پروان و مروان

 

ذکربا ستان شنا س

 

پروان یکی از جملهء عیاران بوده ومدتی در حوزهء پروان که بنام  خودش مسمی بوده سلطنت   وحکمروایی داشت برادر دیگرش مروان نیز اززمرهء جنگجویان وعیاران بوده ودر بگرام سلطنت داشت.  این دو برادر باهم قرار گذاشتند که اگر کدام مهاجمی بالای آنها حمله نماید فورآ همدگر را از موضوع آگاه نمایند وبه کمک هم بشتابند. چون فاصله زیاد بود بناء تصمیم اتخاذ نمودند تا از بالای رود خانهء  پنجشیر، سالنگ، شتل وغوربند زنجیری را کشیده ودر دو انجام آن زنگوله ییرا نصب نمایند تا بتوانند به هنگام خطر با شور دادن زنجیر همدگررا آگاه نمایند. روزی از روزها یکی از برادران برای اینکه بداند آیا برادرش در هنگام ضرورت با وی کمک میکند یا خیر زنجیر را شور داده وزنگ را به صدا درآورد. برادر دیگر فورآ خطری را بالای برادر خویش احساس نموده با عساکر خویش به کمک برادرش شتافت اما دید که هیچ حادثه یی بوقوع نپیوسته است. برادرش اظهار نمود که من شمارا صرف امتحان کردم که آیا شما به کمک من میشتابید ویا خیر. برادر اولی قهر نموده واپس به محل خود مراجعت کرد وبا خود عهد نمود که اگر روزی باز زنگ به صدا درآید به کمک برادر نمیشتابم. درینجا شکل افسانه تغییر میکند،بعضی ها که روزی مروان برای اینکه بداند آیا پروان اورا یاری میرساند ویا خیر زنجیر را شور داد. پروان باپهلوانان ونظامیان خویش به طرف بگرام حرکت کرد وچون ملاحظه نمود که حرفی در میان نیست وبرادرش به قسم آزمایش زنجیر را شور داده با خود عهد کرد که اگر در آینده خطری متوجه مروان شود به کمک او نخواهد شتافت.

همان بود که چندی بعد عبدالله نام جنرال بزرگ ودلاور قشون اسلام از راه کابل وارد کاپیسا شد. مروان شاه هرقدر زنجیر را تکان داد اما از قشون برادرش اثری ندیده بالاخره موصوف با پهلوانان وجنگجویان خویش با قشون اسلام مقابله نمود که در نتیجه قشون اسلام فاتح گردیده، قلعهء مستحکم آنرا با خاک یکسان نمود وجنرال اسلام عبدالله به شهادت رسید ودر پای قلعه مدفون گردید که فعلآ ان محل زیارتگاه خاص وعام میباشد.  گرچه قلعهء مذکور از ساختمان های عصر یونانی میباشد.اما به یادو بود مرقد ونام متبرک شان بنام برج عبدالله مسمی است . بعضی از اهالی طور دیگری روایت میکنند که اول پروان شاه زنجیر را به حرکت آوردبرادر وی مروان شاه بدون معطلی با عساکر خویش داخل درهء سالنگ شد اما دید که  خطری متصور نیست وصرف برادرش خواسته است تا ویرا مورد آزمایش قرار دهد. وی دوباره به بگرام مراجعت نمود. بعد از چندی متهاجمی از طریق شمال هندوکش ازراه پنجشیر ودرهء سالنگ بالای پروان حمله نموده موصوف توسط زنگ به برادرش اطلاع داد. مگر مروان به کمک نرسید در همین جاست که پروان شکست میخورد واراضی متعلقهء آن به تصرف مهاجمین درآمد وبعدآمروان واراضی وی را نیز تحت فرمان خود قرار داد..چون درزمانه های قبل از اسلام یکتعداد از مهاجمین  چون قبایل اسکایی یوچی ونوه های هفتالیت وغیره گاهگاهی از شمال هندو کوه به کاپیسا حمله ور میشدند که اگر داستان فوق را حقیقت بپنداریم به تهاجمات تاریخی مطابقت مینماید. در شماره نهم اسد سال1372 روزناهء ملی انیس نیز مطلبی به نشر رسیده که ذکر مختصر آن درینجا لازمی است. راویان حکایت میکنند که در روزگاران پیشین عدهء از جنگجویان  به سرکردگی پروان از قسمت های آسیای مرکزی بطرف سلطنت قدیمی جبل السراج حرکت نموده  وخاندان شاهی کوشانی را به شکست مواجه ساخت وپروان درآنجا به سلطنت رسید ودران سرزمین توسط یکی از افسران دلیر خویش فوق العاده آرامی وفراوانی را بوجود آورد وبرای اینکه بتواند اوامر اورا جامهء عمل بپوشاند وشورشیان ویاغیان را سرکوب کند وخلاصه کلیه پلان های پروان را به منصهء اجراء قرار بدهد، بگرام این نطقهء خوش آب وهوا را به افسر دلیر وشجاعش بخشید. آنها بین هم قرار گذاشتند که اگر کدام خطری متوجه آنها گردد توسط زنگی که بدو انجام آن زنجیری آویخته شده بود همدگر رامطلع مینمایند. افسر مذکوربا دیدن قلعه های مستحکم وزیبایی های  طبیعت وآب وهوای خوشگوار این حوزه خواست تا به اهالی این منطقه کمک ومساعدت بیدریغ انجام بدهد اما موصوف مجذوب مناظر دلفریب وباغستان های این دیار شده وبر حوزهء پروان آنطوریکه ایجاب مینمود کاری انجام داده نتوانست.

    روزی در بگرام زنگ بصدا درآمد وافسر موصوف توسط سواری اسپ با دلاوران قشون خویش بطرف جبل السراج حرکت کرد اما مشاهده نمود که برپروان هیچ خطری متصور نیست. روز دیگر این زنگ دوباره در بگرام بصدا درآمد وافسر مذکور به آن توجه نه نمود وبه کمک پروان بطرف جبل السراج حرکت نکرد همان بود که پروان توسط مخالفین محاصره گردید وبا همراهان وسپاه خویش به قتل رسید.

 


بالا
 
بازگشت