اسدالله جعفري

از جنايات كوچي گري در بهسود ،خدا شرمنده فرشتگان شد!

 

درست يادم هست وقتي را كه خدا ،گل وجود انسان را با دستان خود سرشت وچهل روز در پرتو خورشيد گذاشت وهرروز يك بار مي آمدوبا دستان خدايي خود گل وجوداو را بهم مي زد وبا هربار بهم زدن گل شوق بر لبان خدا مي روييد!

خوب درست يادم هست كه خدا سپيده دم صبح جمعه ي چهل ومين روز ،آمد وآستين غيرت خويش بالازد شروع به آفرينش انسان كرد.

دقيق دقيق يادم هست وقتي را كه خدا انسان را به شكل يك عروسك آفريد وروي دوپايش ايستاد كرد،نفسي راحتي كشيد وروبرويش چهار زانونشست وهردو آرينجش را روي دوزانويش گذاشت وهردو كف دست خودرا از زير گلو به سمت گونه هايش حلقه داد واورا خوب خوب خوب خوب ورانداز كرد:

اول قدوبالايش را نگاه نگاه كرد ووجب نمود ولباني خدايي اش غرق در شكوفه شد.

دوباره از جايش بلند شد وبرگرد ش ،درست پنچ بار چرخ زد وبا هربار چرخ زدن گلي برگونه اش مي شكفت.

دوباره روبرويش نشست واز فرق سرتا رستنگاه انگشتان پايش را نگاه نگاه كرد وغنچه لبانش به گل نشست .

وقتي پيكرانسان  را ،درست، طبق ميل وپسند خود ساخت وچندين بار دستش را بر سروصورت انسان كشيد ووقتي از ساختاربندي وجودش صددرصد مطمئن شد ،لبانش را بر لبان انسان گذاشت واز نفس ويژه ي ويژه ي خود بر او دميد وگفت:

 راست قامت بايست وراست  راه رفتن را بياغاز! وانسان نيز چنين كرد،اين چنين روز به غروب رسيد.

درسپيده دم چهل ويكمين روز از آفرينش انسان بود كه خدا به ديدارش آمد و به انسان سلام كرد وانسان هم در برابر خدا قامت بندگي بست وسجود عاشقي برد وتكبير فنا سرداد.وآنگاه خدادوباره فرمان داد كه بر پا بايست وسر برآسمان ساي.

وقتي انسان شانه بشانه خداايستاد،از چشمان خدا شيدايي ودلدادگي مي باريد ودر جان انسان گل توحيد مي روييد وعطر فنا مي پراكند!

دوباره خدا فرمان داد كه:

 اولين وآخرين انس وجن جمع شويد ومي خواهم خبر ي مهمي  را اعلام كنم.

دريك چشم بر هم زدن ،افق تاافق پر از خلق الله شد.

خدابر كرسي خود نشست وبا صداي رسا گفت:

«من مي خواهم در زمين جانشيني براي خود بيآفرينم»

كران تاكران را سكوت پركرد .سكوت بود وسكوت .

دوباره خدا با همان صداي رسا گفت:

   «من مي خواهم در زمين جانشيني براي خود بيآفرينم»

واين بار فرشتگان ،بايك صدا ومتحد فرياد دردادند :

«آيا مي خواهي موجودي بيآفريني كه در زمين فساد كند وخون جاري سازد؟

خدا به چهره تك تك آنان خيره خيره نگاه كرد ووقتي تك تك آنان را درگفته وعقيده ايشان  مصمم ديد،روبه انسان كرد وگفت:

اينان را ازحقيقت هاي غيب وناشنيده وناگفته هاي جهان خبر بده.

انسان اسامي تك تك اشياء ناديده وناشنيده را به آنان گفت.

آنگاه خدا به فرشتگان روكرد وگفت :

حالا چه مي گوييد؟

همگي گفتند:

خدايا !تودانايي به غيب ها هستي وما جز آنچه را توخود به ما ياد دادي چيزي ديگرنمي دانيم .

اين چنين بود كه خدا فرمان داد :

 همگان انسان را سجده كنيد.

