افضل موهن

 

شهرقند وقروت

 

    بقول بی بی سی طیارات تیز چرخ وتیز بال امریکا قریه پنجوائی را در ولسوالی دند ولایت قندهاردر21 می بتأ سی از رعایت حقوق بشر مورد تفقد انسان دوستا نه قرار  داده و بیش از صد نفر را بشمول زنان واطفال به حق رسا نیدند، یعنی بدرجه رفیع شهادت ( انا لله و انا الیه راجعون) و بگفته یکی از شا هدان عینی  بیش از یکصد وسی نفرازین بی  نوایان مشتمل بر زن و اطفال  تکه و پارچه شدند واین روند تا کنون ادامه دارد.

وقتیکه به طالبان گفته شودازخانه های مردم کله کشک  نکنید تا امریکائیان بدین بهانه خانه های مردم بیدفاع را بمباران  نکنند، ایشان گویند :برابر ها دسترس نیست تا  آنرا حجاب  ستر و اخفا قرار دهند پس ازهرجا ئیکه

دلشان بخواهد برافراد دولت وقوای مؤ تلفه حمله خواهند کرد" وقوای ائتلاف را صلیبیان اشغالکر خطاب نموده وقسم یادنمودند که: تا این سبزچشمان متحده راازکشورسیه چشمان متفرقه بیرون نیندازند بیکارنخواهندنشست"  پناه بر خدا(ج) از قسم طالب .

چونبدولت گفته شودرعایت حال مردم شرط است ومابیچاره گانرا به آ تش طوپخانه، راکت خانه وطیاره خانه نبندید وتوسط آتشبارهای امریکه مثله وفضله ی ما نکنید که سا لیان درازاز ستم روسان وفیل روسان وبعضی ازمجاهدین والاشان,رنج ونکبت غربت کشیده ومحنت هجرت دیده ایم؛بگذاریدتادرسایه عدل شمازمانی بیاساایم وبخت واژون بیازمائیم؛ اما والی نوبمنصب رسیده قندهاربمنظورخشنودی ولی نعمتان گفت ودرسفت که این محالست مگر اینکه :- شمامردم برعلیه طالبان جمع شوید تاسپری باشند پیشروی دولت  عالیه منفعله  منصوبه وقوت های خارجیه فاعله نا صب.   بدین معنی که هر دو طرف یکدیگررا بکشند وما نظاره کنیم وبرپیروزی کا مل استخاره کنیم، زهی برهوشیاری این والی خردمند درامورولایت باکمال درایت، جای آ نرا دارد تا شیطا نانرافن آ موزی کند درامرایجاد فتنه ها( اعوذبالله من الشیطان رژیم).ای مردم افغانستان! چون سباق سخ چنان بود پس سیاق سخنرا بمثالی اندرکشم ارزنده وآموزنده چشم هارا بازکنید وگوشهابربندید تا آنچه ازمسیر گوشها داخل  دماغ  شود از راه بینی خارج  نشده وبرکهکشان ها عروج نکند؛ این اندرزازین بابت نثارکردم  که ما افغانهاجز بحرف خود به حرف دیکری گوش نمیدهیم . بارها گفتم تا اثرآن سید زاده را که اژدهای خودی اش نامست یکبار بخوانید تاعاقبت کاراژدهاوقهرمان بدانید،شنیدید اما قدرسخن ندانستید،بناچارمقوله گویم ازحکمای  پیشین که چنین است" گرچه  دانی که نشنوند بگوی- هرچه خواهی زنیک خواهی پند- زود باشد که خیره سر  بینی-بدوپا افتاده اندربند- دست بردست میزند که دریغ- نشنید م حدیث دانشمند" حاشیه رفتم واصل داستان نیز در حاشیه ماند اکنون بسطرش اندر کشم واصل داستان اینست.

گویند دوتن ازمخدرات غیرمحصنات راحرف بمشاجره کشید وخون غیرت درعروقشان بجوشیدوتصمیم برین رفت تا درفن مصا رعت زوربیاز مایند، مشروط برآ نکه هرکرا پشت برزمین خمید درحباله نکاح آخوند ده

اسباب شب زفاف را آ ماده شود تاخا طره ی ماند اسف انگیز.آ خوند را مطلع ساختنند بیامد ومخدرات را دید آماده مصارعت ،بلا معطل جامه فروکشید، دختران گفتند این چه بیحیائست  پیش ازآ نکه کسی خمیده با شد؟

مشارالیه گفت: سرانجام  یکی ازشما خواهد خمید - دختران راهوش بسرباز آ مد وازشقاق به وفاق  رسید ند وبدین تدبیرازننگ افتضاح بسلامت رستند. واگراین مثال دربا ورتان نیست داستانی آرم منظوم اززمان اشغال روس تازمان حکومات آشغال ومنحوس، تا چه مصیبتی که برشما نرفت ازمکاید روس وهمسایگان بدانئدیش کوسه وپر ریش ،ازدست نا باوری هایتان برگفتهای خیر اندیشان صالح.

