بود: «اگر شما وفاداری خود را به ما نشان ندهید، ما خانه هایتان را می سوزانیم و خود تان را می کشیم، شما یا مسلمان شوید و یا افغانستان را ترک گویید.» ( 17)

همین ملا نیازی در جای دیگر مکررا این فتوا را جهت نابودی هزاره ها در مزارشریف صادر

کرد که هزاره ها یا به امارت اسلامی طالبان باج بدهند، یا مسلمان شوند، یا از افغانستان خارج شوند و یا اینکه در افغانستان کشته شوند.

در فرهنگ و تفکر طالبان اصل «باج» دادن به دولت امارت اسلامی طالبان به این معنا بوده که هزاره ها چون مسلمان نیستند، شیعه هست و شیعه کافر است؛ لذا هزاره های کافر به خاطر ادامه حیات خودها در افغانستان باید برای امارت اسلامی طالبان «باج» دهند.

 با منطق و باورهای مذهبی طالبان، «مسلمان نمودن» هزاره های شیعه به این دلیل بود که شیعیان مسلمان نیستند. یعنی بالای هزاره ها فتوا صادر نمودند تا «مسلمان» شوند که منظور شان از یک جهت در ظاهر امر همان «تغییر دادن» مذهب جعفری به «مذهب حنفی» بود. اما در واقعیت امر طالبان می دانستند که هزاره ها تغییر مذهب نمی دهند و با همین بهانه زمینه های «نیستی» قطعی مردم هزاره را از افغانستان در قدم اول در مغز بیمارگونه خودها می پرورانیدند.

 در حالیکه همه امامان، فقها، علمای دینی و مذهبی اهل سنت و جماعت و شیعه به یک کلام متفق هستند که تمام اهل قبله مانند پیروان حنفی، مالکی، شافعی، حنبلی، جعفری، اسماعیلی و سایر فرقه های خرد اسلامی، مسلمان و پیروان قرآن کریم و دین مبین اسلام هستند. و همچنان در دین اسلام هرگونه جبر منع شده است.

یقینا که رهبران طالبان هم خوب میدانستند که شیعیان اهل یک قبله و مسلمان هستند. اما بنا بر ماهیئت شؤنیستی خویش با بهانه «کافر» قراردادن هزاره ها، نه تنها هزاره ها را به نام شیعه کافر قتل عام نمودند، بلکه تاجیکان، اوزبیکان و ترکمن های «حنفی مذهب» را نیز بسیار بی رحمانه و آنهم با افتخار تمام نسل کشی نمودند.

آیا بازهم این چنین نسل کشی مسلمانان کشور ما بدست طالبان مسلمان نماها، دلالت بر جوهر شؤنیستی و جلاد بودن شان نمی کرد و حال هم به نفع پاکستان مردم ما و قوای خارجی را نمی کشند؟

تصمیم نهایی طالبان علیه هزاره ها این بود، در صورت که هزاره ها باج ندهند، مسلمان نشوند، از افغانستان هم خارج نشوند؛ آنگاه باید به صورت مطلق کشته شوند. یعنی در منطق غیرانسانی غیر اسلامی طالبان آخرین راه «علاج نابودی» قطعی هزاره ها این بود که باید کشته شوند.

 آیا این عمل طالبان، همانند اقدام فاشیستی هیتلر و نازی های آلمانی در جنگ جهانی دوم علیه یهودیان که شش میلیون انسان یهودی غیر نظامی را با افتخار تمام در کوره های آتش سوزی از بین بردند، چه تفاوت داشت که طالبان؛ مسلمانان همسرنوشت، همدین، هموطن خودها را به صورت قصدی نسل کشی کردند؟

با وجود اینکه طالبان، هزاره های شیعه مذهب را با خشونت مذهبی- نژادی خویش با بهانه «شیعیان کافر» قتل عام نمودند؛ پس با کدام «بهانه» تاجیکان، اوزبیکان و ترکمن های «حنفی مذهب»  را در مزارشریف و ولایات شمال افغانستان قتل عام کردند؟

در قرآنکریم  آمده که :«لااکراه فی الدین» یعنی در دین اسلام جبر جایز نیست. پس چرا طالبان به عنوان مسلمان و پیرو قرآن کریم؛ خشونت، جبر، قتل و نسل کشی را در مورد تاجیک ها، اوزبیک ها، ترکمن ها و به خصوص هزاره ها در افغانستان به کار گرفتند و هنوز هم مردم ما و قوای خارجی را ترور می کنند و می کشند؟

خداوند لایزال نه تنها مسلمانان، بلکه همه اولاد بشریت را ازهر گونه خشونت، تحقیر، دشمنی، دشنام، اذیت، شکنجه، تجاوز، خون ریزی، آوارگی، بی خانمانی، قتل، کشتار و... با یک دیگر کاملا منع فرموده است:

« خون یکدیگر را نریزید و همدیگر را از سرزمین و خانه و کاشانهء خویش بیرون نکنید.» (البقره/84) (18 )

مضاف برآن، از سال 2002 میلادی به این سو طالبان با حمایت بی دریغ پاکستان علیه دولت قانونی کشور ما و قوای حافظ صلح و ناتو به جنگ های مسلحانه مشغول هستند. همه روزه اعمال خشونت، عملیات ترروریستی و انتحاری را در برابر مردم، پولیس، ارتش ملی و نیروهای خارجی انجام می دهند. این چنین اعمال تروریستی و انتحاری طالبان نتیجه یکی از خونبار ترین خشونت های است که در پوشش دین انجام دادند و بازهم می دهند.