همه ي خلق عالم انسان را سجده كردند. جز شيطان كه گفت :

روزي نشان خواهم داد كه اين موجود تازه آفريده ي تو كه انسانش نامدي، جوي خون بر زمين جاري خواهند ساخت.

سال ها از پي هم مي گذشت وخدا همچنان بر اريكه  قدرت فرمان مي راند وانسان بر فرشتگان برتري داشت.

كم كم نفوس انسان بيشتر وبيشتر مي شدند وتيره ها وقبايل پديد آمدند وزمين خدا قطعه قطعه مي شد وقاره ها بين قبايل واقوام تقسيم مي گردييد.

خدا بر عرشي خدايي خود برنشسته وفرمان فرمايي مي كرد وامورات جهان را طبق ميل خود  عيار مي ساخت وبخشي از تدبير دايره قدرت خودرا به انسان، اين خليفه وجانشين خويش در زمين سپرده بود واورا بر دريا وخشكي تسلط بخشيده وموجودات ساكن خاك وافلاك را مسخر وگوش به فرمان او كرد.

انسان اين جانشين تازه به دوران رسيده ،روز بروز بردايره قدرت خود مي افزود وجهان هاي جديد را كشف مي كرد وتمدن از نوبنياد مي ريخت وخدا نيز از اين تمدن آفريني او لبخند بر لبانش مي روييد وپروانه هاي رياضت بر گلبرگ گل لبحند خدا در طواف مي شدند.

اما شيطان ،اين دشمن قسم خورده انسان ،( كه به خدا گفته بود:

بود من او را سجده نمي كنم چون من از آتش هستم واو ازخاك وروزي طينت خاكي او خار خواهند روياند ودر اين خارستان جوي خون  جاري وساري خوهد ساخت.)براي اين كه اين ادعاي خود را ثابت كنند وآن سخن اوليه فرشتگان رابه كرسي نشاند،براغواگري خود رنگ وبوي تازه مي داد وطرح نو در مي انداخت.

فرشتگان روز به روزبر جهالت خود بيشتر پي مي برد ودر پيشگاه خدا توبه مي برد وسجده بندي بر پيشاني مي نشاند وبر شيطان فريادمي زند كه ازمادور شو اي گمراه ورانده شده اي از رحمت خدا  ،تو مي خواستي ما را هم مثل خود گمراه سازي؟اكنون چه مي گويي؟چرا به خطاي خود اعتراف نمي كني وسر بر قدم انسان نمي سايي؟

مگر نمي بيني كه اين انسان نه تنها موجود خون ريز نيست بلكه او مثل خود خدا خالق جهان هاي ممكن است وتمدن مي آفريند وتكامل مي پذيرد وكار خدايي مي كند ومشيت خدا از طريق اين انسان محقق مي گردد.

ولي شيطان همچنان بر گفته هاي خويش اسرار  مي ورزيد ومي گفت روز ي خواهي ديد كه اين موجود دوپا چه گونه جويي خون روان مي سازد.

اين روز ها همچنان از پيي هم مي گذشت و انسان تمدن خلق مي كرد وفرشتگان قامت بندگي به پيشگاه خدامي بست وسرتسليم بر پاي انسان مي ساييد وخدا لبخند رضايت بر لبانش مي روييد وشيطان دندان برجگر مي گزيد وخون دل مي خورد وكينه در دل مي پروراند وراه نو جست وجو مي كرد.

شيطان راه هاي بسياري را آزمود تا اين خليفه خدا را بر مركب طغيان نشاند ورودر روي خدا قراردهد وزمين را از خون بني نوع انسان رنگين سازد .

شيطان در طرح هايش شكست مي خورد وناكامي درو مي كرد  وسرشكستگي نصيبش مي گرديد.

اما شيطان از شكست هايش نوميد نمي شد وبا هر شكست يگ گام به مقصود خود نزديك ونزديك تر مي شد .

 بعد از شكست هاي بسيار وخون دل خوردن هاي بيحد وشرح وبيان ،اولين لبخند رضايت بر رخ شيطان روييد وجنگ جهاني اول پديد آمد وانسان دست به خون ريزي هول آور وبي شرمانه زد ولي فرشتگان اين خون ريزي انسان را به حساب جهالت او نهاد وعذر تقصر ش خواند وبر ديوار يقينش رخنه ي پديد نيامد.