آخرالامرشخص گرباچف

گفت اینکشورشجاعانا

 نیست مرهم که زخم خونبارست

 من بخواهم ازان گریزانا

عا قبت درورای جیحون شد

 لشکرروس طرق وطرقانا

 ماندآن مردهوشیاروذکی

 ملحد ک آ ن نجیب گاوانا

یک دوسه سال برسرقدرت

 طرح میکرد ملی صلحانا

آخرش قوه روبتحلیل رفت

 آنچه بودش هزین درانبانا

قوتش بود چون زروس دغل

چون سبب رفت سوی امحانا

 رفت تهداب لاجرم بنیاد

 سرنگون گشت بیخ وبنیانا

دولتی کوزغیرریشه گرفت

هرچه باشد بشکل وسقفا نا

 ریشه چون کاست منهدم گردد

هرچه باشد بلند کاخا نا

هرکه هوشیارومرد کاربود

 بایدش جست  کار گردانا

 از ته  قوم وملت آن بوم

 ریشه و یا وران واعوانا

چون نجیب رفت سازمشغله شد

 کوه ازجای گشت لرزانا

چون بدیدآ ن هجوم خیلی وحوش

عاقلی درمیان نه یکدانا

هرج ومرج وانارشی وطغیان

حزب وحدت نمودطوفانا

هرکسی بردسهم غارت خود

همچوگرگ،پلنک روبانا

گشت بسیارنهب،غارت وچور

 اردوراتوپ،تانک وهاوانا

 هدفم هجونیکمردان نیست

نی شهیدان وشهسوارانا

هان نگوئی که غازیان وطن

 آنکه بودند اهل رضوانا

 روسیان رازریشه بر کنده

 پرچم و خلق را بچنگانا

پا برهنه برای ملت ودین

 بهرناموس وننگ وحفظا نا

 داده بر باد خانه و کاشان

 زن  و فرزند و مام بابانا

آخرالامرجان  ومال و منال

 کرده  قربان  وهم نثارانا

 تاج ملت و افتخار همه

 راد مردان ملک و دهرا نا

درپی نام وشو کت وکرسی

 پی تحصیل مال چوگرگانا

 می نبودند تا بوقت فنا

 بلکه شانرا شها دت آ رمانا

عا قبت در ردیف صدیقان

  با شهیدان در عرو جانا

 روضه خلد مسکن  مأوا

 هم ز کأس الکرام نوشا نا

خیر مقدم ز مالک رضوان

هنیألک  خطاب رحمانا

 رحمت حق نثارمرقدشان

روح وریحان نصیب ایشانا  

قصل: تخت آراستندازپی ریب

 بهرپورمجددالفانا

 بود دست تهی وکامل نفس

 دیده درخواب تخت وگنجانا

ساخت فابریکه نشان سازی

بهراعلاء بعضی دزدانا

 دوستم را بپاس خدمت روس

 دادجنرالی اش مدالا نا

لقبش داد خالد ابن ولید

 چون صحابی رسول بطحانا

 زین نسق رفت کاروباردگر

 تاکه عزلش نمودبرهانا

تکیه زد براریکه قدرت

 آنکه مشهوربود به اخوانا

 بعد ازان گفت میکنم چیزی

 چیزها کرد  بس پریشانا

بهر تسخیرقدرت پوشال

 جنگها درگرفت وطغیانا

 گلبدین کردسازجنگ درست

 پی مسعودودفع پروانان

حزب سیاف ووحدت ودوستم

 هرکدام بخش بخش ارگانا

تا بگردیدبرسرکابل

 روزچون شب بسال وماهانا

قصد من هجواین جسورانست

 نه ازان غازیان میدانا

 هر کدام فیلسوف قرن بودند

هر کدام استاد ومولا نا

لیک اندرشرارت و تفسیق

 هچو خا مارزشت حا نحانا

 آن زیکسومزاری چالاک

 هزره راتاج برسروشانا

متهور غضنفر و چالاک

  در تشیع  تباع  ایرا نا

  فرق  د شمن بمیخ  کوبیده

  سنیا ن  را  بنام  افغانا

رقص مرگش چه سیمنا اسکوب

لرزه افگن بروح وروانا

گوئی چنگیزسرزده ازخاک

پی تخریب شهرعمرانا

آن ز یکسوی که قهرمان گفتی

 شیرپنچشیر مرد گمرانا

  آتش افگند  بررقيبانش

 ازدم طوپ و تانک هاوانا