خلاصه، با جنگ های تهاجمی، تروریستی، انتحاری، گروگان گیری، سربریدن ها وغیره توسط طالبان در شرایط کنونی کشور ما می باشند که بار «بحران هویت ملی» دیرینه و جدید کشور را سنگین تر و بحرانی تر نموده اند.

با چنین خشونت ها، حق کشی ها، بی سرنوشتی ها، زن ستیزی ها، غارت ها، نژادپرستی ها، تکفیرها، ترورها، قتل ها، بیگانه پرستی ها، نسل کشی های که بالای تمام مردمان تحت ستم، محکوم و در سرزمین افغانستان صورت گرفته اند و بازهم بستر فاجعه ها با اشکال کهنه و نو در کشور ما ادامه دارند؛ چه گونه، با کدام عوامل و عناصر زمینه های «حاکمیت مستقل ملی»، «وحدت ملی»، «دولت- ملت سازی» عصری ملی و بالاخیره «نظام دموکراسی طبیعی» در افغانستان  پایه گذاری و تحقق خواهند یافت؟

ادامه دارد

یکشنبه 23 ثور 1386 خورشیدی مطابق 13 می 2007 میلادی/ آلمان

 

--------------------------------------------------------------------------------------------

منابع:

1- ص 181 « دستنامهء آموزشی حقوق بشر» از نشرات شبکهء جامعهء مدنی و حقوق بشر، سال چاپ 1384 کابل- افغانستان.

2- صفحات 798-824 / افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ چهارم 1368 مولف: میرغلام محمد غبار و ص 137 «دیموکراسی چیست؟»، مؤلف: دای فولادی، چاپ دوم: تابستان 1382، بنیاد انکشاف مدنی.

3- ص 15 «صحنه های خونینی از: تاریخ تشیع در افغانستان» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاجی کاظم) پائیز 1370 ایران.

4- صفحات 253 و 254 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت اول»، تآلیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب هزاره، چاپ زمستان 1372.

5- ص256 «سراج التواریخ» جلد سوم «قسمت اول»، تآلیف: مرحوم ملا فیض محمد کاتب هزاره، چاپ زمستان 1372.

6- ص 246 «صحنه های خونینی از: تاریخ تشیع در افغانستان» ، مؤلف: حسینعلی یزدانی (حاجی کاظم) پائیز 1370 ایران.

7- ص 210 « حاکمیت قانون در افغانستان» نگارنده: اعلیحضرت امان الله خان غازی، مقدمه، تعلیقات و تصحیح: حبیب الله رفیع، سال طبع:1378/ 1999 پشاور.

8- ص 113 « متن کامل قوانین اساسی افغانستان از 1301تا 1372 ش )، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، تابستان 1374 قم ایران.

9- ص 97 « متن کامل قوانین اساسی افغانستان از 1301تا 1372 ش )، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، تابستان 1374 قم ایران.

10- ص 124 « متن کامل قوانین اساسی افغانستان از 1301تا 1372 ش )، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، تابستان 1374 قم ایران.

11- ص 195 « متن کامل قوانین اساسی افغانستان از 1301تا 1372 ش )، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، تابستان 1374 قم ایران.

12- ص 286 « متن کامل قوانین اساسی افغانستان از 1301تا 1372 ش )، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، تابستان 1374 قم ایران.

13- ص 295 « متن کامل قوانین اساسی افغانستان از 1301تا 1372 ش )، مرکز فرهنگی نویسندگان افغانستان، تابستان 1374 قم ایران.

14- ص 192« اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان»، نویسند: ستر جنرال محمد نبی عظیمی، تاریخ طبع دوم: تابستان 1377 هجری شمسی، مرکز نشراتی میوند پشاور.

15- ص 192 « اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان»، نویسند: ستر جنرال محمد نبی عظیمی، تاریخ طبع دوم: تابستان 1377 هجری شمسی، مرکز نشراتی میوند پشاور.

16- ص 193 « اردو و سیاست در سه دههء اخیر افغانستان»، نویسند: ستر جنرال محمد نبی عظیمی، تاریخ طبع دوم: تابستان 1377 هجری شمسی، مرکز نشراتی میوند پشاور.

17- گزارش سازمان ناظر بر حقوق بشر در مورد قتل عام هزاره ها در مزارشریف، هفته نامه وحدت شماره 277، پنجشنبه 5/9/1377.

18- ص 188/ «ایمان وآزادی»، مؤلف: دای فولادی، چاپ اول: بهار 1382، نشر بنیاد انکشاف مدنی.

 

 

بخش های قبلی

 


بالا
 
بازگشت