بار ديگر شيطان دست به كار خودشد واز طريق مذهب جنگ جهاني دوم را راهبرد وراهبري كرد ودر اين جنگ بود كه انسان براي خون ريزي ازابزار مذهب وعلم براي نابودي خود وويراني تمدن ساخته وپرداخته دست وانديشه ي خود استفاده كرد .

اينجا بود كه فرشتگان رجعت  معرفتي را آغاز كردند وآن اعترازيه ي را كه در آغاز آفرينش انسان عرضه داشته بودند در ذهن خود مرور كردند ونسبت به انسان شك كرد ه  يقين خلل ناپذيرش ترك برداشت.

شيطان با مشاهده اين موفقيت ازطريق مذهب وعلم ودانش، عنصر ديگري بنام برتري خواهي قبيلوي را برمذهب وعلم افزود .ولي نه در كنار هم بلكه روياروي هم در زير چتر جهالت مدرن ونفسانيت پاسامدرن.

اين چنين بود كه ،شيطان، افغانستان وبهسود را برگزيد تا آن واقعه ي را كه در روز نخست آفرينش انسان خبرداده بود محقق سازد .

اما شيطان در اين فاجعه آفريني دو مشكل داشت:

يك – شيطان بايد كاري كند  كه دست خودش رونشود تا فرشتگان بامشاهده دست شيطان ،انسان را معذور محسوب ندارد.

دو-درعصر جهاني شدن وانفجار اطلاعات ودهكده جهاني خبر،نشر اين فاجعه آفريني را چگونه مهار كند كه بانشر آن فطرت انسان هاي عصر اخلاق مشترك جهاني بر نياشفتد؟

شيطان، مشكل اول را به كرزي واگذاشت وكرزي اين مأموريت را ازطريق  امضاءگرفتند ازبندگان وبردگان هزاره اش در دولت گره گشايي كرد وباادبيات حقوق شهروندي به كوچي گري مشروعيت بخشيد .

شيطان ،مشكل دوم را به يهود واگذار كرد چون خبرپراكني هاي جهان يا بيواسطه ويا باواسطه زير نظر يهود صهيون قرار دارد.

آنگاه ،شيطان از آستين كرزي وازطريق كوچيگري فاجعه آفريد. فاجعه ي كه تاريخ سراغش را ندارد.

در جهان فاجعه هاي بسياري رخداده است اما ان فاجعه ها عمدتا  در يك بعد  واقع مي ششده اند. امادر بهسود، فاجعه در همه ي ابعاد آفريده شد:

1 -   انسان مسله شد.

2 -   كودكان زنده زنده در آتش سوخت

3 -   به حيواتات بي زبان وبي گناه رحم نشد .

4 -  مزارع به خاكستر بدل گرديد.

5 -   بيست هزار انسان از خانه شخصي خود جابرانه وهمراه با جنايت كوچانده شد.

6 -   اين جنايت، بنام مذهب سازمان دهي شده بود.

7 – اين جنايت را،گروه هاي از خود همان مردم قتل عام شده، تأييد كردند وجنايت كاران را شهر وند ان داراي حق خواندند.

8 -  باشعار مدرن روز كه حق شهروندي باشد، حق مسلم شهروندي شهروندان يك كشور به غارت ويغما رفت.

9 -  رئيس جمهور براساس آئين قانون اساسي كشور قسم خورده است  كه پاسدار قانون اساسي وكرامت انساني شهر وندان خود باشد،اين جنايت رامدريت مي كرد.

10 -  مجامع جهاني، بر اين جنايت ،عمدا چشم پوشي كردند وبا سكوت خود جنايت كاران را همراهي وتشويق در جنايت غير بشري كردند.

اين جا بود كه فرشتكان، آن سخني را كه در آغاز آفرينش انسان گفته بود ند دوباره به پيشگاه خدا عرضه داشتند وخدا هم از اين همه جنايت وخون خواري وحيوانيتگري ودرنده خوئي ،شرمنده فرشتگان شد.

 

 

 


بالا
 
بازگشت