در زمین همچو بزرکشتندی

 ماینکان بهرقتل انسا نا

 آن زیک رخ گلبدین شجاع

 راد  مرد  دلیر صفا نا

صد هزاران ز قسم موزائیل

 سوی کا بل  نموده فیرا نا

 دوستم  آن تفاله  روسان

 از سر پل تا  شبر غا نا

لشکردرچپاو وقتل زنا

 تعبیه کرده در مرنجانا

 آنچه دردست داشت میکوبید

 قسمت آن شمال، خیر خانا

جنگ مغلوبه بود چندین سال

 در میان همه امیرا نا

 قوم پررزم لیک بی آزرم

 درپی نفس وحکم شیطا نا   

نی تعهد بقول ونی ایمان

 همچو روبه سیاست آ رانا

 درقسم نی ثبات یکرنگی

آ نچه خورده  بنا م  یزدانا

نی بقر آن آن  کلام خدا

 نی بمشکات مصطفی، جانا

 رو ورق زن فتاوی مشهور

 خود نیابی چنین فتوانا

نیتم زجر هیچ قومی نیست

 یاکه تبعیض لفظ و سمتانا

 است افغا نستان میهن او

 آنکه در خطه اش بزادانا

گرهزاره ست تاجک وازبک

 ترکمنی نسل یا که پشتا نا

یاکه فپچاق وتیمن وقزاق

 پشه ای است یا بلوچانا

همه اعضای یک بدن با شند

 همه همدین و قوم وکیشانا

آتش اختلاف ازدم غیر

 شعله ورکشته است بفرقانا

زانکه ما بیسواد وساده دلیم

 میشویم دست پاک بیگانا

ساده هستی بخواب ای ملت

 زیرکانت وطن فروشانا

چنگ لفظ وتباروهم مذهب

هست زان سوی مرزپیرانا

 مقصد من زطعن وهم تشنیع

 خائنانند هرکه با شانا

آنچه گفتم  اسطوره نیست واقیعتی است که چشم ها دیده، گوشها شنیده ، وبرهوش ها غنوده است که تا سالیان درازیاد آن خطره خاطر ها خواهدبود؛آنچه گفتم قصه بودازروباهان، شغالان، گرگان وکفتاران متأثرازدسیسه  اژدهای بزرگ که وی را بیش ازهفتاد سراست ولشکری ازما ران,که هرسر را دها نیست عا لم آ شام گاه گاه از چند دهن آ تش افشاند چون کوه آ تش فشان , شهرها بسوزد وخلق ها فروکشدوعطش خون آ شامی اش فرونه نشیند؛ این اژدهارا گوئی طبعیت دوزخست چون هرچه بیشترش دهند بازگوید(هل من مزید)داستان اژدهارا بگفته مولانا:( قصه هجران واینخون جگر- این زمان بگذارتا وقتی دگر)بهمین جاگذاشته وبمقصد برگردیم به امریکائیان چون گفته شود این مردم، خصوصا زنان واطفال بیگناهند، بم نریزید واین بی نوایانرا تکه  ومثله نکنید! گو یند: ماجز طا لب کسیرا نکشیم وجاسوسان مابااطلاعات دقیق درچشمان ماچنان عینکهای طالب یاب  نهاده اند که ما سوای طالب کسی دیگری را درسا حه نمی بینیم تا مثله کنیم که بزعم ایشان تمام اهالی بلا امتیاز ازنظرجنسیت، سن وسال همه طالبند،لعنت الله علی جواسیسهم که باافسون دروغ مردم را درچشمان این نا بینایان بشکل طالب جلوه میدهند وخداوند این جاسوسا نرا به مصیبت ناریه جارحه مبتلا گرداند تا بدانند که مصیبت جان وآل وعیال چونست؟ وبه مصداق حال این نا بینایان اززبان اهالی باهوش ازولایتی قصه ی گویم

شایدبی شباهت نباشد؛درآن سامان درموسم سرماکه وقت کمبودعلف سبزینه است، چونکاه سفیدبرگاوانعرضه کنند  شخولیدن  گیرند وبانگ برکشند یعنی که نخوریم بعضی ازتد بیرکارگرفته عینک شیشه ئی سبزبرچشمان گاوان نصب کنند بازکاه سفید برگاوان پیش کنند بااشتیاق تمام بجای علف سبز نوش جان نمایند.

