عکس دست راست، عکس يادگاری زنده ياد علی اکبـر خان غندمشر ، عکس دست چپ عکس شادروان سيد احمد خان غند مشر، پدر نويسنده "دو ياد و دو خاطره" از روزگار محمد نادر شاه ـ  سال ۱۳۱۲ خورشيدی

 

سیدحسن رشاد

دو یاد و دو خاطره

روز ۱٦ عقرب سال ۱۳۱۲ خورشيدی نادر شاه به دست عبدالخالق کشته شد و آن گونه که می دانیم ده هـا تن را بدین بهانه به زندان افگندند و کشتند و مرحوم غبار به شمول عبدالخالق وخانواده اش نام شانزده تن را ذکر میکند که قربانی این ماجرا شدند که محمود خان معاون عبدالخالق وکاکایش علی اکبر خان غندمشر نیز از اعدام شدگان بودند.

علی اکبر خان در ترکیه آموزش نظامی دیده بود و با پدر این جانب سید احمد غندمشر دوست دوران تحصیل در ترکیه بود و در بازگست نیز دو همکار و رفیق صميمی بودند که از  ترکیه به قصد خدمت در دولت امانی به و طن برگشتند و در رکاب شاه امان الله به خدمت پرداختند. پدرم همواره از وطن دوستی و رشادت و آ زادی خواهی علی اکبر خان حکایتها میکرد و از ارتباط و معاشرت وی با مشروطه خواهان سخن میزد. با دریغ که پس از تسلط حبیب الله کلکانی آن دو که در قندهار و در رکاب شاه امان الله بودند توسط مهردل خان والی و قوماندان وقت  دستگیر و زندانی شدند و روزی که در مجمع اهالی قندهار  قراربود  که مهر دل خان برای  آنان تعیین جزا نماید و حکم اعدام صادر کند از قضا مردی از بزرگان توپخانه قندهار خطاب به مهردل خان گفت:

 «این سید نوه میر آقا  معروف به «جـیتن» است که در جنگ دوم با انگلیسان شهید شد ومرقدش زیارتگاه خاص و عام است».

آنگاه مهردل خان مارا رها کرد و حتی پـیشنهاد همکاری کرد که من نپذیرفتم و هردو به کابل آمدیم و دوستی من و علی اکبرخان ادامه داشت، ولی پس از مدتی دریافتم که دوستم از من فاصله میگیرد و هنگامی  هم که علت را پرسیدم گفت که تو متکفل زندگی چهل انسانی و خوب است که متوجه همین وظایف خود باشی. هنگامی که خواستم  رابطه این وظایف را با دوری گزیدن او بدانم گفت:

« در خانه اگر کس است ؛ یک حرف بسست».

                      راستی هم در آن سالها  پدرم جز زنده گی خانواده خودش متکفل زندگی فامیل برادر بزرگش بود که از جهان رفته بود و همچنان از خانواده برادر کوچکش ميرعلی احمد ضیاء که زندانی بود نیز باید سرپرستی میکرد....

                      پدرم میگفت چند ماه به قتل نادر شاه مانده بود که تصمیم گرفتم از دوست دیرینم  علی اکبرخان در خانه اش واقع در ده افغانان کابل  دیدار کنم که در مسیر راه محمود خان برادر زاده اش را دیدم و چون از قصد من آگاه شد، بدون موجب به ناسزاگویی و دشنام آغاز کرد  و این عمل موجب شد که از رفتن به خانه شان منصرف شوم، ولی چند شب پس از این  ماجرا در یکی ازکوچه های چنداول کسی در تاریکی شب خود را به پاهای من انداخت و پیوسته عذرخواهی می کرد و چون او را از زمین بلند کردم دیدم همان محمود خان جوانمرد است که از رویداد آن روز عذرخواهی میکند و باز اصرار دارد که از رفتن به  خانه او و کاکایش اجتناب کنم و تأکید میکرد که این مطلب را چون رازی نزد خود نگه دارم به  یقین در آینده  او را ستایش خواهم کرد و در حق وی دعای خير خواهم نمود.

پدرم میگفت بعدها دانستم که علی اکبر خان در حادثه قتل نادرشاه نقش اساسی داشته است و نمیخواسته که ما بی موجب آسیب پذیر شویم .

اینک تصویری را از این مرد مبارز  که ٧۸ سال پیش به پدرم اهدا کرده بود و این همه مدت درالبوم خانوادگی خویش حفظ کرده ایم با تصویری از پدرم در معرض تماشای خوانندگان عزیز قرار میدهم.

خاطره دوم

خاطره دوم پدرم باز هم برمیگشت به همان روز شانزدهم عقرب یعنی روز کشته شدن نادر شاه به دست عبدالخالق. پدرم حکایت میکرد که ساعت ۱۱ قبل از ظهر آن روز نادر شاه در مکتب احضاریه که بعد ها لیسه عسکری نام گرفت برای توزیع شهادتنامه های شاگردان آمده بود. در آن روزگار من قوماندان مکتب احضاریه بودم  پس از قبول مراسم  قطعه و احترام منسوبان مکتب خود را به او معرفی کرد ه گفتم :من سید احمد غندمشر چنداولی قوماندان مکتب احضاریه؟

نادر خان با ناراحتی و خشم خطاب به من گفت :

«خوب شد ترا دیدم من از همه چیز اطلاع دارم وشنیده ام که به مرده های بی ارزش گریه میکنی».

آنگاه به یاورش سید شریف دستور داد  تا نشانها و علايم نظامي شانه های مرا بکند که  سید شریف نیز در حضور همه این عمل را به شدت انجام داد و آنگاه نادر  به من گفت که تا امر ثانی خانه نشین هستی.

 آن روز با ناراحتی به سوی خانه به راه افتادم و درقسمت شهـنشاه چنداول عبدالخالق را در حالی که بایسکلش در دستش بود و با میرعلی اصغر شعاع  گرم صحبت بود دیدم و من هم به جمع شان پیوستم و عبدالخالق را بسیار شاد و سرحال یافتم. هنگامی که از ما جدا میشد و به سواری بایسکل به سوی قصر دلگشا میرفت به من گفت:

ـ آقا صاحب ما امروز مسابقه فوتبال داریم و به امید خدا گول های تاریخی خواهم زد.

آن گونه که میدانیم همان روز نادر شاه به دست عبدالخالق کشته شد و شب که آقای شعاع به خانه ما آمده بود ؛ آهسته به گوشم گفت:

راستی خالق گول تاریخی زد!

                      این بود دو خاطره تاریخی که از پدرم شنیده بودم و با امانت داری  در اندیشه بازگویی اين دو خاطره افتادم تا ثبت بايگاني تاريخ پرافتخار آزاديخواهان وطن نمايم .     

باعرض حرمت

منتشره شماره دوازدهم سال چهارم ماهنامه مشعل

 

 


بالا
 
بازگشت