اما  قصد آن صاحب گاو بخیراست  چون میخواهد گاویرا ازگرسنه گی نجات دهد اما فهمیده نشد که قصد آن جاسوسان ازبکشتن دادن  مردم بی گناه شهر و دیارش چیست؟ 

افخم حامد کرزی ریس الوزراالشرفاالکبرا که درامورتنظیمه دولت عالیه ازجواهرقیمت دارمشاورات مشیران، مشاوران ومستشا ران داخل وخارج گنجینه ها اندوخته،درسفرقندهارکشتن مردم را نکوهید وبا ابتکار داهیانه  ملاعمررا مسئول حقیقی این کشتارهادانسته وخطاب به وی گفت:خجالت بکش مردمت را به کشتن مده!

طالبان گفتند: والله ما کسی را نکشتیم؛ توبخاطربقای خود درقدرت ایشانرا توسط امریکا ئیان بکشتن میدهی-

   مردم میگویند غیر از خداوند هیچ کس بحال ما  رحم نمیکند- ملامت کیست؟

نا گزیربمصداق حال این بینوایان که گه توسط روسان وایادی شان بتعداد دوملیون بیش یا کم بنام های اشرار، ارتجاع  سیاه وابسته بامپریالیزم بین المللی نابود میگردند وگاهی بذریعه به اصطلاح مدا فعین آزادی ومروجین دیمو کراسی صلیب نشان بزور والاجبار، با مع اناث و اطفالشان در کوخهای فقیرانه بمباران، بریان و پرسوز میگردند تا خاطره قتل عام در شامات وبیت المقدس حین یورش صلیبیون برخاطره ها تازه بماند وکس نمیداند که درین کشورچه خبرست ؟ واین اول قضیه است که خداوند وسط وآ خرش را بخیر کند.

"الاهی آمین یا رب العا لمین" داستانی بیاورم شگفت که آنرامناسبت ایست تمام بحال این مردم وعدالتی که امریکا- ئیان  ودولت منصوبه شان ارمغان این ملت داده اند.  

گویند درزمانه های نه چندان دور مردی بود غریبکار ومزدور ساده  دل وخوش باورمعیشت بمشکل گذراندی شنیده بود که درفلان سامان،شهریست که قند وقروت بیک نرخ ونوافروشند باخود اندیشید که طرفه سامانیست باشد تا رحل اقامت بدان دیار کشم وباقی عمردر زیر چترعدالت پادشاه رعیت پرورآن ولاء بمواسات بگذرانم.

بناء باربنه برکجاوه نهاد وکجاوه برخربست برخیال خام عزم سفرپخت،هی میدان وطی میدان بسا سمند روکوه وهامون طی کرد وپیکردتابدان خرمستان رسید؛ باروبنه بنهاد، یاران موافق برگزید،شیوه زندگی برا بربه آئین شهر یان از نو آموخت وآن شهر را پادشاهی بود؛ شوکت وحشمت وی را ندیم، معدلت پروروعدالت گستر که گرگ ومیش درقلم روسلطنتش دریک آبشخوردنبه وعلف چریدی ، روزی دزدی را بزنجیرعسس بسته بدربار غرض اجرای عدالت پیش کشیدند وحاکم را اطلاع داد ند که حکم سیاست مآبی را در باره دزد مذکور انتظار میکشند،پادشه سیه پوشید وبر کرسی عدالت تکیه زدوفرمود تا دزد سیه بخت را بمحضرعدالت شعاری حاضر سازند؛ خسرو همایون بخت فرخ فال چون نیکو نگریست دزد را دیداز یک پا می لنگد،نسبت بمروتیکه به عامه رعیت داشت{{ نه مانند مولینا شینواری که تا پسرهزاران افغانی ودالر رشوه نستاندی- پدر مهر بر قباله ننهادی}} دلش ازجا برفت وبا مهر بانی از دزد سبب لنگیدن را پرسید؛ دزد گفت: برمن ستمی رفته است وآن اینکه:چون خواستم از دیوار به طراری سمک عیاربرای سر قت اموال صاحب مال بالا بروم  دیوار کج بود، حفظ تعادل مشکل، قوه جاذبه غالب آمد پای بلغزید بر زمین آمدم وپایم بشکست.

                                    ادامه  دارد

              


بالا
 
بازگشت